بازکشف فلسفی رابطۀ جنسی و همجنسگرایانه

 

چون فکر و ذهن انسان از دنیای انفرادی اش وارد کثرت حیات و گونه گونی اجزای آن شد، مسالۀ ارتباط و هویت جنسی بدون شک یکی از مهم ترین مسائلی است که ذهن در این حیطه با آن رو به رو است. سکس یکی از اجزای ساختمان طبیعت انسان است که او با آن سر و کار دارد. همانند سایر چیزهاییکه در زندگی انسان وجود دارند، سکس نیز به وسیلۀ تضادهایی که محصول لازم فکر محدود می باشند بررسی می گردد. همانطوریکه فکر سعی دارد تا زندگی را در قالب تضادهایی چون لذت و رنج، خوب و بد، گوشه گیری و معاشرت، جذب و دفع قرار دهد، همانطور در رابطه با سکس می خواهد بر حسب خودداری و عدم خودداری، به عنوان تضادهایی که راه فراری از آنها وجود ندارد، مسأله را بررسی نماید؛ به نظر چنین می آید که انسان در کل و انسان همجنسگرا به صورت مشخص تر، باید یکی از این دو جنبۀ متضاد را اختیار کند. اما او نمی تواند از صمیم قلب یکی از این دو را انتخاب کند. زیرا وقتی که خودداری را انتخاب می کند ناراضی شده و با اشتیاق به عدم خودداری فکر می کند؛ نیز وقتی عدم خودداری پیش می گیرد، از اسارتش در بند محسوسات واقف گشته و با توسل به خودداری، به طور مکانیکی در جستجوی آزادی از این بند می رود. فکر در هر دو حال در برگیرندۀ نارضایتی مانده و بدین ترتیب یکی از حیاتی ترین و پیجیده ترین مسائل زندگی انسان به وجود می آید، زیرا دو رکن متضاد خودداری مکانیکی (یا لایۀ مقدس مآب شخصیت انسانی) و عدم خودداری، هر دو به یأس می انجامد. برای حل مشکل سکس چه در صورت دگرجنسگرایی و چه در همجنسگرایی، فکر بایستی در یابد که هر دو روش متضاد، مخلوق خیالات و تصوراتی است که آنها تحت تأثیر گمراه کنندۀ خواسته ها کار می کنند. خواستن هم در خودداری و هم در عدم خودداری وجود دارد. به خاطر شهوت، هر دوی آنها به آگاهی که عبارت است از مشاهدۀ جهان و هستی بدون توجیه کردن، محکوم کردن، مقایسه کردن، تعیین هویت و دخالت در گذشتۀ پدیده ها، صدمه می زنند. در نتیجه فکر در هر دو حال بی تاب و بی قرار می ماند. همانطوریکه وجود ابر درآسمان، خواه باران ببارد و خواه باران نبارد، موجب فقدان نور خورشید می شود، همانطور نیز وقتی که فکر انسان از خواسته ها پوشیده شده باشد، به هستی خلل وارد شده موجب فقدان خوشحالی واقعی می گردد. خواه خواسته ها ارضاء گردند خواه ارضاء نگردند، وقتی که فکر به خاطر امیال بی تاب است، تصور مجازی از خوشحالی که ارضاء امیال باشد را می آفریند، و چون می داند که حتی بعد از ارضاء امیال، روح ناراضی می ماند، با توسل به خودداری در جستجوی آزادی می رود.

چون اکثریت افراد علاقه مند نیستند تا به ماورای اضداد خودداری و عدم خودداری راه یابند، حرکاتشان همیشه از یک تضاد به تضاد دیگر و در نتیجه از یک یأس به یأس دیگری می باشد. ولیکن در هر صورت راه کمال هم در تجرد و هم در همسر گزینی - همسری که بنا به هویت وخواسته های اصلی فرد از جنس مخالف یا موافق باشد، باز است. می بایست این حقیقت را در خاطر داشت که منشاء روح در هستی لایتناهی و بی شکل، بدون جنسیت و بخش ناپذیرِ پروردگار که ماورای تمامی تضادها یا سیر تکاملی است، قرار دارد.

با بیداری روح از حالت منفردش، دوگانگی و تکامل نیز آغاز می گردد. ان بخش به خصوص از دوگانگی که به جنسیت مربوط می شود، در مراحل تدریجی تکامل ظاهر می شود. به محض ظهور یک مرکز آگاهی (هر چقدر هم ضعیف) و محیط وابسته به آن، تضاد و دوگانگی پا به عرصۀ وجود می گذارد. در تیرۀ جمادات جنسیت وجود ندارد. در تیرۀ گیاهان و درختان، اختلاف فیزیکی که ناشی از جنسیت است همراه با فعالیتهای بیولوژیکیِ به خصوص پا به عرصۀ وجود می گذارد. گیاهان و درختان از جنسیت آگاه نیستند، زیرا رشد آگاهی در گیاهان و درختان ابتدایی است و بروز آگاهی تحت تأثیر این تفاوت های جسمانی واقع نمی گردد. تماس یافتن گیاهان و درختان نر و ماده، به خاطر مستقر بودنشان در خاک، مستقیماً صورت نمی گیرد، بلکه توسط عواملی مانند باد، حشرات، انسان و غیره به طور غیر مستقیم انجام می گردد. بنابراین اگرچه از نقطه نظر تکامل اشکال، می توان گفت که جنسیت حتی در سطح گیاهان و درختان نیز بروز می کند، امّا از نظر آگاهی خودشان، نمی توان گفت که دارای جنسیت هستند، زیرا آن آگاهی که آنها از دوگانگی دارند، به هیچوجه رنگ جنسیت ندارد. در تکامل جنسیت که نوعی دوگانگی است، گیاهان و درختان بین جمادات که فاقد جنسیت اند و پرندگان و حیوانات که جنسیت را در حد غایی خود دارا می باشند قرار دارند. بلافاصله قبل از این که روح شکل انسانی به خود بگیرد، در آخرین اشکال حیوانی به آگاهی و انرژی کامل دست می یابد. در آن هنگام بدن حیوانی را رها نموده، بدن انسان تقبل می کند. واگشت روح به صورت اشکال انسانی پس از واگشت آن به اشکال مادون انسان صورت می گیرد.

در حیوانات جنسیت نه تنها خود را از طریق فعالیت ها و تفاوت های بدنی بروز می دهد، بلکه عاملی است ریشه دار که بر آگاهی تأثیر می گذارد. چون انسان ها بدن ها و آگاهی خود را از حیوانات پیشرفته به ارث برده اند، لذا خود را با تضاد جنسی مواجه می بینند. در انسان ها جنسیت به اندازه ای رشد نموده که پا فراسوی بدن نهاده و تغییراتی اساسی در روان انسان و در درک و شناخت او از چیستی جنسی اش به وجود می آورد (اینجاست که هویت همجنسگرا یا دگرجنسگرا نیز که شامل درک و دریافت های مشابه و پایدار در طی زمان در تماس با سایر انسان ها، کنش و واکنش احساسی و فیزیولوژیکی، و هر نوع ابراز وجود اصیل تر و خالص تر در عرصۀ جنسیت وهویت خویش است، گسترش می یابند) و خود را از طریق بدن بر حسب اینکه مرد یا زن باشد و گرایشی قوی تر به مرد یا زنی دیگر داشته باشد، بروز می دهند.

بعد از رسیدن به اشکال انسانی برگشت به اشکال مادون انسانی بسیار نادر و استثنائی است. همینکه روح به شکل انسان دست یافت معمولاً واگشتهای بیشماری را در شکل انسانی انجام می دهد. شکل انسان مطابق تأثیرات تجمع یافتۀ اعمال، شرایط معنوی و مادی، گاهی از جنس مرد، گاهی جنس زن و گاهی نیز فردی دارای خصوصیات هر دو جنس (و در هر یک از این حالات با میزان گرایش جنسی کمتر یا بیشتر در اغلب زمان ها به یکی از جنس های دیگر) می باشد. نقایص و امکانات یک زندگانی همیشه توسط تأثیرات ویژه ای که روح در گذشته جمع آوری نموده، معین می گردند. چیزهایی که برای پیشرفت روح لازمند به ماهیت تأثیرات تجمع یافتۀ اعمال وابسته اند. لذا عملاً این تأثیرات تجمع یافته معین می کند که روح در مشرق زمین یا مغرب زمین، یا چه بسا در سیاره ای دیگر، به شکل مرد یا زن، و نیز دارای هر گرایش جنسی، در دورۀ بخصوصی از هستی واگشت نماید. 

چون جوهرها و اشکال مرد و زن، هر دو برای خودشناسی لازمند و مکمل یکدیگرند، لذا صحیح نیست که یکی را از دیگری در کلیت خود و یا به واسطۀ پذیرفتن صورت های خاصی از ارتباط با جنس دیگر در زمان های مختلف، مهتر و مهمتر از دیگری بدانیم. اگرچه تفاوت هایی بین ماهیت امکاناتی که این اشکال فراهم می آورند موجود است، لکن هر دوی آنها ضروری می باشند. روح به خودی خود ماورای هر شکلی از تضاد می باشد، منجمله تضادی که بر جنسیت مبتنی است. امّا برای اینکه پختگی لازم برای این تجربه را به دست آورد، روح باید بارها به صورت مرد و زن تولد یابد. قبل از رهایی از قید تأثیرات اعمال، روح باید تعداد بیشماری از شکل های مرد و زن را تقبل کند. روان پوش روح، تجارب تجمع یافته ای که به اشکال مرد و زن مربوط می شوند را در خود نگاه می دارد. چون روح خود را به صورت بدن می شناسد، گرایش های روانی که با جنسیت بدن و گرایش جنسی ممکن یک موجود هماهنگی دارند، واسطه ی مناسب برای ابراز خود را به دست می آورند. گرایش های روانی وابسته به خصوصیات جنس مخالف به علت ناهماهنگی هایی با جنسیت بدن و مناسب نیافتن وسیلۀ ابراز، معمولاً در بخش ناخودآگاه روان قرار می گیرند. وقتی روح یک بدن زنانه به خود می گیرد، گرایش های مردانه پشت پرده می مانند و فقط گرایش های زنانه ابراز می گردند. به همین طریق وقتی روح یک بدن مردانه به خود می گیرد، گرایش های زنانه پشت پرده می مانند و فقط گرایش های مردانه ابراز می گردند. شناسایی با بدن به منزلۀ شناسایی با جنسیت بدن است، بنابراین فقط آن قسمت از روان که با جنسیت بدن هماهنگی دارد، وارد عمل می گردد. ولیکن چون قسمت دیگر روان در ضمیر ناخودآگاه نهفته می ماند، در بخش آگاه، احساس عدم کمال و گرایش به برقراری کمال از طریق گرفتن ارتباط با نیمۀ دیگر سازندۀ روان که دارای خصوصیات جنس دیگر است ایجاد می گردد، و به لحاظ فیزیکی وجود این نیمه می تواند یا در بدنی دیگر باشد یا این که شخص از هر جنس که هست، امکان دارد در بازگشت به خود و کنکاش در درون خود این نیمه را بیاید و با ارتباط بیشتر و وسعت بخشیدن به دیگر بُعد جنسی وجودش، جاذبۀ جنسی اش را برای یکی از دو جنس که جنس موافق یا جنس مقابلش باشد، یا افراد هر دو جنس افزون سازد. در طی این جریان، یعنی تماس با نیمۀ جنسی دیگر، ضمیر ناخودآگاه که مغایر جنسیت بدن است، در نقطه ای به جستجوی ابراز خود به واسطه ی ارتباط گیری با بدنی دیگر بر می آید. از این نقطه نظر می توان گفت که جاذبۀ جنسی نتیجۀ کوششی است که فکر به منظور وصل شدن با ضمیر ناخودآگاه انجام می دهد. سکس، ابراز کوششی است که فکر برای جبران جدایی که در نتیجۀ شناسایی با جنسیت بدن به وجود می آید انجام می دهد. به هر صورت، این کوشش برای رفع جدایی ممکن است به شکست منتهی شود، زیرا که نه تنها به شناسایی روشن تر با بدن وابسته است، بلکه ممکن است با قرار دادن بدن جنس مخالف در قطب مقابل و دلبستگی و وابستگی به آن، شناسایی واقعی و آرامش بخش تری از خواسته های بدن وعملکرد متناسب با تمایلات پرورش دیده و تمرکز یافته ی حسی و درونی به وجود نیاید و این جاست که اهمیت این شناخت و ارتباط گیری مقتضی و متناسب با افراد هر یک از دو جنس که پس از تشخیص هویت جنسی حقیقی فرد در طی زمان صورت می گیرد، برجسته تر می شود.

در یاد داریم که اعمال زندگی های گذشته نیز شرایط و موقعیت های این زندگی را در عرصه های گوناگون همچون هویت و گرایش جنسی انسان تعیین می کنند و اعمال این زندگی هم در تعیین شرایط و موقعیت های آینده دست دارند. زندگی های متناوب فقط به ظاهر منفصل هستند. تأثیرات تجمع یافتۀ اعمال، به عنوان عامل تعیین کننده در بدن ذهنی که در تمام زندگی های روح باقی می ماند وجود دارد، و زندگی های روح متأثر از آن تأثیرات تجمع یافته می باشد.