شرق، خاستگاه حیات معنوى گوته

 

 خسرو ناقد

 یوهان ولفگانگ فون گوته را به جرات مى توان اولین پیشگام و آغاز گر «گفت وگوى فرهنگ و تمدن ها» نامید.
او با آفرینش آثارى فراتر از زمان و مکان، گام در راه گفت وگوى واقعى با فرهنگ ها و تمدن هاى دیگر گذاشت، آن هم در روزگارى که اثرات منفى پیشداورى هاى قرون پیشین در میان عامه مردم و بخش بزرگى از نخبگان اروپایى هنوز از میان نرفته بود.

 

با این همه نمى توان از تاثیرات اندیشمندان «عصر روشنگرى» بر افکار و آثار گوته غافل ماند. کسانى چون گوتهولد افرائیم لسینگ که با خلق درام «ناتان حکیم»، قلم بطلان بر مطلق گرایى نژادى و قومى و مذهبى کشید. لسینگ اعتقاد داشت که تنها زمانى بر پیشداورى هاى شوم و فاجعه آمیز ناشى از نابردبارى و تعصب مطلق گرایانه مذهب ها و ملت ها مى توان غلبه کرد که هر مذهب و ملت و نژادى، افزون بر احترام متقابل به دیگران، این بینایى و بصیرت را نیز داشته باشد که تنها از راه آزمون تجربى ایمان و اعتقادات خود و سرفراز بیرون آمدن از این آزمون است که مى تواند ارزشمندى و حقانیت آنها را به اثبات برساند. پیام نهفته در درام لسینگ را مى توان در یک کلام چنین خلاصه کرد: انسانى ترین ادیان، راستین ترین ادیانند.
و گوته؟ گوته با چنین پشتوانه هاى فرهنگى دست به آفرینش دیوان غربى- شرقى زد، اثرى که در کنار درام مشهور فاوست از پرآوازه ترین آثار او به شمار مى آید و در زمره شاهکارهاى ادبیات جهان محسوب مى شود. او در این اثر آمیزه اى دلنشین از آثار بزرگان شرق را با تصورات و تخیلات شاعرانه خود در هم آمیخت و بدین سان نخستین «بیان نامه منظوم گفت وگوى فرهنگ ها» را در سرتاسر جهان انتشار داد. عنوانى که گوته با شجاعت و جسارت تمام در آن دوران براى این کتاب برگزید، نشان از پنداره او از جهانى دارد که در آن غرب و شرق در کنار هم و در «دفتر و دیوانى مشترک» با هم پیوند دوستى و پیمان مودت مى بندند. این ترکیب غیرمنتظره در عنوان کتاب، همراه با خلاقیت شاعر در هماهنگ و همراه کردن موفقیت آمیز کلام شاعران و عارفان غرب و شرق، خواننده را به گونه اى دلنشین و دل انگیز، به تجربه یگانگى جهان و پذیرش گوناگونى آن مى کشاند. پیوندى که گوته در دیوان به نمایش مى گذارد، چنان استوار و پایدار است که امروز به تدریج اثرات آن آشکار مى شود و آرزوى دیرین گوته که در نامه اى براى ناشر آثارش نگاشته بود، مى رود که تحقق یابد. گوته در این نامه به هدف اصلى خود در آفرینش دیوان غربى- شرقى اشاره مى کند و مى نویسد: «دیر زمانى است که خود را در خلوت با ادبیات مشرق زمین مشغول داشته و براى آشنایى عمیق تر با آن، شعرهاى بسیارى نیز به سبک و معناى اشعار شرقى سروده ام. قصدم این است که به گونه اى دل زنده و دلپذیر، غرب و شرق، گذشته و حال و فرهنگ غرب و شرق را با هم پیوند دهم و طرز فکر و آداب و سنن مردمان این دو جهان را با هم قرین و دمساز کنم.»
او در جایى دیگر مى نویسد: «راستى چه کامکارند آنان که همواره میان شرق و غرب در گشت و گذارند و در این دو جهان نیک مى نگرند و بهترین ها را برمى گزینند». این سخن گوته استنباط تازه اى است از یکى دیگر از آیات قرآن، آنجا که مى فرماید: فَبَشِر عِبادِ اَلَّذینَ یَستَمِعُونَ القَولَ فَیَتَّبِعُونَ اَحسَنَه اُولئِکَ الَّذینَ هَدیهُمُ اللَّهُ وَاُولئِکَ هُم اُولُواالاَلبابِ. «مژده ده آنان را که به سخنان گوش فرا مى دارند و از بهترین آنها پیروى مى کنند، ایشان را خدایشان هدایت کرده است و در شمار خردمندانند.» باید دانست که گوته در دوران دانشجویى و در سن بیست و یک سالگى به تشویق و ترغیب دوستش «یوهان گوتفرید هردر» به مطالعه قرآن روى آورد و از همان آغاز شیفته زبان شعر گونه قرآن شد، تا جایى که آیات
۷۵ تا ۸۰ از سوره انعام را از زبان لاتین به زبان آلمانى ترجمه کرد. گوته معتقد بود که با در نظر داشتن سبک قرآن که با مضمون و مقصود آن هماهنگى دارد، نباید از تاثیر عظیم قرآن به شگفت آمد.
مشرق زمین براى گوته خاستگاه فرهنگ و تمدن بشرى و سرچشمه حیات فکرى و معنوى انسان بود. او خود در دامن معنویت شرقى و با کلام کتاب مقدس، زبان به سخن گشوده بود. دلبستگى او به سرزمین هاى شرق، در ایام کودکى و با شنیدن قصه هاى کتاب هزار و یک شب آغاز شده و با مطالعه داستان هاى کتاب مقدس، ادامه یافته بود. در دوازده سالگى به میل خود نزد استاد به فراگیرى زبان عبرى مى پردازد تا از این راه بتواند بى هیچ واسطه اى با مضمون و معناى کتاب مقدس آشنا شود و از سرزمین ها و ملت هاى شرق و رویدادهایى که در طول قرون متمادى این نقطه از جهان را منزلتى خاص بخشیده است، تصویرى زنده در ذهن خود مجسم کند. در میان اوراق به جا مانده از گوته، دست نوشته هایى یافت مى شود که نشان از علاقه او به یادگیرى دیگر زبان هاى شرقى و به خصوص زبان هاى عربى و فارسى دارد. حال به سادگى مى توان تصور کرد که دلبستگى گوته به فراگیرى زبان هاى ملل و سرزمین هاى بیرون از حوزه فرهنگى و جغرافیایى غرب، برخاسته از شوق او براى ایجاد دیالوگ و گفت وگو با فرزانگان و اندیشمندان سرزمین هاى دور و نزدیک بوده است. هرچند که او جز زبان عبرى امکان یادگیرى زبان شرقى دیگرى را پیدا نکرد، ولى این امر حتى اندکى از شور و شوق گوته براى آشنایى با تاریخ و تمدن و فرهنگ و ادبیات مشرق زمین نکاست. گوته براى آگاهى و شناخت از تاریخ و تمدن و فرهنگ و ادبیات مشرق زمین، به مطالعه گسترده و بررسى همه جانبه آثار متفکران و محققان و مترجمان اروپایى پرداخت. باید دانست که از اواخر سده هجده تا اوایل سده نوزده میلادى، دانشمندان و پژوهندگان و خاور شناسان غربى مجموعه اى از گنجینه ادبى و تاریخى مشرق زمین را به زبان هاى لاتین و انگلیسى و آلمانى و فرانسوى ترجمه کرده و انتشار داده بودند و پژوهش هاى دامنه دارى نیز در این زمینه آغاز شده بود. در این دوره تلاش کم نظیرى براى شناخت فرهنگ و تمدن شرق در جریان بود، تا جایى که فرهیختگان اروپایى براى آشنایى با آثار فرهنگى و هنرى مشرق زمین با هم در رقابت بودند و مى کوشیدند تا در ترجمه و بررسى متون، دقت بیشترى به خرج دهند و در مطالعات و تدقیقات علمى از هم پیشى گیرند. این جنب و جوش که در جهت آشنایى و شناخت هر چه بیشتر و عمیق تر از تاریخ و تمدن و فرهنگ و ادبیات سرزمین هاى شرقى و به ویژه شاعران و عارفان و متفکران ایرانى به راه افتاده بود، بعد از انتشار دیوان غربى- شرقى شدت گرفت و تا اواخر قرن
۱۹ میلادى نیز ادامه یافت و در تاریخ ادبیات سرزمین هاى آلمانى زبان از آن با نام «نهضت شرقى» یاد مى شود. از این رو براى گوته در آن دوران از هر جهت تمام امکانات فراهم آمده بود تا بیش از پیش خود را با تاریخ حیات فکرى مشرق زمین مشغول دارد و با آثار ارزشمند حکیمان و عارفان و شاعران شرق و با سیر تکامل فرهنگ و ادبیات و هنرهاى گوناگون در خاور زمین آشنا شود. او در فصل پایانى دیوان غربى- شرقى از همه دانشمندان و پژوهشگران و مترجمان که با آثارشان موجبات آشنایى او را با فرهنگ و تمدن مشرق زمین فراهم آوردند، قدردانى مى کند و یادشان را به عنوان «استاد» گرامى مى دارد.
گوته از دو دوره از حیات معنوى اش به عنوان نقاط عطفى نام مى برد که به او جوانى دوباره بخشیدند و تصویر و تصور دیگرگونه اى از جهان و انسانیت در برابر دیدگانش گشودند. دوره نخست زمانى بود که گوته
۳۷ساله، در ایام سیر و سیاحت در ایتالیا، با مشاهده آثار عهد باستان و بناها و یادگارهاى دوران تجدید حیات فرهنگى، به مکتب انسان گرایى روى آورد. کتاب «سفر ایتالیا» حاصل این دوره از حیات گوته است.
نزدیک به سى سال بعد، دوره دوم حیات معنوى اش آغاز مى شود. گوته در این دوران از سویى احساس مى کرد که آرمان هاى هنر کلاسیک و تصوراتى که این مکتب از انسان و جهان و زندگى عرضه مى کند براى او کافى و کامل نیست و سیرابش نمى کند. از سوى دیگر، حوادث انقلاب فرانسه و جنگ هاى ناپلئون، او را ناگزیر به پذیرش این واقعیت کرده بود که این چنین رویدادهایى را نمى توان با معیارهاى محدود تاریخ و فرهنگ مغرب زمین ارزیابى کرد و درباره آنان داورى نمود، بلکه باید آنها را با مقیاس عظیم تاریخ و تمدن بشرى سنجید.
گوته در این دوره، خسته از هیاهوى دور و نزدیک جنگ هاى ناپلئون آزرده از شکست «پروس ها» و اندوهگین از مرگ «فریدریش شیلر» یار و همدل و همزبانش، به فرهنگ شرق پناه مى برد و با مردمان آن دیار به گفت و شنود مى نشیند و با فرزانگان و فرهیختگان شرق دمساز مى شود.
گوته سوار بر مَرکبِ خیال به سرزمین هاى دور مى راند، در کوهسارها و دشت هاى گسترده مشرق زمین با شبانان در مى آمیزد و در واحه هاى ریگستان، بیتوته مى کند و سحرگاهان با آب زلال خود را صفا مى دهد و شاداب مى کند. همراه با کاروان ها راهى شهر و بیابان مى شود، جاده هاى پر فراز و نشیب و سنگلاخى را مى پیماید و به دروازه شیراز مى رسد. در آنجا رحل اقامت مى افکند و در باغ هاى شیراز منزل مى گیرد و گهگاه، چون اتابکان و امیران فارس که شیراز را به عزم جدال ترک مى گفتند، او نیز به قصد گشت و گذار و سیر و سیاحت، رو به اطراف و اکناف مى گذارد. به مجلس شاعران و سخن سرایان ایرانى راه مى یابد و از هم نشینى و هم صحبتى ایشان چنان به وجد مى آید و از سخنانشان چنان مسحور مى شود که کلامشان را با دروازه هاى بهشت و وسعت معرفتشان را با دریاهاى بیکران قیاس مى کند. او در باغ هاى شیراز و در کنار همزاد خود، مى ناب مى نوشد و آواز عشق سر مى دهد، آب چشمه خضر بر سر مى ریزد و جوانى دوباره مى یابد.
گوته در کتاب حقیقت و مجاز که در شمار بزرگ ترین و مشهورترین آثار و به مثابه زندگینامه او است، در باره این دوره از حیات معنوى اش مى نویسد:
«گرچه آن دیار اعجاب آور بود و طبیعتى وحشى داشت، گرچه قوه تخیل نیرومندى هماره مرا به این سو و آن سو مى کشاند و گاه اینجا و گاه آنجا راهبر بود (و هر افسانه اى گواه این ادعا است) و گرچه بیم آن مى رفت که آمیزه اى از افسانه و واقعیت هاى تاریخى و آمیخته اى از اسطوره و دین، مرا سرگردان و متحیر گرداند، ولى من با چه اشتیاقى به سرزمین هاى شرق پناه بردم، با چه شور و شوقى خود را در کتاب سفر پیدایش غوطه ور کردم و در میان خیل گسترده شبانان- با وجود تنهایى بزرگ- همزمان خود را در میان جمعى عظیم یافتم.»
گوته از این ایام به نام «هجرت» یاد مى کند، هجرت به معناى بازگشت، بازگشت به اصل و ریشه خویش، بازگشت به معنویت شرقى که همانا درک فطرى وحدت وجود و دریافت عاشقانه یگانگى جهان رنگارنگ است.
دریغا که این تصور وحدانى که غربیان در دوره اى، نیم آشنایى با آن پیدا کردند- به گفته سید حسین نصر متفکر ایرانى - به زودى به دست فراموشى سپرده شد. از قرن هفدهم به بعد، مغرب زمین همه نیروى فکرى و عقلى خود را مصروف تحقیق پیرامون کمیت صور گوناگون اشیاء داشت و هر چند که از این راه به گستره اى پهناور از علوم طبیعى دست یافت که ثمرات آشکار آن در قلمرو فیزیکى و مادى در میان تمام ملت ها احترام و ارزش فراوانى پدید آورده است، اما از کوشش در راه پیوند فیزیک و متافیزیک و آمیزش مادیت و معنویت به دور افتاد. «هاینرش هاینه» نیز در وصف دیوان غربى- شرقى همین معنا را به کار گرفته است و مى گوید: «این دسته گلى از باغ معنویت است که غرب به شرق فرستاده است. از دیوان غربى- شرقى چنان بر مى آید که غرب از روحانیت رنجور و بى احساس خود بیزار شده و از سینه مشرق زمین جویاى گرمى و صمیمیت است.»

بارى، گوته در سفر معنوى خود به جهان خیال شاعران و دنیاى اندیشه متفکران و عالم روحانى عارفان مشرق زمین، شادمانه به تماشاى پیوند حکمت و شعر و آمیزش عقل و عشق مى نشیند. تعبیرى که او از سفرش به سرزمین هاى شرق به دست مى دهد، نه در آن روزگار و نه امروز، خوشایند بسیارى نبود و نیست. آنانى که- به هر دلیل- شرق و غرب را از هم دور و جدا مى خواهند و نه ذوق و استعداد بهره ورى از شادى و لذت نهفته در آشنایى و شناخت فرهنگ ها و تمدن هاى دیگر را دارند و نه از وسعت نعمت و برکت ناشى از تعاطى و تبادل افکار و دادوستدهاى فرهنگى آگاهند.
کج اندیشانى که امروز- در آستانه قرن بیست و یکم میلادى- با تعصب و تنگ نظرى و کوته بینى، بر باورهاى مطلق گرایانه مذهبى و قومى و نژادى خود پا مى فشارند و خود را صاحب «حقیقت محض» مى انگارند و ناگزیر بى نیاز از گفت وگو و دادوستد و رفت و آمد با دیگر ملت ها و مذهب ها و فرهنگ ها.
و گوته؟ این شاعر و دانشمند و دولتمند آلمانى، با بزرگ منشى و گشاده دلى و در کمال متانت و فروتنى، سفر خیالى خود را به سرزمین هاى شرق چنین به تصویر مى کشد: «شاعر اکنون خود را به سان مسافرى در نظر مى گیرد که به مشرق زمین رسیده است. شاد و سرخوش از آشنایى با آداب و رسوم مردمان شرق و مسرور از گفت وگو و نشست و برخاست با آنان. او خشنود از شناخت باورهاى مذهبى و افکار و اندیشه هاى بزرگان آن دیار است، آرى او حتى این ظن را وا نمى زند که مسلمان است.»
با درک ژرفاى سخنان گوته تازه درمى یابیم که اقبال لاهورى آن متفکر و مصلح و شاعر پاک نژاد ، چرا «پیام مشرق» خود را، که چیزى کمتر از صد سال پس از مرگ گوته منتشر شد، در پاسخ به «دیوان غربى- شرقى» او سرود و چرا در این کتاب مولانا را با گوته در باغ ارم هم نشین و هم صحبت کرد و ستایش از درام فاوست را بر زبان مولانا نهاد.
نکته دان آلمانى را در ارم
/ صحبتى اُفتاد با پیر عجم / شاعرى کو همچو آن عالى جناب / نیست پیغمبر ولى دارد کتاب/ خواند بر داناى اسرار قدیم / قصه پیمان ابلیس و حکیم / گفت رومى اى سخن را جان نگار/ تو ملک صید استى و یزدان شکار/ فکر تو در کُنج دل خلوت گزید/ این جهانِ کهنه را باز آفرید/ سوز و ساز جان به پیکر دیده اى/ در صدف تعمیر گوهر دیده اى/ هر کسى از رمز عشق آگاه نیست/ هر کسى شایان این درگاه نیست / «داند آن کو نیکبخت و محرم است / زیرکى زِابلیس و عشق از آدم است».