منی بندۀ خاکی به مشیت الهی تسلیم هستم، اما مردنم از این چهار حالت خارج نیست: با مرگ طبیعی بدون مداخلۀ  داکترداخله؛ با مرگ طبی ( به دنبال تلاش های مرگ آفرین پزشکان)؛ با مرگ جبری (یعنی کسی حاضرشود و مرا بکشد) و یا هم در نتیجۀ سقوط موتر و چپه شدن طیاره.

متوجه باشید که فشارخونم بلند است و گاهی به کومای لطیفه می روم، تا متیقین نشوید که کاملاً مرده ام، برای مرگ های تدریجی، کسی را زحمت ندهید.

اگر ضرورت افتاد که جسدم را برای کالبد شگافی به طب عدلی ببرید، این اشتباه را نکنید که در زنده گی مزۀ عدل و داد را بسیارچشیده ام.

پیش از شستن جسدم، مرده شوی را معاینه کنید( به ویژه در دوران انتخابات) تا انفلونزای خوکی، مرغی و گوسپندی نداشته باشد. می ترسم که این ویروس دنیا را به اهل قیامت ببرم.

کفنم از سان سفید پاکستانی نباشد. آن را گشاد تر بدوزید تا دل تنگی های دنیا درگور تنگ، اذیتم نکند. اگر مفتی مجلس، فتوا داد، کفنم نکنید. سان سفیدم را بدهید به یتیمان خیمه نشین، که تنبان بدوزند تا سرمای سرمایه، مادرزادی های شان را نوش جان نکند.

جسدم را تا خانۀ قبر بر شانه های تان نبرید. تا کسی نگوید:« چه مردۀ سنگین وزنی، چه خورده!» در زنده گی غیبت و دشنام بسیار شندیده ام، بگذارید بعد از مرگ، گوشم آرام باشد. این که جسدم را چگونه انتقال می دهید، به مرده نوازی تان وابسته است.

در زمان حیات، چندین بار قبرم را کنده اند، اگر بعد از مرگم سینۀ خشک زمین را می شگافید، عمیق تر بشگافید که صدای لاف زنده گان را نشنوم. اما نه آن قدر چقور که آب برآید.

تابوتم را از چوب شمشاد نسازید. از چرم و رابر بسازید، بهتر. چوب تابوت را به وزارت معارف بدهید تا از آن کلکین مکتب بسازد و یا به نجارخانۀ ارگ جمهوری اهدا کنید تا برای مشاوران رئیس جمهور، چوکی بتراشد.

تا وقتی زنده بودم کسی برایم گل نیاورد، وقتی زیر خاک شدم، گل بارانم نکنید. گل ها را بریزید در کوچۀ اندرابی تا عطر تشناب های پایتخت، هوتل سرینا را منفجر نکند.

تا یادم نرفته بگویم، مرا در جایی دفن کنید که گذرگاه سگ های ولگرد نباشد. سگ های این زمانه بسیار بی تمیزند. اگر چرخبال یافتید، در یکی از قله های بلند پامیر و یا شاخ برنتی دفنم کنید تا بعد از پیوستن طالبان بی خانه به پروسۀ سیاسی و آمدن و رفتن چندین شورای ملی و کابینۀ کم خانه، قبرم به شاشدانی مقامات بلندمنزل، مبدل نشود.

در مراسم جنازه و به خاک سپاری، از کاربرد ادبیات طمطراقی دوری گزینید و نگویید:« ما نمی گذاریم اشک بر رخسار کودکان این عزیز به خاک خفته، بخشکد.» شما را به زبان گوشتی تان قسم که زن و اولادم را در انتظار همدردی، سردرد نکنید.

در سنگ مزارم ننویسید که، آدم جنت مکان و خلد آشیان بود و بدون پرس و پال مستقیم به جنت می رود. خداوند بهتر می داد که به کجا روانم کند.

قبرم را سمنت کاری نکنید. بگذارید برآن بته های وحشی برویند. در زنده گی، سال ها آدم های وحشی در میدان دلم فوتبال کرده اند، حالا بگذارید چند بتۀ وحشی بر قلبم سوار شوند.

کوشش نکنید در روزهای مرگ و سوگواری، چیغ و فریاد بکشید. گریه های کوششی و زورکی مخالف ارزش های آزادی بیان هستند. دوستانی که همین اکنون بر سر قبرم یک لیتراشک می ریزند، ای کاش در زنده گی به خانه ام می آمدند و برایم چند کیلو می خندیدند.

در بارۀ پلاوبازار «شب جمعه گی» حرفی ندارم؛ اما لویه جرگۀ محلی و سیمینارعلمی «روزچهل» را برگزار نکنید تا گفتمان سیاسی مجلس به تشنج نکشد. پول آن را بدهید به یک پدر ناتوانی که عاجزۀ نه ساله اش را به یک حاجی نلغه پرست نفروشد.

اگر از من دعاگویی بر جاماند و بزرگ شد، او را به نام من نشناسید. از فرزندم می خواهم که خرجین عزت و ذلت مرا به دوش نکشد و بترسد از این شعر بیدل: آنان که فخر به اجداد می کنند/ چون سگ به استخوان دل خود  شاد می کنند. فرزندم، خواهشمندم خودت را سگ نساز و مرا استخوان!

از آن عده دوستانی که پول قرضدارم، همین حالا از یخنم بگیرند تا قرض شان را بپردازم، در غیرآن سارنوالی و انترپول ـ  که مشغول تعقیب و دستگیری وزیران رشوت خور استند ـ نمی توانند به دادشان برسند.

از دارایی منقول و غیر منقول برای ورثه ام، چند جلد کتاب خواهم گذاشت. آرزومندم بعد از پیوستنم با عبید زاکانی و حاجی اسماعیل گوزگ، بازمانده گانم، آن ها را به والی نیمروز اهدا کنند تا برای کسب ثواب بریزدش به دریای هلمند!

فرزندان دلبندم، دراین دهکدۀ جهانی به دنبال زبان پدری و مادری نگردید که زبان تان  قفل می شود. انگلیسی بخوانید تا تکنوکرات شوید و کلیک کردن بیاموزید تا شایسته سالار.

همسر نازنینم، یادت نرود از همین حالا دوسه صد تا دستمال بینی بخر و ذخیره کن تا آنانی که در مردۀ من برای مردۀ  خودشان چیغ می زنند، نوک چادرهای شان را بی تمیز نکنند.

اگر همسایه گان مخالفت نکردند، در مرده ام دهل بزنید و اتن کنید تا مردم فکر کنند که انتخابات پیروز شده و امنیت برقراراست.

این وصیت نامه را به زبان های رسمی کشور برگردان کنید تا مرده ام بتواند وحدت ملی را تحکیم بخشد و خطر تجزیۀ افغانستان از بین برود.

با درود های قیامتی

مرده پوه احسان الله سلام