خوانش
بخش نخست
حمید حیاتی
اصطلاح شالودهشکنی مترادف با نام ژاک دریدا فیلسوف، نقاد ادبی فرانسه (۲۰۰۴-۱۹۳۰)
است. شالودهشکنی مدعیست که بنیان تفکر غرب بر تقابلهای دوتائی مانند: زشت/
زیبا، بد/ خوب، غیاب/ حضور، نیستی/ هستی، نادرست/ درست، دروغ/ حقیقت، طبیعت/ فرهنگ،
مرگ/ زندگی، زن/ مرد، جسم/ روح، ذهن/ ماده، گفتار و نوشتار... است و ارجحیت دادن به
یکی از آنها در مقابل دیگریست. ژاک دریدا بر این اعتقاد است که هیچکدام از این
دوگانگیها قائم به ذات نیست. وی برای مثال از زشتی/ زیبایی نام میبرد که وجود
یکی به معنی از ریخت اندازی طرف مقابلست چنانچه زشتی شکل از ریخت افتادهی
زیباییست. پس وجود این تقابلها گوهری و ذاتی نیست و این تفکیک از اساس نادرست
است. در نهایت حرف شالودهشکنی اینست که تفکر غرب استوار بر بینشی بهنام متافیزیک
حضورست. متافیزیک حضور یعنی اینکه با توجه به تقابلهای دوتائی، تفکر غرب مشتاقست
که یک معنای ثابت، استوار، متحد، و متکی به مرکزها و محورها و منشأها، را دارای
معنی موثق بداند همین امر موجب تفکری بنام لوگوس محوری شده است. لوگوس واژهی
یونانیست که به معنای خرد - عقل و کلمه آمده است. اگر توجه داشته باشیم ماهیت
تقابلهای دوتائی در این واژه مستتر است. مثلاً عقل حکم میکند که گفتار برتر از
نوشتارست و غیره.
لوگوس محوری متونی را پیریزی کرده، که آنچه به نحو دیگری موجودست غیر طبیعی
نمایانده شود بنابراین عملاً تفکر ما بر روی انبوهی از امکانات و احتمالات معنایی
بسته شده. قاعدهی شالودهشکنی این است: بگذار دیگری (آنچه تفاوت دارد، آنکه من
نیست) سخن بگوید. شالودهشکنی هر تفکر بستهای را به چالش میکشد، بهدلیل اینکه
اساساً به این نوع تفکر مضنون است. شالودهشکنی میگوید هیچ چیز بیرون از متن وجود
ندارد. یعنی زمینهی و زبان دو مؤلفه هستند که ما چیزی خارج از آنها برای ارزیابی
و بررسی امور نداریم. مسألهی خوانش با نام پل دومان گره خورده است. وی به همراه
ژاک دریدا، جفری هارتمن، هارولد بلوم و جی.هیلیس میلر مکتبی که بهنام مکتب
شالودهشکنی ییل است بنیان گذاشتند. از این گذشته که آیا میتوان نام مکتب بر این
جمع نامتجانس فکری گذاشت یا نه؟ باید گفت که پل دومان اوج نقطهی تفکر اروپایی و
آمریکایی در زمینهی شالودهشکنیست. اما شالودهشکنی دومان و دریدا تفاوتهایی
دارد. دومان هر چه نوشته تقریباً مرتبط با خوانشست البته نباید تصور کرد وی معتقد
به نظریه خواننده محور بوده بلکه دغدغهی دومان متن است مخصوصاً حواشی متن. وی
استدلال میکند هیچ مرکز مسلط و موثقی هیچ هستهی معنایی ثابتی در متن وجود ندارد.
و هیچ نکتهای مهمتر از دیگر نکات نیست این همان نقطهایست که شالودهشکنی دومان
را در تحلیل ادبی به شالودهشکنی دریدا نزدیک میکند. وی بر این باور است که تفکر
وجود معنی یکتا و قطعی در متن موجب بدخوانی میشود. ولی خوانش لاجرم بوده و بررسی
زبان ادبی بدون بد خوانی و بدفهمی متون امکانپذیر نیست. جستار کوری و بینش این
مسئله را به تفصیل مورد بررسی قرار میدهد. آنچه خوانش درست را ناممکن میسازد در
سرشت زبان نهفته است که این ناممکنی به سخنسرایی (ریتوریک-
rhetoric)
یا همان فن کلاسیک بلاغت برمیگردد.میدانیم که زبان دارای انواع صناعات از قبل -
مجاز، استعاره، کنایه و تمثیل... که کاربر زبان برای اقناع مخاطب خویش از آنها
استفاده میکند. به گفته دومان خصلت زبان ادبی مجاز بنیاد (figural)
است و همین مجاز بنیاد بودنست که «تهدید دائم بدخوانی» یعنی امکان ایجاد معنایی
سوای معناهای مورد نظر گوینده را فراهم میکند. ما برای توضیح معنی یک مجاز به مجاز
دیگری متوسل میشویم این زنجیره معنایی امکان وجود معنایی مسلط و قطعی را در متن
ناممکن میکند. بنابراین امکان دستیابی به خوانشهای قطعی و مطلقاً صحیح وجود
ندارد. تعصب و جزم افراد بر وجود خوانش قطعی و مطلقاً صحیح بدخوانی است. پس
خوانشها را پایانی نیست و ایجاد بستاری (تثبیت معنا) در خوانشها مهمل مینماید.
بزعم دومان خوانش به معنی تأویل زبان مجاز بنیاد است و این موجب این تفکر در وی شده
که آیا اصلاً خوانش امکانپذیر است؟ این مخمصه زبانی بیانگر وضعیت تراژیک بشر است.
از یک سو ناگریز از بکار بردن زبانست و از یک سوی دیگر گرفتار در مجازها. بسیاری
از ناقدان دومان وی را متهم به تضعیف دستآوردهای سنتی در زمینه علوم انسانی
میکنند. البته این نگرانی چندان هم بیمورد نیست زیرا این متزلزلسازی همهی
مقولات سنتی اعم از نویسنده، خواننده، متن، زبان ادبی، گفتار عادی را به چالش
میکشد. مقولهای که نباید از نظر دور داشت اینست که نظرات دومان را با نظریهی
خواننده محور مایکل ریفاتر نباید اشتباه گرفت. ادعای او میتواند هر دعوتی الا دعوت
به بازگشت به سوژه انسانی یا به اصطلاح کنش خوانش باشد. وی نمیخواهد که تقابل
دوتائی نویسنده - خواننده را به نفع خواننده تمام کند آنچه وی را در مقام یک نقاد
ادبی جدی مطرح میکند خود مسئلهی خوانش است، تفکر وی نسبت به مسئلهی خوانش ایجابی
بوده و بر همین اساسست که شالودهشکنی خود را بدان بنیان مینهد. لوگوس محوری در
متن آن چیزیست که دومان میخواهد بنیاد آن را سست سازد وی بدنبال خوانش فارغ از
خوانش است و این خوانش دوم به معنی احتراز از معانی ماهوی در رابطه با متنست یا
سخنسرایی فارغ از سخنسرایی که سخنسرایی دوم فقط شامل زبان ادبی نمیشود بلکه
چنانچه بعداً خواهیم دید این سخنسرایی یا مجازگرایی دایره وسیعی ارزشهای تثبیت
شده در زمینهی علوم انسانی را نیز در بر میگیرد. برای مثال وی جریان نقادی نو را
مثال میزند آنچه در این میان قابل توجه است آن است که این نقادی نیز بر بنیاد
مجاز استوار است. در صورتی که نقادی نو میخواهد که زبان ادبی را ورای بنمایههای
تفکری دیگر بررسی کند، خود برای بررسی نقادانه به دامن این تفکرات میافتد. چرا که
غایت این بینش از ناسازواری و ابهام زبان ادبی مایه میگیرد. ژاک دریدا در کتاب
(ازگراماتولوژی) اعلام میکند: «گراماتولوژی به معنای پژوهش دربارهی نوشتارست.
تفکر غرب در پی ارجحیت به یکی از تقابلهای دوتائی گفتار را برتر از نوشتار میداند
و این حکایت از این دارد که در گفتار گوینده حاضر است و ما لحن و حرکات او را
میبینیم». اصطلاحی که در برابر این تفکر وضع میکند آوا محوریست و آن را پنداری
نادرست میداند. دریدا معتقد است که گفتار قبل از اینکه گفتار باشد در حدود دستور
زبان قابل دریافت و معنیدارست و این دستور زبان است که نظام کلی دلالتگری و
معنادهیست که پیشاپیش تولیدات زبانی چه گفتاری و چه نوشتاریست. بنابراین بدون
داشتن درکی از دستور زبان عملاً معنیدهی منتفیست و به همین خاطر نوشتار در واقع
پیشاپیش گفتار است. دریدا در اینجا مقولهی تقابلهای پذیرششده توسط تفکر غرب را
باژگونه میکند. آوا محوری وابسته به گوینده است اما نوشتار بر امکان عام نگارش
متکیست. آنچه دریدا آنرا نوشتار بیخواستگاه یا نوشتار در مفهوم عامتر آن
میخواند. دومان در جستار سخنسرایی کوری بر این بینش است که همه منتقدان آن چیزی
را که میگویند سوای آن چیزیست که میخواهند بگویند. این مقولهی عام باعث کوری در
مقابل متن میشود پس هر نقدی نوعی کوری ایجاد میکند که امکان دید سایر وجوه متن را
از دید دور میدارد. به نظر دومان امکانپذیری خوانش را هرگز نمیتوان مسلم انگاشت
چه خوانش یک فعالیت است که نه میتوان آن را مشاهده کرد و نه معین و نه اثبات.
دومان میخواهد از ما یک خوانشگر بسازد. میدانیم که تأثیر نوشتار بیشتر از گفتار
است و عملاً ما میخواهیم معنایی یکه و نهایی در آن بیابیم. دومان این نگرش را به
چالش میکشد. یعنی متن دارای گوهر و ذات یکتایی نیست. خوب در اینجا ممکن است که
این شائبه ایجاد شود که خود گفتار انتقادی دومان چه وضعیتی پیدا میکند؟ اولاً وی
به گفتار قاطع و تثبیت شده حتی در مورد خود باور ندارد. دوما دومان میگوید که
تأویل نمیتواند مبنایی علمی داشته باشد یعنی نمیتواند موضوع مطالعهی ثابتی داشته
باشد که شناختی استوار و موثق بدست دهد:
متون انتقادی از آنجا که علمی نیستند، باید با وقوف بر همان ابهامی خوانده شوند که
در مطالعهی متون ادبی و غیر- انتقادی لحاظ میشود و از آنجا که سخنسرایی گفتمان
این متون متکی به گزارههای قاطع و مقولاتی است، اختلاف بین معنا و مدعا هم از
مؤلفههای منطق آنها است.
در واقع تصور رایج این است که متون انتقادی معنایی ثابتتر و استوارتر از متون ادبی
دارند. اما این تصور درست نیست زیرا که متون انتقادی بر یک عدم انسجام و منطق پریشی
استوارست و الا متونی انتقادی نبودند و هیچ راه گریزی از این منطق محال وجود ندارد.
کتاب دیگری که دومان الگوی مجاز بنیاد زبان را مورد پژوهش قرار میدهد تمثیلهای
خوانشست. وی در این کتاب تقابل بین فلسفه و ادبیات را به چالش میکشد. بهزعم
دومان قضیه این نیست که فلسفه به مفاهیم جدی و کمتر قابل تردید میپردازد
اما الگوی ادبیات زبان مجازیست یا بهتر بگوییم ادبیات به مسائل احساسی و عاطفی
میپردازد ولی فلسفه به مسائل عقلانی و منطقی. لوگوس محوری یعنی همان اشتیاق به
یافتن معناهای ثابت و استوار در مرکز متنها چه در فلسفه و چه در ادبیات وجود دارد.
اما ظاهراً به دلیل اهمیت فلسفه در مقابل ادبیات و شائبهی برتری آن به دلیل متقن
بودن و رسیدن به معناهای یکتا و استوار عملکرد لوگوس محور در فلسفه متافیزیک خوانده
میشود. ایدههای مانند عدالت، دوستی، ملیت، جنسیت، سیاست گفتمان فلسفیاند. فلسفه
در تفکر غرب هرگز یک سخن حاشیهای نبوده بلکه اصل انتظام بخش تفکر غرب محسوب
میشود. اما مفاهیم یا ایدهها یی که نام بردیم خارج از الگوی مجازی زبان نمیتواند
وجود داشته باشد. در واقع اشتباه از آنجا آغاز میشود که مجاز بعنوان یک شکل
انشقاقی و حاشیهای یا انحرافی در نظر گرفته شود اما مسئله به این صورت نیست مجاز
سر مشق تمام عیار زبان است. چه زبان فلسفی و چه زبان ادبی. صنعت ادبی، تخت پادشاهی
نمیتواند مفهومی جدا و غیر سیاسی داشته باشد یا اصطلاح دارو نمیتواند فقط تعریفی
علمی داشته باشد چه بهلحاظ علمی آسپرین و حشیش هر دو دارو محسوب میشوند ولی
معنای آنها در گیر و تنیده شده در مسائل اخلاقی و سیاسیست. مثلاً فلسفهی اخلاق
نسبت به اعتیاد نمیتواند بیتفاوت و بدون گفتمان باشد. اصولاً واژه و نه خود شئی
به گونهای کتابی در جایگاه نظام مفهومی میایستد و آن را پیریزی میکند مسئلهی
مهم دیگری که در رابطه با ادبیات و فلسفه مطمح نظرست آنست که ادبیات خود را
شالودهشکنی میکند و داعیه داشتن حقیقت را ندارد. ادبیات میداند که زباناش مجاز
بنیاد است ولی فلسفه دچار اشتباهی تاریخی (لوگوس محوری)ست و شکل گفتمان و صورت
مفاهیم خود را حقیقی قلمداد کرده و شیوههای زندگی و اندیشیدن را بر اساس آن مفاهیم
سامان داده است. دومان میگوید هر روایتی اساساً تمثیلی از خوانش خاص خود است. در
صنعت ادبی وقتی چیزی به یک چیز دیگر اشاره میکند آن را تمثیل مینامیم مثلاً
شاخهی زیتون تمثیلی از صلحست در صورتی که میدانیم بین شاخه زیتون و دلالت معنایی
آن، صلح رابطهی واقعی وجود ندارد و این فقط در تمثیل است که قابل خوانش به صلح
است. در نظر دومان هر روایتی یک تمثیل است. هر خوانشی از یک روایت نهتنها چیزی
میگوید که آن روایت نمیگوید بلکه همچین چیزی میگوید که قصد خواننده این نیست که
آنرا بگوید. بنابراین تأویل روایت یا معنای آن به چیزی سوای خود رجوع میکند.
خوانش ما از یک روایت نمیتواند شناختی از آن چیز بدست دهد و اینجا خوانش همیشه یک
بد خوانش خواهد بود. روایت و خوانش ما از آن همیشه به چیزی سوای خود رجوع خواهد کرد
این بد خوانش از آنجا رخ میدهد که بین مرجع (کلام یا متن) و مصداق (شیئی مورد
اشاره یا چیز مورد ارجاع شکافی وجود دارد همچون اختلاف بین شاخهی زیتون بعنوان
شاخه زیتون و شاخهی زیتون به عنوان صلح). این شکاف مختص به مرجع و مصداق نبوده و
اساساً بهعلت اینکه خصلت زبان (figural)
یعنی مجاز بنیاد بوده اختلاف بین نادرست و درست وخوانش نادرست همواره وجود دارد.
خوانش فهم و شناخت ما را از جهان شکل میدهد بنابراین خوانش ما از جهان یک بد خوانش
است. زیرا مجاز از نظارت نفس میگریزد ولی باید اینرا دانست که بدون بد خوانش
عملاً وجود معنی منتفیست و بدخوانی اصولاً شرط اساسی خلق معناست. دومان بر اساس
تمثیل و مجاز به شالودهشکنی خود بصورت جدی ادامه میدهد بهزعم وی تفکیک معنی درست
از معنی نادرست امکانپذیر نیست زیرا متن را میتوان فقط برحسب تعابیر خاص خود به
عنوان یک متن داوری کرد نه با توجه به معیارهای بیرونی که برای توجیه درستی یک ادعا
به کار میرود. دومان در تمثیلهای خوانش کارکرد مجاز و تمثیل را این گونه بیان
میکند: سرمشق همهی متون شامل یک مجاز (یا نظامی از مجازها) و شالودهشکنی آنست.
اما این الگو، از آنجا که نمیتوان آنرا با یک خوانش نهایی فرو بست، به نوبهی
خود، ابر موضع مجازی مکملی را خلق میکند که راوی خوانشناپذیری روایت پیشین
میشود. اینگونه روایتها را میتوان به عنوان روایتی ممتاز از روایتهای
شالودهشکن اولیه که حول محور مجازها و در نهایت همواره حول محور استعاره سامان
گرفتهاند، تمثیلهای دوم (یا سوم) مرتبه نامید. روایتهای تمثیلی ماجرای ناکامی در
خوانش را واگویه میکنند حال آنکه روایت مجاز گرایانه، ماجرای ناکامی در نامندگی
را واگویه میکنند. تفاوت موجود تنها تفاوت کمی است و تمثیل محو کننده مجاز نیست.
تمثیلها هماره تمثیلهای استعاری و، دقیقاً، هماره تمثیلهایی از امکانناپذیری
خوانشاند جملهای که در آن حرف اضافهی «از» را باید به عنوان یک استعاره «خواند».
هر متنی دارای مجاز است و شالودهشکنی در صدد از کار انداختن کارکرد این مجاز است
اما این خوانشها به بستاری نمیرسد و خوانشهای مکرر از متن صورت میگیرد.هر کدام
از این خوانشها بیانگر یک روایتست که همواره ناکامی خود را در دستیابی به یک
واگویش قطعی بیان میدارد. دومان متنی نظیر قرار دارد اجتماعی روسو را مثال
میآورد. قرارداد اجتماعی همانطور که از نام آن برمیآید قوانینی را شرح میدهد که
شهروندان برای اینکه از زندگی مدنی برخوردار باشند لاجرم باید به آن متعهد باشند
در واقع خود واژه قرار دارد (contract)
به عنوان یک مجاز بهکار میرود اما خوانشهای مکرر از این مجاز آنرا به یک روایت
تمثیلی بدل میسازد یعنی مجازی که در معرض خوانشها قرار گرفته و هر خوانش نیز خود
یک بد خوانش است. دومان از دو شیوهی رایج در زبان سنتی که بر تفکر سنتی مخصوصاً
فلسفه تأثیر بسزایی دارد سخن بهمیان میآورد یکی از شیوهها نامندگیست در واقع
شیوهی نامندگی بیانگر نظم طبیعی زبان است. شیوهی دیگر روایت است، روایت یا نقل
بیانگر یک مسیر انحرافی در ارتباط با نامندگی است. در فلسفه سنتی نامنده بشمار
میرود نه روایی. ژاک دریدا در بیانی مشهور این تناقض سنتی را این گونه سرزنش
میکند «من هرگز نفهمیدهام چگونه قصه بگویم». «دومان میخواهد این تقابل را متزلزل
کرده، نشان دهد که هر گفتمان نامندهای ناچار است که روایی باشد» وقتی ماجرای زندگی
شخصی را روایت میکنیم نمیتوانیم تمایز قاطعی میان نامیدن وقایع و رخدادها و روایت
زندگی آن شخص قائل شویم. مثلاً میگوییمx
در
عشق شکست خورد در واقع تفکیک رخداد عشقی یعنی ماجرایی که اتفاق افتاده از کل روایت
قابل تفکیک و تمایز نیست. «پس از این رو یک روایت مجازگرایانه همچنین حتماً
شالودهشکنی نامندگی خاص خویش را به نمایش میگذارد. پس، روایتهای مجازگرایانه
همگی تمثیلیاند و هر روایت ناکامی خاص خود را روایت میکند».
دومان نمیخواهد مجاز (سخنسرایی) را به ساختار برتری بخشد به همین سبب تعریف وی از
متن این گونه است:
فصل مشترک متناقضی که از برخورد حوزه دستور زبان با حوزهی مجازها پدید میآید...
ما چیزی را متن میخوانیم که بتوان آنرا از منظری مضاعف نگریست به عنوان یک نظام
دستور زبانی زایا، بیانتها، و غیر ارجاعی و به عنوان یک نظام مجاز بنیاد که با
دلالتی استعلایی بسته میشود دلالتی که رمزگان دستورزبانی را به رمزگانی بدل
میکند که متن موجودیت خود را مرهون آن است. تعریف متن همچنین حاکی از
امکانناپذیری وجود آن و از پیش ترسیم کنندهی روایت تمثیلی این امکانناپذیری است.
دستور زبان به یک عنوان یک ساختار در خلق معنی ضروریست اما حوزهی آن باز و قابل
انعطافست. دومان میگوید متن از کشاکش ناهمساز بین دستور زبان و مجاز پدید میآید.
مجازی که همواره میخواهد که به عنوان یک معنی بسته قلمداد شود اما مجازی دیگر
آنرا شالودهشکنی میکند.
دومان قرارداد اجتماعی روسو را که بیانگر تعهد و ایفای به عهد شهروندان متمدن نسبت
به یکدیگر میداند یک متن میداند ولی با این حال میگوید که «قرارداد نوعی تعهد و
عهد است و متن نشان میدهد که یک عهد تنها هنگامی به عنوان یک عهد شناخته میشود که
شکسته شود». بنابراین عهد ابتدا معنای لوگوس محور پیدا میکند (یکتا و قطعی) اما در
جریان شالودهشکنی و خوانش (بد خوانی) قرار میگیرد.
منابع:
۱- پل
دومان اثر مارتین مک کوئیلان ترجمهی پیام یزدانجو
۲- ساختار
و تأویل متن اثر بابک احمدی
۳- اراده
معطوف به قدرت اثر فردریش ویلهلم نیچه ترجمهی مجید شریف
۴- واژهنامهی
فلسفی مارکس اثر بابک احمدی
۵- لکان،
دریدا، کریستوا اثر مایکل پین ترجمهی پیام یزدانجو
۶- بارت،
فوکو، آلتوسر اثر مایکل پین ترجمهی پیام یزدانجو
|