رقص پدیدارشناسی هرمنوتیکی بر فهم

 سهند ستاری

 در این نوشتار سعی بر آن است تا با گام های کوتاه بر سیر و پیدایش ماهیت فلسفی هرمنوتیک از پدیدارشناسی به پدیدارشناسی هرمنوتیکی قدم برداریم.

 با آغاز کوشش و فلسفیدن جهت تاویل و تفسیر متون مقدس، زمینه برای پیدایش شاخه یی به نام هرمنوتیک فراهم شد. ریشه و معنای لغوی آن، که بر گرفته از فعل یونانی «هرمینویین» است به فن و هنر تاویل بیان شده است که کانون توجه این مقوله به تفسیر متن اشاره دارد. هر یک از مراحل دانش هرمنوتیک به یک رویکرد و فرآیندی در سیر فهم و تاویل در تاریخ بدل شده است که دکتر حنایی کاشانی در ترجمه ریچارد ا.پالمر، حوزه فعالیت این دانش را در شش مرحله تقسیم بندی کرده است؛
۱- نظریه تفسیر کتاب مقدس ۲- روش شناسی عام لغوی ۳- علم هرگونه فهم زبانی ۴- مبنای روش شناختی ۵- پدیدار شناسی وجود و پدیدار شناسی فهم وجودی ۶- نظام های تاویل. اما پررنگ ترین سیر و مرحله از تحول این دانش با آغازگری تاویل بر متون مقدس پایه ریزی شد تا شاید بتوان به نوعی اصالت علم هرمنوتیک را در این مرحله یافت. با ظهور شلایر ماخر هرمنوتیک از حوزه انحصاری متون مقدس جدا شده و هر متنی را شامل شد. وی که آغاز گر هرمنوتیک مدرن به شمار می رود به دنبال روشمند کردن فهم به واسطه فاصله گرفتن از بد فهمی گام به میدان اندیشه هرمنوتیک گذاشت. شلایر ماخر با تزریق انقلابی در رگ های هرمنوتیک، جزییات پیدایش مرحله سوم را پی ریزی کرد. دیلتای که متاثر از اندیشه او بود هرمنوتیک روشی را بنا نهاد. او برای فهمیدن به دنبال روش بود لذا متوجه این موضوع شد که آنچه موجب پیدایش هرمنوتیک روشی می شود، روش فهمیدن یا درون فهمی است. وی مبنای روش شناختی از شاخه چهارم را شکل داد. با طلوع اندیشه جدید از آرای هرمنوتیک، هایدگر هرمنوتیک غیرروشی را از دریچه اگزیستانسیال با مولفه های تابع به هستن انسان، بنا نهاد. هایدگر جدایی مسیر هرمنوتیک از انسان را غیرممکن پنداشت و با پایه ریزی هرمنوتیک فلسفی جریانی نو بر تئوری فهم تزریق کرد. همان طور که در سیر تقسیم بندی پالمر نیز مشهود است هایدگر از بطن اندیشه پدیدار شناسی که از مرشد خود هوسرل کسب کرده بود، به بنیان هرمنوتیک فلسفی رسید. ما در این نوشتار هرمنوتیک را از گذرگاه پدیدار شناسی و از منظر فلسفی با توابع اگزیستانسیالیستی نظاره خواهیم کرد.

در فضای اندیشه دنیای مدرن که به دنبال ارزش های جهان شمول هستند، فیلسوف مدرن نیز به دنبال یافتن روش است، روشی در مبنای واحد. از این رو غالب آنان به یک روش اولیه پایبندند که به وحدت روش تعبیر می شود؛منجمله هوسرل که روش پدیدار شناسی را مبنای روشی قرار می دهد یا دکارت که ریاضیات را تنها روش برای کشف حقیقت می پندارد. قبول تکثر روش با فضای تفکر مدرن مغایرات دارد. اما در دیدگاه هرمنوتیک غیرروشی، اگر روش را در رکاب حقیقت بپذیریم، در واقع حقیقت را از جانب یک روش معلوم و مشخص

پی ریزی کنیم، دیدگاهی محدود به پاس تقابل با پلورالیسم روشی خواهیم داشت که از فضای معرفت شناختی حقیقت چنین بر نمی آید. لذا اندیشه یی که به تکثر روش برای نیل به حقیقت اشاره دارد، می تواند فن تاویل برای انسانی که به قول دکتر خاتمی هرمنوت است را منظور دارد. در پی تحلیل هرمنوتیک روشی و غیرروشی، انگیزه پیدایش تعارضات در ابنای دو قشر از هرمنوتیک هویدا می شود که از پس نیل به حقیقت، مرزبندی فضاها معلوم می شود. از این رو تفاوت فضای هرمنوتیک غیرروشی یا فلسفی در قبال موضوع روشمندی کردن فهم بیشتر نمایان می شود.

در هرمنوتیک فلسفی هدف فهمیدن خود فهم است که محصول گفت وگو بین فاعل شناسان و موضوع شناسایی است که فن زاییده هرمنوتیک، ابزاری است جهت نیل به فهم. مارتین هایدگر به دنبال فهمیدن خود فهم در کش و قوس با امر هستی شناسانه و

وجود گرایی بود. علم هرمنوتیک از دید او، دیگر به منزله یافتن روش شناختی نبود، بل در پی یافتن پدیدار شناختی از هستن دازاین بود. تحلیل هایدگر در باب پدیدار شناختی تنها از دریچه هرمنوتیک امکان پذیر بود. لذا وی هرمنوتیک فلسفی را بنیان نهاد تا با گریز از حیطه هرمنوتیک زبانی و روشی پیشینیان، ریشه هستن دازاین را در فهم از برای چند روشی جست وجو کند. هایدگر در بنیان هرمنوتیک فلسفی از پدیدار شناسی هوسرل، آن کلیدهای مفهومی را یافت که به شناسایی وجود دازاین بسیار کمک کرد.

دغدغه ها و گرایش ها و نیازها و ضرورت ها در مجرای انگیزه، صورت بودن انسان را تحت الشعاع قرار می دهد و در واقع جهان او را با نسبیت های گوناگون شکل می دهد. آیین بندی جهان انسان از پس تکاپو و ارتباط تنگاتنگ او با هستی، با فن تاویل از برای حصول فهم، دست به انکشاف می زند تا علم هرمنوتیک را با مدیون ساختن همه چیز به فهم، منوط به حصول پیش فهم مفاهیم، طرح ریزی کند.

رویکرد هایدگر به هرمنوتیک از موضع اگزیستانسیال که بنیان و ساختار آن را از مبنای پدیدار شناختی هوسرل در تبع انتقاد به فعل دیگری مختوم کرد، با گذر از روش واحد مرشد خود، به پلورالیسم روشی رسید تا هرمنوتیک فلسفی را تبیین سازد.

پدیدار شناسی حوزه اخذ و ادراک پیش فهم پدیدار ها را معلوم و مشخص می سازد. هوسرل با تفکر در راستای دید قرار دادن کارکرد آگاهی در جایگاه سوبژکتیویته به این حوزه روی آورد، در حالی که هایدگر با رخنه در پدیدار شناسی او، اسباب ضروری هستی را با وجهه تاریخی انسان دید. او در موشکافی پدیدار شناسی هوسرل به حیطه یی متفاوت رسید.

از دیدگاه هایدگر هرمنوتیک دیدگاه و عامل اگزیستانسیال است که صورت وجودی انسان است. یعنی انسان از برای انسان بودن، از پس تقدم وجود بر ماهیت به هر چیزی که بنگرد به سوی هرمنوتیک منظور خواهد داشت. از این رو هایدگر اساساً از تصمیم هوسرل به بازگشت پدیدارها از منظر دریافت پیش فهم مفاهیم، به سوی آگاهی انسان بی تمایل بود. او معتقد بود که هستن دازاین از گذر واقع بودگی و تقدم وجود، همچنان امر اصلی تری از آگاهی انسان و علم اوست.

از این رو هایدگر با فعلیت پدیدارشناسی هوسرل شاهراه فلسفه خود را تعریف کرد و اساساً با قلمداد کردن خود فلسفه به هرمنوتیک، اندیشه او را با عدسی ذره بینی تر به فضای نقادی کشاند تا پدیدارشناسی و روش آن اساساً ماهیتی متفاوت پیدا کند. این تفاوت در بطن هرمنوتیک متولد شد. از این رو برای شناسایی حوزه علم هرمنوتیک نوع پدیدارشناسی هایدگر که پدیدارشناسی هرمنوتیکی نامیده می شود ملزوم نظر به پدیدارشناسی هوسرل است.

هوسرل پدیدارشناسی را روشی برای تاویل و تفسیر عالم حیات تعیین کرد که پدیدارشناسی را صرفاً روشی واحد پنداشت نه روشی در کنار دیگر رو ش ها. او به مانند دکارت - که ریاضیات را تنها روش یقینی پنداشت- معتقد بود عقلانیت انسان امری قطعی است، هدف و نهایت و غایت آن نیز قابل بررسی است، در این میان تنها روش رسیدن به آن هنوز معلوم نشده است. او این روش را تا جایی نیازمند پدیدارشناسی کرد که هر آنچه در ذهن به شکل ناهمگون و ناموزون است، در لایه لایه روشمند شدن و نیل به هدف، فقط از طریق پدیدار شناسی مقدور شود. در واقع گشایش

پیش فهم های مفاهیم در مقام فاعلیت ذهن استعلایی انسان با کارکرد آگاهی به انسجام روش واحد منجر می شود. اما در ابتدای تحلیل اندیشه هایدگر شاهد حرکتی در خطوط منطبق با اندیشه هوسرل هستیم که هر چه پیش تر می رویم، این خطوط از هم فاصله می گیرند. این تحلیل فلسفه یی به رخداد اندیشه یی بازمی گردد که هوسرل و حتی دیلتای نتوانسته بودند به آن بپردازند. در واقع هایدگر هستندگی هستی را در تقدم بنیادین بر امر آگاهی و علم دازاین می داند.

هوسرل در حیطه پدیدارشناسی، روان انسان را عینی پنداشت و به تشبیه خودش به لحاظ التفاتی مربوط کرد که علاوه بر آن، ابژه اصلی فلسفه را خود پدیده ها دانست و درصدد تبیین روشی توصیفی برای بیان امور از لحاظ هویتشان شد. از این رو پدیدارشناسی را مطرح کرد تا در گام اول آگاهی انسان را در برابر موضوع ها مشخص کند. به زعم هایدگر تمام پدیده ها و امور از ماهیتی آشکار کننده سود می برند. از ارتباط تنگاتنگ انسان و هستی، هستن دازاین را منوط به انکشاف و گشایش وجود و هستی می پندارد. از این رو وی درصدد آن برآمد تا با ابداع روشی تازه در نحوه تفکر، پرسش از هستی را به شکلی مطرح کند که وجود یا هستی خودش بر انکشاف خود برآید. از این رویکرد، هایدگر بر آن است تا بانی زایش بستر اساسی فهم موجودات را، قلمرو تجربیات و کوشش مداوم مطرح کند. این رویکرد هایدگر به تقابل با تفکیک و بی اهمیتی پدیدارشناسی هوسرل به وجود

بر می گردد. در تحلیل بودن استعلایی، ذهن منوط و وابسته به ریشه خود یعنی وجود است. هوسرل منکر چنین فضایی بود و حاضر بازگشت به امر وجودی نشد. در حالی که هایدگر در موضعی قرینه به اندیشه هوسرل ذهنیت را در فضای حذفی از وجود، با مفهوم حیاتی در تناقض دید.

با تلقی «فهم» به عنوان امری معرفتی که هوسرل و دیلتای بر این باور بودند،جایگاه هستی شناسانه فهم، بر ابهامی غبار آلود رصد خواهد شد. از موضع وجودگرایانه هایدگر مقبولیت امر معرفتی فهم، تناقضی را حاکم خواهد کرد. از این رو برای هایدگر و در هرمنوتیک فلسفی، فهم امری معرفتی نیست. برای او فهمیدن نه یافتن روش بود و نه کشف ماهیت. فهم یکی از ابعاد وجود دازاین است که تمایز این هستنده را با دیگر هستندگان معلوم می سازد. لذا تفاوت اساسی هایدگر با هوسرل در تعریف انسان، در دازاین و فعلیت ذهن استعلایی اوست. از این روست که در هرمنوتیک فلسفی دیگر به دنبال فعلیت ذهن استعلایی انسانها نیستیم، چرا که اگر باشد، باید در ضمن وجود انسان، خود را نشان دهد. لذا اندیشه هوسرل، پدیدار شناسی از برای موضوع است و در اندیشه هایدگر، پدیدار شناسی دازاین و پیوست آن مشخص ساختن ماهیت وجودی او است. از مبنای اصلی در پدیدارشناسی هایدگر، صورت آگاه شدن انسان به هستی است که از طریق فهم و زبان و قرار گرفتن در موقعیت ها شکل می گیرد. فهمیدن در نقطه عطف امکانات وجودی انسان قرار دارد. از آنجاست که فهم جنبه هرمنوتیکی بر خود می گیرد، تا اینکه بنیان وصول به فهم از دریچه پدیدارشناسی هرمنوتیکی امری بنیادی در فهمیدن خود فهم شود. لذا هایدگر منظری جدید از فهم به روی اندیشه انسان باز می کند تا فهم را از امور معرفتی تمییز دهیم.

زندگی و هستن دازاین که ارتباطات هستی با انسان را در احتمالی به دست آورده و به احتمالی از دست می دهد، در پهنا و هدف ها و امکاناتی که در پس پیدایش در سایه چتر فهم به دست می آورد، محتاج شهود

پیش مفاهیم است. دازاین که در پی پرده دری با فهم خود در هستی است هستنده یی است که در بین دیگر هستندگان وجود دارد و فضای شناختی حاکم در جهان و نیز قلمرو تجربیات همیشگی خود قرار دارد. هایدگر از فهم هرمنوتیکی برای تاویل و تفسیر دازاین نام می برد. در واقع فعالیت اصلی دازاین تفسیر و تاویل هستن خودش است چرا که هستی همواره در پی گذر از تاریخ از پس رقصندگی سنت، سایه یی حکیم وار را بر خود می بیند که درصدد اظهار تابش نور بر سایه است.

هایدگر با پدیدارشناسی که به عنوان روش فلسفی خود یاد می کند، درصدد رسوخ به پیش فهم هایی است که در طول تاریخ رقصیده اند و از پس تقدم وجود، از دازاین به آگاهی او رسید. از این رو در پدیدارشناسی، به هستی این امکان داده می شود که وجودهای خود را هویدا کند. لذا ارتباط تنگاتنگی بین پدیدارشناسی و هستی شناسی لمس کرد تا بر این نظر تاکید باشد که با پدیدار شناسی فرصت برای دازاین پیش می آید تا خودی نشان دهد و خویش را مطرح سازد. در واقع با پدیدارشناسی، هرمنوتیک فلسفی را آغاز کرده تا با دریافت ماقبل مفهومی پدیدارها با ابزار تاویل، فهمیدن خود فهم را امری ممکن سازد.

رجحان مقوله فهم در بندبند اندیشه آدمی در تمام مکاتب مطرح شده، با این تمایز که آگاهی بانیان از برتریت آن، تمثالی از ابزار، برای حجاب نا آگاهی ملموس داشته اند. ابزار طرح ریزی آن تمایلات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی هر دوران را با رقص قدرت نمایان کرده است. آدمی با شرط جست وجوگری اندیشه استعلایی اش پرده از حجاب ظلمت دوران ها برخواهد داشت و نمود انسان را بر تاریخ آیندگان نقش خواهد داد.