قدرت، سوژه و هویت؛ تأملی بر آرای ميشل فوكو

 

 
 

یكي از مجادله برانگيزترين منازعات فكري در حوزه نظريه هاي سياسي بحث ژيرامون چرخش مفهوم قدرت در ديدگاه متفكراني نظير ميشل فوكو است. اين كه متفكران هم سلك فوكو با عدول از ديدگاه هاي رايج، قدرت را نه صرفاً در ارتباط با سازوكارهاي ساختارهاي رسمي يا در قالبي صرفاً سياسي، بلكه منتشر درتمام حوزهاي اجتماعي مي دانند. فوكو خود مي گويد كه مي خواهد راه ديگري پيشنهادكنم كه ما را زودتر به «اقتصاد جديد روابط قدرت » برساند، راهي كه تجربي‌تر ، داراي ارتباط نزديك‌تر با وضعيت جاري ما و متضمن رابطة بيشتري ميان نظريه و عمل است.

 

دکتر علي اشرف نظري 


اين راه عبارت است از اين‌كه اشكال مقاومت در مقابل انواع مختلف قدرت را به عنوان نقطة عزيمت خود اتخاذ كنيم.
در تحليل فوكو، قدرت به معناي عملي است كه موجب تغيير و يا جهت‌دهي (راهبري) به رفتار ديگران مي‌شود. از اين منظر، قدرت، ‌ساختار كلي اعمالي است كه بر روي اعمال ممكن ديگر تأثير مي‌گذارد. قدرت برمي‌انگيزاند، امري را تسهيل مي‌كند يا دشوار مي‌سازد، محدوديت ايجاد مي‌كند يا مطلقاً منع و نهي مي‌كند؛ با اين حال، قدرت همواره شيوة انجام عمل بر روي فاعل عمل است، زيرا فاعل عمل، عمل مي‌كند و يا قادر به انجام عمل است. در اين مقاله، ادراك و تحليل فوكو درباره مفهوم قدرت به بحث گذاشته خواهد شد. 

الف. مقدمه:
ميشل فوكو،(1984-1926)‌ فيلسوف فرانسوي از جمله متفكرين برجستة پُست‌مدرن است. هرچند وي، خود را در زمرة متفكران پُست‌مدرن قلمداد نمي‌كند؛ ولي آثار و نوشته‌هايش به‌طرزي مشهود، ماهيتي پُست‌مدرن دارند. فوكو در سال 1926 در پواتيه به دنيا آمد و پس از طي تحصيلات اوليه، به « اكول نرمال سوپريور » رفت تا فلسفه بخواند، و در سال 1948 ليسانس فلسفه گرفت. پس از فراغت از تحصيل، علايق فكريِ او، از فلسفه به روان‌شناسي و تاريخ تغيير يافت، و در دهة 1950 ديپلمي در آسيب‌شناسيِ رواني و درجة ليسانسي در روان‌شناسي گرفت. فوكو، رسالة دكتراي خود را تحت عنوان « پژوهشي در تاريخ ديوانگي» نوشت كه بعدها با عنوان « ديوانگي و بي‌عقلي: تاريخ ديوانگي در عصر كلاسيك» (1961) ‌منتشر شد.
فوكو در سال 1964، استاد فلسفة دانشگاه «كلرمون- فرامون » شد و در همين دوران، كتاب « واژه‌ها و چيزها » را نوشت كه در ترجمة انگليسي، « نظم اشياء »* نام‌گرفت. او در سال 1970، به عنوان استاد صاحب كرسي «تاريخ نظام‌هاي فكري » در « كلر دوفرانس » برگزيده شد. فوكو تا هنگام مرگ خويش در سال 1984، اين آثار را منتشر نمود: مراقبت و تنبيه: تولد زندان (1975)‌، ارادة دانش (1976)‌، كاربرد لذات (1984) و دغدغة نفس (1984)‌.
اما پرسش اصلي كه در اين‌جا مطرح مي‌شود اين است كه فوكو كيست؟ مشكلي كه در اين زمينه مطرح مي‌شود اين است كه فوكو را نمي‌توان متفكري با حوزة علايق فكريِ خاصي دانست و در نتيجه، افكار او را در يك زمينة خاص، مورد توجه قرار داد. آيا او بيشتر به فلاسفه شباهت دارد؟ كه پاسخ اوليه مثبت است. او زمان بسياري از دوران جوانيِ خود را صرف آموختن فلسفه نمود و فلسفه نيز تدريس كرد؛ اما چرا او بيش از آن‌كه به عنوان يك فيلسوف دربارة افلاطون، ارسطو، دكارت يا كانت بنويسد، دربارة تاريخ جنون و پزشكي، زندان و جنسيت نوشت؟ آيا او بيشتر تاريخد‌ان است تا فيلسوف؟ پاسخ در اين‌جا نيز مثبت است. او تاريخدانِ انديشه‌هاست و بيش از يك دهه، وقت خود را صرف تحليل روش‌هاي تاريخي در حوزة انديشة سياسي نمود. هرچند او رهيافتي متفاوت و متمايز با ساير تاريخدانان دارد. همچنين از آن‌جايي‌كه فوكو جهت‌گيريِ فكريِ خود را تغيير مي‌دهد و تحت تأثير سنت‌هاي فكريِ گوناگوني است، به عنوان متفكري «كثيرالوجه »‌ شناخته شده است. «در تعابير گوناگوني، او را «فرزند ناخلف ساختگرايي»، «ديرينه‌شناس فرهنگ غرب »، «پوچ‌انگار »‌ و «ويرانگر علوم اجتماعيِ رايج » خوانده‌اند ».1

ب. خاستگاه فكري فوكو:
مرزهاي اصليِ انديشة فوكو از لحاظ روش‌شناختي، در ارتباط با ساختگرايي، پديدارشناسي و هرمنوتيك قرار مي‌گيرد. در نتيجه، ضروري به‌نظر مي‌رسد كه جهت درك انديشه‌هاي فوكو، نگاهي اجمالي به اين جريانات فكريِ لازم بيافكنيم.
1- ساختگرايي:
يكي از جنبه‌هاي مهم آثار فوكو، ساختگرايي است. ساختگرايان از سوسور تا لوي اشتراوس، براي زبان، نقشي محوري قائل هستند كه مي‌بايست در فهم جوامع انساني و تبين رفتار آدميان مورد توجه قرارگيرد. از ديدگاه آنان، زبان نه مخلوق استعداد و فطرت خاص آدميان بود و نه محصول فرهنگ‌ها و تعاملات بشري؛ بلكه نظام مستقل و خودمختاري است كه مقدم بر انسان‌ها و مستقل از عالم طبيعت موجود است و به واقعيت‌هاي بيروني و انديشه و رفتار آدمي عينيت مي‌بخشد.
فوكو به پيروي از نظريات ساختگراياني نظير «لوي استروس » معتقدبود كه معنا را نبايد صرفاً در ساخت ذهن جست‌وجو كرد. معناها بايد از دلِ ساختارهاي اجتماعي، تاريخي و فرهنگي بيرون آورده شود. اشتروس در اين‌باره مي‌گويد: «شرط لازم و كافي براي دستيابي به اصل و بنياني براي تبيين كه در مورد ديگر نهادها و سنت‌ها نيز معتبر باشد، آن است كه ساختار ثابت و ناخودآگاهي را كه در سطح زيرين هر نهاد و سنت موجود است، درك نماييم ».2/1‌ به تعبير روش‌تر، اشتراوس ضمن نفي سوژه، معتقدبود كه نبايد هرچيز را در دهليزهاي تاريك ذهنيتي منفرد، تحت عنوان « ‌سوژة شناسا » ‌مورد جست‌وجو قرارداد، بلكه بايد به ساخت، بافت و شكل‌بندي‌هايِ موجود در ناخودآگاه نيز توجهي خاص نمود. فوكو نيز به‌جاي تأكيد بر ذهنيت و سوژه، بر فراگردها و پديده‌هايي نظير عوامل اجتماعي و هنجارهاي فرهنگي تأكيد مي‌كند. از اين‌رو، وي با اتخاذ نگرشي ساختگرايانه، با انسان‌گراييِ دوران مدرن مخالفت مي‌كند و سخن از محو انسان و محو كنش‌گر به ميان مي‌آورد. فوكو در پايان كتاب «نظم اشياء‌» مي‌گويد: «چنان‌كه ديرينه‌شناسيِ انديشة ما به آساني نشان مي‌دهد، انسان ابداع دوران اخير است؛ ابداعي كه چه‌بسا به پايان دوران خود نزديك مي‌شود ».2 به نظر وي، بايد از سوژة سازنده چشم پوشيد و از شر سوژه خلاص شد، به اين معناكه انسان از اريكة سوبژكتيويته به زيرآيد، زيرا خود، موضوع زبان و ميل ناخودآگاه است و ذهن، از سرچشمه‌هاي ديگري، نظير فرهنگ و جامعه و به ويژه زبان (كه درناخودآگاه شكل مي‌گيرد) سيراب مي‌شود
مفهـوم «گفتمـان»* در انديشة فوكـو، نسبتـي خاص بـا ساختگرايي دارد كه بـر محـور روش «ديرينه‌شناسي»** تنظيم شده‌است. از منظري ساختگرايانه، گفتمان براي اشاره به مجموعة قاعده‌مندي از گزاره‌ها به‌كار مي‌رود كه به صورت ساختارهاي نامرئي و ناخودآگاه، در پسِ انديشه‌هاي منفرد، تئوري‌ها و سخنان روزمره نهفته است و قواعد خود را بر انديشه، فلسفه، علم، رفتارها و گفتارها تحميل مي كند. از اين منظر، فلسفه‌ها و نظريه‌ها حاصل نوعي ساختار مي‌باشد كه در ناخودآگاه مردم وجود دارد و بر اساس آن همه‌چيز شكل مي‌گيرد. در ديدگاه گفتماني، برخلاف روش اثباتي كه جهان بيروني را به عنوان جهاني كم‌وبيش متصلب، ازپيش‌شكل‌گرفته و عيني تلقي كرده و معرفت ما را محصول بازتاب‌هاي بيروني مي‌داند. «جهان اجتماع و انسان، جهاني ذاتاً بي‌شكل و بي‌معني است و به وسيلة گفتمان‌هاي مسلط هر عصري، معنا و شكلي خاص مي‌گيرد و محدود و محصور مي‌شود. به سخن ديگر، اجتماع و انسان به‌طور بالقوه قابل ظهور در اشكال گوناگوني است و گفتمان مسلط در هر دوره، به تحقق و ظهور متعين يكي از آن اشكال مي‌انجامد».3 از اين منظر، ساختارهاي گفتماني به عنوان چارچوب‌هايي هستند كه به عنوان حدي بر واقعيت متكثر، بي‌كران و بي‌نظم بيروني به جهان بي‌شكل و بي‌معناي خارج، شكل و معنا مي‌بخشند و به دليل آن‌كه محصول تحولات تاريخي هستند، دائماً در معرض تغيير و تحول‌اند.
فوكو، عمل گفتماني را چنين تعريف مي‌كند: « مجموعه‌اي از قواعد تاريخيِ ناشناس كه هميشه در زمان و مكان معرف يك دوران خاص دانسته مي‌شوند و كاركرد ارتباطي در يك محدودة اجتماعي، اقتصادي، جغرافيايي و زباني مشروط به آن‌هاست».4 ‌اين قواعد كه در ناخودآگاه وجود دارد، قواعدي نيستند كه گويندة خاصي آگاهانه از وجود آن‌ها خبر داشته باشد، بلكه تمام اعضاي اجتماع مربوطه به يك اندازه در آن سهيم‌اند. بدين‌ترتيب، اعمال گفتماني به لحاظ ناآگاهانه‌بودنشان شبيه ساختارها هستند كه از قواعد به‌خصوصي تبعيت مي‌كنند.5 ‌ فوكو اين ساختارهاي نهايي را كه در پسِ انديشه‌ها و كردارها نهفته است، «اپيستمه»*** يا «صورت‌بنديِ دانايي» مي‌نامد. «‌اپيستمه، ‌پيش‌زمينة فكريِ ناخودآگاه همة انديشمندان يك عصر ويا همان ناخودآگاه معرفت در هر دوران است. به سخن ديگر، اپيستمه، صورت‌بنديِ كليِ آن روابط ساختاري و ساخت‌مندي است كه شيوة ظهور گفتمان‌هاي علمي در هر عصري را تعيين مي‌كند؛ يعني چيزي است كه تعيين مي‌كند كه چه مي‌توان گفت و چه نمي‌توان گفت. بدين‌سان، اپيستمه بر سوژة انساني مقدم است و شكل خاص انديشه و كردار وي را تعيين مي‌كند ».6 ‌فوكو معتقد است كه ميان اپيستمه يا نظام دانايي و قدرت، نسبتي هميشگي وجود دارد و هر صورت‌بنديِ دانايي، روش‌ها و عملكردهاي خاصي براي كاربرد نظارت اجتماعي و كنترل دارد.
به‌طوركلي، گفتمان در عين حال به مثابه يك قدرت است كه همه‌چيز را به خود جذب

 

فوكو، قدرت را به مثابه « رابطة بين نيروها »‌ مورد توجه قرار مي‌دهد و آن را محدود به رابطة حاكم و رعيت، يا بازتاب‌يافته در ساختارها و نهادهاي متمركز و محدودي نظير دولت و احزاب نمي‌بيند.

 

مي‌كند و با ايجاد رژيم حقيقت خاص خود، به هويت ما شكل مي‌دهد و در پرتو تغيير گفتمان‌ها، نحوة نگاه به انسان هم عوض مي‌شود. در اين معنا، « ‌گفتمان همچون قدرت اجتماعي عمل مي‌كند و انسان را به زير سلطه درمي‌آورد. گفتمان به عنوان قدرت، در هر زمينه‌اي چيزهايي را حفظ و چيزهايي ديگر را حذف مي‌كند».7 بر اين اساس، موضوع اصلي گفتمان « حكم »* است كه همراه با قواعد و اعمال اجتماعي، اشكال هويت و روابط قدرت عمل مي‌كند و در پيوند با راهبردهاي حاكم‌شدن و مقاومت عمل مي‌كند. به تعبير بهتر، « گفتمان نوعي قدرت است كه در ميدان اجتماعي مي‌چرخد و مي‌تواند به راهبردهاي حاكم‌شدن و همچنين مقاومت بچسبد ».8
در تحليل نهايي، مي‌توان گفت كه فوكو از ارائة تحليلي ساختگرايانه اجتناب مي‌ورزد و برخلاف ساختگرايي، به دنبال ايجاد الگوي صوريِ قاعده‌مندي براي تبيين رفتار انسان نيست.9 او « برخلاف ساختگرايان كه نظام زبان را تعيين‌كنندة فرهنگ و معنا مي‌دانند، نشان مي‌دهد كه چگونه كاربرد زبان يا گفتمان، همواره با كاربرد قدرت همراه است. نهادهاي اجتماعي در چارچوب گفتمان و از طريق فرآيند حفظ برخي امكانات و حذف برخي ديگر، قدرتِ خود را مستقر مي‌سازند ».10‌ درواقع، از اوايل دهة 1970، نگرش ساختگرايانة فوكو با تأكيد بر مفهوم گفتمان، جاي خود را به روش « تبارشناسانه »** و بحث از « تكنولوژي بدن »*** و رابطة آن با قدرت و دانش (به جاي بحث از رابطة ساختار و معنا در تحليل گفتماني) مي‌دهد. هرچند بايد اين نكتة مهم را به خاطر سپرد كه روش تبارشناسانه، درصدد بررسي مسائلي متفاوت با مسائل مطرح‌شده در روش ديرينه‌شناسانه است. از اين‌رو، نمي‌توان آن را جانشيني براي روش ديرينه‌شناسي دانست، بلكه مكمل آن است.

2- روش تبارشناسانه:
مفهوم تبارشناسي در آثار متأخر فوكو به عنوان يكي از بنيان‌هاي معرفت‌شناسانة تفكر وي، برگرفته از
انديشه‌هاي نيچه در كتاب « تبارشناسيِ اخلاق » است. تبارشناسي در تقابل در تقابل با روش‌شناسيِ سنتيِ تاريخ به‌كار مي‌رود و هدف آن، ثبت و ضبط ويژگي‌هاي يگانه و بي‌همتاي وقايع و رويدادها است. از ديدگاه تبارشناس، هيچ‌گونه ماهيت ثابت يا قاعدة بنيادين و يا غايت متافيزيكي وجود ندارد كه موجب تداوم تاريخ شود، بلكه بايد پيوسته شكاف‌ها، گسست‌ها و جدايي‌هايي كه در حوزه‌هاي گوناگون معرفتي وجود دارد را جست‌وجو كرد. تبارشناس، « ‌رويدادها را همان‌جايي مي‌جويد كه كمتر از هر جاي ديگري، انتظارشان مي‌رود و در همان چيزي مي‌جويد كه بدون تاريخ شمرده مي‌شود، ]يعني در[ احساس‌ها، عشق، وجدان، غريزه‌ها. بازگشت اين رويدادها را ضبط مي‌كند. ]البته[ نه براي آن‌كه منحني تدريجيِ تكامل‌شان را ترسيم‌كند، بلكه براي آن‌كه صحنه‌هاي متفاوتي را بازيابد كه اين رويدادها در آن، نقش‌هاي متفاوتي ايفا كرده‌اند ».11‌
به نظر فوكو، يكي از ويژگي‌هاي عمدة تمدن مدرن، «تسلط نظريه‌هاي كلي معرفت و انديشه‌هايي است كه به واسطة سلطة نظريه‌هاي عام، به سكوت كشانده‌شده‌اند. ]اما[‌ تبارشناس در پيِ مركززدايي از توليد نظري است تا امكان شورش معارف تحت انقياد را فراهم‌آورد. همچنين در پيِ احياي تجربه‌هايي است كه در زير پاي نظريه‌پردازي‌هاي عام درنورديده شده‌اند ».12 ‌بنابراين بر اساس روش تبارشناسانه، انديشة سياسي به جاي اين‌كه در قالب الگوها و سنت‌هاي فكريِ واحدي طبقه‌بندي شوند، به عنوان وقايع و رخدادهايي كه در يك مقطع زماني به صورتي خاص (تحت‌تأثير گفتمان عصر خويش) سربرآورده‌اند، مورد توجه قرار مي‌گيرند. در اين‌جا، مفهوم « گسست معرفت‌شناسانه » كه برگرفته از انديشه‌هاي « گاستون باشلار » است، در انديشة فوكو مركزيت مي‌يابد كه بر اساس آن، انديشه، نوعي رخداد است كه هيچ‌گاه تكرار نمي‌شود؛ بلكه در شرايط و زمانه‌اي كه اتفاق مي‌افتد، تبارهاي مختلفي دارد. با توجه به درك اين نكته است كه مي‌توان معناي مفهوم « ‌حالِ حاضر » ‌را كه فوكو در ارتباط با نحوة نگرش به تاريخ به‌كار مي‌برد، دريافت. « منظور از مفهوم حالِ حاضر در برابر مفهوم گذشته اين است كه تاريخِ گذشته همانند عالمي ظلماني است كه مركز ثقلي ندارد، قطبي ندارد و پراكنده است. تاريخ هم مثل عالم واقعيتِ بي‌كران، بي‌حدومرز و فاقد سلسله‌مراتب است و ما به آن، سلسله‌مراتب مي‌دهيم. ما مي‌گوييم بعضي چيزها مهم‌تر از بعضي ديگر است، مثلاً شاهان در رأس هرم هستند. پس به نظر فوكو مسئله اين است كه مورخ وقتي‌كه تاريخ مي‌نويسد، تاريخ را از ديدگاه علايق فعلي مي‌نويسد. پس تاريخ، تاريخِ حالِ حاضر است ».13
اما مسئلة اصلي در تبارشناسيِ فوكو، كه مرتبط با موضوع اين مقاله مي‌باشد، اين است كه چگونه انسان‌ها به واسطة قرارگرفتن در درون شبكه‌اي از روابط قدرت و دانش، به عنوان سوژه و ابژه، تشكيل مي‌شوند. درواقع، با بهره‌گيريِ فوكو از روش تبارشناسي، مطالعات وي پيرامون قدرت، جدي‌تر مي‌شود و درصدد برمي‌آيد به بررسي رابطة قدرت، دانش و پيكر آدمي بپردازد. از اين‌رو، با بحث پيرامون مسائلي مانند زندان و مجازات، بيمارستان و مدرسه، درصدد رديابيِ تكنيك‌هاي جديد قدرت در عصر مدرن برمي‌آيد. در يك تعبير كلي، مي‌توان گفت، « فوكو در تبارشناسي به تحليل شرايط تاريخيِ پيدايش علوم انساني، روابط آن‌ها با تكنولوژي‌هاي قدرت، آثار سوژه‌ساز و ابژه‌سازِ آن‌ها و چگونگيِ تأسيس رژيم‌هاي حقيقت سخن مي‌گويد ».14‌
3- پديدارشناسي:
پديدارشناسي، به عنوان ديگر جريان فكري‌اي است كه فوكو از آن تأثير پذيرفته است. در نگرش پديدارشناسانه، انسان هم، موضوع شناسايي (ابژه) و هم فاعل شناسايي (سوژه) ‌است و در فعاليت‌هاي معنابخشِ « ‌منِ » ‌استعلايي تحقيق مي‌كند. «‌ من »‌ي كه به همة موجودات، ازجمله بدن خودش، به فرهنگ و تاريخ معنا مي‌بخشد. البته بايد در ابتدا به اين نكته توجه نمود كه فوكو از اين نوع نگرش هم كناره‌گيري مي‌كند و برخلاف روش پديدارشناسي، به فعاليت معنابخشِ فاعل شناساييِ مختار و آزاد متوسل نمي‌شود.15‌
فوكو در روش پديدارشناسانه، از افكار «هوسرل»، « هايدگر» ‌و «مولوپونتي» تأثير پذيرفته است. از ديدگاه هوسرل، پديدارشناسي، ابزار فلسفيِ فهم هستيِ روزمرة انسان در جهان است. او معتقد بود كه، « ‌كل حقيقت عيني يا علمي، نهايتاً در درون زيست- جهانِ تجربة انساني مبنا دارد. به عبارت ديگر، هوسرل بر آن بود كه حقايقِ به اصطلاح علميِ همة علوم را بايد از نو در فعاليت‌هاي آگاهانة انسان، زمينه‌يابي كرد. مسئلة اصلي « زمينه‌يابيِ حقيقت در تجربه » ‌است. براي انجام اين كار، مي‌بايد شيوه‌هاي گوناگون ساختن معنا به وسيلة آگاهيِ انسان و به واسطة ادراك و زبان، شناخته شود. اين همان پديدارشناسي‌اي است كه هدفش، بررسي چگونگيِ پديدارشدنِ جهان در آگاهيِ انسان در آغاز است … پديدارشناسي نشان مي‌دهد كه جهان، پيش از آن‌كه موضوع شناخت ما باشد، تجربه‌اي است كه در آن زيست مي‌كنيم؛ يعني تجربه‌اي ذهني است نه عيني. پس بايد آن نقطة اولية تماس ميان انسان و جهان را يافت كه پيش از تجزية ذهن و عين، يا سوژه و ابژه، در تجربة ما وجود داشته است ».16 ‌به تعبير روشن‌تر، ذهن (آگاهي) و عين (جهان زيست)‌ را نبايد به عنوان « ‌واقعياتي در خود » ‌يا « آگاهي در خود » ‌دانست كه به صورتي منفرد و منزوي و گسيخته از جهان قابل تعريف است؛ بلكه آن‌ها در ارتباط با هم عمل مي‌كنند و لازمة آگاهي و دستيابي به معنا، درك رابطة ميان آن‌هاست.
در پديدارشناسيِ هايدگري، انسان به عنوان « ‌فاعل شناسا » ‌به موجب كردارهاي تاريخي- فرهنگي‌اي كه در درون آن‌ها رشد مي‌يابد، شكل مي‌گيرد. اين كردارها، پيش‌زمينه‌اي را تشكيل مي‌دهند كه هيچ‌گاه نمي‌توان آن را به‌طور كامل شناخت و برحسب عقايد فاعل شناساي معنابخش فهم‌كرد. با اين حال، كردارهاي نهفته در پيش زمينه، متضمن معنايي هستند و شيوه‌اي از فهم و برخورد با اشياء، افراد و نهادها را دربردارد. هايدگر اين معناي نهفته در كردارها را « ‌تعبير » ‌مي‌خواند. وي در كتاب « ‌بودن و زمان » اين روش را «هرمنوتيك » مي‌خواند كه به معناي عرضة تعبيري از تعابير مندرج در كردارهاي روزمره است. درواقع، هرمنوتيك هايدگري، منشاءِ معنا را در متن كردارهاي اجتماعي، تاريخي و فرهنگي جست‌وجو مي‌كند و بر اين نكته تأكيد مي‌نمايد كه، « براي فهم هر واقعيت اجتماعي، بايد زبانِ آن واقعيت را فهميد. به عبارت ديگر، زبان، جزئي از واقعيت اجتماعي است، يا واقعيت اجتماعي، جزئي از زبان است. البته منظور از زبان، مجموعه مفاهيم، هنجارها و ارزش‌هايي است كه در يك جامعه وجود دارد ».17‌
اما فوكو برخلاف اين جريان اخير (‌هرمنوتيك) ‌قائل به اين امر نيست كه حقيقت غايي و عميق و نهفته‌اي براي كشف‌كردن وجود دارد، زيرا معرفت‌شناسيِ او متأثر از نوعي «هرمنوتيك راديكال »* ‌است كه در آن، بر اين نكته تأكيد مي‌شود كه هيچ حقيقتي دركار نيست و اين تعبيرهاي ماست كه به حقايق جهان،

 

به اعتقاد فوكو، بهنجارسازي، مراقبت و تنبيه در اشكال گذشتة خود به صورت شكنجه و نمايش‌هاي عمومي (اعدام در ملاء عام) صورت مي‌گرفت.

 

شكل مي‌دهد. جهان خارج، جهاني است از اشياءِ بي‌معنا و صرفاً از طريق سخن و زبان است كه نحوة نگاهي خاص به آن پيدا مي‌كنيم. بنابراين، خودفهمي‌هايِ ما، يعني زبان، سخن و گفتمان، شكل‌دهنده به واقعيات هستند و جهان خارج صرفاً از طريق زبان و سخن شناخته مي‌شود. « ‌از ديدگاه فوكو، هرمنوتيك مي‌كوشد حقيقت آن‌چه را كه تعبير مي‌كند، دريابد. در حالي‌كه حقيقتي دركار نيست، بلكه تنها با كثرتي از تعابير روبرو هستيم. معرفت نمايش حقيقت امور نيست، زيرا هيچ حقيقت ماقبل گفتماني وجود ندارد. توفيق هر گفتمان در گروي رابطة آن با شبكة قدرت است. قدرت/دانش در همه‌جا اشكالي از حقيقت را توليد و اشكال ديگر را طرد و حذف مي‌كند. هر گفتمان رژيم حقيقتي است كه هويت، فرديت، ذهنيت و كردارها را متعين مي‌سازد ».18 ‌از اين‌رو، مي‌توان فوكو را همان‌طور كه در كتاب « ‌ميشل فوكو: ‌فراسوي ساختگرايي و هرمنوتيك » ‌آمده است، متفكري فراسوي ساختگرايي و هرمنوتيك دانست.

پ. تحليل روابط قدرت از منظر فوكو:
« من مي خواهم راه ديگري پيشنهادكنم كه ما را زودتر به « اقتصاد جديد روابط قدرت » برساند، راهي كه تجربي‌تر ، داراي ارتباط نزديك‌تر با وضعيت جاري ما و متضمن رابطة بيشتري ميان نظريه و عمل است. اين راه عبارت است از اين‌كه اشكال مقاومت در مقابل انواع مختلف قدرت را به عنوان نقطة عزيمت خود اتخاذ كنيم ».
همچنان‌كه اشاره شد، با بهره‌گيريِ فوكو از روش تبارشناسي، مطالعات وي پيرامون قدرت جدي‌تر مي‌شود. به عبارتي، شاهد آن هستيم كه علايق و دغدغه‌هاي فكريِ او از اواخر دهة 1960، و به‌طور دقيق‌تر، پس از سركوب جنبش دانشجويي در مه 1968، دچار تحولي اساسي مي‌شود و در راستاي « تحليل روابط قدرت » تغيير مي يابد. كتاب «مراقبت و تنبيه» كه در آغاز دهة 1970 نوشته شد، حاصل توجه فوكو به قدرت در اين مقطع است. هرچند فوكو، خود اين امر را نمي‌پذيرد و مي‌گويد: « من از تئوري‌پردازان قدرت نيستم، حداقل مي‌توانم بگويم كه قدرت به عنوان يك مسئلة مستقل، مورد علاقة من نيست ».19‌
در ابتدا بايد به اين نكته توجه نمود كه ديدگاه فوكو دربارة قدرت، در چارچوب نظرية خاصي، كه توصيفي فارغ از متن، غيرتاريخي و عيني عرضه بدارد؛ مطرح نمي‌شود. بلكه وي درصدد برمي‌آيد به تحليل منظم روابط قدرت يا به گفتة خودش «تحليلات قدرت» بپردازد. به اعتقاد او، « اگر بكوشيم نظريه‌اي دربارة قدرت برپا سازيم، در آن صورت همواره مجبور خواهيم‌بود كه آن ]قدرت[‌ را به عنوان پديده‌اي كه در مكان و زماني خاص پديد مي‌آيد، درنظر بگيريم »؛20‌ كه پيامد اين امر، درانداختن نظريه‌هايي كلي و ارائة تبييني يك‌دست و يكپارچه از قدرت است كه با روش تبارشناسانة فوكو (كه بر تحليل كردارها به صورتي خاص و توجه به متن فرهنگيِ كردارهاي انجام‌شده مبتني است) در تقابل است.
فوكو در ابتدا، تحليل روابط قدرت را مستلزم اثبات چند نكته مي‌داند:21‌
1-
نظام تمايزهايي نظير شئون و امتيازات سنتي، تمايزهاي ايجادشده توسط قانون، زبان و فرهنگ، كه به فرد امكان مي‌دهد تا به نحوي بر اعمال ديگران تأثير بگذارد.
2-
انواع اهداف و مقاصدي كه اعمال‌كنندگان قدرت تعقيب مي‌نمايند، نظير حفظ امتيازات، انباشت سود و … .
3-
وسايل برقراري روابط قدرت: برحسب اين‌كه آيا قدرت به واسطة تهديد كاربرد وسايل قوة قهريه، به واسطة اثرات ترغيبيِ كلام، با كاربرد وسايل كم‌وبيش پيچيدة كنترل يا كاربرد سيستم‌هاي مراقبتي، با به‌كارگيريِ بايگاني‌ها، به موجب قواعدي كه آشكار يا ضمني، ثابت يا قابل‌تغيير هستند، با كاربرد وسايل تكنولوژيكي براي اجراي همة اين‌ها، و يا بدون كاربرد اين وسايل اجرا مي‌شود.
4-
اشكال نهادمندي: اين اشكال ممكن است گرايش‌هاي سنتي، ساختارهاي حقوقي و پديده‌هاي مربوط به رسوم و شيوه‌هاي رايج را با هم درآميزند (مانند نهاد خانواده)‌. همچنين ممكن است به شكل چارچوبي بسته ظاهر شوند كه داراي كانون‌هاي دقيق، قواعد و ساختارهاي سلسله‌مراتبي و شخصي، و استقلال نسبي در عملكرد هستند؛ به علاوه اين اشكال، ممكن است عبارت از نظام‌هاي بسيار پيچيده‌اي باشند كه واجد دستگاه‌هايي چندگانه (‌نظير دولت) است و كارويژة آن، اعمال سيطره بر همة امور، ايجاد نظم و مراقبت سراسري، اعمال تنظيم و نظارت و تا اندازه‌اي هم توزيع همة روابط قدرت در درون نظام اجتماعي است.
5-
درجات عقلاني‌شدن: اجراي روابط قدرت به عنوان عمل در حوزه‌اي از امكانات، ممكن است به نسبت تأثيرگذاريِ ابزارها و قطعيت نتايج آن‌ها و نيز به نسبت هزينة احتمالي (خواه هزينة اقتصادي وسايل مورد استفاده و يا هزينه به مفهوم مقاومتي كه برانگيخته مي‌شود) پيچيده‌تر شود.
فوكو با توجه به اين نكات، درصدد تحليل روابط قدرت برمي‌آيد. در تحليل فوكو، قدرت به معناي عملي است كه موجب تغيير و يا جهت‌دهي (راهبري) به رفتار ديگران مي‌شود. از اين منظر، قدرت « ‌ساختار كلي اعمالي است كه بر روي اعمال ممكن ديگر تأثير مي‌گذارد. قدرت برمي‌انگيزاند، اغوا مي‌كند، تسهيل مي‌كند يا دشوار مي‌سازد، محدوديت ايجاد مي‌كند يا مطلقاً منع و نهي مي‌كند؛ با اين حال، قدرت همواره شيوة انجام عمل بر روي فاعل عمل است، زيرا فاعل عمل، عمل مي‌كند و يا قادر به انجام عمل است ».22 ‌در اين تعبير، از آنجايي‌كه اعمال طرف « الف » توانسته‌است حوزة عمل طرف « ب » ‌را تعيين كند، طرف « الف » بر طرف « ب » اعمال قدرت كرده است.23‌ 
نسبت قدرت و آزادي:
در ديدگاه فوكو، بين قدرت و آزادي رابطة نزديكي وجود دارد و روابط قدرت به مثابه بازيهاي استراتژيك ميان افراد و آزادي است كه علي‌رغم تاثيرپذيري از قدرت، مي‌توانند بر اعمال ديگران تاثير بگذارند. به زعم وي، قدرت صرفاً بر افراد آزاد، يعني كساني‌كه در موضع انتخاب قرار دارند، اعمال مي‌شود، زيرا هدفش نفوذ بر گزينش‌هاي انسان و شكل‌دادن به اعمال اوست. از اين‌رو، نمي‌توان رابطة بنده و ارباب را رابطة قدرت دانست، بلكه در اين‌جا نوعي رابطة اجبار جسماني برقرار است كه بيشتر با مفهوم سلطه سنخيت دارد. فوكو با تمايزبخشي ميان دو مفهوم قدرت و سلطه، معتقد است كه سلطه به روابط نامتقارن قدرت اشاره دارد كه در آن، اشخاص تابع، به دليل محدودشدن حاشية آزادي‌شان (توسط تأثيرات قدرت)، فضاي اندكي براي مانور دارند، اما قدرت به روابطي اشاره دارد كه منعطف، چندجانبه، متحرك و قابل مقاومت است. فوكو، در ادامه با پيوند قائل‌شدن ميان قدرت و آزادي، روابط قدرت را متمايز از روابط خشونت‌آميز مي‌داند. او رابطة خشونت را متضمن اعمال زور بر بدن يا اشياء به صورت مستقيم و بلاواسطه مي‌داند كه در نهايت فرد را وادار به تسليم مي‌كند و حصلتي ويران‌كننده و منفعل‌كننده دارد. در حالي‌كه وجود رابطة قدرت، به معناي نفي و انكار آزادي نيست، بلكه مبتني بر نوعي « ‌راهبرد ‌» يا « استراتژي » است كه بر اساس آن، ديگران برحسب تكنيك‌هاي خاص قدرت هدايت مي‌شوند و « متضمن حوزة كاملي از پاسخ‌ها، واكنش‌ها، نتايج و تدابير ممكنه است ».24
در نتيجه به رغم فوكو، قدرت و آرادي نه در مواجهة با هم، بلكه در ارتباط با هم عمل مي‌كنند. اين تلقي از قدرت، در برابر تعاريف ارائه‌شده از سوي متفكرين مدرن (نظير ماكياول، هابز، ماركس، و بر و‌…) قرار مي‌گيرد كه بر اساس آن، قدرت به عنوان تقويت‌كنندة توانايي‌هاي يكي از بازيگران، آن‌ها را در موضعي قرار مي‌داد كه در جهت تغيير رفتار تابعان، حدي بر آزادي‌هاي آن‌ها بگذارند
قدرت به مثابه امري ارتباطي:
فوكو، قدرت را به مثابه « رابطة بين نيروها »‌ مورد توجه قرار مي‌دهد و آن را محدود به رابطة حاكم و رعيت، يا بازتاب‌يافته در ساختارها و نهادهاي متمركز و محدودي نظير دولت و احزاب نمي‌بيند. از نظر وي، برداشت حقوقي- فلسفي از قدرت و تبيين قدرت در ارتباط با نهادهايي نظير پادشاه و دولت، ريشه در نگرش مدرن دارد و باعث شگفتي است كه اگر مفهوم مدرن قدرت با نهاد پادشاهي و دولت پيوند نداشته باشد. به تعبير وي، « نظرية سياسي مدرن هرگز دست از سرِ پادشاه برنداشته‌است ».25
فوكو بر اين باور است كه دولت صرفاً نهادي است كه در آن، قدرت در شكل نهاييِ خود قابل مشاهده است؛ اما قدرت عميقاً ريشه در شبكة جامعه دارد و مي‌توان آن را در تماميِ عرصه‌هاي اجتماع و روابط انساني (حتي روابط عاشقانه) مورد ملاحظه قرار داد. از اين‌رو، نبايد منشاء روابط قدرت را در نهادها جست‌وجوكرد، زيرا باعث توضيح قدرت توسط قدرت مي‌شود و روابط قدرت را صرفاً به صورت اشكال قانوني يا مبتني بر اجبار آن محدود مي‌كند. ريشه‌هاي قدرت را بايد در تاروپود جامعه جُست، نه اين‌كه آن را به مثابه پديده‌اي عارضي، همانند زائده‌اي بر پيكرة جامعه پنداشت كه مي‌بايست محو و نابودشود. در نتيجه، سخن‌گفتن از جامعة فاقد روابط قدرت، صرفاً در انتزاع، ‌امكان‌پذير و قابل تصور است. در نگرش فوكويي، قدرت نه در اشكال رسمي و نهادينة آن، بلكه در « نقاط انتهايي » اعمال آن، يعني در سطح روابط انساني و جايي‌كه

 

فوكو، هدف خود را در مطالعه و تحليل دقيق‌ترِ قدرت، ارائة نوعي تحليل تجربي‌تر از قدرت* مي‌داند كه در آن، اشكال مقاومت در برابر انواع مختلف قدرت، به عنوان نقطة عزيمت مورد توجه قرار مي‌گيرد.

 

قدرت سرشت قانونيِ كمتري دارد، مورد توجه قرار مي‌گيرد. فوكو درصدد موردتوجه قراردادنِ چگونگيِ قبضه يا تصاحب قدرت برنمي‌آيد، بلكه چگونگيِ اعمال، اجرا و اثرات آن را در ارتباط مستقيم و بلاواسطه با آن‌چه كه مي‌توانيم آن را « سوژه » يا « ابژه » ‌قدرت بناميم، مورد توجه قرار مي‌دهد.26 او در اين‌باره مي‌گويد: « موضوع اصليِ من در تحقيقاتم، قدرت نيست، بلكه چگونگيِ ساخته‌شدنِ انسان به عنوان سوژه است ».*27 او در اين راستا، مسائلي مانند جنسيت** را صرفاً كارماية طبيعيِ انسان براي توليدمثل يا كسب لذت نمي‌داند، بلكه آن را به عنوان منظومه‌اي از گفتارها و رفتارها مي‌داند كه آدميان (افراد) را در چنبر مناسبات قدرت قرار مي‌دهد. به عبارتي، « جنسيت عبارت است از راهبردي در جهت اداره، توليد و نظارت بر اندام آدميان و مناسبات اجتماعيِ آن‌ها ».28 از اين‌رو، فوكو مسئلة اصليِ خود را در توجه به قدرت، يافتن پاسخي براي اين پرسش‌ها مي‌داند: « قدرت به دست چه كسي يا كساني اعمال مي‌شود؟ چه كسي براي من تصميم مي‌گيرد؟ چه كسي حركات و فعاليت‌هاي مرا برنامه‌ريزي مي‌كند؟ تصميماتي كه اجزاي زندگيِ مرا دربرمي‌گيرد، چگونه اتخاذ مي‌شود ».29
تحليل فوكو از قدرت، بر مطالعة شيوه‌ها (تكنيك‌ها) ‌و تاكتيك‌هاي قدرت و نحوة عملكرد آن استوار است. بر پاية چنين تحليلي، قدرت را بايد به عنوان چيزي تلقي‌نمود كه دَوَران مي‌كند يا شايد به عنوان چيزي كه فقط به شكل زنجيره‌اي عمل مي‌كند، هرگز در جايي متمركز نمي‌شود، در دست كسي قرار نمي‌گيرد و نمي‌توان آن را به عنوان كالا يا بخشي از دارايي تصاحب نمود. « ‌قدرت در همه‌جا هست، نه به خاطر اين‌كه همه چيز را دربرمي‌گيرد، بلكه از اين‌رو كه، از هرجايي نشأت مي‌گيرد و از پايين به بالا مي‌جوشد ».30 از اين منظر، قدرت بيشتر عمل مي‌كند، تا اين‌كه در اختيار كسي باشد و يا امتيازي براي طبقة حاكمه محسوب شود؛ بلكه دربردارندة مجموعه‌اي از موقعيت‌هاي استراتژيك است. قدرت، همچون راهبردهاي پيچيده‌اي است كه در سرتاسر نظام اجتماعي در حال اجراست، هرگز به صورت جامع و جهانشمول ظاهر نمي‌شود و تنها در نقاط اعمال به صورت « خُرد » ظاهر مي‌شود. در اين‌جا، قدرت، امري مطلق نيست، بلكه صرفاً مجموعه‌اي از شبكه‌ها و مجموعه‌هاي متداخل است. در نتيجه، ديگر نمي‌توان كليتي واحد براي قدرت قائل شد، بلكه ما با وجوه گوناگون قدرت در اشكال محلي، متغير و در يك كلام « ‌ميكروفيزيك قدرت »‌ مواجهيم. در اين تصور، قدرت به شكل‌هاي متفاوت در موقعيت‌ها و فضاهاي گوناگوني وجود دارد و هريك از اين موقعيت‌ها و فضاها، تاريخ ويژه و تكنيك‌هاي مربوط به خود را دارند.
درواقع، قدرت در اين معنا هيچ‌گونه محتواي جوهري ندارد و به جاي آن‌كه چيزي باشد كه به تصاحب درآيد و متمركز شود، نوعي تكنولوژي است كه در ارتباط با دانش* عهده‌دار نقشي انضباطي است و در چارچوب نهادهايي مانند زندان، بيمارستان، كارخانه، دانشگاه و سربازخانه، بر مبناي تكنيك‌هاي مراقبت و تنبيه عمل مي‌كند. البته بايد به اين نكته نيز توجه نمود كه در اشكال اعمال قدرت نيز تحولاتي رُخ داده است. « ‌در اين تحول، قدرت نخست در طي قرون هفدهم و هيجدهم از شكل حاكميت، دولت و سركوب، به شكل قدرت مشرف بر حيات (با هدف تأمين رفاه و سلامت فرد و جمع) ‌درآمد و در سدة نوزدهم به شكل آناتومي سياسيِ بدن (با تأكيد بر به‌كارگيريِ تكنولوژي انضباطي) ظاهرشد ».31 در مقطع اخير، شاهد ظهور يكي از تكنيك‌هاي اصليِ قدرت مدرن جهت نظارت و مراقبت مستمر بر تابعين هستيم كه از آن به « تكنيك معكوس‌سازي رؤيت‌پذيري » تعبير مي‌شود. بدين‌معناكه، « در حالي‌كه در نظام‌هاي سلطنتي، پادشاه از بيشترين رؤيت‌پذيري برخوردار بود، در تحت نهادهاي قدرت مشرف بر حيات، كساني‌كه بايد مورد انضباط قرارگيرند، به رؤيت‌پذيرترين افراد تبديل مي‌شوند ».32
به اعتقاد فوكو، بهنجارسازي، مراقبت و تنبيه در اشكال گذشتة خود به صورت شكنجه و نمايش‌هاي عمومي (اعدام در ملاء عام) صورت مي‌گرفت. اما در عصر حاضر، نوعي جابجايي در عرصة قدرت رُخ داده است كه بر اساس آن، قدرت بر روح و روان و فكر و ذهن افراد اعمال مي‌شود. فوكو اين تحول در نحوة اعمال قدرت را در ارتباط با گذار از « جامعة نمايشي » به « جامعة مبتني بر مراقبت » توضيح مي‌دهد و چنين مي‌نويسد: « جامعة ما، جامعة ]مبتني بر[ ‌نمايش نيست، ]بلكه[ جامعة ] مبتني‌بر[ مراقبت است، در زير سطح تصويرها، بدن‌ها عميقاً در محاصره‌اند ».33
به‌طوركلي، با استقرار نوعي مراقبت و تنبيه مستمر و تكنيك‌هاي انضباطي كه مبتني بر محصورسازي و سازوكارهايِ بي‌نهايت تعميم‌پذير « سراسربيني » است، مي‌توان از شكل‌گيريِ يك جامعة انضباطي سخن گفت كه در آن، تأثيرات قدرت تا ظريف‌ترين و دورترين زواياي زندگي آدمي نفوذ مي‌كند. درنتيجة ظهور چنين شكلي از قدرت، اين نياز احساس شد كه بدن به نحو دقيق‌تري شناخته شود و با فهميدن نحوة كاركرد آن، به نحو مؤثرتري تحت انقياد قرارگيرد. اين بنيان‌هاي سلطه كه مبتني بر دانش و نوعي خصلت تأديبي است، « تكنولوژي سياسي بدن » خوانده مي‌شود كه در آن، بدن مستقيماً در حوزة سياسي قرار مي‌گيرد و « مناسبات قدرت، بر بدن چنگالي بي‌واسطه مي‌گشايد، آن را محاصره مي‌كند، بر آن داغ مي‌كوبد آن را رام و تربيت مي‌كند، تعذيب‌اش مي‌كند و ملزم به انجام كارهايي مي‌كند و به اجراي مراسمي وادارش مي‌كند ».34 درنتيجه، انسان به عنوان فاعل دانايي، موضوع/محصول همين سلطه/مشاهده دانسته مي‌شود.35‌ به هر صورت، مي‌توان چنين مطرح نمود كه در تصوري شبكه‌اي از قدرت كه از جانب فوكو مطرح مي‌شود، افراد نه‌تنها در درون شبكه‌هاي قدرت در رفت‌وآمد هستند، بلكه هميشه در وضعيتي دوگانه به‌سر‌مي‌برند: « اعمال قدرت و تحت سيطرة آن قرارداشتن ». در اين‌جا چنين تصور مي‌شود كه هيچ قدرتي وجود ندارد كه كاملاً در دست يك شخص باشد و او به تنهايي بتواند بر ديگران اعمال سلطه كند. قدرت نه يك نهاد يا ساختار، بلكه ماشيني است كه همه در آن گرفتارند، كساني‌كه اعمال قدرت مي‌كنند، به اندارة كساني كه بر آن‌ها اعمال قدرت مي‌شود. اين نحوة نگرش به قدرت، پيامدهاي خاصي در نحوة تحليل برجاي مي‌گذارد. « اگر قدرت چيز نيست يا كنترل مجموعه‌اي از نهادها نيست و يا حتي عقلانيت نهفته در تاريخ نيست، در آن صورت وظيفة تحليل‌گر، تعيين و تشخيص عملكرد آن خواهد بود ».36

قدرت/دانش:
فوكو، سازوكارهاي قدرت را متضمن ابزارهاي كارآمد براي توليد و انباشت معرفت مي‌داند و چنين مي‌نويسد: « در اغلب نوشته‌ها، قدرت با صفاتي منفي همراه بوده است: قدرت محروم مي‌كند، سركوب مي‌كند، سانسور مي‌كند، ممانعت مي‌كند، پنهان مي‌كند و مي‌پوشاند ».37 در حالي‌كه قدرت، توليدكننده است و وقتي‌كه قدرت از طريق سازوكارهايي همچون مشاهده، شيوه‌هاي ثبت و روندهاي تحقيق و پژوهش اِعمال مي‌شود، بدين معناست كه قدرت راهي ندارد، جز آن‌كه دستگاه‌هايي را براي شناخت پديدآورد، سازمان دهد و به‌كاراندازد. اعمال قدرت، ضرورتاً دستگاه‌هاي دانش را به حركت درمي‌آورد و فضاهايي را ايجاد مي‌كند كه در درون آن‌ها دانش شكل مي‌گيرد.
اين طرز تلقي از رابطة قدرت و دانش، در برابر اين تصور رايج در نگرش مدرن قرار مي‌گيرد كه در آن، شكل‌گيريِ دانش، موكول به عقب‌نشينيِ حوزة قدرت دانسته مي‌شد؛ زيرا قدرت به عنوان امري منفي و سركوب‌گر مورد توجه قرار مي‌گرفت. اما فوكو مطرح مي‌كند كه آيا اگر قدرت صرفاً سركوب‌گر بود، ما پيوسته از آن اطاعت مي‌كرديم؟ او چنين پاسخ مي‌دهد كه قدرت، از آن‌رو موقعيت خود را حفظ كرده است كه صرفاً مانند نيرويي ظالمانه، يا بارِ سنگيني كه در برابر آن مقاومت صورت مي‌گيرد، عمل نكرده است. قدرت عملاً وسيله‌اي بوده است كه به آن، همه‌چيز، يعني توليد دانش، شكل‌هاي گفت‌و‌گو و لذت رُخ داده است. درنتيجه، فوكو رابطة قدرت و دانش را از منظري بيروني مورد توجه قرار نمي‌دهد و يا يكي از آن‌ها را نتيجه و پيامد يكي ديگر نمي‌داند، بلكه معتقد است كه قدرت و دانش، مستقيماً بر يكديگر دلالت مي‌كنند و « هيچ رابطة قدرتي بدون تشكيل حوزه‌اي از دانش متصور نيست و هيچ دانشي هم نيست كه متضمن روابط قدرت نباشد ».38 ‌به نظر فوكو، علوم انساني و اجتماعي به عنوان جزئي از فرآيند اعمال قدرت و اعمال سلطه بر انسان، چگونگيِ شكل‌گيريِ گفتمان‌هاي مختلف را در بستر روابط قدرت مورد تبيين قرار مي‌دهد.
در اين رويكرد، تكنولوژي قدرت دربردارندة مجموعه‌اي از گفتمان‌هاي علمي است؛ زيرا ضرورت تشخيص، طبقه‌بندي، تعيين انواع مجازات‌ها و شناخت خصال مجرمان و روحيات آن‌ها، موجب پيدايش حوزة تازه‌اي از دانش، يعني « آناتومي سياسي بدن » شده و آن را در خدمت تكنولوژي‌هاي انضباطيِ قدرت قرار مي‌دهد. بر اين اساس، بهره‌گيريِ تكنولوژي‌هاي قدرت از دانش، در راستاي تمييز بهنجاري‌ها از نابهنجاري‌ها و شكل‌گيريِ نوعي « حصربنديِ گفتماني » و « توزيع » و «

 

برطبق نظر فوكو، قدرت مدرن برخلاف اشكال پيشينِ قدرت، محلي، توليدكننده، متداوم، شبكه‌اي و جامع است كه اين امر، متأثر از فضايي است كه قدرت مدرن در آن ظهور كرده‌است.

 

انضباط »‌ موجب مي‌شود كه مسائل اساساً سياسي به زبان فني- علمي و بي‌طرفانه مورد تحليل قرارگيرد. پس مي‌توان چنين نتيجه‌گرفت كه، « ‌وقتي‌كه قدرت از طريق سازوكارهايي ظريف اعمال مي‌شود، راهي ندارد جز آن‌كه دستگاه‌هايي را براي شناخت به وجودآورد، سازمان دهد و به‌كاراندازد ».39
قدرت و مقاومت:
توجه حوزة مقاومت‌هاي صورت‌گرفته در برابر قدرت، ما را در فهم هرچه بهتر روابط قدرت ياري مي‌دهد. به اعتقاد فوكو، « هيچ قدرت و يا اقتداري نمي‌توان يافت كه در برابر خود مقاومت نيافريند»40 و ‌در برابر هر رابطه‌اي از قدرت، مي‌توان حوزة كاملي از « ‌پاسخ‌ها، ‌واكنش‌ها و تدابير ممكنه » را مشاهده‌نمود. پس«نحوة اعمال قدرت ممكن است از طريق ماهيت مقاومتي كه در برابر آن ايجاد مي‌شود شناخته شود. مقاومت هميشه در روابط قدرت بعنوان «تقابل غير قابل تقليل» مورد نظر قرار مي‌گيرد1/40.» درواقع، قدرت صرفاً در جريان مبارزه‌ها، واكنش‌ها و مقاومت‌هايي جريان مي‌يابد كه انسان‌ها جهت به‌هم‌ريختن مناسبات قدرت صورت داده‌اند. از اين‌رو، مورد توجه قراردادن اشكال مقاومت صورت‌گرفته در برابر قدرت، ضرورتي اجتناب‌ناپذير محسوب مي‌شود.
فوكو، هدف خود را در مطالعه و تحليل دقيق‌ترِ قدرت، ارائة نوعي تحليل تجربي‌تر از قدرت* مي‌داند كه در آن، اشكال مقاومت در برابر انواع مختلف قدرت، به عنوان نقطة عزيمت مورد توجه قرار مي‌گيرد. او به‌جاي اين‌كه، قدرت را از نقطه‌نظر عقلانيت دروني آن و نظارت عقل بر قدرت تحليل كند (چنان‌كه از زمان كانت مطرح شده‌بود)، روابط قدرت را بر پاية مبارزات صورت‌گرفته در برابر آن مورد ارزيابي قرار مي‌دهد. از اين‌رو، ايستادگي در برابر قدرت را در اشكال زير به عنوان نقطة عزيمت خود برمي‌گزيند، زنان در برابر مردان، فرزندان در برابر والدين، بيماران رواني در برابر روان‌كاوان و ... . فوكو، اين مبارزات را « سراسر جهاني » مي‌داند كه محدود به كشوري خاص نيست، داراي ماهيتي مبارزه‌طلبانه و اقتدارگريزانه است و در مخالفت با اثرات قدرت صورت مي‌گيرد.
فوكو معتقد است كه اَشكال مبارزه در بستر زمان، دچار تغيير شده‌است و ديگر مانند گذشته، درصدد مورد ترديد قراردادن نهاد قدرت (در قالب پادشاه) نمي‌باشد، بلكه در اين مبارزات، هدف، مورد سئوال قراردادن رابطة قدرت و دانش، و به تعبيري، اشكال قدرت و تكنيك‌هاي آن است. او سه شكل اين مبارزه را به صورت مبارزه عليه اشكال سلطه (قومي، مذهبي و اجتماعي)، ‌استثمار و يا عليه آن چيزي كه فرد را به خودش مقيد مي‌كند و بدين شيوه وي را تسليم ديگران مي‌سازد، مورد شناسايي قرار مي‌دهد، كه با هدف رهايي از بند سلطه و دستيابي به ارائة تعريفي از سوژه (خود) صورت مي‌گيرد. نتيجه آنكه اعمال قدرت معمولاً بخاطر تمرّد اتباع در معرض خطر قرار دارد و تكنك‌هاي اعمال قدرت بدليل مواجهه با مقاومت، تمرد و هزينه‌هاي پيش‌رو با نوعي پالايش و اصلاح مداوم همراه است.

ت. تبارشناسيِ قدرت مدرن:
مطالعات تجربيِ فوكو دربارة مدرنيته، بر مسئلة چگونگيِ ظهور و متمايزشدن اشكال مدرن قدرت از ساير اشكال سنتي قدرت، متمركز است. از نظر وي، بقاء و استمرار مدرنتيه (حداقل در برخي از وجوه آن)، مرهون عملكرد رژيم جديد قدرت/دانشِ آن است. اين رژيم، دربردارندة فرآيندها، عملكردها، موضوعات تحقيق، موقعيت‌هاي نهادي و فراتر از همة اين‌ها، مقدرات (ضوابط) سياسي‌اي است كه آن را به‌طور قابل‌ملاحظه‌اي، متفاوت از رژيم‌هاي پيشين مي‌كند41.
به اعتقاد فوكو، بايد اعمال قدرت را نه از نظر «حق»، بلكه از نظر تكنيك، نه به لحاظ قانون بلكه به لحاظ بهنجارسازي، و نه از نظر سوء استفاده بل از نظر مجازات و كنترل بفهميم. به زعم وي انديشة سياسي مدرن از آنجايي براي انديسشيدن دربارة شكلهاي نوين قدرت نارساست كه پرسشهاي فلسفي ـ سياسي را چون پرسشهايي حقوقي ـ قانوني طرح مي‌كند؛ مانند اينكه حدود قدرت كدام است؟ چگونه مي‌توان استفاده و سوء استفاده از آن را محدود كرد؟ فوكو مي‌گويد انديشة سياسي مدرن با سخن‌گفتن از حقوق «حكمران» و وظايف «اتباع» اين واقعيت را از نظر پنهان كرده كه گفتارهاي مربوط به حق و مشروعيت نه صرفاً راههايي براي حفظ وجود افراد از وجود قدرت، بلكه اعمال منضبط‌كننده‌اي هستند كه سوژه‌هاي انساني را در روابط نوين قدرت مي‌سازند او در اين باره مي‌گويد: «به حضور ثابت حقيقت يا خود قدرت توجه نكنيد، بلكه آنها را همچون استراتژي تصور كنيد كه به موجب آن مي‌توانيد ببينيد تاثيرات سلطه‌آميز آن استراتژي، نه بازيابي حقيقت بلكه به گرايش‌ها، حركتها، تاكتيك‌ها، ابزارها و كاركردهاي قدرت نسبت داده‌ مي‌شوند؛ مي‌بايد در آن استراتژي، شبكه‌اي از روابط ]قدرت[ را كشف كرد كه دائماً در حال تنش و فعاليت هستند
برطبق نظر فوكو، قدرت مدرن برخلاف اشكال پيشينِ قدرت، محلي، توليدكننده، متداوم، شبكه‌اي و جامع است كه اين امر، متأثر از فضايي است كه قدرت مدرن در آن ظهور كرده‌است. فوكو معتقد است كه برخلاف تصور ما، رژيم قدرت/دانشِ مدرن، از بالا بر افراد تحميل نمي‌شود، بلكه به‌طور تدريجي، از اواخر قرن هيجدهم، در اشكال محلي و خُرد، در قالب نهادهاي انضباطي، توسعه يافته‌است. به زعم وي، گونه‌هاي مختلفي از خرده‌تكنيك‌هاي قدرت كه از طريق مراقبت‌هاي پزشكي و كنترل و مراقبت، در قالب نهادهايي نظير بيمارستان، زندان و مدرسه اعمال مي‌شود، شكل مدرن قدرت را از اشكال قديميِ آن، كه تابع مراكز بزرگ و متمركز قدرت بود، متمايز مي‌سازد.42
از ديدگاه فوكو، غايت نهايي قدرت تنظيم رفتار افراد و كنترل آنها مي‌باشد و حكومت در اين معنا به تنظيم رفتار از طريق كاربرد بيش يا كم عقلاني ابزارهاي مناسب تكنولوژيك دلالت دارد. براين اساس، نهادهاي انضباطيِ قدرت مدرن، مواجه با مسائلي نظير سازماندهي، مديريت، كنترل و نظارت جمعيت زيادي از افراد بودند. در مواجهه با اين مسائل، تكنيك‌ها و تاكتيك‌هايي در اروپاي قرن 17 مطرح شد كه در بردارندة عنصر محاسبه و شناخت هدف مورد نظر بود. يكي از اين تاكتيك‌ها، نظارت يا مراقبت مستمر بود كه به عنوان تكنيك دانش/قدرت از سوي اداره‌كنندگان جامعه در نهادها انعكاس مي‌يافت و از طريق اعمال كنترل، شناسايي و نظارت مستمر بر تابعين، عمل مي‌نمود. اين تكنيك‌هاي انضباطيِ قدرت كه از طريق نظارت و مشاهده اعمال مي‌شد، قدرت را در پيوندي عميق با دانش قرار مي‌داد و خشونت و خصلت نظاميِ قدرت را تعديل نموده و با دروني‌نمودن نظارت و كنترل مستمر، افراد را پذيرايِ آن مي‌كند. اين نحوة نظارت از طريق فرآيندهاي فردي سازي يا نظارت سراسربينانه‌اي كه از طريق سبك معماري و نوآوري‌هاي سازماني، بصورتي سلسله‌مراتبي اعمال مي‌شد و افراد را در رده‌هاي خاصي نظير زن/ مرد، سالم/ بيمار طبقه‌بندي مي‌نمود تا آنچه كه فوكو«بدنهاي مفيد و منقاد» مي‌نامد، محقق گردد. اين شكل انضباطي قدرت، بر يك يا چند نفر با اهداف ذيل اعمال مي‌شد: «براي انها مهارت، توانايي آنها براي كنترل خود را شكل دهد، توانايي آنها براي عمل هماهنگ را افزون سازد، آنها را در برابر فرمان و دستور منعطف كند، يا در مسيرهاي ديگري خصوصيات آنها را قالب‌ريزي كند42
فوكو به منظور ارائه توصيفي دقيق از اين شكل قدرت، مفهوم «قدرت مشرف برحيات » را مورد توجه قرار مي‌دهد و از اين طريق، موضوعات پيش روي قدرت/ دانش را در ارتباط با فاعل شناسا، جمعيت، بهداشت، زندگي شهري و جنسيت مطرح مي‌كند. به زعم وي، گسترش انضباط در اين دوره همگام با ابداع فاعل شناسا به پيش مي‌رود؛ يعني برداشتي از انسان كه داراي روح و ذهن، آگاهي، ندامت و ديگر وجوه دروني است كه مي‌تواند توسط عاملان ديگر شكل بگيرد. در نتيجه، هر يك از ما به عنوان كساني تصوير مي‌شويم كه ياد گرفته‌ايم نظارت، سخت‌گيري و طبقه‌بندي را مسئله‌اي عادي بدانيم و براساس خواستِ قدرت و در راستاي پروژه‌هاي انضباطي، رفتار و شخصيت‌مان را قالب‌بندي نمائيم43. چيزي كه براي فوكو حائز اهميت است نشان دادن اين نكته است كه سوژه مخلوق قدرت است. يعني سوژه مخلوق سازوكارهاي ميكروفيزيك قدرت و فرآيند بهنجارسازي است. در اين شكل اعمال قدرت، الگوهاي انضباطي به صورتهاي جزايي و كيفري آن تا روزگار ما به زنداني كردن جسم و مطيع نمودن روح ادامه داده است، شكلي كه در آن قدرت از درون و به صورتي مخفيانه و رذيلانه بر فرد و پيكر اجتماعي اعمال مي‌شود و موجب تثبيت زواياي قدرت بر بدن و انقياد آن مي‌گردد فوكو دستگاه كيفري جديد را در بردارندة مراكز بيشماري از مجاري اعمال قدرت در چارچوب «ميكروفيزيك قدرت» مي‌داند كه در آن سوژه، گفتمانهاي علمي ـ اجتماعي و ترتيبات سياسي با هم تلاقي پيدا مي‌كنند و به شكل ظريف همديگر را ساخته و تقويت مي‌كنند. براين اساس، فرد واقعيتي است كه پروردة فن‌آوري‌هاي ويژه قدرت در غالب تكنيك‌هاي انضباطي مي‌باشد44. البته فوكو مناسبات جنسيت با قدرت را نه از منظر سركوب بلكه از زاوية تقويت كنندگي و بازآفريني مورد توجه قرار مي‌دهد كه براساس آن، جنسيت و قدرت با هم همزيستي دارند و در«مارپيچ‌هاي

 

فوكو به منظور ارائه توصيفي دقيق از اين شكل قدرت، مفهوم «قدرت مشرف برحيات » را مورد توجه قرار مي‌دهد و از اين طريق، موضوعات پيش روي قدرت/ دانش را در ارتباط با فاعل شناسا، جمعيت، بهداشت، زندگي شهري و جنسيت مطرح مي‌كند.

 

جاوداني قدرت و لذت» به ذهنيت و سوژة انساني شكل مي‌دهند.
به طور كلي مي‌توان گفت قدرت مشرف بر حيات در بردارنده يكسري مفروضات اين چنيني است:«شكل قديمي قدرت كه قدرت مبتني بر حاكميت را نمادينه مي‌كرد، اكنون جاي خود را به شكلي از قدرت مي‌دهد كه در راستاي مديريت بدنها، محاسبه و ارزيابي عمل مي‌نمايد. در دوران گذشته، اشكال متنوعي از انضباط در چارچوب دانشگاه‌ها، مدارس، تيمارستانها، بيمارستان‌ها، ... بسط يافت و در عرصه‌هاي سياسي و اقتصادي، مسائلي مانند نرخ زاد و ولد، طول عمر بهداشت و رفاه عمومي و مسكن مورد توجه قرار گرفت45. »

ث. نتيجه‌گيري :
بحث فوكو دربارة قدرت، بحثي درباره جوامع تحول يافتة مدرن است كه در آنها روندهاي دموكراتيك به نحوي اساسي تحقق يافته است و قدرت مركزي در قالب دولت كم رنگ شده است. در اين حالت قدرت ديگر بر خلاف تصور سنتي، «يك سخنراني عرضه شده از فراز يك كرسي نيست، مجموعه‌اي از گزاره‌هاست كه به گونه‌اي مستقل در تمامي نهادها توليد مي‌شود و به ميزاني كه كمتر دست به دامن يك ارادة عاليه شود و بيشتر در گرو مشاهده عيني و بلكه علم باشد، نافذتر است46.» براين اساس، موضع روش شناختي فوكو دربارة قدرت، در برابر موضعي قرار مي‌گيرد كه وي از آن به گفتمان «حقوقي ـ قضايي » تعبير مي‌كند. گفتمان حقوقي ـ قضايي از دورة قرون وسطي رواج يافته بود و برطبق آن قدرت به عنوان امري تصريح شده در چارچوب قانون در ارتباط با زبان و تعابير حقوق و نهادهايي قانوني و نظر دولت مورد تحليل مي‌گرفت. در اين ديدگاه، جهت بررسي قدرت دو مولفه اساسي مورد توجه قرار مي‌گرفت: «1.هويت نيروهاي مسلط2. مشروعيت يا مشروعيت‌يابي كميت47.» در اين گفتمان چنين تصور مي‌شد كه قدرت از نقطه‌اي مركزي اعمال مي‌شود(حاكميت)، شكلي منفي دارد(سركوب‌گر، بازدارنده و منع كننده است) و براساس نوعي قرارداد كه در آن تمايزي جدي ميان حاكم و تابع وجود دارد، استوار است. 48
كاربرد مفهوم «حكومت‌مندي» از سوي فوكو جهت نشان دادن اين نكته است كه شكل مدرن قدرت در چارچوب دولت به صورتي انضمامي موجوديت مي‌يابد و اعمال قدرت مرتبط با فرماسيون اقتصاد سياسي، ديپلماتيك و تكنيك‌هاي نظامي و مفهوم قرن هيجدهمي سياستگذاري است49.
اما بداعت كار فوكو، طرح مجموعه‌اي از قواعد تازه جهت نحوه صورتبندي قدرت به شكل كنوني آن است كه مي توان آنها را چنين برشمرد50:
نخست آنكه او در پي آن بود تا تكنيك‌هاي انضباطي قدرت را همچون يك عامل سامان بخش و توليدي ببيند، نه چون حكمي سركوب‌گر و تحديد كننده.
دوم او در پي آن برآمد تا روش‌هاي كيفري و تنبيهي را همچون مجموعه‌اي از فنون و اعمال ويژه‌‌ي داراي قدرت سركوب‌گر خاص خاص خود ببيند، نه همچون بازتاب يا نتيجه نيروهاي ديگري از قبيل ساختارهاي اجتماعي يا نهادهاي قانون‌گذاري.
سوم، او در پي آن برآمد تا با طرح دانش / قدرت، پيوند قدرت و آزادي و نفي ساختار دولت به عنوان يگانه ساختار هويت بخش، در جهت هر چه انساني‌تر نمودن نحوة عملكرد تكنولوژي قدرت و فراهم نمودن نوعي آزادسازي و سازندگي(در مقابل سركوب و بازدارندگي قدرت) در چارچوب دولت مدرن) تلاش نمايد

ارجاعات:
1-
هيوبرت دريفوس، پل رابينو. ميشل فوكو: فراسوي ساختگرايي و هرمنوتيك. ترجمة حسين بشيريه (‌تهران: نشر ني، 1378) ص 13 (مقدمة مترجم)
1/1-
علي پايا. جايگاه مفهوم صدق در آراي فوكو. مجلة فرهنگ. ش 22. ص 53
2/1-
همان. ص 53
2-
اريك ماتيوز. فلسفة فرانسه در قرن بيستم. ترجمة محسن حكيمي (تهران: ققنوس، 1378) ص 215
3-
حسين بشيريه، دولت و جامعة مدني (‌گفتمان‌هاي جامعه‌شناسي سياسي) (‌قم: نقدونظر، 1378) صص 12-11
4-
اريك ماتيوز. پيشين. صص 16-214
5. Michel Focault. The Archeology of Knowledge. London: Tavistock Publication. 1972. p103
6-
حسين بشيريه. پيشين. صص 3-22
7-
همان. ص 24
8-
احمد خالقي. قدرت، زبان و زندگي روزمره. رسالة دكتراي علوم سياسي دانشگاه تهران، به راهنمايي دكتر حسين بشيريه. سال تحصيلي 82-81 . ص 210
9-
دريفوس. پيشين. صص 54-48
10-
حسين بشيريه. نظريه‌هاي فرهنگ در قرن بيستم (‌تهران: مؤسسة فرهنگي آينده پويان، 1378) ‌ص92
11-
ميشل فوكو. نيچه، تبارشناسي و تاريخ. ترجمة نيكو سرخوش و افشين جهانديده. در: لارنس كهون
(
ويراستار). از مدرنيسم تا پُست‌مدرنيسم (تهران: نشر ني، 1381) ‌ص 374
12-
دريفوس. پيشين. ص 38
13-
حسين بشيريه، انديشة مدرن و پست مدرن. جزوة درسي مقطع كارشناسي‌ارشد علوم سياسي دانشگاه تهران. سال تحصيلي 77-76. ص 42
14-
دريفوس. پيشين. ص 24
15-
همان. ص 54
16-
حسين بشيريه. دولت و جامعة مدني. پيشين. ص 17
17-
حسين بشيريه. انديشة مدرن و پُست‌مدرن. پيشين. ص 38
1/17-
حسين بشيريه. سيري در نظريه‌هاي جديد در علوم سياسي (تهران: نشر علوم نوين، 1378) ‌ص 14
18-
همان. ص 143
19.
Barry Smart. The Governmental of Conduct: Focaut on Rationality, Power and Subjectivity. In: Michel Focaut. London: Routledge. 1994. Vol 4. p7
20-
دريفوس. پيشين. ص 311
21-
همان. ص 362
22-
همان. ص 358
23. Jeremy Moss(ed). The Later focaut. London: Sage Pub. 1998. p 67
24-
دريفوس. پيشين. ص 358
25-
استوارت آر.كلگ. چارچوب‌هاي قدرت. ترجمة مصطفي يونسي (تهران: پژوهشكدة مطالعات راهبردي، 1380)‌ ص 89
26. Smart. Op Cit. p9
27. I bid. p91
28-
محمد ضميران. ميشل فوكو: دانش و قدرت (تهران: هرمس، 1379) ص 63
29-
ميشل فوكو. (مصاحبه) قدرت. در: عزت‌الله فولادوند. ميشل فوكو: رازبيني و راستگويي. مجلة نگاه نو، آذر و دي 1372. صص 3-52
30.
Alan Sheridan. Michel Focault (The Will to Truth). London: Tavistock. 1980. pp 85-6
31-
دريفوس. پيشين. ص 30
32-
همان. ص 320
33-
ميشل فوكو. مراقبت و تنبيه: تولد زندان. ترجمة نيكو سرخوش و افشين جهانديده (تهران: نشر ني، 1378) ‌ص 270
34-
همان. ص 37
35. Sheridan. Op Cit. pp 85-6
36-
دريفوس. پيشين. ص 312
37. Smart. Op Cit. p 7
38-
دريفوس. پيشين. ص 24
39-
استيون لوكس. قدرت؛ فر انساني يا شر شيطاني. ترجمة فرهنگ رجايي (‌تهران: مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1370) ص 339
40. Edward Said. Miche Focault. In: Bary smart (ed). Michel Focault. London: Routledge. 1994. Vol 2
40/1. Jeff Monison. Strategies for socialist? Foucault’s conception of power. Economy & society. 1980. vol. 9.p8
41. Nancy Fraser. Foucault on modern power. In: Barry smart. Vol 2. op. cit. p137
42. Colin Gordon (ed). Power/Knowledge: Selected Interview and Other writings. 1972–79. New York. 1980. pp 158-59
43.
باري هيندس. گفتارهاي قدرت(از هابز تا فوكو). ترجمه مصطفي يونسي(تهران: نشر شيرازه، 1380) ص 130.
44.
همان صص 135- 134.
45.
اريك بارنز. ميشل فوكو. ترجمه بابك احمدي(تهران: نشر ماهي، 1381) صص 286 و 111.
46. Michel Foucault. The History of Sexuality . Volum 1. New York: 1978. pp 139- 142
47.
آلن تورن. نقد مدرنيته. ترجمه مرتضي مرديها(تهران: گام نو، 1380) ص 281.
48. Mitchell Dean, Foucault obsession with west Modernity. In: Barry Smart. Michel Foucault. Vol, 2. London: Routledge. 1994. p 290.
49. Jeff Mison. (strategies for Socialist? Foucault’s conception of power. Economy & society. 1980. vol. 9), p 5
50.
بارنز. پيشين. ص 112 

فهرست منابع:
بارنز، اريك. ميشل فوكو. ترجمه بابك احمدي(تهران: نشر ماهي، 1381)
بشيريه، حسين. انديشة مدرن و پست مدرن. جزوة درسي مقطع كارشناسي‌ارشد علوم سياسي دانشگاه تهران. سال تحصيلي 77-76
بشيريه، حسين. دولت و جامعة مدني (‌گفتمان‌هاي جامعه‌شناسي سياسي) (‌قم: نقدونظر، 1378)
بشيريه، حسين. نظريه‌هاي فرهنگ در قرن بيستم (‌تهران: مؤسسة فرهنگي آينده پويان، 1378) ‌
پايا، علي. جايگاه مفهوم صدق در آراي فوكو. مجلة فرهنگ. ش 22.
تورن، آلن. نقد مدرنيته. ترجمه مرتضي مرديها(تهران: گام نو، 1380)
حسين بشيريه. سيري در نظريه‌هاي جديد در علوم سياسي (تهران: نشر علوم نوين، 1378) ‌
خالقي، احمد. قدرت، زبان و زندگي روزمره. رسالة دكتراي علوم سياسي دانشگاه تهران، به راهنمايي حسين بشيريه. سال تحصيلي 82-81 . ص 210 دريفوس، هيوبرت؛ رابينو، پل. ميشل فوكو: فراسوي ساختگرايي و هرمنوتيك. ترجمة حسين بشيريه (‌تهران: نشر ني، 1378)
ضميران، محمد. ميشل فوكو: دانش و قدرت (تهران: هرمس، 1379)
فوكو، ميشل. (مصاحبه) قدرت. در: عزت‌الله فولادوند. ميشل فوكو: رازبيني و راستگويي. مجلة نگاه نو، آذر و دي 1372
فوكو، ميشل. مراقبت و تنبيه: تولد زندان. ترجمة نيكو سرخوش و افشين جهانديده (تهران: نشر ني، 1378)
فوكو، ميشل. نيچه، تبارشناسي و تاريخ. ترجمة نيكو سرخوش و افشين جهانديده. در: لارنس كهون
(
ويراستار). از مدرنيسم تا پُست‌مدرنيسم (تهران: نشر ني، 1381)
كلگ، استوارت آر. چارچوب‌هاي قدرت. ترجمة مصطفي يونسي (تهران: پژوهشكدة مطالعات راهبردي، 1380)‌
لوكس، استيون. قدرت؛ فر انساني يا شر شيطاني. ترجمة فرهنگ رجايي (‌تهران: مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1370)
ماتيوز، اريك. فلسفة فرانسه در قرن بيستم. ترجمة محسن حكيمي (تهران: ققنوس، 1378)
هيندس، باري. گفتارهاي قدرت(از هابز تا فوكو). ترجمه مصطفي يونسي(تهران: نشر شيرازه، 1380)
Dean, Mitchell, Foucault obsession with west Modernity.
In: Barry Smart. Michel Foucault. Vol, 2. London: Routledge. 1994
Edward Said. Miche Focault. In: Bary smart (ed). Michel Focault. London: Routledge. 1994. Vol 2
Foucault, Michel. The Archeology of Knowledge. London: Tavistock Publication. 1972
Foucault, Michel. The History of Sexuality . Volum 1. New York: 1978
Fraser, Nancy. Foucault on modern power. In: Barry smart smart (ed). Michel Focault. London: Routledge. 1994. Vol 2
Gordon, Colin (ed). Power/Knowledge: Selected Interview and Other writings. 1972–79. New York. 1980
Mison, Jeff. (strategies for Socialist? Foucault’s conception of power. Economy & society. 1980. vol. 9)
Monison, Jeff. Strategies for socialist? Foucault’s conception of power. Economy & society. 1980. vol. 9
Moss, Jeremy (ed). The Later focaut. London: Sage Pub. 1998
Sheridan, Alan. Michel Focault (The Will to Truth). London: Tavistock. 1980
Smart, Barry . The Governmental of Conduct: Focaut on Rationality, Power and Subjectivity. In: Michel Focaut. London: Routledge. 1994. Vol 4 

Power, subjectivity and identity:
Reflection on Foucault view

Aliashraf nazari. Assistant professor. Yazd university

Abstract

The history of politic is the history of the efforts of individuals or groups of individuals to accumulate, exercise, and distribute power. Indeed politics might be viewed as bounded conflict, as a means of manage conflict such that it does not deteriorate into private feuding or mob violence.
We all used the word power often. We all have an intuitive understanding of the term, which is (usually) perfectly sufficient for pub conversation. But the rapidly growing mountain of literature on the concept of power indicates that this understanding is not considered adequate for academic discourse.

Key words: power, authority, postmodern, discourse, structure