Ästhetik علم استتیک
ر.روشن
اعراب اندیشمند گویا بهدلیل کمبود بعضی از حروف الفبا، واژهی
«پوئیتیک» یونانی را که به معنی «هنر شعرسرایی» است، بوتیقا ترجمه
کردهاند. بنده هم در دوران شباب سالها فکر میکردهام که آن نام
پرندهای است!. گرچه این کتاب، از کتابهای مهم حاوی تئوری شعر و شاعری
است.
حدود ۲۱۰۰ سال بعد از کتاب زیباشناسی هنر شعر، یعنی «بوتیقای» ارسطو،
اسکندر باوم گارتن، فیلسوف آلمانی در سال ۱۷۵۰، شاخهی فلسفهی
زیباشناسی یعنی «استتیک» را رسمن در عصر جدید وارد فضای فرهنگی غرب
کرد. مفهوم استتیک در زبان یونانی به معنی «درک با کمک حواس» است.
امروزه علم استتیک یا زیباشناسی، بخشی از رشتهی فلسفه است که به:
شرایط تشکیل آثار ادبیـهنری، ساختار آنان، رابطهی میان هنر و
واقعیت، شرایط و اشکال نقد و تأثیر زیبایی روی فرد و اجتماع،
میپردازد. علم زیباییشناسی را، فلسفهی شناخت حسی نیز مینامند.
محتوا، اهمیت، جذابیت، اصالت، مواضع، عمق، وسعت، قانونمندی، و معیارهای
ارزشی، از جمله زمینههای قضاوت زیباشناسی در ادبیات، هنر، و فرهنگ
هستند.
موضوع زیباییشناسی، عنصری است علمی در فرهنگ انسانی. فرهنگشناسان چپ
مدعی هستند که در حین مبارزهی آشتیناپذیر طبقات در طول تاریخ بشر،
آثار مهمی از هنر و فرهنگ بشر از بین رفتهاند. از زمان روشنگری، بحث
میان اخلاقگرایان اجتماعی و زیباییگرایان هنردوست، آغاز گردیده است.
و از زمان رنسانس، مکاتب مختلف زیباشناسی بهوجود آمده که بعدها به
سیستمهای زیبايیشناسی: ایدهآلیستی، مارکسیستی، پدیدهشناسی، و
اگزیستانسیالیستی منجر شدهاند. مارکسیسم با اشاره به زیباییپرستی غیر
طبقاتی بورژوازی، سیستم سرمایهداری را «تمدن در چهارچوب بربریت وحشی
نیازها» نامید. چون زیباگرایان و زیباپرستان، خلاف زیباشناسان، آن را
وسیلهی شناخت و آگاهی ندانسته، بلکه هدفی برای شعار «هنر در خدمت
هنر»، یعنی مستقل از واقعیات اجتماعی و تاریخی، بهحساب میآورند.
بورژوازی خواهان آثاری ادبی، هنری است که با مسائل و مشکلات: اخلاقی،
سیاسی، اجتماعی و دینی رابطهای نداشته و فقط در خدمت: لذت، سرگرمی،
مصرف، و اقتصاد باشند. چپها، زیباگرایی غیر اجتماعی را فرمالیسم
نامیدهاند. لیبرالها این موضع چپها را نتیجهی فرهنگ زمان استالین
دانستهاند، چون در نظر مارکسیستها، ادیبان و هنرمندان غیر اجتماعی
برج عاجنشین با پناه به گوشهگیری و احساسگرایی رمانتیک، از واقعیات
گریخته و موجب یأس و ناامیدی میشوند.
اقتصاد و رسانههای سرمایهداری با دستکاری نیازهای زیبادوستی مردم،
تبلیغ مدام مدهای مصرفی؛ از لباس تا رفتار اجتماعی «چوخ بختیاری»،
تشویق موج و جریانهای هنری فریبکار، تشویق به مالکیت و داشتن کالا و
آثار هنری، فعالیت در شاخهی اقتصاد توریسم سودجویانه، افتتاح
فروشگاههای زنجیرهای کالاهای مصرفی، باعث زشتیپرستی به جای
زیباگرایی شدهاند. در نظر چپها، لذتجویی موجب ضدانسانی شدن محتوای
کالاهای فرهنگی میشود. مارکسیستها آن را بیان بربریت فرهنگ
امپریالیستی مینامند که سرانجام به زوال و ابتذال فرهنگی منتهی خواهد
شد.
کیرکگارد از موضعی مذهبی، زیباگرایی و لذتجویی را موجب بیاخلاقی و
جدی نبودن میدانست. انتقاد به زیباپرستی از زمان باستان شروع شد، چون
فرار از واقعیات تلخ به ظاهر زیبای جهان و کالا، ممکن است موجب نهيلیسم
ضد زندگی نیز بشود. زیباپرستی غرب در ادبیات و هنر قرن ۱۸ نزد
رمانتیکهایی مانند: شلگل و شاتو بریان و با شعار «هنر برای هنر» در
نزد سمبولیستها و اکسپرسیونیستها مشاهده شده است. اسکار وایلد و
روسکین در انگلیس ـ مالارمه، فلوبر و پروست در فرانسه ـ و نوالیس در
آلمان، از جمله ادیبان اخلاقگریز زیباپرست، بهشمار میآیند.
فلسفهی زیباشناسی، غیر از تئوری شناخت حسی، تئوری هنرهای آزاد نیز
بهشمار میآید. در زیباشناسی کلاسیک پیش از مارکس و هگل، فقط به
جنبهی زیبایی آثار ادبی و هنری توجه میشد و رابطهی آن و واقعیات و
تحولات اجتماعی را در نظر نمیگرفتند؛ مثلن کانت، قوانین زیباشناسی
عینی را نفی میکرد، ولی شیلر میگفت که آثار ادبی و هنری، مسائل عصر
خود را مطرح میکنند. گوته مینویسد که هنر، تصویری است از زندگی و
رابطهی هنر با زندگی اجتماعی را نمیتوان انکار
کرد. هگل مدعی بود که هنر، یعنی انسانی کردن جهان خارج، و هنر یک نوع
رابطهی انسان با جهان اطرافش است، چون هنر، نخستین سکوی تحول خودشناسی
«ایدهی مطلق» است. زیباشناسان و دمکراتهای انقلابی روس مانند:
بلینسکی، چرنیشفسکی، و دوبرولیوبف، مورد توجه مارکسیستها قرار گرفتند.
در تاریخ سیر اندیشه، غیر از فیلسوفان، ادیبان نیز به بحث استتیک و
زیباشناسی پرداختهاند. به شواهد تاریخ، علم زیباشناسی در جوامع
بردهداری شرق مانند: هند، چین، بابل و مصر به صورت مبارزهی تمایلات
مادی و ایدهآلیستی همیشه وجود داشته است. ارسطو در کتاب بوتیقای خود،
هنر را تقلیدی از طبیعت میداند، و افلاتون، تئوری زیبایی را تصویری از
ایده بهحساب میآورد. شلینگ در آلمان، اثر هنری را نتیجهی وحدت طبیعت
با آزادی میداند. هگل آن را نتیجهی وحدت محتوا با ظاهر حسی معرفی
کرده است. لسینگ خواهان رابطهی آثار هنری با خلق است. سارتر بعد از
جنگ جهانی دوم، به جای زیباگرایی در ادبیات، خواهان مسئولیت اجتماعی
برای آن شد. او میگفت که شعر، زیباگرا است و نثر مسئولیتخواه. آدورنو
در این رابطه نوشت که رابطهی هنر با جامعه تنها از طریق محتوا نیست،
بلکه در فرم نیز این رابطه ثبت شده است. بعدها نیچه شاگرد فکری
شوپنهاور را، یکی از نظریهپردازان سبک «هنر برای هنر» به شمار آوردند.
در سال ۱۹۷۸ منتقدی بنام ووتنف، مبحث زیباشناسی را بخشی از «تاریخ
ادبیات تطبیقی» اعلان نمود. نیچه گفته بود که زندگی فقط از نظر
زیباشناسی معنی دارد و بودلر زیر تأثیر نویسندهای بهنام گاوتیر،
استتیک را خلاف ارسطو، تقلید و تصویری از واقعیات نمیدانست، بلکه آن
را مؤثرترین شاهد خیالپردازی و خلاقیت انسانیت مینامید. چند دهه بعد،
اسکار وایلد نوشت که نخستین وظیفهی انسان در زندگی آن است که تا
آنجایی که ممکن است هنردوست و هنرمند باشد!.
|