مااسطوره و واقعیت
صدیق رهپو طرزی
زایش و فرو ریزی فرهنگ ها
آن گونه که می دانیم عامل های
جغرافیاایی، از آن میان رود خانه ها، نقش تعیینگری را در شکل گیری
تاریخ انسانان بازی نموده اند.
«ابن خلدون» (1460-1332)، تاریخ نگار
حوزه تمدنی ما، که برای بار اول تاریخ این بخش را از دیدگاه ساده حادثه
نگاری به سوی بررسی عامل های عینی و تاریخنگاری به مفهوم دقیق کلمه
متحول ساخت، به این باور است که همبود های اجتماعی انسانی از حالت
ابتدایی، وحشیگری، عشیره یی، طایفه یی و قبیله یی با عبور از روند
دشوار گذار همبستگی شدید، تنگاتنگ، محکم و قهرمانانه، به یک جامعه
پــُرنظم دست یافته اند.
حاصل این تلاش پـُر کژ و مژ و دشوار،
دست یافتن به سرچشمه های توانایی انسانی و طبعیی و آرام آرام شکل دهی
روند فرهنگی معین می باشد. در جریان دگرگونی های بعدی، این نیرو و توان
از درون فروکش می نماید و فرهنگ یاد شده راه سراشیبی را پیش می گیرد.
دردرازای تاریخ، ما شاهد این اوج گیری
ها و سپس فروریزی ها بوده ایم. این امر را می توان در حوزه مان، از
فرمانروایی «عیلام» تا فروریزی «ساسانی» مشاهده کرد. این امر، در مورد
سرزمین ما نیز می تواند مصداق بیابد.
داده های باستانشناسی
سرزمینی که اکنون ما آن را
«افغانستان»، می نامیم، دارای تاریخ کهن می باشد.
براساس کاوش های باستانشناسی، به روشنی
دیده می شود که این محل پیوندگاه فرهنگ های مهم شرقِ میانه، آسیایِ
مرکزی، آسیایِ جنوبی و شرقِ دور می باشد.
گروه ها، طایفه ها، عشیره ها، قبیله ها
و قوم های گونه گون در عصر و دَور «دیرنه سنگی
Palaeolithic»،
در این سرزمین زنده گی می کردند.
این اصطلاح به دوره یی به کار می رود
که «انسان خـِــرَدمند
Homo Sapiens»
از سنگ برایش افزار کار می سازد. این دوران از دونیم میللیون سال پیش
آغاز و تا ده هزار سال پیش از میلاد عیسا، را در بر می گیرد. بعد، دوره
های افزار سازی فلز، پا در میان می گذارد.
از دره «کور
Kur»
واقع در «بدخشان»، در نزدیک دهکده «بابا درویش»، به اثر کاوش هایی که
در یکی از مغاره ها در سال(1969)، اجرا شد، اثر هایی به دست آمده است
که از دوره دیرینه سنگی تا عصر آهن (50000 تا 1900 پ. ع.) را دربر می
گیرد. همچنان در این جا، توته هایی از جمجمه انسان «نندرتال
Neanderthal»
سر از گور بیرون کرده است. از دیدگاه بشر شناسی، این اصطلاح علمی به
انسانی به کار می رود که دارای جثه نیرومند بوده است.
نمونه یی از
این جسد انسانی، در دره
یی به نام «نیندر» در ناحیه «دوسلدورف»، واقع در «جرمنی»، کشف شده است.
از این نگاه، تمام انسانان مربوطه به
«گروه قفقازیCaucasoid
» را که در دوره
یخچال های اول در اروپا، غرب و مرکز آسیا، زیست می کردند، وارد
این دسته بندی می گردد.
جای تاسف هست که بررسی بیش تر بر این
یافته، بنابر بحرانی که در جریان بیش از چار دهه کشور را فرا گرفت،
صورت گرفته نتوانست. آقای «ل.دوپری» باستانشناس و افغانستان
شناس معروف، که کار
بررسی را بر آن آغاز نموده بود، این آرمان را با خویشتن به گور برد. در
کنار این جسد، ابزار دیرینه سنگی که (30)
هزار سال پیش، مورد استفاده بوده، نیز به دست آمده است.
برخی سندها، شاهد این امر اند که فرهنگ
«نوسنگیNeolithic
» که بر پایه رام کردن
جانداران، استوار بوده، در این جا وجود داشته است. اثر های دَور و عصر
مفرغ، گواه برآن اند که در این جا بازمانده های فرهنگی پیش و پس از
تمدن وادی «سند» وجود داشته است.
این جا، شاهراه داده و ستد بازرگانی
میان«چین»، «بین النهرین» و «مصر» در عصر مفرغ بوده است. لاجورد مهم
ترین سنگ قیمتی یی بود که از این جا، دردل آن سرزمین ها راه یافته بود.
به این گونه، دردرازای تاریخ، گروه های
گونه گون مردم از این سرزمین گذشته و برخی در آن ساکن شده اند. بر اساس
آخرین رقمی که در سال
(1986)، به دست آمده
است، در این سرزمین، پنجاه و پنج گروه قومی، زنده گی می نمایند. قومان
ساکن در این سرزمین را می توان به سه دسته بزرگ تقسیم نمود : اقوام
«هند ــ اروپا»
یی، «ترکی» و «ترکی-
مغولی».
تاریخ سنتی یا عنعنه یی ما
آن گونه که آگاهی داریم به صورت عموم
تاریخ سرزمین و حوزه تمدنی ما بر پایه بررسی ها و کاوش های دانشمندان
اروپایی یا گسترده ترش غربی، استوار است. این یافته ها از نیمه سده
نزده ام در دسترس قرار دارد. گذشته از آن، در هاله یی از اسطوره، قصه و
افسانه و بخشی از تاریخ واقعی قراردارد. این امر ریشه در افسانه هایی
دارد که سینه به سینه و به صورت شفایی برای ما رسیده اند. در متن این
قصص، چهره های اوستایی که با گسترش باور زرتشتی پهنای بیش تر یافته
است، جلوه گر اند. این تاریخ سنتی تا پایان دوره «ساسانی» که در آن رسم
تاریخ نویسی نیمه رسمی جان می گیرد، ادامه می یابد. «خدای نامگ» را می
توان تبلور این تلاش دانست.
پس از گسترش اسلام، این اثر که به گونه
های متعدد جان سالم از تهاجم بدر برد، به وسیله «ابن مُـقفه» (757) به
عربی بر گردانده شد. این باور وجود دارد که کسان دیگری هم به برگردان
این کتاب دست زده اند. پس تر ها، برگردان پارسی آن که بر پایه ترجمه
«ابن مقفه» استوار اند، به شکل نثر و نظم نیز صورت گرفت. در میان این
ها، معروف ترینش «مقدمه کهن تر شاه نامه» است که به دستور «منصور
عبدالرزاق» حکمران «خراسان» در سال (960) صورت گرفت. برخی به این باور
اند که همین اثر پایه اساسی «شاهنامه»، نوشته «فردوسی» را که در سال
(1010) تکمیل شد، می سازد. آن گونه که روشن است واژه «شاه نامه»
برگردان ساده و جدید «خدای نامگ» می باشد. این اثر، گسترده ترین بیان
تاریخ سنتی به حساب می آید.
این تاریخ سنتی و یا عنعه یی را می
توان به چار دوره تقسیم نمود :
1)
شاهان «پیشدادی»
که با «گیومرث»، بنیاد گذار نظام شاهی آغاز می یابد. این ها را می توان
شاهان اسطوره یی خواند که بر همه موجودهای این دنیا فرمان می رانند.
اینان در نبرد دایمی با دیوانی اند که آنان را «اهریمن» خلق نموده است.
آنان راه و رسم زنده گی را می آموزند، هنر و فن را معرفی می کنند و
نهاد تمدن را شکل می دهند.
2)
شاهان «کیانی» را
می توان به دو خط رده بندی کرد : اولی از «کیقباد» آغاز می گردد و به
«کیخـُسرو» که همراه با جنگجویانش به صورت اسرار آمیزی ناپدید می شود،
پایان می یابد. دومی با «لــُهراسپ» شروع و با شکست «دارا» به دست
«سکندر» ، مهر ختم می خورد.
3)
شاهان «اشکانی»
اند که بیان کوتاهی در مورد شان وجود دارد.
4)
شاهان«ساسانی» از
«اردشیر» تا به «یزد گــِرد» سوم که با هجوم عربان به دوره اش نقطه
پایان گذاشته می شود.
آن چی در این میان جالب است، این امر
می باشد که در این تاریخ سنتی، ما رد پایی از «مادها» و «هخامنشیان» را
نمی یابیم. به باور بسیاری دانشمندان، از این که نامی از «کوروش» و
«داریوش» و دیگر و دیگر برده نشده است، ناشی از تسلط باور «زردشتی» در
آن دوران می باشد.
«یار شاطر»، کاوشگر معروف و دبیر
«دانشنامه ایرانیکا» در این مورد چنین می نویسد :
"به این گونه، در تاریخ سنتی ما به جای
بررسی نقادانه واقعیت ها، به ترکیبی از افسانه، اسطوره، قصه، تخیل،
پندار گرایی، اخلاق گرایی، بیان پـُـرمبالغه کردار قهرمانان، وفاداری،
بلند پروازی ها، قربانی ها، آرمان ها، آرزو ها و دیگر و دیگر بر می
خوریم. در این جا، انسان اسیر و در بند سرنوشت محتوم است. آن چی در این
تاریخ دیده می شود، نگاه قدرتمندان دوران «ساسانی» است که به آن شکل
داده اند."
مورخان نامدار ما نیز بدون این که دید
نقادانه یی به این امر بیندازند، این افسانه ها و اسطوره های اولی را
وارد تاریخ ساخته اند.
«فیض محمد» کاتب، در اثرش به نام «سراج
ااتواریخ» از«کیان و پیشدادیان» تنها، آن هم با نقل قولی از دیگران،
نام می برد و به این باور است که در آن زمان این سرزمین را «کابلستان و
زابلستان» می خواندند. به این گونه، او هم به گفته «رشید وطواط» بدون
"جدا کردن سره ازنا سره" اسطوره ها را وارد تاریخ می نماید.
احمد علی «کهزاد» کسی که در حال و هوای
برتری نژادی «آریایی»، در آن سال هایی که «هیتلر» به شیپور این امر،
پـُـف بزرگ می نمود و حکمرانان کشور زیر سیطره «استبداد کبیر» با آن
همنوایی نشان می دادند و سر تایید تکان می دادند، با شور و شوق به این
امر می پردازد. او که خود ده سال تمام بر کرسی ریاست «انجمن تاریخ»، ــ
در حالی که روشنفکران آزاد اندیش سر به نیست شده بودند و یا در
سیاهچال ها به سر می بردند ــ قرار داشت در اثرش به نام «تاریخ
افغانستان» (1946)، در بحث «پیشدادیان» به اضافه صفت بلخی، با استناد
به «اوستا» از «پیشدادیان» با روشنی به نام "شاهان اولیه» یاد می
نماید. بعد، او در جریان بحث در مورد «یما» او را "اولین پادشاه
آریایی" می خواند. به این نوشته توجه کنید تا به ژرفای افسانه یی و
اسطوره یی بودنش پی ببرید، "باید بگوئیم که در آن دورۀ مسعود نه گرمی
زیاد وجود داشت و نه سردی نه عمر بود و نه مرگ نه ارواح خبیثه وحسد و
کینه و بغض تولید کرده می توانست. همه مردم مستریح و آرام می زیستد."
جالب است که یک مورخ و آن هم کسی که بر
چوکی ریاستش نشسته است، بدون پرسش و نقد، این را می نویسد و به آن باور
دارد. این تصویر، جز خیال در مورد یک زندگی آرمانی، چیز دیگری به چشم
نمی خورد. این را می توان تصویر بلند بالایی از بهشت گمشده و شهر
طلایی خواند و بس. تا همین اکنون، برخی از نویسنده گان ما هنوز هم
در این حال هوای تخدیری به سر می برند.
بعد ها، با شگفتی مورخ دیگری مانند
«غلام محمد غبار»، آن هم در نیمه دوم سده بیستم، این اسطوره را تکرار
نموده یاد آور می گردد که «ازی دهاکا یا ضحاک» پادشاه «سامی» بر این جا
یورش برده و به سیطره «پیشدادیان» که در وجود «جمشید یا یما» متبلور
بود، پایان می بخشد. او دیدش را بر اسطوره هایی که در «شاهنامه ها»
آمده اند، بدون این که نگاه پــُر نقدی بر آن ها بیاندازد، و خط فاصل
میان افسانه و واقعیت را بکشد، استوار می سازد.
این امر را «ع.ح. حبیبی» مورخ دیگر ما،
باز هم در نیمه دوم سده بیستم، با آن که خود می گوید،"کوشش می نمایم که
حتی المقدور جنبه های تاریخی را جستجو نمایم" همان افسانه «یما» را که
خود می داند بر پایه «خدای نامه» ها که بعد ها «شاهنامه» ها یاد می
گردند، استوار است، تکرار می نماید.
«صدیق فرهنگ» مورخ دیگر ما نیز از
دوران «زرتشت» که خاستگاه چنین اسطوره هاست، حرف زده و آن را آغاز
تاریخ ما می داند.
به این گونه، بر پایه داده های این
بخش، نمی توان نگاه تاریخی عینی به گذشته انداخت.
دوره تاریخی
برای این که نگاه ژرف برگذشته اش
بیندازیم، بایست لایه های گونه گون زنده گی، به ویژه فرهنگی آن را به
کاوش و بررسی بگیریم.
به باور من، اگر بررسی گذشته مان را در
چارچوب و تنگنای جغرافیای سیاسی کنونی سرزمین ما در بند
بکشیم، نگاه به گذشته، از یک سده و اندی بیش تر راه به دور دست ها، باز
نمی نماید.
بر همه روشن است که «انگلستان» و
«روسیه» که در پایان سده نزده ام عیسایی چنان ابر قدرت جهانی به حساب
می رفتند که در سرزمین اولی آفتاب غروب نمی کرد و در دومی قلمروش از
برآمدگاه خورشید در «آسیا» تا غروبگاه در «اروپا» گسترش یافته بود، چون
جاندار «هشت پا
Octapus»،
یا به لفظ قدیمی ها
«اختاپوت»، در جوار ما راه باز نمودند.
این دو کشور جهانگیر، حرف نهایی
را در مورد سرنوشت و حتا کشیدن دیوار خانه دیگران، می زدند. همین دو،
بر آن شدند تا ازفرش گسترده قومیی که در جریان حادثه های پُر از فراز و
نشیب تاریخ این جا شکل گرفته بود، به وسیله خط کش منفعت های جهانگیری
شان، سرزمینی برای ما قیچی و برش نمایند.
به این گونه آنان مرز و
بومی که شباهت به لحاف قورمه یی یا به تعبیر دیگر
چپن پینه پینه یی فقیر یا درویش ــ از دیدگاه قومی ــ داشت، به
اندازه قد و اندام رهبران این جا، بریدند و به رویا و خواب «امیر آهنی»
که کشیدن چار دیواریی را در دورادور خانه اش، آرزو می نمود، تحقق
بخشیدند.
به این ترتیب، کشوری به وجود آورده شد
ــ از دید مرز بندی های سیاسی ــ که از اقلیت های قومی ساخته
شده است.
پس، به باور من، برای این که بتوان
بــه گذشته نظر داشت، اول ازهمه به این مرزها دربند نشد، زیرا به شدت
به گسترش و کاهش رو به رو بوده است، و دوم باید به حضور فرهنگی بیش تر
توجه نمود، زیرا این پدیده، مرز را نمی شناسد.
باز هم اگر بخواهیم چارچوب سیالی را
فرض نمایم، بایست به عامل جفرافیایی به ویژه دریا ها توجه نمود. به این
گونه می توان از سرزمین میان
سه
آب
سخن زد. به این معنا که مرز و بومی را در نظر داشت که در دوسوی دریای
های «اندوس، اباسین و یا سند» از یک سو، «اکسوس، جیحون و یا آمو» از
سوی دیگر و «سیحون، سیر دریا، شاش و یا جک سیر تیزJaxartes»
از جانب دیگر، قرار داشته است. این جا، مثلث یا سه گوشه فرهنگی بزرگی
را می سازد. البته آن گونه که روشن است، حضور دست آورد های فرهنگی را
نمی توان در کناره های این آب ها و یا دریا ها، دربند کشید. اسپ تیز تگ
فرهنگ، دیگر این آب ها را به ساده گی شنا می نماید وصدای شیهه اش از آن
سوی دریا ها، شنیده می شود.
اگر ــ برای این که دروازه نقد بسته
نگردد ــ در چارچوب همین مرز بندی به بررسی بنشینیم، پیش از آن که
سرزمین ما زیر لایه هایی ناشی از مهاجرت و یا هجوم مردمان «هند ــ
اروپا» یی، قرار بگیرد، دراین میان سه آب، تمدن درخشانی به نام «سند» و
«هلمند» وجود داشته است.
سر آغاز فصل تاریخ ما
از آن جایی که مانده های این تمدن در
بخش ها و شهر های این ساحه کشف شده است، به نام تمدن «سند» یا وادی
«سند» و شهر هایی که درکنارش قراردارند، یاد می گردد.
برای این که حضور ما در
این تمدن روشن گـــردد، بــاید یــاد آور شــد کــه شـــهر «موندی گگMundigak
» واقع در سی و پنج ک.م
شمال غرب «کندهار»، د رکنار دریای «کشک نخود» که شاخه یی از دریای
«ارغنداب» می باشد و در سال (1951) به وسیله باستانشانسان فرانسه یی
صورت گرفت، نقش مهم را به دوش می کشد. هم چنان تپه ده «مراسیDeh
Morasi Ghudai » که هردو
بخش های یک شهر بزرگ بوده اند، در این راستا جایگاه پــُراهمیتی دارد.
به باور باستان شناسان، این دو جای، به دوره پیش از تاریخ، تعلق دارند
و در ردیف شهر های «موهنجو دارو» و «هَررَپ په»، در «پاکستان»،
«بیستون» در «ایران» و «شانیدار» در «عراق» قرار می گیرند و همه و همه
تمدن وادی «سند» را می سازند.
البته باید یاد آور شد که نفوذ فرهنگ،
از این ساحه ها گسترش می یابد و تمدن میان سه آب این سرزمین چون «سند
و آمو، و سیر دریا» با تمدن میان دو رودخانه «دجله ــ فرات» پیوند می
یابند.
کشف این تمدن (1920)، تکان شگفت انگیزی
را در دنیای باستان شناسی، از خود به جای گذارد. این کار، دو اثر بزرگ
و روشن بر دید دانشمندان گذارد:
ــ نخست این که در خط تاریخ،
تمدنی به صورت کامل جدید کشف گردیده است
ــ دوم این که تمدن یاد شده پیش از
هجوم و یا آمدن مردمانی که به زبان «هند اروپا» یی سخن می زدند و فرهنگ
مربوط شان در وجود «ویدا» و «اوستا»، تبلور می یابد، وجود داشته است.
این سند ها در اثر بررسی های عملی نشان
دادند که تمدن کشف شده، به گذشته دور میان سه هزار و ششصد تا یک هزار
نه صد، پیش از عیسا، پیوند دارد. در حالیکه زمان، در کهن ترین سرود های
«ویدا» یی و خواهر هم تنی اش «اوستا» یی، در اولی به بیش از هزار و
پنجصد سال و دومی به بیش از هفتصد سال پیش از عیسا، نمی رسد.
آن گونه که می دانیم در میان هزاره سوم
و دوم پیش از عیسا، تمدن ها یا شهرهایی در وادی «نیل»، «دجله ـ فرات» و
«سند» سربلند کردند. این را باید یاد آور شد که بود و جضور همین ده ها
ی دهقانی ــ زراعتی یاری رساندند تا این شهر ها و تمدن ها به میان
بیایند. تولید کشت و کار کشاورزی در این ده ها، سبب شد تا زمینه رشد و
شکل گیری برای لایه و قشری که می توانستند به امور سیاسی ــ دینی و یا
فنی بپردازند فراهم گردد. به همین سبب، خاک پُربار و آماده برای کشت در
«موندیگک» و تپه ده « مراسی» که در بر گیرنده وادی «هلمند» می باشد،
زمینه را برای رشد وادی «سند» فراهم نمود.
جایگاه
ده های ما دراین
تمدن
چارچوب بزرگ این فرهنگ را می توان از
«پامیر»، «آمو» و «سیر» دریا در شمال، دو طرف دریای «سند» درجنوب و شهر
های شرقی «ایران» در غرب، دید. البته این فرهنگ در این چارچوب تنگ و
تـُرش باقی نمی ماند و راه اش را به دور دست ها، باز می نماید.
«موندیگک» و تپه ده «مراسی»
«ل.دوپری»، در زمینه چنین ابراز نظر می
نماید، " باید یاد آور شد که این دوجای در افغانستان، در برپایی تمدن
«سند» نقش بزرگی را به دوش کشیدند." (افغانستان1997). در این راستا،
«ژین ماری کاسال
Casal
Jean Marie»
در سال (1961) در «موندیگگ» دست به کاوش زد و «ل.دوپری» در سال (1963)،
به کاوش در تپه ده «مراسی» پرداخت. هردو، در روشن ساختن دوران پیش از
تاریخ در این سرزمین، نقش بزرگی داشته اند. به باور اینان "«موندیگگ»
آهسته آهسته از یک دهکده زراعتی و کشاورزی، با نشانه های از حالت نیمه
ساکن نیمه کوچی، همراه با گدام، ممکن به پایتخت ایالتی تمدن «سند»، بدل
شده بود."
«فوگــِـل سانگ، ویللــِم
Vogelsang,Willem»،
نویسنده کتاب «افغانان» (2002)، (این اثر به سبب پذیرایی که از آن صورت
گرفت، درهمان سال، دو بار به دست نشر سپرده شد.ط(
آن گاهی که در مورد تمدن «سند» حرف می زند، با اشاره به اهمیت
«موندیگک» آن را تمدن «هلمند»، نامیده و آن را موازی با تمدن «سند» می
خواند.
با این نگاه، می توان به روشنی یاد آور
شد که سرزمین میان دریای «آمو»، «سند» و «سیحون»، نقطه های مهم تمدن
«سند» (1500-4000 پ.م.) را می سازند. این تمدن را می توان آغاز
فصل تاریخ این سرزمین خواند. حضور و بود جای هایی چون «مندیگک
Mundigak»
و تپه ده «مُــراسی
Deh Morasi Ghundai»
در نزدیکی «کندهار» که به دوران «دیرینه سنگی»، پیوند دارد، گواه روشن
این امر اند.
.
وضع کنونی
از پایان هزاره دوم پ.ع. به بعد، ما
شاهد مهاجرت مردمان مربوط به خانواده های زبان «هند ــ اروپا» یی به
سرزمین ما هستیم. چنین به نظر می آید اینان به گروه زبانی «هند ــ
اروپا» یی کهن و یا پیشین، که در دشت های فراخ جنوب «روسیه» و یا
«اوکراین» میان هزاره چارم و سوم پ.ع. می زیسته اند، پیوند دارند. برخی
از واژگان این دو زبان نشان می دهد که گوینده گان به کشت می پرداختند،
چارپایان اهلی به همراه داشتند. بالا تر از همه این که از عرابه هایی
که با اسپ رانده می شد و مهم ترین نقش را در یورش های جنگی به دوش
داشنتد، بهره می گرفتند.
شاخه های فرعی این زبان، به دو بخش
«هند ــ ایرانی» و «هند ــ آریایی» تقسیم می گردند. «هند ــ ایرانی»
شامل زبان های «پارسی»، «کردی»، «پشتو»، «بلوچی» و دیگر و دیگر می
گردد. زبان «هند ـ آریایی» در بر گیرنده زبان های «هندی»، «بنگالی»،
«نیپالی» و دیگر و دیگر می شود. از این امر می توان نتیجه گرفت که
گوینده گان زبان «هند ــ آریایی» پیش تر از سخنوران «هند ــ ایرانی»
وارد، این بخش شده اند. تبلور آن را می توان در وجود زبان های دوگانگی
«ویدا» (1500پ.ع.) و «اوستا» (700پ.ع.)، دید.
کسانی که به زبان های غیر «هند ــ
اروپا» یی سخن می زدند، آنانی اند که پیش از مهاجرت و یا هجوم مردمی که
به زبان «هند ـ اروپا» یی گپ می زدند، در این سرزمین می زیسته اند. در
این جا ما به زبان «براهو» یی بر می خوریم که مربوط زبان «دراویدی»،
زبان مردمان جنوب «هند» است. بعد ها گوینده گان شاخه هایی از زبان «هند
ــ اروپا» یی، باشنده گان اصلی را به جنوب «هند» راندند. اما، زبان
«براهو» یی در وادی های ژرف شرق «بلوچستان»، به حیاتش ادامه داد.
حضور قدرت ها
بر پایه سند های تاریخی که از آن میان
سنگ نوشته ها در آن نقش مهم دارند، «مادها» برای بار اول در این حوزه
پــُر پهن دست به ایجاد سلطنت با شکوهی زدند. سیطره این فرمانروایی از
«بین النهرین» درغرب تا «باکتر» در شرق ادامه داشت.
بعد،
«کوروش» کبیر،
شاهنشاه «هخامنشی
Achaemenid»،
(530-550) پ.ع.، «مدیا» را شکست داده بر این جا دست یافت.
«داریوش» اول، (486-522)، پایه های این
فرمانروایی را تحکیم بخشیده و بر ولایت های :
»هریوا
یا آریــا
Haraiva/Areia»(هرات)،
«باکتریاBacteria/Baxtish
» (بلخ)، «ستاگیدیا
Thatagush/Sattagydia»
(غـزنی تا دره سند)، «اراکوزیا
Arachosia/Harauvatish»
(کندهار) و «درنگیانا
Zarangiana-Drangiana/Zaranka»
(زرنج یا سیستان)
(Gandara/Gandhara)
(گندارا- گندهارا) دست یافت.
یادداشت :
نام هایی که با خط مایل درج شده
اند، تلفظ «پارسی کهن» می باشند.
از نوشته «کسیاس
Ctesias»
طبیب یونانی در
دربار «خشیار» دوم، شاه «هخامنشیان»
(359-404 ق.ع.)، ما با
مردمی به نام «باختریان» و از «هـیرادوتوس
Herodotus»
با مردمی به نام «سکا یان
Scythian»
بر می خوریم که در «افغانستان» کنونی می زیستند. «سکا یان» در پایان
سده هشتم پ.ع. از شمال وارد سرزمین پهناوری شدند.
بعد، «السکندر» بزرگ (327 پ.م.) جای
«هخامنشیان» را پُر می کند.
به دنبال آن دوران فرمانروایی خاندان
«سلوکی» منسوب به «سلوکوس
Selecus»
(358-281 پ.م.) می رسد. این نام، مربوط خانواده یی است که پس از
«السکندر» بر این سرزمین فرمان راندند. سپس خانواده «مـَــوریای
Mauryas
» از «هند» در وجود
«آشوکا
Ashoka» جای آنان را می
گیرد.
بعد، نوبت خانواده های محلی «یونان ـ
باختر
Bactrian-Graeco»، سپس
«پارتیان
Parthians»، «کوشانیانKushans
»، «ساسانیانSassanid
» و «هپتالی
Hepthaliesیا
یفتلیانEphthalites
» و دیگر و دیگر...می
رسد.
آن گونه که می دانیم، عربان همراه با
دین اسلام، پس از دوصد سال لشکر کشی، با یاری مردم خود این جا، بر این
سرزمین دست یافتند. اما، سیطره سیاسی آنان به صورت کامل، چند روزی بیش
دوام ننمود. مردم با یاری حس آزادی خواهی، در وجود «طاهریان»،
«صفارییان»، «سامانیان»، «غزنی یان» و دیگر و دیگر... از فرهنگ، به
ویژه زبان خویش، با تمام وجود دفاع نمودند.
این جریان تند کوچ کردن ها و یورش ها،
کاشیکاری زیبای قومی و زبانی را در این سرزمین به میان می آورد.
بی دلیل نیست که «مارگن شترنی»، زبان
شناس معروف نارویایی، که از سال (1924)، به بعد به بررسی این امر در
کشور دست می زند، این جا را «گنجینه» بی بهای، زبان و فرهنگ یاد می
نماید.
«افغانان»، یکی از توته های این کرباس
و پرده کاشیکاری قومی را می سازند.
اکنون به آن پرداخته و در نوشته دیگر
به رنگ های دیگر این کاشیکاری قومی دست خواهم زد.
افغانان
تاریخ قوم «افغان»، مانند همه قومان
دیگر، از اسطوره آغاز می گردد و راه به سوی واقعیت باز می نماید.
در این جا باید از «افسانه و اسطوره»
حرف زد تا به واقعیت دست یافت.
اسطوره ها
تاریخ اولی «افغانان»، در هاله یی از
اسطوره ها و افسانه های پیش از تاریخ پنهان است. نویسنده گان و مورخان
«افغان»، به دلیل های گونه گون، حتا تا جنبش «روشنایان» در سده شانزده
ام
عیسایی به کار رد یابی پیشینه قومی شان چنان کم توجه یی نموده اند، که
به مشکل می توان به سندهای ثـــُـقــه و موثق در این باره، دست یافت.
ما و این دیدگاه
الف ــ اصل یهودی
کهن ترین اثری که در آن اشاره هایی در
این زمینه صورت گرفته
است، کتاب « آئین اکبری
»(98 ـ 1597)، نوشته «ابوالفضل» می باشد. او، در این اثرش با اشاره
گذارایی می گوید که «افغانان» خویش را اولاد بنی «اسراییل» می دانند.
نویسنده گان دیگر پس از این اثر، چون :
آخند «درویزه» در اثرش به نام "تذکره اشرار و ابرار"(1603 ـ 1613)،
«نعمت الله هروی» در کتابش به نام "تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی" (13
ـ 1612)، همین امر را بدون دقت لازم، تکرار می نمایند.
آن گونه که اشاره شد، «نعمت الله هروی»
در کتابش به نام "تاریخ خان جهانی و مخزن افغانی"، هنگام سلطنت
«جهانگیر» شاه «مُغول» در «هند» در سده هفده ام، نظریه اصل یهودی
را گسترش بیش تر داد. به باور او، «افغان» پسر بزرگ «ساول» یا به زبان
«عبری» شاول، ملقب به ملک «تالوت» می باشد. بر اساس روایت «انجیل» او
به وسیله «سامویل» قاضی، و با رای مردم، به حیث اولین شاه «اسراییل»
برگزیده شد. او همچنان یاد آور می شود کـه دود مان «افغان» ده نسل به
«ابراهیم» و بیست نسل به «آدم» می رسد!؟
به این گونه، این «افغانان» در
«فلسطین» زنده گی می کردند. نسل های بعدی آنان، اسیر «سارگون» دوم، شاه
«آشوری» (722 پ.م.) می گردند. اینان بعد توسط «بخت النصر» شاه «بابل»
که «بیت المقدس» را در سال (586 پ.م.) فتح و یهودان را به «کوهستان» یا
«غور» تبعید می نماید، از آن جا رانده می شوند.
دیدگاه های دیگران
اروپاییان آن گاهی برای بار اول با این
مساله روبه رو می شوند که وارد این جا می گردند.
« ونسیت تارت، هنری.
Vansittart,Henry»،
در سال (1784)، به کتابی به نام «اسرار افغانه»، نوشته مولوی «خیر
الدین»، بر می خورد. در اصل این اثر فشرده کتابی است که «حسین ولد
صابر» آن را به پشتو نوشته بود. او ترجمه این اثر را با نامه یی به
سر«ویللیام جونز.
Jones,William»،
کسی که برای بار اول به وجود زبان های «هند ــ اروپایی» متوجه می گردد،
می فرستد. همو بود که نظریه یهودی بودن «افغانان» را رواج بیش تر می
دهد.
از او به بعد اروپاییانی مانند : «
برنس، الکساندر.
Bernes
Alexander»
(1832)
، «مورکرافت، ویللیام.
Moocraft
William»
(1825) ، « ماسون،
چارلز.
Masson, Charles»، «روز
جورج.Rose,
H.G.
»
(1852) ، (بـِللــِو،
هِنری.
Bellew,
Henry) ، «راورتی،
هِنری.
Raverty,H.G.
»(1854) تا «دانشنامه یهودی»،
با دست یابی به برخی سند ها و گفتار های سنتی و عنعنه یی، «افغانان»،
به شمول گفته یی از امیر «دوست محمد»، اینان را از اولاد «اسراییل» می
گمارند.
اما، « الفنستون، مونت ستوارت
Elphinstone,M.»
(1814) اولین دانشمند اروپایی بود که این نظریه را زیر سوال برد. بعد
این «برناد دورن» (1836) شرق شناس به نام است که بررسی های خویش را
بردیدگاه علمی و دانشی استوار می سازد. او این قوم را شاخه یی از
مردمان «هند ــ اروپا» یی می داند.
البته این را باید یاد آور شد که بررسی
بسیار مهم را در این زمینه «مارگن شترنی
Mogenstierne»
(1997) زبان شناس معروف
نارویایی، به پیش برده است.
آن گونه که بیان شد، از نگاه دانش زبان
و واژه شناسی، هیچ گونه پیوندی میان زبان«سامی» که «عبری» و «عربی» به
آن دسته تعلق دارد و زبان «افغانی» (پشتو) وجود ندارد. زبان دومی شاخه
یی از زبان «هند ــ اروپا» یی می باشد.
ب ــ اصل اسلام
کیس، قیص، قیص الاسلام یا عبدالرشید
«افغانان»، در اسطوره هایی که تاریخش
به پس از گسترش اسلام می رسد، سعی برآن دارند تا به شکلی از شکل ها،
خویشتن را به «افسانه های» دینی پیوند بدهند.
بر اساس این گونه سنت شجره نویسی
«افغانان» ـ صرف نظر از این که تا چی پایه ارزش دارد ـ همه به این باور
اند که به «قیص یا کیس» جد مشترکی، پیوند دارند. آنان به این عقیده اند
که «قیص» نزد «محمد» پیامبر اسلام می رود و مسلمان می گردد. پیامبر
اسلام، بر او نام «عبدالرشید» را می گذارد. بر اساس همین افسانه، «خالد
بن ولید» فرمانده معروف اسلام زیر فرمانده یی او، به فتح «سوریه» موفق
می گردد.
مورخان «عرب»، بر عکس این افسانه، نامی
از «قیص» نمی برند. آنان همچنان در مورد واژه «افغان» نیز خاموش اند.
در «دانشنامه اسلام» در این مورد چنین
اشاره یی صورت گرفته است :
"ریشه این نظریه، به کتاب «جهان خانی و
مخزن افغانی» می رسد. این امر، در بین مسلمانان رواج فروان دارد که اصل
و نسب خویشتن را به «محمد»، پیامبر و یا بازمانده گانش برسانند.".
به این گونه، می توان به این نتیجه دست
یافت که این دیدگاه، به صورت کامل، به اسطوره و افسانه تعلق دارد.
در این راستا، اسطوره ها و افسانه های
دیگری نیز در این مورد وجود دارند :
I.
«افغانان» یا
«پتانان»، به این باور اند که «کیس» در کوه «د کیسه غر» (به زبان
«افغانی» یا «پشتو» به معنای کوه «کیس») در «خراسان» یا «خراسان کاکر»
به خاک سپرده شده است. این ساحه، در ایالت «ژوب» در غرب کوه «سلیمان» ـ
اکنون در پاکستان ـ قرار دارد. سلسله کوه های «سلیمان» میان دریای
«گومل» و شمال دریای «سند» واقع شده است.
II.
بر اساس افسانه
دیگری، کشتی «نوح» پس از فرو کشی توفان، بر یکی از قله های کوه
«سلیمان» فرود آمد.
III.
بر پایه اسطوره
دیگری،
«سلیمان»، پسر «داوود»(934
پ.ع.) پادشاه «یهود»، برای ازدواج با «بلقیس» باری به نیم قاره «هند»
سفر نمود. آن گاهی که او از این جا، سوار بر تختِ پرنده یا قالینچه
پرنده اش بر می گشت، «بلقیس» از او خواهش نمود تا برای آن که آخرین
نگاه را بر زادگاهش بیاندازد،
لحظه یی در آن جا توقف
نماید. به این گونه،« تختِ پرنده » اش، مدتی بر قله کوه فرود آمد. از
آن پس،این قله به نام «تخت سلیمان» یاد می گردد. این قله هم اکنون بیش
از سه هزار متر بلندی دارد.
روشن است که ریشه این باور به افسانه
های سنتی پیوند دارد.
بر اساس نوشته «حبیب الله تژی» در اثرش
به نام «پشتانه» برخی تلاش می نمایند تا نسب «افغانان» را به "بنی
اسرائیل، قبطیان، مصریان، مغلان، ارمنیان، تاتاریان، هپتالیان، ساکان،
راجپوتیان، برهمنان، جتان، یونانیان، ترکان و حتا عربان" برسانند.
او خود پس از بررسی دیدگاه های گونه
گونه، به دریافت زبانشناسان باورمی یابد. بر مبنای این امر «افغانان»
به آن گروه زبانی تعلق دارند که به « هند - اروپا» یی، دسته بندی و
معروف شده است.
واقعیت ها
بسیاری از نویسنده گان «افغان» در سده
بیستم به ویژه در دهه سی، در خط تلاش برای رد یابی و یا ساختن یک نوع
هویت خاص و ویژه، آن هم ملی و نو، سعی می نمودند تا این
امر را طرح نمایند که «احمد» مربوط به قوم «ابدالی» ــ با تاکید بر
«درانی» بودنش ــ بنیادگذار کشور «افغانستان» است. در حالی که
او چنین هوایی برای ایجاد کشوری به نام «افغانستان» در سر
نداشت. از همین رو، بخش زیاد تاریخنگاران او را به نام شاهنشاه
ابدالی یا درانی و هم چنان شاه خراسان، خوانده اند.
این تلاش، یک نوع خط «سرخ» و «ممنوعه»
یی را با گذشته دراز این سرزمین، که به باور خود آنان تاریخ بیش از پنج
هزار سال و بیش تر دارد، می کشد. به این گونه، تاریخ کشور، ره از سده
هژده به پیش نمی برد.
بر اساس دیدگاه برخی مورخان ــ تا جایی
درست هم هست ــ امیر «عبدالرحمان»
(1901–1880)، را بنیاد
گذار «افغانستان» کنونی می دانند.(ل. دوپری.1997) درهمین زمان بود که
مرز های بین المللی کشیده شد و «عبدالرحمان» به گفته خودش به یکی
از«آرزوها و رویا» های دیرینه اش، دست یافت.
او، این سرزمین را یاغستان می
خواند. برخی آن را سرزمین رام نشدنی، سرزمین آزاد و یا
سرزمین منفرد و یگانه می خوانند.(ل.دوپری.1997).
واژه «افغان» در متن های کهن
واژه «افغان» یک نام کهن است. می توان
دیدگاه هایی را در این مورد، چنین رده بندی کرد :
1)
برخی دانشمندان
از آن میان آقای
داکتر مجاور احمد
«زیار»، به این باور اند که که واژه «افغان» در سند های دوره «ساسانی»
به ویژه سنگنوشته «شاهپور» اول (260-273 پ.ع.)، در «تخت جمشید»، بــه
شکل واژه ا
ــ بگان
A-bagan
و ا ــ په گانA-Pagan
حک شده است.
(برگرفته از نامه هایی که با هم مبادله نموده ایم.2006).
2)
زبان شناسان
دیگر، به ویژه برخی از ریـشه شناسان، به این باور اند که واژه «افغان»
از کلمه اشواکا
Ashvaka
که یک واژه
«سانسکریت» می باشد و معنای اسپ را دارد، گرفته شده است.
3)
«پانینیPanini
» زبان شناس سده پنجم ع.
آن را آشواکایاناAshvakayana
ثبت نموده است.
4)
«ورها میهیرا.Varaha
Mihira»(587-505) باشنده
«اوجینِ» واقع در «هند»، فیلسوف، ستاره شناس و ریاضیدان هندی می باشد.
از او اثر معروفی به نام «پنکا - سیدهانتیکا
Panca-Siddhantika»،
یا "پنج رساله" در مورد دانش ستاره شناسی «یونان»، «مصر»، «روم» و
«الکسندریه» به جای مانده است. در این اثر، در کنار دانش ستاره شناسی،
می توان تصویر کامل «هند» سده ششم عیسایی را دریافت. او برای بار اول
در اثرش به نام «برهات سمهیتا
Samhita
Brhat»،
این واژه را به شکل اواگانهAvgana
ــ باید یاد
آور شد که مردم همین اکنون آن را «اوغان» یا «اوگان» تلفظ می کنند ــ
به کار برده است. او در مورد چنین می نگارد،"در زیر قلمرو این ستاره
دنباله دار، سرزمین های زیر قرار دارند: سنگر های کوهی، پهلویان،
سوتیان، کولان، اوگانان...و مردمِ بیدادگر و خود خواه».
5)
«هیون-
سانگ
Hüen-Tsang»
(این نام دارای تلفظ های گونه گونه است. من همان بخش انگلیسی اش را بر
گزیده ام .ط.) راهب و زایر چینی که در سده هفتم ع. به زیارت معبد های
بودایی به این جا سفر نموده بود، ازمردمی به نام
"آــ پوکین و یا اوــ پوکین
A-Pokier/O-Pokier"
و یا ابوجان
یا ابوگان
Abojan
ذکر نموده است.
این واژه،
با تلفظ همان دوره در «چین» نزدیک به اوگان یا افغان می
باشد.
من، به این باورم که «عربان»، واژه
«اپگان» را به اصطلاح معرب ساخته اند. آنان بر اساس دستگاه صوتی خویش،
حرف (و) را به (ف) و (گ) را به (غ) تبدیل
نموده و جمع آن را افاغنه، بر اساس دستور زبان خود شان، ساخته اند.
واژه «افغان» در متن های نو
«افغانان»، در سده های هشتم و نهم
عیسایی، آن گاهی که نیروی جنگی قابل توجه یی را در خدمت «جهان گشایان»
بزرگ در خط اصل داد و ستد فراهم می آورند، حضور تاریخی
می یا بند.
در این مورد پروفیسر «ارمندرا کمار
تاکورThakur,A.K.
» در اثرش به نام "هند و
افغانان : بررسیی محل فراموش شده (1576 - 1370)" یاد آور می شود،"
نیروها و واقعیت های محیطی، از «افغانان» جنگجویان سر سخت بار آورد ...
به همین دلیل، هرگاهی که جهانگشایان مسلمان و یا سلطانان «دهلی» بر آن
می شدند تا به نبرد سنگینی دست بزنند، از سر کرده گان افغان و لشکریان
ایشان بهره می گرفتند."
این امر، بر اساس نوشته «فرشته»
(1292/588) از خدمت به «سبگتگین» (997-976 م.) آغاز و هم چنان تا
بازی بزرگ در سده بیستم عیسایی و اکنون، ادامه می یابد.
در اثر های زیر، واژه «افغان» را چنین
رد یابی می توان کرد :
(1)
در کتاب
"حدودالعالم من المشرق الی المغرب" که نویسنده اثر ناشناس باقی مانده
است و در زمان «محمد بن احمد فریغون»، از آل «فریغون»، معاصر «نوح بن
منصور»، مربوط بــه خانواده «سامانی»، که در (982/372) نوشته شده است،
در فصل "گفتگو در باره کشور هندوستان و شهر هایش" در شماره (48)، صفحه
(16) الف ـ اصل اثر - و صفحه (19) ترجمه «مینورسکی»، زیر نام «ساول» پس
از ذکر «گردیز» در شماره (47) آن را شهر مرزی میان «غزنین» و
«هندوستان» می خواند. سپس، او یاد آور می شود که این شهر بر فراز دره
یی قرار دارد و در میان آن، دژ یا حصار نیرومندی با سه دیوار ساخته شده
است و باشنده گان این جا "خاریجت" می باشند. او بعد در مورد «ساول» ــ
ممکن همان «شال» باشد که «بیهقی» از آن بار ها ذکر نموده است ــ چنین
می نویسد،" یک دهکده خوشگوار و زیباست و بر فراز کوهی قرار دارد. در آن
«افغانان» زنده گی می کنند. آن گاه که شما به سوی «هوسی نان» می روید،
راه از میان دو کوه می گذرد. هنگام گذر از این راه، انسان بایست از
هفتاد و دو آب (دریا) بگذرد. راه پُر از خطر ها و دهشت ها ست."
او همچنان زیر شماره (49) در مورد شهر
«هوسی نان» چنین می گوید، " شهری است در محل گرم و داغ و برصحرایی قرار
دارد." او در جای دیگر در شماره (50) در مورد شهر «نین هار» یا «بنی
هار» ــ ممکن همین «ننگرهار» کنونی باشد ــ یاد آور می شود، "جایی هست
که در آن شاه سعی می کند خویشتن را مسلمان نشان بدهد (به عبارت خود
«حدودالعالم...» " مسلمانی نماید") و زنان زیاد دارد. او
سی تا زن مسلمان، افغان، و هندو دارد. زنان دیگرش یا به عبارت
«حدود العالم...» و "دیگر مردم" از میان گروه های بُت پرست،
گرفته شده اند.
(2)
«عُتبی
Otbi»،
محمد بن عبدالجبار. (فوت. 1049/427). نویسنده تاریخ «یمینی» است. این
اثر درباره دوره «سامانیان»، تمام دوره «غزنیان» و خاندان دیگر است.
او، آن را به زبان عربی نوشته و بعد «ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقانی
(گلپایگانی)» که یکی از دبیران دوره «سلجوقی» می باشد، آن را به زبان
پارسی بر گردانده است. او در این اثرش، در فصل "ذکر افغانیان" چنین می
نویسد،"...سلطان از بهر دفع جمعی از طوایف افغانیان که مصاعد قلال و
معاقل جبال وطن ساخته بودند و بوقت معاودت سلطان از غزو قنوج دست تطاول
با ذناب حاشیت او یازیده بودند. مشغول شد و خواست بر ایشان تاختی کند و
آشیانۀ ایشان برباد دهد و مادۀ فتنۀ آن قوم منقطع گرداند. از غزنه
بیرون آمد و آوازهء قصد جانبی دیگر بر آورد و نا گاه در سر ایشان افتاد
و شمشیر در ایشان بست و خلقی را به فنا آورد..."
(3)
ابو ریحان محمد
«بیرونی»، ریاضیدان و فیلسوف معروف «خوارزم» (1050-973/442-362)
نویسنده کتاب «هند» یا "تحقیق ماللهند» می باشد. این کتاب اثری است
درباره دین فلسفه، ادبیات، جغرافیه، گاه شماری، وقایعنگاری، ستاره
شناسی، سنت ها و رسم و رواج ها، بخت، طالع بینی و قانون های کشور
«هندوستان». او در فصل هژده ام در صفحه (102) در جریان بحث روی " سر
چشمه دریای «سند»، و مرز شمال و شمال غرب «هند»" می گوید، " این دریا
از کوه های «اونانگ» در سرزمین «ترکان» سرچشمه می گیرد...در این جا،
برف هرگز آب نمی شود...فاصله میان قله کوه و سطح مرتفع «کشمیر» دو فرسخ
است...این جا دورترین جایی است که سوداگران ما، مال های خویش را
رسانیده می توانند. از آن جا پس تر، هرگز نرفته اند. این جا، مرز شمالی
«هند» را می سازد. در کوه های مرز غربی «هند» تا وادی «سند»، قبیله های
متعدد «افغان» زنده گی می کنند."
(4)
خواجه «ابوالفضل
محمد بن حسین بیهقی»، (1080-995/470-385) در اثرش چار بار از «افغان
شال» ذکر می نماید. واژه شال یا شار همان شهر یا شهرستان معنی می دهد.
این محل، در شهر «غزنی» وجود دارد. آرامگاه «سبگتگین» پدر «محمود» در
آن قرار داشت. به گفته «بیهقی»، سلطان «محمود» در آن جا کوشک یا کاخ با
شکوه یی، بنا نهاده بود. در صفحه (721) تاریخ «بیهقی» چنین آمده است،
"...و روز آدینه بیست و یک ماه بسلامت و سعادت بدارالملک رسید و به
کوشک محمودی (ستوده یا ستایش شده.ط.) بافغان شال بمبارکی فرود آمد."
(5)
ابوسعید عبدالحی
بن ضحاک بن محمود «گردیزی» در اثرش به نام "زین الاخبار"(1050/441) در
صفحه (102) چنین می نویسد،" چون امیر(مسعود)، به «هُپیان» ــ در سمت
شمال «کابل» و صورت دقیق در «پروان» قرار دارد.ط. ــ رسید، آن جا مقام
کرد و امیر مجدود رحمه الله به دو هزار سوار ملتان فرستاد، و امیر
ایزید یار(پسرش.ط.) را سوی کوهپایه غزنین فرستاد، که آن جا افغان
عاصیان بودند و گفت : آن ولایت نگهدار! تا خللی نباشد..."
(6)
بر اساس نوشته
«فرشته» (1192/588) اردوی «معززالدین محمد بن سام» از گروه های قومی
گونه گونه از آن میان : «ترک»، «افغان» و «تاجیک» متشکل شده بود. از آن
سو، در ارتش «پریتوی راج»، مردمان «راجپوت» و در کنار شان سوارکاران
«افغان» قرار داشتند. این امر نشان می دهد که «افغانان» در هر دو سوی
جبهه، دست به جنگ می زدند.
(7)
«ابن بطوطه»،
جهانگرد معروف که در سده سیزدهم دست به سفری از «مراکش» تا «چین» زد،
در یادداشت هایش می نویسد که «افغانان» در جای هایی میان «غزنی » و
«سند» زنده گی می نمایند.
(8)
«بابر»، شهنشاه
مغولان «هند» در سده شانزده ام ع. در یادداشت هایش که به نام "تزوک
بابری" معروف هست یاد آور می شود که در جنوب «کابل» مردمانی به نام
«افغان» زنده گی می نمایند.
(9)
برخی از
دانشمندان به ویژه زبان شناسانی که در مورد زبان های گونه گونه و به
خصوص کهن و قدیمی ما، دست به کاوش در محل زده اند، به این باور می
باشند که ممکن ــ هنوز بر بررسی ها توافق همه جانبه صورت
نگرفته است ــ «افغانان» همان «ساکا
Saka»
یا «ساکایان» که یونانیان آنان را «سکیتScyth
» می خواندند، بوده
باشند. تصویر این قوم در رواق کاخ «داریوش بزرگ» (فر.486-522) پیش از
میلاد، که به نام «اپادانا»، یاد می شود، به شکل نیم برجسته، شناخته
شده است. آنان پیراهن و تنبان به بر دارند و چنان دستمالی به سر بسته
اند که سر، زنخ و گردن شان را پوشانیده است. موی های دراز لشم و ریش
همانند دارند. در سند های دیگر، از آنان به نام «باکتریان» یاد می
گردد.
بعد، اینان در سده دهم ع. به سوی جنوب
با گذر از گذرگاه های مهم و عبور از قله های شامخ آن، در سرزمین های
میان «فراه» و کوه های «سلیمان» ساکن شده باشند.
***
اما کوچ کشی بزرگ و دسته جمعی
«افغانان» به جنوب و غرب، در سده سیزده عیسایی، صورت می گیرد.
به باور پروفیسر «تاکور» این امر، با
یورش مغلان آغاز می گردد. در آن هنگام، بیش از پانزده شهزاده از «آسیای
مرکزی» در زیر چتر حمایت الــغ خان، که یکی از سردارن جنگی
«محمود» بود، «پناه» آوردند. او بعد ها به نام سلطان «بالبان» معروف
گردید. وی توانست تا در برابر یورش «مغلان» مقاومت سر سخت نماید.
واژه پشتو
اما، واژه «پشتو» یا «پختو» که
«هندیان» آن را «پتان» تلفظ می نماید، برعکس واژه «افغان» تازه مورد
استعمال قرار گرفته است. زبان پشتو، به گروه زبانی «هند ــ اروپا» یی
تعلق دارد و با زبان های پارسی، کردی و بلوچی از یک شاخه اند.
دانشمندانی چون : «مورگن شترنی
Morgenstierne»،
«مایرهوفر
Mayrhofer» و «براندن
شتاینBrandenstein
» در مورد ریشه واژه
پشتو، به این باور اند که این مساله مورد اختلاف، قابل بحث و بررسی می
باشد. (مورگن شترنی.«افغانان» ص.17)
به همین دلیل،"دانش نامه اسلام" آن را
واژه هندی شده می داند و به این باور است که واژه «افغان» در
مورد قبیله «ابدالی» که بعد ها «درانی» نامیده می شوند، به کار می رود
و واژه «پتان»، قبیله «غلزایی» را در بر می گیرد.(د.ا.ص.216).
به صورت عموم «افغانان» که در شرق و
جنوب شرق کشور زنده گی می کنند ــ به باور برخی نویسنده گان، این امر
را بیش تر روشنفکران مربوط به قبیله «غلزی» در آغاز دهه سی سده بیست
رواج داده اند و اکنون هم بر آن پای می فشارند ــ آن را مورد استفاده
قرار می دهند.
در خط اسطوره های دینی، بار دیگر این
باور مطرح می گردد که لقب پتان را «محمد»، پیامبر اسلام، به
«قیص یا عبدالرشید» به اثر شجاعت و دلاوریش اعطا نموده است. از آن جایی
که الفبای عربی، فاقد حرف پ می باشد، اسطوره بودن این امر روشن
تر از خورشید است.
برخی از نویسنده گان افغان تلاش دارند
تا این واژه را به کلمه «پکتیکا» که «هیرادوتوس» مورخ معروف یونانی، در
اثرش آن را به کار برده است، پیوند بزنند.
در اثر «هیرادوتوس
Herodotus»(سده
پنجم پ.م.) که به تاریخ «هیرادوتوس» معروف است، می توان در مورد به
کاوش پرداخت.
در این اثر پدرتاریخ در صفحه
(192)، کتاب سوم، هنگام گفتگو درباره «داریوش» و مالیاتی که از ایالت
های امپراتوریش به دست می آمد، در صفحه (93) اصل اثر، «پکتیکا
Pactyica»
را در رده سیزده امین ایالت قرار داده چنین می نویسد، " سیزده ام :
«پکتیکا
Pactyica»، همراه با
«ارمنیا» و همسایه گانشان، تا «بحیره سیاه» مقدار (400) تـَـلنت (واحد
وزن طلا در «یونان» که برابر به ده گرام می گردد.ط.) همچنان در صفحه
(229) کتاب چارم، صفحه (44) اصل کتاب، همین اثر می نویسد،" «داریوش»
بخش زیاد «آسیا» را تصرف نمود. بعد اراده کرد تا بداند که دریای «سند»
در کدام جای به بحر «هند» ــ پس از «نیل» یگانه دریایی هست که در آن
«تمساح» یافت می گردد ــ می پیوندد.
"او برای رسیدن به این هدف، گروهی از
مردانی را که به گفته آنان باور و اعتماد داشت، برای کشف فرستاد.
" «سکی لاکسScylax
» باشنده «کاریاندیانCaryandian
» به سرکرده گی این گروه
از «کسپاتیروس
Caspatyrus
» در محله «پکتیکا
Pactyica»
با سواری کشتی بر ساحل شرقی دریا سفر کردند تا به بحر رسیدند. بعد به
سوی غرب، درکنار ساحل راندند و پس از ســفر سی ماهه یی، آنـــان به
جــایی رسیدند که از آن جا شاه «مصر» دریانوردان «فنیقی
Phoenicians»
را، آن گونه که من پیش تر اشاره نموده ام، برای دریا نوردی به دور
«لیبا» فرستاده بود. «داریوش» پس از آن که این دریانوردی پایان یافت،
«هندیان» را زیر سیطره اش آورد و دست به دریانوردی به بحیره جنوب زد."
بسیاری دانشمندان و زبان شناسان مانند
«مارگنشتیرن
Morgenstierne»،
زبان شناس معروف اهل «ناروی»، نیز آن را زیر سوالیه برده است.(نگاه
کنید. «پشتو» و «پتان» و دیگر و دیگر...1940)
"دانشنامه اسلام" در مورد چنین می
نگارد،" برخی زبان شناسان به این باور اند که بنابر
دلیل های آوایی
«یون
ün»
به «انا
ana»
می پیوندد. گروه آوایی کهن یا باستانی که به
شت
Sht
و
خت Kht
پشتو، پیوند یافته است،
به لهجه یی که بعد ها به میان آمد، تعلق دارد و به هیچ صورت به خت
xt
یونانی پیوند نمی یابد."(د.ا.ص.216)
داکتر «زیار» در این مورد چنین ابراز
نظر می نماید، " خاورشناسان از اواخر سدۀ نوزده بدینسو در روشنی
زبانشناسی تاریخی ــ مقایسی، بویژه هر دو بخش ساینستیفیک آن نامواژه
های پشتو و پشتون را به دوره باستانی آریانی، به گونه «پارسوانا
Parswana»
یا «پارسوهParswah
» باز سازی کرده و در
عین حال آن را با پرسویتی،آنگونه که بطلیموس، (باید یادآور شد
که نام این ستاره شناس، ریاضیدان و جغرافیه نگار یونانی «کلاودیوس
تالیموسClaudius
Ptolemaeus » بوده و
تلفظ دقیق آن «تالومی» می باشد. عربان هنگامی که آن را معرب ساخته اند،
بدون توجه به این که حرف پ همراه ت تلفظ نمی شود، آن را ب
و ت را به ط برگردانده اند. او درمیان سال (161-83 م.)
می زیست.ط.). همو بود که باشند ه گان آریانای شرقی را به آن نامیده ،
تطابق داده اند، تا با پکتیکا، پکهت و پکتویس ...هردوت" (بر
گرفته از یکی از نامه هایی که با هم تبادله نموده ایم. البته بدون
ویراستاری.2006.ط.)
در «دانشنامه اسلام» چنین آمده است
"ممکن شکل کهن این واژه «پارسوــ انا
Parsw-ana»
بوده باشد و این واژه از
ریشه «پارسو
Parsu»
گرفته شده است.
در زبان « بابلی ــ
آشوری» همین واژه «پارسو(ا)
Parsu(a)»
برابر به پارسی می باشد."
پروفیسر «تاکور» به این باور هست : از
آن جایی که افغانان در «هند» در محلی به نام «پــَتــنـَه» ساکن شدند،
هندیان آنان را «پَــتـان» یاد می نمودند. در این راستا، آن «افغانان»ی
را که در جایی به نام «روهــه» زنده گی می نمودند، هندیان آنان را
«روهیله» می خواندند. به این گونه دیده می شود که واژه پشتو و پشتون
از همین واژه پتان گرفته شده است.
«م.الفنستونElphinstone,M.
» در اثرش به نام "گزارش
سلطنت کابل و تحت الحمایه هایش در پارس، تاتاری و هند در بر گیرنده
دیدی در مورد ملت افغان و تاریخ ساطنت دُرانی."
An Account of the
Kingdom of Cabul and its Dependencies in Persia, Tartary and India,
Comprising a View of Afghan Nation, and a History of
Dooranee-Monarchy
یادداشت : باید یادآور شد که این
اثر توسط آقای «محمد آصف فکرت»، در شهر «مشهد»، واقع در «ایران» به
صورت نا درست به زبان پارسی به نام «افغانان» ترجمه شده است.
این اثر یکی از کتاب های مرجع در مورد
«افغانستان» هست. او هنگام بحث در مورد «خصوصیت یوسف زاییان» جلد اول،
صفحه (35) در حاشیه اش چنین می نویسد،"... این دلیل ها «هند» را پُر از
همبود هایی از بازمانده گان «افغاون
Afghauns.»
ــ تلفظ همان زمان و آن گونه که «الفنستون» آن را شنیده و با واژه
«اوغان» همانندی دارد ــ که حالا آن را «پتانان» می خوانند، نمود.
"(ج.دوم.ص.35.یاد داشت ج دوم.)
پیشینه ادبیات پشتو
آن گونه که می دانیم، قدیم ترین اثر
«پشتو» به باور «ع.حبیبی»، "...دارای تاریخ کتاب به زبان پشتو باقی
مانده..." همانا «خیرالبیان» سده شانزدهم تالیف «بایزید انصاری»، معروف
به پیر «روشان» (1572- 1524 م.) است. (ع.حبیبی.1971/1350). «دانشنامه
اسلام» درمورد این اثر چنین یادآور می شود،"نسخه خطی این اثر وجود دارد
و مورد بررسی نیز قرار گرفته است." این اثر، به خط بهار «توی»، جایی در
وادی «خیبر»، نوشته شده است. در اثر دیگرش به نام «حالنامه» چنین آمده
است"...به زبان افغانی قصیده ها و غزلها و قطعه ها ساختند."(ا. کرگر.
2006-1385)
بعد «دولت»، شاعری که مرید «روشان» می
باشد و در همان دوره زنده گی می نمود، آن گاهی که درباره زبان پشتو حرف
می زند، واژه افغانی را به کارمی برد. او می گوید،" افغانی لفظ مشکل و.
لوست کویش نشه ورته. وشوه کننده دیار لس حرفونه.".یعنی" لفظ اافغانی
مشکل بود. خوانده و نوشته نمی شد. پس سیزده حرف آنرا تریب داد.»
(ع.حبیبی.1971/1350).
آخند«درویزه» که پس از «روشان» زنده گی
می نمود، و یکی ازمخالفان سر سخت و پُر از تعصب او به شمار می رفت، در
برابرش اثری به نام «مخزن اسلام» نوشت. او هم واژه افغانی را به جای
پشتو به کار می برد. او چنین یاد آور می شود،"...دیگر معلوم باد که چون
حروف در الفاظ افغانی (تاکید از من است.ط.) و هندوی ثقیل می
آیند، بنابران علامتی بر آن آورده می شود تا معلوم گردد که این همان
حروف ثقیل است."(ع.حبیبی.1971-1350).
در دو هفته نامه «سراج الاخبار
افغانیه» (1919-1911)، یکی از اولین نشریه های کشور، هر جایی که منظور
از زبان پشتو بوده، آن را افغانی می خواندند. ( «س.ا.ا.» سال پنجم،
شماره 15 ،ص.4 تا11. 1915).
" دانش نامه اسلام" درمورد پیشینه
ادبیات پشتو چنین می نویسد، " تا همین آخر ها، اثر های ادبی به زبان
پشتو که پیش تر از سده (17) نشر شده باشد، به چشم نخورده است. آقای
عبدالحی «حبیبی»، در «سالنامه کابل» (41-1940) بخش هایی از "تذکره
اولیا" اثر «سلیمان ماکو» را به نشررساند. این اثر، نمونه هایی از شعر
هایی را در برداشت که تاریخ آنها به سده یازده ع. می رسیدند. او بعد،
«پـُـته خزانه» اثر «محمود هوتک» را در سال (1944)، که گفته می شود
درسال (1770) در «کندهار» نوشته شده است ، چاپ نمود. در آن گزیده یی از
شعر های پشتو درج هستند که تاریخ سرودن آن ها به سده هشتم ع. می رسند.
اما، این اثر، پرسش هایی را از نگاه زبانشناسی و تاریخی، به میان آورده
است. تا آن گاهی که دستنویس این اثر، دردسترس قرارنگیرد و بر آن از
نگاه واژه شناسی، متن شناسی و نسخه شناسی دقت و بررسی علمی و دانشی
صورت نگیرد، به درستی آن نمی توان باور نمود."("دانشنامه
اسلام".ص.220.سال 1986)
در بخش دیگر این «دانشنامه» چنین آمده
است، "درست پس از سده هفده و هژده میلادی به اثر های ادبی بر می خوریم.
این ها، بیش تر روش ها و سبک های شعری پارسی، را تقلید کرده اند. شاخص
ترین نام ها در این رسته، بر اساس معیار های اروپایی، «خوشحال ختک»
(1022-1106/1613-94) می
باشد. او شاعر، وطن پرست، جنگجو و نویسنده یی هست که به موضوع های گونه
گونه پرداخته است."
بعد واژه پشتو در دهه سی سده بیستم به
صورت روشن وارد بحث می گردد.
تلاش های بحران زا
واژه «افغان» مدت ها پیش تنها برای
کسانی به کار می رفت که زبان شان افغانی یا به اعتبار امروز پشتو بود.
بعد، سعی بر آن شد ــ به نظرم اشتباه بزرگی و آن هم در راستای تلاش
برای «ساختن» چیزی به نام «وحدت ملی» با «فرمان» و «زور»، صورت گرفت ــ
تا این واژه تمام قوم های دیگر ساکن «افغانستان» کنونی را در بر بگیرد.
این امر روشن است که شکل گیری وحدت ملی
وملت سازی و بعد دولت ملی ــ آن چی برخی روشنفکران ما و دیگران، آن را
با اشتباه از واژه انگلیسی
Nation-State
بدون دقت «دولت ــ ملت» برگردانده اند ــ از یک جریان و روند بسیار
طولانی و دراز، پُــر کژ و پیچ و همراه با دگرگونی های نهادی و پایان
یافتن سؤ تفاهم و بدگمانی میان قومان گونه گونه، در یک سرزمین پُر از
قوم های مختلف، می گذرد. به باورم شتابزده گی برخی از دولت مردان و
روشنفکرانی که نقش مُبـَـلــِغ را در این راستا به دوش کشیده و می
کشند، راه به جایی نمی برد.
تلاش برای تعمیم سازی واژه «افغان»
برای همه ساکنان «افغانستان»، در خط برآورده ساختن هدف های سیاسی در
دهه سوم سده بیستم، صورت گرفت. هدف آن بود تا واژه افغان، تمام اقلیت
های دیگر قومی را در افغانستان در بر بگیرد و واژه پشتو، تنها برای
آنانی که به زبان افغانی یا پشتو حرف می زدند، به کار رود. به همین
دلیل، زبان پشتو به وسیله فرمان سلطنتی که در سال (1936 ع.) صادر شد،
رسمیت پیدا نمود.
بعد ها، تلاش برای پشتو سازی تمام امور
حکومت، درس مکتب ها و حتا تدویر کورس های اجباری پشتو برای ماموران و
دادن امتیاز های مالی برای فارغان این کورس ها، که در زمان صدارت «محمد
داوود»، (1963-1953 م.)، زیر اثر پذیری فضای بین المللی حضور اندیشه
برتری نژادی و یا سعی ساده انگارانه برای هویت سازی، به اوجش رسید،
باخود درد سرهای زیادی را به همراه آورد است که تا همین اکنون پس لرزه
هایش سراسر کشور و حتا گفتمان اجتماعی مان را در چنگالش می فشرد.
این واقعیت را باید یادآور شد که در
میان زبان های گونه گونه مانند : پشتو، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، پشه یی و
دیگر و دیگرــ به باور زبان شناسان تعداد آن ها به (44) می رسند ــ
زبان پارسی را می توان زبان میانجی خواند.
نگرانی تازه یی که برخی زبانشناسان
ابراز نموده اند، این است که شاخه هایی از زبان کهن «هند ــ اروپا» یی
که در جوار زبان های «پشتو» و «پارسی» قرار دارند، آرام آرام در ظرف
این دو زبان حل می گردند و به گروه زبان های مرده می پیوندند.
دید معاصر
دانشمندان معاصر، افغانان را بازمانده
گان قوم «هند ــ اروپا» یی دانسته، یاد آورمی شوند که عنصر ترکی و
مغولی در آن ها، آمیخته شده است. مردمان ساکن در افغانستان، از دیدگاه
قومی و جسمی از یکدیگر متفاوت اند. اما، خصوصیت هایی چون زبان «هند ــ
اروپایی» و تبار مدیترانه یی مربوط به گروه بزرگ قومی قفقازی
آنان را باهم پیوند می دهند. گروه های قومی شمال کوه های هندوکش
(سیاه کوه) از دیدگاه جسمی به گروه «ترک ـ مغلی» تعلق دارند.
به صورت عموم، «افغانستان» را می توان
سرزمین اقلیت های قومی دانست. اکثر «افغانان»، «تاجیکان»، «ترکان»،
«ازبکان»، «بلوچان» و دیگر گروه های قومی، در کشورهای همسایه مانند :
«پــاکستان»، «ایران»، «تاجیکستان»، «ازبکستان» و «ترکمنستان» زنده گی
می نمایند.
«افغانان»، دارای گروه های قومی و
قبیله یی گون گون اند. در میان ایشان قبیله های «ابدالی» و
«غلزی» در رابطه با قدرت سیاسی، به شدت معرف اند. در جریان سیطره سیاسی
«صفویان» و «مغلان هند» در سده های (16 و 17 ع.)، بر این سرزمین، از
لحاظ زبان و فرهنگ، قبیله اولی از «فارس» و دومی از «هند» اثر پذیرفته
اند.
بحران های سیاسی و جنگ های پایان سده
بیستم ــ تا هنوز ادامه دارد و وارد سده بیست و یکم نیز شده است ــ که
«افغانان» بار دیگر نقش لشکر کشی برای دیگران را بر دوش
می کشند، اثر نیرومند تری بر ساختار اجتماعی ـ سیاسی کشور از خود به
جای گذارد. باست در فرصت دیگر به آن پرداخت.
کتابشناسی
به زبان پارسی و پشتو:
1.
«بیهقی»،
خواجه ابوالفضل محمد بن حسین دبیر "تاریخ بیهقی" به کوشش:داکتر خلیل
خطیب «رهبر». ناشر: انتشارات سعدی، تهران، ایران. چاپ اول : پاییز
(1988ــ
1367).
2.
«تــژی»،
داکتــر حبیب اله. "پشتانه" ددانش کتابتون، قصه خوانی بازار پشاور،
پاکستان. دوم چاپ،(290)
مخونه. د وری (1382، د اپریل 2003) سره سم.
3.
«دهخدا»، علی
اکبر ابن خان بابا خان."لغت نامه" روایت دوم به شکل لوحه فشرده یا
سی.دی ر. انتشارات دانشگاه تهران، (1382/2003).
4.
«حبیبی»،
عبدالحی. «تاریخ مختصر افغانستان». چاپ سوم، قوس (1377)،
دانش کتابخانه، پشاور، پاکستان.
5.
--------.
"تاریخ خط و نوشته های کهن افغانستان".نشر «انجمن تاریخ»، کابل (1971/1350).
6.
«حسینی»،
محمود."تاریخ احمد شاهی" مقدمه، تحاشی و تعلیقات از: داکتر سرور
«همایون». ناشر:دانش خپروندویه تولنه. جنوری 2001، برابر جدی (1379).
دانش کتابخانه واقع قصه خوانی « پشاور»، «پاکستان».
7.
«خانلری»،
داکتر زهرا ناتل. "فرهنگ ادبیات فارسی"،چاپ سوم، «توس» در «ایران» (1369
برابر1981).
8.
«عُتبی
Otbi»،
مــحــمد بن عبدالجبار. "تاریخ یمنی" به زبان عربی. گزارشگر به فارسی،
ابوالشرف ناصح بن ظفر «جرفادقانی». به اهتمام دکتر جعفر «شعار». سازمان
چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ سوم، تهران، ایران.
(1374).
9.
«غبار»، غلام
محمد."افغانستان در
مسیر تاریخ". ناشر : انتشارات جمهوریت. «تهران، ایران». چاپ
دهم.(1995/1374).
10.
«فرهنگ»، محمد
صدیق."افغانستان در پنج قرن اخیر". ناشر : انتشارات «درخشش»، «توس»،
«ایران» سال چاپ : (1992/1371).
11.
«فیض»، محمد.
«سراج التواریخ». مطبعه حروفی دارالسلطنه «کابل».سه جلد.
(14-1912).
12.
«کرگر»، محمد
اکبر."په حالنامه کی د «بایزید روشان» عرفانی اوفلسفی حیره"، دویم چاپ،
دافغانستان د کلتوری ودی تولنه، جرمنی،
(2006 ـ 1385).
13.
«کهزاد»،
احمد علی. «تاریخ
افغانستان»، دو جلد.نشر دوم، ناشر: بنیاد فرهنگی «کهزاد»، جای نشر :
استوکهولم، سویدن. اکتوبر 2002.
14.
«گردیزی»، ابو سعید بن الضحاک بن محمود. "زین الاخبار" به مقابله،
تصحیح، تحشیه و تعلیق عبدالحی «حبیبی»، استاد دانشگاه کابل. انتشارات
بنیاد فرهنگ ایران.(15تیر(سرطان)1347برابر
با 6 جولای 1967).
Bibliography:
-
Albiruni. “India”
An English Edition, with notes and Indices by Dr. Edward C.
Sachau tow Volumes. London, 1910. Edited by Fuat Sezgin,
Institute for History of Arabic-Islamic Science’’ .J. W. Goethe
Uni. Frankfurt, Germany 1993.
-
Bellow, H. W.
Capitan “The Ethnography of Afghanistan” The Asiatic Quarterly
Review Ser. Vol.3. New Edition 1972.
-
Bryant,
Edwin F.’’ The quest for the Origin of Vedic culture’’
Oxford Uni.Press.2001.
-
Dupree, L.
“Afghanistan”. Oxford, Princeton University press, 1997.
-
Elphinstone, M. “An
Account of the Kingdom of Cabul and its Dependencies in Persia,
Tartary and India, Comprising a View of Afghan Nation, and A
History of Dooranee-Monarchy “London, 1839”. With a New
Introduction by Sir Olaf Caroe. Reprinted, London, Oxford
University Press, London, 1972.
-
“Encyclopaedia
Britannica” 2002…The world Standard since 1768. Deluxe Edition,
CDR.
-
“Encyclopaedia of
Islam” New Edition, E.J.Brill, Leiden, Holland.1986.
-
“Encyclopaedia
Iranica.” 2004. USA.
-
Eskander Beg Monshi.
’’Histroy of Shah Abbas the Great (Tarikh e Alamara ye
Abbasi)’’Tr.by Roger M. Savory, West view Press, Boulder,
Colorado, USA.1978.
-
Ewans, Martin.
“Afghanistan: A New History” Rutledge Curzon, New York. Second
Edition. Published 2002.
-
Herodotus “The
Histories” Translated by Aubrey De Selincourt. Revised with
introductory matter and notes by John Marin
Cola.
Penguin Books. Printed in UK. New Edition 1996.
-
Hudud al- Alam
Menal Mashreq e Elal Maghreb (The Regions of The World) a
Persian Geography (372 A.H. /982 A. D.) Translated and Explained
by V. Minorisky with the Preface by V. V. Barthold, 1930.
Printed at the Uni. Of Oxford, UK. 1937.
-
Lockhart, Laurence.
‘‘The Fall of Safavi Dynasty and the Afghan Occupation of
Persia’’ Cambridge University Press, 1958.
-
Misra, Satya
Swarup.’’ The Date of the Rig-Veda and Aryan Migration’’ Puni
Uni. Press, 1999.
-
Thakur, Prof. A.K
“India and Afghan: A Study of a Neglected Region (1370-1576
A.D.) Janaki Parakash, Patna-New Delhi, 1992.
-
Vogelsang,
Willem.’’The Afghans’’. Blackwell Publishers Ltd. Oxford, UK.
First Edition, 2002.
-
“Webster
Encyclopaedia. Dictionary”, New Edition, New York, USA, 1996.
شنبه سی ام جوزا 1388 برابر
بیستم جون 2009.
گــُت تینگن، جرمنی.
v
|