عزیز آریانفر
«افغانستان
محراق همه سیاست خارجی ما است.
این نقطه یی است که همه سیاست جهانی واقعا وابسته به آن است».
بارک اوباما
در جستجوی سر نخ «کلاوه سر در گم استراتیژیک» افغانستان
امریکا و ناتو در خدمت منافع راهبردی روسیه؟ :
در این اواخر،
شماری از کارشناسان از شکست استراتیژی امریکا در افغانستان سخن بر زبان می آوردند
و بزرگترین دلیل شکست امریکا در افغانستان را هم در ناکامی دولت بی کفایت،
مافیایی، واپسگرا، ضد ملی و غیر دمکراتیک در این کشور می بینند و بر آن اند که
مادامی که امریکا زمینه روی کار آوردن یک دولت دمکرات و ملی با رهبری مردمی را در
افغانستان فراهم نیاورد، دشوار است بتواند روی پیروزی بیندیشد.
در
این حال، به پندار بسیاری از کارشناسان، حضور دراز مدت امریکا و ناتو در افغانستان
و گیر ماندن آن در یک جنگ فرسایشی دراز مدت، یک سره به سود روسیه انجامیده است. این
کارشناسان آوندهای زیر را برای به کرسی نشانیدن دیدگاه خود می آورند:
1-
حضور
دراز مدت امریکا در افغانستان موجب می شود که در پهلوی خطر بنیادگرایی و تندروی
اسلامی، خطر «پهن ساختن دموکراسی طراز امریکایی در منطقه» در چهارچوب طرح «آسیای
میانه بزرگ» دمکراتیک با هدف تعویض رژیم های پسا مارکسیسیتی نیمه توتالیتار آسیای
میانه با راه اندازی انقلابات رنگی نیز پیوسته بر فراز آسمان این کشورها سایه افگن
باشد و این کشورها از ترس رخنه تندرویی و بنیادگرایی اسلامی و راه افتادن انقلابات
رنگی به آسیای میانه، هر چه بیشتر به سوی روسیه گرایش داشته باشند و ماندن در گستره
نفوذ روسیه را بر خطر تندرویی اسلامی و دموکراسی طراز امریکایی ترجیح بدهند. این
تمایل ناخواسته، آن هم در اوضاع ضعف استراتیژیک روسیه، برای مسکو چونان عطیه آسمانی
به شمار می رود.
در
این زمینه، امضای قرار داد همکاری های استراتیژیک میان امریکا و افغانستان که موجب
بی اعتماد شدن شدید کشورهای منطقه به امریکا و افغانستان و ارزیابی افغانستان چونان
یک کشور دربند و تخته خیز پرش های بعدی امریکا در منطقه گردید، بزرگترین لغزش
استراتیژیک امریکایی ها به شمار می رود که در کنار بی اعتماد شدن امریکا نزد
کشورهای آسیای میانه، بزرگترین عامل بی ثباتی در افغانستان هم گردید.
از این
رو می توان گفت که امریکا به رغم این که به شدت خواهان کمرنگ شدن نقش روسیه در این
کشورها است، با لغزش هایی که در افغانستان و پاکستان نموده و سیاست های نادرستی که
در قبال ایران داشته است، ناخواسته به سود روسیه عمل نموده و به دست خود استراتیژی
خود در آسیای میانه را با شکست محتوم رو به رو گردانیده است.
2-
حضور
دراز مدت امریکا در افغانستان، موجب آن می شود که چین به جای رقابت با روسیه به
ویژه در آسیای میانه، به همکاری با آن بپردازد و از امریکا فاصله بگیرد. این تمایل
با توجه به پرتنش شدن اوضاع در تبت و سین کیانک و افزایش حضور امریکا در منطقه و
نیاز چین به تسلیحات پیشرفته، مواضع آن کشور را بیشتر به روسیه نزدیک کند و موجب
تقویت بیشتر سازمان شانگهای گردد. در نتیجه، امریکا باز هم ناخواسته زمینه را برای
شگوفایی بیشتر سازمان شانگهای فراهم آورده است.
3-
این
حضور باعث آن می گردد که ایران به محاصره افتاده از سوی امریکا، به گونه روز افزون
از غرب و به ویژه از امریکا فاصله گرفته و به روسیه و چین نزدیک شود و به شدت منافع
امریکا در جزیره نمای عرب و حتا در امریکای لاتین و افغانستان را به چالش بکشاند.
روشن است از رویارویی بی پایان ایران با امریکا، تنها جانبی که سود فراوان و باد
آورده می برد، روسیه است.
4-
حضور
دراز مدت امریکا در افغانستان و ادامه جنگ فرسایشی این کشور در برابر تندروان
طالبان- اعم از افغانی و پاکستانی و افغانی که بیشتر پشتون تبار اند، می تواند از
سوی پشتون ها به عنوان جنگ امریکا با پشتون ها ارزیابی گردد و چونان تداوم نبردهای
انگلیس و افغان در سده های نزدهم و نیمه نخست سده بیستم پرداز گردد. هرگاه چنین
باشد که هست، این کار به معنای پیروزی استراتیژیک روسیه در رسیدن به آرمان تاریخی
آن کشور مبنی بر «در دادن جنگ بی پایان فرسایشی میان پشتون ها و انگلیسی ها»
در سده بیستم ارزیابی گردد که کنون در سیمای جنگ امریکا و انگلیس با پشتون ها
تبارز نموده است. به ویژه، بمباران های پیوسته در گستره قبایل مرزی پشتون، آتش
انزجار و تنفر تاریخی آنان را در برابر انگلیسی ها و همپیمانان امریکایی شان را
تازه می سازد.
5-
حضور
دراز مدت امریکا در افغانستان و جنگ های پیوسته با پشتون ها که مستلزم پشتیبانی آن
کشور از یک حکومت تبارگرای پشتون در افغانستان است، در نهایت باشندگان شمال
افغانستان را که پیکره اصلی باشندگان کشور (بیش از شصت درصد) را می سازند، با
امریکا رو در رو قرار داده و آنان را بیشتر به روسیه نزدیک می سازد.
6-
پشتیبانی پیوسته امریکا از یک دولت واپسگرا و ضد ملی در افغانستان، موجب فراخ تر
شدن شگاف های ساختاری اجتماعی در این کشور، بدترشدن وضعیت زندگانی مردم، دامنه یابی
تنش ها و چالش های درونی و دورتر شدن مردم از حکومت گردیده و کشور را تا مرز
انفجار اجتماعی و انقلاب توده یی پیش می برد که همه این ها در نهایت موجب افزایش
تنفر و انزجار مردم افغانستان از امریکا چونان حامی این رژیم و نزدیک تر شدن شان به
روس ها می گردد.
7-
حضور
دراز مدت امریکا در افغانستان و نبردهای بی پایان با تندروان عرب، در فرجام می
تواند چونان جنگ امریکا با اعراب و در کل با جهان اسلام همانند جنگ های صلیبی
ارزیابی گردیده، موجب دوری اعراب از امریکا و گرایش آن ها به روسیه گردیده است.
8-
حضور
درازمدت امریکا در افغانستان و رویارویی های پیوسته این کشور با پاکستان به منظور
وری کار آوردن یک دولت وابسته به امریکا در این کشور، در درازمدت می تواند پاکستان
را یکسره به دامان سازمان شانگهای بیندازد و یا زمینه ساز فاجعه روی کار آمدن یک
دولت تندرو مذهبی در این کشور گردد.
9-
جنگ
دراز مدت افغانستان می تواند چونان یک اهرم فشار دیپلماتیک نیرومند از سوی روسیه و
دیگر کشورهای مخالف امریکا در برابر این کشور در عرصه بین المللی کاربرد داشته
باشد.
10-
حضور
درازمدت امریکا در افغانستان هزینه های سنگین و کمرشکنی دارد که ناگزیر اقتصاد آن
کشور را با چالش هایی رو به رو خواهد گردانید.
11-
حضور
دراز مدت امریکا و ناتو در افغانستان چاش ها میان اروپا و امریکا را از یک سو و
رقابت ها میان امریکا و انگلیس را از سوی دیگر ژرف تر می گرداند و در نهایت می
تواند ناتو را اگر با خطر فروپاشی رو به رو نگرداند، دست کم سخت لرزان بسازد.
12-
حضور
امریکا در افغانستان و درگیر شدن آن کشور در یک جنگ فرسایشی در افغانستان، به
روسیه این امکان را می دهد که در ازای همکاری با امریکا در زمینه رس رسانی از راه
گستره کشورهای همسود، از پیوستن گرجستان و اوکرایین به ناتو جلوگیری نماید و جلو
رخنه امریکا را در این گستره بگیرد و در بسا از مسایل دیگر جهانی اهرم فشار
نیرومندی در برابر امریکا داشته باشد..
13-
حضور
درازمدت امریکا در افغانستان، به عنوان یک درد سر سیاسی، می تواند پیوسته دولت های
امریکا را در پهنه سیاست داخلی با چالش هایی رو به کند.
14-
با
توجه به این که شماری از اهداف استراتیژیک امریکا در منطقه دسترسی ناپذیر اند، در
سر انجام کار، ناکامی امریکا در رسیدن به این اهداف، آن هم پس از صرف هزینه های
بزرگ، می تواند چونان پیروزی روس ها در مرحله تازه بازی بزرگ در منطقه ارزیابی
گردد.
15-
در گیر
ماندن امریکا در افغانستان می تواند به پیمانه بسیاری زمینه مانور امریکا در دیگر
نقاط جهان از جمله امریکای جنوبی را محدود گرداند و زمینه را برای رخنه روسیه و چین
در گستره حجاب عاجز و حیاط خلوت امریکا فراهم گرداند..
به باور بسیاری از
کارشناسان منطقه، با تداوم وضع کنونی، با هزینه «بیگانه»، چند کاری را که باید
روسیه، ایران و چین و در کل سازمان شانگهای انجام می دادند، امریکایی ها انجام می
دهند؛ مانند :
1-
جلوگیری از پهن شدن تندرویی اسلامی در منطقه
2-
پرداخت هزینه های دولت افغانستان که باری گرانی به گردن امریکا بیش نیست و
الترناتیف آن افتادن این بار بر دوش سازمان شانگهای است.
3-
پذیرفتن مسوولیت مبارزه با کشت، تولید و قاچاق مواد مخدر که به همین پیمانه خطیر
است.
این در حالی است
که این کشورهای عضو شانگهای کنون توان کشیدن باری به این سنگینی را ندارند. به
پنداشت شماری از کارشناسان کشورهای منطقه، این مهم نیست که سربازان امریکایی در
کجای زمین حضور دارند. مهم این است که آن ها چه وظایفی را انجام می دهند. روشن است
وظایفی را که امریکایی ها در افغانستان انجام می دهند(که در واقع باید کشورهای عضو
شانگهای و در گام نخست روسیه و ایران از سر ناگزیری انجام می دادند)، به سود آن ها
است.
اهداف استراتیژیک امریکا در افغانستان:
امریکا، با توجه به
اهمیت استراتیژیک افغانستان، بنا به ارزیابی کارشناسان، به دلایل گوناگون به این
کشور علاقه مند است و در آن حضور دارد. در این جا برخی از این دلایل را می آوریم:
- امریکا به عنوان
بزرگترین حامی دمکراسی و لیبرالیسم در جهان، برای مبارزه با تروریزم بین المللی و
حمایت از دولت نو افغانستان در پیاده ساختن برنامه هایش در عرصه های توسعه سیاسی،
اقتصادی و اجتماعی و نیز توسعه انسانی و تحکیم استقلال و تامین دمکراسی در
افغانستان، خود را به عنوان عضوی از جامعه بین المللی متعهد می داند. با پیروزی
دمکراسی و لیبرالیسم در افغانستان، این کشور می تواند به سان ویترینی، نظام های
توتالیتار کشورهای منطقه را به چالش بکشد.
- با توجه به این
که17 درصد یورانیوم جهان در قزاقستان و 4 درصد آن در ازبیکستان است، امریکا از
اوایل دهه هشتاد به این سو، متمایل به این بوده است که در نزدیکی بزرگترین کان های
یورانیوم جهان یک دولت دوست و متحد داشته باشد. نه یک دولت مخاصم و متمایل به
روسیه.
- امریکا با بحران
جدی انرژی روبرو است. با توجه به نیاز شدید به نفت و گاز و با توجه به کشاکش های
جهانی بر سر انرژی در منطقه، در پی حضور نیرومند در منطقه در همسایگی کشورهای آسیای
میانه است.
- با توجه به رشد
تندروی و بنیادگرایی اسلامی در پاکستان، هرگاه امریکا در افغانستان حضور نداشته
باشد، این بنیادگرایی افغانستان را نیز در خود می پیچد و آنگاه همه بنیادگرایان
جهان در افغانستان مخصوصا در مناطق بود و باش قبایل لانه می گیرند و می توانند
منافع امریکا را در سراسر جهان با چالش های بسیار جدیی روبرو سازند. حضور امریکا در
مخصوصا در نوار مرزی و در واقع در خط مقدم جنگ با بنیادگرایی و تروریسم بسیار برای
آن کشور مهم است.
- با توجه به گسترش
روابط پاکستان با چین، هرگاه سرزمین افغانستان در دست یک دولت وابسته به پاکستان
باشد، چین نه تنها از راه پاکستان به خلیج فارس راه پیدا می کند، بل با در اختیار
داشتن افغانستان از طریق پاکستان، مستقیما در سراسر مرزهای جنوبی کشورهای آسیای
میانه ره می گشاید. از این رو، حضور امریکا در افغانستان یگانه وسیله یی است که جلو
رهیابی چین به یک سرزمین بس مهم از دیدگاه جیوپولیتیک و جیواستراتیژیک را می گیرد.
در این کار، تقریبا همه کشورهای بزرگ جهان و منطقه، منهای پاکستان با امریکا هماهنگ
اند.
- امریکا حضور
نیرومندی در جزیره نمای عرب دارد. مادامی که نیروهای امریکا در عراق حضور دارند،
این کشور ناگزیر است برای بازداشتن ایران و محدود ساختن گستره پویایی آن در عراق،
در افغانستان حضور داشته باشد.
- با تداوم استقرار
رژیم طالبان، کشت و تولید هیرویین افزایش می یافت و تجارت جهانی هیرویین در دست
مافیای بنیادگرای پاکستان می بود که همه هزینه های خرابکاری های آنان را در سراسر
جهان تمویل می کرد. در این حال، وابستگی اقتصادی پاکستان به امریکا کاهش پیدا می
کرد و این کشور، بی نیاز از امریکا می توانست مناسبات خود را با چین، اعراب و ایران
گسترش بخشد. با حضور امریکا در افغانستان، دست بنیادگرایان مذهبی پاکستان و نیز
گروه های وابسته به تروریسم بین المللی از افغانستان کوتاه گردید.
- حضور امریکا در
افغانستان، جلو تشکل نهایی گستره اروآسیایی را می گیرد. از نگاه جیوپولیتیک و جیو
استراتیژیک، در گذشته بزرگترین مانع در برابر تشکل نهایی این گستره، کشورهای
پاکستان و ترکیه بودند که متحدان اصلی امریکا شمرده می شدند. در پی گرایش ترکیه به
سوی اتحادیه اروپایی و گرایش پاکستان به سوی چین و کشورهای عربی و در این اواخر
همچنان ایران، افغانستان می تواند از نگاه امریکا به عنوان بزرگترین مانع در این
راه ارزیابی گردد.
- با توجه به این
که در سال های اخیر ایمیج(وجهه) امریکا در اروپا، کشورهای عربی و تقریبا در سراسر
جهان پایین آمده است، موفقیت امریکا در افغانستان مخصوصا تامین امنیت و ثبات و
نهادینه ساختن دمکراسی در این کشور، یگانه برد و دستاورد امریکا در عرصه جهانی و
سیاست خارجی است. در واقع، همان گونه که داکتر خلیل زاد- سفیر کبیر پیشین امریکا در
کابل بار ها اعلام داشته است، موفقیت افغانستان- موفقیت امریکاست.
به هر رو،
افغانستان به روابط خود با امریکا بهای بالایی می دهد و روابط میان دو کشور رو به
گسترش دارد. با این هم، برخی از کارشناسان بر آن اند که روابط دو کشور باید در یک
چهارچوب معین حقوقی قرار گیرد و حدود و ثغور آن روشن گردد.
در
آثار نوشته شده از سوی مراکز مطالعاتی و پژوهشی کشورهای منطقه، مطالب بسیاری در
باره اهداف و نیات حضور امریکا در منطقه بازتاب یافته است. برای مثال؛ پروفیسور
یوری کروپنف در گزارش تحلیلی یی که چندی پیش از سوی «مرکز مطالعات دموگرافی، مهاجرت
و توسعه منطقه یی روسیه» ارایه گردید، اهداف استراتیژیک امریکا را در افغانستان در
محورهای زیر خلاصه می نماید:
«آنالیزهای
خبرگان برجسته کشورهای جهان به گونه روشن نشان می دهد که اهداف راستین ایالات متحده
و ناتو در افغانستان در راستای سازماندهی یک تخته پرش نظامی، جیو استراتیژیک،
جیوپولیتیک و جیو اکونومیک در مرکز اروآسیا برای خود، تنیدن شبکه های پرشاخ و برگ
پایگاه های نظامی در گستره افغانستان و سراسر خاور میانه متوجه می باشد. در این
حال، از جنگ با تروریزم به عنوان بهانه یی برای افزایش و توجیه حضور نامحدود زمانی
ماشین جنگی امریکا و ناتو در منطقه بهره گیری می شود. شالوده دکترینال حضور در
منطقه، پروژه «خاور نزدیک بزرگ» است که جهان مسلمان را از افغانستان تا مراکش و
طرح «آسیای میانه بزرگ» که کنترل سراسری بر این مکرو منطقه را از سایبریای روسیه
تا شمال هند در بر می گیرد.
به گونه یی که
در نوشته زیر نام «همکاری در آسیای میانه بزرگ برای افغانستان و همسایگان آن» به
قلم پروفیسور فریدریک استار در سال 2005 بازتاب یافته است، هدف دکترین زمین گستره
یی آسیای میانه بزرگ عبارت است از: «ارایه همکاری به تحول افغانستان و همه منطقه به
زون امنی از کشورهای مستقل که به اصول پویایی و زیستاری اقتصاد بازار، سامانه های
سکولار و نسبتا باز اداره و ارجگزار به حقوق مدنی، پابند باشند، و دارای مناسبات
مثبت با ایالات متحده امریکا». در این دکترین افغانستان به عنوان کشور هسته یی
آسیای میانه بزرگ در نظر گرفته شده است.
تحلیل ها نشان
می دهند که سرشت دکترین استارت، آوردن همه کشورهای آسیای میانه زیر چتر امریکا با
کنار گذاشتن روسیه، چین و ایران خلاصه می گردد.
ایجاد آسیای
میانه بزرگ به ایالات متحده امریکا اجازه می دهد نه تنها کشورهای آسیای میانه را از
زیر سایه روسیه و چین برباید، بل به گونه نهایی در این گستره پا بر جا شود و منطقه
را زیر قیمومیت خود در بیاورد و افغانستان را به ناو سترگ هواپیمابر زمینی خود
مبدل گرداند.
این گونه، در
نتیجه عملیات ضد تروریستی در افغانستان، به جای سرکوب و نابودسازی پایگاه های دهشت
افگنی، بر این کشور کنترل پهن گردید و به بهانه حل منازعه، پایگاه های هوایی
امریکایی و ناتو در کابل، قندهار، هرات شیندند و بگرام استقرار یافتند. فرودگاه
های بگرام و شیندند به پایگاه های هوایی یونورسالی مبدل گردیده اند که با سیستم های
دیده بانی هوایی و کیهانی مجهز اند که اجازه می دهند سپهر ناوبری هوایی- کیهانی را
بیخی در سراسر پهنه اروآسیا کنترل نمود.
این
گونه، امریکا و ناتو از دیدگاه جیو استراتیژیک در ارو آسیای مرکزی که ده سال پیش
از این بژیزنسکی رخنه در آن را «عمده ترین موهبت برای امریکا» خوانده بود، استحکام
یافت.
امروزه دیگر
آشکار است که امریکا و ناتو به بهانه مبارزه با تروریزم در آسیای میانه و
افغانستان، مسایل زیر را حل می کنند:
1-
کنترل گنجینه های نفتی کشورهای عربی
2-
محاصره ایران «مهار ناپذیر»
3-
کنترل روسیه، چین و هند
4-
تامین حضور استراتیژیک در پشت جبهه چین.
5-
جلوگیری از روند های انتی گراسیونی یا همپیوندی های منطقه یی
6-
تامین کنترل بر منابع انرژیتیک و شبکه های مواصلاتی سودمند برای رسانایی آن در
گستره قفقاز- کسپین و آسیای میانه
7-
یافتن امکان برای برانگیختن منازعات منطقه یی که می توانند باالقوه بهانه یی برای
آغاز اقدامات جهانشمول نظامی بدهند».
شمار
دیگر از کارشناسان، به این فهرست بندهای زیر را نیز می افزایند:
8-
کنترل پاکستان
9-
جلوگیری از گسترش بیرون از کنترل نفوذ اعراب
10-
سد
ساختن راه چین به راهیابی به گنجینه های نفت و گاز خلیج فارس
11-
نزدیک شدن به ذخایر یورانیوم قزاقستان و دیگر کشورهای آسیای میانه
12-
ایجاد پایگاه های هوایی برای رس رسانی به جنگ افغانستان در کشورهای آسیای میانه
13-
زیر
نظر داشتن استخباراتی سراسر گستره اروآسیای میانه
14-
روی
کار آوردن رژیم های »دمکرات» هوادار امریکا در منطقه
با
توجه به این که بسیاری از این اهداف دسترسی ناپذیر و بهترین مورد بسیار پر هزینه
اند، می توان از شکست استراتیژی امریکا در منطقه سخن گفت.
لعزیدن
نبردها به« نوار چهارم» استراتیژیک:
آنالیز ساختاری
جیوپولیتیکی، جیواستراتیژیکی و اتنوپولیتیکی افپاک(
AFPAK
) :
بر پایه دیدگاه
های علمی ارایه شده از سوی بزرگترین جغرافیا دانان و تاریخ دانان جهان، رود سند، از
دیدگاه جغرافیایی و تاریخی، در درازای تاریخ، مرز طبیعی میان دو فلات پهناور هند و
ایران و نوار جداکننده دو فرهنگ و دو گستره تمدنی بزرگ باستانی خاور زمین- هندی و
ایرانی و در بسیاری از ازمنه ها- چونان سرحد سیاسی میان دو سرزمین به شمار بوده است
که برای آخرین بار در میانه های سده هفدهم، پس از فتح دهلی از سوی نادر افشار، در
قرار داد تاریخی امضاء شده از سوی پادشاهان ایران و هند، رسما به عنوان «سرحد»
سیاسی میان دو امپراتوری تسجیل گردید.
پس از کشته
شدن نادر افشار و فروپاشی امپراتوری ایران به دو بخش خاوری (امپراتوری درانی) و
باختری(پارس)، تا تسلط کمپانی هند شرقی انگلیس بر بخش بزرگ سرزمین هندوستان و
فروپاشی امپراتوری درانی در اوایل سده نزدهم، این رود، سرحد طبیعی و سیاسی هند و
امپراتوری درانی شمرده می شد.
با
سیطره یابی انگلیسی ها بر هند، اوضاع جیوپولیتیک در منطقه از ریشه دگرگون گردید و
دیگر رود سند نمی توانست چونان مرز طبیعی و سیاسی میان «هند بریتانیایی» و
امپراتوری درانی، منافع استراتیژیک بریتانیای کبیر را که محور اصلی آن را مصوون
ساختن هند از «شر» رقیبان اروپایی مانند فرانسه و روسیه و نیز دولت های محلی-
امپراتوری درانی و ایران قاجاری بود، برآورده سازد. این بود که در اوایل سده نزدهم
در پی بازنگری در مرزها و دگرگون ساختن جغرافیای سیاسی منطقه شدند.
انگلیسی ها در
آغاز بر آن شدند تا مرزهای استراتیژیک هند بریتانیایی را تا رود آمو و مرزهای علمی
آن را تا دامنه های جنوبی هندوکش گسترش دهند. از این رو، با راه اندازی کارزار
گسترده «بازی بزرگ» با ترفندهای گوناگون و رنگارنگ، نخست امپراتوری درانی را از
درون فروپاشاندند و سپس بخش های بود و باش پشتون های خاوری و بلوچ را با پشتیبانی و
تحریک سک ها و وانگهی با لشکرکشی های مستقیم به «سردار نشین های بازمانده از
امپراتوری درانی» از پیکر این خان نشین ها جدا ساختند و به گستره هند بریتانیایی
(که کنون در گستره کشور پاکستان قرار داد)، ملحق گرداندند.
بر
پایه دکترین «سیاست پیشروی» (فارورد پالیسی) انگلیس، «مرز استراتیژیک» هند
بریتانیایی می بایست روی رود آمو می گذشت و «مرز علمی»آن روی هندوکش.
در این پیوند،
لیتون در آستانه جنگ افغان و انگلیس به مارکیز سولسبیری- سکرتر دولتی در امور هند
نوشت: «ما حالا باید مساله در باره آن را که به گونه واقعی مرز شمال باختری ما چه
چیزی است، را بازنگری نماییم. خط کنونی (روی رود سند) بیخی با نیازهای ما همخوانی
ندارد. مرز طبیعی عظیم هند عبارت است از رشته کوه های هندوکش با شاخه های آن و می
بایستی مرز نهایی ما باشد».
به سخن دیگر، حکومت استعماری بریتانیا وظیفه تاخیر ناپذیر سیاست پیشروی خود را
اشغال سرزمین های پشتون های خاوری گذاشته بود.
به سال 1897
ایلگین- نائب السلطنه هند- از هند دستور العملی به دست آورد که در آن آمده بود: «
در برابر ما دو هدف قرار دارد: نخست- «رامسازی» هر چه زود تر قبایل مرزی و زیر
کنترل آوردن آنان و برپایی روابط دوستانه با قبایل در آن سوی مرزهای اداری ما؛ دوم-
دستیابی به گذر آزاد سپاهیان ما به «مرز علمی هند»
(رود آمو-گ.) برای دفاع از تجاوز خارجی...
…برد
ما از دیدگاه تیوریک در آن خواهد بود که با اشغال سرزمین های آنان خواهیم توانست
بسیار به خوبی راه های کوهستانی [منتهی به-گ.] هند را با سپاهیان خود زیر پوشش
بیاوریم.»
به هر رو، در سده
نزدهم انگلیسی ها موفق شدند بخش های بزرگی از امپراتوری درانی را از پیکر آن جدا
نموده و «افغانستان» را چونان یک منطقه حایل میان متصرفات هندی خود و متصرفات آسیای
میانه یی روسیه تزاری به میان بیاورند.
در سده بیستم، پس
از پایان جنگ جهانی دوم، انگلیسی ها با ترک گفتن سرزمین پهناور هند، با توجه به
منافع و مطامع دراز مدت استراتیژیک خود، نیمقاره را به دو کشور باستانی هند و نوزاد
پاکستان
تقسیم نمودند.
این بود که در
سرانجام کار، در بخش خاوری فلات قاره ایران، به جای امپراتوری فروپاشیده درانی، پس
از یک سده و نیم بازی بزرگ، دو کشور «افغانستان» و «پاکستان» به روی نقشه سیاسی
جهان پدیدار گردیدند.
آنچه
مربط به روسیه می گردد، سیاست روسیه در محور جنوب را بهتر از هر کسی، براوین-
نخستین نماینده تام الاختیار روسیه شوروی در کابل در یکی از نامه های خود به
چیچرین- کمیسار خلق در امور خارجی روسیه شوروی توضیح داده است. براوین در اوایل سده
بیستم، در یکی از نامه های خود نوشته بود: «تاریخ روسیه
ثبوت تردید ناپذیری منبی بر تمایل راسخ و از پیش تعیین شده روسیه به سوی خاور و به
ویژه به سوی آسیای میانه و هند در دست ما می دهد. دست سرنوشت روسیه تزاری را به سوی
هند کشانید و همان دست امروز روسیه شوروی را بدان سو می کشاند. همو در هند باید
مسایل جهانی فیصله شود و این مسایل با برخورد روسیه با انگلیس حل می گردد».
همین براوین در یکی دیگر از نامه های خود نوشته بود: »سازماندهی خیزش نیرومند
مسلحانه ضد بریتانیایی پشتون ها «آخرین تیر در ترکش» بلشویک ها در خاور خواهد بود».
به هر رو، برای
این که از بحث اصلی دور نرویم، می پردازیم به اصل مطلب:
سرزمین
افغانستان از دیدگاه جیوپولیتیک و جیواستراتیژیک دارای دو بخش (نوار) است: شمالی و
جنوبی.
افغانستان، به
گونه شگفتی بر انگیزی، حتا از دیدگاه جیوتکتونیک، با شکستگی (گسل) بزرگ
«پاروپامیزاد» به دو ساختار (نوار) شمالی و جنوبی تقسیم می شود.
از دیدگاه
اتنوپولیتیک، شمال افغانستان باشگاه تاجیک ها، ازبیک ها، ترکمن ها، هزاره ها،
قزلباش ها و ایماق ها و....است. در حالی که در جنوب بیشتر پشتون ها و بلوچ ها بود و
باش دارند.
هرگاه قرار
باشد، ساختار جیوپولیتک و جیو استراتیژیک افغانستان را در چهارچوب استراتیژی نو
امریکا که گستره افغانستان و پاکستان را زیر چتر «افپاک» (AFPAK)
در نظر می گیرد، بررسی نماییم، به همین منوال می توان کشور پاکستان را نیز به گونه
فرضی
به دو نوار «شمالی» و «جنوبی» استراتیژیک تقسیم کرد: نوار جنوبی مشتمل بر پنجاب و
سند و نوار شمالی مشتمل بر «پشتونستان» و «بلوچستان».
این گونه،
ساختار جیوپولیتیک و جیو استراتیژیک افپاک (در واقع گستره خاوری فلات قاره ایران از
دیدگاه گیتاشناسی) مشتمل بر چهار نوار می باشد.
به گونه یی که
یادآور شدیم، در نوار نخست یا نوار «جنوبی»
پاکستان ایالات پنجاب و سند قرار دارد که این دو ایالت «تیر پشت» یا ستون فقرات
کشور پاکستان را می سازند. بخش اعظم باشندگان پاکستان در همین دو ایالت بود و باش
دارند و دولت مرکزی پاکستان با همه شاخ و برگش- اعم از فوج و سازمان اطلاعات و
امنیت آن کشور- آی. اس. آی. در دست برخاستگان از همین دو ایالت، به ویژه پنجابی ها
است. پایگاه و خاستگاه احزاب بزرگ سیاسی پاکستان نیز در همین دو ایالت است.
نوار دوم یا «شمالی»
پاکستان، متشکل بر گستره پشتون نشین و بلوچ نشین است که شمار باشندگان آن در مقایسه
با نوار جنوبی یا نوار یکم ناچیز است و پشتون ها و بلوچ ها در پاکستان اقلیت های
تباری به شمار می روند که مشارکت چندانی در ساختار قدرت ندارند. روی هم رفته، این
دو منطقه زیر تاثیر و نفوذ مستقیم حکومت مرکزی پاکستان بوده و فوج . آی. اس. آی. بر
آن کنترل نیرومندی دارند. از مشخصات برجسته این نوار، نقش نیرومند مذهب و تندروی و
نفوذ بسیار وهابیون عرب در میان باشندگان آن و نیز بیسوادی و ناداری و رشد نیافتگی
سراسری می باشد.
نوار
سوم استراتیژیک «افپاک» (نوار «جنوبی»افغانستان)-
گستره میان خط
«دیورند» و دامنه های جنوبی هندوکش است که باشندگان آن را قبایل پشتون و بلوچ می
سازند. این نوار دردمندانه در اثر جنگ های سه دهه اخیر به میزان شایان توجهی زیر
تاثیر و نفوذ پاکستان و تند روان عرب قرار گرفته است و تنها حضور امریکا و انگلیس
است که ظاهرا توانسته است پیوند این نوار را با حکومت مرکزی در کابل استوار
نگهدارد. مگر بسنده است نیروهای خارجی از این نوار بیرون بروند، آنگاه دیری نخواهد
گذشت که سراسر این نوار از پیکره «افغانستان» جدا و به کام پاکستان فرو خواهد رفت.
مشخصه بارز این نوار، بیسوادی، ناداری، تندروی مذهبی و بازرگانی گسترده مواد مخدر و
بی ثباتی است.
برعکس سه نوار
یکم، دوم و سوم، در نوار استراتیژیک چهارم یا نوار شمال-
در گستره میان دامنه های شمالی هندوکش و کرانه های جنوبی رود آمو (که به گونه سنتی
حجاب عاجز روسیه شمرده می شود)، نفوذ و تاثیر روسیه، کشورهای آسیای میانه و ایران
بیشتر است.
کنون در سده
بیست و یکم، پس از فروپاشی شوروی، امریکا به منگنه نوارهای چهارگانه جیوپولیتیک
«افپاک» افتاده است. در این نبشته می بینیم که این کشور با چه چالش هایی در این
سرزمین رو به است؟
روشن
است هدف غایی استراتیژیک امریکا در افغانستان، در گام نخست،
انتقال مرز علمی از هندوکش به آمو و مبدل ساختن
آسیای میانه «جنوبی» (کشورهای ترکمنستان؛ ازبیکستان، تاجیکستان و قرغیزستان) به
گستره بوفر(حایل) و در گام های بعدی سر انجام مبدل ساختن مرزهای قزاقستان با این
کشورها به مرز علمی و کشانیدن مرز نهایی
استراتیژیک به مرز میان روسیه و قزاقستان در پهلوی مبدل ساختن کشورهای گرجستان،
ارمنستان و آذربایجان به کشورهای حایل، می باشد.
روشن است چنین
استراتیژی یی مستلزم روی کار آوردن دولت های وابسته به امریکا در گام نخست در
پاکستان (و سپس در ایران) می باشد.
ناگفته پیداست که
چنین استراتیژی گسترده و موهوم، بیش از حد ماجراجویانه می باشد و واکنش ممکنه
کشورهای روسیه، چین، روسیه، ایران، پاکستان و کشورهای عربی را که منافع ملی همه شان
را با خطر رو به می گرداند، کمتر در سنجش می گیرد. در این استراتیژی، کشور کلیدی
پاکستان است که امریکا می تواند تنها با نابود ساختن آی. اس. آی. و روی کار آوردن
یک دولت دست نشانده در این کشور، در واقع در نوار
استراتیژیک نخست یعنی گستره پنجاب و سند، به بقیه اهداف خود دست یابد. مگر،
ناگفته پیداست که چنین چیزی یک هدف دست نیافتنی است. بانو بینظیر بوتو نخستین
قربانی این استراتیژی موهوم گردید و کشته شدن او، ناقوس های خطر ناکامی استراتیژی
امریکا در منطقه را به صدا در آوردند. پس از کشته شدن بوتو، رودباری از خون در
پاکستان روان گردید که روشن نیست کی خواهد خشکید.
این گونه، امریکا
برای پیروزی در نوار استراتیژیک چهارم، باید در گام نخست در نوار استراتیژیک نخست
به پیروزی دست می یافت که نیافت و به جای آن در نوار دوم درگیر جنگ اعلام ناشده غیر
مستقیم و در نوار سوم درگیر جنگ فرسایشی بی پایان گردید. هر چه بود، کنون امریکا در
باتلاق های استراتیژیک دو نوار پشتون نشین پاکستان و افغانستان گیر افتاده است و در
این نبردها به گونه میانگین روزانه تا صد پشتون بینوا کشته و زخمی می شوند. تجربه
تاریخی نشان می دهد که تا کنون هیچ ابر قدرتی نتوانسته است در جنگ با پشتون های
دلیر و جنگجو بر آنان پیروز گردد و از همین رو هم است که افغانستان را «گورستان ابر
قدرت ها» نامیده اند.
در این حال، در
این اواخر تلاش های گسترده یی به خرج داده می شود تا نبردها به نوار چهارم
استراتیژیک- به شمال افغانستان کشیده شود. پرسشی که مطرح می گردد این است که آیا
امریکا که نه تنها در نوار یکم استراتیژیک منطقه، پشت جبهه نیرومند ندارد، بل نیز
در دو نوار دوم و سوم درگیر جنگ فرسایشی چریکی است و در میان متحدانش نیز درز
افتاده است، چگونه می تواند بر پیروزی استراتیژیک در این نوار سنجش نماید؟
واقعیت تلخ این
است که هرگاه امریکا در استراتیژی هایش بازنگری جدی و ریشه یی ننماید، سر انجام، در
کارزار جنگ های فرسایشی بی پایان نوارهای استراتیژیک افپاک در سیاهچاله جیوپولیک
افغانستان از پا در خواهد آمد. روشن است نخستین گام در
این راستا، آوردن دگرگونی های ریشه یی و بنیادی در افغانستان در ساختار و بافتار و
رهبری دولت است.
از قرایین چنین بر
می آید که منافع کشورهای منطقه ایجاب می نماید که در تداوم وضعیت کنونی ذینفع
باشند. برای نمونه، داکتر موسوی- رییس دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور
خارجه ایران، (در سخنرانی در کنفرانس «افغانستان و شانگهای در دریاچه ایسیق قول
قرغیزستان در تابستان 2008) با تکیه بر منابع غربی چهار واریانت تحول اوضاع در نبرد
کنونی امریکا با طالبان و القاعده را بر شمرد :
1-
پیروزی امریکا بر طالبان
2-
پیروزی طالبان و القاعده بر امریکا
3-
کنار
آمدن امریکا و طالبان
4-
ادامه وضع کنونی [(جنگ فرسایشی دراز مدت بی پایان)]
وی
آشکارا گفت که سه واریانت نخست با منافع ملی کشورهای مخالف حضور امریکا در
افغانستان سازگاری ندارد و تنها واریانت چهارمی به سود آن کشورها است.
می توان گمان زد
که در صورت پیروزی امریکا بر طالبان و القاعده، امریکا برای آوردن فشار بیشتر بر
ایران با تقویت افغانستان دست بازی پیدا می کند که این کار دست کم هزینه های امنیتی
و نظامی ایران را در مرزهای خاوری آن کشور به پیمانه چشمگیری بالا می برد. از این
رو، این پیروزی به سود ایران نیست. همین موضوع در قرینه سایر کشورهای منطقهصدق
می کند.
پیروزی طالبان و
القاعده بر امریکا به معنای احیای پهن شدن نفوذ تندروان عرب و وهابی ها نه تنها در
افغانستان، بل نیز در پاکستان است که مانند سال های دهه نود سده بیستم ایران(و نه
تنها ایران، بل روسیه، چین و کشورهای آسیای میانه) را با چالش ها و دردسرهای
فراوانی روبرو می سازد. همین گونه هیچ کشوری در منطقه منهای کشورهای عربی و حلقات و
محافل خاصی در پاکستان، به پیروزی طالبان ذینفع نیستند.
کنار آمدن امریکا
و طالبان و تندروان عرب، کابوسی است که خواب شیرین ایران را برهم می زند و آن کشور
را به گونه جدی با خطر بزرگ رو به رو می گرداند. مگر چنین چیزی در اوضاع و احوال
کنونی آن هم پس از هفت سال جنگ خونین میان امریکا و تندروان مسلمان ناممکن به نظر
می رسد.
از این رو، روشن
است که ادامه وضع کنونی یعنی جنگ فرسایشی بی پایان
و بی نتیجه، تنها منجر به بالا رفتن هزینه های مالی و مادی و تلفات انسانی امریکایی
ها و در گیر شدن آن ها در باتلاق افغانستان گردیده و بالا رفتن تلفات در میان افغان
ها تنفر از امریکایی ها را نه تنها در میان افغان ها بل نیز در میان همه مسلمانان
به گونه روز افزونی افزایش می دهد و در درون امریکا و نیز در اروپا مخالفت مردم را
با «سیاست های جنگ افروزانه» بیشتر می سازد.
در
این اوضاع ، منافع ملی کشورهایی چون روسیه، چین و
ایران، شماری از کشورهای عربی و پاکستان ایجاب می نماید تا در گام نخست بکوشند
هزینه های جنگ را برای امریکا بسیار بالا ببرند و آن کشور را در یک سناریوی همانند
به سناریوی حضور نیروهای شوروی پیشین در افغانستان، درگیر یک جنگ فرسایشی دراز مدت
در باتلاق افغانستان سازند و در نهایت ناگزیر به ترک افغانستان کردد تا با
سرافگندگی شکست خورده، از این کشور بگریزد. در این حال، محافل و حلقه های خاصی در
این کشورها در افغانستان دست به راه اندازی عملیات ویرانگر در ابعاد گوناگون نظامی،
سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و روانی می یازند.
به هر رو، هرچه
است، امریکا در افغانستان حضور دارد و با نیروهای تندرو طالبان و القاعده درگیر
نبردهای سهمگین. از قرایین چنین بر می آید که در هفت سال گذشته جنگ به بن بست رسیده
است و هیچ
یک از دو طرف توان
شکستن بن بست موجود در جنگ فرسایشی کنونی را ندارد. از همین رو است که دولت اوباما
در پی تدوین استراتیژی نوی در بحران افغانستان و بازنگری استراتیژی خود در قبال این
کشور برآمده است. گسیل نیروهای بیشتر به افغانستان را نیز می توان در چهارچوب همین
استراتیژی بررسی کرد.
چالش های ناشی از پارادکس حضور نیروهای امریکایی در افغانستان:
حضور نیروهای
امریکایی در افغانستان از یک سو با منافع ملی افغانستان در همسویی هست. مگر؛ از سوی
دیگر، منافع ملی افغانستان را در بعد منطقه یی با چالش های جدی روبرو می سازد. از
این رو، شکل یک پارادکس را به خود می گیرد که باید شکافته شود:
1-گرهخوردگی
و همسویی منافع ملی افغانستان و حضور نیروهای امریکایی:
در اوضاع کنونی، پس
از فروپاشی شوروی، امریکا و ناتو در پی پر کردن خلای استراتیژیک پدیدآمده و ناشی از
این فروپاشی در منطقه برآمده و در عراق و افغانستان رژیم های طالبان و صدام حسین را
سرنگون کردند.
جدا از این که
انگیزه ها و دلایل حضور نیروهای امریکایی در افغانستان و منطقه چه بوده و هست و
زمینه های بربادی و سیه روزی کشور و مردم ما در گذشته چه بوده است و چه علل و
عواملی در کار بوده است و صرف نظر از همه مسایل دیگر،کنون افغانستان به چند دلیل،
به حضور نیروهای انتلاف بین المللی به رهبری ایالات متحده نیاز دارد:
1-
ترس از
اشغال کامل کشور (دست کم بخش های خاوری و جنوبی آن) از سوی طالبان (در واقع پاکستان
و عرب های تندرو)
2-
ادامه
درگیریی های بی پایان فرسایشی میان جنوب (پشتونی) و شمال (تاجیکی، ازبیکی، هزاره
یی) و خطر فروپاشی و از هم گسیختگی کشور بنا به سازه واره های تباری، زبانی و
مذهبی و فروپاشی سامانه دولت به چند بخش
3-
واگیر
شدن بد امنی و ناامنی سراسری با همه پیامدهای سنگین اجتماعی آن
4-
قطع
شدن یا کاهش یافتن چشمگیر کمک های بین المللی و روبرو شدن کشور با گرسنگی فراگیر
از
این رو، افغانستان به حضور نیروهای ائتلاف بین المللی نیاز دارد و در چند زمینه
منافع این کشور با امریکا گره می خورد:
1-
مباررزه با تروریزم بین المللی و القاعده و طالبان و جلوگیری از پخش نفوذ تنذوان
عرب و پاکستانی.
2-
مبارزه با مواد مخدر که دردمندانه امروزه 93 درصد آن در افغانستان تولید می شود.
3-
کمک
به روند دمکراتیزاسیون و دولت سازی در افغانستان.
4-
بالارفتن جایگاه افغانستان در جامعه جهانی و تحکیم موقف آن در تراز بین المللی
5-
جلوگیری از خطر فروپاشی کشور
2-تعارض
منافع منطقه یی افغانستان با حضور نیروهای ناتو:
بی گفتگو، پیرامون
گرهخوردگی منافع افغانستان با حضور نیروهای ائتلاف بین المللی در کشور بسیار روشنی
انداخته شده است. مگر، بنا به دلایلی، در باره تعارض و تقابل منافع منطقه یی
افغانستان با این حضور، کمتر پرداخته شده است. درست از همین رو است که در اثر دست
داشته به بررسی آن می پردازیم.
روشن است، در تراز
دولتی، آگاهی همه جانبه از همه ابعاد مسایل راهگشاترین چیز است. از همین رو، به
سنجش گرفتن این مهم از اهمیت به سزایی برخوردار است.
پوشیده نیست،
هرگاه اهداف ناتو همراستا با اهداف افغانستان تنها در تحقق همین چند هدف برشمرده
شده در بالا خلاصه می گردید، کشورهای منطقه حرفی نداشتند و با آن کاملا همنوایی می
کردند. مگر، حضور دراز مدت امریکا در افغانستان با توجه به اهداف استراتیژیک آن
کشور با اهداف استراتیژیک بسیاری از کشورهای منطقه مانند روسیه، چین و ایران و حتا
پاکستان و کشورهای عربی در تقابل و تعارض قرار می گیرد و این
کشور را به کارزار زروآزمایی ها و رویارویی های پایان
ناپذیر مبدل می گرداند.
به هر رو، کشورهای
منطقه، تسلط دراز مدت امریکا بر افغانستان را مغایر با منافع خود پنداشته و ناگزیر
در برابر آن دست به اقدامات واکنشی می یازند که با منافع ملی ما مغایرت دارد و کشور
ما را در آستانه تباهی و بربادی قرار داده و دستخوش نا به هنجاری های ویرانگر می
سازد.
هر
چه است، ادامه حضور امریکا در افغانستان را کشورهای منطقه به معنای اشغال افغانستان
پنداشته و تداوم آن را برای خود مساله مرگ و حیات می پندارند و ناگزیرند با آن به
رویارویی بپردازند. این گونه، افغانستان به کارزار کشاکش های جهانی و منطقه یی مبدل
گردیده است.
در واقع، حضور
نیروهای امریکایی افغانستان را به میدان کشاکش های جهانی و منطقه یی مبدل ساخته و
این گونه منافع ملی آن را با مخاطره روبرو می سازد. از این جا بر می آید که
منافع افغانستان و امریکا با آن که در بعد داخلی و جهانی
با منافع ملی افغانستان گره می خورد، در بعد منطقه یی با آن در تعارض واقع می شود.
یعنی امریکا از دیدگاه شماری از کارشناسان، در پی بهره گیری از افغانستان به عنوان
تخته پرش و خیز است و دستیابی به اهداف بلند پروازانه استراتیژیک در چهارچوب آسیای
میانه بزرگ.
حال
هرگاه موضوع را از دیدگاه و موضع «درونی افغانی» به بررسی بگیریم،
تجربه تلخ تاریخ گواه بر آن است که موقعیت جیوپولیتیک
افغانستان همیشه دوگونه سیاست را از پیش محکوم به ناکامی می گرداند:
1-
گرایش
یک جانبه به سوی یکی از قدرتهای بیرونی و در نظر نگرفتن دیگر قدرتها در پهنه
سیاست خارجی
2-
تامین
منافع یک گروه خاص در درون کشور و نادیده گرفتن منافع اکثریت مردم در پهنه سیاست
داخلی
روشن است، پیشگیری
هرگونه سیاست ریالستیک و خردورزانه، بستگی به آگاهی سیاستمردان از تحولات در پهنه
سیاستهای جهانی و منطقه دارد. تنها در سایه اطلاعات کامل و درست از اوضاع جهان،
منطقه و داخل کشور است که می توان گره کور معضل کشور را گشود. در بسیاری از موارد،
به علت این که رهبران برخی از کشورهای جهان سومی در توهم به سر می برند و اطلاعات
درستی از اوضاع ندارند، با پیشگیری سیاستهای نادرست و لغزش آمیز، کشورهای شان را
با دشواریهای فراوان و می سازند و در بسا موارد در آستانه فروپاشی و آشوب و
آشفتگیهای خطرناک قرار می دهند. با توجه به این امر،
دولت افغانستان باید دو گونه استراتیژی را در پهنههای
داخلی و خارجی پیشگیری نماید:
1- حفظ توازن نسبی میان قدرتهای ذیدخل در افغانستان در پهنه سیاست خارجی
2-تامین مشارکت ملی و حفظ توازن تباری نسبی در پهنه سیاست داخلی
پرسش اصلی یی که
مطرح می گردد، این است که دولت افغانستان به کدام پیمانه توانسته است این دو اصل را
رعایت نماید؟
خوب،
پس چه باید کرد؟
هر چه است،
افغانستان از این حالت گریزی ندارد و باید خود را برای وفق دادن با این حالت در
دراز مدت، عیار سازد. یعنی سخن بر سر مدیریت
بحران در درازمدت است. نه دستیابی به یک حالت ایده آل. در این
جا پرسشی مطرح می گردد مبنی بر این که افغانستان چه نقشی دارد و چه باید بکند؟
1- از یک سو به
تداوم حضور دراز مدت نیروهای ائتلاف بین المللی نیاز دارد.
2-از سوی دیگر،
حضور درازمدت آن برای افغانستان خطرناک است و این کشور را به میدان رویارویی های
استخباراتی و کشاکش های کشورهای بزرگ مبدل می سازد.
در واقع، این پرسش
بر می گردد به تدوین و پیشگیری یک دکترین و
استراتیژی واقعبینانه و کارا و پذیرا و بسیار پویای سیاست خارجی افغانستان که چگونه
میان جهانگرایی و همسایه گرایی و منطقه گرایی تعادل معقول برقرار نموده و آسیب های
ممکنه از ناحیه رویارویی میان امریکا و ناتو را در واقع با کشورهای عضو شانگهای در
افغانستان به کمترین تراز پایین بیاورد.
ناگفته پیداست که
این کشورها درک روشنی دارند که امنیت و ثبات در آسیای میانه وابستگی مستقیمی با
امنیت و ثبات در افغانستان دارد. برای این کشورها روشن است که ناآرامی و بی ثباتی
در نوار مرزی میان افغانستان و پاکستان یک داستان دنباله دار است که به زودی ها
پایان آن پیدا نیست. از همین رو، به شدت به ایجاد یک کمربند باثبات نسبی
در شمال افغانستان ذیعلاقه هستند و حاضرند میلیاردها دالر در این منطقه
با کشیدن راه آهن، مشارکت در پروژه های استخراج معادن، ساختن بندهای برق و دیگر
عرصه ها سرمایه گذاری کنند.
روشن
است، با مشارکت گسترده این کشورها در پروژه های عمرانی در شمال کشور، پای سرمایه
آن ها به کشور کشانیده شده و خود در تامین امنیت نسبی آن ذینفع می گردند. این
گونه، این کشورها به گونه غیر مستقیم در تامین امنیت و ثبات در نوار شمال مشارکت
پیدا می نمایند و آسیب پذیری در برابر آنان به حد اقل می رسد.
به همین سان،
ایران در قبال رویدادهای افغانستان در اوضاع و احوال کنونی استراتیژی انفعالی و
واکنشی داشته و تمام نگرانی و دلهره آن کشور این است که
بحران از مرزهای خاوری آن به درون آن کشور سرازیر نشود و از همین رو به
کشیدن یک نوار با ثبات در استان های هم مرز با افغانستان ذینفع بوده و
حاضر است صدها میلیون دالر برای حفظ ثبات در این استان ها سرمایه گذار ی کند.
دردمندانه و سوگمندانه در این راستا نیز پیوسته با کارشکنی و سنگ اندازی های
آگاهانه و نا آگاهانه رو به رو بوده ایم.
روی هم رفته در
مناسبات با ایران و کشورهای عضو جامعه کشورهای مستقل همسود، چیرگی برخوردهای عقده
یی و احساسی شخصی بر خردورزی و پراگماتیزم در دستگاه دیپلماسی ما و داشتن آجنداهای
شخصی و پیش پای بینانه موجب آن گردیده که نه تنها کار شایان توجهی در این راستا
انجام نشود، بل عمدا در برابر آن سنگ اندازی و کارشکنی شده و با آن با بی اعتنایی و
سهل انگاری برخوردهای غیر مسوولانه شده است و می شود و این گونه فرصت های طلایی
بسیاری که باالقوه می تواند به آوردن ثبات دست کم در بخش هایی از کشور کمک کند، از
دست و به هدر رفته و می رود.
از سوی دیگر،
پیشگیری این سیاست ناسخته موجب آن گردیده است که کشورهای منطقه برداشت نمایند که
چنین کاری در هماهنگی با سیاست های امریکا و غرب و همراستا با اهداف استراتیژیک آن
ها شکل گرفته است. این گونه پارداکس به گونه جدی جلو گسترش همکاری های منطقه یی و
مشارکت پویای افغانستان را در چهارچوب سازمان های همکاری منطقه یی گرفته و زمینه
ساز گسترش جو بی اعتمادی میان افغانستان و کشورهای منطقه می گردد.
به هر رو، بر گردیم
به دنباله گفتار:
روشن است در دهه
های آينده، رقابت بر سر منابع انرژي اوج خواهد گرفت. از همين رو، اوضاع منطقه ما كه
به آن نام «بالكان اروآسيايي» دادهاند، در كل رو به وخامت دارد.
روشن است افغانستان به عنوان كشوري كه در خط نخست جبهه در
همسايگي يكي از بزرگترين ذخاير يورانيم جهان
–
قزاقستان (که هفده درصد ذخایر تثبیت شده جهانی را دارد) و ازبیکستان (که چهار درصد
ذخایر تثبیت شده جهان را دارد)، و در همسايگي دو حوزه بزرگ انرژيتيك خليج فارس و
كسپين ( خزر) واقع است، بيش از هر كشور ديگري آسيب پذيرتر است.
از همين رو، انتظار مي رود كه اوضاع در آن به وخامت بگرايد
ازسوي ديگر،
همكاريهاي استراتيژيك ايران و روسيه بيش از گذشته گسترش يافته است. اين در حالي
است كه مناسبات ايران با امریکا كماكان بهبود نيافته است.
افغانستان-
کارزار جنگ تندروان عرب و امریکا :
شماری از کارشناسان
بر این باورند که بحران افغانستان جدا از مسایل دیگر مرتبط با ایران، چین و آسیای
میانه، وابستگی مستقیمی از نفت اعراب دارد. از
هنگامی که اعراب به نفت دست یافتند، بحران افغانستان آغاز گردید و چنین بر می آید
که مادامی که آن ها نفت دارند، این بحران ادامه خواهد یافت.
شاید هم تصادفی
نیست که شماری از نظامیان کشورهای غربی در افغانستان سخن از یک جنگ نیم قرنه که تا
40-50 سال دیگر ادامه خواهد یافت، بر زبان می آورند. درست برپایه سنجش های علمی تا
40-50 سال دیگر گنجینه های نفتی کشورهای عربی هم به ته خواهد کشید و تا هنگام منابع
دیگری جای نفت را خواهد گرفت.
چنانچه شماری از
کارشناسان برآند که پیدایش کشور اسراییل در نقشه سیاسی جهان با پیداشدن نفت در
سرزمین های عربی پیوند داشته و به گمان بسیار با به ته کشیدن نفت اعراب، دیگری
نیازی به هستی آن کشور و صرف هزینه های گزاف چندین میلیارد دالری در سال دیده نشده
و از نقشه گیتی سترده خواهد شد. چون دیگر نیازی به آن نخواهد بود.
هر چه هست، روشن
است پول و قدرت تابع یک قانون است–
گسترش. درست مانند این که هرگاه سنگی به آب افگنده شود، امواج آن دایره گون پهن می
گردد. همین گونه، هنگامی که اعراب به نفت و سرمایه دست یافتند، روشن است آغاز به
گستره جویی سیاسی و باوری نمودند. با توجه به تسلط مذهب تشیع در ایران و شماری دیگر
از کشورها، اعراب بیشترین پول ها را در کشورهایی چون ترکیه
و پاکستان به مصرف رسانیدند.
در این میان دو
چیز شایان توجه است:
1-
کشورهای غربی مایل نیستند که پول اعراب در برابر اسراییل استفاده شود.
2-
کشورهای توسعه یافته نمی خواهند که این پول ها برای توسعه خود کشورهای عربی به کار
رود و این کشورها با بهره گیری از درآمدهای نفتی به کشورهای توسعه یافته مبدل شوند.
زیرا در این صورت، مصرف نفت اعراب بسیار بلند رفته و مازاد شایان توجهی برای صادرات
نمی ماند. این وضعیت هنگامی برای کشورهای مصرف کننده خطرساز می شود که گنجینه های
نفتی کشورهای عربی به ته بکشند و کشورهای تولید کننده به دلیل نیازهای درونی دیگر
چیزی برای صادر کردن نداشته باشند. از سوی دیگر، هرگاه قرار باشد، کشورهای نفت خیز
توسعه یافته شوند و خود بخش بزرگ نیازهای شان را تولید نمایند، از وابستگی کشورهای
غربی رهایی یافته و اقتصاد آن کشورها را که بازارهای عربی مشتری های خرپول آن است،
با چالش های بزرگی رو به رو می نماید.
درست،
از همین روست که باید این پول ها حیف و میل گردد و در زمینه هایی چون تقویت
بنیادگرایی و تندرویی اسلامی در پاکستان و افغانستان، کشورهای آسیای میانه و سین
زیانگ چین، گسترش وهابیت و ساختن مساجد گرانبها با گزینه های گزاف در سراسر گیتی،
پرداخت حقوق و معاش برای امامان و پیش نمازان و از این مجرا گسترش مباشر پروری و
پهن ساختن شبکه های ابزاری و .... به مصرف برسد.
روشن است بهترین
چاه ویل- جنگ افغانستان و نوار مرزی میان افغانستان و پاکستان برای صرف این پول های
باد آورده است. مادامی که این پول ها در برابر شوروی پیشین و گسترش کمونیسم مصرف می
شدند، واشنگتن خواب خوشی داشت. مگر امروز که این پول ها بر ضد استراتیژی های آن به
مصرف می رسد، سخت پریشان و آشفته است.
به هر رو، هرگاه
این گونه باشد، مادامی که نفت اعراب به ته نکشد، نیروهای تندرو عرب حاضرند پول های
بادآورده نفتی را به دسترس تندروان در پاکستان و افغانستان بگذارند. برآیند این کار
این است که بحران افغانستان یک بحران دراز مدت است
و مبارزه در برابر آن هم زمانبر خواهد بود.
تعارض منافع امریکا و پاکستان در افغانستان:
یکی از پارادکس
های جنگ امریکا در برابر تروریزم بین المللی این است که این کشور از یک سو با
پاکستان در این زمینه اتحاد استراتیژیک دارد- اتحادی که الترناتیف ندارد. چون بنا
به هر دلیلی که راه های شمال به روی نیروهای ائتلاف بین المللی بسته شود، راه دیگری
جز پاکستان به افغانستان نمی ماند. مگر، از سوی دیگر، منافع پاکستان و امریکا در
افغانستان با هم در تقابل و تعارض و تناقض قرار می گیرد. از همین رو است که امریکا
ناگزیر است در چنین بستر ناهمواری در محور افغانستان عمل کند. در این جا به بررسی
این تعارض و تقابل و تناقض می پردازیم.
کنفدراسیون
افغانستان+ پاکستان:
در پاکستان، کنون
با توجه به اوضاع و احوال پدید آمده، حلقه هایی در میان گردانندگان آن کشور به جای
پایان بخشیدن به بحران افغانستان و تقویت همگرایی و همپیوندی طبیعی اقتصادی،
فرهنگی و سیاسی با افغانستان و ایران و گسترش پیوندهای همه جانبه با کشورهای آسیای
میانه، با اندیشه تشکیل نوعی کنفدراسیون میان افغانستان و پاکستان و یا مسلط ساختن
یک دولت دست نشانده در افغانستان که در واقع به معنای تسلط آن کشور بر افغانستان
است، برآمد دارند.
این اندیشه،
دنباله اندیشه استراتیژیک جنرال ضیاء است که در پی ایجاد یک امپراتوری بزرگ اسلامی
در منطقه بود. جنرال یوسف در کتاب «تله خرس» این اندیشه جنرال ضیاء را این گونه
پرداز می نماید: «به باور ماموران بلندپایه امریکایی، جنرال ضیاء خواب یک اردوگاه
نیرومند اسلامی متشکل از ایران، افغانستان و پاکستان را در سر می پرورانید که در
آینده بتواند جمهوری های ازبیکستان، ترکمنستان و تاجیکستان شوروی را نیز ضم
گرداند. نزد وزارت خارجه امریکا، چنین یک منطقه وسیع به روی نقشه با رنگ سبز نسبت
به افغانستان دارای رنگ سرخ بارها ترسناکتر تلقی می گردید».
به پندار بسیاری
از آگاهان و تحلیلگران، این اندیشه پان اسلامیستی از ریشه پندارگرایانه بود. با آن
هم، در همین رهرو، شماری از استراتیژست های پاکستان از جمله جنرال نصر الله بابر-
وزیر پیشین کشور و جنرال حمیدگل- رییس پیشین آی اس آی، در پی اندیشه تشکیل
کنفدراسیون افغانستان+پاکستان یا دست کم روی کار آوردن یک دولت دست نشانده در
افغانستان برآمدند.
در ظاهر، پایه
استراتیژیک این طرح این است که با ایجاد یک کشور بزرگ از یک سو در برابر هند به
عنوان یک کشور همتراز ایستاد و از سوی دیگر، پاکستان را به تخته پرش مناسبی برای
نفوذ در آسیای میانه مبدل ساخت و از سویی هم در برابر ایران و چین به «چهره آرایی»
دست یازید و این گونه، توازن استراتیژیکی را به میان آورد که از یک سو برای امریکا
و انگلیس پذیرا باشد و از سویی دیگر برای اعراب و غرب برای رویارویی با ایران وسوسه
انگیز و بتواند هر چه بیشتر اعراب و غرب را در دادن کمک های مالی به پاکستان ترغیب
کند. همچنان راهیابی پاکستان را به خاستگاه های بزرگ نفت و گاز و یورانیوم و
بازارهای آسیای میانه تامین نماید. این استراتیژی در واقع سر آغاز مرحله یی تازه یی
در سمتگیری پیشامدها در منطقه گردید.
هر چه هست، «دخالت
ارتش پاکستان در بحران افغانستان تابع یک نگرش تاریخی- استراتیژیک به افغانستان
است. از دیدگاه نظامیان پاکستان، افغانستان به چند دلیل دارای نقشی تعیین کننده در
استراتیژی های پاکستان است:
نخست، بدان دلیل که
پاکستان در برابر هند از ضعف جغرافیایی و آنچه که محافل نظامی آن را «فقدان عمق
استراتیژیک» می نامند، رنج می برد و استقرار یک دولت دست نشانده در کابل و در واقع
اشغال غیر رسمی این کشور، می تواند به رفع نسبی این ضعف کمک کند.
این ضعف جغرافیایی
از آن جا ناشی می شود که ارتش پاکستان افزون بر ضعف تسلیحاتی و انسانی در برابر
ارتش هند، به لحاظ موقعیت جغرافیایی نیز دارای یک مرزبندی نامتناسب بوده و به
اصطلاح با ناهماهنگی سرزمینی و مرزها رو به رو است. نگاهی به موقعیت جغرافیایی
پاکستان نشان می دهد که این کشور نه تنها به لحاظ مرزهای آبی و دریایی به شدت در
مقابل هند به عنوان بزرگترین دشمن خود آسیب پذیر است، بلکه در مرزهای خاوری خود نیز
در برابر هند از یک موقعیت نامتناسب به لحاظ نظامی رنج می برد و فاقد عمق
استراتیژیک و گستردگی زمینی می باشد.
دلایل
مخالفت امریکا با کنفدراسیون افغانستان- پاکستان:
کنون بر می گردیم
به این پرسش که مخالفت امریکا با کنفدراسیون پاکستان و افغانستان و تشکیل یک دولت
بزرگ پاکستان بر سر چه است؟
1-
خطر
افتادن این کنفدراسیون به دست تندروان مسلمان در صورت بر سر کار آمدن یک دولت
اسلامگرای تندرو در پاکستان که احتمال آن در پاکستان بسیار است و در صورت ایجاد
کنفدراسیون از این هم بیشتر می شود. این کار، در گام نخست منافع حیاتی امریکا را در
جزیره نمای عرب با خطر مرگباری روبه رو می گرداند.
2-
کنترل پاکستان بر هیرویین افغانستان که منبع درآمد خوبی برای آن کشور گردیده و آن
را بی نیاز از کمک های امریکا خواهد گردانید.
3-
خطر
نفوذ چین در کنفدراسیون و افتادن آن به دست آن کشور که راهیابی آن را به گنجینه های
نفتی خلیج فارس محتوم خواهد گردانید.
4-
گسترش بی رویه بنیادگرایی، تندروی و تروریزم در سراسر جهان و فراهم شدن عمق
استراتیژیک برای تروریزم بین المللی
5-
از
دست رفتن امکان پهن ساختن پایگاه های استراتیژیک در خاک افغانستان
6-
از
دست رفتن امکان محاصره ایران و چین
7-
از
دست رفتن امکان دستیابی به گنجینه های یورانیوم و نفت و گاز آسیای میانه
8-
کاهش
تاثیر امریکا بر خود پاکستان
9-
ایجاد یک دولت نیرومند اسلامی که چونان پشتیبان کشورهای عربی در برابر اسراییل
برآمد خواهد نمود.
10-
برهم
خوردن طرح های استراتیژیک آسیای میانه و خاور میانه بزرگ، کاهش تاثیر امریکا با
آسیای میانه و افزایش یافتن تاثیر روسیه و چین در این منطقه
از
سوي ديگر، چين متمايل است از راه پاكستان كريدوري به سوي خليج فارس بگشايد و این
امر از اولویت های سیاست خارجی چین به شمار می رود. ساختن بندر گوادر با هزینه
چهار- شش میلیارد دالری به یاری چین از طرح های استراتیژیکی است که رقابتي را ميان
امریکا و چين بر سر پاكستان به راه انداخته است كه مناسبات سنتي امریکا و پاكستان
را به چالش مي کشد و زير سايه مي برد.
همچنین چین در
برنامه دارد تا در آینده گاز ایران را از راه پاکستان با لوله های بزرگ رسانایی به
خاک خود ببرد.
در این میان،
نزدیکی چین با نیروهای مذهبی پاکستان از اهمیت ویژه یی برخوردار می باشد. آوازه
هایی شنیده می شود که محافل و حلقات ویژه یی در چین و همین گونه در روسیه در پهلوی
اعراب در پی بهره گیری ابزاری از تندروی اسلامی در برابر حضور درازمدت امریکا در
منطقه بر آمده اند و برخی از گروه های تندرو را در نوار مرزی تمویل و پشتیبانی می
نمایند.
این گونه، پاکستان
دیگر نمی تواند مانند سال های دهه های شصت و هفتاد سده بیستم دربست در راستای سیاست
های واشنگتن باشد، بل ناگزیر است در میان سه نیرو: امریکا، اعراب و چین عمل کند و
پیوسته میان این سه عامل مانور نماید که این وضع از پیامدهای جهاد افغانستان در سال
های دهه هشتاد سده بیستم است که دست اعراب و چین را زیر چتر مبارزه باهمی با خطر
شوروی در پاکستان باز نمود.
بنیادگرایی
وتندروی اسلامی و وهابیسم تنها در مناطق پشتون نشین پاکستان شایع است و دیگر مناطق
را در بر نمی گیرد. یعنی دولت پاکستان ( هرگاه منطقه کشمیر را استثناء بگیریم) در
سه دهه گذشته با مهارت توانسته است این پدیده های شوم را زیر کننترل گرفته، نگذارد
تا در سرتاسر کشور پهن گردد. در حالی که استراتیژی پاکستان گسترش بی رویه
بنیادگرایی و تندرویی اسلامی در سراسر افغانستان است.
حال، پس از
گذشت هفت سال، روهرا باکر با اندوه می نگارد:
»شکست ما در
افغانستان از تصور نادرست ما در مورد جبهه متحد شمال آغاز می یابد. مشکلات از این
جا منشاء می گیرد که بر آن شدند تا جبهه متحد را خلع سلاح نموده و به جای آن ملیشه
های «قبایلی» را مسلح ساخته، با گروه طالبان که در مرز پاکستان با افغانستان مسلح
می شوند، بجنگانند».
پس از خلع سلاح جبهه متحد، امریکایی ها تمام تلاش های شان را بر سر ایجاد دولت
متمرکز در کابل به حیث قدرت مسلط بر افغانستان معطوف ساختند. این در حالیست که درین
کشور نه افغان ها و نه قدرت های خارجی در طول سده ها نتوانسته اند یک دولت مرکزی
بسازند».
بازی
با کارت پشتون: کشتار پشتون ها در لباس دوست:
محافل و حلقه های
معینی در پاکستان دشمن تاریخی پشتون ها اند که در سه دهه گذشته به بهانه های
گوناگون کوشیده اند پشتون ها را به کشتن بدهند. چون می ترسند که با افزایش نفوس
پشتون ها قدرت شان زیاد شود و چنین می پندارند که افزایش قدرت پشتون ها برای تمامیت
ارضی پاکستان بسیار خطرناک است. این است که در سال های گذشته صدها هزار پشتون را به
کشتن داده اند. شاید شمار کشته ها و زخمی ها و ناپدیدشدگان جنگ ها به رقم یک میلیون
هم برسد.
این در حالی است
که بازی های ابزاری ابرقدرت ها با کارت قبایل در دو سده گذشته منجر به آن گردیده
بود که نوار مرزی را به خاک و خون بکشند و دو صد سال مردم آزاده و جنگجوی این مرز و
بوم کشته بدهند و در سوگ عزیزان خود بنشینند. بریتانیای کبیر با این سنجش که اگر
روزگاری روس ها به افغانستان لشکرکشی نمایند، تنها نیرویی که می تواند در برابر آن
بجنگد، همین باشندگان نوار مرزی خواهد بود، کوشید به گونه مستقیم یا غیر مستقیم
قبایل را بیش از یک سده آزگار در بینوایی، بیسوادی، تاریکی و بیچارگی به دور از
تمدن نگهدارد.
به هر رو، حلقات و
محافل معلوم الحال پاکستانی به بهانه جنگ با روس ها، جنگ با کمونیست ها، جنگ با
«کفار شمال» و جنگ های میانگروهی و در سال های اخیر جنگ با امریکا، پیوسته به آتش
نبرد ها و پیکار با اشتراک پشتون ها هیمه می اندازند. کوشش می کنند که در منطقه
پشتون نشین مغز نماند. روشنفکر پشتون را از کشور بیرون می کشند. یک عده را وادار و
یا تشویق به مهاجرت به خارج می کنند. یک عده را با تخویف و تهدید می ترسانند. گروهی
را هم می خرند و تطمیع می کنند و از آنان بهره برداری ابزاری می نمایند.
یکی از اهداف
استراتیژیک محافل جنگ طلب و ماجراجوی پاکستانی در افغانستان این است که در لباس
دوست پشتون ها را به گونه نامریی و به تدریج نابود کنند. بزرگترین جفایی که این
حلقات در حق مردم بی پناه و مظلوم پشتون باشندگان نوار مرزی نموده و می نمایند این
است که ایشان را مصاب به بیماری های باوری و تندروی صادراتی نموده و از آن ها چونان
گوشت دم توپ برای رسیدن به اهداف آزمندانه بلندپروازانه شان بهره کشی غیر انسانی و
ناجوانمردانه می نمایند. این در حالی است که از شیوع بنیادگرایی و تندرویی آیینی در
سایر مناطق پاکستان با همه نیرو جلوگیری می شود.
پوشیده
نیست که بخش بزرگ معتادان مواد مخدر در افغانستان و پاکستان که شمار آنان به ارقام
نجومی می رسد، از جمع پشتون ها اند که عمدا با کارروایی این محافل پاکستانی به
اعتیاد آغشته شده اند.
کشیدن
دیوار ایدئولوژیک در دو سوی مناطق مرزی
:
هر چه هست، به گونه
یی که دیده می شود، موضوع افغانستان به یک معادله سه مجهوله می ماند که
x
آن کمک های مالی سرشار اعراب،y
آن مدرسه
های پاکستان و اردوگاه ها و پایگاه های آموزش چریک های تندرو در آن کشور با نزدیک
به دو میلیون بنیادگرا و تندرو اسلامی باشنده آن کشور و سرانجام
z
آن میدان جنگ در افغانستان است.
روشن است تا
x
حل نگردد یعنی سرچشمه های پولی و مالی جنگ در کشورهای عربی خشکانیده نشود، هرگز
درهای مدرسه ها، پایگاه ها و اردوگاه های تندروان اسلامی در پاکستان یعنی
y
بسته نخواهد شد. چون پاکستان یک کشور نادار است و به این پول ها نیاز عینی دارد.
یعنی y
حل نمی شود و تا y
حل نشود، روشن است
zحل نمی
شود. یعنی جنگ در کارزار افغانستان پایان نخواهد یافت.
آنچه
مربوط می گردد به رویارویی با خطر سرازیری اندیشه های تندروانه ایدئولوژیک مذهبی از
آن سوی مرزها، در دوره حضور نظامی شوروی پیشین در افغانستان، با توجه به روان بودن
جنگ ایدئولوژیک، شوروی ها و دولت دمکراتیک خلق در افغانستان، برای رویارویی با
سرازیری این اندیشه ها از آن سوی خط، در پی گسترش اندیشه های مارکسیستی در نوار
مرزی بودند تا بتوانند جلو شیوع آن را بگیرند. مگر به رغم کار بسیار در این راستا و
صرف هزینه های هنگفت، دستاوردهای چندانی نداشتند.
پس از بازگشت
سپاهیان شوروی، داکتر نجیب در پی آن شد تا با تقویت
ناسیونالیزم پشتون در نوار مرزی و کشیدن یک دیوار ایدئولوژیک در امتداد این نوار،
با خطر ایدئولوژیک بنیادگرایی و تندروی اسلامی رویارویی نماید. مگر،
اشتباه نجیب به رغم درست بودن اندیشه استراتیژیک این دکترین، در آن بود که این
برنامه که باید در مناطق مرزی و نوار قبایل پیاده می شد، باید یکسره در همان مناطق
محدود می ماند و به هیچ رو نباید دامنه آن به کابل و دیگر مناطق کشور کشیده می شد،
از کنترل بیرون شد و تاثیر باژگونه پیدا نمود و «پسلگد» آن موجب برانگیخته شدن
ناسیونالیسم لگام گسیخته تاجیکی، ازبیکی و هزاره یی در شمال گردید و زمینه واژگونی
و سرنگونی دولت او را فراهم آورد.
هرگاه
این استراتیژی در راستای با سواد ساختن سراسری مردم مناطق محروم مرزی، توسعه زبان
های بومی، راه اندازی برنامه های ویژه تلویزیونی برای باشندگان هر دو سوی نوار
مرزی، کشیدن راه ها در مناطق دشوار گذر، ساختن بیمارستان ها و درمانگاه ها برای
مردمان بینوا و ساختن نیروگاه های برق و مانند آن متمرکز می گردید، شاید می توانست
دستاوردهایی داشته باشد، مگر، تمرکز این پویایی ها در کابل و سرایت بی رویه و تا
جای هم آگاهانه و شاید هم نا آگاهانه آن به دیگر مناطق کشور، موجب دامنه یابی
همچشمی های بیهوده و زیانبار زبانی، تباری و آیینی در کشور گردیده و استراتیژی را
به بیراهه کشانید..
سرایت
سیندرم «همپیوندی تباری» از دیورند به فرارود و خطر فروپاشی کشور:
فروپاشی شوروی زمینه پیدایی جنبش های تباری و زبانی را در جمهوری های آسیای میانه
فراهم آورد و امروز شمار کسانی که در پی به هم پیوستن بخش های ازبیک نشین، ترکمن
نشین و تاجیک نشین افغانستان بنا به نشانه های تباری به جمهوری های ازبیکستان،
تاجیکستان و ترکمنستان و در واقع تجزیه افغانستان اند، کم نیستند.
هر چه است، اندیشه
«سیندرم پشتونستان» یعنی به هم پیوستن بخش های پشتون نشین پاکستان و افغانستان به
گونه دراماتیکی باژگونه از دیورند به آمو سرایت نموده است.
هرگاه به هر دلیلی، چه با تجزیه پاکستان ( که به رغم این
که از دیدگاه تیوریک امکان آن می رود مگر در عمل با توجه به این که به سود هیچ یک
از قدرت های بزرگ جهانی و در گام نخست امریکا
و کشور های منطقه از جمله هند و افغانستان نیست) و چه با ایجاد کنفدراسیون میان
افغانستان و پاکستان ( که به همین پیمانه ناممکن می باشد و به سود هیچ یک از قدرت
های بزرگ و کشورهای منطقه نیست)، پشتون های دو سوی خط دیورند با هم بپیوندند، ایجاد
دولت پشتونستان و به هم پیوستن ازبیک ها، تاجیک ها و ازبیک های افغانستان با
همتباران شان در آن سوی رود آمو امری اجتناب ناپذیر و محتوم خواهد بود. چه، پیوستن
پشتون های دو سوی خط دیورند به هم، تعادل و توازن نسبی تباری در افغانستان را بر
هم زده و زمینه ساز پدیدآیی تحولات پیش بینی ناپذیر شاید هم بس خونبار خواهد
بود.
آنچه که از تکرار
آن خسته نمی شوم یادآوری این نکته است که به باور بسیاری
از کارشناسان، خطر تجزیه و فروپاشی افغانستان امروز بیش از هر زمانی بالا است.
برای نمونه؛ در گزارش جدید انستیتوت اتنوگرافی، مهاجرت و توسعه منطقه یی
روسیه زیر نام « راه به سوی صلح و تفاهم در افغانستان می خوانیم:
«تراز
رویارویی تباری در افغانستان امروزی چنین است که حفظ افغانستان واحد عملا ناممکن
است...
در صورت تضعیف آتیه دولت در افغانستان، بایسته است تقسیم افغانستان به دو کشور
شمالی و جنوبی را در مرزهای بود و باش جوامع گوناگون تباری در نظر داشت».
شاید
کمتر کسی از پژوهشگران و کارشناسان مسایل افغانستان نقشه چاپ شده جغرافیای سیاسی
آینده منطقه را که در مقاله «مرزهای خونین» رالف پیترس- دانشمند امریکایی بازتاب
یافته است، ندیده باشد. اندیشه اصلی رالف پیترسن این است که منشای همه تنش های
منطقه یی را در خط کشی های استعماری و واحدهای سیاسی کنونی که در آن اقوام و اتنیک
ها چند پارچه شده و در چهاچوب کشورهای جداگانه به سر می برند، می بیند و برای حل
آن بازنگری در مرزهای کنونی و ایجاد واحدهای سیاسی جدید را مبتنی بر همپیوستگی
تباری و آیینی باشندگان منطقه را پیشنهاد می کند.
هر چند از دیدگاه
تیوریک اندیشه او درست است. مگر، در اوضاع و احوال کنونی، هر گونه بازنگری در مرزها
کار بس دشوار و خطرناک و آبستن رویدادهای دراماتیک است که دشوار است پیامدهای آن را
پیش بینی کرد. از همین رو، با توجه به جدی بودن این خطر، بایسته است با تمام نیرو
بکوشیم از تحول دراماتیک اوضاع در این راستا جلوگیری کنیم و توجه خود را گستره
جغرافیای سیاسی کنونی منطقه متمرکز سازیم.
از
سوی دیگر، شماری از محافل روسیه، چین و ایران، به گونه غیر رسمی امریکا و در کل
ناتو را متهم به سوء استفاده از کنفرانس بن می نمایند. آنان به امریکا الزام می
آورند که به بهانه مبارزه با مواد مخدر و تروریسم بین المللی وارد افغانستان شده و
کنون در پی اتحاد استراتیژیک با این کشور و ساختن پایگاه های استراتیژیک برای پرش
های آینده به سوی آسیای میانه و ایران است. از این رو، پنهانی در پی مبدل ساختن
افغانستان به یک «باتلاق» برای امریکا اند تا درگیر یک جنگ دراز مدت فرسایشی گردیده
و سر انجام، با سر
افگندگی،
با هزینه بسیار و تلفات سنگین ناگزیر به ترک این کشور شود.
به
هر ور، تا کنون سیاست های امریکا در قبال افغانستان در سایه جنگ عراق قرار داشت و
روشن نبود و شکل کجدار و مریز داشت. بایسته است تا دولت آینده ما
به گونه جدی با امریکا و ناتو وارد گفتگو شود تا به گونه نهایی در قبال افغانستان
تصمیم گیری نمایند. ادامه وضعیت کجدار و مریز کنونی، بیش از این بسیار دشوار است.
راهکار
پیشگیری یک سیاست بیطرفانه مثبت و فعال و رو آوری به سیاست سنتی افغانستان:
هر گاه امریکا و
ناتو در کل راهکار نخستین را به صورت کامل نپذیرند و یا در پیاده ساحتن آن ناکام
شوند، آن گاه راه دیگری نخواهد ماند تا رهیافت سیاسی یی از راه های دیپلماتیک پیش
گرفته شود.
هدف نهایی این طرح
آن خواند بود تا کنفرانس بین المللی یی زیر نظر سازمان ملل و دیگر مجامع بین المللی
برگزار گردد و در آن از امریکا، کشورهای اروپایی، روسیه، چین، هند، پاکستان، ایران،
ترکیه، جاپان و کشورهای عربی دعوت به عمل آید و در این
کنفرانس رسما اعلام گردد که افغانستان یک کشور بیطرف است و به اشتراک کنندگان تضمین
های جدی و رسمی یی دال بر بیطرف بودن افغانستان و روی آوری به سیاست سنتی بیطرفی
مثبت و فعال کشور داده شود و زمینه برای روی کار آمدن یک دولت فراگیر ملی به جای
دولت دست نشانده کنونی فراهم آید.
در این صورت،
بایسته است شمار نیروهای ناتو در افغانستان به گونه جدی کاهش یافته و به جای آن
نیروهایی از کشورهای اسلامی میانه رو، جاپان، کوریا، و کشورهای دیگر وارد و در نوار
مرزی با پاکستان مستقر گردند. با این کار، به کشورهای عضو سازمان شانگهای نقش
برابری با کشورهای ناتو داده شده و به روسیه، چین و ایران نیز در افغانستان نقش
بایسته داده شود. یعنی در واقع طرح «همکاری ناتو-
شانگهای» در افغانستان پیاده شود.
هنگامی که این سه
کشور تضمین های بایسته را به دست بیاورند، دیگر ناگزیر نخواهند بود از سیاست های
خصمانه پاکستان در برابر افغانستان و در واقع امریکا پشتیبانی کنند. این گونه،
پاکستان تجرید شده و میدان مانور آن کشور در برهم زدن روند صلح در افغانستان تنگتر
خواهد گردید. روشن است، پاکستان بدون حمایت های مالی محافل معین عربی و یاری های
سیاسی- نظامی و اقتصادی بیجنگ و حمایت های سیاسی مسکو و تهران، قادر به انجام کاری
در برابر امریکا نیست. هرگاه این اتحاد در هم شکند، پاکستان تنها مانده و کاری از
پیش برده نخواهد توانست.
در هر صورت، باید
تضمین های بایسته یی برای تقویت نیروهای نظامی و انتظامی افغانستان از جامعه جهانی
گرفته شود. هرگاه پای روسیه و ایران به گونه جدی به روند صلح افغانستان کشانیده
شود، بر اساس قرار دادهای پیشین افغانستان با روسیه، آن کشور نیز به تقویت نیروهای
مسلح کشور خواهد پرداخت.
-
راهکار پیوستن به شانگهای:
شماری از کارشناسان
بر آن اند که افغانستان راهی دیگری ندارد چیز این که به شانگهای بپیوندد. این
کارشناسان برای این کار دو دلیل می آورند:
-
با
توجه به فرسایشی بودن جنگ افغانستان، با توجه به مخالفت روز افزون کشورهای منطقه با
حضور دراز مدت ناتو در این کشور و با توجه به مخارج و تلفات روز افزون نیروهای ناتو
و افزایش مشکلات داخلی شان، این کشورها سر انجام، چاره یی جز ترک افغانستان نخواهند
داشت. پس از بازگشت نیروهای ناتو، میزان مداخله پاکستان در امور افغانستان
(به ویژه
هرگاه امریکا با پاکستان در زمینه مسایل افغانستان به تفاهم برسد) افزایش خواهد
یافت. در این صورت، هر حکومتی که در افغانستان بر سر کار باشد، چاره یی جز رو آوردن
به شانگهای نخواهد داشت.
-
چین،
روسیه و کشورهای آسیای میانه اعضای شانگهای اند. با پیوستن ایران و در پی آن
هندوستان و سر انجام پاکستان
به این سازمان، گزینش دیگری برای افغانستان جز پیوستن به شانگهای نمی ماند. مساله
بر سر این است که شانگهای کنون یک سازمان بیشتر اقتصادی است. مگر گروهی از آگاهان
بر آن اند که در آینده نزدیک می تواند به وزنه باالقوه یی مبدل گردد برای پیمان
اتلانتیک شمالی. زیرا روشن است که امروزه موضوعات اقتصادی با موضوعات امنیت، انرژی
و استراتیژیک پیوند ناگسستنی و استوار دارد. نمی توان تصور نمود که کشوری عضو
کدامین پیمان اقتصادی راستین، نه نمایشی باشد، بی آن که ملاحظات سیاسی و استراتیژیک
آن پیمان را در سنجش نگیرد.
به هر رو، به باور
شماری از کارشناسان، بایسته است تا افغانستان در آینده در میان شانگهای و ناتو
گزینش خود را داشته باشد که کدام یک می تواند بیشتر منافع ملی آن را تامین نماید.
در اوضاع کنونی، روشن است که گرایش به سوی ناتو اولویت دارد. مگر
هر گاه اوضاع در پهنه جهانی تغییر یابد، بازنگری در این
گزینش ناگزیر خواهد بود.
آنچه که بسیار مهم
است، این است که باید یکی از این سه راهکار به گونه جدی و نهایی برگزیده شود. دوام
حالت کنونی به سود کشور نیست و ناممکن است.
روشن
است، بدترین حالت آن خواهد بود که امریکا کلید اداره افغانستان را دوباره به
پاکستان بسپارد و برود. در این صورت، تجزیه موقت افغانستان به دو بخش شمالی و جنوبی
ناگزیر خواهد بود. در این سناریو- افتادن جنوب به دست طالبان و نیروهای احزاب تند
رو اسلامی و شمال به دست نیروهای مشترک جمعیت، جنبش و حزب وحدت در واقع، تکرار همان
رخدادهای تراژیک سال های دهه نود سده بیستم خواهد بود.
در
این حالت، بهترین راه، گرایش به شانگهای خواهد بود، زیرا تنها شانگهای می تواند بر
پاکستان فشارهای بایسته را وارد بیاورد.
هرگاه امریکا
روزی تصمیم به برون رفتن از افغانستان بگیرد و هنگام برآمدن کلید افغانستان را به
پاکستان بسپارد، هر دولتی که در شمال روی کار بیاید، راهی جز گرایش به سوی شانگهای
نخواهد داشت.
آینده
مناسبات افغانستان با امریکا:
برخی از پژوهشگران
بر آن اند که هنگامی که نیروهای ائتلاف بین المللی به افغانستان آمدند، جامعه جهانی
در مساله افغانستان از همان آغاز صادقانه برخورد ننمود. روس ها، چینی ها و ایرانی
ها می دانستند که «آن ها» به پای خود به سوی دامگاه افغانستان می آیند. از این رو
حتا کمک هم کردند و خاموش نشستند. امریکا و اروپا با حرص و طمع، در پی سوء استفاده
از زمینه به دست آمده و بهره گیری از افغانستان به عنوان تخته خیز به سوی آسیای
میانه، محاصره ایران و و چین بودند. هر گاه در آغاز، از صداقت کار گرفته می شد،
باید حتما افغانستان بی طرف اعلام می شد. مگر نه غرب در این کار تمایل نشان داد و
نه شرق. غرب تشنه انرژی و هژمونی بود و است و شرق تشنه
انتقام و درگیر ساختن حریف در یک جنگ فرسایشی درازمدت و در یک سخن در « باتلاق».
به هر رو، غرب در
مساله از روش ها سخت افزاری کار گرفت. مگر، در همان آغاز، مرتکب اشتباه گردید. درست
مرتکب همان اشتباهی که شوروی ها در زمان برژنف مرتکب گردیده بودند- گسیل قطعات یا
واحدهای محدود به افغانستان. روشن بود که این سنجش درست نبود. آن ها آشکارا نیروی
طالبان و واکنش کشورهای منطقه را در قبال حضور درازمدت نیروهای خارجی، دست کم گرفته
بودند. غرب، در افغانستان از همان آغاز با یک معادله سه مجهوله روبرو گردید که در
آن مجهول اول آن (X)-
منابع تمویل تروریزم است که بیشتر تندروان کشورهای عربی خلیج فارس اند. تا زمانی که
منابع تمویل تروریزم قطع نگردد، محال است که مبارزه با تروریزم به پیروزی برسد.
مجهول دوم(y
)- تجهیز، آموزش و گسیل دهشت افگنان از خاک پاکستان به خاک افغانستان است.
پاکستان کشوری است
ورشکسته از دیدگاه اقتصادی که نرخ تورم در آن- 100 درصد است. 45 درصد نفوس پاکستان
زیر خط فقر زندگی می کنند و بیش از نیمی از باشندگان آن بی سواد اند. از این رو،
مادامی که سیل پول به پاکستان سرازیر است، ناممکن است جلو تروریزم گرفته شود. یعنی
مادامی که این مجهول حل نگردد، محال است مساله حل گردد. یعنی تا سرِ چشمه بند
نشود، بند کردن پایین آن ناممکن است. متاسفانه نیروهای ائتلاف بین المللی در
افغانستان سرگرم حل مجهول سوم- (z)
با روش های سخت ابزاری متزلزل و نامصصم و لرزان اند. آن هم در حالی که با واحدهای
محدود وارد کارزار گردیده اند. این در حالی است که در سال های گذشته، توجه جدی یی
به تجهیز و آرایش ارتش افغانستان ننموده اند. ارتشی که در نبرد با نیروهای تروریزم
بین المللی، با دست خالی به میدان رفته است.
برای حل مساله،
برخی بر آن اند که بایسته است امریکا و اروپا باید بر پاکستان فشار بیاورند تا آن
کشور را وادار به جلوگیری از گسیل دهشت افگنان به افغانستان سازند. مگر
امکانات امریکا و به ویژه اروپا در فشار آوردن بر
پاکستان محدود است. زیرا به هر پیمانه که بر پاکستان فشار بیاورند، پاکستان بیشتر
به سوی چین، ایران و روسیه و نیز کشورهای عربی متمایل خواهد گردید. از سوی دیگر،
به همین پیمانه نقش نیروهای تندرو در پاکستان بیشتر خواهد شد.
در پی جنگ عراق،
میان کشورهای اروپایی عضو ناتو و امریکا شکاف افتاد. اتحاد ترانس اتلانتیک در
آستانه گسیختگی قرار گرفت و اختلاف نظر میان امریکا و اتحادیه اروپایی شدید گردید.
تازگی ها، امریکایی ها متوجه لغزش های خود در پهنه سیاست جهانی شده و دوباره در پی
همگرایی با اروپا برآمده اند. پرسشی که مطرح می گردد این است که آیا امریکا حاضر
است، «غنایم» به دست آورده در عراق را با اروپا و یا دست کم با انگلیس تقسیم نماید
و در دیگر جاها هم برای اروپا به اصطلاح وانس دهد. امریکا،کنفرانس لندن را آغازی می
داند برای چنین همگرایی یی. در این کنفرانس، امریکایی ها برای اروپایی ها در
افغانستان نقش برابری قایل شدند و این کنفرانس را الگویی می دانند برای همکاری های
همانندی در عراق و احتمالا در آینده در ایران.
با توجه به همین
مساله، نشست ویانا (گفتگوهای اروپا و امریکا) از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است.
در واقع، سیاست های اخیر اوبوما گواه بر این است که ایالات متحده سر انجام درک کرده
است که به تنهایی نمی تواند در سهپر سیاسی جهان برآمد نماید و به متحدان اروپایی
سخت نیاز دارد و در واقع، این نشست در راستای پر کردن درزهایی است که در دو سوی
اردوگاه ترانس اتلانتیک پدید آمده بود. هر گاه، واقعا، امریکا و اروپا بتوانند با
هم زبان مشترک بیابند، می توان شاهد برخی از تحولات تازه دراماتیک و غیر منتظره در
صحنه سیاسی جهان بود.
3-
افغانستان و
پاکستان:
روابط افغانستان با
پاکستان، از همان آوان ایجاد این کشور، بر سر سرزمین های پشتون نشین و بلوچ نشین آن
سوی خط دیورند، ناهموار بوده است.
پیش از سال های
جهاد، ایران، امریکا و انگلیس و تا جایی هم اسراییل- کشورهایی بودند که در پاکستان
نفوذ بسیار داشتند. مگر در دوران جهاد، نفوذ چین، کشورهای عربی و حتا روسیه در
این کشور افزایش یافت. به گونه یی که احزاب بنیادگرای پاکستان در کل زیر تاثیر
اعراب رفتند و صنایع دفاعی پاکستان مانند صنایع اتمی، موشکسازی، هواپیماسازی و
مانند آن یکسره به چین تعلق گرفت. از این رو، کنون پاکستان در میان امریکا، چین،
اعراب، ایران و روسیه در مانور است.
امریکا بنا به
دلایل بسیاری،گروگان سیاست های پاکستان در منطقه و به ویژه در افغانستان است. در
زیر، برخی از این دلایل را بر می شماریم:
1-
داشتن کنترل بر جنگ افزارهای هسته یی پاکستان که بیشتر به یاری چین ساخته شده است.
2-
جلوگیری از برخورد هسته میان هند و پاکستان
3-
جلوگیری از گسترش تکنولوژی تولید سلاح های هسته یی از سوی پاکستان
4-
کنترل تندروان اسلامی در پاکستان و جلوگیری از به قدرت رسیدن آن ها
5-
پشتیبانی از حضور نیروهای ائتلاف در افغانستان که بدون همکاری پاکستان ناممکن است.
6-
کنترل بر پویایی های تندروان اسلامی افغانستان و رهبران بلندپایه طالبان: ملا
عبیدالله، ملا داد الله و ملا عمر در پاکستان و نیز در مناطق مرزی افغانستان
7-
حضور
در یک منطقه حساس استراتیژیک در نزدیکی مرزهای چین، هند، افغانستان و ایران
از این رو، امریکا
نمی تواند بر پاکستان فشار بایسته بیاورد. بر پایه برخی از گزارش ها،
امریکایی ها در همان سال های نخست ورود به افغانستان به
این نتیجه رسیدند که تنها هنگامی می توانند در افغانستان به پیروزی دست یابند که
در رهبری پاکستان ( هم نظامی و هم سیاسی) و بدنه دولت در افغانستان تغییر وارد
بیاورند. از این رو، سیاست امریکا در چند سال اخیر، در پاکستان- تغییر رهبری و در
افغانستان- تغییر بدنه قدرت بوده است که هر دو در ظاهر به کامیابی رسیده است. اما
این پیروزی موقت بوده و ومی شود گفت در واقع به ناکامی انجامیده است.
روشن
است، به هر پیمانه که نقش نظامیان در پاکستان کمرنگ تر گردد، مواضع دمکراسی تحکیم
نیافته بل بر عکس موقف بنیادگرایان و تند روان تقویت بیشتر می گردد و این خود
بزرگترین پارداکس قدرت در پاکستان است.
بنا
به ارزیابی برخی از کارشناسان، پاکستان، از یک سو، از امریکا در ازای پشتیبانی از
آن کشور در قبال مبارزه با تروریزم و مساله افغانستان مزد می گیرد و از سوی دیگر،
برای بیرون راندن امریکاییان از همه کشورهای دیگر مخالف حضور امریکا در افغانستان،
باج. پاکستان همچنان، برای به دست آوردن انحصار بر بازرگانی هیرویین افغانستان و
پیدا نمودن عمق استراتیژیک در برابر هند، نیاز به اشغال حد اقل نیمی از افغانستان
دارد و این استراتیژی این کشور است که به هیچ رو از آن، روگردان نخواهد گردید.
پاکستان،
در آینده، روشن است نمی تواند با توجه به رشد چشمگیری که هند دارد، در دراز مدت با
آن کشور رقابت نماید. از این رو، می کوشد با گسترش همکاری های استراتیژیک با چین و
ایران و پنهانی با روسیه و جهان عرب، ضعف استراتیژیک خود را جبران نماید. همین
اکنون، پاکستان بندر گوادر را به کمک چین اعمار نموده است. گفته می شود که هزینه
ساختن این بندر به 4-6 میلیارد دالر می رسد که از وام چین تمویل گردیده است. بر
اساس قرار داد، قرار است چین اداره بندر را در دست داشته باشد. همچنان بنا به گزارش
برخی از منابع، چین در نظر دارد پایگاهی برای زیر دریایی های اتمی خود برای کنترل
خلیج فارس در گوادر بسازد. قرار بود این بندر در سال 2005 راه اندازی گردد. سپس
قرار شد در ماه جولای 2006 گشایش یابد. مگر باز هم بنا به دلایل نامعلومی به تعویق
افتاد.
چین بر اساس قرار
دادهای چند میلیارد دالریی که با پاکستان بسته است، ساخت و ساز تاسیسات اتمی،
کارخانه های موشک سازی(موشک های شاهین و غوری)، هواپیماسازی و دیگر تاسیسات مهم
پاکستان را در دست دارد و بخش بزرگ وام های 30- 60 میلیارد دالری پاکستان
(از جمله
وام یک میلیارد دالریی که به سکتور خصوصی این واگزار گردیده است)، را داده است.
این گونه، می خواهد از طریق پاکستان به خلیج فارس راه پیدا نماید. مگر در این
اواخر، نشانه هایی از کمرنگ شدن روابط دو کشور به چشم می خورد و چند پروژه چینی به
میزان 1.6 میلیارد دالر بنا به دلایلی در حال تعلیق قرار گرفته است. آگاهان دلیل
این امر را فشارهای امریکا و نیز هراس عربستان سعودی و امارات و دیگر کشورهای خلیج
از راهیابی چین به خلیج فارس می دانند.
روشن است، سیاست
های چین در قبال پاکستان برای امریکا خوشایند نیست. از همین رو، برخی از محافل
پاکستانی، امریکا را متهم می نمایند که به کمک هند و برخی از محافل افغانی در پی
پرتنش ساختن اوضاع در بلوچستان پاکستان است.کار حتا به جایی کشیده شده است که
پاکستان، افغانستان را متهم به خرابکاری در ایالت بلوچستان نموده است. همچنان برخی
از محافل بر آن اند که امریکا در صدد تحت فشار آوردن پاکستان است تا در سیاست های
خود در قبال افغانستان و چین بازنگری نماید. از سوی دیگر، پاکستان با تکیه بر یاری
های بی دریغ چین، روسیه، ایران و کشورهای عربی مخصوصا محافل معینی از عربستان سعودی
در افغانستان در برابر امریکا عمل می نماید. مقامات افغانی از همان آغاز، خواستار
افزایش فشار امریکا بر پاکستان اند و فشارهای کنونی امریکا را بسنده نمی پندارند.
محافل
معینی در پاکستان می خواهند تا امریکا از افغانستان بیرون رود تا تجارت جهانی
هیرویین را به دست گیرند. به پندار آنان، پاکستان تنها در این صورت می تواند مسابقه
تسلیحاتی در برابر هند را پیش ببرد.
همچنان حلقات معینی در پاکستان می خواهند تا کلید سیاست های امریکا را در منطقه
جنوب آسیا را در دست گیرند. پاکستان کنون با توجه به نیرومند شدن روسیه و چین و با
توجه به این که ایران، کشورهای عربی و چین می توانند نیازهای اقتصادی و نیز
تسلیحاتی آن کشور را برآورده سازند، دیگر مانند سال های دهه های 50- 90 دستنگر و
محتاج امریکا نیست و نیاز چندانی به آن کشور احساس نمی نماید. از این رو، با درک
موقعیت خویش بر امریکا فشار می آورد تا از افغانستان بیرون شده و امور این کشور را
به پاکستان بسپارد. این حلقات پاکستانی استدلال می نمایند که پاکستان تنها کشوری
است که می تواند افغانستان را تحت کنترل درآورد و امنیت را در آن تامین نماید. آن
ها دوره طالبان را مثال می آورند که پاکستان توانسته بود تقریبا بر سرتاسر
افغانستان کنترل قایم نماید و امنیت را تامین نماید. آن ها به امریکا الزام می
آورند که دستاورد همه زحمات و تلاش ها و جانفشانی های پاکستان را یکسره در
افغانستان برباد داده و کشوری را که کاملا رام ساخته و در آن نظم آهنینی را به
وجود آورده بود و در آن برگ از برگ تکان نمی خورد، با لشکرکشی «بی مورد» خود درهم و
برهم ساخته است.
از سوی دیگر،
پاکستان به امریکا هشدار می دهد که آن کشور توانایی کنترل افغانستان را ندارد. حضور
دراز مدت امریکا را در افغانستان ناممکن ارزیابی نموده و از هزینه سنگین جنگ، بدنام
شدن امریکا و تلفات سنگین آن کشور یادآوری می نماید. پاکستان همچنان به امریکا
کشیدن دیواری از سیم خاردار را در امتداد سراسر مرز دو کشور پیشنهاد می نماید که
روشن است برای امریکا صدها میلیون دالر هزینه در بر خواهد داشت و این گونه
«دیوارسازی» به شدت از سوی افغانستان رد گردیده است. برخی از محافل افغانی سیاست
دیوارسازی را تلاشی از سوی پاکستان برای مشروعیت بخشیدن به خط دیورند ارزیابی می
نمایند.
گذشته از این،
پاکستان سالانه صدها میلیون دالر از امریکا بابت پاسبانی از مرزهای مشترک پول می
گیرد. پاکستان هم اکنون 80000 نیرو در مرزهای افغانستان مستقر ساخته است و در نظر
دارد 20000 نفر دیگر را نیز مستقر سازد. مقامات پاکستان می گویند که در نبردها میان
نیروهای پاکستانی و تندروان مذهبی در نوار مرزی بیش از صدهاتن از سپاهیان این کشور
جان باخته اند. مگر برخی از آگاهان، نبرد نیروهای پاکستانی با تندروان مذهبی را
نمایشی خوانده و آن را چونان «جنگ زرگری» ارزیابی می نمایند. برخی از آگاهان افغانی
بر آن اند که پاکستان در امر مبارزه با تروریسم صادق نیست و عملا کار شایان توجهی
برای درهم کوبیدن پایگاه ها، پالیگون های آموزشی و اکمالاتی آن انجام نداده است.
برعکس، برخی از محافل معین و نیروهای استخباراتی پاکستان به گونه پنهانی با طالبان
و القاعده و دیگر نیروهای تندرو مذهبی پاکستان از جمله گروهای وهابی همکاری تنگاتنگ
دارند. آگاهان افغانی بر آن اند که مادامی که سرچشمه های تروریسم در پاکستان
خشکانیده نشود، دشوار است بتوان در افغانستان با آن مبارزه نمود. به پندار آنان،
بایسته است تا باندهای دهشت افگن در درون خاک پاکستان در هم کوبیده شود.
همچنان آوازه هایی
به گوش می رسدکه گویا پاکستان سیاست های خود را با ایران در قبال بیرون راندن
امریکایی ها از افغانستان، هماهنگ ساخته باشد. گفته می شود که دو کشور به توافقات
اعلام ناشده یی در زمینه همسوسازی سیاست های خود دست یافته اند. چنین پنداشته می
شود که هدف پاکستان، به دست آوردن گاز ارزان از ایران و پرداخت هزینه کشیدن خط لوله
گاز از ایران به پاکستان از سوی آن کشور در ازای راندن امریکایی ها از افغانستان و
نیز این که نه تنها از رسیدن گاز ایران به هند، بل همچنان از رسیدن گاز ترکمنستان
به آن کشور جلوگیری گردد، باشد.
از سوی دیگر، با
رفتن نیروهای ائتلاف بین المللی از افغانستان، شاید دست کم نیمی از افغانستان و
شاید هم کابل به دست پاکستان بیفتد و این کشور در برابر هند از عمق استراتیژیک
برخوردار گردد. این گونه، دیده می شود که پاکستان هرگز از سیاست های خصمانه خویش در
قبال افغانستان دست نخواهد کشید.
امریکا،
میدان فراخی برای مانور در برابر پاکستان ندارد. چنین پنداشته می شود که تمامی تلاش
های امریکایی ها برای تعویض یا حد اقل زیر فشار گرفتن پاکستان برای تغییر پالیسی آن
کشور در قبال افغانستان تا کنون بی نتیجه مانده است و تصور نمی رود، به کدام نتیجه
یی برسد.
هر
چند، امریکایی ها نواز شریف را که در عربستان سعودی در تبعید به سر می برد، از
عربستان به لندن و از آن جا به امریکا بردند و سپس زمینه را برای اتحاد وی با خانم
بینظیر بوتو فراهم آوردند. هدف اصلی امریکا این بود که بانو بوتو را به قدرت
برسانند. مگر این کار راهی به دهی نبرد و به کشته شدن بانو بوتو به دست دهشت افگنان
انجامید که شماری از کارشناسان مرگ بوتو را چونان مرگ استراتیژی امریکا در منطقه
خواندند. پس از کشته شدن بوتو، شوهر وی زرداری به قدرت رسید. مگر، این تنها یک
نمایش است چون او از قدرت واقعی برخوردار نیست. قدرت اصلی در دست نظامیان به رهبری
کیانی و اسلامگرایان به رهبری نواز شریف است. امریکا به درستی می داند که به هر
پیمانه که بر نظامیان به ویژه بر سازمان آی. اس. آی. فشار بیاورد، امکان نیروگرفتن
بنیادگرایان تندرو اسلامی بیشتر می شود.
چند
سال
پیش، آوازه هایی در پاکستان شنیده می شد که گویا امریکا در نظر دارد به کمک هند به
پاکستان حمله نموده، ایالات بلوچستان و سند را از پیکر آن کشور جدا نماید. ناوگان
دریایی امریکا در نظر دارد به کمک نیروهای دریایی هند این کار را انجام دهد. همچنان
کماندوهای امریکایی به کمک کماندوهای هندی باید در یک حمله برق آسا کنترل نیروهای
اتمی پاکستان را در دست گرفته و آن را خنثی نمایند. همچنان آوازه هایی شنیده می شد
مبنی بر این که گویا برای انجام این حملات، قرار است شماری از نیروهای هندی به
مناطق مرزی افغانستان و پاکستان مستقر گردند. در پی این آوازه ها، دو تن از
تندروان مذهبی پاکستان: قاضی حسین احمد–
رهبر جماعت اسلامی و مولوی فضل الرحمن- رهبر جمعیت العلمای اسلامی پاکستان اعلامیه
هایی صادر نمودند که چیزی مانند اعلام جهاد در برابر امریکا را تداعی می نمود. آنان
به پرویز مشرف هشدار دادند که بایسته است تا بخشی از نیروهای پدافند هوایی پاکستان
را در مرزهای افغانستان مستقر ساخته و نیز فراخوانی را پخش نمودند تا مردم برای
جهاد با کفار (هندوان و یهودان و امریکاییان) آماده گردند.
آنچه در رابطه با
پاکستان می توان گفت، این است که نفوذ عربستان سعودی و دیگر کشورهای خلیج فارس در
این کشور بس بسیار است. نیروهای تندرو پاکستانی مانند مولانا فضل الرحمان زیر نفوذ
معنوی و مالی محافل معین عرب
قرار دارند.
همچنان دولت پاکستان و مخصوصا ارتش آن کشور به شدت زیر تاثیر و نفوذ اعراب، مخصوصا
عربستان سعودی است. شماری از آگاهان بر آن اند که پاکستانی ها چنانی که تکنولوژی و
دانش هسته یی را به ایرانی ها فروخته اند، در ازای پول گزافی این تکنولوژی را به
عربستان نیز فروخته اند.
این گونه، می توان
چنین برداشت نمود که پاکستان در قبال افغانستان یک استراتیژی تدوین شده و منظم دارد
و به هیچ رو از آن رو گردان نیست و آن عبارت است از: تصرف سراسر کشور و دست کم
ایالات خاوری و جنوبی آن و روی کار آوردن یک دولت تندرو مذهبی دست نشانده در کابل.
در این راستا، پاکستان می کوشد تا :
- جنگ در
افغانستان، هرگاه نیروهای ائتلاف بین المللی در افغانستان ماندگار شوند، برای این
نیروها به یک جنگ فرسایشی و روانی درازمدت مبدل گردد.
- هزینه جنگ برای
نیروهای ائتلاف بین المللی بالا برود.
- تلفات نیروهای
ائتلاف بین المللی بالا برود.
- بیهودگی جنگ در
افغانستان به آنان ثابت گردد
هدف
استراتیژیک پاکستان در نهایت این است که در درازمدت به هر گونه یی که شده، نیروهای
بین المللی را وادار به ترک افغانستان نماید و خود با اشغال این کشور به عمق
استراتیژیک آرمانی و بازرگانی جهانی مواد مخدر دست بیابد.
مشکل
طالبان و روابط افغانستان و پاکستان:
در یک رده بندی
متعارف تر، طالبان را به دو گروه «تند رو» و «میانه
رو» تقسیم می نمایند. در مقاله «نقش
پاکستان در
رشد
تروريزم و
دسيسه
های پيدا و پنهان»،
به قلم رادمرد دوشی چی در سایت انترنتی «اصالت» به نشر رسیده است، دلایل این گونه
رده بندی . این گه چرا چنین رده بندی یی مطرح می گردد، به روشنی توضیح داده شده
است:
«همه چيز به اين
سئوال بر مي گردد:
منافع پاكستان در افغانستان چگونه تأمين خواهد شد؟ اين سئوالي بود كه در بحبوحه
رايزني هاي
امريكا براي حمله به افغانستان در سال ۱۳۸۰ از سوي محافل سياسي و امنيتي پاكستان
مطرح شد. در
آن هنگام، امريكا به شدت به حمايت پاكستان براي سركوب طالبان و القاعده نياز داشت و
به اين نكته هم كاملاً واقف بود كه اسلام آباد
براي شكل دهي
طالبان هزينه زيادي
متحمل شده است و اگر قرار باشد پاكستان در سرنگوني طالبان با امريكا
همكاري كند، اين همكاري بايد مابه ازايي داشته باشد. امريكايي ها
مي توانستند
به تقاضاي اسلام آباد
به سه شكل پاسخ دهند:
1-«
امريكا كمك هاي
سالانه خود به پاكستان را افزايش دهد و در عين حال تعدادي از تحريم هايي
را كه به دليل آزمايش هاي
هسته یی
پاكستان عليه اين كشور وضع كرده بود، لغو نمايد.
2-
واشنگتن هيأت حاكمه جديد افغانستان را وادار كند تا با اسلام آباد
روابط حسنه داشته باشند.
3-واشنگتن نيروهاي
طرفدار اسلام آباد
را در بخشي از ساختار قدرت سهيم كند.
گزينه نخست
اگر چه براي پاكستان سودمند بود، اما اسلام آباد
بين دو موضوع تفكيك قائل شده بود. اول اين كه همكاري اين كشور با امريكا عليه
طالبان بخشي از همكاري امنيتي دو كشور قلمداد مي شد
كه در هر جاي ديگري و در مورد هر گروه ديگري نيز مي توانست
اتفاق بيفتد. از اين رو واشنگتن بايستي به صرف همكاري پاكستان، كمك هايي
را به اين كشور ارائه دهد. دوم اين كه پاكستان در افغانستان منافع مستقيم و حياتي
دارد و اگر طالبان از بين بروند، هيچ نيرويي كه در ساختار سياسي افغانستان از منافع
پاكستان حمايت كند، وجود نخواهد داشت. بنا بر اين، اسلام آباد
به شدت پافشاری داشت كه به ما به ازاي همكاري با امريكا در قضيه افغانستان در داخل
افغانستان پرداخته شود.
گزينه دوم هم براي
پاكستان اطمينان بخش نبود. زيرا در آن هنگام دو گروه قدرت را در افغانستان قبضه
كرده بودند كه از قضا هر دو نسبت به پاكستان بدگمان بودند. گروه نخست ائتلاف شمال
بود كه پاكستان را حامي طالبان و دشمن خود قلمداد مي كردند.گروه
دوم ناسيوناليست ها
بودند كه در جريان رم و افغان ملت ها
خود را سازماندهي كرده بودند كه اين ها نيز بر سر خط «ديورند» ادعاي ارضي و تاريخي
عليه پاكستان دارند. این گونه، هيچ يك از اين دو نيرو (جانشين طالبان) نمي توانست
حتا اگر امريكا هم در پشت ماجرا قرار مي گرفت،
براي پاكستان اطمينان بخش باشد. تنها گزينه یي
كه مي ماند
گزينه سوم بود: يعني حضور بخشي از نيروهاي وفادار به پاكستان در ساختار سياسي
افغانستان. نيروهاي وفادار به پاكستان را بايد عمدتاً در ميان طالبان جستجو كرد.
منتهي فقط آن دسته از طالبان که ايدئولوژيك هستند و نه ملي گرا.
ملي گراها
به شدت خواهان شكل گيري
پشتونستان بزرگ هستند كه بخشي از مناطق سرحدي و قبايلي پاكستان را شامل مي شود.
برعكس، مذهبيون يعني آن هايي كه ايدئولوژيك مي انديشند،
همه جا را سرزمين برادران مسلمان مي خوانند
و لذا اصلاً قائل به وجود مرز ميان دو كشور اسلامي پاكستان و افغانستان نيستند.اين
همان چيزي است كه آي. اس. آي، سازمان امنيت و اطلاعات ارتش پاكستان، سعي كرده است
بطور بسيار ظريف طراحي كند تا از يك سو ادعاي تاريخي افغان ها
را به فراموشي سپارد و از سوي ديگر زمينه هاي
لازم را براي بهره گیری از افغانستان به عنوان عمق استراتژيك پاكستان در برابر
هندوستان فراهم كند.
توضيحات پاكستاني ها
براي امريكايي ها
قانع كننده بود و لذا واشنگتن تصميم گرفت با اسلام آباد
وارد معامله شود. مسأله
این گونه مطرح شد: امريكا مي پذيرد
كه بخشي از نيروهاي وفادار به پاكستان وارد ساختار سياسي افغانستان شوند. اما چگونه
و در مقابل چه چيزي؟ از اين جا بود كه بحث «طالبان ميانه رو»
مطرح شد. در مورد اين كه چگونه نيروهاي وفادار به پاكستان در ساختار سياسي
افغانستان وارد شوند، تصميم گرفته
شد اين نيروها در قالب طالبان ميانه رو
وارد ساختار سياسي شوند. در حقيقت پاكستاني ها
دو ابتكار مهم را صورت دادند.
اول
اين كه ميان طالبان تفاوت قائل شدند و آن ها را به دو دسته تندرو و ميانه رو
تقسيم نمودند.
دوم
اين كه ميان طالبان و القاعده تفاوت قائل شدند و به امريكايي ها
اعلام كردند كه اسلام آباد
با القاعده مخالف است. اما از طالبان دفاع مي كند.
پس وقتي از طالبان ميانه رو
سخن مي رانيم،
آن بخش از نيروهاي وفادار به پاكستان هستند كه داراي پايگاه اجتماعي نسبي در ميان
بخشي ازا قوام دو طرف خط ديورند مي باشند.
اين نيروها ايدئولوژيك بوده و از افكار و عقايد جمعيت علماي اسلام تأثير مي پذيرد.
در واقع، ميان
طالبان ميانه رو
و تند رو هيچ تفاوتي وجود ندارد جز آن كه براي توجيه افكار عمومي ممكن است بعضي از
سران اصلي طالبان مثل ملاعمر را از رأس اين نيرو حذف كنند.
در هر حال، امريكا
به رغم بازتاب هاي
منفي كه از نظر افكار عمومي دارد، پذيرفته است طالبان ميانه رو
وارد ساختار سياسي افغانستان شوند. اما اين مهم در قبال دريافت امتيازات زيادي از
پاكستان صورت گرفته است.
نخستین امتياز
عبارت است از جلب همكاري پاكستان براي سركوب بقاياي القاعده اما امتيازات بعدي
مهمتر هستند. امريكا از پاكستان خواسته است در ازاي ورود طالبان ميانه رو
به ساخت قدرت در افغانستان يكي از اين اقدامات را انجام دهد: اسرائيل را به رسميت
بشناسد، نظارت بر سلاح هاي
هسته یي
پاكستان را به دسترس امريكا قرار دهد، اسامه بن لادن
را دستگير و تحويل امريكا دهد،
كليه نيروهاي خارجي
را كه در اسارت طالبان و القاعده هستند، آزاد كند، بقاياي طالبان را خلع سلاح کند
به گونه یي
كه آثاري از تحرك نظامي آن ها برجا نماند. معلوم نيست كه پاكستان به كدام يك از اين
شرط ها تن داده است. ولي آنچه مسلم است اين كه آي. اس. آي پاكستان سه گروه را فريب
داده است و با اين هرسه بازي مي كند.
نخستین
گروه،
امريكايي ها
هستند. آي اس آي به همان ميزان كه با امريكا همكاري مي كند،
به همان ميزان نيز طالبان را هدايت و رهبري مي كند.
اطلاعات نادرست به امريكايي ها
و اطلاعات درست به طالبان از محورهاي اصلي عملكرد آي. اس. آي است.
دومين
گروه، مردم
پاكستان هستند. واقعاً مردم پاكستان نمي دانند
كه چرا امريكايي ها
در كشورشان حضور دارند و چرا ارتش پاكستان بايد توسط امريكايي ها
محاكمه شود و چرا ناموس نظامي پاكستان يعني سلاح هاي
هسته یي
اين كشور بايد تحت كنترل امريكا باشد. مردم پاكستان نمي دانند
دولت شان در پشت پرده چه سر و سري با اسرائيلي ها
دارد و ...
سومين
گروه، مردم
افغانستان است. اگر چه عوامل زيادي در قرباني شدن مردم افغانستان نقش داشته ولي
سازمان امنيت و اطلاعات ارتش پاكستان نخستین نقش را در فلاكت و سيه روزي اين مردم
بازی كرده است.
جلوه ها
و نمود سياست فوق در قضيه طالبان ميانه رو
كاملاً مشهود است. نخستین نمود سياست آي. اس. آي اين است كه از يك سو طالبان ميانه رو
را به انجام كاركردهاي سياسي واداشته است و سعي نموده با رايزني با امريكايي ها
و حتا فريب دولت كابل آن ها را وارد ساختار سياسي كند.
از سوي ديگر، براي
عملي نمودن اين سناريو، بخشي از طالبان را كه به طالبان تندرو معروف هستند، مسلح
نموده است تا با اعمال خشونت عليه دولت و مردم افغانستان و نيز سازمان هاي
غيردولتي و حتا نيروهاي امريكايي، آن ها را به پذيرش شرايط پاكستان وادار كند.
هم اكنون
چهار نيروي اصلي با اهداف مختلف از طالبان ميانه رو
براي ورود به ساختار قدرت حمايت مي كنند:
پاكستان، امريكا، بخشي از سران قبايل و كرزي. پاكستاني ها
براي گرفتن سهمي از قدرت در افغانستان، امريكايي ها
براي كاهش آسيب پذيري
خود و تثبيت اوضاع در افغانستان، حامد كرزي براي جلوگيري از شكاف در میان اقوام و
در نتيجه تثبيت موقعيت خود در انتخابات بعدی رياست جمهوري
و سر انجام بخشي از سران قبايل يعني غلزایی ها
براي افزايش قدرت قبيله یی خود در برابر رقيب هم قومي خود يعني احمد زايي ها.
اگر دقت داشته
باشيم، هدف اصلي هر چهار نيروي ياد شده تلاش براي نوعي موازنه قدرت مي باشد.
اما مسأله اين است كه آيا با ورود طالبان در هر شكلي از آن به ساختار قدرت، بي ثباتي ها
از افغانستان رخت خواهد بست؟ جنرال ضياء در يكي از جملات معروف خود گفته بود: «ديگ
جوشان افغانستان را بايد همواره در درجه حرارت مشخصي نگه داشت». وقتي
چنين عبارتي سرلوحه سياست خارجي پاكستان در افغانستان باشد، چگونه مي توان
اميد داشت اوضاع افغانستان سرو سامان پيدا كند و مردم مظلوم اين كشور روي آرامش
ببيند؟
چنانچه به رغم تلاش
های دولت مبني بر تشويق طالبان در سهم گيری مستقيم در پروسه سياسي و آمادگي برای
تفويض سهم بيشتر آنان در مجموع ساختارهای دولتي،آنان سلاح بر زمين نگذاشته و هر روز
به حملات شان بر عليه حاکميت کنوني و در زير چتر پاکستان گسترش مي دهند،که اين خود
باعث تشويش همه مردم افغانستان است» .
جدا از این ها، هم
اکنون شمار بسیاری از اعضای بلندپایه حزب اسلامی که گویا از رهبری حزب بریده باشند،
در رده های بالایی دولت جا گرفته و کرسی های فراوانی را در دست دارند که این کار
نیز بر می گردد به مشارکت دادن نیروهای هوادار پاکستان در دولت افغانستان.
پاکستان
و بازی موش و گربه با امریکایی ها:
به باور برخی از
آگاهان، محافل معینی در پاکستان در این اواخر تلاش دارند امریکا را متقاعد سازند که
این کشور جنگ را در افغانستان باخته است. امریکا نمی تواند از افغانستان برای
کشورهای آسیای میانه ویترین دمکراسی بسازد. سیاست های امریکا همچنان در آسیای میانه
با شکست روبرو گردیده است. روس ها دو باره به آسیای میانه بازگشته اند و سرگرم
تحکیم مواضع خود و پیش گرفتن فارورد پالیسی در افغانستان اند. امریکا نمی تواند با
تکیه به دولت کنونی افغانستان و با روش هایی که در این کشور پیش گرفته است، در
برابر استراتیژی روس ها کاری را پیش برد. این محافل همچنین دلیل می آورند که ایران
به سرعت در حال پیشرفت است و با گذشت هر روز توانمند تر می گردد و پا به پای این
توانمندی، برای امریکا و اسراییل در عراق و افغانستان دردسرهای بسیاری خواهد آفرید.
به ویژه نفوذ آن کشور روز تا روز در افغانستان بیشتر می گردد.
به پنداشت این
محافل، برای جلوگیری از این باخت، بایسته است تا امریکا به سرعت جنگ در برابر
طالبان را متوقف ساخته و با آنان وارد مفاهمه و مذاکره گردد و بخش بزرگ عناصر
تکنوکرات و غربگرای ضد پاکستان ( به ویژه غیر پشتون ها را) را از دولت رانده و به
جای آنان بخشی از طالبان را زیر نام طالبان میانه رو و نیز بخشی از هواداران حزب
اسلامی و دیگر احزاب پشتون تبار مجاهدان را در قدرت مشارکت داد. همچنان بایسته است
تا بخش هایی از مجاهدان متعصب سنی مذهب سمت شمال را نیز با دادن امتیازات دو باره
وارد ساختار دولت گردانید و این گونه، در افغانستان بر شالوده وهابیت و اخوانیت یک
دولت متعصب سنی را روشن است به کمک دولت های عرب خلیج فارس در برابر دولت شیعه
ایران آراست تا ایران را از مرزهای خاوری این کشور محاصره نموده، با تهدید جدی
روبرو ساخته و برنامه های آن کشور را در قبال افغانستان خنثی گرداند.
ناگفته پیداست که
این کار، از دیدگاه تیوریک شگاف های موجود میان روابط امریکا و کشورهای عربی را که
در سال های اخیر رو به فراخ شدن دارد، دو باره بر شالوده ایرانی ستیزی و شیعه ستیزی
پر خواهد کرد. از سوی دیگر، چنین دولتی خواهد توانست بار دیگر ثبات در کشورهای
آسیای میانه و ایالت سین زیانگ چین را به چالش کشانیده و در برابر نفوذ روس ها در
جمهوری های آسیای میانه و افغانستان و نیز پاکستان ایستادگی کند. شنیده می شود که
این محافل به مسوولان منطقه یی ناتو پیشنهاد نموده باشند که با توجه به این که
افغانستان توانایی کنترل ولایات مرزی با پاکستان را ندارد، بایسته است امنیت این
ولایات به پاکستان واگذار گردد و حتا والیان این ولایات از سوی پاکستان تعیین
گردد!.
روشن است، هرگاه
امریکا با این طرح موافقت نماید، آبروی دمکراسی در کشور خواهد ریخت و همه
دستاوردهایی که در زمینه آزادی های دمکراتیک از جمله آزادی بیان و ... در سال های
گذشته داشتیم، برباد خواهد رفت. نه تنها روشنفکران افغانستان، بل نیز روشنفکران
کشورهای منطقه باور خود را به جامعه جهانی و امریکا و طرح های آن کشور مبنی بر
پیاده ساختن دمکراسی در خاورمیانه و آسیای میانه بزرگ یکسره از دست خواهند داد. این
برنامه، کشور را بار دیگر درگیر جنگ های خونین بی پایان خواهد ساخت. ناگفته پیداست،
این کار ایران و روسیه را بر خواهد انگیخت تا با نیروی بیشتری برای جلوگیری از روی
کار آمدن یک دولت تندرو وابسته به پاکستان و اعراب تند رودر افغانستان دست به کار
شوند که این کار امنیت شمال، غرب و مناطق مرکزی کشور را به شدت برهم خواهد زد و
موجب سراسری شدن جنگ در کشور خواهد گردید. در نهایت، می توان پیش بینی کرد که با
این کار، افغانستان برای مدت نامعلومی به دو بخش شمالی و جنوبی تجزیه خواهد گردید
که در جنوب آن نیروهای طالبان و احزاب تندرو پشتون و در شمال آن ائتلافی از جمعیت
تاجیک تبار، احزاب تشیع هزاره تبار و جنبش ملی ازبیک تبار حاکم خواهد گردید.
دشوار ترین کار
برای امریکا در این کارزار آن خواهد بود که از بهانه اصلی حضور در افغانستان که
درست به همین بهانه در کشور حضور یافت، یعنی مبارزه با طالبان و القاعده و نیروهای
تندرو دهشت افگن محروم خواهد گردید و از این ناحیه زیر فشار شدید روسیه و چین و
نیز کشورهای آسیای میانه در بعد دیپلماتیک قرار خواهد گرفت.
ایران با حضور
نیروهای امریکایی در افغانستان و عراق به شدت مخالف است و آن را تهدیدی در برابر
امنیت ملی خود می داند. برخی از کارشناسان غربی بر آن اند که محافل تندرو ایرانی،
پنهانی نیروهای تندرو پاکستانی و افغانی را در برابر نیروهای امریکا در افغانستان
بر می انگیزند.
این کشور همچنان
از اتحاد استراتیژیک افغانستان و امریکا نگران است. آگاهان می پندارند که ایران
خواهان به دست آوردن تعهدات جدی از جانب افغانستان مبنی بر این است که افغانستان در
خاک خود پایگاه های استراتیژیکی یی را که بتواند علیه آن کشور استفاده گردد و یا
آن کشور را با تهدید روبرو گرداند، در اختیار امریکا قرار ندهد.
ایران در افغانستان
نفوذ فرهنگی بسیار بزرگی دارد. در سال های اخیر نفوذ اقتصادی آن کشور نیز گسترش
یافته است. می توان گمان زد که با نیرومند شدن ایران از نگاه اقتصادی، نفوذ اقتصادی
آن کشور در افغانستان افزایش خواهد یافت.
رویارویی این کشور
با امریکا تاثیر بس منفی یی بر مسایل افغانستان دارد. در بحران هسته یی ایران،
امریکا با بن بست رو به رو گردیده است. امریکا به نیکی می داند که هرگاه به ایران
حمله نماید، این حمله در پهلوی جنگ افغانستان و عراق، به عنوان جنگ امریکا در
برابر اسلام ارزیابی گردیده و می تواند به سرعت به یک جنگ منطقه یی مبدل گردد.
دامنه های این جنگ می تواند به عراق، افغانستان، پاکستان، سوریه، لبنان، و فلسطین
کشانیده شود. تضمینی وجود ندارد که دامنه جنگ جزیره نمای عربستان را در بر گرفته و
منجر به حملاتی بر چاه ها و پالایشگاه های کشورهای عربی و بسته شدن تنگه هرمز و در
نتیجه، رسانایی نفت گردد. بی گمان، تروریزم بین المللی شدت بیشتری خواهد یافت و
سراسر جهان را با دشواری های بسیاری روبرو خواهد گردانید. هزینه های امنیتی بسیار
بالا خواهد رفت.
مهمترین دلیلی که
امریکا را از حمله بر ایران باز می دارد این است که
ضعیف شدن ایران جنگ زده، آن کشور را بیشتر به دامان روسیه
و چین خواهد افگند و دشمنی مسلمانان با امریکا را در سراسر جهان بسیار دامن خواهد
زد. از سوی دیگر، هزینه جنگ برای مالیه دهندگان امریکایی به صدها
میلیارد دالر سر خواهد زد که بیگمان موجبات ناخشنودی و ناخرسندی آنان را فراهم
خواهد گردانید.
چون جنگ با ایران
ممکن است به یک جنگ پر دامنه مبدل گردد، بیگمان به شدت بهای نفت را در بازارهای
جهانی بالا خواهد برد که این کار باز هم به سود روسیه که یکی از تولیدکنندگان نفت
است، خواهد انجامید و موجب تقویت قدرت اقتصادی و در نتیجه قدرت نظامی آن کشور خواهد
گردید. از سوی دیگر، چون جنگ به منظور درهم کوبیدن توان نظامی ایران به راه خواهد
افتاد، پس از پایان جنگ، ایران ناگزیر خواهد گردید برای جبران توانایی های دفاعی
خود بار دیگر از روسیه خریدهای کلان نظامی نماید که باز هم این کار به سود امریکا
نیست. چون موجب تقویت روسیه می گردد.
روشن است به سود
روسیه و چین خواهد بود تا بتوانند امریکا را درگیر این جنگ با ایران بسازند. از
همین رو است که به مسلح ساختن ایران پرداخته اند. چند سال پیش، روسیه 30 دستگاه
پرتاب موشک های بسیار پیشرفته زمین به هوای تور- ام را که قادر به زدن هر نوع
هواپیما در فاصله 12 کیلومتری و در ارتفاع 6 کیلومتری هستند، به بهای 700 میلیون
دالر به ایران فروخت. همچنان روسیه شمار بسیار موشک های زمین به دریا را به ایران
داده که این موشک ها در کرانه های خلیج فارس و جزایر ایرانی در خلیج فارس مستقر
گردیده اند.
بنا به ارزیابی
برخی از کارشناسان، بیشترین تاثیر منفی را این جنگ می تواند بر افغانستان بگذارد.
نخست، این که بهای نفت دست کم به دو برابر خواهد رسید(120-140 دالر) که تاثیر ویران
کننده یی بر اقتصاد افغانستان به خصوص در موسم زمستان بر جا خواهد گذاشت. دو دیگر،
این که ممکن است ایران برای زیر فشار گذاشتن امریکا در افغانستان، دو میلیون
پناهگزین افغان را در این کشور بیرون براند. روشن است،
سرازیر شدن ناگهانی دو میلیون بیخانمان، بی سرنوشت و بی روزگار می تواند دردسرهای
بسیاری برای دولت افغانستان و متحدان غربی آن به ویژه امریکا، بیافریند و در دراز
مدت اوضاع افغانستان را از نگاه اجتماعی بی ثبات گردانیده و خطر این می رود که
کشور را با یک انقلاب اجتماعی ناخواسته و ناگهانی روبرو سازد. همچنان در صورت
درگیری جنگ، حملات موشکی گسترده یی از سوی ایران به پایگاه های هوایی بگرام،
قندهار، شیندند(اسفزار) و نیز پایگاه های دیگر امریکایی در افغانستان انتظار می
رود. همچنان منتفی نخواهد بود که ابعاد مداخله ایران در بی ثبات سازی اوضاع در
افغانستان به گونه بی سابقه افزایش یابد.
به رغم این که
روابط ایران و افغانستان در سال های پس از سرنگونی طالبان دوستانه بوده است، پس از
انتشار اعلامیه مشترک همکاری های استراتیژیک میان امریکا و افغانستان، مقامات
ایرانی ناگهان تصمیم به بازگردانیدن پناهگزینان افغان از خاک خود گرفتند، مگر پس از
این که دولت افغانستان رسما اعلام کرد که اعلامیه تنها در راستای تامین امنیت در
افغانستان است و علیه هیچ کشور سومی نمی باشد، از تصمیم خود منصرف گردیدند.
بازگردانیدن ناگهانی پناهگزینان افغان، می توانست ما را با چالش های بسیار جدیی
روبرو گرداند.
امریکا
بر سر سه راهی استراتیژیک:
امریکا در زمینه
مناسبات با افغانستان سه راه در پیش رو دارد:
1-افزایش چشمگیر حضور نظامی و اقتصادی و ادامه فارود پالیسی کنونی
2-تفاهم با روسیه، ایران و چین و تامین استاتوس بیطرفی افغانستان
3-
کنار
آمدن با پاکستان و روی کار آوردن دو باره طالبان.
روشن
است هر سه راه دشواری ها و تبعات خود را دارد.
رهیافت نرم افزاری برای بحران افغانستان:
این
راهیافت در بر گیرنده چنان مکانیزمی بود و است که سه گونه توازن
را در افغانستان در نظر می گیرد:
1-
توارن منافع قدرت های بزرگ در افغانستان مانند امریکا، اروپا، روسیه و چین، با روی
کار آوردن یک دولت فراگیر و بیطرف و نامتعاهد
2-
توازن منافع منطقه یی هند و پاکستان، ایران و کشورهای عربی
3-
توازن درونی که منافع میانتباری، میان زبانی و میان مذهبی را در کشور در بر گیرد.
با ایجاد یک ساختار فراگیر ملی به جای ساختار تبارگرای کنونی
از دیدگاه تیوریک
هم ، مادامی که چنین توازن هایی دست کم به گونه نسبی به میان نیاید، محال است در
افغانستان صلح پایدار و ثبات به میان بیاید.
به هر رو، امریکا و
ناتو راهکار سخت افزاری را پیش گرفتند. این در حالی است که به باور شماری از
کارشناسان، در همان هنگام راهیافت نرم افزاری برای امریکا و ناتو وجود داشت و می شد
با برگزاری یک کنفرانس بین المللی با مشارکت پویای روسیه، چین و ایران و دیگر
کشورهای منطقه و شماری از سازمان های بین المللی، با دستیابی به تفاهم فراگیر و
اعلام فغانستان به عنوان یک کشور بی طرف، روی کار
آوردن یک دولت ملی و فراگیر در افغانستان به جای دولت تبارگرای کنونی با رهبری طرف
اعتماد همه باشندگان افغانستان به جای رهبری دست نشانده کنونی، گره از کار فروبسته
افغانستان با فرمول توازن منافع همه جوانب
گشود
.
البته،
ضرورت برگزاری چنین کنفرانسی تا به همین امروز نه تنها
منتفی نشده است، بل با گذشت هر روز به ویژه با به رسوایی کشیدن انتخابات کذایی
اخیر، بیشتر شده می رود.
.
در ترکیه، اعراب به رغم خرج
پول های گزاف، با توجه به موجودیت لاییسم نیرومند در کشور و همسایگی با
غرب، دستاوردهای چندانی نداشتند و مساعی شان تنها منحر به ایجاد یک نوع
توازن میان سنت و تجدد (در بعد داخلی) گردید و در میان چند گرایش در عرصه
سیاست خارجی نیز توازن به میان آورد (1- به سوی همگرایی با جامعه اروپایی،
2- همگرایی با جهان ترک زبان در قفقاز و آسیای میانه و 3- همگرایی با جهان
اسلام) و سرانجام موجب روی کار آمدن یک دولت اسلامگرای مدرن گردید.
. دانا
روهرا باکر، «استراتیژی
ناکام دولت متمرکز در افغانستان»، واشنگتن تایمز،3 مارچ 2009 ، برگردان
از:
هارون امیرزاده، سایت
انترنتی «خاوران».
.
یکی دیگر از پارادکس های جنگ
افغانستان این است که امریکا، از یک سو، با توجه به فربه شدن خطر ایران، به
نیروهایی مخالف با ایران در افغانستان نیاز دارد. روشن است، طالبان متمایل
به اعراب وهابی و ناسیونالیست های تندرو پشتون، دو نیرویی اند که بالقوه
امریکا می تواند از آنان در برابر ایران کاربرد ابزاری نماید و از سویی
عملا در نبرد بی امان با طالبان (پشتون ها) قرار گرفته است و طرفه این که
استراتیژی تازه آن کشور بمباران گسترده نوار مرزی میان افغانستان و پاکستان
را که عمدتا گستره بود و باش پشتون ها می باشد، نشانه گرفته است که بی
تردید با کشته شدن بیشتر پشتون ها دشمنی را در برابر خود پر دامنه تر می
گرداند.
برعکس این، همه روزه آوازه
هایی دال بر همکاری میان ایران و چین و روسیه با طالبان شنیده می شود.
پوشیده نیست که با افزایش
تلفات در میان پشتون ها، ناسیونالیست های تندرو پشتون که به گونه سنتی در
گذشته مورد حمایت مسکو بوده اند، در روابط خود با امریکا بازنگری خواهند
نمود. از سوی دیگر،
حمایت بی رویه امریکا از ناسیونالیست های تندرو پشتون (هر چند هم به گونه
مسکوت و اعلام ناشده) منجر به مخالفت شدید ناسیونالیست های به همین پیمانه
تندرو تاجیک، ازبیک و هزاره افغانستان با سیاست های امریکا مبنی بر حمایت
از پشتونیسم( ناسیونالیسم تندرو پشتون) گردیده است.
این کار، از سوی دیگر به این
تصور در میان غیر پشتون ها آفریده است که حاکمیت کنونی به پشتیبانی و یا
دست کم با بهره گیری از حضور نیروهای ائتلاف بین المللی و با بهره برداری
از یاری های بین المللی و در گام نخست ایالات متحده، دست به تحکیم پایه های
فرمانروایی یک گروه خاص تباری یازده است که روشن است با دامته یافتن بیشتر
این روند، باشندگان غیر پشتون یکسره اعتماد خود را به جامعه جهانی و در گام
نخست ایالات متحده از دست خواهند داد.
در این زمینه سخنان جنرال
محمود قارییف–
مشاور ارشد نظامی داکتر نجیب در کتاب «افغانستان پش از بازگشت سپاهیان
شوروی» جالب است که می گوید: « تلاش های هر حزب
یا گروهی که بخواهد حاکمیت مطلق خود را بر سرتاسر افغانستان پهن نماید،
دشوار خواهد بود به پیروزی برسد. دیر یا زود نیروهای درگیر در این کشور
ناگزیر می شوند راه تفاهم بپمایند و توازن پذیرای منافع را بیابند و تصامیم
سیاسی یی اتخاذ نمایند که با سنت های تاریخی افغانستان هماهنگ بوده و اجازه
بدهد حد اقل عناصر لازم برای برپایی دولت مرکزی و استقلال نسبی اقوام و
قبایل را به گونه معقول در بر گیرد».
بایسته است از هر گونه
فزونخواهی و تندروی در این زمینه خود داری گردیده و جلو روندهای «هار»
گرفته شود و دست ماجراجویان بیماری که در پشت گرده این کارروایی ها قرار
دارند، از سیاستگذاری ها در کشور کوتاه شود. روشن است هرگونه انحصار گرایی
در زمینه از سوی نیروهای تندرو یک گروه با واکنش تند نیروهای به همین
پیمانه تندرو سایر گروه ها روبرو شده و در نخستین فرصت زمینه را برای
تعاملات زنجیره یی ناخوشایند فراهم می گرداند.
برخورد انسانی، اسلامی و
افغانی با این قضیه الترناتیف دیگری ندارد و بایسته است از بلندای نگرش های
والای ملی، با این مساله برخورد گردد. تنها با گفتگوهای سازنده، تنها با بی
آلایشی، با یکدلی و فروتنی، با دلسوزی، مهربانی و تنها با گذشت های متقابل
و با از خود گذری بر پایه ارزش های والای اسلامی، ملی و انسانی، با دید
فراخ ، با جهاننگری گسترده، با رهایی از زنجیر تنگ نگری های بیجای مذهبی،
تباری، زبانی، باوری و سیاسی و ارجگذاری به پلورالیسم، پراگماتیسم،
دمکراسی، آزادی و احترام به کرامت انسانی و با بخیه زنی و آژندزنی می توان
گره کور بن بست کنونی را شکستاند.
تنها
چیزی که می تواند راهگشا و بن بست شکن باشد، تنها دستاویزی که می توان به
آن چسپید، همیاری، همنوایی، همسویی، همگرایی و همپیوندی و سازگاری ملی است.
در واقع،
موجودیت دو فرهنگ متفاوت، دو برداشت متضاد از اسلام، دو شیوه زندگی مختلف و
دو هویت فرهنگی متفاوت و دو سمتگیری سیاسی متفاوت، شیار بزرگی را در کشور
ایجاد نموده است که پر کردن آن به سادگی ممکن نمی باشد.
|