پسا - صنعتی يا سرمايه داري سوم؟
فردريک جيمسون را از جمله متفکران مهمي که پيرامون
وضعيت پست مدرن به بحث پرداختند، محسوب مي کنند. اثر مهم
جيمسون درباره اين مباحث ، کتاب «منطق فرهنگي سرمايه داري
متاخر» است. جيمسون در اين کتاب از موضع متفکري مارکسيست به
وضعيت پست مدرن مي نگرد. جيمسون وضعيت پست مدرن را وضعيت جامعه
سرمايه داري متاخر مي داند. جيمسون برخلاف بسياري از متفکران ،
وضعيت پست مدرن را در تداوم با مراحل گذشته سرمايه داري تفسير
مي کند و با تقسيمي که از مراحل سرمايه داري ارائه مي کند
وضعيت پست مدرن را موازي با مرحله آخر سرمايه داري مي بيند.
وي با ارائه تفسيري مارکسيستي از
وضعيت پست مدرن ، معتقد است که پست مدرنيسم در واقع بيان حال
وضعيت کنوني جامعه سرمايه داري ؛ يعني سرمايه داري متاخر است.
(نوذري 264)
نگرش جيمسون در اصل و بنيان
نگرشي مارکسيستي است ؛ چرا که به شيوه اقتصادي به تبيين عرصه
هاي مختلف جامعه و تاريخ مي پردازد. اصلا به نظر جيمسون اگر در
دوران مدرن فرهنگ در برخي حوزه ها مثل هنر تا حدي داراي
استقلال از جهت دهي اقتصاد و سرمايه بود در وضعيت پست مدرن و
در عصر سرمايه داري متاخر اين استقلال نسبي نيز از ميان مي رود
و فرهنگ کاملا جذب سرمايه داري از نوع متاخر و معاصر آن مي
شود. جيمسون پديده هايي را که ديگر نظريه پردازان پست مدرن ،
به عنوان نشانه نوعي گسست از مدرنيته تفسير مي کنند، عارضه ها
و نشانه هاي واقعيت مهم سياسي اقتصادي اي مي داند که در پيوند
مستمر و پيوسته با مراحل پيشين سرمايه داري قرار دارند. (نوذري
264)
جيمسون منتقد آن دسته از نظريه
پردازان پست مدرنيسم است که وضعيت پست مدرن را بدون مرکزيت
دادن به بحث سرمايه داري و با روشي مغاير با روش اقتصادي تبيين
مي کنند. از جمله اين متفکران ليوتار و دنيل بل هستند. مثلا
ليوتار وضعيت پست مدرن را داراي سرشت يا ماهيتي دوگانه ، چند
پهلو، ابهام آميز، ناسازگار، نامتجانس ، تجزيه شده و چندپاره ،
متناقض و ناپايدار از حيث فرهنگي تفسير مي کند. دنيل بل نيز از
اين وضعيت با اصطلاح پسا صنعتي تعبير مي کند.
به نظر او، شيوه متفکراني مثل
جيمسون يک جانبه نگريستن است.
يعني اين که متفکري همچون جيمسون
با اصل قرار دادن يک ويژگي و اصل (در اين مورد، اقتصاد) قصد
دارد تمام مسائل جامعه و تاريخ را بنگرد و تفسير کند و تمام
تغيير و تحولات را تبيين کند. در حالي که به نظر مندل نمي توان
با تنها اين يک ويژگي به تفسير همه تحولات تاريخي پرداخت.
اساسا نگرش مندل با نگرش مارکسيستي در تقابل است و در واقع
جيمسون به همان چيزي مبتلاست که مارکس مبتلا بود.
به بيان مندل ، مارکس
تصور مي کرد که شيوه توليد تعيين کننده و در برگيرنده همه
ابعاد ديگر يک جامعه است: «از آنجا که سرمايه داري شيوه رايج
توليد در جامعه غربي است ، مارکسيست ها بر آن بودند تا از اين
مفهوم براي تبيين تمام قلمروهاي رفتار اجتماعي ، از اقتصاد
گرفته تا سياست و فرهنگ استفاده کنند و چون مارکس احساس مي کرد
که صنعتي شدن به مثابه ويژگي پيشرفته توليد سرمايه داري در
سرتاسر جهان گسترش مي يابد، نهايتا يکنواختي جهاني در شيوه
توليد و نوعي يکنواختي در شرايط زيست به بار خواهد آورد. تفاوت
هاي ملي ناپديد خواهد شد و در پايان تنها دو طبقه سرمايه داران
و پرولترها در يک رويارويي شديد و نهايي باقي خواهند ماند.»
(دنيل بل 4-443)
در حالي که از نگاه خود دنيل بل
نظريه مارکسيستي يک جانبه نگري است. از نظر او جوامع موجوديت
هاي يک پارچه نيستند و ماهيت يک حکومت (چه دموکراتيک و چه
غيردموکراتيک) مبتني بر
مبناي اقتصادي نيست ، بلکه مبتني بر سنن تاريخي و نظامهاي
ارزشي است که قدرت بر اساس آن متمرکز يا در سراسر جامعه
پراکنده مي شود. به نظر بل به انحاي متفاوت به روابط بين يک
جامعه مي توان نگريست و مثلا ميان روابط اجتماعي و نوع توليد
(که مرتبط با روابط اقتصادي است) بايد تمايز قائل شد.
فناوري که به مثابه شکل توليد
غالب و عمومي درآمده درون تنوع گسترده اي از نظامهاي مختلف
روابط اجتماعي وجود دارد. بنابراين فناوري به مثابه روش توليد
لزوما تعيين کننده نحوه و شکل روابط اجتماعي نيست. مثلا شوروي
سابق و ايالات متحده در فناوري و نحوه توليد اختلاف و تفاوت
نداشتند و به بياني هر دو صنعتي بودند، اما اين صنعت در بطن دو
نوع روابط اجتماعي ظهور کرده بود؛ يکي در اجتماعي کمونيستي و
ديگري در جامعه اي سرمايه داري.
او موافق است که در قرن نوزدهم
شيوه سرمايه داري روابط اجتماعي ، يعني مالکيت خصوصي و توليد
کالايي به خصلتي غالب مبدل شد، اما اين غير از آن است که کسي
ادعا کند که شيوه توليد هميشه روبناي يک جامعه را تعيين مي
کند. (دنيل بل 445)
در نهايت دنيل بل در
تبيين چيستي شرايط پست مدرن آن را با اصطلاح پساصنعتي توصيف مي
کند. مفهوم پساصنعتي در مقابل دو اصطلاح پيشاصنعتي و صنعتي
قرار دارد. وضعيت پيشاصنعتي اصولا مبتني بر بخش استخراجي
(extractive) است که اقتصادش
مبتني بر استخراج از معادن ، ماهيگيري ، کشاورزي ، چوب بري ،
استخراج نفت و گاز است.
اما بخش صنعتي مبتني بر توليد
است و انرژي و فناوري ماشيني را براي ساخت کالا به کار مي
گيرد. و در نهايت بخش پسا صنعتي بخش پردازش است که در آن
ارتباطات راه دور و رايانه ها براي مبادله اطلاعات و دانش
اهميت راهبردي دارند: «به طور کلي ، اگر جامعه صنعتي بر پايه
فناوري ماشيني استوار است ، جامعه پساصنعتي به وسيله يک فناوري
فکري شکل گرفته است و اگر سرمايه و کار اصلي ترين مشخصه هاي
ساختاري جامعه صنعتي است ، اطلاعات و دانش ، اصيل ترين مشخصه
هاي ساختاري جامعه پسا صنعتي است.» (دنيل بل 446)
فرهنگ در عصر پست مدرن از
نگاه جيمسون
جيمسون تحولات فرهنگي اين عصر را هم در طول تحولات اقتصادي
تبيين مي کند. مثلا يک شکل شدن شرايط زندگي در نقاط مختلف جهان
، نوع پوشاک و خوراک مشابه مردم جهان (پديده اي که پيش از اين
چنين نمودي نداشت) به تبع محصولات همان شرکتهاي عظيم چند مليتي
تفسير مي شود. جيمسون وجه تمايز و نشانه اصلي و مهم عصر پست
مدرن را جذب و مستغرق شدن فرهنگ در سرمايه چندمليتي و پايان
دوره اي که هنر و نظريه استقلال جزيي از سرمايه در نحوه هاي
پيشين سرمايه داري داشتند، مي داند: «آنچه رخ داده است اين است
که توليد زيبايي شناختي در جهان امروز با توليد کالا به طور
کلي جمع آمده است. اکنون ضرورت هاي جنون آساي اقتصادي جهت
ايجاد موجهاي تازه اي از کالاهاي هر چه جديدتر (از لباس گرفته
تا هواپيما) با نرخهاي بالاتر بازگشت سرمايه ، عملکرد و موقعيت
ساختاري مهمتري براي نوآوري و تجربه زيبايي شناختي ايجاب مي
کند.
به اين ترتيب ، اين ضرورت هاي
اقتصادي در انواع گوناگوني از حمايت هاي نهادي که در خدمت آثار
هنري تازه تر قرار دارد متجلي مي شود؛ اين حمايت ها ممکن است
از سوي بنيادها و خيريه هاي گوناگون تا موزه ها و ديگر موسسات
حامي هنر ارائه شود.» (منطق فرهنگي سرمايه داري متاخر، 7)
به بيان بل کالاي صنعتي به صورت کالاي واحد مجزا مبادله
و سپس مصرف و مستهلک مي شود. ارزش آن مبتني بر کار و شرايط
عرضه و تقاضاي بازار است. به بياني ارزش آن ، ارزش مبتني بر
کار است. اما اطلاعات و دانش که در واقع کالاي جامعه پساصنعتي
است مصرف و مستهلک نمي شود و ارزش آن متفاوت با کالاي صنعتي
است. به عبارتي ارزش اين کالا، ارزش مبتني بر دانش است. به عکس
دنيل بل ، جيمسون عصر پست مدرن را عصر پسا صنعتي يا به تعبيري
فروکش کردن موج سرمايه داري نمي داند. (نوذري
266)
بلکه وضعيت پست مدرن وضعيت شدت
گرفتن سرمايه داري است که به شکل سرمايه داري چندمليتي ظهور
پيدا کرده است. جيمسون در مخالفت با نظريه امثال دنيل بل که به
نظريه پردازان پست مدرن شهرت دارند مي نويسد: «نظريه هاي پست
مدرن ،.
..خويشاوندي استواري با همه اصول
و تعميم هاي جامعه شناختي جاه طلبانه دارند.
اين اصول و تعميم ها در عين حال
خبر از پيدايش و شکل گيري نوع تازه اي از جامعه مي دهند که
عموما با عنوان بسيار شناخته شده»
جامعه پساصنعتي «دانيل بل از آن
ياد شده و به رسميت شناخته شده است. از اين جامعه با عناوين
ديگري مثل جامعه مصرفي ، جامعه اطلاعاتي ، جامعه الکترونيکي يا
داراي فناوري سطح بالا و مانند آن نيز ياد شده است. رسالت
ايدئولوژيکي اين گونه نظريه ها آن است که براي آسودگي خاطر
خود، بايد نشان دهند اين قالب اجتماعي جديد و مورد بحث ديگر از
قواعد سرمايه داري کلاسيک اطاعت نمي کند، به عبارت ديگر، در
اين جامعه ديگر توليد صنعتي و حضور فراگير مبارزه طبقاتي حرف
اول را نمي زند.» (منطق فرهنگي سرمايه داري متاخر، 5)
جيمسون وضعيت معاصر را يکي از
مراحل سرمايه داري مي داند. جيمسون در تشريح مراحل مختلف
سرمايه داري از نظريه سرمايه داري متاخر ارنست مندل متاثر است
و خود در کتاب «منطق فرهنگي سرمايه داري متاخر» بدين امر تاکيد
مي کند: «...ارنست مندل اقتصاددان ، استثناي قابل توجهي به
شمار مي آيد. کتاب سرمايه داري متاخر مندل صرفا به دنبال
کالبدشناسي اصالت تاريخي اين جامعه جديد... نيست ، بلکه مي
خواهد نشان بدهد که اين جامعه در مقايسه با مراحل متقدم آن
مرحله ناب تري از سرمايه داري است.» (منطق فرهنگي سرمايه داري
متاخر، 5)
وي همچنين در مقاله «مارکسيسم و
پسامدرنيسم» مي نويسد: «کتاب سرمايه داري متاخر به قلم ارنست
مندل... براي نخستين بار به طور مفيدي از ديدگاه مارکسي به
نظريه پردازي درباره مرحله سوم سرمايه داري پرداخت.
اين چيزي بود که انديشه هاي مرا
در زمينه پسامدرنيسم ممکن ساخت.» (مارکسيسم و پسامدرنيسم 48)
ارنست مندل در نظريه خود قرون 18
تا 20 را براساس 3 انقلاب در فناوري به 3 مرحله سرمايه داري
تقسيم مي کند: «توليد ماشيني موتور بخار پس از 1848 ، توليد
ماشيني موتور الکتريکي و احتراقي پس از دهه 1890 و توليد
ماشيني ابزارهاي الکترونيکي و هسته اي پس از دهه 1940 ، 3
انقلاب عمومي در فناوري است که بر اثر شيوه توليد سرمايه داري
پس از انقلاب صنعتي اواخر قرن هجدهم به وقوع پيوسته است.»
(مندل به نقل از جيمسون در منطق
فرهنگي سرمايه داري متاخر، 46)
بر اين اساس 3 مرحله براي سرمايه
داري متصور است: «اين سه مرحله عبارتند از سرمايه داري بازار،
مرحله انحصار يا مرحله امپرياليسم و دوران ما که به غلط
فراصنعتي خوانده مي شود، اما شايد بهتر باشد آن را دوره سرمايه
داري چند مليتي بخوانيم.» (منطق فرهنگي سرمايه داري متاخر، 46)
مرحله اول از اواخر قرن 18 آغاز
مي شود و تا اواسط قرن 19
ادامه دارد. در اين مرحله سرمايه داري در قالب بازارهاي ملي
نمودار مي شود و انباشت سرمايه در سطح يک کشور از تبعات آن است.
مرحله دوم سرمايه داري که حدودا
تا يک قرن بعد ادامه دارد، سرمايه داري انحصاري در عصر
امپرياليسم است و زماني است که دولتهاي ملي اي که در دوره اول
شاهد پديده انباشت سرمايه در کشور خود بودند، براي به کارگيري
نيروي کار ارزان و همچنين تهيه مواد خام فعاليت خود را به
بيرون از مرزهاي کشور خودشان بسط دادند و پديده استعمار و
دولتهاي استعمار گر و دولت ملتهاي استعمار شده مولود همين
مرحله سرمايه داري هستند. انقلاب هاي ضداستعماري در شرق و ظهور
پديده اي به نام شرق شناسي در غرب مولود همين مرحله از سرمايه
داري اند.
مرحله سوم سرمايه داري که مندل
از آن ياد مي کند، وضعيتي است که در آن سرمايه داري نه در قالب
دولت ملتهاي استعمار گر و اصلا نه در قالب يک کشور واحد بلکه
در قالب شرکتهاي عظيم چند مليتي نمودار مي شود. به نظر مندل ،
اين ناب ترين شرايط سرمايه داري است که ديگر به دولت و ملتي
خاص محدود نمي شود و سرمايه داري مرزهاي اعتباري را درمي
نوردد. شرکتهاي عظيمي مثل کوکاکولا از نمونه هاي بارز چنين
تحولي در سرمايه داري هستند. جيمسون بر همين اساس عصر پست مدرن
را تبيين مي کند و اين عصر را همان مرحله پاياني سرمايه داري
مي داند: «... آنچه ما فضاي پست مدرنيستي (يا چندمليتي) مي
ناميم صرفا يک ايدئولوژي يا خيال پردازي فرهنگي نيست ، بلکه
واقعيت تاريخي و (اجتماعي اقتصادي) مشخصي دارد و سومين مرحله
اصلي و بزرگ توسعه سرمايه داري در جهان است (بعد از مراحل
پيشين بازار ملي و نظام امپرياليستي قديمي تر که هر يک ويژگي
فرهنگي خاص خويش را داشتند و انواع تازه اي از فضا متناسب با
پويايي خويش آفريدند.)» (منطق فرهنگي سرمايه داري متاخر، 63)
منابع:
1- جيمسون ، فردريک و ديگران ،
«منطق فرهنگي سرمايه داري متاخر (مقالاتي
درباره پست مدرنيسم)»، مجيد محمدي و ديگران ، هرمس ، اول ،
1379.
2- جيمسون ، فردريک ، «مارکسيسم
و پسامدرنيسم» در «پسامدرنيسم در بوته نقد» خسرو پارسا، آگه ،
سوم ، 80.
3- بل ، دنيل ، «فرارسيدن جامعه
پساصنعتي » محمد شکري ، در «متنهايي برگزيده از مدرنيسم تا
پسامدرنيسم» رشيديان ، عبدالکريم ، نشر ني چهارم ،
1384.
4- نوذري ، حسينعلي ، «صورت بندي
مدرنيته و پست مدرنيته » نقش جهان ، اول 79.
حسين شقاقي
|