سیاوش: داکتر عبدالرحمن محمودی با آگاهی از انگیزه ها و اهداف دموکراسی که سلطنت و حامیانش در پیش گرفته بودند ،تلاش داشت تا در مقابل، دموکراسی واقعی را برای مردم و وطنش بشناساند و در راه تحقق آن صادقانه عمل میکرد .سوال اینست که داکتر محمودی کار خود را از لحاظ سازمانی و تشکیلاتی از کجا آغاز کرد؟ داکتر اکرم عثمان: دکتور عبدالرحمن محمودی در موازات حزب یا جریان سیاسی وطن برهبری میر غلام محمد غبار ، فعالیتهایش را آغاز کرد و جمعیت خلق را بنیاد نهاد. به گفت دکتور محمد حسین بهروز از اعضای برجستۀ آن نهضت،دکتور محمودی از اولادۀ ملا محمود معروف است که مسجد و گذر وی تا امروز هم در کابل شهرت دارد...علوم عربی را طور معمول در مدارس محلی فرا گرفت.وی یکی از فارغ التحصیلان دوره های اول فاکولته طب می باشد.هنگامیکه بنابر علالت برای تداوی به ترکیه سفر داشت در اثر جراحی ،یک کلیه خود را از دست داد... وی از دکتورانی بود که داوطلبانه برای مبارزۀ با وبای اندراب و دور و نواح آن پرداخته و در آنجا با بدبختی مصابین تریاک برخورد و مدتها طولانی به معالجۀ فزیکی وروحی مصابین مشغول شد. مدت زمانی در کابل رئیس حفظ الصحه بود ولی به دلیل عدم توافق با نظام آشفتۀ دفتر و دیوان، برای همیشه از کار های دولتی کناره گرفت و ضمن خدمت به مردم از راه حرفه اش طبابت، در راه بیداری شعور و وجدان هموطنانش پیکار کرد... پس از موفقیت در انتخابات شورای ملی دکتور محمودی ب مخالفت علیه شیوۀ ظالمانه«خریداری!» که به موجب آن محصول دهقانان با جبر و اکراه به نرخ کاه ماش! خریداری میشد آغاز کرد.همچنین دکتور عبدالرحمن محمودی بخاطر انفاذ قوانین مطبوعات، انتخابات واحزاب فعالیت های دامنه داری را در داخل پارلمان پی گرفت. در همین راستا مسالۀ تفتیش مخارج وزارت دربار سلطنتی، چگونگی مخارج بودجۀ دولت را در شورا مطرح کرد اما با دریغ فراوان یا از سوی شادروان عبدالهادی خان داوی شخصیت نامدار ومبارز دوران امان الله خان داخل آجندا نمیشد و یا در رای گیری از سوی اکثریت مرتجع رد میشد. سپس نشریۀ«ندای خلق» را منتشر کرد.آوازۀ این نشریه به حدی بود که بزودی شماره ها ی آن دست بدست می شدند و در بیشتر نقاط افغانستان با دست نویسی وکاپی کردن تکثیر میگردیدند. همزمان او«حزب خلق» را بنیاد نهاد و مرامنامه اش(مرامنامهء حزب خلق ) را به دست چاپ سپرد.این دو اقدام بدست دولت بهانه داد و جریدۀ «ندای خلق» مصادره گردید. به قول دکتور بهروز: محمودی از هرگونه امکانات استفاده میکرد تا از اوضاع ناگوار افغانستان مجامع بین المللی را آگاه بسازد و از آزادی های مختلفی که در اعلامیه حقوق بشر تثبیت گردیه است و در افغانستان وجود ندارد از راه جوامع حقوقی بر دولت فشار آید تا آن آزادی ها و قوانین را بپذیرد و مرعی الاجرا بدارد.موقعیکه استاد سعید نفیسی برای کنفرانس های تاریخ ادبیات در کابل تشریف داشتند و ضمنآ نمایندگی جوانان جهان بدوش شان بود و کارت های آن مجمع را با خود آورده بودند.داکتر محمودی رسالۀ مفصلی در زمینۀ جوانان جهان و محصلین افغانستان که از همه حقوق و آزادی ها محروم هستند نوشته به سعید نفیسی داد و در چند مجلسی که ما با او در خانۀ رحمانی داشتیم و عده ای از محصلین پوهنتون در آنجا اشتراک کردند کارت عضویت جوانان جهان را امضا کردیم و هم مقدار پولی را که داکتر محمودی و ما جمع آوری کرده بودیم همدست استاد نفیسی به انجمن جوانان جهان ارسال کردیم. سهم داکتر محمودی در بوجود آوردن اتحادیۀ محصلین بزرگ بوده،درکنفرانس های شخصآ اشتراک نموده سخنرانی میکرد پیوسته با محصلین و جوانان در تماس بود. پس از پایان دورۀ هفتم شورا، مقدمات انتخابات دورۀ هشتم سر براه شد، عکسهای محمودی و غبار در بازار ها پخش گردیده بود و اسم هر دوی شان بر سر زبان ها بود و اهالی کابل یقین داشتند که دونفر وکیل آنها محمودی و غبار بدون کدام مشکل انتخاب خواهند شد ولی پلان و پروژۀ دولت دراین زمینه کاملآ به شکل دیگر بود. دراین احوال شماری از زندانیان سیاسی که ظاهرآ یا واقعآ با دولت همکام شده بودند پس از یکسال از زندان رها شدند اما میر غلام محمد غبار و سایر اعضای حزب وطن و داکتر محمودی سالهای دیگر را هم در حبس سپری کردند.یگانه کسیکه تا آخرین روزهای زندگی در حبس ماند، داکتر عبد الرحمن محمودی بود که پس از رهایی بیشتر از یک هفته در خانه نماند و در شفاخانۀ علی آباد جانسپرد. سیاوش: ماجرای سوء قصد علیه دکتور محمودی از چه قرار بود؟ د.ا.عثمان: به قول دکتور بهروز: سوء قصدی به جان دکتور محمودی طراحی شده بود که در یکی از روزهای تابستان سال 1330 صورت گرفت. به گفت بهروز واقعه از آن قرار بود که مردی با عذر و الحاح آرزو میبرد که بر بالین بیمار محتضرش به "شاه شهید" برود.داکتر می پذیرد و سوار موتر متقاضی می شود.نرسیده به شاه شهید راننده مسیرش را عوض می کند و راه باطلاق های "بینی نیزار" را پیش می گیرد.داکتر علت تغییر مسیر را می پرسد.راننده جواب میدهد، قرار است دو سه همراه دیگر را نیز سوار موتر کنم. محمودی به کنه مطلب میرسد و به سرعت دروازۀ موتر را باز میکند و خود را به پائین می اندازد.توطئه گران که در کمین انتظار میبردند داکتر را دنبال می کنند و محمودی از روی جوی عریضی که حد فاصل جادۀ عمومی و "چمن حضوری" بود می جهد و مردم را به استمداد می طلبد.چند جوان که او را می شناسند به یاری می شتابند و مهاجمان را ناگزیر به فرار میگردانند. دکتور بهروز آورده است: در مورد مرتکبین، صحبت های مختلف و رنگارنگ وجود داشت.یکی آنرا به فیض محمد خان فرقه مشر نسبت میداد که به هدایت اعلیحضرت محمد ظاهر شاه باین کار پرداخته است.کسی آنرا به حسن شرق گره میزد که به امر سردار داودخان در صدد کشتن محمودی بوده است.بعضی به عبد المجید زابلی و کلوپ ملی ارتباط میداد که داود و زابلی در راس آن قرار داشتند.(1) سیاوش: آثار و تالیفات برجسته داکتر محمودی فقید کدامها اند و چرا در بازار کتاب و کتابخانه ها در دسترس قرار ندارند ؟ د.ا.عثمان: به قول داکتر بهروز: داکتر محمودی تالیفات زیادی دارد از جمله کتاب« افغانستان و شاهنامه» محمودی در ان اثر ضخیم کوشیده است که اعلام جغرافیایی مربوط افغانستان را در شاهنامۀ فردوسی نشان بدهد. کتاب ارزشمند دیگر داکتر محمودی در زمینۀ اقتصاد سیاسیت که در بیشتر از یک هزار صفحه نوشته شده و امان الله محمودی برادر داکتر محمودی آن کتاب را در چند نسخه تایپ کرده است. ولی سوکمندانه هیچ یک از آثار او چاپ نشده است هرجند« افغانستان و شاهنامه» برندۀ جایزۀ معتبر مطبوعاتی نیز شده بود. او کتاب ارزشمندی دیگری در رشتۀ طب و بیماری های عقلی و عصبی نیز برشتۀ تحریر درآورده است که امیدواریم بازماندگانش در نشر آن اهتمام ورزند. سیاوش: دکتور عبدالرحمن محمودی بمثابه یک مبارز پیشکسوت باور سیاسی و خط اندیشوی معینی داشت، شناخت شما از تعلقیت اندیشوی محمودی فقید چیست ؟ د.ا.عثمان: در بارۀ باور سیاسی و جهانبینی شاد روان دکتور عبدالرحمن محمودی سخن فراوان رفته است.آنچه در موردش اتفاق نظر وجود دارد اینست که او یکی از تاثیر گذارترین، صادق ترین، راستگوترین و دلیر ترین چهره های سیاسی معاصر افغانستان است. برخی او را رهبری با گرایش های ملی و ناسیونالیستی معرفی کرده اند.شماری او را عنصری مشروطه خواه و مخالف حکومت استبدادی به حساب آورده اند، معدودی او را سوسیال دموکرات گفته اند و کثیری او را در ردیف مارکسیست ها و انقلابی ها محسوب کرده اند.اما اگر مبنا را بر آثار و نشته های خودش بگذاریم به این نتیجه میرسیم که او یک رادیکالیست واقعگرا بود و علیرغم صراحت لهجه و انتقادات شدیدش بر هیات حاکمه و کارگزاران دولت و حتی رجاله های قدرتمند، نظریاتش متناسب با ظرفیت زمانش بود و هرگز راه افراط نه پیمود است . در نخستین شمارۀ« نداء خلق» مورخ دوشنبه 12 حمل 1330 دکتور محمودی چنین آورده است:" فدا کاری با نشر قلم در راه خدا، تمامیت خاک و ضمانت ناموس وطن و حقوق و نوامیس مشروطیت از فرایض اولیۀ نامۀ « نداء خلق» است و مجاهده در راه تامین وحدت ملی تحریص مردم به کار و دفاع از حقوق ومنافع خلق در کار و پیکار، هدف اساسی این نامه بوده در رهنمایی خلق و مبارزه با استثمار و دشمنان منافع خلق را هدف خود میدانم.... تامین دموکراسی حقیقی و ادراک حس مسوولیت اجتماعی و پا بندی و عشق به قانون و نظم و دشمنی با تشدد و اغتشاش و بی نظمی که مخالف مرام و اساس دموکراسی است میتواند سعادت و خوشبختی را به آغوش کشیده مظالم و سیاه روزی را بر طرف ساخت. این است روح مرامنانۀ نداء خلق که بلا تفریق نژاد و مظهر احساس و عواطف و افکار قوم از آمو تا سند بوده و حاضر است هرگونه مقالات و تنقیدات و شکایات مردم را بر روی این اساس بپذیرد ـــ و من الله التوفیق، محمودی(2) فهرست: 1- دکتور محمد حسین بهروز« دکتور عبدالرحمن محمودی» مقالتی از جناب بهروز که برای مجلۀ فردا فرستاده شده بود و بعد از تلخیص و ایدیت منتشر شده است. 2- دکتور عبدالرحمن محمودی، جریده« نداء خلق» شمارۀ اول سال 1330، دوشنبه 12 حمل، صفحۀ اول
سیاوش: احزاب سیاسی با شکل و شمایل جدید از موالید جوامع مدرن است.در گذشته تشکل های سیاسی چه از نظر ساخت تشکیلاتی و چه از نظر مضامین فکری مبتنی بر مختصات جوامع ماقبل مدرن بودند. جناب داکتر اکرم عثمان، شما تناقض بین«وجه تیوکراتیک» و «وجود دموکراتیک» راچگونه می بینید؟
داکتر اکرم عثمان: در کشور ما که مظاهر زندگی سنتی به شدت حاکم است و از ورود اندیشه های جدید سیاسی کمابیش صد سال میگذرد چنان نهاد هایی عمدتآ سنت زده بوده اند و موانعی از قبیل محدودیت های حیات روستایی و قبیله ای بر سوخت شان تاثیراتی عمیق گذاشته اند. یکی از مهمترین تناقض های جامعۀ ما، تناقض بین«وجه تیوکراتیک» و «وجود دموکراتیک» می باشد،به موجب وجه تیوکراتیک هر سازمان سیاسی در نهایت امر خود را مواجه با موانع عدیدۀ اعتقادی می بینند. در شرایط حاضر معمولآ احزاب سنتی دست راستی از چنان گرایشی تبعیت مینمایند و اساسنامه های شانرا بر بنای گونه ای آرمانگرایی استوار مینمایند. بالعکس آن عده روشنفکرانی که بعد از ظهور نهضت مشروطه خواهی اول در افغانستان شروع به محدود کردن صلاحیت های امرای مطلق العنان نمودند بیشتر به ارزش های دموکراسی لیبرال توجه داشتند و می کوشیدند احزابی را ایجاد نمایند که نسخۀ بدل احزاب اروپایی باشند. چنانکه آگاه هستیم در راَس آرمانهای مشروطه خواهان مهار کردن زمامدارانی بود که خود را فوق قانون و ارادۀ اکثریت تودۀ مردم میدانستند و همین خاستگاه به قیمت جان شماری از مشروطه خواهان انجامید که تعدادی به توپ پرانده شدند و تعدادی در زندانها جان سپردند.پس یکی از موانع عمدۀ تشکیل احزاب دموکراتیک و امروزی پارادوکسی است که از هر جهت اندیشۀ آزاد را جلو میگرفتند. سیاوش: جایگاه موزخ شهیر، فقید غبار در جریان های سیاسی پیشرو وطن ما در کجا بود؟
د.ا.عثمان: یکی از جریان های سیاسی پیشرو و هواخواه نظام مشروطه در افغانستان حزب وطن به سر کردگی میر غلام محمدغبار بود. در دانشنامۀ ادب فارسی(ادب فارسی در افغانستان) به سر پرستی حسن انوشه چنین میخوانیم: میر غلام محمد غبار فرزند میر محبوب خان کابلی،(کابل1276-برلین1356ش)ادیب،روزنامه نگار،تاریخ نویس ودولتمرد افغان،دروس ابتدایی را نزد خانودادۀ خود که اهل سواد و دانش وکارمندان دفاتر حکومتی بودند فرا گرفت.در اواخر پادشاهی حبیب الله خان(1319-1337ق)به جنبش جوانان افغان پیوست وبه مطالعه در تاریخ و مسایل اجتماعی پرداخت.دیری نگذشت که در شمار نویسندگان صاحب ذوق روزگار خود در آمد و در خان آباد از نواحی قندوز مامور گمرک شد.در 1298 ش کارمند کوتوالی کابل بود،در نهم آذر1299ش،روزنامه ای بنام «ستاره افغان»در«جبل السراج» بیرون آورد در 1300ش که شجاع الدوله(1945م)حکومت هرات را داشت با او همراه شد و از اعضای شهربانی(بلدیه)این شهر بود.در1303ش نمایندۀ بازرگانی در مسکوشد.در 19 تیر(سرطان)1303ش که محمد نادر خان به سفارت پاریس رفت،غبار را به سمت منشی سفارت افغانستان برگزید.پس از آنکه به کابل بازگشت در 1303 و 1307ش در لویه جرگه هایی که در پغمان برپا شد وکیل مردم کابل بود و افکار جوانان افغانستان را مانند یک عضو چپرو،نمایندگی و مبلغ دموکراسی و حکومت قانون بود،در 1309،سرمنشی سفارت افغانستان در برلین شد.در سال1310 ش که انجمن ادبی کابل بنیاد گرفت،غبار به عضویت این انجمن در امد و سلسله مقالاتی به نام «افغانستان و نگاهی به تاریخ آن » در مجلۀ کابل ارگان این انجمن نوشت.در سال1311 ش به دلایل سیاسی در زندان«سرای موتی» کابل محبوس شد و تا 1315ش در زندان ماند.هنگامی که از بند بیرون آمد به فراه تبعید شد و تا 1317 ش در انجا بسر برد و در 1318ش به قندهار تبعیدش کردند و در آن جا کتاب«احمد شاه بابا» را تالیف کرد و در 1320ش اجازه یافت که به کابل برگردد،در کابل به عضویت انجمن تاریخ در آمد و مدتی هم روزنامۀ انیس را منتشر کرد.در1328 ش که انتخاب دورۀ هفتم مجلس قانونگذاری افغانستان برگزار گردید،غبار به نمایندگی از مردم کابل به مجلس رفت. وی در مبارزۀ قانونی گروه کوچکی از وکلای روشنفکر شرکت کرد و حزبی بنام«وطن» و نشریه ای هفتگی به همین نام دایر کرد.در انتخابات دورۀ هشتم که در 1331ش برگزار گردید.غبارباردیگرنامزد نمایندگی مردم کابل شد اما چون تودۀ مردم کابل به طرفداری از او تظاهرات میکردند،به دست ماموران دولتی گرفتار شد و به زندان افتاد.این بار هشت سال در زندان ماند تا سر انجام از کار های دولتی کناره گرفت و بقیۀ زندگی خود را در تالیف کتب و نوشتن مقالات سپری کرد... غبار سرانجام در 22 دلو1356ش چشم از جهان فروبست...غبار از چهره های سیاسی و ادبی برجستۀ افغانستان در نیمۀ یکم سدۀ چهاردهم هجری و از روشنفکران بلند آوازۀ روزگار خود بود.وی در راه بنیاد کردن نهاد هایی که موجب برآمدن دولتی مردم سالار در افغانستان شود رنج بسیار کشید و چهارده سال از زندگی خود را در زندان گذراند.گروه «جوانان افغان» که در دورۀ مشروطیت دوم سر برآوردند و هوادار ایجاد فضای آزاد سیاسی در کشور بودند از آرمان های غبار پیروی میکردند. از آثارش«افغانستان و نگاهی به تاریخ آن» که در سالهای1310-1311ش در جلد های یکم و دوم مجلۀ کابل به چاپ رسیده است،«احمد شاه بابای افغان»(کابل1322)،رسالۀ خراسان(کابل1326ش)،افغانستان به یک نظر(کابل 1326ش) جلد سوم از تاریخ افغانستان که از ظهور اسلام تا فروپاشی دولت طاهریان را در برمی گیرد.(کابل1326ش)،تاریخ ادبیات دری افغانستان در قرون اخیر که کتاب درسی مدارس بوده است.(کابل1331ش)،افغانستان در مسیر تاریخ که بررسی جامع تاریخ افغانستان از کهن ترین ایام 1307ش است.(کابل1246ش)...(1) و در کتاب،«افغانستان ومسایل جنگ و صلح»در آن باره چنین می خوانیم: به تاریخ21مارس1951 نخستین شمارۀ «جریدۀ وطن» ازچاپ برآمد.این جریده را میر غلام محمد غبار تاریخنگار نامدار،یکی از هواداران پرشور جنبش«جوانان افغان»نشر میکرد.سردبیر آن ع.م خروش و سر از شمارۀ هفتم محمد صدیق فرهنگ(رجل اجتماعی و تاریخنگار)بود.در سر آغاز شمارۀ نخست که آنرا میرغلام محمد غبار نگاشته بود اهداف ووظایف نشریه توضیح داده شده بود.وظایف مشخص نشریه «تبلیغ اصول دموکراتیک در کلیه عرصه های زندگی جامعه بر شالودۀ نظام مشروطۀ شاهی،تنویر مردم بدون در نظرداشت وابستگی های نژادی،زبانی و مذهبی،دستیابی به مساوات در برابر قانون،آزادی بیان و حق گزینش مسکن تقسیم قدرت،تامین مصئونیت،شخصیت ودارایی،وحدت ملی،دفاع از منافع همۀ مردم به شمول کارمندان و کارگران،بینوایان و توانگران بر پایۀ قانون و ایجاد موسسات تعاونی گردیده بود.(2) متفاوت از گردانندگان جریدۀ«انگار»گردانندگان وطن قاطعیت خود را در نکوهش پدیده های منفی اجتماعی و نشان دادن راه های توسعۀ جامعه اعلام کردند،مگر گردانندگان وطن به نکوهش پدیده های منفی اجتماعی بسنده نکرده و تلاش ورزیدند راه های زدایش آنها را نشان دهند.افزون بر آن میانه روتر بوده و مُولفان تلاش میکردند مطالبات خود را مدلل سازند. پیرامون جریده به سرعت جریان سیاسی همنام با آن تشکیل یافت که آنرا غلام محمد غبار رهبری میکرد.این جریان نمایندگان برجستۀ روشنفکران پیشرو افغان چون صدیق فرهنگ و آصف آهنگ تاریخنگاران، احمد علی کهزاد(رئیس انجمن تاریخ)،علی احمد نعیمی(نویسندۀ مشهور)،علی اصغر شعاع(مدیر دایره المعارف آریانا)،سرور جویا(سخنسرای نامدار و عضو«جوانان افغان»، فاروق اعتمادی( استاد دانشگاه کابل)، برات علی تاج و عبد الهاشم مژده(مبارزان نامور)، عبدالحلیم هاتفی(نویسنده) و عبد الحسین(مشاور نخست وزیر و پسر یکی از اعضای جنبش جوانان افغان) را گرد آورده بود. بافت اجتماعی این جریان سیاسی رنگارنگ بود.در کنار روشنفکران پیشتاز، در آن کارمندان، نمایندگان خرده بورژوازی و بورژوازی میانه و چند اریستوکرات شامل بودند. شور بختانه مدارک در بارۀ ساختار ارگارنهای رهبری و آیین نامۀ آن در دست نیست.شمار اعضای سازمان فزون تر از 100 نفر بود. به هر رنگ«حزب وطن» پیش از اینکه خارج از محدوده های نفوذ روشنفکران شهری اقتداری بهم رساند با شدت عمل حکومت وقت مقابل می شود و طومار فعالیت های علنی شان برچیده می شود. هیاُت رهبری حزب وطن زندانی میشود و ارگان نشراتی آن از نشر باز میماند.از آنجا که آرمانهای دموکراتیک محصور به کنش های محافل دانشجویی و کارمندان میان رتبه و پائین رتبۀ دولتی بود به آسانی میدان را خالی و قربانی استبداد دیر پا و نا محدود می شود.پس میتوان نتیجه گرفت که نهضت های دموکرایک در افغانستان پیوسته با انقطاع ها و گسست ها مقابل بوده ودر نیمه راه از نفس افتاده اند. ادامه دارد فهرست: 1- میر غلام محمد غبار،دانشنامۀ ادب فارسی(ادب فارسی افغانستان)،به سر پرستی حسن انوشه،تهران،موسسۀ فرهنگی و انتشاراتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،سال1375،ص731. 2- پژوهشی از شماری صاحبنظر- زیر نظر پروفیسورا.ر.داویدف،ترجمۀ عزیز آریانفر-(افغانستان مسایل جنگ و صلح) نشر اندیشه 1378 تهران،ص120.
سیاوش: برخی برآن اند که شاه محمود خان تحت فشار سازمان ملل متحد که تازه در سال 1946 میلادی تاسیس شده بود دست به اصلاحات زد،آیا شما این نظر را می پذیرید؟ داکتر اکرم عثمان: من معتقدم که در آن سال هیچگونه عامل مجبره ای از سوی بنیاد جهانی بر صدراعظم وقت افغانستان تحمیل نشده است.ولی باید اعتراف کرد که درک حاکمیت افغانستان از پیدایی شرایط جدید و لزوم ایجاد تغییرات دموکراتیک در ساخت اداره و مدیریت سیاسی کشور درکی به موقع بود و خبر از تطابق ایجابات داخلی و ایجابات بین المللی میدهد. از سوی دیگر ظرفیت روحی شخص شاه محمود خان که شخصیتی بامدارا بود نیز یکی از انگیزه های موثر بود در ایجاد رفورم در گستره های حقوق و آزادی های مدنی. برعکس سردار محمد هاشم خان صدراعظم سلف، که مدت هفده سال از حد اکثر شدت عمل در برابر روشنفکران کار گرفت ومضمون مرکزی سبک ادارۀ او، استحکام متمرکز بود، برادر خلفش گامهای بالنسبه مثبتی در جهت گشایش مجاری تنفس سیاسی برداشت. از آنجا که مقدمات اقدامات شاه محمود خان را در بحث های ماقبل توصیح دادیم و دیدیم که تعدادی از روشنفکران شامل محصلان فاکولته ها، نویسندگان،شاعران وکارمندان پایۀ دولت در سازمانهای علنی و مخفی متشکل شدند که عمده ترین خواست شان برقراری حکومت عدل وداد و قوانین امروزی بود.تا جایی که شواهد اجازه میدهد در آن وقت و زمان،نخستین تشکل روشنفکری نهضت یا سازمان «ویش زلمیان» یا جوانان بیدار بود. در کتاب «ویش زلمیان» د افغانستان یو سیاسی تحریک(1325-1350 ه.ش/1946-1971ع) تالیف محمد علم بحرکی در بارۀ اولین جوانه های آن طرز فکر چنین می خوانیم:(*) د ارواشاد لوی استاد علامه پوهاند حبیبی دیویادداشت له مخی چی د ویش زلمیان د گوند د بنست ایشودنکی محمد رسول پشتون د « آتوبیوگرافی» نومی کتاب حخه یی اخیستی دی لیکی: آقای صافی در این مفکوره از سایق(1312ش مطابق1933م) وقتیکه در مزارشریف در جملۀ مامورین مرحوم محمد گل خان مومند وزیر داخله و رئیس تنظیمۀ ولایات شمال کار میکردیم ملهم شده بود.بعد درسال(1366ش مطابق1947م) موقعی که من به حیث رئیس شرکت- ایجنسی« افغان» از چمن به پیشاور رفته بودم آقای غلام حسن خان صافی نیز از کابل به پشاور آمده در هوتل«دینز» با هم یک جا شده راجع به تاسیس یک حزب عمومی در داخل مملکت صحبت نمودیم وبراین قرار دادیم که تو در ولایت مشرقی و کابل و من در ولایت کندهار تحریک حزب مذکور را به راه انداخته هر زمانی که زمینه را تهیه نمودیم مجلس ثانی کرده وحزب را تاسیس می نمائیم.از این نوشته ها استنباط میگردد که مفکوره، هدف ومرام تشکیل این جمعیت ملی خیلی پیش از سال 1325شمسی-1946م) بوجود آمده بود.» دپورتنی لیکنی سخه داسی سرگندیژی چی دی نهضت ددغو شخصیتونو یعنی ارواشاد محمد رسول خان پشتون او ارواشاد غلام حسن خان تر مشر تا به لاندی کار کاوه او د دغه نهضت مفکوره هم له دوی سره پخوا موجوده وه. « ادمکو موسیل» او « یوویدگانکوفسکی» لیکی په 1947 م کال کشی چه افغانستان کشی سیاسی گوند جور شو چی د ویش زلمیان په نوم یی شهرت پیدا گر.(1) در جلد دوم « افغانستان در مسیر تاریخ» تالیف شادروان میر غلام محمد غبار در بارۀ « حزب ویش زلمیان» چنین میخوانیم: چون قسمت عمدۀ اعضای ویش زلمیان زنده و عدۀ نویسندگان معاصر اند.یقین دارم که در بارۀ فعالیت های این حزب با تفصیل مرام و سیر تاریخی آن خواهند نوشت لهذا من در اینجا صرف بصورت عمومی تذکراتی میدهم. در همین سال 1326(1947)یک حزب علنی بنام ویش زلمیان بوجود آمد. اشخاص ذیل موسسین ورهبران عمدۀ حزب را در کابل،قندهار و ننگرهار تشکیل میدادند:عبدالروف خان بینوا،گل پاچا خان الفت، فیض محمد خان انگار، نورمحمد خان تره کی،غلام حسین خان صافی(این دونفر اخیرالذکر از دستۀ عبدالمجید زابلی بودند.) محمد رسول خان پشتون،عبدالشکور خان رشاد،عبدالهادی خان توخی، محمد انور خان اچکزایی،قاضی بهرام خان، غلام جیلانی خان،قاضی عبدالصمد خان، فتح محمد خان ختگر، نور محمد خان قاضی خیل، محمد ابراهیم خان خواخوزی، محمد ناصر خان لعل پوری،صوفی ولی محمد خان، آقا محمد خان کرزی،محمد موسی خان شفیق،غلام محمد خان پوپل، محمد طاهر خان صافی، قیام الدین خان خادم، ارسلان خان سلیمی، نیک محمد خان پکتیایی، صدیق الله خان رشتین، عبدالعزیز خان، عبدالخالق خان واسعی، محمد علی خان،نور احمد خان شاکر، محمد رسول خان مُسلم، محمد حسین خان ریدی، عبدالرزاق خان فراهی، محمد نور خان، علم، مولوی عبدالله صافی، گل شاه خان صافی،ظهورالله خان همدرد،محمد شریف خان قاضی،عبدالمنان خان دردمند،آقای ملیاء،عبدالصمد خان ویسا،محمد علی بسرکی وچند نفر دیگر. منشی حزب در اوایل عبدالروف خان بینوا ودر اواخر عبدالرزاق خان فراهی بود.مصارف حزبی از اعانۀ اعضای تکافو میشد.ارگان نشراتی حزب اول جریدۀ« انگار» بامتیاز فیض محمد خان انگار میشد،(تاسیس مارچ 1951 و توقیف در اپریل سال مذکور)،باز جریدۀ«ولس» جای آنرا گرفت که از سال 1951 تا 1953 بامتیاز گل پاچا خان الفت انتشار می یافت.بعلاوه قبلآ در سال1326(1947) عبدالروف خان بینوا کتابی بنام«ویش زلمیان» مرکب از یک عده مقالات حزبی و غیر حزبی توسط ریاست پشتو تولنه منتشر ساخته بود.درین کتاب هم وشنفکران ملی و هم نمایندگان دولت(مثلآ عبدالمجید خان زابلی وزیر اقتصاد دولت) نوشته هایی فرستاده بودند. سیاوش :کدام اهداف درشت و آرمانها ی مهم را ویش زلمیان در برابر خویش قرار داده بودند ؟ د.ا.عثمان: عمده ترین اهداف آن جریان را تنویر افکار و تعمیم معارف، مجادله با ظلم و خیانت و ایجاد وحدت ملی ،مابقی خواستهای حزب را آرمانهای عاطفی و اخلاقی تشکیل میداد که از نظر سیاسی چارچوب مشخص نداشت.بطور مثال:کسیکه به خیر و صلاح ایمان دارد،خونسرد و با حوصله است،تملق وچاپلوسی نمی کند.به علت اغراض شخصی به هیچکس به نظر حسد و کینه نگاه نمیکند و دروغ نمیگوید. از مفردات که ذکر رفت بر می آید که طراحان آن برنامه بیش از اینکه عالم علوم سیاسی باشند مصلحین اجتماعی بودند ضمن خیر خواهی و خیر اندیشی به تزکیۀ نفس و تعالی اخلاق توجه داشتند. سیاوش: چیزهایی را آرزو میکردند که جامعه ما حالا سخت به آن نیازمند است، بهر حال بیایم سر اصل موضوع.عده ای را عقیده برین است که این حزب بیشتر منحصر به زبان و منطقه بوده است.شما چه نظر دارید؟ د.ا.عثمان: به گفت شادروان میر غلام محمد غبار: دربین حزب ویش زلمیان یک تعداد محدود اشخاص بودند که میخواستند حزب منحصر و مخصوص به زبان و منطقه باشد، چنانیکه صدیق الله خان رشتین در عوض نام « ویش زلمیان»« ویش پشتون» را شعار میداد و حتی در مقالتی که زیر نام حزب در کتاب ویش زلمیان نوشت عنوان« ویش پشتون» اختیار کرد.همچنان در سنبله1330شمسی(1951) ویش زلمیان قندهار انفکاک خود را از حزب ویش زلمیان کابل اعلام ونام حزب را«اخوت»گذاشت و برنامۀ جدیدی اختیار کرد. مگر ویش زلمیان کابل این انفکاک ویش زلمیان قندهار را نپذیرفت و راه آشتی از سر گرفت. در هر حال حزب ویش زلمیان در شورای ملی دورۀ هفتم افغانستان یک فراکسیون دونفرۀ حزبی داشت که هردونفر(گل پاچا خان الفت وکیل ننگرهار و نور محمد خان وکیل پنجوایی قندهار در صف جبهۀ مخالف دولت یا (جبهۀ ملی) بایستادند... همچنین ویش زلمیان در قندهار در مبارزات انتخابی شورای ملی قندهار شرکت ورزیده و یکنفر از اعضای خود عبدالشکور خان رشاد را کاندید وکالت برای دورۀ هشتم شورای ملی نمودند ولی حکومت با اعمال قوه در جای کاندید مذکور عبدالغفور خان خروتی را به وکالت تحمیل نمود. از همین سبب در سال1331،اوایل 1952 یکعده رهبران ویش زلمیان قندهار در محابس کابل و قندهار به زندان افتادند.(2) شادروان میر محمد صدیق فرهنگ آزادی های اعطایی از بالا را چنین به داوری می گیرد: هرچند قست بیشتر وقت شورا به کشمکش در بین این سه گروه سپری میگردید، معذالک مجلس موفق شد که در سال 1950 قانون مطبوعات را که برای جراید غیر دولتی اجازۀ انتشار و آزادی محدود میداد و به تصویب رساند و حکومت را وادار ساخت تا بیگار را کاهش داده و حواله غله را به تدریج از بین بردارد.پس از انتشار قانون مطبوعات جراید غیر دولتی انگار،ندای خلق،وطن،نیلاب،ولس وآئینه در کابل و(جریده اتوم) در بر اساس احکام قانون مذکور تاسیس گردید.(3)
*-ترجمۀ فارسی متن بالا: از روی یک یادداشت شادروان استاد بزرگ علامه پوهاند حبیبی تاسیس حزب ویش زلمیان بر بنیاد زندگی نامۀ موسس آم محمد رسول پشتون استوار شده است. از متن بالا بر می آید که دومین شخصیت تاثیر گذار در ایجاد حزب یاد شده آقای غلام حسن صافی می باشد که ضمن دیداری با محمد رسول خان پشتون در پشاور قرار تاسیس یک حزب را میگذارند.(سال1326شمسی برابر با 1947 میلادی)
فهرست منابع:
1- محمد علم بحرکی-ویش زلمیان، از انتشارات افغان کلتوری تولنه،هالند سال1379،صخحات12،13 2- میر غلام محمد غبار ،افغانستان در مسیر تاریخ،جلد دوم،چاپ ویرجینیا،امریکا،ص ص239و240 3- میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در چنج قرن اخیر،جلد اول،چاپ امریکن سپید هرندن،ویزجینیا،ص450
سیاوش: جناب داکتر، آیا تغییر و تحول فکر سیاسی در افغانستان تابع یک روند مشخص معرفتی بوده و ار سیر هماهنگی تاثیر پذیرفته یا معادله معکوس است؟ داکتر اکرم عثمان: از دید گاه من ، تغییر و تحول فکر سیاسی در افغانستان تابع یک روند مشخص نبوده و از سیر نا هماهنگی تاثیر پذیرفته است. در قید احتیاط گفته می توانیم که در گسترۀ نظام سیاسی، ما همواره از مطلقه به مطلقه لغزیده ایم نه از مطلقه به مشروطه. و این درونی ترین تناقض جامعۀ افغانستان است. بخصوص این تناقص وقتی خود را بسیار برجسته نشان میدهد که گروه های روشنفکری از سطوح مختلف جامعه در ضدیت با حکومتهای استبدادی برای چندی هیاّت حاکمه را مجبور می کنند که در برابر قانون مشروطه و مشروطه خواهان تمکین نماید اما به دلیل اینکه نه زمینه های مادی و نه اندیشه ای تضعیف استبداد فراهم بود بعد از مدت اندکی دوباره حکومت خود کامه بر میگردد و طومار تنور و نهضت را می پیچد. به این صورت همان طور که آوردیم ما در طول تاریخ همیشه پیروزی ها کوتاه مدت و شکست ها، پسرفت ها و رکود های دراز مدت داشته ایم. صدراعظم وقت افغانستان شاه محمود خان که اهل مماشات و مدارا بود نیز به سبب نبود شرایط و امکانات عملی تحول پس از مدت محدودی عقبگرد می کند و تمام آزادی های اعطایی از بالا راپس می گیرد! برادرزاده های قدرتمندش سردار محمد داود و سردار محمد نعیم آشکار و پنهان کاکای شانرا متهم به ضعف در ادارۀ کشور مینمایند. همچنین شخص شاه که از شدت گرفتن تظاهرات و اشاعه افکار و آثار انتقادی تا حدودی دلگیر شده بود جانب پسران عمو را می گیرد و زبان به نا رضایی می کشاید. شایان گفتن است که خارج از حلقۀ خانواده حاکم، عبدالمجید خان زابلی سرمایه دار معروف هم در مقام مخالفت با شاه محمود خان می براید و جانب مثلث یاد شده را می گیرد. به هر رنگ اقدامات شاه محمود خان در عرصه های تامین حقوق دموکراتیک بعد از مشروطه خواهان دوم و دورۀ امانی اهمیت فراوان است . سیاوش: مفردات و روّس آن اقدامات و اصلاحات چه بود؟ و درجۀ اهمیت آنها را در بالندگی مبارزات روشنفکری و کوشش های شاه محمود خان در جهت ایجاد جامعۀ باز را مشخص سازید. د.ا.عثمان: به دنبال برگزاری انتخابات بالنسبه آزاد بلدیه و شورای ملی، درجۀ اعتماد عامۀ مردم نسبت ارباب اقتدار افزایش یافت و اصلاح طلب ها در داخل و خارج پارلمان بر کاستی هاییی خرده گرفتند که سبب و مسوول آن کار کارگزاران د ولت بودند. در شورای ملی جناح رادیکال شامل میرغلام محمد غبار، داکتر عبد الرحمن محمودی، گل پاچا الفت، عبد الحی حبیبی، خال محمد خسته، نظر محمد نوا، محمد کریم نزیهی، عبدالاول قریشی، سید محمد دهقان و شماری دیگر که تعداد شان به سی نفر میرسید ضمن انتقاد شدید بر بعضی از شیوه های برخورد ماموران دولت ، تقاضا کردند که باید هرچه زودتر رسم بیگار یا کار اجباری را که به شدت در ولایات جاری بود موقوف شود و حوالۀ غله بر کشاورزان که از دیر گاه معمول بود از بین برداشته شود. به موجب تحمیل کار بیگار، نایب الحکومه ها، والی ها و حکام با عنف و جبر، اهالی روستا ها را برای انجام کار هایی چون کاریز کنی، لای روبی، شکه های آبیاری، سرک سازی و دیگر خدمات، بدون مزد به حشر می کشیدند و بعضآ تخصیص پولی حکومت مرکزی را به جیب میزدند. و حواله غله به شکلی بود که حکام یاد شده بدون جلب و رضای دهقان محصول دسترنج او را به نرخ و بهای به مراتب نازلتر از نرخ بازار تصاحب میکردند. البته از آنجا که گروه محافظه کار شورا در اکثریت بودند اغلب پیشنهادات اقلیت تحول طلب و اصلاح طلب را با استفاده از اکثریت عددی ، با شکست مقابل میکردند. نظر به اینکه دموکراسی تابع اراده و منویات اکثریت می باشد، در پارلمان های محافظه کار اغلب قوانین به سود طبقات سلطه گرا از تصویب میگذرد و بین عدالت و شکلیات قانونگذاری، حفرۀ عمیقی ایجاد می شود. در رابطه به احزاب سیاسی در دوران صدارت شاه محمود خان میتوان گفت که: در جامعۀ چندین قومی و چندین فرهنگی افغانستان تاسیس احزاب مدرن هم دشوار و هم قبل از وقت مینماید. سیاوش: چرا قبل از قت؟ د.ا.عثمان: قبل از وقت از خاطری که تشکل های حزبی معاصر چه از نظر هیئت ظاهر و چه از نظر مضمون و محتوای سیاسی با سازمانهایی که بنام حزب از اوایل قرن بیستم تا زمان ما به وجود آمده اندتفاوت فاحش دارند. سیاوش: این تفاوت و دلیل آن چیست؟ د.ا.عثمان: دلیل این تفاوت اینست که سازمانهای بر آمده از گروه های اجتماعی ما، سازمانهای سنت زده می باشند. سنت زده از اینقرار که مفاهیم جدید سیاسی به ندرت در آنها رخنه کرده است و اگر هم چنان رخنه هایی در برخی از تشکل های نیم بند و غظروفی ! به نظر خورده اند در واقع کاپی و نسخه بدل مفاهیمی وام گرفته از مرامنامه ها و اساسنامه احزاب لیبرال، سوسیالیست و سوسیال دموکرات اروپای غربی می باشد. در صورتیکه ما از نظر ساخت و مضمون اعتقادی از آن مراحل بسیار فاصله داریم. در کشور ما طبقۀ بورژوازی به نضج و بلوخ کامل رسیده که احزاب لیبرال و دموکرات از موالیدش باشد. همچنین اعتقادات سوسیالیستی در سرزمین ما به سرعت به گرایش های توتالیتر تمایل پیدا کرده اند و احزاب برآمده از درون آنها سازمانهایی به شدت ایدیو لوژیک بوده که عاقبت الامر راه و رسم انقلابات خونین را ترجیح داده اند. تردیدی نیست که به اقتضای شرایط سیاسی مردم ما انواع تشکل هایی دینی و سیاسی را تجربه کرده اند ولی هیچکدام را نمیتوان در ردیف احزاب چهان به حساب آورد، نخست اینکه آن جمعیت ها، سازمانهای متصلب و منضبط بوده اند و جز متابعت از قطب مقدس و راه مستقیم شان به راه و رسم دیگری اجازه نمیدادند در جوف دنیای بستۀ آنها نفوذ نمایند. در این باره در کتاب علل نا پایداری احزاب سیاسی ایران میخوانیم: پس از اسلام مهمترین جمعیت های سیاسی و اعتقادی و یا سیاسی ایدیو لوژیکی مخفی و مبارزی که ظاهر شدند، عبارت بودند از: 1- پیروان علی و آل او که به علویان اشتهار داشتند. بسیاری ار فرق مخالف با خلفای اموی و عباسی با واسطه یا بی واسطه، تاکتیکی یا استراتیژیکی بخاطر اینکه از تهمت تکفیر و الحاد مصئون باشند خود را به علویان منسوب میدانستند. 2- خرمدینان نهضتی که ماهیت رهایی بخش و ضد طبقاتی داشت به رهبری بابک حدود 20 سال در مناطق شمالی ایران علیه خلفاّ در جریان بود. بعدها زیادی از مخالفین قهری حکومتها به اتهام خرمدینی و زندقه نا بود شدند. 3- طباعیان فرقه ای که به ازلی بودن عالم و تقدم ذاتی ماده و قدم هیولا اعتقاد داشتند. در این راستا مطالبی در بارۀ دهریانف نهصت تصوف، قرمطیان، اسماعیلیه جنبش انقلاب دراویش، جنبش حروفیه، جنبش زنگیان، « جنبش سر بداران» و جنبش نقوطیه در آن اثر می خوانیم که خبر از قدمت جریان های مختلف فکری در حوزۀ فرهنگی ما میدهند. مع الوصف همانطور که واقفیم اکثرآ دینی یا شبه دینی بوده اند که به مرحلۀ نقد درونی نرسیده بودند و به اصطلاح سازمانهایی تک خطی! و تکرو! بودند. خلاصۀ کلام اینکه تقریبآ بیشترینه سازمانها، جمعیت ها و گروه هایی که با صبغۀ سیاسی و مذهبی و یا ترکیبی از آن دو به وجود آمده اند به سبب حضور درگسترۀ بالنسبه عقیم و کند پو، هرگز فرصت نکردند که در جامعۀ مدنی ظاهر شوند و در مبارزات سیاسی مدرن مشارکت داشته باشند. تا جایی که من واقف هستم، تلقی اکثر مردم ما از جمعیت های سیاسی در موجودیت گروهک هایی چون« گوند»، «پره» و « جنبه» خلاصه می شوند که به جوامع روستایی و قبیله ای تعلق می گیرند و تمام آنها از کانون های ماقبل مدرن خبر میدهند. بدون اغراق فقط در نهضت مشروطه عهد امیر حبیب الله خان سراج الملۃ والدین و دوران پادشاهی امان الله خان، صدارت شاه محمود خان و دموکراسی ده سالۀ که بعد از انفاذ قانون اساسی سال 1343، ما احزاب شبه مدرن را سراغ گرفته می توانیم که جسته جسته در جستار های مابعد به آنها خواهیم پرداخت. ادامه دارد فهرست منابع: 1- میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، ص448 2- همان کتاب ص 449 3- حسین تبریزنیا، علل ناپایداری احزاب سیاسی در ایران، ص 138 چاپ مرکز نشر بین الملل، پائیز 1371.
سیاوش: گذر از حکومت خود کامه به حکومت مشروطه محتاج تدارک مقدمات و زمینه های مادی و نظری آن میباشد. اگر اسباب ووسایل یک تحول تاریخی فراهم نباشد هر اقدامی از بالا برخورد نمادین یا سمبولیک به قضیه می باشد، برخورد با این مهم در کشور ما چگونه بوده و است؟ داکتر اکرم عثمان: در کشور مانند افغانستان یا این مهم چنانکه باید درک نشده ویا علیرغم وقوف به اهمیت آن، برنامه های شکلی و حتی عوام فریبانه جای تدابیر واقعی را گرفته است.جانشین شدن حکومت شاه محمود خان به جای حکومت محمد هاشم خان که هفده سال تمام حاکم مطلق العنان افغانستان بود نیز مثال بارز مدل های می باشند که در بالا اشاره کردید. برعکس تصور آنانی که گمان میبرند فشار ناشی از افکار عمومی سردار محمد هاشم خان صدراعظم را مجبوربه استعفا کرد و جایش را به برادرش سردار شاه محمود خان سپرد،ما برآنیم که تا حدودی زیادی یک عامل مهم بین المللی گردانندگان چرخهای یک رژیم خانوادگی را مجبور کرد که برادر کهتر را به جای برادر مهتر نصب کند. چنانکه واقفیم شامگاه روز 9ماه می 1946 رادیو کابل خبر استعفای محمد هاشم خان را از وظیفۀ صدارت اعلام کرد. و خبر تعیین شاه محمود خان به جای محمد هاشم خان برای اکثر مردم کشور غیر مترقب بود، زیرا در مدت هفده سال گذشته نام محمد هاشم خان به شکل جدا ناشدنی با مفهوم سلطه و قدرت مطلق در آمیخت و عجین شده بود. معذالک در جهان واقعیات دلایلی چند در آن شرایط برای کنار رفتن او وجود داشت که شاه و سایر افراد خانواده شاهی را به این اقدام وادار ساخت. در این میانه مهمتر از همه فشاری بود که دولت جهت تغیر راه و رسمش در مملکت داری از جانب سازمان نو تشکیل ملل متحد احساس یا پیش بینی میکرد. هرچند در آن وقت هنوز افغانستان عضو سازمان ملل متحد نبود اما در خواستی در این باره به موسسۀ مذکور سپرده و گزارش هایی که از عبدالحسین خان عزیز سفیر کبیرش در واشنگتن بدست آورد، دال برآن بود که قبولی عضویت به تطبیق احکام منشور ملل متحد و احترام به حقوق بشر وابستگی دارد. از دیگر سو شاه که اکنون سنش از سی سال تجاوز کرده بود فکر میکرد که وقت آن رسیده است که بطور فعال تر از گذشته در ادارۀ امور کشور سهیم شود. و چون این کار در زیر سلطۀ محمد هاشم خان میسر نبود میخواست آنرا از طریق عم دیگرش شاه محمود خان که بر او مهربانتر بود عملی سازد. از گفته هایی ما بر می آید که عبور از نظامی متمرکز به جامعه ای بالنسبه باز و با مدارا عمدتآ از دگرگونی های جهانی آب میخورد تا قضایای داخلی، و هیات حاکمه كه هنوز استنباط دقيقي از پا گرفتن يك سازمان دنيايي و فراملي نداشتند ازبيم مطرح شدن در اجلاس موسسه ملل متحد به عنوان دولتي ناقص ارزشهاي اعلاميه جهاني حقوق بشر پيشاپيش به فكر ايجاد تغييراتي در اركان قدرت افتادند و هسته مركزي تصميم گيرنده در خانواده شاهي برآن مي شوند كه مهره هاي را پس و پيش نمايد و صدراعظم جوانتري را به جاي زمامدار پير بنشانند. اتخاذ چنان تدبيري در آن فرصت حايز اهميت فراوان بود و در ضمن آوردن شاه محمود خان به جاي هاشم خان خبر از حسن انتخاب ميداد و شايان ذكر است كه شاه محمود خان از ظرفيت هاي جالبي برخوردار بود. در پست وزارت حربيه وزيري با دسپلين سختگير با انضباط و دلاور بود ولي در مقام صدارت عظمي مديري با مدارا با ملاحظه و نرمخو بود وبه يقين مساهله و ملايمت در برابر روشنفكران از صفات نيك شخصيت خودش بود و نيز درك ضروت زمان مبتني بر رعايت حال زندانيان آزاديخواه نيز مولود سعه صدر خوش مي باشد. بديهيست اجراي چنان سياستي يك روند معرفتي نبود و مقدمات نظري آن در اذهان و عقول چيده نشده بود به همين خاطر در سطح ماند و به يك نهضت پايا و ريشه دار تبديل نشده بود . سياوش: عمده ترين رويداد هاي دوران صدارت شاه محمود خان كدامها بودند؟ دا.عثمان: به گفت شادروان مير محمد صديق فرهنگ: با آمدن شاه محمود خان در صحنه يك رشته دگرگوني ها در طرز اداره پديد آمد كه به شكستن يخها در پايان زمستان سرد و طولاني شباهت داشت. صدراعظم جديد در مرحله اول به رهانيدن زندانيان سياسي كه چنانچه گفته ميشد محابس پايتخت از ايشان پر بود اقدام كرد و بعضي از زندانيان مذكور را به كار هاي دولتي مقرر كرد. در اين ضمن محمد انور بسمل شاعر و نويسنده مشروطه خواه به عنوان رئيس موسسه مرستون( دارالمساكين) تعيين شد و براي عبدالعزيز خان وكيل سابق قندهار موقع داده شد كه به آن شهر رفته از جانب انجمن شهر به صفت رئيس بلديه انتخاب شود. همچنين ساير رهايي يافتگان به كار هاي درجه 2و 3 منصوب شدند اما هيچ يك از ايشان در هيئت وزرا به عنوان طرح كننده سياست راه نيافتند. مگر سيد قاسم خان كه قبلآ از زندان رهايي يافته و در سال 1950 در كابينه شاه محمود خان به صفت وزير عدليه داخل شد .عبدالهادي داوي نيز به عنوان سر منشي پادشاه مقرر گرديد.(2) اين پيشامد در مقياس كوچكترين ياد آور شيوه بر خورد امان الله شاه با مشروطه خواهاني بود كه بعد از كشته شدن پدرش از محابس رهاي يافتند و به مناصب و مقامات بلند ديواني و قضايي رسيدند به پنداشت من تفاوت عمده بين فرج و فرح آن دوره با دوره شاه محمود خان آن بود كه رفورم هاي اماني از پيش زمينه قوي اعتقادي برخوردار بود در صورتيكه نو آوري هاي شاه محمود خان ذاتآ اصلاحات حكومتي بود و ازپشتوانه نظري منسجمي بر خوردار نبود. سیاوش : خوبست در این قسمت بحث، در بارۀ چگونگی برگزاری انتخابات بلدیه ها و شورای ملی اندکی روشنی بیاندازید . د.ا.عثمان: در سال 1949 همان طوریکه به اختصار اشاره شد فضای سیاسی بعد از تاسیس سازمان ملل متحد که از دستاورد های مهم جنگ دوم جهانی بود آمادۀ اجرای نمایشات دموکراتیک! بود و کوشش به عمل آمد که از آن مواد قانون اساسی که لفظآ ضامن آزادی های مدنی بود استفاده وسیع صورت بگیرد. یکی از آن نمایشات دموکراتیک راه اندازی انتخابات شورای های شهر در کابل و شماری از شهر های بزرگ کشور بود. در شورای شهر یا انجمن بلدی شهر کابل بار نخست شخصیت های غیر وابسته به قدرت حاکم و تمایلات ملی راه یافتند که خبر از عدم دخالت، مداخله گران حکومتی میداد. یکی از دستاورد های چشمگیری آن انتخابات، گزینش انجنیر غلام محمد فرهاد به حیث رئیس بلدیه بود. او مردی وطنپرست و ملهم از آرمانهای نهضت امانی بود. او در زمان خدمت در آن تصدی، شور و شوق فراوانی در عرصه های عمرانی و شهر سازی ایجاد کرد و درجریان جاده های " میوند " و " نادر پشتون " یکی از روزنامه های معتبر پاریس در ستایش از آن نهضت نوشت: شهر دار پاریس باید از شهر دار کابل بیاموزد! همو کار ساختمان« کارتۀ 4» و ملحقات آنرا سرکرد که اولین اقدام در گسترۀ عمران رهایشی های مدرن به سبک اروپا بود. اقدام سودمند دیگر که به ابتکار نجیب الله خان توروایانا صورت گرفت بازگشت به اصول تدریس بزبان دری بود که چند صباح به سبب تشبث عده ای شناخته و معلوم الحال در مناطق فارسی زبان کتاب های درسی پشتو تعویض شد. ایجاب واقعیت آن بود که به اعتبار اکثریت گویندگان یک زبان در مناطق مختلف افغانستان بایستی تدریس و تعلیم به زبان رایج اکثریت مردم صورت میگرفت. حرکت سودمند دیگر برگزار کردن انتخابات شورای ملی یا پارلمان بود که در 1949 اتفاق افتاد. در آستانه انتخابات دکتور عبدالرحمن محمودی- شخصیتی آزادیخواه و مردمدوست، که کاندید وکالت شورا بود با ایراد خطابه های پُر شور و انتقاد از فساد اداری مردم را به شور آورده بود یکچند به زندان افتاد ولی قبل از آغاز انتخابات رها شد و مبارزه راه از سر گرفت. کاندید نامدار دیگر میر غلام محمد غبار بود که از اعتبار سیاسی فراوانی بر خوردار بود و از زمان شاه امان الله به بعد بار ها به زندان افتاده بود. آن هر دو کاندید شجاع با اکثریت آراء شهریان کابل به شورا راه یافتند. همینطور استاد گل پاچا الفت از جلال آباد، سید محمد دهقان از بدخشان، عبدالاول قریشی از تخار،خال محمد خسته از مزار شریف، عبد الحی حبیبی از قندهار، نظر محمد نوا از میمنه انتخاب شدند که هریک از آن وکلا در بیداری مردم رزمیده بودند. راه یافتن آنها در شورا و ایراد خطابه های تند و تیز شان محافل حاکمه را به خوف انداخت و افواهاتی محیط را پُر کرد که گویا حکومت عنقریب گلیم آن بساط را جمع خواهد کرد. اما صدراعظم وقت در آن برهه از تحمل کار گرفت و کار های خلاف توقع روشنفکران انجام نداد. آنچه اندکی آن شیوۀ برخورد ملایم را زیر سوال میبرد اینست که سیاستگزار های حکومتی به منظور حفظ تعادل بین مخالفان و موافقان دولت در پارلمان به عجله عبد الهادی خان داوی منشی ظاهر شاه را از منطقۀ " ده سبز" کاندید نمودند و به حیث وکیل شورا داخل مجلس نمودند و متعاقب آن او را بریاست شورا رسانیدند. از آنجا که عبدالهادی خان داوی مرد خوشنامی بود و در پیشبرد نهضت مشروطه خواهی خدمت زیادی کرده بود روشنفکران تمکین او را در برابر حکومت طرف انتقاد قرار دادند. ادامه دارد
سیاوش: جناب داکتر ، تمرکز قدرت و صلاحیت های حکومتی دردستان یک زمامدار، آیا ریشه در نبود پیش زمینه های اندیشه ای تقسیم عالانۀ قدرت در دستگاه دولت، ندارد؟ داکتر اکرم عثمان: در مباحث گذشته به کرات آوردیم که جامعه ای افغانستان عمدتآ جامعه ای قبیلوی است سران اقوام و قبایل سهم مهمی در تاسیس ، تداوم و ابقای نظام سیاسی داشته اند. به بیان دیگر حاکمیت از راه ترکیب قدرت قبایل با راس قدرت یا محفل حاکمه پدید آمده است و استبداد قبیلوی از طریق همین مفاهمه و سازش شکل گرفته است. از آنجا که چنین ساخت و سازی از ویژه گی های تشکل نیروی دولتی در منطقۀ ماست و هیچ کشوری از این قاعده مستثنا نمی باشد باید اذعان نمود که به سبب نبود پیش زمینه های اندیشه ای تقسیم عالانه قدرت در ارکان ثلاثۀ حاکمیت، سمت حرکت اختیارات و صلاحیت های حکومتی الزامآ جهت واحدی را تعقیب می کند و در دست یک نفر تمرکز میابد. به گفت « مونتسکیو» فیلسوف فرانسوی: وقتی که تمام امتیازات از آن یکنفر باشد فقط یک امتیاز از او سلب می شود و آن مشروعیت می باشد.! بنابرآن، مردم چنان کشورهایی ناگزیر به متابعت بی چون و چرا از یک حاکم مطلق العنان می باشد. سردار محمد هاشم خان که مدت هفده سال، رتق و فتق تمام امور مملکت را در انحصارش داشت و محافظت از حکومت متمرکز را بالاترین رسالتش می پنداشت و در مواردی فوق قانون و مقررات عمل میکرد، در جریان خدمتش مصدر کارهای مختلفی شد که میکوشیم آن کرده ها و نکرده ها را به بررسی بگیریم. نظر به اینکه قوای مسلح و دیوان قضا و حصول و جمع آوری مالیات همه تابع اراده و فرامین او بود عمدتآ بی قید و شرط عمل میکرد و به جز شورای خانواده که مرکب از شخص شاه، برادرزاده ها و برادرهایش بود وقع چندانی به آراء و نظرات منابع و محافل خارج از خانواده نمیگذاشت. یکی از رویداد های زمان صدارت او که زیر سوال منتقدان رفته است سیاست فرهنگی حکومت او بود که اسباب آزرده گی دیگر گروه های قومی را فراهم کرد. شادروان میر محمد صدیق فرهنگ در این باب آورده است: علیرغم سخت گیری صدر اعظم در این سالها اوضاع کشور بکلی آرام نبود البته مشروطه خواهان و طرفداران امان الله شاه بکلی قلع و قمع گردیده و یا مجبور به سکوت شده بودند، اما در قبایل واطراف کشور گاه گاه شورش هایی رُخ میداد که انگیزۀ آن قسمآ در برخورد دولت با منافع روسای محلی و قبایلی و قسمآ ستمگری کارمندان و روش تبعیضی دولت بود که مردم را به قیام وادار می ساخت. در این ضمن شورشی در « زمینداور» قندهار رُخ داد که انگیزۀ آن تحریک مردم از جانب صاحبان رسوخ علیه معارف بود و با بمبارد فضایی درهم کوبیده شد. کوچیان سلیمان خیل در سال 1316 و 1317 برخورد کردند. قبلآ وزیری ها در سال 1923 به « متون» در سمت جنوبی حمله آورده بودند اما در آن وقت انگلیسها از طریق کمک با دولت افغانستان خانه های شانرا زیر بمبارد فضایی گرفت و آنها را به بازگشت مجبور ساخت. از آنجا که محمد هاشم خان در مملکت داری به تقویت واستحکام دولت مرکزی در برابر ارباب رسوخ متمایل بود، یک تعداد از روسای سرکش قبایل از جمله« ملک قیس خوگیانی» را زندانی ساخته و برخی چون « محمد حسن خان مومند» را در کابل زیر مراقبت گرفت... سـیاوش: برخورد تعصب آلود هاشم خان با مساله زبان آیا یک حرکت در جهت سیاسی کردن فرهنگ نبود؟ د.ا.عثمان: در عصر امیر شیر علی خان اقداماتی در جهت وضع اصلاحات دولتی در زبان پشتو صورت گرفت و امان الله شاه« مرکۀ پشتو» را به مقصد بالا بردن سویۀ علمی و فرهنگی آن زبان تاسیس کرد. اما این اقدامات بیشتر جنبۀ مثبت و سازنده داشت، یعنی کمک به رشد و تکامل زبان پشتو بدون تلاش برای از بین بردن یا سلب حیثیت و حقوق از سایر زبانهای کشور، و به همین دلیل مخالفت و بازتابی در برابر آن ظهور نکرد. در دورۀ پادشاهی محمد نادرشاه « محمد گل خان مومند» وزیر داخله تحریکاتی را در جهت تعمیم زبان پشتو و طرد زبان دری نه تنها از دوایر دولت بلکه از موسسات تعلیمی وحتی خانه و بازار آغاز کرد. شاه نخست او را به عنوان رئیس تنظیمیه به قندهار فرستاد تا اقداماتش در منطقۀ پشتو زبان محدود مانده موجب بروز کدام عمل در سایر مناطق کشور نشود. اما در سال 1932 تغییر فکر داده او را به همان عنوان به ولایات شمالی فرستاد و در آن جا محمد گل خان نظریۀ برتری خواهی قومی و لسانی اش را در محل اجرا گذاشت... محمد هاشم خان در مرحلۀ اول با این اقدامات نظر مساعد نداشت اما پس از آنکه در سال 1932 هیتلر رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان زمام قدرت را در دست گرفت و به تبلیغ نظریۀ برتری نژادی پرداخت یکعده از شخصیتهای دولتی افغانستان از جمله محمد داود خان محمد نعیم خان برادر زادگان محمد هاشم خان و عبدالمجید خان رئیس بانک ملی به نظریۀ مذکور گرویده، تبلیغات همانندی را در افغانستان رویدست گرفتند... این وقتی بود که در سطح بین المللی آلمان نازی به اوج قدرت رسیده و دورنمای پیروزی نهایی و حتمی آن ، عناصر زورگو و فاشیست مزاج را در همه جا بسوی خودجلب میکرد. درافغانستان قدم اول در این راه توسط فرمانی برداشته شد که در شمارۀ 12حوت1315 مرادف با 3 مارچ 1937 میلادی راجع بزبان پشتو در جریدۀ اصلاح نشر شد و مطالب آن به شرح زیر است: ج،ع،ج،ا،ا.نشان عم محترم سردارشاه ولیخان غازی وکیل صدراعظم؟ مسلم است که مسالۀ زبان در وحدت ملیه و حفظ آداب وشعایر یک ملت اثرات معتنابهی داشته و توجه به این مطلب از جملۀ ضروریات یک مملکت بشمار میرود.چون در مملکت عزیز ما از طرفی زبان فارسی مورد احتیاج بوده و از جانب دیگر به علت اینکه قسمت بزرگ ملت ما به لسان افغانی متکلم و مامورین علی الاکثر به سبب نداشتن زبان پشتو دچار مشکل می شوند لهذا برای رفع زیان این نقیصه و تسهیل معاملات رسمی و اداری اراده فرموده ایم همچنان که زبان فارسی در داخل افغانستان زبان رسمی تدریس و کتابت است در ترویج و احیای لسان افغانی هم سعی بعمل آمده و از همه اول مامورین دولت این زبان ملی را بیاموزند...شما به وزارت ها و نایب الحکومه ها... امر دهیدت تا مامورین لشکری و کشوری مربوط خود را مکلف نمایند که در مدت سه سال لسان افغانی را آموخته و در محاوره و کتابت مورداستفاده قرار دهند...الی آخر.(1) شرط انصاف این است که نباید برخی از اقدامات رهبری آن دوره را با توجه به اقتضاء جامعۀ ما در آن برهۀ زمانی کم بها بدهیم. از جمله مقابلۀ صدراعظم وقت در برابر روحانیون سیاستگر و طالب دست اندازی در امور دیوانی، یکی از کار های مثبت محمد هاشم خان بشمار میرود.بطور مثال رهزنی که در خانقاه نورالمشایخ بست نشسته بود با مداخلت پولیس از آنجا بیرون آورده شد وبار نخست از عرض اندام مناسب و معنادار زعامت سیاسی در مقابل یک نیروی واپسگرا خبر میدهد. در این راستا باید گفت که طرف مقابل ، آشکار یا پنهان ، شماری از قبایل هوادارش را به شورش مسلحانه علیه حکومت وقت بر انگیخت که از آن جمله بلوای کوچی های سلیمان خیل را میتوان به حساب آورد. همچنان « قبیلۀ وزیر» در ماورای دیورند نیز در داخل افغانستان مداخله های مسلحانه کردند که با بمباران هوایی هند برتانوی مواجه شدند و از مداخلت پرهیز نمودند. از این واقعیت بر می آید که پشتیبانی انگلستان از ثبات اوضاع در افغانستان حایز اهمیت فراوان بود و به احتمال اگر حکومت شاه امان الله از چنان مساعدتی برخوردار میشد شاید حکومت ترقیخواه مشروطه خواهان دوم باقی میماند و ثمرات فراوانی به بار می آورد.این واقعیت میرساند که کشور های کوچک نظیر افغانستان باید در مقابله با ابر قدرتها از سیاست حفظ موازنه و مدارا کار بگیرند. همچنین تضعیف روسای قدرتمند قبایل در پکتیا و ننگرهار در زمان صدارت محمد هاشم خان قابل پشتیبانی می باشد. در گسترۀ فرهنگی، برخورد تعصب آمیز به قضیۀ زبان، نا بجا و غیر ضروری بود و تاریخ و تجربه نشان داد که سیاسی کردن فرهنگ نه تنها سودی نمی بخشد بلکه درۀ تنافر بن فرهنگهای بومی در سرزمین ما را وسیعتر می کند. گرایش های تعصب آمیز از هر صبغه وقماشی ، کار مردم ما را در رسیدن به دموکراسی، دراز تر ودشوار تر میکند. تاریخ افغانستان تا دم حاضر همسویی و ناهمسویی اقوام و قبایلی بوده که در کشور ما زندگی کرده اند. مهمترین رسالت ما، توحید و استحالۀ عناصری ساختاری جامعه در یکدیگر می باشد، در غیر آن مانه به جامعۀ باز ونه به دولت – ملت میرسیم. ادامه
منبع: 1- میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر،صص428-430
سیاوش: جناب داكتر در بحث پيشتر فرموديد كه آهنگ حركت حاكميت ظاهر شاه بسوي مشروطه خواهي سير نا هم آهنگي داشته و به اقتضاي حوادث داخلي و خارجي رفتار هاي حلزوني اختيار كرده است.آيا اين بدان معنا است كه رژيم حاكم در آن دوران بين مساهله و مشاجره در نوسان بوده است؟
داكتر اكرم عثمان: بلي دقیقآ ُ، سردار محمد هاشم خان كه مقام صدارت را در دوران نادر شاه داشت و هنگام كشته شدن نادر شاه در مسافرت به ولايات افغانستان مشغول بود كماكان رياست حكومت را ادامه ميدهد و به اشتراك ديگر برادر هايش سردار شاه محمود خان و سردار شاه ولي خان در تحكيم ثبات و امنيت ميكوشد. از اين داوري بر مي آيد كه نظام مسلط در آن وقت نظام دودماني بود و شاخه اي از قوم باركزايي بنام محمد زايي همچنان زمام امور را در اختيار داشت. شايان ذكر است كه ظاهر شاه در آن فرصت نوجواني بيش نبود و وضعيت شكنند امنيت اقتضا ميكرد كه كاكا هايش در عمل نيابت و ولايت از او را بر عهده داشته باشند. لذا آن سياست نوساني و حلزوني را بدين گونه مي توان خلاصه كرد: 1- صدارت هاشم خان ممثل يك ادارۀأ متمركز و امنيت گرا. 2- صدارت شاه محمود خان مظهر يك جامعهء باز و حكومت نيم متمركز. 3- صدارت داودخان نماد يك حكومت متمركز و اصلاح طلب. 4- استقلال عمل ظاهر شاه و ظهور يك دمو كراسي نيم بند. از زمانبدي بالا بر مي آيد كه همواره و در غياب دموكراسي و نبود يك جامعه باز ثبات و آرامش نسبي جامعه در گرو اهمال استبدادي ناشي از ساختار اجتماعي وضع جغرافيايي و مناسبات معاشي يك جامعهء قبيله سالار و زميندار بوده است كه شكل ديگر اعمال اقتدار سياسي بعيد از تصور مينود. به هر رنگ آنچه به مثابهء تقطيع زماني عنوان كرديم يك تقطيع مطلق نيست مي توان مفردات آنرا پاپين و بالا برد و تغييراتي در آنها وارد كرد . مع الوصف فكر نميكنم كه چار چوب مجموعي فارمول ياد شده را زير سوال برد. و خواهم كوشيد كه در جريان مباحث بعدي آنرا جسته جسته بيشتر باز كنم. سياوش: خوب ميشود اگر صدارت محمد هاشم خان را که ممثل يك اداره متمركز و امنيت گرا بود كمي بيشتر بشگافيد.
د.ا.عثمان: سيد قاسم رشتيا در صفحهء 49 دفتر خاطراتش در بارهء سردار محمد هاشم خان چنين آورده است: در اين شك نيست كه سردار محمد هاشم خان در حيات خصوصي خود ظاهرآ شخص با تقوا و داراي سجيه و از همه بيشتر شخص جدي و كاركن بوده، ليكن به عصر و زمان ديگري تعلق داشته و با هرگونه تجدد و تحول مخالف بود. تنها موجودیت و نفوذ شاه و سردار محمد نعیم خان ( که تا این وقت همفکر بودند) سبب میشد که به بسیار مشکل بعضی مظاهر تجدد را دل نا دل قبول کند، اما به صورت عموم خودش را چنانکه چندین بار در بحث های ما تذکار به عمل آمده، در این قسمت دارای افکار استبدادی بود و این موقف خود را تا اخیر حکومت خویش حفظ کرد و هم عقیدۀ راسخ داشت که یک حکومت قوی با مرکزیت در افغانستان لازمی و بدون آن افغانستان اداره شده نمی تواند. بالمقابل به انکشاف اقتصادی علاقمندی زیاد نشان میداد.چنانکه بالنوبه به میرزا محمد خان یفتلی و عبدالمجید خان زابلی موقع داد که بعضی پروژه های اقتصادی را روی دست بگیرند، از قبیل سرک« درۀ شکاری» و بعضی سرکهای دیگر، فابریکه پختۀ قندوز، فابریکه قند بغلان، فابریکه نساجی جبل السراج و پلخمری و توسعۀ خطوط مواصلات و برخی پروژه های زراعتی و امثال آن در سمت شمال و وادی هلمند. رویهمرفته اگر حرکت فکری در این سالها جریان نسبتآکند داشت، بالمقابلتآ در شقوق اداری، اقتصادی توجه بیشتر مبذول گردیده بود.چنانچه میتوان گفت که در این دوره وضع اقتصادی افغاستان یک اندازه سر و صورت گرفت و به شکل یک اقتصاد رهبری شده یک استقامت پیدا کرد.بالمقابل در دورۀ هفده سالۀ حکومت سردار محمد هاشم خان سیر انکشاف فکری نظر به موقف نا مساعد نامبرده، رویهمرفته مواجه به رکود بود و کدام حرکت فکری و نهضتت اصلاحی قابل ملاحظه در این مدت طولانی در کشور ظهور نکرد. اما مهمترین کار مثبت دورۀ صدارت سردار محمد هاشم خان حفظ بیطرفی افغانستان در جنگ دوم جهانی بود که به کمک علی محمد خان وزیر خارجه، به کمال موفقیت انجام یافت و نه تنها افغانستان را از تباهی احتمالی نجات بخشید، بلکه بر علاوه موجب نیکنامی و شهرت نیک افغانستان در جهان گردید که هر دو فریق متخاصم از آن اظهار امتنان نموده اند.(1) چنانکه میدانیم دوران صدارت محمد هاشم خان مصادف با جنگ جهانی دوم بود. چند سال پیش از آغاز آن جنگ، دو دول قدرتمند بلوک محور آلمان و ایتالیا عمیقآ نفوذ کرده بودند و طرفداران بسیار جدی در بین هیات حاکمه افغانستان و عامۀ مردم داشتند. آن دو کشور اجرای پروژه های مهم اقتصادی و عمرانی را درکشور ما الزام کرده بودند. در ضمن عمال آنها هم در داخل و هم در حاشیۀ « خط دیورند» وسیعآ به سود« ناسیونال سوسیالیسم» که نام مستعارش« نازیسم» بود تبلیغ میکردند و مبالغ کلانی را در اختیار رهبران قبیله ای و مذهبی دو سوی خط مرزی یاد شده میگذاشتند تا علیه استعمار بریتانیا قیام نمایند. از همین جا بزعم شماری تاریخ نویسان حاجی میرزاعلی خان معروف به « فقیر ایپی» در حوزۀ سرحدات آزاد پشتون نشین شورش هایی را براه انداخت. ولی به گفت عبدالصمد غوث معین سابق وزارت خارجه در زمان جمهوری محمد داودخان در کتابش تحت « سقوط افغانستان» صفحۀ83 چنین آورده است: حکومت افغانستان تلاش خود را بخاطر حفظ روابط مناسب با بریتانیا و اتحادشوروی تداوم بخشید. هاشم خان قبایل اینسوی دیورند را از شورش علیه بریتانیا منع کرد و فعالیت و تبلیغات مخالفین هندی را علیه بریتانیا از خاک افغانستان قدغن نمود. در آن وقت خط مشی حکومت افغانستان در بارۀ قبایل این سوی سرحد احساس بیگانگی بوجود آورده بود که به تداوم کمک های افغانستان نمی ارزید. در بسیاری از مناطق قبایلی این اندیشه بوجود آمد که افغانستان قبایل را از نظر انداخته است. دو دهه پیش قبایل این سوی دیورند در تلاش گرفتن آزادی از بریتانیا، پادشاه افغانستان را رهبر روحانی خویش می شمردند و این آرزو را داشتند که سر انجام یکی شوند.حالا در اندیشۀ رهبران آنها اختلاف وجود داشت که آیا وطن شان را یک کشور مستقل پشتون بسازند و یا شامل هندوستان بی دین باشند.* این حالت افغانستان را هم از یک پشتوانۀ استوار محروم ساخت که با بریتانیا در جریان ارتباطات ناهموار پشتونهای این سوی خط دیورند ترتیب کرده بودند.(2) در اثر حجیم و جالب« دانشنامه» در بارۀ مهمترین شگرد هاشم خان در سیاست خارجی چنین میخوانیم: محمد هاشم خان توانست به رغم داشتن روابط آشکار با آلمان نازی، روابط متعارفی با انگلستان و روسیه داشته باشد و از مداخله کشور های بیگانه جلو بگیرد. در 1934 افغانستان عضو جامعۀ ملل شد و در 1937 پیمان سعد آباد را با ایران و ترکیه و عراق امضا کرد... با تاسیس بانک ملی افغانستان در 1934 توانست بخش بزرگی از سرمایۀ خصوصی کشور را جلب کند و کمابیش پنجاه شرکت سهامی تجارتی و صنعتی سرمایه گذاری نماید. رفته رفته طبقۀ بورژوازی یا سرمایه دار عصر جدید در افغانستان پدیدآمد و شکل گرفت. بانک مرکزی افغانستان یا« دافغانستان بانک»نیز در 1939 بنیاد نهاده شد. در زمینۀ آموزش و پرورش و معارف، در دورۀ صدراعظمی محمد هاشم خان همانند دورۀ نادر شاه به تاسیس و گسترش مدارس جدید البته در سطح محدودتر از دورۀ امانی، همراه با نظارت شدید بر مضامین و برنامه های درس و حذف مضامین مشوق آزادی خواهی و دموکراسی طلبی، توجه شد... روزنامه های آزاد و آزادی مطبوعات نیز بر افتاد، در حالیکه مطبوعات دولتی از نظر کمی روبه رشد نهاد. محمد هاشم خان که در دورۀ صدراعظمی خود عملآ شخصیت اول کشور به شمار می آمد و توانسته بود برخی کار های مثبت، مانند تضعیف ملوک الطوایفی و جلوگیری از مداخله خانان و روحانیون و نیز حفظ بیطرفی کشور را در جنگ جهانی دوم به انجام رساند.... سر انجام در 1946زیر فشار محمد ظاهر شاه که اکنون میخواست بیشتر از گذشته در ادارۀ کشور سهیم باشد نا گزیز به کناره گیری شد و جای خود را به برادرش شاه محمود خان داد.(3) از آنجا که محمد هاشم خان در مملکت داری به استحکام و تقویت دولت مرکزی در برابر رسوخ متمایل بود یک تعداد از روسای سرکش قبایل از جمله ملک قیس خوگیانی را زندانی نوده و برخی چون حسن خان مومند را زیر مراقبت گرفت. همچنان وی سعی داشت از مداخلۀ روحانیون در کار های دولت جلوگیری کند، چنانچه یک نفر رهزن را که بغرض نجات از تعقیب قانونی به خانقاه فضل عمر مجددی پناه برده بود توسط پولیس از آنجا خارج ساخت و در نتیجه روابط حضرات با خانوادۀ شاهی به سردی گرائید(4) ادامه دارد فهرست منابع
1- خاطرات سیاسی سید قاسم رشتیا، چاپ امریکن سپیدی، ویرجینیا، امریکا، چاپ اول1997، صص48و.49 *- این نکته را عبدالصمد غوث مولف کتاب «سقوط افغانستان» به حوالۀ گفتاری از علی محمد خان وزیر خارجۀ وقت آورده است. 2- عبدالصمد غوث « سقوط افغانستان» مترجم پوهندوی محمد یونس طغیان ساکایی، چاپ دانش، کتابخانه قثه خوانی پیشاور، جولای1999، ص ص83 ، 84 . 3- حسن انوشه، دانشنامۀ ادب فارسی در افغانستان، ص ص640 ، 641 . 4- میر محمد صدیق فرهنگ،« افغانستان در پنج قرن اخیر»، ص 429.
|
سياوش : جناب داكتر آيا ميتوانيم دوران پادشاهي محمد ظاهر شاه را بعنوان حد فاصل بين دو دوران بحراني وپرآشوب ياد كرد؟ داكتر اكرم عثمان: بلي دقيقآ، چه در دوره هاي سلطنت پدرش محمد نادر شاه ، چه حكومت امير حبيب الله كلكاني و چه پادشاهي امان الله شاه امنيت به دليل كشاكش مدعيان داخلي تصاحب قدرت سياسي و دخالت ممالك قدرتمند خارجي سخت دستخوش هرج ومرج شده بود. همچنين همانطور كه واقفيم بعد از او چه در مقاطع جمهوري داود خان ، جموري هاي دموكراتيك و اسلامي و حاكمت دار و دسته طالبها ، آسايش روحي و جسمي و ثبات سياسي در كشور به شدت مختل شده بود. سياوش: برخي از تاريخ نگاران رويداد هاي افغانستان در دو قرن اخير، بر آنند كه در وطن ما در هر چهل سال يك تحول بزرگ رونما مي شود كه بسياري از مظاهر زندگي را از بيخ تغيير ميدهد و ورق روزگار را بر ميگرداند. آيا اين صرف يك تصادف تقويمي است؟ د.ا.عثمان: چند قرينهُ تقويمي در اين باب وجود دارد . به گونه مثال در نيمهُ اول قرن نزدهم مورخ 1839 تهاجم نيروهاي انگليسي بر افغانستان آغار شد و چهل سال بعد مصادف به استقرار امير عبد الرحمن خان بر اريكه سلطنت كابل، حادثه كليدي ديگري اتفاق افتاد كه رويكرد تازهُ تاريخي را ميرساند. در نيمه دوم قرن در 1880 دولتي بالنسبه فراگير در افغانستان استحكام يافت. در آن تاريخ هر چند امير عبدالرحمن اختيار سياسي خارجي اش را به امپراتوري انكليس مي سپارد مع الوصف آن امير زيرك و خود كامه در تمام موارد حرف شنو انگليسها نبود و بعضآ سياست مستقلي را ايفا ميكرد. و چهل سال بعد در سالهاي(1919-1920)كه مقارن به پادشاهي شاه امان الله و حصول استقلال كامل افغانشتان از سلطه يريتانيا مي باشد رستاخيز ديگري به وقوع پيوست. گفتني است كه چنين دوره بندي و تصنيفي همواره پاسخ مساعد نميدهد، مع الوصف توجه برخي از تاريخ شناسان را به زمانبندي تاريخ افغانستان ميرساند و من اين بخش آنرا جدي نمي گيرم. سياوش : پس قانونمندي پايدار تاريخ افغانستان چيست؟ د.ا.عثمان: قانونمندي بالنسبه پايدار تاريخ افغانستان يكي اينست كه به دليل خشونت محيط طيعي از جمله آمد و شد دوره هاي متواتر خشكسالي و به تبع آن قحط سالي هاي دراز مدت و پراگندگي مناطق قابل زيست و گستردگي كوهستان هاي فاقد درخت در شمال شرق و مركز و موجوديت ريگستان هاي بزرگ در جنوب و جنوب غرب و وزش باد هاي صد و بيست روزه و توفانهاي شني و سيلابهاي بهاري همه و همه گواه تركيب نا متجانس عناصر فزيكي يك محيط جغرافيايي است كه بر محيط اجتماعي اثر گذاشته و مناسبات انساني و معاشي را كند كرده است. بنابرآن نزاع دايمي بين باشنده هاي اين سر زمين امري محتوم و اجتناب ناپذير بوده و باعث شكل گيري طوايف و فرهنگها و زبانهاي مختلف شده است. سياوش: پس در دوران پادشاهي محمد ظاهر شاه هم همان فارمول شناختهُ ما كه در نخستين جستار هاي اين بحث آورده بوديد كار برد دارد: - امنيت به شرط استقرار حكومت متركز. - - نا امني و بيداد به شرط انقراض حكومت متمركز. - - اعادهُ دوبارهُ ثبات و امن به شرط استقرار مجدد حكومت خود كامه. د.ا.عثمان: بلي، به گمان من دور باطل تاريخ وطن ما و كشور هاي منطقه را همين قاعده تشكيل ميدهد به پنداشت من مردم افغانستان هرگز به تاسيس يك حكومت نا متمركز و جامعه باز نميرسند مگر اينكه موانع حاصل از بن بست هاي سياسي و انديشه اي را بر طرف كند. در پرتو همين نظريه ميكوشيم حكومت جهل سالهُ محمد ظاهر شاه را به بررسي بگيريم. به منظور اثبات فرضيهُ خويش ناگز يرم از قيد ارقام سنواتي دوره هاي حكومات پادشاهان متاخر افغانستان بگذريم و آن كار عبث را در التزام اثبات تيوري كه اراپه كرديم بگماريم. بنابر آن دوره بندي ما به درجات شده عمل و بيش و كم اندازه هاي مساهله و مداراي حكومتها با رعيت( البته نه ملت) ارتباط مي گيرد. لهذا بايد اذعان كرد كه آرامش نسبي زمان امارت امير حبيب الله سراج المله والدين بازتاب مستقيم شدت عمل و استبداديست كه از امير عبدالرحمن ضيا و الملت والدين به ظهور رسيد. اگر رقت قلب و احساسات رقيق شاعرانه را كنار بگذاريم همان امير آهنين پنجه و قسي القلب بود كه به قيمت بر پا كردن ده ها سياه چاه و بريدن هزاران سر بيگناه و داد وستد پنهان و آشكار با انگليس و زنده بگور كردن صدها پيكار جوي ضد استعمار نظير « ملا مشك عالم» و برباد دادن ده ها هزار جوان هزاره انظباط كم نظيري بر قرار كرد كه از سويي به سكون و سكوت قبرستان مانند بود و از سوي ديگر بعد از مرگش مملكتي را براي پسرش امير حبيب الله سراج الملت والدين به ميراث گذاشت كه از حد اكثر آرامش ! و ركود! و امنيت! بر خوردار بود. البتهُ خوانندهُء آگاه بحث ما ملتفت است كه من مسالهُ مورد بحث را با ارزش هاي اخلاقي و عاطفي محك نميزنم بلكه ميكوشم از آن عوامل مجبرهُ سخن برانم كه پيش فرض ما را مدد ميرساند. سياوش: اسباب پيدايي اين عوامل مجبرهُ را كدام انگيزه ها و ضرورت ها فراهم كرده است؟ د.ا.عثمان: ضرورت نخستين اينكه: در عهد امير عبدالرحمن امپراتوري بريتانيا به عنوان قدرتمند ترين كشور جهان در قرن نزدهم به منظور دفع خطر از مهمترين مستعمره اش - هندوستان- به ايجاد امارتي گوش بفرمان و اميري دست نشانده ضرورت داشت كه تمام خطرات احتمالي را جلو بگيرد. اگر چنان نيازي مطرح نميبود، نه اميري بنام « عبدالرحمن» به قدرت ميرسيد و نه مرزهاي موجود افغانستان با شكل و شمايل آسيب پذيرش پديد مي آمد. بعيد از احتمال نيست كه برخي تحت تاثير تمايلات ضد استعماري و باور هاي مذهبي برآنند كه مبازرات مردم افغانستان در قرن نزدهم و دههُ دوم قرن بيستم اگر درست بكار ميرفت قادر بود كه يك جامعهُ آرماني و متاسب به خواست اکثريت مردم را پي ريزي نمايد. در اين باب بايد گفت كه نيرومند ترين محرك آن نهضت ها تمايلات حاد مذهبي بود كه از نظر سياسي سمت مشخص را دنبال نميكرد. در ضمن بنابر درجهُ نازل شعور سياسي لايهُ هاي پايني جامعه ، آن جنبش ها عمدتا بي شكل و پوپليستي ماند و لاجرم آن خيزش ها از سطح عوامانه فراتر نرفت. ديگر اينكه در رهبري آن نبرد ها ملاكين قدرتمند خوانين و سر كرده هاي اقوام و روحانيون بزرگ قرار داشتند كه از نمايندگان جامعه سنتي وطن ما بودند. با اينكه فداكاري آنها درخشانترين صفحات تاريخ ما را تشكيل ميدهند مع الوضف به دليل نبود پيش زمينهُ انديشه اي قادر به تاسيس يك دولت فراگير و تشكيل يك ملت متشكل نبودند. ديگر اينكه مساهله و مداراي سراج الملت والدين در قياس با پدرش مولود مستقيم فضاي مساعدي بود كه والدش فراهم كرده بود. بدينگونه باتسري فارمول ياد شده بر آن برهه از زندگي سياسي وطن ما در ميابيم كه عناصر جامعه پراگنده مركب از طوايف، قبايل، مذاهب و زبانها مختلف در طول تاريخ هيچگاه جز زير چتر يك نظام منظبط باهم تركيب نشده اند بنابرآن كشور هاي حوزهُ جغرافيايي ما از اجراي مورد منازعهُ يكديگر تشكيل اند و در كشور ما نيز چنين استحاله اي منطق خودش را پيدا مي كند. متعاقب آن همين قاعده بر حكومتهاي مابعد چه حكومت اماني چه نادري و چه ظاهر شاهي مصداق دارد. از آنجا كه مبحث به محمد ظاهر شاه اختصاص دارد ميكوشيم حتي المقدور رويداد هاي آن دوره را در شعاع نهضت مشروطه خواهي و سرشت طبيعت سياسي جامعهُ ما به بررسي بگيريم. از اين سبب بر آنيم كه اول تصوير و تعريفي از ظاهر شاه بدست بدهيم و بعد از آن به پايگاه خانوادگي و معرفي مهره هاي عامل حاكميت و توضيح فراز و فرود وقايعي بپر دازيم كه در عرض چهل سال سلطنت او مقاطع گرهي و شاخص به شمار ميروند. دانشنامهُ ادب فارسي در بارهُ ظاهر شاه چنين آورده است: محمد ظاهر شاه پسر محمد نادر شاه در 2 ميزان /مهر 1293/ 1914 پادشاه افغانستان از شاخهُ مصاحبان یحیی از خاندان بارکزایی... در کابل بدنیا آمد و در مدارس حبیبیه و استقلال درس خواند. در ده سالگی(1304 ش/ 1925) همراه پدرش به فرانسه رفت در دبیر ستان « ژانسون دو سی پی» و دانشگاه « مون پلیه» به ادامۀ تحصیل پرداخت و زبان فرانسه را بخوبی فراپرفت. پس از اعلان پادشاهی پدرش(1308 ش) (1929م) به افغانستان بازگشت... و در آموزشگاه نظامی کابل ، زیر نظر صاحب منصبی آلمانی ، به فرا گیری فنون و تعلیمات نظامی پرداخت، در 1310 ش با حمیرا دختر سردار احمد شاه وزیر دربار و پسر عم نادر شاه ازدواج کرد. در 1311 ش/ 1932م کفیل وزارت دفاع و و در 1312 م / کفیل وزارت معارف بود، پس از کشته شدن نادر شاه، عقرب1312ش/ 1933 – برادرش شاه محمود خان وزیر جنگ که در کابل بود بردار دیگر نادر شاه، محمد هاشم خان صدر اعظم که در آن هنکام به شمال کشور ، سفر کرده بود، بی درنگ مجلسی از بزرگان و روحانیون مقیم کابل بر پا ساخت و محمد ظاهر را که تنها پسر زندۀ نادر شاه بود... به شاهی بر داشت و بدین سان پادشاهی دیر پای ظاهر شاه آغاز شد. در بیشتر این دوره، قدرت اصلی حکومتی نه در دست ظاهر شاه بلکه در دست ، محمد هاشم خان و شاه محمود خان بود و در بخش اعظم این دوره به استثنای دوره ای کوتاه، سیاست های نادر شاه به ویژه مبارزه با هر گونه در خواست آزادی که آنرا نشانه ای از مخالفت با رژیم سلطنتی تلقی میکردند، دنبال شد. پس از جلوس ظاهر شاه محمد هاشم خان همچنان در مقام صدراعظم باقی ماند ووی که مردی سختگیر و پرکاری بود، رفته رفته قدرت سیاسی را در انحصار خود گرفت. در حالیکه برادرش شاه محمو خان وزارت جنگ را بر عهده داشت و برادر دیگرش شاه ولی خان وزیر مختار افغانستان در لندن و سپس در پاریس بود و گه نا گاه در مسافرت های صدراعظم به خارج به کابل می آمد و به نیابت او وظایف صدر اعظم را انجام میداد.(1)
فهرست منابع 1- دانشنامۀ ادب فارسی به سر پرستی حسن انوشه، نشر کردۀ سازمان چاپ و انتشارات، ص 639.
|
سیاوش:
محترم داکتر اکرم عثمان، لطفآ رابطه « مطلق» و«مطلقه» و « مطلقه » و « مشروطه» در جبر محتوم تاریخ ما وجایگاه نادر خان در این معادله را توضیح دهید.
داکتر اکرم عثمان:
بعد از هرج و مرج دوران حکومت امیر حبیب الله کلکانی که شیرازۀ امور از جهاتی بکلی گسیخته بود اعادۀ امنیت، در سرلوحۀ اقدامات محمد نادرشاه قرار داشت.
در آغازین بحث ها آوردیم که مدار بستۀ تاریخ افغانستان مشروطه به شرایط آتی بود:
1- امنیت به شرط استقرار حکومت استبدادی.
2- نا امنی و هرج و مرج به شرط بازگشت حکومت استبدادی.
3- استقرار دوبارۀ امنیت به شرط بازگشت حکومت استبدادی.
قاعدۀ بالا یک نکتۀ مهم را میرساند و آن اینکه جبر محتوم تاریخ ما همواره« مطلق» به جای « مطلقه» بوده است نه « مشروطه» بجای « مطلقه»! هر چند از مدتی نه چندان دور کسانی کمر بسته بودند تا آن قاعدۀ لابدی را تغییر بدهند و نظام استبدادی تاریخیت یافته را با تدوین قوانین الزام آور تضعیف نمایند. محمود طرزی، محمد ولی خان دروازی، مولوی عبدالروف، عبد الرحمن لودین، میر سید قاسم، عبد الهادی داوی و دیگران از شمار آزادی خواهان بودند که در پی افروختن شمعی در آن شبهای ظلمانی بودند.
نادر شاه نیز وانمود کرد که در مواردی مشروطه خواه به نظر بیاید و از کلیت مشروطه خواهی عناصری را بالا بکشد که ضمن تضمین و تحکیم امنیت، تعلق او را به تجدد طلبی برساند.
به نظر می آید که نادر شاه معجون مرکبی از احساسات و تمایلات متناقض بود با الهام از محیط تربیتش در هند بریتانوی طرفدار پیاده کردن مظاهر تمدن جدید در افغانستان بود ولی این تمایل تا حدودی در او ریشه کرده بود که آسیبی جدی به ثبات سیاسی نرساند.
به علاوه کشاکش ویرانگر در دستگاه حکومت امانی به او آموخته بود که نباید به مدعیان تصاحب قدرت در گرد و نواح دربار مجال بدهد که سیادت نظام انحصاری دودمانی را با خطر مواجه گردانند.
شیوۀ بر خورد او با رقبایش یکی از مهمترین مواردیست که شخصیتش را زیر سوال میبرد و او را به عنوان زمامداری مطلق العنان مشخص می سازد.
به هر روی از جمع و تفریق محاسن و معایبش بر می آیند که او مردی مدبر، زیرک، قسی القلب با پروگرام و دوراندیش بود و در راه رسیدن به سلطنت از خطر کردن نمی هراسید.
از دفتر خاطرات غلام فاروق عثمان که در جریان اقدامات محمد نادر شاه هنگام ورودش به «جنوبی» یا ولایات پکتیا و پکتیکای فعلی قرار داشت و با او مرحله به مرحله همگام بود بر می آید که نادر شاه به هوشیاری و تدبیر تمام موانع را از سر راهش بر داشت. در آن دفترچۀ خاطرات چنین می خوانیم:
در ستیشن های ریل دهلی و لاهور مستقبلین زیادی که شمار تقریبی آنها به هفت، هشت هزار نفر میرسید به پیشواز قطار حامل سپهسالار محمد نادر خان حاضر شده بودند.
در پیشاور باز هم مردم از موکب او و هیات همراهش با گرمجوشی استقبال کردند. ام-ای حکیم چسر دکتور غلام محمد هندی ساکن منطقۀ صدر پیشاور رها یشگاه آبرومندی برای اقامت سپهسالار و همرانش آماده کرده بود.پیشاوری ها با شعار های « زنده باد امان الله خان!» « زنده باد نادر خان !» از نادر خان و همسفرانش پذیرایی کردند.
دراین وقت « والی علی احمد خان» از طریق مهمند وارد پیشاور شد و در « دین هوتل» اقامت گزید.شنیدیم که اورا« ملک قیس» واهالی« شینوار» غارت کرده اند چه مدعی تاج و تخت افغانستان بود و شینواری ها که دیگر از روگردان شده بودند به سختی تاراجش کردند و حاضر نشدند که به او بیعت بدهند.
سپهسالار محمد نادر خان مرا ماموریت داد که به دیدنش بروم و مقصدش را از آمدن به پیشاور را جویا شوم.
والی علی احمد خان توسط من به سپهسالار محمد نادر خان پیشنهاد کرد که باید به اتفاق یکدیگر به خاطر نجات افغانستان سعی بخرچ دهند، فرقی نمی کند که ریاست کشوراز آن من باشند یا از آن سپهسالار نادر خان.
وقتیکه آن پیشنهاد را به نادر خان رساندم پوزخند زد و هیچ نگفت. یکی از علل شادمانی مردم پیشاور از سببی بود که شایع شده بود که سپهسالار نادر خان مصمم است پادشاهی را به اعلیحضرت امان الله خان بر گرداند.
بعد از یازده روز اقامت در پیشاور، سپهسالار و برادرش شاه ولی خان بطرف « جنوبی» و بردار دیگرش سردار محمد هاشم خان بطرف « مشرقی» حرکت کردند و قرار شد من هم به همراه محمد هاشم روانۀ مشرقی شوم.
محموله های لوازم ضروری محمد هاشم خان را خودم بر یکی از لاری های شرکت با چالانی بار کردم که از سالی چند عضویتش را داشتم.
کالا های سردار محمد هاشم خان را به جلال آباد رساندم و عملآ وارد ماجرایی شدم که به سر کردگی سپهسالار محمد نادر خان آغاز شده بود(1)
جریان عزیمت به مشرقی به گونه ای بود که شب را در « گردی غوث» پائیدیم و فردا بسوی منزل« نذیر صدباشی» حرکت کردیم . نظر به اینکه او فرد مشکوکی بود سردار محمد هاشم خان بیست نفر حاضر باش را تا « هزار ناو» با خود همراه برد تا خطرات احتمالی را دفع نمایند. اما خوشبختانه آن شب به خیر گذشت. شب را در « هزار ناو» سپری کردیم و روز بعد به « چکنور» رسیدیم . در آنجا« محمد گل خان مومند»( بعدآ وزیر داخله) به سردار پیوست. همزمان« ملا صاحب چکنور» که روحانی متنفذی بود و عدۀ همکاری داد.
شب سوم در منطقه ای بنام « انبار خانه» خوابیدیم. در آن جا پسر « نورکی کوچی» از قوم مومند به حضور سردار محمد هاشم خان رسید و از همکاری قوم و قبیلش خبر داد. پیشین فردا به « غنی خیل» رسیدیم و «محمد افضل خان شینواری» از شخصیت های سر شناس شینوار پیمان بست که با تمام قوا جانبدار سر دار محمد هاشم خان و برادرنش خواهد بود.
باید خاطر نشان کنم که « محمد گل خان مومند» در جریان این مسافرت مهم، در اجتماعات و گرد هم آیی های مردم ، نطق هایی ایراد میکرد و اهداف سردار محمد هاشم خان را برای ولس تشریح میکرد و مستقبلین را به اخوت دعوت می نمود.
وقتی که به « سر شاهی» رسیدیم تقریبآ یک و نیم هزار نفر محمد هاشم را با فیر های تفنگ خوش آمدید گفتند.
ار حسن اتفاق عید سعید فطر فرا رسید و محمد هاشم خان آنرا به فال نیک گرفت و نماز شکرانه به جا آورد.
از آن پس قصد عزیمت به « سرخرود» کردیم و قرار شد شب را در منزال مرحوم مغفور سید حسن( نقیب صاحب) بگذرانیم . در مذاکرات فی مابین ایشان و محمد هاشم خان، نقیب صاحب بی طرفی اختیار کردند و از دادن جواب صریح مبنی بر مخالفت یا موافقت خود داری کردند. نقیب صاحب فرمودند: من فقیر هستم و از دعا فراموش تان نمیکنم! بعدآ بسوی « هده » حرکت کردیم و در منزل میرزا محمد نسیم خان اقامت اختیار کردیم.
در آنجا جرگه ای به اشتراک سر کرده های اقوام خوگیانی، مهمند و شینوار بر پا شد که نتیجه اش جانبداری آن قبایل از اعادۀ امنیت در افغانستان و همبستگی آنها در امر مساعدت به سپهسالار محمد نادر خان بود. افزونتر اینکه گرداننده های جرگه تعهد سپردند که امنیت راه بین پیشاور و کابل را به ذمه بگیرند و نگذارند که نقل و انتقال مال التجاره و آمد و رفت مسافران مختل شود.
در پایان جرگه دو تن از ملکان شرکت کننده در جرگه بنامهای ملک غلام گل و ملک جیلانی که از قدیم با هم دشمن بودند به محض رفتن به خانه های شان، خلاف فیصلۀ جرگه خصومت را از سر گرفتند و برای جنگ با یکدیگر آمادگی گرفتند. از آنجا که یک جنگ قبیلوی اعتبار تصامیم جرگه را نقش بر آب میکرد به توصیه سردار محمد هاشم خان میانجی هایی روانهۀ قریه های آنها شدند. سپس اول به « سرخرود» و بعد از آن به معیت سردار به « سرمه » که ار توابع کجۀ خوگیانی است رهسپار شدیم . شب را در قلعۀ مرحوم عبدالرزاق خان پدر داکتر عبد الصمد حامد سپری کردیم.
متعاقب آن محمد هاشم خان مکتوبی عنوانی برادر ارشدش سپهسالار محمد نادر خان نوشت و آنرا به من سپرد تا به ایشان برسانم. به منظور محافظت از جانم به سه نفر محافظ مسلح که راه بلد راه های مشرقی و جنوبی بودند امر کردند که مرا تا قرارگاه سپهسالار در جنوبی همراهی نمایند. شب را در « نحله» خوابیدیم و از راه « غوگیز» ارزمنگل، احمدزایی و کوتل لکری جاجی نزد شاه محمود خان که در جاجی موضع گرفته بودند رفتیم و از مردم جاجی مهمان نوازی و ملاطفت دیدیم . در آن جا محافظانم را مرخص کردم و به همراهی و رهنمایی شریندل خان منگل از راه « پیر زکه» به « طوطاخیل» نزد مارشال شاه ولی رفتم.
قرار شد موقتآ در خانۀ جهاندادخان احمد زایی سکنا گزینم. غوث الدین پسر جهانداد خان در خوست نزد سپهسالار بود. من به همراهی نواسۀ جهاندادخان که از طرف پدر کلانش موظف شده بود دو صد نفر لشکر قومی احمد زایی را به کمک سپهسالار ببرد روانۀ « زرمت » شدیم.
در « زرمت» خطر جدی ما را تهدید میکرد چه اکثریت قاطع مردم آنجا طرفدار بچۀ سقاُ بودندو تن به تقدیر دادم و در مسجد قریۀ خواجگان خوابیدم و علی الصباح بعد از نماز بدون توشه راه بی سر و صدا بطرف « سر روضه» حرکت کردم چه رهگذری به من گفته بود که آسانترین راه رسیدن به خوست از همان سر روضه میگذرد.
دیگر صلاح نبود که با لشکر قومی احمد زایی همسفر باشم زیرا که آنها را نیز زرمتی ها تهدید میکردند. مسافت چندانی نرفته بودم که ملا امامی مرا سئوال کرد و از جوابهای مغشوشم دریافت که ماموریت خاصی دارم. در ان موقع عکس العملی نشان نداد ولی همینکه به قریۀ که در آن حوالی قرار داشت رسیدم از من جدا شد و گفت که همان جا منتظرش بمانم تا کمکم کند. زیر سایۀ دیوار قلعه دراز کشیدم و خواب سنگینی بر من غلبه کرد.
ساعتی بعد از سر و صدای چند نفر بیدار شدم و دیدم که آن ملا با چند مرد مسلح بر گشته است، آنها بیدرنگ دستهایم را از پُشت سر بستند.
آن زرمتی ها که هوادار سقایی ها بودند بر آن بودند که اعدامم کنند چه تصور میکردند که جاسوس امان الله خان هستم.
در آن فرصت پیر و جوان آن قریه ما را حلقه کرده بودند و منتظر تماشای صحنۀ اعدام بودند. از ترس جان به پیر ترین مرد آن جماعت رو کردم و گفتم: من حامل پیغام جرگه مشرقی به نادر خان هستم و هیچ تماسی با امان الله ندارم.
در ضمن پیغورش دادم که من پناهندۀ قریۀ شما هستم و در طلب نان به این جا آمده ام، اگر مرا بکشید خدا از شما باز خواست خواهد کرد.
به وساطت آن پیر مرد مرا نزد خان قریه بردند. خان قریه از حالم جویا شد، امر کرد که رهایم کنند. از قضا او روزی چند با من یکجا در زندان امان الله خان محبوس بود و فهمید که واقعآ حامل پیغامی به نادر خان هستم.
خان با عزت و حرمت زیادی دو شب از من نگهداری کرد و پنهانی اعتراف کرد که مخالف حکومت سقایی ها ست و مترصد فرصت می باشد.
بالاخره به مساعدت او به ملاقات سپهسالار محمد نادر خان در خوست رسیدم.(2)
ادامه دارد
توضیحات و فهرست منابع
1- غلام فاروق عثمان فرزند سردار محمد عثمان خان میباشد . او در 26 محرم سال 1322 هجری قمری در کوچۀ خوابگاه کابل به دنی آمده و به سال 1352 شمسی چشم از جهان پوشیده است. اولین همسرش مرحومه زبیده دختر سردار محمد عزیز خان برادر ارشد سپهسالار محمد نادر خان بود.
قراری که واقف هستیم مادر محمد عزیز خان و محمد هاشم خان محمد زایی بود و با سردار محمد عثمان خان نسبت خونی و نسبی داشت، در حالیکه مادر سپهسالار محمد نادر خان، شاه ولی خان و شاه محمود خان سدوزایی بود.
وقتیکه مناسبات اعلیحضرت امان الله خان با سپهسالا محمد نادر خان تیره شد غلام فاروق عثمان احتمالا به جرم وابستگی به گروه نادر خان مدت کوتاهی به زندان افتاد، ووقتیکه، امیر حبیب الله کلکانی مبادرت به قتل پدرش سردار محمد عثمان خان کرد او به هند بریتانوی فرار کرد و در آنجا با همدستی « عبد الحسین خان عزیز» و « محمد عثمان خان امیر» در صدد تشکیل گروهی به طرفداری امان الله خان بر آمدند و این اقدام مقارن زمانی بود که شاه امان الله نا گزیر به ترک سلطنت و سیاست شده بود و رهسپار اروپا بود.
همزمان نادر خان به همراهی برادرانش فعالیت های شانرا در آن ولا شروع کرده بودند و غلام فاروق عثمان با آنها همراه شد که جریان آن در بحث آمده است.
2- دفتر خاطرات چاپ ناشده غلام فاروق عثمان.
سیاوش:
ترسیم منحنی شخصیت و بر کشیدن کارنامه های سیاسی نادرشاه کار آسانی نیست. اکثر تحلیل گرانی که در بارۀ او قلم زده اند بیشتر تمایلات و دیدگاه خود را در وجود او پالیده اند تا دریافت منش و کنش واقعی او.جناب محترم داکتر اکرم عثمان، شما این چنین طرز برخورد با تاریخ را چگونه ارزیابی می کنید؟
داکتر اکرم عثمان:
این طرز برخورد با تاریخ به عندی گرایی منتهی می شود و تاثیرات موقعیت ژیوپولیتیک ، سنن فکری ساخت های اجتماعی، روانی و روحیۀ عمومی را برموضوع نادیده می گیرد.
یکی قساوت قلب و شدت عمل نادرشاه را برجسته کرده و او را مستبدی تیپیک آسیایی یا شرقی معرفی کرده است.
دیگری عمل گرایی یا پراگماتیسم او را بالا کشیده و اعمال او را چه ملایم و چه نا ملایم، تابع ضرورت های گذرای روزگارش وانمود کرده است.
سومی مطلقآ او را اصلاح طلبی معرفی کرده که می بائیست برای رسیدن به اهداف و مرامهایش از تمام وسایل استفاده می نمود و نباید کار و کردار یک سیاستگر را با اخلاق و عاطفه محک بزنیم.
چهارمی بر آنست که او دست نشاندۀ دولت انگلیس بود و استقلال افغانستان را در بدل ابقا و تحکیم سلطنتش در خفا معامله کرده است.
پنجمی او را عنصری معرفی کرده است که در قیاس با شاه امان الله خان، زمامداری واپسگرا بوده است و عملا قانون اساسی 1923 را باطل کرده و مواد دموکراتیک آنرا حذف نموده است.
شاید یکایک آن داوری ها در حق او صادق باشد و شاید برخی از آن قضاوت ها راه های افراط و تفریط پیموده باشند. به هر صورت آنچه مسلم و بدیهی مینماید اینست که نادر شاه تمام آن صفات و خصایل را در خود جمع کرده بود و به اقتضای شرایط و اوضاع و احوال از هر یک از آن خصایص بیش یا کم استفاده کرده است.
ولی آنچه مسلم و انکار ناپذیر مینماید این است که در ورای آن خصوصیت های متناقض او به ارزش های پایداری نیز معتقد بود که خبر از ثبات کرکترش میدهد، از آن شمار میتوان حکم کرد که او مردی زیرک، هوشمند، دلاور و با برنامه بود و تعقلش بر عواطفش می چربید. از قراین و پس منظر زندگی او و برادرانش بر می آید که آنها جمعآ از دیرگاه در فکر تصاحب قدرت سیاسی بودند و گام به گام چنان آرمانی را دنبال مینمودند.
به گفت شادروان میرمحمد صدیق فرهنگ در کتاب« افغانستان در پنج قرن اخیر» نظام جدید با وجود تشکیل کابینه و هیات وزراء ماهیت خانوادگی داشت باین معنی که تمام افراد خانوادۀ سردار یحیی خان جد نادر شاه و به درجه اول چهار برادرش محمد عزیز خان، محمد هاشم خان، شاه ولی خان و شاه محمود خان خودرا در پادشاهی شریک می شمردند و نادر شاه نیز این حیثیت را برای شان قایل بودند. از جمله این برادران محمد نادر خان، شاه ولی خان و شاه محمود خان از مادر سدوزایی بودند و محمد عزیز خان و هاشم خان از مادر محمد زایی.لیکن اینان با وصف جدایی مادران شان با همدیگر اتفاق داشتند.وبااینکه از نظر سـن محمد عزیز خان از دیگران بزرگتر بود چون در هنگام پادشاهی حبیب الله خان کار محمد نادرخان در درباربالا گرفت همه او را به صفت رئیس خانواده شناخته بدستور او کار میکردند و به اغلب احتمال باتفاق هم و از روی نقشۀ واحد برای حصول تاج و تخت سعی و تلاش می ورزیدند. این اتحاد مدت دراز بین برادران دوام یافت و عامل مهم پیشرفت کار شان بود تا اینکه با وارد شدن نسل جدید خانواده در صحنۀ سیاست و مملکت داری، نفاق و بد بینی معمول در آن راه یافت و یکی از عوامل سقوط دولت ایشان گردید.(1)
از فحوای متن بالا بر می آید که باز قرعۀ فال بنام مرد قدرتمندی از قوم پشتـون، قبیلۀ بارکزایی، شاخۀ محمد زایی اصابت می کند! و قدرت سیاسی که مدت نهُ ماه به طایفه قدرتمند دیگری از اقوام افغانستان تکیه کرده بود بار دیگر به پشتـونها میرسد، همان عشیرۀ که از احمد شاه ابدالی به بعد مسوول رتق وفتق امور افغانستان بودند.
این نکته میرساند که نظام مسلط در آن هنگام و حتی تا دهۀ هشتم قرن بیستم در افغانستان نظام قبیله ای بوده است هرچند در مقاطعی با استفاده ظاهری از تاسیسات مدنی و دموکراتیک ، وانمود شده است.
سیاوش:
مراد شما از تذکر این مطلب اینست که در موارد زیادی ساخت قبیله ای سیاست را سمت و سو داده و آهنگ پیشرفت راکند کرده است.
د.ا.عثمان:
بلی دقیقآ همینطور است. بعد از بهم خوردن روابط بین شاه امان الله و نادر خان که آن وقت رتبۀ سپهسالاری داشت و مدت زمانی عهده دار مقام وزارت حربیه بود، نادر خان چه در داخل و چه در خارج با دقت تمام مراقب اعمال امان الله خان بود وسعی میکرد بیخ نفوذ و محبوبیت او را سست کند.
شایان ذکر است که قدرت در کابینۀ شاه امان الله در دست سه نفر تمرکز کرده بود که شدیدآ با هم رقابت میکردند. آن سه نفر عبارت بودند از محمود طرزی که در اوایل مسئوولیت وزارت خارجه را داشت و رهبـر فکری شاه به شمار میرفت. شخصیت دیگر سپهسالار محمد نادر خان بود که در جنگ استقلال شهرت زیادی کمایی کرده بود و امور اردو یا سپاه را بر عهده داشت و شخصیت سومی محمد ولی خان دروازی بود که نخستین سفیر سیار و نماینده فوق العاده شاه در کار تاسیس روابط سیاسی با کشور های مهم جهان به شمار میرفت و بعد از کامیابی درخشانش در آن ماموریت تاریخی از اعتبار فراوانی بر خوردار گردید او هم بدیلی برای احراز پُست وزارت خارجه و هم الترناتیفی برای اشغال پست وزارت حربیه محسوب میشد.
عده ای برآن اند که نادر خان سر کردگی گروه محافظه کار ، محمد ولی خان زعامت گروه رادیکال و محمود طرزی در راس گروه ناسیونا لیست قرار داشت که هوادار ضدیت با استعمار انگلیس و روس بود.
این موضوع گیری های متفاوت در روزگار پادشاهی محمد نادر شاه خود را بیشتر نشان میدهد و او که از دوران رقابت با طرزی و محمد ولی خان دروازی کینه به دل گرفته بود در صدد تصفیه حساب می براید. از آنجا که در آن فرصت محمود طرزی در کابل نبود مجال گرفتن انتقام از او میسر نمی باشد اما مابقی رقبایش که در وطن اقامت داشتند بزودی با ماخذۀ او مقابل می شوند.
در ضمن با توجه به رویداد های قرن نزدهم افغانستان و دست اندازی های ابر قدرت های آن دوران در امور کشور ما ظاهرآ بر می آید که او شناخت دقیق تری از وضع ژیوپو لیتیک افغانستان داشت و می کوشید سیاستهایش را در همان قالب پیش ببرد. البته جبر موقعیت جغرافیایی شاه امان الله را نیز مجبور کرد که همین واقعیت را در نظر بگیرد و حکومت امیر حبیب الله کلکانی هم به همین صرافت رسید چنانکه حبیب الله رفیع دانشمند افغان، از قول استاد عبد الحی حبیبی همین داستان را با ظرافت خاصی بیان می کنند:
حبیبی صاحب قصه می کند که من مدیر طلوع افغان بودم در قندهار- قندهار از طرف قوای امیر حبیب الله کلکانی اشغال شد و یک والی را آوردند و والی مجلسی را دایر ساخت که تمام مامورین را خواست و در آن مجلس مرا هم خواست و برایم گفت که تو اخبار چی هستی؟ من برایش گفتم که بلی اخبار چی هستم.
گفت: فقط در اخبار خود امیر صاحب را خوب خوب صفت کن و روس و انگریز را چیزی نگو!
حبیبی صاحب می خندید و میگفت: این پالیسی ای بود که نه تنها والی بچۀ سقا برای من تفهیم کرد بلکه پالیسی بود که در آن تاریخ افغانستان به همین شکل رفتار میشد.(2)
در تنگنای چنان محضور محمد نادر خان زمام امور کشور را به کف می گیرد.
سـیاوش:
از آنجا که جریان اقدامات نادر خان بخاطر رسیدن به سلطنت یکی از صفحات مهم تاریخ معاصر افغانستان است ، بجا و نهایت ضروریست تا به شرح و تفصیل آن رویداد مهم بپردازید.
د.ا.عثمان:
قبلآ از قول یکی از تحلیلگران گفتیم که محمد نادر خان در کابینۀ شاه امان الله کمر بسته بودند و مستقیم و غیر مستقیم ملهم از بازی های دولت انگلیس در افغانستان بودند. اگر این قضیه را جدی بگیریم به مدارکی بر میخوریم که عکس مساله را به اثبات میر ساند.
در سال 1921 روابط اتحادشوروی و انگلستان بهبود چندانی نیافت هر چند در 16 مارچ 1921 قرار داد تجارتی به امضا رسید و طرفین تعهد کردند که استقلال کشور های آزاد شرقی از جمله ایران و افغانستان را برسمیت بشناسند. با این هم دولت انگلیس از فعالیت سفارت شوروی در کابل و هوادران آن سخت در هراس بود چنانکه « لرد کرزن» وزیر خارجۀ وقت بریتانیا در یادداشت ارسالی هفتم نوامبر 1921 به حکومت اتحاد شوروی بر موارد بسیاری از جمله بر تبصرۀ « ژوزف استالین» بر قرار داد دوستی افغانستان و اتحاد شوروی انگشت انتقاد گذاشت. چه استالین بر تفسیری در بارۀ آن قرار داد گفته بود:" معاهدۀ دوستی افغانستان و اتحاد شوروی وسیله ایست که از طریق آن میتوان بین هندوستان و کمونیسم بین النللی ارتباط بر قرار کرد."(3)
همچنین « لرد کرزن» در یادداشتی از پرداخت پول و طلا به افغانستان و ساختمان دستگاه تلگراف در هرات، قندهار و کابل و اعزام کار شناسان فنی روس در افغانستان، انتقاد کرده، تذکار داده بود که در برخی از این شهر ها اتحاد شوروی به طور قطع منافغ اقتصادی ندارد و منظورش ایجاد شورش در هندوستان می باشد. اما دولت شوروی ضمن رد آن ادعا پاسخ داد که :" دولت شوروی هرگز با جمال پاشا و انقلابیون هندی ارتباطی بر قرار نکرده است."
مع الوصف دولت انکلیس انعقاد معاهدۀ دوستی افغانستان و اتحاد شوروی را در سال 1921 خطر بزرگی برای هند بریتانیا پنداشت و حتی هنگام امضاء موافقتنامۀ تجارتی با اتحاد شوروی، وزیر تجارت بریتانیا( سر بورت هرن) نامه ای به ( کراسین) سپرد که در آن توجه دولت شوروی به مطالب آتی جلب شده بود.
بریتانیا عقیده دارد که قرار داد دوستی افغانستان و اتحاد شوروی زمینه را برای مداخلۀ کمونیست ها در هندوستان مساعد ساخته است چنانکه از طریق افغانستان مرتبآ سلاح و پول به اقوام سرحد و انقلابیون هند فرستاده میشود. همچنان( سوریتس) سفیر شوروی با رجال افغانستان ارتباط مخفی بر قرار کرده و توسط آنها میخواهد بین قبایل سرحد نفوذ و اقتداری بهم رساند. چنانکه ملاقات او با ( ژنرال محمد نادر خان) به همین منظور بوده و دعوتی که این ژنرال از خوانین سرحد به عمل آورده بر حسب نظر ( سوریتس) بوده است.(4)
اگر در صحت این سند شک نکنیم در میابیم که نادر شاه در مقاطعی از زندگی اش با روسها نیز روابطی داشته که در تاریخ روابط دیپلوماسی انگلستان و اتحاد شوروی جای نمایانی دارد.
سـیاوش:
در این ارتباط سوال مطرح اینست که آیا نادرشاه در آن برهه از نظر فکری نیز تمایلی به ایدیولوژی حاکم در اتحاد شوروی نیز داشت؟
د.ا.عثمان:
من باور دارم که او هرگز گرایشی کمونیستی نداشت، عند الموقع با توجه به ثقل نفوذ و قدرت یکی از دولتهای قدرتمند در افغانستان به همان طرف تمایل پیدا میکرد شاید به این امید که او را در رسیدن به هدف نهایی اش که رسیدن به سلطنت بود مدد رساند.
همینطور او سر سپردۀ تمام وقت دولت انگلیس نبود. در جنگ استقلال، سر بر آورده ترین قوماندانی بود که با قوای انگلیس مقابل شد و نیرو های کشورش را عاقلانه قیادت کرد.
بُعد سوم موضعگیری او در سیاست خارجی ابراز مخالفتش با تصمیم امان الله خان مبنی بر احضار قوای افغانی از بخارا بود که به منظور جانبداری از آن امیر و نیرو های بومی و ملی گرای آن سرزمین اعزام شده بود.
این نکته میرساند که او در فرصتهایی با محمود طرزی همنظر بود و می کوشید پای روسها را از آسیای میانه کوتاه کند و شاید خلافت اسلامی را برهبری امان الله خان احیا کند.
در بحث آینده، چونی و چرایی آن موضعگیری ها را بیشتر بررسی خواهیم کرد و خواهیم کوشید سیمای نادر شاه را افزونتر معرفی کنیم.
ادامه دارد
فهرست ماخذ:
1- میر غلام محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ امریکن شپیدی هرندن، ویرجینیا سال1367 برابر با 1988 میلادی، صص 4 و9.
2- دکتور ظاهر طنین، از مجموعۀ برنامه های بی بی سی- افغانستان در قرن بیستم1900-1996،تهران، چاپ اول 1384،ص 63.
3- خائیفیس، مناسبات روسیۀشوروی با همسایکان جنوبی، چاپ اول،(مسکو،چاپخانه مرکزی حزب کمونیست-1968) ص 215.
4- وزارت خارجۀ اتحاد شوروی( مجموعۀ اسناد) – مناسبات انگلیس و اتحاد شوروی، چاپ اول( مسکو، چاپخانۀ دولتی-ماه مه 1967)،ص 8-11
سیاوش: جناب داکتر اکرم عثمان، بحث ما بجای رسیده که ایجاب میکند علل فروپاشی دولت امانی را بالا کشید و چند و چون دوران پادشاهی امیر حبیب الله کلکانی را روشن کنید که مورد استفادۀ ابزاری سیاستگزاری های پشت پردۀ داخلی و خارجی قرار گرفت.
داکتر اکرم عثمان:
برای ساقط کردن حکومت مشروطه خواهان دوم برهبری شاه ترقیخواه و اصلاح طلب امان الله خان اسباب و عوامل زیادی دست به کار شدند که هر یک به تناسبی ایفای نقش کردند و شاید صلاح نباشد که یکی از آنها را عمده کنیم و چون علت العلل بر سرش تاکید نمائیم.
در سراشیب چنان زوال، تمام علل ناباب در اتحاد تنگاتنگ با یکدیگر عمل کردند انگار دستی نامرئی آنها را همکاسه کرده و سمت و سو داده است.
آنچه ناقابل انکار مینماید، در صدر آن کشاکشها، نحست تقابل ریشه دار نو و کهنه که خاستگاه اولی شهر و پایگاه دومی ده بود به نظر میرسد . روستا، اقوام و قبایلی را در خود جا داده بود که بعضآ باهم همریشه و بعضآ نا همریشه و نا همتبار بودند و ضمن اختلاف با همدیگر، چشم به مرکز قدرت دوخته بودند تا با استفاده از فرصت، برای آن اعمال نفوذ نمایند و یا خود زمام امور را بدست گیرند.
در شعاع محدودتر، نا همخوانی اصول فکری مشروطه خواهی که پیام آور نوعی تجدد بود با روان عمومی که عادتآ در برابر هر پدیدۀ نو و امروزی، عکس العمل خشن و لجوجانه نشان میداد به چشم میخورد. در دوایر کوچکتر، همدستی بخشی از لایه های سنتی جامعه، شامل شماری از روحانیون بزرگ، خوانین مقتدر که در مقام سرکرده های اقوام و عشایر عمل میکردند، زمیندار های بزرگ که بر شاهرگ های اقتصاد روستایی نشسته بودند و متنقذین شهری اعم از دیوانیان بلند رتبه و درباریان خود کامه که در گلوگاه حاکمیت قرار داشتند و بعضآ در همدستی با سفارت بریتانیا در کابل زیر پای شاه مشروطه خواه را خالی میکردند و سر انجام نا رضایی عوام الناس مشتمل بر حرفه مندان، کشاورزان و دیگر لایه های پائینی جامعه به دلیل افزایش مالیات، صعود نرخها ناامنی، ارتشا و فساد اداری جلب نظر مینمایند.
شایان ذکر است که در بحث های قبلی به تفصیل در باب عزیمت شاه امان الله به قندهار و پادشاهی سه روزۀ عنایت الله خان معین السلطنه صحبت کرده ایم و اکنون به فراز و فرود حکومت نُه ماهۀ امیر حبیب الله کلکانی می پردازیم
میر محمد غبار مولف تاریخ " افغانستان در مسیر تاریخ" تحت عنوان « قیام بچۀ سقا و سقوط دولت» ( قوس و جدی 1307- دسمبر و جنوری28-1929) چنین می نگارد:
بعد از آنکه سقو در ماورای خط دیورند به دزدی در « پاره چنار» متهم و محکوم به یازده ماه حبس گردید دفعتآ بطور مرموزی رها شد و به افغانستان بر گشت و در پروان دستۀ دزدی فراهم کرد و به سرقت و قطع طریق پرداخت. او شبها دزدی میکرد و روزها در کوه متواری میگردید. بعضی متنفذین محل مثلآ ملک محسن کلکانی و امثاله در خفا به او کمک میکردند و دستگیری او برای پولیس محل مشکل می گردید، ساحه فعالیت او آنقدر وسیع شد که حتی اگر شبی با دسته خود به خانه ای وارد میشد، صاحب خانه از ترس جان خموشانه او را تغذیه میکرد و به حکومت اطلاع نمیداد. کار او به جائی کشید که مقداری پول از خزانۀ مزار به کابل می آمد و همینکه بچۀ سقا شنید راه را گرفت و پول را ربود و تعقیب حکومت محل به جایی نرسید.(1)
از منظر دیگر در کتاب " افغانستان در قرن بیستم1900-1996" از مجموعه برنامه های بی بی سی تالیف داکتر ظاهر طنین چنین می خوانیم:
در 19 جنوری سال 1929 پس از فرار شاه امان الله و سلطنت سه روزۀ برادرش عنایت الله، حبیب کلکانی با عنوان« امیر حبیب الله خادم دین رسول الله» به مقام پادشاهی تکیه زد.
صفحۀ تاریخ ورق خورده بود. از زمان تشکیل دولت افغان در سال 1747 میلادی این اولین باری بود که فردی از تاجکهای فارسی زبان شمال کابل قدرت را از حیطۀ اقوام پشتونهای درانی بیرون کشید.(2)
اما امیر حبیب الله مشهور به بچۀ سقاء کی بود؟ یک رهزن، یا یک قهرمان؟
استاد خلیل الله خلیلی که سر منشی امیر حبیب الله کلکانی بود در بارۀ شخصیت او میگوید:«
من به حبیب الله دو علاقه داشتم: علاقۀ اول من این بود که در باغ پدر من در حسین کوت باغبان بود و علاقۀ دوم من این بود که امان الله خان را از تاج و تخت انداخته بود و به مجردی که او آمد بر سر تخت نشست، او آدم بی سواد اما با وفا، او آدم بی سواد اما با ایمان، او آدم بی سواد اما شجاع، مرا به دربار خود احضار کرد و مرا به حیث سر منشی خودمقرر کرد. من چند وقتی با حبیب الله بودم در کابل و بعد از آن رفتم مزارشریف و تا آخر به مزار شریف بودم. روسها در آنجا حرکتی کردند که مزار شریف را بگیرند به نام طرفداری امان الله خان. اما امان الله خان یک جوانمردی بخرچ داد و گفت که من نمی خواهم تخت و تاج خود را به ذریعۀ روسها بگیرم و روسها از افغانستان واپس رفتند.»(3)
محمد عزیز نعیم معتقد است که بعضی گروه های مخالف امیر حبیب الله برای تحقق منافع خود استفاده کرده و راه را برای پیروزی او هموار ساختند:
شاید که منابع مختلفی خواسته باشند که از امیر حبیب الله کلکانی به عنوان یک وسیله استفاده کند چنانچه در این مورد هم روایت هایی مختلفی هست که یک عده درباریان امان الله خان به قراری که گفته می شود در تقویت و تشجیع امیر حبیب الله کلکانی نقش داشتند.
امیر حبیب الله در دورۀ سلطنت خود به همه اصلاحات گذشته یکسره پایان داد و به گفتۀ عزیز نعیم دست به اقداماتی زد که شاه امان الله نیز در اواخر سلطنتش پذیرفته بود.
ما می بینیم که یک سلسله حرکتهای ارتجاعی هم در این وقت صورت گرفت. مثلآ مکاتب بسته شد،زنها به کلی خانه نشین شدند.اعلان امیر حبیب الله خان کلکانی را ما به شماره دوم حبیب الاسلام( یگانه نشریۀ دولتی در دوران امیر حبیب الله خان کلکانی) خوانده می توانیم. و اعلیحضرت امان الله خان هم در آخر تقریبآ همین اعلان را در اثر فشار، قبل از خلع خود قبول کرده بود.(4)
و شادروان پوهاند جاوید جوانمردی امیر حبیب الله کلکانی را با این الفاظ می ستاید:
میگویند که حبیب الله خادم دین رسول الله جشن استقلال را با شکوهی هر چه بیشتر بر گزار کرد. در طول راه از ارگ تا دهمزنگ طاقهای نصرت با دروازه های افتخار بر پا شده بود. خودش بالای سکو یا منبر چوبین که نشان دورۀ امانیه در پیشانی تخت آن نصب بود قرار گرفته که عکسش موجود است.قرار براین بود که عطاء الحق خان وزیر خارجه نطق او را بخواند اما خودش گفت که خداوند برایم زبان داده و بدون کاغذ گپ می زنم.سپس خطاب به مردم گفت: جشن استقلال تان مبارک باشد! این جشن نه از دادۀ من است و نه از مومۀ امان الله، از شما مردم است که خونتان را ریختید و آزادی را گرفتید. من به غازی امان الله تار دادم( تلگراف دادم) و این جشن را برایش تبریک گفتم. بروید خوشی بکنید!
امیر حبیب الله کلکانی همان آغاز سلطنتش با مقاومت بر خورد. او از یک سو باحملات شاه امان الله از قندهار و طرفدارانش، غلام نبی خان چرخی از مزار شریف و شجاع الدوله خان از هرات مواجه بود و از سوی دیگر مجبور بود با نیروی والی علی احمد خان در شرق و سپهسالار ناد ر خان در جنوب بجنگد. با وجودی پیروزی های اولیه، به نظر میرسید که بدست آوردن پیروزی نهایی برای رژیم حبیب الله کار آسانی نباشد.(6)
مرحوم میر محمد صدیق فرهنگ مولف کتاب ارزشمند" افغانستان در پنج قرن اخیر" موقف دشوار امیر حبیب الله کلکانی را در روزهای سلطنتش چنین بر میکشد:
امان الله شاه پس از اعلان مجدد پادشاهی اش در قندهار اولتر از همه با دولت بریتانیه تماس گرفته توسط شجاع الدوله وزیر مختار افغانستان در لندن از دولت مذکور تقاضا کردتا اسلحه ای را که در هنگام مسافرتش در انگلستان خریداری کرده و قسمت اول آن به کراچی رسیده بود برای او به قندهار بفرستد. شاید شاه و وزیر خارجه اش غلام صدیق خان که با او به قندهار آمده بود. خیال داشتند با این مراجعه به اصطلاح به یک تیر دو نشان بزنند.
از یک سو بدست آوردن سلاح و از سو تصدیق پادشاهی امان الله شاه از جانب انگلیس. اما کارگردان دولت مذکور حاضرنبودند در هیچ از این دو موضوع با او همکاری کنند و چنانچه از ملاحظۀ اسناد دیپلو ماتیک ظاهر می شود« همفریز» وزیر مختار انکلیس در کابل در این زمینه بر همه پیش قدمی داشت...
چند روز پس از آن « سر آستین چمبرلین» وزیر خارجه انگلیس در جواب سوالی در پارلمان توضیح کرد که چون شاه امان الله قبلآ از استعفایش به حکومت اعلیحضرت اطلاع داده است تا هنگامی که مردم افغانستان عمومآ علیرغم این اعلان، او را دوباره به پادشاهی نپذیرند حکومت اعلیحضرت نمی تواند حکومت او را حکومت قانونی افغانستان بشناسد...
حبیب الله در نظر ایشان در حکم وسیله ای بود که او را برای پُر کردن خلای سیاسی در مرحلۀ انتقالی بکاربردند.آنها بر آن بودند تا قدرت را به شخص مطلوبشان که باغلب احتمال محمد نادر خان بود بر سانند. از همین جاست که درین دوره از تقویت تمام مدعیان دیگر پادشاهی اعم از شاه سابق و امیر لاحق خودداری نمودند و به شخص مورد نظر فرصت دادند تا قدم بقدم نفوذش را در کشور گسترش دهد. هرچند سند قاطع در این باره در دست نیست اما قراین قوی برای ا ثبات آن موجود است مثل ملاقات همفریز با محمد نادر خان در پشاور و مشوره دادن به او راجع به اینکه از تعهد اعادۀ پادشاهی به امان الله شاه خود داری کند و اطمینان دادن محمد نادر خان به نمایندۀ وایسرا در بمبئی که در صورت کامیابی چنان سیاستی اختیار کند که با حفظ استقلال افغانستان با نظر دولت بریتانیه موافق باشد...
اما امان الله شاه در قندهار پس از آنکه از دولت بریتانیه مایوس شد یه همکار سابقش اتحادشوروی روی آورد و برای این منظور غلام صدیق خان وزیر خارجه را به مسکو فرستاد. تصادفآ غلام نبی خان برادر غلام صدق خان هم در مسکو به عنوان سفیر کبیر افغانستان وظیفه داشت وبا رسیدن غلام صدیق خان هر دو دست اندر کار شدند. امیر حبیب الله هم از کابل کار را برای ایشان آسان ساخت زیرا علاوه بر تبلیغات دینی که روسها ازآن بیم داشتند از همان اول پادشاهی، با سید عالم شاه، امیر سابق بخارا مناسبات گرم و نزدیک قایم کرد. پیوسته او را به مجلس میخواند و از آزاد ساختن بخارا سخن میراند.
بروایت یک شاهد عینی، در دستگاه دولتی شوروی راجع به حبیب الله دو نظر جداگانه وجود داشت. دستگاه اطلاعات مخفی آن کشور که در آن هنگام به ( او. گی. بی.یو) شهرت داشت به این عقیده بود که حبیب الله پسر یکنفر سقاء وبا ین حساب وابسته به طبقۀ رنجبر است باید دولت شوروی حرکت او را انقلابی شمرده در برابر رژیم شاهی گذشته حمایت کند، اما وزارت خارجۀ شوروی که قیام حبیب الله را ناشی از دسیسه انگلیس می شمرد طرفدار کمک به امان الله شاه برای ناکام ساختن نقشۀ انگلیسیان بود.
استالین که تازه قدرت تام را در شوروی بدست آورده بود در مرحلۀ اول نظر وزارت خارجه تائید نمود و در مذاکراتی که با غلام نبی خان و غلام صدیق خان بعمل آورد کمک دولت شوروی را به ایشان وعده داد و چنانکه گفته آمد یک قطعه از نیروی نظامی شوروی را به افغانستان گسیل کرد... مسالۀ موجود بودن افراد نظامی شوروی در قوای غلام نبی خان فاش گردیده و افکار را در بسا از کشور ها از جمله ترکیه و ایران علیه شوروی بر انگیخته است.
به قول « آقا بیکوف» سابق الذکر که جندی بعد به غرب پیوسته معلوماتش را در کتابی با عنوان " او، گی، بی، یو، دهشت نهانی روسیه" به نشر سپرد. کشف این نکته موجب شد تا دولت شوروی نیروی نظامی اش را از افغانستان واپس بخواهد.(7)
ادامه دارد
فهرست ماخذ:
1میرغلام محمد غبار" افغانستان در مسیر تاریخ" چاپ دوم( پیام مهاجر) ایران-قم اسد 1359، ص 821.
2- دکتور ظاهر طنین، از مجموعۀ برنامه های بی بی سی- افغانستان در قرن بیستم1900-1996،تهران، چاپ اول 1384،ص 60.
3- همان کتاب،ص61.
4- همان کتاب،ص62.
5- همان کتاب،ص63.
6- همان کتاب،ص64.
7- میر غلام محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ امریکن شپیدی هرندن، ویرجینیا سال1367 برابر با 1988 میلادی، صص 401و 402.
سیاوش:
آقای داکتر اکرم عثمان، نخستین پرسشی که میتواند مطرح شود؛ روشن ساختن مشترکات و تفاوتهای اساسی میان نهضت مشروطیت در افغانستان و ایران است .
داکتر اکرم عثمان:
کشور های افغانستان و ایران به دلایل مشترکاتی چون همدینی، همزبانی و گذشته های مشترک تاریخی همواره بر همدیگر تاثیر گذار بوده اند. در زمان جنبش های مشروطه خواهی که تقریبآ همزبان در هر دو مملکت اتفاق افتاده است مبادلات فرهنگی بین آنها جاری بوده و جرایدی چون « حبل المتین» و « سراج الاخبار» توسط روشنفکران و نو اندیشان هر دو سر زمین دست بدست میگشته است و در گستره های شعر و داستان نویسی نیز حامل نظریه ها و روش ها بوده اند.
به گفت آصف جوادی پژوهشگر شناختۀ افغان در مجلۀ « خط سوم» یاد آوری این نکته خالی از فایده نیست که مشروطیت ایران و افغانستان یک تفاوت اساسی و بنیادی دارد که همین تفاوت، نقش بسیار تعیین کننده ای در فراز و فرود شعر مشروطیت این دو کشور دارد. تفاوت یاد شده این است که جنبش مشروطیت در افغانستان ریشه در خود دربار و حکومت دارد، یعنی مشروطیت با اجازه و اشارۀ دربار و دولت بوجود آمده است و پیشگامان آن – عمومآ تنخواه خوران و مزدبگیران دولت هستند و برای همین، جنبش مشروطه خواهی در افغانستان هرگز نتوانست قد راست کند و مسیر طبیعی خود را برود. همین حرکت دست به عصای مشروطه خواهی در شعاع چراغ نیمه جان دربار سبب شد که ادبیات مشروطیت نیز گرفتاریها، خود سانسوری و مدح و ثنا و ستایش شود، بر خلاف مشروطه خواهی ایران که از لایه های گوناگون اجتماع آغاز شده بود وشاید به همین خاطر است که از مشروطه خواهی ایران به انقلاب مشروطیت هم یاد می شود.
باری خیزش عمومی مشروطیت در ایران سبب شد که این جنبش عصیانگرانه و بدون کدام مانعی راه خود را ادامه بدهد و همه شئون و زوایای زندگی مردم را تحت تاثیر قرار بدهد، خصوصآ عرصۀ شعر و ادبیات را که مورد بحث ماست.
محتوا و درونمایۀ شعر مشروطیت ایران و افغانستان در بسیاری از موارد همخوانی و هم آهمنگی دارد، مانند آزادی خواهی، وطن خواهی ، عدالت خواهی و بیزاری از استبداد و بازگویی پس ماندگی و...
سیاوش:
آقای داکتر لطفآ در اول روی مضامین و محتوای مشترک شعر مشروطیت ایران و افغانستان ، و آنگاه درونمایه اختصاصی مشروطیت دو کشوربحث کنید.
د.ا.عثمان:
تردیدی ندارد که به خاطر محدویت شرایط زندگی و بعُد بیشتر مسافه بین افغانستان و اروپا مشروطه خواهی دیر تر به کشور ما رسید و به تبعیت از آن ، نوزایی فرهنگی از جمله شعر، درامه نویسی و داستان نویسی مطابق تکنیک ها و موازین مورد قبول اروپائیان با تاخیر فراوان وارد ادبیات ما گردید.
همان طور که در مباحث گذشته آوردیم در گستره های رمان نویسی، فن ترجمه و معرفی تیوری های تازۀ هنری و ادبی این محمود طرزی بود که آن دریافتها را از سوریه و ترکیه به وطنش آورد و هم او بود که رمان های تخیلی « ژل ورن» نویسنده مبتکر فرانسوی را به فارسی ترجمه کرد و اهل قلم افغانستان را به سبک ها و شیوه های جدید نویسندگی آشنا نمود.
تردیدی ندارد که طرزی با استفاده از فرصت هایی که دربار در اختیارش قرار داد به اشاعۀ مرامهایش کوشید و تا حدودی وابستۀ امرای وقت بود ولی قدر مسلم اینست که او نه فقط دنباله رو دربار نبود بلکه در موارد زیادی دربار را به دنبالش می کشید. همو او بود که امیر حبیب الله سراج الملۃ والدین را به تاسیس مکاتب و کارخانه هاو احداث جاده ها و بنا های جدید تشویق کرد و سرانجام به گرفتن اجازۀ نشر مجدد سراج الاخبار توفیق یافت. همچنین رابطۀ او با شاه امان الله رابطۀ مرید و مراد بود.پادشاه نظریات او را دنبال میکرد. مع الوصف به گفت محمد آصف جوادی، مشروطه خواهی در بین قاطبۀ مردم نشو ونما نیافت و هیچ گاه به عنوان یک نیاز عمومی از طرف عوام الناس مطرح نشد از همین سبب در سطوح بالایی اشرافیت محصور ماند.
به هر رنگ همان طور که جوادی اشاره کرده است مشروطه خواهی در افغانستان بر عکس ایران به انقلاب فراگیر و سراسری منجر نشد و بی تردید یکی از دلایل ضغف و سرانجام شکستن همان دوری از مواضع فکری مردم بود.
در این باب شایان ذکر است که تحلیل علل ناکامیهای نهضت های مشروطه خواهی در ایران و افغانستان و دیگر ممالک اسلامی فرض مبرمیست که باید درون آنرا شکافت و به علت العلل مساله رسید.
سیاوش :
بنظر شما راه نجات چیست؟
د.ا.عثمان:
به پنداشت من راه نجات چنین نهضت هایی نه در توسل به انقلاب قهر آمیز و نه در تاسیس پایگاه مردمی و نه در مبارزه مسالمت آمیز و پارلمانی نهفته است. رفع چنین بن بستی رجوع مجدد به عقلانیت می باشد- عقلانیتی سختگیر، بی ترس و کنجکاو می باشد که تا به عمق و کنه حقیقت نرسد از جستجو و تکاپو نمی ایستد.
در ترازوی چنین طرز دیدی هیچ دگم و دستوری پذیرفته نیست، مگر اینکه تائید و تصدیق علوم مثبته را در بر داشته باشد.
از آنجا که به دلیل سلطۀ بی حد و حصر سنت! بر عقول و اذهان عمومی اندیشه های آزادی خواهانه که از الزامات مشروطه خواهی است در سرزمینهای اسلامی به قوام نمیرسند و در نیمه راه نشو و نما می خشکند نهضت های روشنفکرانه ای چون انقلاب مشروطه، نهضت چپ، جنبش ملی کردن نفت برهبری دکتور محمد مصدق در ایران سر انجام به حکومت تمامیت خواه جمهوری اسلامی منتهی شد. و در افغانستان از درون آن همه تقلا و پیکار روشنفکرانه آدمهای تنگ نظری چون ملا عمر زمام امور مردم را بدست گرفتند. و اما تمام آن ناکامی ها و دشواری ها بدین معنا نیست که از باز شناسی و باز نگری نهضت مشروطه در افغانستان و ممالک گرد و نواح ما چشم بپوشیم چه همان گونه که قبلا گفتیم آن نهضت ، نخستین رویکرد عقلایی به قضایای دست و پا گیر ما بود و راه دیگری جز پیمودن همان مسیر وجود ندارد.
واما موارد مقارنه و مقایسۀ نهضت های ادبی در دو کشور ایران و افغانستان هنگام ظهور مشروطه خواهی: در کتاب گفتار های ادبی و اجتماعی نگارش داکتر غلامعلی رعدی آذرخشی در باب نا به سامان ایران در آستانۀ ظهور مشروطیت چنین میخوانیم:
افسوس که این مزرعه را آب گرفته دهقان مصیبت زده را خواب گرفته
خون دل ما رنگ می ناب گرفته و زسوزش تب، پیکرمان تاب گرفته
ثروت شده بی مایه و صحت شده بیمار
چون خانه خدا خفت و عسس ماند رفتن خادم پی خوردن شد و بانو پس خفتن
جاسوس پس پرده پی راز نهفتن قاضی همه جا در طلب رشوه گرفتن
واعظ به فسون گفتن و افسانه شنفتن نه وقت شنیدن ماند ،نه موقع گفتن
و آمد سر همسایه برون از پس دیوار...
قالب و شکل این منظومه مسمط معرف منوچهری را مطلع« خیزید و خز آرید که هنگام خزان است...» به خاطر می آورد ولی موضوع و مضامین آن گاهی حماسی و گاهی وطنی و اجتماعی و گاهی انتقادیست و بدین جهات این مسمط و غالب منظومه های اجتماعی دیگری که ادیب الممالک در مدت چهارده سال بعد سروده در میان آثار قدما نظیری ندارد...
تاثیر مجموع این وقایع در جامعۀ مطبوعات و در افکار عده ای از شاعران و نویسندگان موجب انشاء و نشر مقالات و اشعار و ترانه های مهیج شور انگیزی بنام ادبیات وطنی و سیاسی مخصوصآ در هفت سال اول مشروطیت شد.
« پروفیسور ادوارد براون» خاور شناس انگلیسی نمونه های از آنها را در کتابی تحت عنوان « شعر سیاسی ایران جدید » با یک مقدمه تحلیلی و ترجمۀ اشعار به انگلیسی در همان زمان چاپ کرده که مرجع سودمندی است.
کشش و جاذبۀ نهضت و انقلاب مشروطیت وآرمانهای نوید بخش آن به حدی قوی بود که از طرفی شاعران نامدار مانند ادیب الممالک فراههانی و ملک الشعرا بهار را که تا آن زمان به سنت شعرای قدیم بیشتر مدیحه می سرودند وادار ساخت که گاهی در قصایدی کاملا به سبک قدما و گاهی در منظومه ها و مسمط هایی با بیانی ساده در موضوعات اجتماعی سخن سرایی کنند و از طرف دیگر بعضی از شاعران گمنام تا آن تاریخ مثلا ابوالقاسم عارف قزوینی و سید اشرف گیلانی و علی اکبر دهخدا را مانند آهن ربا به خود جذب کرد و آنان را به سبب پدید آوردن آثاری موثر و مهیج که از لحاظ فکری و موضوع و حتی گاهی از لحاظ شکل ظاهری شعر واجد تازگیهایی بودند به اوج شهرت و محبوبیت رسانید...
و این دوبند از آن منظومۀ دهخدا که در بارۀ مرگ و وصیت همکار شهیدش میرزا جهانگیر خان با سبکی نو سروده بود:
بگذشت زســـــر ســـیاهکاری رفت از ســـر خفتگان خماری محبـــــــــوبۀ نیلگــون عماری و اهریمن زشـت خو حصاری |
ای مرغ سحر چو این شــب تار و زنفحۀ روح بخش اســـــــحار بگــــشــــود گره ززلف زر تار یزدان به کمال شــــــد پــــدیدار |
یادآر زشمع مرده، یاد آر
ای کودک دورۀ طلایی بگرفت زسر خدا خدایی گل بست دهان ژاژ خایی ما خوذ به جرم حق ستایی |
چون گشت زنو زمانه آباد و زطاعت بندگان خود شاد نه رسم ارم نه رسم شداد زان کس که زنوک تیغ جلاد |
پیمانۀ وصل خورده، یاد آر(2)
سیاوش:
وضعیت ادبی در افغانستان هنگام نهضت مشروطه ایران چه سیری داشت؟
د.ا.عثمان:
در افغانستان وضعیت ادبی هنگام نهضت مشروطه سیری مشابه ایران داشته است. به گفت بشیر سخاورز نویسنده و پژوهشگر معروف: شعر بیشتر از هر ساخت دیگری توانست که تاثیر مشروطه را به سود خود بپذیرد و در ضمن شاعران ما برای اولین بار متوجه جریده ای شدند که بیشتر و بهتر می توانست افکار شانرا در بین جامعه منعکس کند....به همین دلیل {محمود طرزی} شمارۀ اول سراج الاخبار را با قصیدۀ{ محمد سرور واصف} آذین بخشید. این قصیده هم در وصف سراج الاخبار سروده شده که وجود انرا برای بیداری ملت افغان ضروری میداند...
از قصیده بلند واصف چند مطلب استنباط میگردد.نخست اینکه در زمان وی توجه به علم و دانش بوده و شاعراز دنیای پیشرفته خوب آگاه است . بنابر همین دلیل می باشد که ملت خودش را به تلاش و تکاپو فرا میخواند.
دوم: شاعر از کسانیکه مضمون شعر شان هنوز هم خال و خط پری چهرگان به نکوهش یاد می کند و آنرا مضمون شعر گذشته می نامد. یعنی اینکه رسالت شاعرزمان وی، مبارزه علیه جهل و نادانیست و شاعرانی که هنوز هم در کمند زلف معشوقه های تخیلی اسیر اند، به قول او شاعران دون هستند.
نگویم اینکه سبحانم ولی این قدر دانم
که همچو شاعران دون نیم در خال و خط فانی
قصیدۀ واصف از صلابت سخن و بکارت معنی بر خوردار است ولی همان طور که قبلا آوردیم از نظر مضمون فلسفی و سیاسی در نیمه راه تجدد خواهی و مدرنیسم قراردارد و در طرح آرمانهایش چشم امید به عنایت سلطان دارد و در نهایت از چهار چوب معنویت مسلط و سنت متداول فراتر نمی رود. و همین محدودیت، مصداق سخن محمد آصف جوادیست که اجباروابستگی مشروطیت افغانستان را به قدرت مسلط، عنوان کرده است . به عنوان مثال در مطلع آن قصیده چنین میخوانیم:
به حمد الله که از آثار رحمت های یزدانی
خدیو دادگر شد هر بنای عدل را بانی
لوای دین به عهدش آسمان سا گشت در عالم
که از رفعت زند صد طعنه را چرخ کیوانی
رواج حکمت ایمانیان آمد که از رشکش
به خاک تیره یکسان گشت حکمت های یونانی(3)
شاعر در دو بیت بالا مفاهیم التقاطی را در امتزاج با یکدیگر خمیر کرده است. مقدمتآاو از برکات مراحم یزدانی سخن میراند و به تاسی از آن امیر وقت یا خدیو دادگر را می ستاید که عدل و داد پیشه کرده است.
در بیت چهارم خبر از رواج حکمت اهل ایمان میدهد که در برابرش فلسفۀ یونان بیرنگ گشته و با خاک یکسان گشته است.
از فحوای مطالب بالا بر می آید که شاعر به دو حکمت عقلانی باورمند است و حکمت اهل ایمان را امتیاز بیشتر میدهد، در صورتیکه چنان حکمتی در فرازین مراحلش از علم کلام فراترنمی گذرد.در نهضت مشروطۀ افغانستان من، به صاحبنظری بر نخورده ام که با استفاده از لائیسیتی( جدایی دین از سیاست) عقلانیت مستقل از سنت را به عنوان راه رهایی علوم سیاسی از چنگ تحجر مطرح کرده باشد. البته شایان ذکر است که الزامآ جدایی دین از دولت به منی نفی دین و کم بها دادن معنویت مسلط نیست بلکه هدف، تفکیک امورناسوتی از لاهوتی می باشد و قرار دادن هر یک در جایگاه مناسب خودش.
سیاوش:
آیا اندیشۀ بـریده از سنت و بی پروا به آن کاربُرد موفقانه خواهد داشت؟
د.ا.عثمان:
من به جد باور دارم که اندیشۀ بدون سنت و بی پروا به سنت راه به جایی نمی برد ولی باید هر سنتی با یک فلسفۀ عقلانی فهم شود همان کاری که صاحبنظران ادیان یهود و نصارا به تدوین آن توفیق یافته اند. آنها بامدارای فکری و دینی چند صد سال پیش یافتند که "کاردنیا را به قیصر و کار عقبی را به پاپ واگذار شوند"
در شریعت مسیحی نیز حق حاکمیت در اصل از آن پروردگار است اما خداوند بخشی از آنرا به انسان وامیگذارد مانند اداره کردن دولت، کشور، خانواده و غیره.
توماس اکویناس صاحبنظر مسیحی حق حاکمیت را اعم از مسیحی و غیر مسیحی حق همگان میدانست . در قرن پانزدهم پس از کشف امریکا مساله چگونگی رفتار با بومیان فوریت یافت.
روحانیان و حقوق دانان در دومینکن اسپانیا( مکتب مدرسی دوم) بومیان را نیز سزاوار بر خورداری از چنان حقی دانستند.
« شوارز- » مربوط همان مکتب به قانون طبیعی اخلاق معتقد بود که خدا آنرا در قلب همه، حتی در قلب کفار به ودیعه نهاده است.
این قانون طبیعی جزئی از مشیت الهی است برای هدایت بشر و در مومن و کافر مشترک است.(4)
باید اذعان کرد که هیچ نهضتی در افغانستان و منطقه ما پا نمی گیرد مگر با عقلانی کردن مبانی نظری اندیشۀ سیاسی و چنین هدفی بدست نمی آید مگر از طریق فعال کردن دستگاه فکری اندیشه ورزانی چون" فارابی"و ملا صدرا" به گفت سید محمد جواد طباطبایی فیلسوف و نظریه پرداز ایرانی: حکمت متعالیۀ ملا صدرا ، ملتقای عقل و شرع است، جامع این دو ، یعنی عقلانیت فلسفی و عرفان دینی می باشد.
اگر جنبه های عقلانی فلسفۀ ملا صدرا را بسط دهیم شاید به جایی برسیم اما نه به صورت ایدیولوژیک! که همه باید از آن متابعت کنند.
برخی کوشیدند عرفان را جانشین فلسفه بکنند و برخی هم علوم اجتماعی را. چیزی که نمیدانند این است که علوم اجتماعی در غرب برآمده از دل همان فلسفه و عقلانیت غربی است و زادگاه و زهدان آن همان فلسفه است.(5)
کوتاه سخن اینکه از آنجا که ذات مشروطه خواهی یک مسالۀ سیاسیت و شعر دوران مشروطه خواهی از سیاست جدا نمی تواند بود لاجرم باید خاطر نشان کنیم که با شعر آن دوران نمی توان به کنه اندیشۀ دوران جدید رسید و در ضمن بیان قضایای بغرنج اجتماعی با سرایش شعر ناممکن است. ادبیات در کُل به مشابۀ محرک نهضت های سیاسی- اجتماعی بکار میرود نه به عنوان دستگاه تشریحی و توصیفی مباحث اجتماعی.
ادامه دارد
فهرست ماخذ:
1- محمد آصف جوادی، نگاه تطبیقی میان شعر مشروطیت ایران و افغانستان، فصلنامۀ خط سوم، شماره 3و4 بهار و تابستان 1382 ، چبپ مشهد صص 250و251 و 252.
2- داکتر غلامعلی رعدی آذرخشی، گفتار های ادبی و اجتماعی ، از انتشارات ادبی و تاریخی موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، چاپخانۀ بهمن، 1370، صص67و68و69.
3- بشیر سخاورز، چند مقاله، ناشر، سلیم.ر. ایوبی، سال چاپ جون 1997 دهلی ص 6
4- م-کوهیار، بررسی عقلانی حق، قانون و عدالت در اسلام، نثر خاوران، پاریس 1374،ص 7
5- داکتر سید جواد طباطبایی، مجله ایران فردا، غرب و شرق و مسایل ما شماره 12، صص 5و6و7
سیاوش:
جناب محترم داکتر اکرم عثمان، نهضت مشروطه خواهی بر اکثر شـئوون و جنبه های زندگی مردم افغانستان تاثیر ژرف و دوامدار برجای گذاشت. تاثیرگذاری نهضت مشروطه بر هنر و ادبیات را چگونه بررسی میکنید؟
داکتر اکرم عثمان:
هنر و ادبیات نیز از این تاثیر پذیری بی بهره نماند و جلوه های جدید زندگی از شعر و نثر هنری، اعم از مسایل اجتماعی، سیاسی و تغزلی از آنها بازتاب یافت که خبر از حرکت و پویش تازه ای در درون و بیرون جامعه میداد.
پژوهشگر، منتقد ادبی و شاعر معروف بشیر سخاورز از ذکر مقدمات این گرایش جدید، مسالۀ مورد بحث را چنین بر میکشد: بعد از شکست امیر شیر علی خان و نفوذ بیش از حد انگلیس در امور افغانستان اجازۀ نشرات برای افغانها داده نشد.« شمس النهار» اولین جریدۀ افغانستان از نشر بازماند و امیرانی که بعد از امیر شیر علی خان در راس قدرت قرار گرفتند نه تنها توجهی به نشر کتاب و یا جریده ای نشان نداند بلکه برای باج پرداختن به انگلیسها مانع نشرات می شدند.
هرچند مطبعه ای بنام « دارالسلطنت» وجود داشت. ولی این مطبعه تنها مکاتیب ، جداول و بعضی از کتب سلطنتی را چاپ میکرد؛ چنانچه در عهد امیر عبدالرحمن خان تنها دیوانی که از چاپ برآمد دیوان« عایشه درانی» بود و در ضمن کتاب « تزک ناپلیون» هم چاپ شد. البته امیر عبدالرحمن خان برای اشاعۀ افکار خودش تلاش بسیار میکرد، چنانچه با وجود مقاومت سر سخت او در مقابل نشرات، امیر کم سواد کتاب خودش را بنام « پند نامۀ دنیا و دین» اقبال چاپ داد.هم انگلیس ها به سبب آنکه امیری مطابق میل شان در افغانستان پیدا کرده بودند کتابی به نام « زندگانی امیر عبدالرحمن» بزبان ستایشی و مجامله در انگلستان چاپ کردند که این بعدآ به خواهش امیر و کوشش هند برتانوی در « بمبی» هند بزبان دری ترجمه شد. این بود آنچه از امارت یعقوب خان و امیر عبد الرحمن خان بدست اهل فرهنگ رسیده که بدیهی است به هیچ وجه نمی توانسته عطش مردمان فرهنگدوست را فرو نشاند. چنین خلایی در زندگی افرادی که خواهان مشروطه بودند به وضاحت به ملاحظه میرسید و بنابرهمین اصل بود که مشروطیت در اولین مراحل با تلاش فراوان می کوشید تا که این خلا را پُرنماید. افرادی که چرخ مشروطیت را به حرکت در آوردند خود شاعران و نویسندگانی بودند که یگانه راز موفقیت مشروطه و ترقی کشور را در بوجود آوردن امکانات بیشتر چاپ میدیدند.(1)
به دنبال توضیحات بالا مبتنی بر اهمیت چشمگیر صنعت طبع و نشر در اشاعۀ افکار جدید در افغانستان و در دوره های رکود آن صنعت در زمان حاکمیت امیر محمد یعقوب خان و امیر عبد الرحمن خان ، سخاورز به اوج مجدد نهضت چاپ جراید و کتاب در زمان امارت امیر حبیب الله خان سراج الملت والدین می پردازد و از کوشش ثمر بخش محمود طرزی یاد می کند که به گرفتن اجازۀ نشر دوبارۀ جریدۀ سراج الاخبار از پادشاه، توفیق یافت.
او از ظرفیت وسیع آن نشریه در چاپ شعر ها و مضامین مشروطه خواهان خبر میدهد و توضیح میدهد که سراج الاخبار نخستین جریده ای بود که آگاهانه و شعوری ضرورت های مبرم جهان معاصر را در گستره های فرهنگ ، سیاست، اقتصاد و ادبیات مطرح کرد و روشنفکران را از پیشرفت ها و ترقیاتی خبر داد که در گرد و نواح افغانستان و اروپا و امریگا می گذشت.
سخاورز در این باب می نگارد:
گفتیم که شعر بیشتر از هر ساخت دیگر توانست که تاثیر مشروطه را به سود خود بپذیرد و در ضمن شاعران ما برای اولین بار متوجه وجود جریده یی شدند که بیشتر و بهتر می توانست که افکار شانرا در میان جامعه منعکس سازد و هم تلاش طاقت فرسای نشر اثر قلمی را از دوش شان بردارد. از جملۀ شاعرانی که سراج الاخبار را به عنوان یک روزنه برای ترویج افکار خود دید شاعر توانایی بود به اسم « محمد سرور واصف» که در آخر جانش را برای به موفقیت رسانیدن مشروطه از دست داد.
محمود طرزی از استعداد این شاعر گرانمایه خوب واقف بود و به همین دلیل شمارۀ اول سراج الاخبار را با قصیدۀ این شاعر توانا آذین بخشید. این قصیده هم در وصف« سراج الاخبار» سروده شده که وجود آنرا برای بیداری ملت افغان ضروری میداند.
به حمد الله که ازآثاررحمت های یزدانی
خدیو دادگر شد هر بنای عدل رابانی
لوای دین به عهدش آسمان سا گشت در عالم
که از رفعت زند صد طعنه را بر چرخ کیوانی
رواج حکمت ایمانیان آمد که از رشکش
به خاک تیره یکسان گشت حکمت های یونانی
فروغ جوهر دانش، فرو بگرفت عالم را
سواد جهل شد از لوحۀ جان جهان فانی
فزود از پرتو دین، لمعۀ انوار دانش را
زدود از چهرۀ مرآت دهر آثار ظلمانی
مدارس را که بُد پیرایۀ دولت مشید شد
مسجد را که بُد زیب طراز دین شدش باقی
معارف را رواجی داد در اسلام نیکوتر
حقایق را اساسی ماند محکم در جها بنانی
به نور آن جریده کش سراج اخبار نام آمد
همیدون دیدۀ جان جهانی گردید نورانی
بشارت باد اهل فضل و دانش را از این مژده
که باغ بخردی را آمد اکنون وقت ربانی
این قصیده بلند است که تنها قسمتی از آنرا آوردیم و از آن چند مطلب استباط میگردد، نخست اینکه در زمان وی توجه به علم و دانش بوده و شاعر از دنیای پیشرفته خوب آگاه است و بنا بر همین دلیل می باشد که ملت خودش را به تلاش و تکاپو فرا میخواند.
دوم، شاعر از کسانی که مضمون شعر شان هنوز هم خال و خط پری چهرگان است به نکوهش یاد می کند. و آنرا مضمون شعر گذشته میداند. یعنی اینکه رسالت شاعر زمان وی ، مبارزه بر علیه جهل و نادانی است وشاعرانی که هنوز هم در کمند زلف معشوقه های تخیلی اسیر اند و به قول او شاعران دون هستند.
نگویم اینکه سبحانم ولیکن این قدر دانم که همچو شاهران دون ، نیم در خال و خط فانی
واصف نویسنده و شاعر اندیشمندی بوده و از آثاری که بزبان دری برگردانده، میتوان کتاب« تاریخ ادریسیان و حمودیان و موحدین افریقای شمالی» را نام برد که نسخۀ خطی آن در آرشیف ملی کابل موجود است.
اثر مشروطه را بر شاعران افغانسان می توانیم که در دو مقطع زمان بررسی کنیم. نحست شاعرانی که خود درراس مشروطه قرار داشتند و آغاز گر نهضت به شمار می رفتند.
دوم شاعران یک دهه و یا دو دهه بعد تر که به شدت تحت تاثیر شاعران مشروطه خواه قرار گرفته بودند و از شاعران دسته نخست پیروی میکردند.(2)
به گفت شاعر و ادبیات شناس معروف داکتر اسد الله حبیب در این دوره بنابر آنکه مناسبات سرمایه داری در کشور به آهستگی رشد میافت و پیکار با نظام فیودالی هم در عرصۀ ایدیو لوژیک و هم در عرصه فرهنگی جریان داشت، در مرز ادبیات تمایلات مترقی به کرسی می نشست، بورژوازی ملی و ملاکین که با بازار داخلی بستگی داشتند چون نیروهای تازه دم اجتماعی مواضع خود را مستحکم میکردند و حکومت( اخوان افغان) که نمایندۀ منافع آنان بودند قدرت را بدست داشت. از این سبب حکومت با تلاش خستگی نا پذیر تعلیم و تربیه را گسترش میداد و بیدریغ مکتب افتتاح میکرد.... همچنین در برابر ادبیات وظایف جدیدی گذشته شد. حفظ آزادی بدست آمده، رشد صنایع ملی تعمیم معارف، عشق وطن، متحد ساختن قبایل و اقوام مخالف باشندۀ افغانستان از موضوعات اساسی ادبیات بود و اما تنها شعرا و نویسندگان جوان و یا درجه دوم بار سنگین موضوعات یاد شده را میبردند....
شعرای این دوره در همان قالب های قدیمی موضوعات جدید را بیان کردند. و بیشتر در وصف اعلیحضرت امان الله خان شعر می گفتند. و صف امیر مبالغۀ شعر های سدۀ میانه را نداشت بلکه با ذکر اصلاحاتی که در زمینه های مختلف زندگی به عمل آمد علاقه و کوشش وی به آبادی مملکت و آرامی مردم ستوده میشد.
شیر احمد مخلص شاعر حضور اعلیحضرت امیر حبیب الله خان نهضت دورۀ امانی را در اشعارش ستایش میکرد و از پاینده محمد فرحت، میر غلام حضرت شایق ، خلیل الله کاتب وزارت مالیه( که شاید استاد خلیلی معاصر است) و محمد سرور در مجله ها و جراید پایتخت اشعاری چاپ میشد. منشی علی رضایی میمنگی اشعار خود را در اتفاق اسلام هرات چاپ میکرد. اشعار محمد یوسف پنجشیری و میرزا غلام جیلانی سرکاتب ادارۀ «ستارۀ افغان» در ستارۀ افغان چاپ میشد و سید میر محسن آقای قندهاری اشعار پشتو می سرود و در « طلوع افغان» و « اتحاد مشرقی» چاپ میکرد و از عبد الرحمن تاجر هراتی اشعاری در انیس و « امان افغان» چاپ میشد.
از فرحت شعری در « اتحاد مشرقی» چاپ شده ات که در آن شاعر همنوایی خود را با پلانهای اصلاحی دولت نشان میدهد و می نویسد:
به عدالت محبت است مرا
به مساوات الفت است مرا
تیز فکری به انتظام وطن
تیغ بازی و غیرت است مرا
چون صنایع ترقی ایجاد است
زان جهت ذوق صنعت است مرا
گشته پر برگ و بار باغ وطن
تا که شوق فلاحت است مرا
ای وطن مال و جان فدا کردن
پی حفظ تونیت است مرا
شعرا با شور و شوق حکومت امانی را پذیرا شدند و شاعری با تخلص حبیب در مخمسی بر غزل لسان الغیب حافظ که در امان افغان چاپ شده است، بابهحت و شادمانی به استقبال نهضت امانی میرود:
شکر خدا که نخل مرادم ثمر گرفت باغ امید خلق عجب بار و بر گرفت
آخر دعای خسته دلان بین اثر گرفت ساقی بیا که یار زرخ پرده بر گرفت
کار چراغ خلوتیان باز در گرفت
بهترین نمونۀ شعر این ده سال شعریست از فرحت....
از خنجــــر آبـــــدار افـغان آبـــســــت بروی کار افغان
در وقت غزا اثبات وجرئت باشــد به خدا شعار افغان(3)
در این ده سال رومان نویسی هم از نظر نیفتاد ، انیس موضوعات رشوه را به اقتراج گذاشت و از نویسندگان خواست تا در آن موضوع رمان بنویسند....
دراین دوره که تسلط موسیقی کلاسیک هند ادامه می یافت استاد قاسم بنای مکتبی را گذاشت که پایه ها ی آنرا ترانه و غزل راگ و راگنی بود. راگ با غزل می آمیخت و هرمقام به وقت خاص پیوند داشت و چون تعهدی در برابر اجتماعش حس میکرد و با موسیقی خالص نمی توانست پیامش را به گوش شنونده برساند بنابر آن از شعر کمک میگرفت...
این موسیقی دیگر موسیقی هند نبود با آنکه از ریشۀ آن رویده بود موسیقی افغانی و استاد قاسم آنرا موسیقی افغانی می نامید...(4)
در هنر نقاشی این دوره آمیزشی از نقاشی غربی و شیوه های شرقی دیده می شود و بعضی از نقاشان در عین حال به هر دو روش آثاری بوجود آورده اند... پروفیسور غلام محمد که در آغاز به میناتور علاقمند بود بعد از تحصیل در اروپا به شیوه های اروپایی تمایل بیشتر داشت...و همچنان استاد برشنا در سال 1926 تحصیلات خود را در اکادیمی هنر های زیبای برلین، مونیخ و لایپزیک تمام کرده به وطن آمد و به کار تدریس پرداخت..
سینما و تیاتر نیز در این دهۀ تابناک فرهنگ کشور ما از نظر نیفتاد . سینما در کابل در سال 1303 در قصر سلامخانۀ شاهی با نمایش فلم های صامت آغاز یافت و سالی بعد از آن در پغمان بنای سینمای دیگری گذاشته شد...
حکومت امانی نقش تیاتر را در روشن ساختن اذهان مردم مهم می پنداشت و شخص اعلیحضرت امان الله در نخستین سالهای سلطنت در اندیشه تاسیس تیاتر افتاد. نخستین درامی که به نمایش گذاشته شد« شهزادۀ جاوا» نام داشت که مترجم آن بدری بیگ قانون دان ترکی بود ک به حیث مشاور در شورای دولت استخدام شده بود...
برای تمثیل درام به تشویق شاه از اهل دربار و خدمتگاران حواشی آن نیز استفاده میشد و قصر های شاهی برای نمایش تخصیص میافت و حتی زیورات ملکه در اختیار ممثلین قرار میگرفت.
نخستین درام را شخص امیر امان الله مطالعه کرد و آنرا یک درام آموزنده و مهیج اجتماعی دانسته و تمثیلش را سودمند شمرد....
در سال چهارم جشن استرداد استقلال درام فتح اندلس توسط متعلمین مکتب کمک معلمین ترک در پغمان نمایش داده شد.
این درام چهار پرده یی آخرین نمایشنامه یی بود که در این دورۀ دهساله روی صحنه آمد و آخرین بار در ( دورۀ سقوی) در سومین شب جشن استقلال در قصر سلامخانه ستور نمایش داده شد.
هنر تمثیل در این دورۀ دهساله بیشتر برای زنده نگهداشتن روحیۀ وطن پرستی آزادی دوستی و رزمندگی برضد هر نوع مداخله خارجی در کار مملکت به کار میرفت و بیشتر نمایشنامه هایی روی صحنه آمد از این دست بود.(5)
در بخش دیگر، به اقتضای مبحث ما، به مقایسۀ نهضت ادبی
در جنبش های مشروطه خواهی ایران و افغانستان می پردازیم
ادامه دارد
فهرست ماخذ:
1بشیر سخاورز، تاثیر مشروطیت بر شعرما، سایت انترنتی فردا، از انتشارات کلوپ قلم افغانها در سویدن، مورخ 7-2-2006 بخش اول
2- همان.بخش دوم.
3-داکتر اسدالله حبیب، دوره امانی، نشر کردۀ مرکز زبانها و ادبیات اکادیمی علوم جمهوری افغانستان، کابل 1368،ص 58.
4-همان صص 65 و 66
5- همان صص 69و 70
ترديدي نيست كه حكومت مشروطه خواهان دوم با موانع عديده اي مقابل شد و مجاهدت آن نظام به منظور تاسيس جامعه مدني در غوزه تعصبات قومي مذهبي و فرهنگي اسير ماند و سالهاي دراز مجال نيافت كه بار ديگر جوانه زند. در اين باره تا جايي كه از ما پوره بود در بحث هاي گذشته مطالبي را بيان داشتیم. در اين نوبت برآنیم كه آن آورده ها را جمعبندي کرده و افزون بر معرفي هر چه بيشتر شماري از مهره هاي موثر در امور ديواني نظري بر تدوين و تصويب نظامنامه اساسي( قانون اساسي) و آئين نامه هاي بر آمده از آن منشور تاريخي بيندازیم و از علاقه مفرطي يادكنیم كه شخص پادشاه محمود طرزي محمد ولي خان دروازي غلام نبي خان چرخي و شجاع الدوله خان غوربندي به عنوان جناح راديكال و تحول طلب و هوادار قانونمند كردن امور كشور از خود نشان داد. |
سياوش:
جناب محترم داكتر اكرم عثمان،
تاريخيت كارنامه هاي مشروطه خواهان دوم ايستادگي شان در تقابل با موانع بود يا زايش
يك فكر و فلسفه و نگاه جديد نسبت به ساخت جامعه و حاكميت
ملی؟
د.ا.عثمان:
در پاسخ پرسش شما عرض شود كه تاريخيت آن كارنامه ها نه اين است كه در تقابل با
موانع ايستادگي نشان داد بلكه اهميت چشمگير آنها عمدتآ در تاسيس و اشاعه يك فكر
جديد يك فلسفه جديد و يك نگاه جديد نسبت به ساخت جامعه و چگونگي پيدايي تيوري تازه
حاكميت ملي و مشروعيت ناشي ازآن خلاصه ميشود.
جاي گفتن ندارد كه ما در آغاز قرن بيستم جسمآ به دوران جديد رسيديم ولي ذهنآ ناچار
تفاله هاي انديشه هاي ماقبل مدرن را نشخوار كنيم. به بيان ديگر به قول لسان الغيب
حافظ شيرازي اگر (( بادشرطه!)) نمي وزيد و شميم مشروطه خواهي از فراسو هاي مرزها
نميرسيد هيچ تضميني وجود نداشت كه عده اي از روشنفكران ما تصميم بگيرند حجاب سياه
قرون وسطي را پاره كنند و قدمهاي ولو كوتاه و كوچك، به سوي عصر حاضر بگذارند. از
اين جاست كه آن نخستين گامها ، طلايه هاي دخول به دروازه تاريخ به شمار ميروند و از
ارزش ويژه اي برخوردارند. به تعبير ديگر، پيش از آن نهضت، قدرت بر سر اقتدار هيچ
شرطي را در كار استفاده از اختيارات نامحدودش نمي پذيرفت و خود را فوق جامعه و
قانون مي پنداشت. بنابران، همواره نظام مطلقه جايش را به مطلقيتي شديد تر وخشن تر
مي سپرد و ضريب استبداد سياسي روز تا روز مضاعف تر ميشد ولي مشروطه خواهان
افغانستان آن طلسم را باطل كردند و جوف مفرغين و حصار فولادين آن مدار بسته و مقفل
را مردانه وار شگافتند.
سپس
تقريبآ تمام حكومت هاي مابعد چه رژيم نادر شاه، چه ظاهر شاه، چه محمد داوود و چه
رژيم هاي ايديولوژيك چپ
و راست كه به دنبال آنها رويكارگرديدند به منظور توجيه حقانيت و مشروعيت شان خود را
به درجات متفاوت، مشروطه خواه وانمود ميكردند و از همان راه و رسم و خط و نشان بهره
سياسي ميبردند اما هيچكدام نجابت و اصالت
مشروطه خواهان سه دهه نخستين قرن بيستم را نداشتند لهذا هيچ سر فصلي برتر و نيكوتر
از جنبش مشروطه خواهي براي تاريخ معاصر افغانستان وجود ندارد.
آن نهضت، رنگين كمان و تركيب متجانسي از تمام عناصر قومي، زباني و مذهبي مردم ما
بود كه همه جز لايتجزاي يك واحد كل يا اضلاع باهم پيوسته يك منشور كثير الاضلاع
بودند كه هر ضلع منشور، رنگ و رخش خودش را داشت ضمن اينكه در وحدت با همديگر همان
قوس قزح هفت رنگ را مي ساختند.
بطور مثال
در
رساله ارزشمند دوره اماني تاليف كانديداكاديميسين دكتور اسداالله حبيب در باره
پروفيسر غلام محمد ميمنگي چنين ميخوانيم:
او در سال 1252 در شهر ميمنه به دنيا آمد. وي پسر عبدالباقي بود كه در عهد امير
عبدالرحمن خان به جرم
پشتيباني
از سردار محمد اسحق به كابل آورده شد و اعدام گرديد...
امير عبدالرحمن استاد محمد اعظم ابكم نقاش دربار را موظف ساخته بود تا با مير حسام
الدين نقاش و يكنفر طبيب انگليسي موسوم به ((جان كري)) كه در دربار استخدام شده بود
غلام بچه ها را نقاشي و ميناتور بياموزند كه غلام محمد نيز در شمار شاگردان شان
بود. سپس در عهد سراج الملﺔ
والدين به ( جمعيت سري ملي) داخل شد و در سال 1909 كه عريضه
مشروطه خواهان را به جلال آباد به حضور شاه برد
به امر امير زنداني شد و دوسال در زندان بود. در سال 1921 به اروپا غرض تحصيل اعزام
گرديد و بعد از ختم تحصل در المان به وطن
برگشت
و مدير مكتب
صنايع مقرر شد و در سال 1928 زمانيكه اعليحضرت امان الله در سفر اروپا بود وكيل
سلطنت بنابر خدمات صادقانه اش نشان ستور به وي داد . پروفيسور غلام محمد به شيوه
غربي نقاشي ميكرد . وي به عمر 62 ساله در سال 1314 در گدشت.(1)
اين مختصر را از خاطري در بارۀ
آن صورتگر يك دوران توفاني و مردپرور آورديم كه ازبيك تبار بود در صورتيكه مير سيد
قاسم خان و مير هاشم خان از طايفه سادات بودند، فقير محمد خان تاجيك و از مردم
پنجشير بود، عبدالحسين عزيز به اشراف محمد زايي تعلق داشت، ملا فيض محمد مورخ بزرگ
از هزاره هابود، عبدالرحمن لودين از
پشتونها
بود و سلطان محمد عضو(هندو-
مسلمان) جمعیت بود و به همین ترتیب.
سیاوش:
اگر تحصیل استقلال افغانستان را كه محصول شمشير و تدبير مشروطه خواهان دوم بود و قاطبه ملت را وارد عرصه پيكار با استعمار انگلستان كرد مهمترين اقدام دوره اماني بدانيم دومين اقدام بزرگ آن دستگاه چی بود؟
د.ا.عثمان:
تدوين
و انفاذ (( نظامنامه اساسي)) در گستره اصلاحات داخلي
دومین اقدام بزرگ آن دستگاه
به شمار ميرود.
به گفت دكتور اسد الله حبيب در كتاب(( دوره اماني)): در زمستان 1301 نخستين لويه جرگه
در جلال
آباد داير شد و نخستين قانون اساسي افغانستان(( نظامنامه اساسي دولت عليه
افغانستان)) در مجلس قرائت
گرديد و هشتصد و هفتاد و دو نفر نماينده مجلس آنرا تاييد و امضا نمودند. نظامنامه
مذكور بعدا در دومين لويه جرگه
منعقده پغمان نيز قرائت
گرديد و بدون تغيير و تعديل تصويب شد.
داكتر حبيب مي افزايد: قانون اساسي اماني تقاضاي مشروطه خواهان را برآورده نمي
ساخت. آنان ميخواستند كه كابينه نزد مجلس شوراي ملي مسوول باشد حالانكه ماده (بيست
و پنج) قانون اساسي حكم ميكرد كه : (( در افغانستان وظيفه اداره حكومت مفوض است به
هيات وزرا و اداره مستقله. در حين اجتماع هيات وزرا، رياست مجلس را ذات ملوكانه
ايفا مينمايند.(2)
به اين صورت، هيات وزرا عملا تحت رياست شخص شاه كار ميكرد و شاه طبق ماده (6) قانون
اساسي از مسووليت
بری
بود.
با وصف آنكه در قانون اساسي اماني، آزادي فردي ماده(9) و مصونيت آن از هرگونه تعرض
ماده(10) و ماده(16) و مصونيت مسكن ماده(20) و غيره وعده داده شده بود شماري از
مشروطه خواهان به آن با نا اميدي مي نگريستند. كاكا سيد احمد، مبارز آتشين راه
مشروطيت به رفقايش
ميگفت: طرز حكومتي را كه ما وشما ميخواستيم نشد. پس بياييد كه حكومت جمهوري را پيش
بيندازيم.))03)
در همين راستا پوهاند سعد الدين هاشمي در مقاله (( نگرشي بر سير تاريخي پارلمان
افغانستان(1919-1963).)) مي نويسد: شاه امان الله كه عصر خودش را ((عصر قانون و
شوري)) نام نهاد،
تلاش ورزيد به همكاري تحول طلبان، با طرح قوانين و اصلاحات سياسي و اداري، دولت را
از چارچوب مطلقيت كه ميراث اسلافش بود رهايي بخشد وبر خرابه هاي نظام كهن قبيلوي،
فيودالي و خانخاني، شالوده جامعه عصري را پي ريزي كند . در اين راستا گامهايي را
بسوي دموكراتيك كردن نظام شاهي مشروطه، يعني تاسيس پارلمان
برداشت. در
گام نخست اولین مجلس شورا را که حیثیت مجلس قدیم اعیان را داشت ووظیفۀ آن تدوین
قوانین دولت بود بنام ریاست عمومیه شورای دولت در برج شمالی ارگ تاسیس کرد ( 24
سنبله 1299-سپتامبر 1920).
در این مرکز یک تعداد علمای دینی روشنگرا، نویسندگان، اصلا طلبان، روشنفکران مشروطه خواه، مامورین دولت و ترجمان ها که بعضی از اینها تمایلات راستی پان اسلامیستی، نشنلیستی و چپی داشتند شامل بودند.
با تصویب این قانون پذیرش تفکر مدرن دربارۀ دساتیر حقوقی و انسجام آن به شکل قانون در چاچوب تفکر شرعی از یکسو، و جذب نهاد سنتی تمثیلی«لویه جرگه» در چارچوب تفکر مدرن و در رابطه با قانون اساسی در افغانستان از سوی دیگر اقدام بس بزرگی بود.
گرچه نظامنامه آمیزه ای بود از تسلط روحانیت و ادامه سلطه شاه، ولی موجودیت یک سلسله حقوق و آزادیهای فردی و شهروندی را تائید میکرد و بیشتر متوجه تحکیم بنیان وحدت ملی افغانستان و محور برادری و حقوق مساوی مردم افغانستان بود.
« جوانان افغان» و ریفارمست ها تلاش به خرچ داد تا که از مواد و پرنسیپ های مترقی و بورژوادموکراتیک چون مواد( 9و10و11و16و18و19و20و22و24و34و39و40و41)
به نفع مردم و جامعه استفاده کنند.
البته راجع به مواد غیر دموکراتیک آن چون غیر مسوول بودن شاه عدم تفکیک سلطنت از حکومت عدم تفکیک و تعادل قوای ثلاثه، که از ارکان عمده دموکراسی شاهی مشروطه است در صحبت ها و نوشته های خود راجع به آن گفتگو می کردند.
در قانون اساسی، یازده ماده(از 39تا49) در مورد شورای دولت که اعضای آن انتخابی و انتصابی بود تذکر داده شده بود. طبق نظامنامه تشکیلات اساسیه افغنستان( 15 جوزای 1302) اعضای انتخابی آن از بین مردم به تناسب بزرگی تشکیل و نفوس، از هر ولایت و حکومات اعلی از یک تا پنج نفر بود. ولایات شامل کابل، قندهار، هرات ترکستان، قطغن و بدخشان و حکومات اعلی، شامل مشرقی،جنوبی،فراه و میمنه بود. در 1928 تغییرات بزرگی در نظام پارلمانی افغانستان رخ داد. شاه امان الله در نتیجۀ سفرش به کشور های اروپایی، ترکیه و فارس خواست از تجربه پارلمانی این کشور ها استفاده نماید. بر اثر آن در لویه جرگه پنج روزه لغمان(5-9 سنبله 1307-24 آگست 1928) تغییرات مهمی در قانون اساسی بوجود آمد.در عوض شورای دولت، پارلمان(شورای ملی) انتخابی با رای مستقیم مردم 150 نفر وکیل با سواد ملت از سنین 20 تا 70 ساله را برای دورۀ سه ساله برگزیده شدند.
بعد از آن مسوده قانون انتخابات پارلمان ، توسط غلام صدیق چرخی وزیر خارجه قرائت گردید. قانون مجلس شورای ملی دارای مواد مهم بود که برخی ار آن عبارت بودند از :
« تعداد اعضای شورای ملی 150 نفر»، « مدت کار شان هشت ماه در سال» و «نصاب مجلس 81 نفر » بود. شرط اساسی وکالت دارا بودن سواد نوشت و خوان و تابعیت افغانی بود.
کاندیدا می بائیست اقلآ شش ماه مقیم حوزۀ کاندیدای خود باشد. اشخاصی که تحت کفالت شخصی دیگری باشند، تجاری که افلاس داده باشند. اشخاصی که محکوم به ارتکاب جرایم شده باشند، افراد قوای مسلح نظامی، افراد پلیس حق کاندید شدن را ندارند. کاندیدا باید افغان باشد یا اینکه ده سال، از تابعیت اش گذشته باشد. مامورین مالی دولتی قبل از کاندید شدن باید از مناصب دولتی استعفا بدهند. افراد خانواده شاهی بعد از اجازۀ شاه، حق دارند کاندید شوند. کاندید باید دارای حسن سیرت و متصف به اخلاق عالی باشد.(4)
عبدالرحمن لودین مشروطه خواه بزرگ در رابطه به شورای ملی و تشکیل حزب، طی معروضه ای عنوانی شاه امان الله نوشت:
مسالۀ تشکیل « حزب استقلال و تجدد» از حد ضرور لازم الاجرا ست که جدآ خود اعلیحضرت آنرا تشکیل نماید و با صول مجالس خفیه عالم ، در آن عهد و میثاق به شرف و شمشیر و یا به کدام اصول دیگر گرفته شود و پروگرام آن ترتیب گردد و خود اعلیحضرت با هر یک در اوقات متفرق معرفی شود. وساطت هیچکس در آن نباشد...(2قوس1307)
از فحوای متن بالا بر می آید که آن بزرگمردان از صدر تا ذیل از شاه تا عضو عادی آن جنبش«امر استقلال» یعنی بعُد بیرونی حاکمیت ملی و «تجدد» پایۀ اصلی تحول اجتماعی را ضرورت مبرم حیات جامعه میدانستند و «لودین» تشکیل « حزب استقلال و تجدد» را از وجوب نظام مشروطه میدانست.(5)
از آنجا که در آن فرصت نظام مسلط بر جامعه ما، نظامی کندپو و سنتی بود و گفتمان سیاسی و حقوقی روز را گذار از (جماعت یا )به( جامعه یا ) تشکیل میداد و جماعت زدگی! با تمام عوارض زیانبارش راه تغییرات جدید را سد میکرد. سخن مطرح زمانه رامساله گذاراز « چی به چی» بود . پاسخ به این سوالها را داکتر سید اکبر زیوری چنین برکشیده است :
« گذار از جامعه سنتی ماقبل مدرن به جامعه مدرن، گذار از رعیت به شهروند، گذار از مکلفیت مداری به حق مداری، گذار از « احکام و دستورات شخصی» به «قانون غیر شخصی» گذار از برتری عقیده بر افراد، به برتری افراد نسبت به عقیده، گذار از اینکه آدمیان هدف نیستند به اینکه هریک از آدمیان با پوست و استخوان و گوشت خود ارزش دارند، حق دارند و هدف هستند. از همین جاست که حقوق بشر و برابری حقوقی تمام شهروندان دو مفهوم کلیدی مدرنیته است. شهر وندان حق دارند قانون اساسی دلخواه خود را بنویسند، حق دارند حکومت دلخواه خود را انتخاب کنند. حق دارند آینده خود را بر اساس برداشت و فهم خود از سعادت شان تعیین کنند»(6).
ادامه دارد
فهرست ماخذ
1-کاندید اکادیمیسن دکتور اسدالله حبیب ، دوره امانی، نگرشی بر اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، کابل 1368 ه.ش،مطبعه دولتی، صص68،69.
2- همان.ص 17( منبع مولف: نظامنامه اساسی دولت علیه افغانستان، طلوع افغان،18 سرطان 1302)
3-همان کتاب،ص18.
4-پوهاند سید سعد الدین هاشمی، نگرشی بر سیر تاریخی پارلمان افغانستان، 1919-1963)، مقالتی از کتاب کانون مطالعات وپژوهش های افغانستان
تحت عنوان( افغانستان و پارلمان) چاپ اول، آگست 2005 سنبله 1384 صفحات 26 و 27
4- همان،ص28
5- دکتور سید اکبر زیوری، کنفرانس افغانستان و پالمان( نقش پارلمان در جامعه در حال گذار افغانستان) نشر کانون مطالعات و پژ و هش های افغانستان، چاپ اول سنبله 1384 ص 48.
سیاوش:
دقایق اخیر به اصطلاح پادشاه گردشی! در آن لحظات حساس تاریخ سیاسی افغانستان از هر نظر برکشیدنی و شنیدنی می باشد. جامعه ای پسمانده، بیمار و غرق در جهل و خرافه اندیشی، بهترین داروهایی را که پیش از وقت برایش تجویزشده بود استفراغ میکرد و به هرج و مرج، ناامنی و بی قانونی بر میگشت. جناب محترم داکتراکرم عثمان ، شما این دقایق حساس و سرنوشت سازرا به رویت اسناد ومدارک دست داشته چگونه ارزیابی میکنید؟
داکتر اکرم عثمان:
فضل غنی مجددی آن دقایق سرنوشت ساز را چنین بر می کشد: راپوری که مرحوم غبار از حرکت حضرت محمد صادق در صفحه 825 کتاب خود{افغانستان در مسیر تاریخ} با نوشته حضرت صاحب کاملا متفاوت است... حضرت محمد صادق مجددی می نویسند که به دعوت امیر عنایت الله خان برای مذاکره با حبیب الله خان موافقت نمودم و با سردار صاحب محمد عثمان خان به باغ بالا رفتم ، نزدیک باغ بالا عمر جان برادر امان الله خان را دیدم پرسیدم کجا رفته بودید جواب داد برای بیعت امیر رفته بودم. در حالیکه تا هنوز حبیب الله به حیث پادشاه اعلان نشده بود. حضرت صاحب اضافه می کند که در دروازۀ قصر باغ سکرتر شرقی سفارت انگلیس آقای محبوب علی را دیدم که از قصر خارج می شود بسیار پریشان شدم.
حضرت مجددی می نویسد داخل قصر شدم حبیب الله با رسم تعظیم بلند شد و در پهلواو پیرش حضرت بزرگ جان مجددی نشسته بود. حبیب الله پرسید حضرت صاحب خیریت باشد در این وقت خطرناک بدین جا تشریف آوردید؟ جواب دادم که امان الله استعفا نموده و سردار عنایت الله پادشاه شده و تمام اصلاحاتی که مخالف اسلام بود لغو شده دیگر لازم به خونریزی نیست.
حضرت صاحب ادامه میدهد که حبیب الله ساکت بود لیکن حضرت صاحب عبدالحلیم جان مجددی که از حضرات کوهدامن و مرشد حبیب الله بود سکوت را برهم زده گفت که حضرت صاحب خانوادۀ محمدزایی صدسال حکومت کردند، حالا نوبت اقوام غیر پشتون افغانستان است که حکومت کنند آیا دیگران نوبت ندارند که در افانستان حکومت کنند؟
حبیب الله گفت حضرت صاحب، عنایت الله برادر امان الله است و برادر مانند برادر می باشد؛ شما شخص دیگر را کاندید نکردید؟ حضرت صاحب میگوید روبه طرف سردار محمد عثمان خان کردم گفتم سردار صاحب شخص متدین است آیا او را بیعت می کنید؟
حبیب الله در اثر شنیدن سخنان حضرت صاحب رو به طرف عبد الحلیم جان کرده گفت که این حضرت صاحب درست می فرمایند.
مرحوم استاد خلیل الله خلیلی در موضوع ذکر شده میگوید که حبیب الله خوف داشت تا نشود که حضرت صاحب شوربازار خود را کاندید مقام سلطنت کند چون دانست که حضرت صاحب خواهش سلطنت ندارد گفت که من خودم امیر افغانستان هستم و از حضرت صاحب دعوت کرد تا امارت وی را تائید کند لیکن حضرت صاحب برای حبیب الله خان بیعت نکرد.»
مخالفین حضرت صاحب محمد صادق مجددی می نویسند که وی حبیب الله را گفت که نباید به حکومت عنایت الله خان اعتراف کند تا توانسته باشد از خانۀ امان الله خان انتقام گیرد.
آقای غبار نیز می نویسد که« هیات در باغ بالا به نزد بچۀ سقا رفته دست بیعت دادند» در حالیکه حضرت صاحب تا نهایت به حبیب الله بیعت نکرد.
طرفداران حبیب الله به کابل داخل شدند و ارگ را محاصره نمودند. در حالیکه امیر عنایت الله خان با خانوادۀ سلطنتی در ارگ محاصره بود بزرگان دولت و وزراء به باغ بالا رفته برای حبیب الله بیعت نمودند و امیر عنایت الله خان را تنها گذاشتند.( روایت از جناب فضل غنی مجددی به حواله محی الدین انیس ص 97 و همچنان غبار، مرجع سابق، ص 835)
حبیب الله بتاریخ 16 جنوری داخل کابل شد و در شمال کابل در انتظار تسلیم شدن ارگ بماند. حبیب الله در روز دخولش در کابل بیانیه ای ایراد نمود و در آن انقلاب خود را توضیح داده گفت که: من اوضاع کفر و بی دینی ولاتی گری حکومت سابقه را دیده و برای خدمت دین رسول الله صلی الله علیه و سلم کمر جهد را بستم تا شما برادرها را از کفر و لاتی گری نجات بدهم. حبیب الله اضافه کردکه پول بیت المال را برای بنای مدارس صرف نمیکند و برای عساکر میدهد ووعده داد که صفایی و گمرک و مالیات نخواهد گرفت.(1)
خلاصه کلام اینکه با وساطت محمد صادق مجددی امیر عنایت الله حاضر شد ارگ را به سود امیر حبیب الله کلکانی تخلیه کند و در ضمن به تضمین روحانی موصوف، انگلیسها حاضر شدند طیاره ای در اختیار خانواده امیر مستعفی که تازه سه روز از سلطنتش میگذشت بگذارند ، او و اهل بیتش را به پشاور انتقال دهند.
تا این جا نظرگاه های عبدالغنی مجددی را آوردیم که مبتنی بر کتاب محمد صادق مجددی رجل معروف روحانی و سیاسی دوران امانی تنظیم شده بود. حالا روایت دیگری را به بررسی می گیریم که در مواردی با مطالب مندرج در کتاب های شادروان غبار و آقای فضل غنی مجددی تطبیق نمی نماید.
پدرم مرحوم غلام فاروق عثمان رویداد انتقال قدرت از معین السلطنه را به حبیب الله کلکانی با این تفصیل آورده است: معین السلطنه که تاب مقاومت در برابر اشرار را نداشت هیاتی مرکب از سردار محمد عثمان خان، محمد صادق مجددی و زلمی خان منگل و تعدادی دیگر را برای وساطت که در باغ بالا موضع گرفته بود فرستاد.منکه اتفاقآ در آنروز رانندگی موتر حامل هیات را برعهده گرفته بودم مو به مو جریان آن مذاکرات تاریخی هیات را با حبیب الله کلکانی و شیرجان وزیر دربارش به خاطر دارم.
هنگام مذاکره پدرم به حبیب الله کلکانی گفت حالا که امان الله خان سلطنت را به برادرش معین السلطنه واگذار شده وظیفه تو نیز که حفاظت و حمایه از دین اسلام بود به پایان رسیده است. بنابرآن راه انصاف این است که به جنگ و جدال پایان دهی و بگذاری که مردم افغانستان خود پادشاه شانرا انتخاب نمایند.
در این فرصت شیر جان، محمد صادق مجددی را برای مشوره به بیرون از اتاق برد. سپس شیرجان داخل اتاق شد و بچۀ سقاو را با خود به بیرون برد و پنهانی با هم صحبت کردند.بعد از دقایقی هر سه برگشتند و حبیب الله کلکانی بر دو کندۀ زانو نشست و گفت: پدر تو خوب گفتی، مگم سی هزار پلتن دارم هرکی بیعت کرد خوب خوب هرکی نکرد بزور ازش بیعت می گیرم. پادشاهی را خدا به من داده، فهمیدی؟
اینکه شایع شده، پدرم یکی از مدعیان رسیدن به سلطنت بود به کلی نادرست میباشد. چنین شایعه ای را برخی از منسوبان خانوادۀ امیر شهید(حبیب الله خان سراج الملة والدین) جعل کرده اند.
هنگامی که حبیب الله کلکانی زندانی نادر خان بود ازش پرسیدم که چرا پدرم را کشتی؟ با بی پروایی جواب داد: کار های پادشاهی بود.
بدین منوال معین السلطنه نیز کاری از پیش نبرد و سلطنت نیز به روستایی دلاوری رسید که به احتمال قریب به یقین در نقش هایی که دوست ودشمن برایش تدارک دیده بودند ظاهر شده بود. در صورتیکه خود دقیقآ نمیدانست به کدام طرف کشانده می شود و فرجام کارش چه می باشد.
ادامه دارد
سیاوش: آقای داکتر ، این سوال همیشه در ذهن پژوهندۀ مسایل تاریخی متبادر میشود که شاه امان الله خان در چنان اوضاع و احوال پیچیده و پُر تضریسی چه باید میکرد؟ و با چه تدبیری کشتی توفانزدۀ افغانستان را از منگنه و تنگنای آن همه گرداب عقیدتی، سیاسی، مذهبی، قومی، زبانی و قبیله ای به ساحل نجات رهنمون میشد؟
از جانبی سنن ناشی از ساختار های یاد شده چون کوهی بر سینۀ جامعه سنگین میکردند و از جانب دیگر افکار و آرمانهای تازه ای از گوشه و کنار مرزهای مملکت به داخل رخنه کرده بودند و قلیلی از روشنفکران شهری و حلقات حول دربار را منقلب کرده بودند.
داکتر اکرم عثمان:
ظاهرآ به نظر میرسد که حلقه مفقود حل معادلات تاریخی و اجتماعی هنوز بدست نیامده بود و پادشاه که با خوش قلبی مفرطی به قضایای بغرنج کشوش مقابل شده بود در بدایت امر از موضع قدرت هدفهایش را دست یافتنی و سهل الحصول می پنداشت اما در مواجهه با واقعیت با دشواری فراوان روبرو گردید. گاهی به چپ میراند و گاهی براست. زمانی سیاست اعتدال و نرمش را پیش میگرفت و زمانی تند خوو سختگیر میشد و پل و پلوان ما قبل را که از طریق مساهله و مدارا بدست آورده بود تخریب میکرد.
از سوی دیگر " معنویت مسلط" که تا اعماق وجدان تودۀ مردم نفوذ کرده بود در برابر هر تحولی از گونۀ تاسیس مدارس، تدریس علوم امروزی، تغییر لباس و احداث کار خانه ها و شفاخانه ها عکس العمل خشن و فوری نشان میداد و دستاویزی میشد علیه دولت که متهم به الحاد و تکفیر شود وبه اصطلاح چاقوی مخالفان را دسته دهد.
به قول " وارتن گریگورین" : امان الله در اوایل حاکمیتش سیاست اتحاد اسلامی و نظامی مسلمانان را دنبال کرد او بعد از این که به تاج و تخت رسید، تلاش کرد روابط افغانستان را با همسایه اش بخارا بهبود بخشید. در این ارتباط مادر امان الله نامۀ بلندی به سید میر عالم خان امیر بخارا فرستاد که در آن احیای همبستگی مسلمین را برای مردم بخارا و افغانستان و مسلمین عالم، اساسی ذکر کرده بود... او نوشته بود که امان الله پیمان با روسیه بسته و در آن قید شده که روسیه استقلال بخارا را برسمیت بشناسد.(1)
" امان الله در یک سخنرانی به مناسبت اولین سالگره قتل پدرش اظهار کرد که او سایۀ یک فاجعه بزرگ و هولناک که سراسر جهان اسلام را فرا گرفته می بیند و قدرت های بزرگ اروپایی نابودی خلافت را بطور اساسی مد نظر دارند.(2)
خوانندۀ این سلسله نوشته ها به خاطر دارد که در بحث های ماقبل آوردیم که دستگاهی به کوچکی و ضعف حکومت نوبنیاد شاه امان الله خان نا ممکن بود که نظام خلافت اسلامی را که در دومین پایگاهش- امپراتوری عثمانی- مضمحل شده بود در کشور آشوبزدۀ ما احیا کند در صورتی که مسلمانان هند کماکان چشم شان به احیای مجدد خلافت عثمانی بود و مسلمانان آسیای میانه که در گیر جنگ با قشون سرخ بودند هوای تشکیل امپراتوری ترکستان بزرگ را در سر می پروراندند و بعید به نظر میرسید که آن برنامۀ ریشه دار و عریض و طویل را فدای قیادت یک رهبر غیر ترک بنمایند.
در ضمن بعید از احتمال نمی نماید که ظرفیت نفوذ حکومت شاه امان الله در آن برهۀ بیش از حد انتظار محاسبه شده باشد.
اما « استا اولسن» اسلام شناس معروف دنمارکی قضیه را از زاویۀ کاملآ متناقضی به بررسی می گیرد او برآن است که: امان الله از سفر اخیر خود بخصوص از مشاهدۀ برنامه های پر قدرت مصطفی کمال در ترکیه و رضا شاه در ایران ملهم بود. او آرزو های خود را در زمینه، در لویه جرگۀ که در آن بیشتر از یکهزار نفر در اگست 1928 در کابل احضار شده بودند با مردم در میان گذاشت. نخست شاه در بارۀ سفر خود گزارش ارائه و بعدآ برنامه های رفورم خود را دربارۀ تغییر سریع شرایط اقتصادی اجتماعی افغانستان مطرح نمود. این پروگرام که قلب قدرت روحانیت را در افغانستان نشانه گرفته بود. شامل تحصیلات ملاها، ایجاد مکتب قضات، مکتب قوانین غیر مذهبی، لغو کامل وقف، از بین بردن پیری و مریدی در اردو ، تحریم ملاهایی که در " دیوبند" که یکی از مدارس مورد احترام در جهان و یکی از مراکز مهم احیای اسلامی و فعالیت های ضد برتانوی محسوب میشد از جانب رهبران مذهبی محافظه کار به حیث اعلان جنگ تعبیر گردید.(به نقل از" پاولادا" 1973ص 126)
اعضای جرگه قبلآ مجبور ساخته شده بودند که باید ملبس با دریشی بکابل بیایند. مثل اینکه این توهین کافی نبود که شاه بالا بردن سن ازدواج دختران و پسران را بالترتیب به هژده و بیست و دو سال نیز پیشنهاد نمود. پادشاه فرمان لغو چادری را در کابل صادر و ملکه در محضر جرگه بلند شده و چادری خود را پاره نمود. همچنان شاه بر ضد تعدد زوجات نیز بیانیه داد و پیشنهاد بلند بردن عواید زمین، ایجاد پارلمان یا شورای ملی و انتخاب واقعی نمایندگان مردم را توسط انتخابات مستقیم نمود.با آنکه موصوف در جریان مباحثات جرگه، بیانیه خود را در بارۀ لغو چادری ، سن ازدواج و پیشنهاد خود را در بارۀ تعلیمات ممد تعدیل نمود( به نقل از خان،1978،ص26) اما رهبران مذهبی و قبایل مطمئن بودند که همین اکنون باید در برابر قباحت پادشاه از خود دفاع کنند.(3)
« ستیوارت» (1973) در مورد شیوۀ برخورد شاه امان الله در برابر وکلای لویه جرگه می نگارد: او موضوع را عقلانی و هوشمندانه بحث میکرد اما برای شنوندگانش در هاله ای از احساس غیر قابل لمس، سوسو میزد. او پیغمبر را مانند یک مامور دولت و قران را مانند کتابی که میتوان آنرا در هر جایی یافت نام می برد. در حالیکه هر عضوجرگه این دو را به مثابه تجلیات ماورای طبیعی خداوند می دانستند.( ستیوارت ص 387)
سیاوش:
آیا شما به چنین سند و مطلبی درکدام منبع دیگری برخورده اید؟
د.ا.عثمان:
خیر، من تا حال به چنان مطالبی در دیگر منابع بر نخورده ام . و بعید از احتمال نمیدانم که چنان بر چسپی ساخته و پرداخته مورخ نامبرده باشد. مع الوصف در قید احتیاط و حفظ شبهه، بیان آنرا خالی ار فایده نمی بینم.
« استا اولسن» می افزاید : با آنکه تقریبآ بیشتر از سه سال در افغانستان صلح حکمفرما بود اما به تدریج رفورمها با قشر های مهم مردم بیگانه شد. سیستم جدید ادارۀ قریه که در سال1925 معرفی شد، وظیفه دلالی ملکها و قریه داران را لغو میکرد و به جای آن خود افراد قریه در پرداخت دیون خود بطور نقده، سالانه دو مرتبه با مامورین مالیه سر وکار میافتند. این سیستم نتیجۀ طرز تفکری بود که بر اساسش دهقانان را صاحب هویت و فردیت مستقل می شناخت تا وابستۀ نظامی که در صدد رفع اخاذی قریه داران از کشاورزان بود. بدینگونه ملک ها که دیون معوقۀ دهقانان را به جیب میزدند از چنان منبع عواید و نفوذی محروم می شدند.
به آن ترتیب شاه، با قطع زیربنای محلی قدرت اقتصادی ملک ها، این گرو متنفذ را ار خود بیگانه ساخت...(احمد{ احتمالآ احمد رشید} 1930 ص 22).
امان الله پس از اجلاس لویه جرگه که در آن در گفتار و کردار از دید ملا ها بدعت های زیانباری به ظهور رسید مجددی ها را که احتمالا با نفوذ ترین خانواده در کشور بودند در مخالفت با خود قرار داد. مجددی ها اصلآ بخاطر موقف ضد برتانوی و پان اسلمیستی امان الله از حامیان نیرومند او بودند چنانچه فضل محمد حضرت شور بازار( نام دیگر او شاه آغا) ملقب به شمس المشایخ امان الله را تاجگذاری کرد و از طرفداران پر قدرت او بود و طبق گفتۀ ( ستیوارت 1973، ص145) همین شمس المشایخ بود که در نماز های جمعۀ کابل، حتی شاه امان الله را یگانه حکمروای مستقل مسلمان ما راس اسلام و سزاوار خلافت در عالم اسلام میدانست.هنگامیکه شمس المشایخ در سال 1923 وفات نمود. برادرش فضل عمر ملقب به نور المشایخ( شیر آغا ) که مانند برادر بزرگ خود در ترویج جهاد علیه برتانیه در 1919 فعالانه شرکت نموده بود ولی با پذیرش "خط دیورند" و ضدیت با رفورم های امان الله، در مخالفت با بو قرار گرفت و پس از عودت از حج در 1926 در هند جلای وطن اختیار نمود و به تبلیغات علیه امان الله پرداخت.
در 1928 آغایگل برادر فضل عمر همراه با خواهر زاده اش در خواستی با امضای چهار صد تن ار رهبران مذهبی کشور آماده نمود و به امان الله تقدیم کرد.
در این نامه نوشته شده بود که اهداف شاه در بارۀ غربی ساختن افغانستان و متود های آن با اسلام مطابقت ندارد. همچنان امان الله در بازگشت خود به افغانستان، عبدالرحمن رئیس قضات کابل را احضار و از او خواست که در بدل پاداش بزرگ به برنامۀ رفورم صحه بگذارد در غیر آن محکوم به اعدام خواهد شد.(احمد1930،ص 23) قاضی عبدالرحمن که نقشبندی و از مخلصین و مریدان شمس المشایخ و از ارادتمندان خانوادۀ مجددی بود سعی کرد که در این حالت ناگوار به همراهی محمد صدیق از راه خوست به هند فرار کند. آنها باسی و پنج نفر ملا و سایر کسانیکه مظنون به تحریک قیام در آن منطقه پر آشوب بودند توقیف شدند و تقریبآ یک ماه بعد در اوایل اکتوبر، ملا های یاد شده به جرم خیانت اعدام شدند...(4)
سیاوش:
آقای داکترعثمان، آیا انکلیس ها دراین تحریکات و ماجرا سازی ها نقش نداشتند؟
د.ا.عثمان:
چرا، در عرصه روابط خارجی دولت انگلستان وسیعآ جانب روحانیون و دیگر شورشیان را گرفت.
به گفت فضل غنی مجددی مولف کتاب پر محتوای " افغانستان در عهد اعلیحضرت امان الله خان(1919-1929)": در جلسۀ 20 جنوری پارلمان انگلستان در موضوع اوضاع سیاسی افغانستان مناقشه نمود و در جلسه، چمبرلین به سوالات اعضای پالمان جواب میداد. چمبرلین در جواب سوالات اعضاء گفت که " حکومت اعلیحضرت امپراتور اراده ندارد در شئوون داخلی افغانستان مداخله کند و اراده ندارد یکطرف ازاطراف جنگ را تقویت نماید." مولف آن کتاب می افزاید: امان الله خان از قندهار برای استراد سلطنتش از دولت انگلستان کمک نظامی خواست . لیکن دولت انگلستان به دلیلی که اراده ندارد یکی از اطراف داخل جنگ را تقویه نماید از امان الله خان معذرت خواست.
در جریان انقلاب چنانچه حضرت صاحب محمد صادق مجددی نوشته است" سکرتر سفارت انگلستان در کابل آقای یعقوب علی خان، با حبیب الله خان{بعدآ امیر حبیب الله کلکانی} تماس داشت. در جریان انقلاب در دسامبر 1928 حبیب الله را در شفاخانهء سفارت انگلستان معالجه نمود... سفارت انگلستان در خارج ساختن دیپلوماتهای خارجی از افغانستان توسط طیاره های انگلستان بسیار عجله نمود و در خاج ساختن خارجی ها از افغانستان اجازۀ دولت افغانستان را دریافت نکرد. این عمل سفارت انگلستان در تضعیف دولت امان الله خان کمک کرد. توزیع عکسهای رو برهنۀ ملکه ثریا به شکل وسیع در تمام نقاط افغانستان از امکانات مادی و تخنیکی انقلابیون افغانستان دور بود. اگر چه ادارۀ جاسوسی انگلستان از نشر عکسهای ملکه در لباس اروپایی، خود را بی معلومات میداند لیکن جای شک نیست که دولت خارجی باید در نشر آن حصه داشته باشد...
دولت هند برتانوی اطلاع داشت که علمای اسلامی افغانستان در " دیره اسماعیل خان" به قیادت حضرت صاحب نور المشایخ جمع شده اند لیکن حاضر نشد ایشانرا از آنجا خارج سازد. با اینکه معاهداتی بین امان الله خان و دولت انگلستان امضا شده بودکه مخالفین یکدیگر را در قلمرو های تحت سلطۀ شان حق اقامت ندهند....
جای شک نیست که دولت انگلستان در سقوط امان ا لله خان بی تفاوت نبود. دولت انگلستان اما ن الله خان را به حیث دوست خود نمی شناخت و از همکاری سیاسی وی با روسیه راضی نبود.
تائید مطلق امان الله خان از انقلابیون مسلمان ضد دولت انگلستان برای سیاست انگلستان قابل قبول نبود. نقش انگلستان در انقلابات افغانستان نقش ثانوی بود واگر امان الله خان را افراد ملت مورد حمایت خود قرار میدادند هرگز دولت انگلستان در سقوطش رولی بازی کرده نمی توانست...
بسیاری از اصلاحات امان الله خان اگر چه ضرورت بود ولی پیش از وقت بود و ملت آمادۀ قبول آن نبود. امان الله خان باید اول زمین را آماده می ساخت و بعدآ به زراعت اقدام می نود..
کمال اتاتورک در مصاحبه ای(26 اکتوبر سال 1929) با جریدۀ لیبرتی گفته بود. سقوط امان الله خان خسارۀ بزرگی بود و اگر امان الله خان فقط احجاب را از خانمش بر میداشت دیگران را مجبور به رفع حجاب نمیکرد و دختران را برای تعلیم به خارج نمی فرستاد ممکن بود انقلاب در افغانستان علیه وی صورت نگیرد.
حبیب الله و طرفدارانش اورا لاتی و بیدین معرفی کردند، در حالیکه امان الله خان انسان مسلمان و با عقیده بود و نسبت به پادشاهان گذشته افغانستان در عقاید شخصی مستقیم تر بود ودر نوشیدن شراب و زنا و داشتن کنیز و خیانت به ملت از بسیاری زعمای گذشته افغانستان پاکتر بود.
کسانیکه بعد از امان الله خان آمدند بسیاری از قوانین اسلامی را احترام نکردند و حتی وعده هایی که در قرآن کریم به امضاء رسانیده بودند بدان احترام نکردند و در قتل مخالفین شان زیاده روی کرده تعدادی را ظالمانه به قتل رسانیده و تعدادی را به زندان انداخته و تعدادی را خلاف قوانین بین المللی از افغانستان ، تبعید نمودند.(5)
داوری جناب فضا غنی مجددی در باب فرمانروایان مابعد که پس از شاه امان الله به قدرت رسیدند کاملآ منصفانه می باشد و با واقعیت تطبیق مینماید. به درستی که هیچکدام آنها نه تقوا و طهارت شاه امان الله را داشتند و نه اعتقادان شان به دین اسلام، به سلامت باور های او میرسید.
مع الوصف دشمنان ترقی و تعالی مملکت با همان سلاحی ، حکومت او را ساقط کردند که بر هیجانات عاطفی و عصبیت و قشری گری دینی استواربود، ووقتی آن شاه ترقیخواه متوجه وخامت وضع شد که دیگر کار از کار گذشته بود.
در آخرین پردۀ آن درامۀ غم انگیز، همینکه نیروهای طرفدارش در غزنه در برابر سلیمانخیل ها که به تحریک نور المشایخ فضل عمر مجددی وارد عرصه شده بودند شکست خوردند به حدی مایوس شد که دیگر به ترک کشور تصمیم گرفت، با اینکه چند هزار نفر، نیروی تازه نفس هزاره، به دفاع از او خود را به غزنه رساندند و غلام نبی خان چرخی، فرمانده معروف حبیب الله کلکانی سید حسین را در حوالی مزار شریف شکست داد و به امان الله خان پیغام فرستاد که باید مقاومت کند و میدان را یله نه نماید اما امان الله خان نپذیرفت و به عذر پرهیز از خونریزی بیشتر راهی هند برتانوی شد و به خانواده اش که او را در مرز انتظار میبردند پیوست. غلام نبی خان چرخی نیز با نیروهایش به خاک شوروی عقب نشست.
گفته می شود که فرماندهی سپاه غلام نبی خان چرخی را " ژنرال پریماکوف" بر عهده داشت که با نام مستعار : راغب بیگ" از سوی دولت شوروی اعزام شده بود.گفتنی است که جنرال موصوف کتابی بنام " افغانستان در آتش" تالیف کرده و مشارکت دسته جات اردوی سرخ را در آن تذکر داده است.
بدین گونه عوامزدگی و درجۀ سافل شعور اجتماعی اکثریت جامعه منجر به سقوط حکومت مشروطه خواهان دوم شد.
سیاوش:
جناب داکتر ، در یک کلام ، چرا نهضت مشروطه دوم به بن بست رسید؟
د.ا.عثمان:
برخی از صاحبنظران برآن اند که نهضت مشروطه خواهی دوم از خاطری به بن بست رسید که خاستگاهش حلقات اطراف دربار بود در صورتیکه درآن اوضاع و احوال که هنوز در قاهدۀ جامعه طبقات تحول طلب تشکیل نشده بود . تصور خاستگاهی دیگر ناممکن بود و از اندانهای نا موزون جامعه تحرکی از آن بیشتر میسر نبود.
به پنداشت من بن بستی غیر قابل عبور کماکان وجود داشت وآن بن بست هنوز هم بزرگترین مانع رسیدن ما به جامعۀ مدرن می باشد.
ادامه دارد
فهرست ماخذ
1-وارتن گریگورین، امان الله مدافع بدفرجام آزادی، برگردان محمد صادق محسنی اصغری ، خط سوم 3و4، بهار وتابستان 1382 ص85
2- همان.ص 85
3- استا اولسن، اسلام و سیاست در افغانستان، مترجم خلیل الله زمر، چاپ دنمارک،1999ص141
4- همان،ص147،146
5- فضل غنی مجددی، افغانستان در عهد اعلیحضرت امان الله خان 1919-1929 چاپ ایالات متحدۀ امریکا 1997، صفحات 299- 303
سیاوش:
جناب داکتر، نقش و موضعگیری سردار عبدالقدوس خان صدر اعظم در آن حال و اوضاع بخصوص در برابر مشروطیت چه بود؟
د.ا.عثمان:
سردار عبدالقدوس خان صدراعظم در آن اوضاع و احوال مصدر چند کار نیکو شد. یکی از شعله ور شدن هر چه بیشتر جنگ مذهبی جلوگیری کرد. دیگر اینکه با استفتای کتبی از علمای قندهار درۀ تنافر بین متعصبین شیعه وسنی را که همدیگر را بعضآ تکفیر میکردند و با الفاظ ناسزاوار یاد مینمودند تا اندازه ای درز گرفت که پاسخ علمای قندهار به او ازر اینقرار می باشد:
بسم الله ... بعد الحمد و الصلواه به حضور جلالت ظهور مقام صدارت عظمی و وزارت علیای دولت و ملت اسلام... معروض میداریم که استفسار حضور را ... چنین جواب میدهیم:
مردم قزلباش به قبله نماز می خوانند و تلاوت قران می نمایند، و کلمه شهادت بر زبان جاری میدارند لهذا احکام ملت بیضا اینست که آنها همه مسلمان و اهل ایمان و جایز الشهادت و النکاح می باشند ودر حصۀ دفاع و حفظ ناموس و اموال فرقی بین ما و ایشان نیست و آنچه در تاریخ 28 شعبان سنه گذشته( اشاره به نزاعی که هنگام جنگ استقلال بین سنی و شیعۀ شهر قندهار بدسیسۀ عمال خارجی به وقوع رسیده بود.) شیوع و ظهور یافته از نهیب و قتل و غارت، همه خلاف شرع و ناجایز است و مرتکب آن لایق زجر و سیاست سلطانی است...آنچه از روی کتب مذهبی حنفی ملاحظه شد بمعرض عرض رسانیده شد( امضای 24 نفر مدرس، 7 نفر قاضی و مفتی و سه نفر سید) البته صدراعظم از این فتوای استقبال نمود(1) اما موضعگیری سردار عبدالقدوس خان به ضد نهضت مشروطه در تضعیف حکومت مشروطه خواهان تا حدودی موثر بود. شاد روان میر غلام محمد غبار مولف « افغانستان در مسیر تاریخ » در این باره چنین می نویسد: شاهد عملی این تناقضات بین حکومت و دربار، نامۀ است که سردار عبد القدوس خان صدر اعظم در 26 سرطان 1299(1920) از قندهار به عنوان شمس المشایخ مجددی و برادرانش نورالمشایخ- در کاغذ رسمی- به کابل فرستاده است و در طی این مکتوب مفصل، واضحآ از اختلاف نظر خود با نظر محمود طرزی و وزیر خارجه تذکر داده و ضمنآ ار ادارۀ وزرای نو کار شکایت کرده است و بالاخره از احتمال طرفداری شاه از نظرات وزرای مخالف خود اظهار اندیشه نموده و گفته است که نظر با ین اوضاع دو ماه بعد بکلی از کار دولت دست خواهد کشید.
و همو در معروضه اش به حضرات چنین آورده است: من باربار ار ماموریت خود به غرض اصلاحات و انتظامات امور که از حضور پادشاه غیور غازی مامور گردیده ام برای شما گفته ام و اینرا نیز خواهم گفت که از اصول جدید آن چیز را خواهم گرفت که تقویت دهندۀ راه ملی و قومی باشد و چیزی را که شکنندۀ دین اسلام باشد رد می کنم. چیزی را که در اساس کار خود قبول کرده نمی توانم یک چیز می باشد ، و آن چیست؟ آن چیز مشروطه می باشد...لهذا میخواهم که به موافقت شما این اصول را از بین برداشته و باقی را داخل نسخۀ اصلاحات کار نمایم.(2)
و در استفتای دیگر از علمای قندهار، عبدالقدوس خان این پاسخ را دریافت می کند:
« حق و باطل در قوانین سیاست و جهانداری که در روی زمین معمول عقلا و حکماست می باشد و اقسام سلطنت ها را که در مباحث تحریرات مجلآ نشان داده شده است، چهار قسم نموده اند.
1- استبداد
2- مشروطه
3- جمهوری
4- بلشویکی
پس ملخص سوال اینست که از اقسام اربعه کدام آن مشروع و معقول و مفید و کدام غیر معقول و غیر مشروع و مضر است...خلافت برای استواری دین است... انتخاب خلیفه و نصب امام واجب است... و باقی اقسام هرچه باشد سیاسی و یا طبیعی ، مشروطه و یا جمهوری، بلشویکی و یا منشویکی و غیره و غیره که اساس آنها بر غیر ناموس الهی و قانون محکم آسمانی باشد، همه چون فایده و ثمرۀ اصلاح ظاهری و باطی و عدالت کلی انواع عالم را ندارند بلکه در صورت صلاح فساد و در لباس تهذیب و تمدن، وحشت و نفرت افاده می کنند... مردود العقل و الشرع می باشد.» علمای مذهبی قندهار با این جواب خود گرچه رژیم مشروطه را طرد کردند معهذا ار دادن فتوای مبنی بر قلع و قمع مشروطه خواهان- چنانکه صدر اعظم میخواست- سرباز زدند.(3)
همانطور که آوردیم ارکان مهم قدرت در دوران شاه امان الله رویاروی همدیگر قد علم کرده بودند و طبیعی بود که چنان دستگاهی قادر نبود در برابر دسایس درونی و بیرونی تاب بیاورد.
و در ضمن داوری شماری از تاریخ نویسان از عهد امانی تا زمان ما تا حدودی مبتنی بر هیجانات سیاسی بوده و با اسناد باقیمانده از آن دوران تطبیق نمی نماید چنانکه مرحوم غبار در صفحۀ 705 افغانستان در مسیر تاریخ می نگارد: در 1907 حفر نهر سراج کندهار توسط بیگار شروع گردید. این نهر جدید که از دریای هلمند جدا می گردید با فشار و ظلم بسیار والی قندهار سردار محمد عثمان خان بر مردم زیر کار قرار گرفت.(4)
در حالیکه نامه ای به قلم سراج المله والدین عکس آن مطلب را میرساند:
« چونکه در 8 ماه 1325 /ربیع الثانی به جهت ملاحظه وارد قندهار گردیدم . قریبآ یک ماه کامل در قندهار توقف نمودم، ار حسن خدمت سردار محمد عثمان خان نایب الحکومه قندهار رضامند و خورسند شدم چرا که نه در حق رعایا جبر کرده بود و نه از مال سرکار غبن و اغماض،لهذا نشان( سردار درجه دویم) باو اعطاشدو
. با فرمان هذا سابق منصب او جرنیل ملکی بود حال نایب سالار ملکی مقرر شد.
سراج المله والدین
هو الله
1327/9شوال ارگ مبارکه دارالسلطنۀ کابل
عالیجاه عزیز نشان عریضه شما را ملاحظه کردم از حسن کار کنی شما خورسند گردیده آفرین میگویم. البته پول بیت المال افغانستان حق خداوند است. من از طرف حضرت باری جمع آور و سررشته مخارج آنم. البته به هر فرد از افراد افغانستان فرض است که در مخارج آن کفایت شعاری {!؟} و در مداخل آن سعی بلیغ کند تا رضا مندی خداوند را حاصل دارد. آنچه در حین شواری بحد دروازه عید گاه دیده بودم حال بیادم است شکر الهی را بجا می آرم{ خوانده نشد} درست بود.
و در {خوانده نشد} باقیماندۀ کار دیوار قندهار ساعی باشید تا انشاه الله مثل دیگر حصه های آن به انجام برسد. زیاده با عزت باشید.
فقط
سراج المله والدین
ادامه دارد
فهرست ماخذ
1-بر مبنای نگارش شادروان غبار،( سوال سابق الذکر طدر اعظم حاوی یک صفحه، حاوی یک تخته کاغذ عادی و جواب علمای قندهار در یازده صفحه تخته عادی کاغذ مرقوم شده و جزء اسناد آقای محمد معصوم مجددیست.)غبار ص 803
2- همان ، صفحه 803
3- همان، صفحه 803
4- همان ، صفحه
سیاوش:
در مباحث گذشته از ضرورت کشور به اصلاحات یاد کردید و گفتید که بار نخست این مشروطه خواهان بودند که تغییرات اندیشه ای و سیاسی را در قالب آرمانهای مشروطه خواهی عنوان کردند وبرای درمان درد های اجتماعی خواستار تحولات ماهوی در سیرت وصورت جامعه شدند.
داکتر اکرم عثمان:
بلی ،همان بود که علامه محمود طرزی در مقام ایدیولوگ و طراح برنامه های اصلاحی و شاه امان الله به مثابۀ مجری و عامل آن رهنمود ها مجاهدت و تلاش نمودند که نتیجتآ برخی از آن هدفها به کرسی نشستند، برخی نیمه تمام ماندند و برخی به شکست انجامیدند.
به همه حال آن کامیابی ها و ناکامی ها درس عبرت بزرگی بودند که در آیندۀ سیاسی وطن ما به کار خواهند آمد و عقل و هوش روشنفکران ما را بالاتر خواهند برد.
از سوی دیگر آن همه آزمون و خطا و فراز وفرود از نظر اندیشه ای مفتاح باب ورود به جهان جدید بودند . گفتنی است که اگر جامعۀ ما آن وقایع را تجربه نمیکرد ما آزموده های فعلی را در اختیار نمیداشتم و به علت العلل نامرادی های آن دوران نمیرسیدیم. فقط از طریق عمل می توان به صحیح و سقیم رسید.
سیاوش:
جناب داکتر لصفآ در بحث حاضر شمه ای از موانعی را یاد کنید که سد راه مشروطه خواهان دوم شدند و بعدآ آن بدیل هایی را به نقد و بررسی بگیرید که لزوم شناخت دقیق تر از جامعه را ایجاب میکرد.
د.ا.عثمان:
در پاسخ به این پرسش باید گفت که آن تجارب تلخ و شیرین میرسانند که تنها داشتن نیت نیک و احساسات داغ میهنی حلال مشکلات یک کشور بوده نمی توانند. باید افزون بردارا بودن عواطف پاک و حسن نیت در گسترۀ پیشرفت های مادی و معنوی، ایجاب مبرم جامعه آن بود که مسوولان امور حکومت امانی پیش از برانگیختن هیجانات دینی و اعتقادی عوام الناس یا تودۀ مردم درصدد فراهم کردن زمینه های فنی و مادی تفکر جدید دست و آستین بر میزدند و اسباب علمی و اقتصادی توسعه را فراهم میکردند تا آن اصلاحات روساختی و فرهنگی بی پشتوانه نمی ماندند و مردم به چشم سر آثار و نتایج سودمند اصلاحات را در عرصه های قانونگذاری و قضا و تعلیم وتربیه مشاهده میکردند و جانب مشروطه خواهان را میگرفتند.
در حکومت مشروطه خواهان دوم بدون کوچکترین تردیدی خواست و ارادۀ واقعی برای تنویر مردم و آبادی مملکت موجود بود اما عواملی چون فقدان احزاب منسجم سیاسی عدم وجود یک تیم مومن و وفادار به آرمان مشروطیت، برخی بی احتیاطی ها و رفتار خشن و دور از احتیاط و تدبیر نسبت به عناصر محتاط و اعتدال پسند داخل و خارج درباره کم بها دادن به نفوذ روحانیت در جامعه، افزایش متناوب مالیات بر دهقانان ، تصعید عوارض بر کالا های وارداتی و صادراتی و افزایش انواع پرداخت هاو تکس های دولتی بر بازرگانان و حرفه مندان، نبودن پل های ارتباط بین پائینی و فرودست جامعه و ارباب اقتدار.
حالا به قدر توان هریک از موارد بالا را با شواهد تاریخی بار میکنیم و به فرضیه های توجه می کنیم که در صورت کاربست شان به احتمال جلو و خامت اوضاع گرفته میشد. در مورد بنمه باز بودن فضای سیاسی و محدودیت امکانات برای تشکل فرقه های مختلف روشنفکری در چهار چوب احزاب سیاسی ، باید گفت که موجودیت سازمانهای طراز جدید از گونۀ احزاب امروزی عمدتا فرآورده و محصول نظامهای لیبرالی و بیمه لیبرالی هستند، در سرزمینی مانند افغانستان که وابسته اقتصاد ارباب رعیتی و در مواردی اقتصاد طبیعی بود و ساخت اصلی جامعه عمدتآ قبیله ای بود و سنن بستۀ عشیره یی بر ذهن مردم سنگینی میکرد امکان تاسیس احزاب سیاسی از سنخ مدرن به هیچ وجه عملی نبود. حلقات کوچک کوچک روشنفکری مرکب از درباری ها و خواص ، هیچ وقت به قوام و آبدیدگی احزاب طراز جدید جوامع لیبرال نرسیدندوچرخاندن امور جامعۀ هدفهای دموکراتیک حول چنن محور های نه مقدور و نه عملی بود بنابر آن دموکراسی عهد امانی فاقد پایگاه و تکیه گاه مردمی بود و از کجا که یکی ار مهمترین علل شکست آن نظام همین خلا و نا استواری نبوده باشد.
مورد دوم ضعف و آسیب پذیری حکومت امانی پراگندگی و تشتت حاکم بر ارکان دولت حکومت بر سر اقتدار بود. مجموعۀ همکاران شاه امان الله مرکب از چهره های نامتجانسی بودند که به جای همکاری با همدیگر ، به شدت همدیگر را تخریب میکردند. از سویی سردار عبدالقدوس خان اعتماد الدوله مخالف محمود طرزی و مشروطه خواهی بود. از طرف دیگر سپهسالار محمد نادر خان از قرب و منزلت محمود سامی و محمد ولی خان دروازی به شاه ناراحت بود و شماری از مهره های اصلی قدرت هوای نظام جمهوری در سر داشتند و از جانبی عده ای هوادار بهبود مناسبات با دولت انگلستان بودند و از قبل پیدا بود که چنان ترکیب نا همخوان و التقاطی هرگز قابلیت به منزل رساندن کشتی مشروطه را نداشتند.
شخص پادشاه که د ر طول حیات سیاسی اش بین دو قطب متضاد رافت قلب و خشونت طبع در نوسان بود نه قاطعیت پادشاه وقت ایران رضاشاه را داشت و نه عزم وجزم مصطفی کمال اتاتورک زمامدار ترکیه نوین را که گامهای فراخ و بزرگی در تحقق اصلاحات اجتماعی برداشتند
در جائی خوانده بودم که " فضیلت مردمان خوب به ضرورت با صفات فرمانروای خوب یکی نیست."(1)
و حالا برای اثبات چنان ادعایی مثالی می آورم که شاید جالب توجه باشد.
در بحبوحۀ جنگ علیه انگلیسها در سال 1919، مردم قندهار اعم از سنی و شیعه برای جهاد آمادگی گرفتند و جوقه جوقه راهی محاذ جنگ " سپین بولدک" بودند. در این احوال" در حالتی که جنگ جریان داشت ادارۀ جاسوسی انگلیس در فتنه انداختن بین افراد ملت کوشید تا جبهۀ داخلی را ضعیف بسازد و ادارۀ جاسوسی طفلی از اهل سنت را به قتل رسانده در منزل زعیم اهل شیعه آغا صاحب نور محمد شاه خان قزلباش دفن نموده اخبار واقعه را بین مردم خصوصآ در جبهۀ جنگ انتشار دادند که جوانان اهل سنت بالای منزل آغا صاحب حمله نموده که در اثر آن جنگ شدیدی بین شیعه و سنی شروع شد و به مشکل عبدالقدوس خان {اعتمادالدوله} توانست فتنه را خاموش سازد.(2)
از دفتر خاطرات الحاج غلامعلی قاسمی که از منسوبان شادروان سید نور محمد شاه خان می باشد بر می آید که در غیاب سید نور محمد شاه که در حال جنگ با انگلیس بود جهال و عمال انگلیس نخست به خانۀ میرزا قربانعلی بولکی برادرزاده سید نور محمد شاه هجوم بردند. هم خانه را غارت کردند و هم صاحب خانه را به شهادت رسانیدند،متعاقب آن به منزل سید نورمحمد شاه هجوم بردند و ملک و مالش را غارت نمودند. این جنایت بتاریخ 1298 هجری شمسی برابر با 1919 اتفاق افتاد.
از فحوای این دستنویس بر می آید که اخبار مربوط به جنگ شیعه و سنی به جبهۀ جنگ نیز میرسد و منجر به کاهش فشار بر نیروهای انگلیسی و دو دستگی بین مجاهدان می شود.
در صفحات 51و52 آن دفترخاطرات آمده است که به سرکردگی سید نورمحمد شاه شماری از سران قزلباش قندهار به منظور دادخواهی نزد اعلیحضرت امان الله خان به کابل رفتند و نزد پادشاه باریاب شدند. در صحبت رویاروی شاه با قندهاری های شاکی این ورقۀ عرض ارائه شد که مختصری از محتویاتش چنین می باشد:
اعلیحضرتا، ما قومی هستیم از نظر مذهب جعفری و ملیت افغان و به ملیت خود افتخار داریم. شاه جوان و منور از سابقۀ در خشان ما اطلاع داشته و تاریخ شاهد ادعای ما می باشد.
بلی از بدو حکومت درانی در نظم و نسق کشور سهم بزرگی را به عهده داشته، قلم و شمشیر ما بدولت های سدوزایی و محمد زایی عزمت و رونق بسزا بخشیده است. متاسفانه عده ای از عناصر پلید و ضد انسانیت که فکر میکنم مزدوران و اجیران بیگانه هستند بر علیه ما در مساجد و مجالس خود ظالمانه تبلیغات کرده، ما را خارجی و بالاتر از آن کافر و ملحد گفته و این اتهامات زهر آگین را در مغز و خون عوام تزریق نموده اند.
دولتهای گذشته جلو این اتهامات و حرکات ناجایز را نگرفتند چرا!؟
اعلیحضرتا؛ شکایات و گله ها زیاد است. امیدوارم این گواهی ها و تیرگی ها که باعث تفرقه وضعف یک کشور ویک ملت میشود، بنور عدالت پروری شاهانه بر طرف و یک فضای روشن انسانی و اسلامی حاکم شود.
بیائیم به اصل مقصد، فرصتیکه پادشاه جوان، ندای جهاد به ملت ابلاغ داشت، قوم ما نیز بر حسب تکلیف شرعی خود لبیک گفته، جوانان رشید ما، تحت سر پرستی بنده به اتفاق برادران سنی و پشتون عازم جبهه و پیکار شده عیال و اطفال خود را با اطمینان و اعتماد امنیت حکومت پشت سر گذاشته، به اثر یک توطئه که طفل 11 سالۀ " سیدبادار" را خود شان کشتند و میرزاقربانعلی آن مرد شجاع و کار فهم ملت و دولت را متهم نموده و ناجوانمردانه شهید ش کردند و بعد به خانه ها و منازل اهل تشیع حمله ور شده قتل و غارت وحشیانه در برابر یک مشت پیر مردان و زنان و اطفال بی دفاع مبادرت ورزیدند، به احصائیۀ دقیق به تعداد هفتاد و هشت نفر مرد و زن و کودک به قتل رسیدند. بنائآ پیشنهادی دارم درباره:
1- دیۀ خون شهدا و خسارات و غرامت اموال به یغما بردُه ما را باید دولت متحمل شود.
2- مسبب این فاجعه آقای لوی نائب است، یعنی حکمران پرقدرت قندهار، اگر او میرزا قربانعلی را به دست اشرار نمیداد آن فاجعه واقع نمیشد...(3)
در آن دفتر خاطرات چنین می خوانیم: بلی شاه در حال حاضر نمی توانست لوی نایب را به میدان قصاص بکشاند زیرا او برادر مادرش بود و مادر بر او خیلی نفوذ داشت. از سوی دیگر پسر لوی نایب والی علی احمد خان مقام وزارت داشته و نیروی نظامی دست او بود.(4)
خلاصۀ کلام اینکه به استناد آن دفتر، شاه، مادۀ اول را پذیرفت اما از پذیرش مادۀ دوم خود داری ورزید و سید نورمحمد شاه افغانستان را ترک کرد و از راه بلوچستان به مشهد رفت و مابقی عمرش را در آن شهر سپری نمود.
ادامه دارد
فهرست ماخذ
1-دکتر سید محمد جواد طباطبایی- سقوط اصفهان بروایت کروسینسکی-
2-فضل غنی مجددی- افغانستان درعهد اعلیحضرت امان الله خان 1919-1929،چاپ فریمونت، کالیفورنیا، ایالات متحدۀ امریکا،1997، ص71
3- دفتر خاطرات الحاج غلام علی قاسمی، دستنویس نشر ناشده، صفحات51،52،53
4- همان ص 53
ادامه دارد
سیاوش:
بزرگوار جناب داکتر اکرم عثمان ، در اینجا دو تا سوال مطرح میشود :
1- در بحث قبلی در مورد شیوۀ برخورد رهبران نهضت مشروطه دوم با محافظه کاران روشنی انداختید آیا برخورد ها به همان جا خاتمه پیدا کرد؟
2- برداشت و نظر شما در مورد اثرات تبلیغات و نقش قلم در ماجرا های خاص بخصوص بلوای قندهار چه می باشد؟ .
داکتر اکرم عثمان:
خیر،شیوۀ بر خورد با هواداران نایب السلطنه سردار نصر الله خان در همان جا خاتمه نمیابد . به دنبال آن رویداد تعداد زیادی از طرفداران نصرالله خان از وظایف شان سبکدوش شدند و در مواردی با مصادرۀ اموال و حتی زندان مقابل گردیدند.
یکی از آن موارد چه در زمان سلطنت امان الله خان و چه بعد از آن که با طرف ورزی و حتی شائبه های ایدیویوژیک توجیه شد موضوع عزل سردار محمد عثمان خان نایب الحکومۀ مزار شریف می باشد که تمام ملک و مالش ضبط شد و خودش در قید زنجیر و زولانه به محبس افتاد.
مقدمات عزل او از مدتها قبل فراهم شده بود. علامه محمود طرزی به دنبال غایلۀ قندهار که در زمان کار آن نایب الحکومه در قندهار اتفاق افتاده بود مقاله ای بسیار انتقادی در جریدۀ سراج الاخبار نشر کرد و نامبرده را به سوء رفتار با مردم، سوء استفاده از بیت المال و جریحه دار کردن احساسات مذهبی رعیت متهم کرد. به تاسی از او مرحوم میر غلام محمد غبار در اثر معروفش« افغانستان در مسیر تاریخ» عین اتهامات را بر حاکم موصوف وارد دانست و در سالهای اخیر هنگامیکه شاد روان میر محمد صدیق فرهنگ« افغانستان در پنج قرن اخیر» را چاپ کرد گناه بلوای قندهار را به گردن نایب الحکومه یادشده انداخت و حتی او را متهم کرد که به نیت اخاذی از متنفذین قندهار، زمینۀ شورش مردم را عمدآ فراهم کرد.
شبهه ای نیست که در نظامهای خود کامه و استبدادی، کار گزاران دولت در ولایات از اختیارات نا محدودی بر خوردار بودند و در قلع و قمع مردم و انواع بهره کشی دست آزاد داشتند امادر زمان امارت امیر حبیب الله خان سراج الملة والدین که هم امیر موصوف ، هم برادرش سردار نصرالله خان نایب السلطنه و هم شهزاده ها مخصوصآ دو پسر ارشد امیر، عین الدوله شهزاده امان الله خان و معین السلطنه شهزاده عنایت الله بر امور جاری نظارت مستقیم داشتند و به تبع ارادۀ امیر که سخت شیفتۀ اصلاحات بود به سادگی امکان نداشت که خطایی به آن بزرگی با اغماض مقامات ذیصلاح روبرو شود و به اصطلاح دهان جوال را با راشی بگیرند و خود اسباب نا رضایی اتباع شانرا فراهم آورند.
من برآنم که در چنان برهه ای از تاریخ افغانستان ، نظریه پرداز های نهضت مشروطه خواهان دوم به منظور تسطیح هر چه بیشتر راه شان نیاز مبرم به سلاح تبلیغات داشتند و در بر خورد جناح رادیکال با جناح محافظه کار ، گروه اول الذکر بی میل نبود که از چنان واقعاتی بهرۀ تبلیغاتی ببرند و طرف را با سلاح قلم در جشم امیر و چشم مردم خوار و خفیف کند.
به گمان من کار برد چنان ابزاری در بر انگیختن احساسات تحول طلبانه و آزادی خواهانۀ قشر قلیل روشنفکران آن دوران، حسن اثر موقتی داشت،و زیانش آن بود که رویداد ها را بیش از ظرفیت حقیقی آنها، حجیم، جسیم و آبستن انفجار مینمایاند و آنها را در شناخت دقیق حوادث گمراه میکرد. از همین جا بود که هنگام بروز بحرانها سیاسی و اقتصادی در زمان امان الله خان نه تنها اشتباه در تشخیص و اشتباه در محاسبه، گریبان شاه ترقیخواه را گرفت بلکه نزدیکترین مشاورانش بیش از حد لازم ملت را دلبسته حکومت فکر میکردند و به قماری دست یازیدند که بازنده اش پیشاپیش معلوم بود.
عیب دیگرش آنکه موحب بد آموزی تحلیلگران و مورخان دوره های ما بعد شد. آنها عادت کردند که هرحکومتی را مترقی، شعوری و حتی انقلابی بر آورد نمایند و درجۀ تکامل ذهنیت عمومی را مصنوعآ نهایت بالا نشان دهند. با لنتیجه همان نگرش خام، منجر به شکست های پیاپی نهضت های روشنفکری شد.
سیاوش:
جناب داکتر ، پس حقیقت رویدادهای قندهار از چه قرار بود؟
د.ا.عثمان:
به گواهی اسناد ناقابل انکار، حقیقت رویداد های قندهار در زمان سراجیه از اینقرار بود:
مقارن اواسط سالهای سلطنت امیر حبیب الله خان سراج المله والدین، همزمان با تدارک اسباب عروسی شهزاده امان الله خان، علیا حضرت سرور سلطان ملکۀ رسمی دربار، هدایت داده بود که از برخی ولایات، شماری مطرب خوش آواز به کابل فرا خوانده شوند. حسب الامر او قرار شد از قندهار نیز هنرمندانی بکابل بیایند.
در چنان فرصتی امیر از غزنه بازدید میکرد و دستور داده بود که سردار محمد عثمان خان نایب الحکومه قندهار نیز در رکابش باشد اما قبل از اینکه نایب الحکومه به غزنه برسد امیر عازم کابل شده بود و به مرحوم برگد عبد الاحمد خان از شخصیت های متنفذ آن ولا دستور داده بود که موترش را در اختیار نایب الحکومه بگذارد تا به کابلش بیاورد. بنابرآن محمد عثمان خان پیاپی امیر به کابل رفت و مدت سه ماه در خدمت امیر بماند.
از آنجا که از قندهار اخبار ناخوشی مبنی بر تحریکات عده ای مغرض میرسید امیر نایب الحکومه را مرخص کرد تا خود را به قندهار برساند و جلو ناامنی را بگیرد. ولی در قندهار برهبری برگد عبدالوکیل خان ، ملک محمد زمان خان و حاجی خدایار خان که از مخالفان دولت بودند شایع شده بود که گویا نایب الحکومه از دربار دستور گرفته که زنها و دختر های مردم را به کابل بفرستد تا با رقاصی و مطربی مجالس عیش امیر و درباریان را گرم کنند. چنان آوازه ای به حدی جو افکار عمومی را ملتهب و متشنج کرده بود که جماعتی از عوام کوچه و بازار قاضی و پسرش را که برای نصیحت آنها شتافته بودند به قتل رسانیدند و بعد از آن بر محبس هجوم بردند و تمام زندانیان جنایی را فرار دادند. به دنبال آن بر دارالحکومگی حمله کردند و به تخریب آن بنا دست یازیدند و موتر نایب الحکومه را به جرم اینکه مصنوع فرنگیست آتش زدند، که بالنتیجه سپاهیان حکومت به مقام دفاع بر آمدند و از جوانب در گیر شماری کشته شدند. سپس سر کرده های بلوا به مذاکره شدند و پشنهاداتی به این شرح عنوان کردند:
1- مطربان قندهاری نباید به کابل فرستاده شوند.
2- چون موتر ساختۀ دست فرنگیست نباید از آن استفاده شود.
3- کار سرک سازی بین قندهار و دیگر ولایات موقوف شود چه پای کفار را به شهر شان باز می کند.
نایب الحکومه مادۀ نخستین آن پیشنهاد ها را پذیرفت اما ماده های دوم و سوم را نپذیرفت. و پس از آن علیرغم فشار خوانین و ملا ها سرک( کندپش) بین قندهار و مقر را برهنمایی فنی عبدالکریم خان فرزند سردار عباس خان تمدید کرد و در ضمن به کسانی که علاقمند استفاده ار موتر بودند اجازۀ خرید موتر داد.
و اما چنانکه قبلآ گفتیم انگیزۀ علامه محمود طرزی در ابراز مخالفت با سردار محمد عثمان خان از هواداری سردار موصوف از سردار نصرالله خان نایب السلطنه نشاَت می کند که در مقایسه با جناح رادیکال دربار ، عنصری محافظه کار، محتاط و هوادارتغییرات تدریجی بود.
در آن اوضاع و احوال برغم مخالفت آشکار و پنهان علامه محمود طرزی امیر از عزل محمد عثمان خان خود داری می کند و در فرامینی که به امضای او و نایب السلطنه توشیح شده انگیزه های جانبداری شانرا از محمد عثمان خان بیان مینمایند.
در یکی از آن فرامین چنین میخوانیم:
- چون عالیجاه عزت و عزیزی شان نایب الحکومۀ موصوف مدت چهار سال در ایام گرما و سرما اکثر اوقات در نهر سراج به نفس خود حاضر بوده و از صبح تا شام به همان ایام گرما و سر ما بالای کار مذکور تردد داشته و زحمات زیادی کشیده بودند و بلکه مبلغ کثیری از مال خود هم برای نفری مرد کار و غیره بواسطۀ ترغیب میدادند و به سبب های مذکور استحقاق کل در نهر موصوف داشته و دارند بنابر آن موازی پنجاه قلبه زمین دو فصله که یک فصله یک صد قلبه می شود به جهت عصمت مآبه والدۀ غلام فاروق جان که عیال نایب الحکومه موصوف است و خود عالیجاه غلام فاروق جان و سه نفر همشیرۀ غلام فاروق جان به صیغۀ بخشش نمودیم که املاک مذکور به قرار ترکۀ فرایض الله، تعلق به عیال و اولاد نایب الحکومۀ مذکور دارد و قلبۀ مذکور قرار شصت جریبی تعیین گشته که یک قلبۀ یک فصله یکصدوبیست جریب زمین می شود.(1)
خلص فرمان عالیجاه، اقبال نشان نایب السلطنه
فقط تحریر یوم سه شنبه27ماهذی الحجه الحرام تخاقوئیل 1327
از فحوای مطالعۀ متن این فرامین بر می آید که هم امی وقت و هم برادرش نخستین کسانی بودند که به پیشنهاد سردار محمد عثمان خان، دستور دادند نهر سراج حفر شود و آب رود خانه هیرمند به هدر نرود در ضمن آن اسناد روشن می کنند که از آب هیرمند در زمان پادشاهی سلطان محمود غزنوی استفاده صورت گرفته و نام نهری که آن گاه حفر شده بود(چقراق) بوده است.
در ضمن اتهاماتی چون اخاذی نایب الحکومه از سران قندهار صحت ندارد چه از سویی والی های آن روزگار در خرچ در آمد ولایت اختیار کامل داشتند و نیازی به اعمال زور بخاطر اخاذی بالای مردم نداشتند.
نکتۀ دیگر اینکه زمیندار ها و خوانین ولایات کشور که سر کرده های اقوام و قبایل بودند نه تنها در آن روزگار بلکه در شرایط کنونی هم در تمدن ستیزی و تحریک مردم به ضد اصلاحات نقش زیانبخش وویرانگری ایفا کرده اند و عوام الناس را در آتش زدن موسسات مدنی چون مکاتب ، شفاخانه هاو دیگر کانونهای مدنی تحریک کرده اند و از کجا که شماتت طالبهای فعلی از همان سر چشمه ها آب نخورد.
همچنین بر بنیاد دفتر خاطرات پدرم غلام فاروق خان عثمان که دستنویس آن جزء اسناد منتشر ناشدۀ خانوادۀ عثمان می باشد گواه خدمات دیگر سردار محمد عثمان خان می باشد که از چشم قدرت وقت دور نبوده و اسباب خنثی کردن تحریکات را فراهم کرده اند.
1- اعمار عمارت سلامخانه و ملحقات آن که تا هنوز مقر والی های قندهار می باشد.
2- اعمار مسجد موی مبارک
3- اعمار ملحقات بنای خرقه مبارک
4- تعمیر مستوفیت قندهار که بعدآ به مثابۀ شفاخانه ازآن استفاده به عمل آمد.
5-اعمار رباطهای سرک قلات گرشک
6- احداث مدرسۀ دارالحفاظ
7- تعمیر و ترمیم و بازسازی« منزل اغ»
8- تعمیر عمارت باغ کوکران
9- اعمار گنبد و مقبرۀ مرحوم میر واعظ
10- اعمار مسجد عثمان آباد
11- احداث« نهر پیرو» در منطقۀ شاهجوی
12- احداث مدرسۀ علمی
سیاوش:
محترم داکتر اکرم عثمان، شاد روان میر محمد صدیق فرهنگ علت شورش قندهار را خوش گذرانیهای امیر و سود جویی سردار محمد عثمانخان نائب الحکومه قندهار میداندند.آیا این مساله واقعیت دارد؟
د.ا.عثمان:
شادروان میر محمد صدیق فرهنگ شورش قندهار را با این مضمون برکشیده اند :« حرکت دیگری در قندهار رخداد که علت آن خوش گذرانیهای امیر و سود جویی سردار محمد عثمان خان نائب الحکومه آن ولایت بود. با این تفصیل که به مناسبت عروسی یکی از شهزادگان، امیر به حکام ولایات امر داد تا زنان نوازنده و رقاصه را از هر نقطۀ کشور به پایتخت بفرستند.بعضی از نائب الحکومه ها از جمله نائب الحکومه قندهاراین حکم را دستاویز قرار داده مردمان پولدار را تحت فشار قراردادند تا زنان و دختران شانرا به این نوان بدربار بفرستند و یا اینکه معافی آنرا با پول باز خرید نمایند.
اهالی قندهار چون از این موضوع به ستوه آمدند دورهم گرد آمده به عنوان اعتراض در احاطۀ خرقه مبارکه بست نشستند. چون نائب الحکومه به منظورش اصرار ورزید و خواست توسط قاضی اهالی را از احاطۀ خرقه شریف بیرون نماید، جمعیت عصبانی شده قاضی و پسرش را به قتل رسانیدند و به ارگ دولتی حمله بردند. در این ضمن عدۀ بزرگی به گلولۀ مدافعین ارگ به قتل رسیدند تا اینکه موضوع به وساطت سرداران و صاحب رسوخان باین ترتیب فیصله گردید که دولت از فرستادن زنان به کابل منصرف شود و اهالی هم بست خرقه را ترک گویند.»(2)
از این توضیحات برمی آید که شاد روان فرهنگ شاید اسناد کامل آن رویداد را در اختیار نداشتند و یا به طبع طبیعت حساس و روحیۀ انتقادی و ضد استبدادی شان که بر آن کتاب مسلط است صلاح دیده اند که جنبۀ عاطفی و انگیزندۀ واقعه را برجسته تر نمایند.
به هر رنگ نظر صاحب من اینست که باید هر تاریخ نگاری بکوشد با ارایۀ سند معتبر تر حوادث گذشته را مستند تر سازد. بدیهی است که ارایۀ هر کاغذی سندیت ندارد، مدارک تاریخی چه رسمی و چه شخصی باید مزین با مهُر و امضای مرجع صادر کنندۀ سند باشد و تاریخ توشیح آن در حاشیه یا پشت مدرک درج شده باشد.
من در جریان بررسی نهضت مشروطه خواهی در افغانستان، به قضایای مشابه و مماثل موضوع بالا نیز پرداخته ام و به کمک جناب محمود نجفی استاد دانشگاه برلین از شادروان داکتر عبدالغنی که از مهاجران هندی به افغانستان بود و در مظان اتهاماتی از گونۀ جاسوسی برای دولت انگلیس قرار گرفته بود رفع الزام کرده ام.
از آنجا که شماری از قلم بدستان خونگرم و عجول ما به محض دریافت تمسکی مبنی بر کاستی احتمالی کار یک چهرۀ تاریخی فورآ دست و آستین بر میزنند و نه فقط سوانح هفت پُشت متهم را سیاه می سازند بلکه آن گناه اثبات ناشده را به فرزند، نوه و نتیجۀ آن شخص تسری میدهند گفتی دزد را با پشتاره دستگیر کرده اند. در سی چهل سال اخیر ما معمولآ با چنین تاریخ هایی مقابل بوده ایم که در مواردی منجر به جعل حقایق تاریخی، بر چسپ زدنها و افتراآت شده اند. ولی باید اعتراف کرد که طی همین مدت« افغانستان در مسیر تاریخ» و « افغانستان در پنج قرن اخیر» از جایگاه ممتازی برخورداراند و در کار روشنگری نقش چشمگیری ایفا کرده اند. لیکن به گفت شادروان فرهنگ تاریخ اکثرآ بر احتمالات استوار است تا قطعیات.
مضامین تاریخی چون آیه های کتب مقدس از احکام نقد ناپذیر و خدشه ناپذیر بر خوردار نیستند. حسن یک تحلیل تاریخی در شناور شدنش در زمان و تعامل با پژوهش های پیوسته جدید نهفته است. از کجا که روز تا روز مدرک جدیدی بدست نیاید و جانشین مدارک پار و پیرار نشود. منجمد کردن مسایل تاریخی به دگم پرستی می انجامد و صفت تشکیک را که پایۀ پژوهش های علمیست در ما ذایل می کند.
کوتاه سخن اینکه امیر حبیب الله خان با وصف علاقۀ مفرط به خوش گذرانی آنقدر بقیرت داشت که عواقب خطرناک احضار رقاصه ها از محیط بسته و سخت سنتی قندهار را در نظر بگیرد و تبر متعصبین را دسته ندهد.
همچنین سرور سلطان مادر امان الله خان که از وجود زنهای متعدد در حرمسرای شوهرش به شدت ناراضی بود هرگز تقاضای جلب رقاصه ها از ولایات به مرکز را نکرده است. او فقط خواهان اعزام آواز خوانهای حرفه ای در عروسی شهزاده امان الله بود نه چیزی بیشتر.
به هر رنگ اعلیحضرت امان الله خان بعد از اصلاحاتش در گسترۀ فرهنگ از گونۀ رفع حجاب اعزام دختر ها به خارج با عکس العمل خشن عوام روبروشد و در صدد تعدیل اصلاحاتش بر آمد و از شماری از هواداران نایب السلطنه، از جمله سردار محمد عثمان خان اعادۀ حیثیت کرد. همو سردار موصوف را به مناصبی چون ریاست دارالعلوم شرعی و ریاست شورای دولت منصوب کرد. به علاوه با توجه به نفوذ روحانی محمد عثمان خان در لویه جرگۀ 1301 در جلال آباد، او را در شماری از جلسات موقع داد که از آن جرگه ریاست کند. پس باقراین عقلی قابل قبول نمی نماید که هم شاه و هم محمود طرزی مردی را در پی رقصاندن زنها مردم و اخاذی بوده است بریاست شورای دولت و دارالعلوم شرعی برگمارند.(3)
ادامه دارد
فهرست ماخذ
1- این اسناد با عبارت آتی در مجموعه مدارک ولایت قندهار بایگانی شده است: صفحۀ 5 الی 14 رقم های مبارک نهر سراج، تعلق دفتر مکتوب نویسی دربار حکومتی موجود می باشد . اصل آن جزء آرشیف خانواده عثمان محفوظ می باشد.
2- میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ هوندن ویرجینیا، ایالاتمتحدۀ امریکا، سال 1988، ص 316
3- دفتر خاطرات غلام فاروق عثمان که اصل آن نزد داکتر اکرم عثمان موجود است.
سیاوش:
آقای داکتراکرم عثمان، شما در بحث های قبلی کوشیدید ناکامی ها و کامیابی های حکومت مشروطه خواهان دوم را در عرصه سیاست خارجی برجسته و مشخص سازید. و از تقلای آن حکومت در منگنۀ فشار دو ابر قدرت وقت- امپراتوری بریتانیا و اتحاد شوروی- سخن گفتید. در بحث جاری خواهشمندیم ، چونی و چرایی سیاست های آن دم ودستگاه را در گسترۀ مناسبات داخلی توضیح دهید.
داکتر اکرم عثمان:
شما به مسالۀ مهمی اشاره کردید که در واقع کوششی در جهت بیرونرفت از دایرۀ سنن اندیشه ای بود و بر تمام ارکان دولت اثر میکرد و در هر اقدامی چون مانعی دست و پا گیر، خود را نشان میداد.
از آنجاکه اتحاد چنین مشی، قبل از تصاحب قدرت سیاسی توسط رهبری جنبش مشروطه خواهان دوم آغاز شده بود ناگزیر می باشیم که موضوع را از چشمه هایش پی بگیریم که مصادف به دوران امارت امیر حبیب الله خان سراج الملة والدین می باشد.
خواننده این بحث بخاطر دارد که ایدیو لوگ بزرگ آن نهضت محمود طرزی مبارزه اش را به خاطر تنویر دربار و تربیت سیاسی روشنفکرانی که عمدتآ فارغان مکتب حبیبیه بودند و در حلقات کوچکی بنام « جمعیت سری» متشکل شده بودند با نشر جریدۀ معتبر « سراج الاخبار» آغاز کرد.
در آن زمان تشکل های دیگری نیز فعال بودند که در قیاس با اعضای « حزب سری» محافظه کار تر بودند و هواخواهان گرایش های رادیکال به سر کردگی محمود طرزی و امان الله خان را به نظر خوب نمیدیدند.
در راس یکی از این تشکیل ها برادر امیر حبیب الله خان، سردار نصرالله خان نایب السلطنه قرار داشت که علیرغم مخالفت شدید با سلطۀ انگلیس، مخالف جدی تمایلات نو طلبانه بود که به تقلید از اروپائیان در افغانستان آغاز شده بود.
اطرافیان او را بصورت عموم روحانیون، شماری از شعرا و ادبا، دیوانیان محافظه کار و سرداران و زمینداران سنت گرایی تشکیل میکردند که بر عکس مشروطه خواهان طرفدار ابقای سیستم حاکم و نظم مسلط بودند و تغیرات جدید را بزیان کشور و قبل از وقت میدانستند. این دو جریان به شدت همدیگر را تخریب میکردند و در پی بد نام کردن جناح مقابل بودند. این کشاکش قدرت بعضآ به جا های باریک می کشید و موجب ریشه گرفتن های خطر ناکی میشد که بخش بزرگی از مناسبات قدرتی و فرهنگی را می پوشاند. یکی از موارد راز ناک، دراماتیک و بسیار پیچیدۀ این زور آزمایی توطئۀ قتل امیر حبیب الله خان سراج الملة و الدین می باشدکه هنوز هم در بوته ای از ابهام و اسرار پوشیده می باشد و منجر به برباد رفتن سر های بیگناهان زیادی شد.
همان طور که در مباحث گذشته اشاره کردیم سر نخ آن توطئه در دربار، نهفته بود و به قرار شواهد روشن و نیمه روشن« سرور سلطان» مادر شاه امان الله خان که ملکۀ رسمی هم پنداشته میشد یکی از نخستین کسانی بود که بفکر گرفتن انتقام از شوهر خوش گذرانش بود چه اورا به کلی کنار گذاشته بود.
من با کسانی همنوانیستم که به انگیزۀ آن شهبانودر مقابله با شوهرش صبغۀ سیاسی میدهند.
من برانم که در آن دسیسۀ مشبک، انگیز های شخصی از گونۀ حقد و کین زنانه، مقاصد ایدیولوژیک از قبیل بر اندازی یک رژیم خود کامۀ سلطنتی، سلایق مذهبی نظیر بر چیدن گلیم اقتدارپادشاهی که به اصطلاح رایج آن زمان ، کار های کفر آمیز و فرنگی مآبانه میکرد و
سرانجام دلبستگی پر شور به مشروطه خواهی که برجسته ترین تمایل فکری آن عصر به شمار میرفت و از امپراتوری عثمانی، تا ایران و افغانستان همه را تحت شعاع گرفته بود و مهمتر و مبرمتر از همه، ایرادی همگانی و عمومی بر سیاست منفعل امیر در برابر انگلیس بود که گفته میشد از هیچ فُرصت مساعدی برای اعادۀ استقلال کامل افغانستان بهره نبرده است.
بدین منوال بالاخره دیدیم که نه نادر خان و برادرانش، نه شجاع الدوله خان غوربندی که مسوول رتق و فتق امور سفرهای امیر بود و از معتمدان نزدیک امان الله خان به شمار میرفت و نه « سرور سلطان» مادر امان الله خان، نه هیچکس دیگر مجرم آن قتل به حساب نیامدند، بلکه بیگناهی به موقعیت ضعیف شاه علیرضای غزنیچی که از بیات های آن ولا بود و به اصطلاح امروز قوماندان گارد به شمار میرفت به عنوان قاتل امیر حبیب الله خان اعدام شد. هر چند همو قاتل اصلی را بعد از ارتکاب قتل گرفتار کرده بود و با سیلی سنگین و عتاب فرمانده مافوق با این مضمون روبروشده بود: احمق مخل خواب امیر صاحب مشو، ایشان استراحتند!
همچنین غلام رسول هراتی که افسر یکی از بخش های « غند دارالسلطنه» در جلال آباد بود تمام مظنونان قتل امیر را که در شب حادثه در قتل گاه حضور داشتند دست و پا بسته به کابل میفرستد ولی با نوازش شاه جدید امان الله خان روبرو می شوند.
یک دیگر از کسانی که در آن گیر و دار به قتل میرسد، مستوفی المالک محمد حسین خان که از منسوبان گروه سردار نصرالله خان بود و به جرم همسویی با نایب السلطنه کاکا یا عم پادشاه به دارآویخته شد.
از مجوعۀ اسناد منتشر ناشدۀ فامیل« عثمان» سندی بدست آمده که تا حدودی پرده از روی آن صحنه سازی بر میدارد و ارادۀ شاه جدید را مبنی به قلع و قمع قاتل امیر سلف میرساند، هرچند بخش هایی از آن سند را قبلآ بیان داشتیم اینک به اقتضای بحث ما صورت کاملش را در این جا می آوریم.
در آن سند چنین می خوانیم:
5
تحریر دوشنبه 22 شهر جمادی الاول
چو بهر تعزیه بر نامه خامه گشت روان نوشت الف خط کُـل و من علهافان
عالیجاه عزت نشان سردار( محمد عثمانخان) نایب الحکومۀ مزارشریف و فضایل همراهان اهالی محکۀ شریعیه و عالیجاه میرزا عبدالله خان دفتری و باقی کلان شوندگان و اربابان و رعایای مقیمۀ مزار – و محلات فیض آثار را واضح خاطر باد – واحسرتا و وامصیبتا نمی دانم که این داستان جگر سوز – و این واقعۀ غم اندوز را بکدام زبان در معرض بیان آوریم- و این قصۀ پرغصه را که عاید حال ما و شما الم رسیده گان گردیده به چه عنوان انشاء نمائیم به بسیار حسرت و افسوس مجبورم برینکه شمایان را از یک واقعۀ جانگدازا لم ناک که از کدام ظالم از خدا بی خبر صفاک {سفاک} بی باک بر پدر مظلوم اسیر خاک ما و شما رسیده شما ها را خبر دار نمایم ( بنآ علیه) شما را آگاه می سازم که از تقدیرات ازلی و مقدرات حضزرت لم یزلی چون پیمانۀ عمر ( اعلیحضرت) شهید مغفور سرور خلد آئین قبله مسلمین جناب سراج الملة والدین لبریز بود-( ) حیات گردیده بود به تفصیلی که دراشتهارات چهاپی{ چاپی} شما را آگاهی داده شد بفیض شهادت مستفیض گردیده داعی حق را لبیک اجابت فرموده مرغ روح شریف شان بشاخسار اعلی علین پرواز- وقلوب مومنین و مسلمین را – از این واقعه هایله اندوهگین و دلها و جانهای محبین و امنای دولت و رعایای ملت را در کمال سوز و گداز رسانید- قالو اناالله و انا الیه را جعون- بمجرد استماع این قضیه هایله گریبان صبوری چاک و روی بی طاقتی در خاک گذاشته بدرگاه ( حضرت ایزد پاک) نالیده برادران و فرزندان معنوی آن امیر شهید مظلوم را اعلام نمودم همه ایشان به هیئت( ) از اهالی( واقاصی) چون قاضی القضات شرعی که شیخ الاسلام( سلسلۀ) مسلمانیست و سادات عظام و مشایخ کرام و صاحبمنصبان(نظامی) و ملکی و کارداران کلی و جزوی- وکلا، مشران گذر ها صنفی و عامه رعایا و کافۀ برایا با چشمهای گریان و دلهای بریان و گریبان های دریده چون پسران پدر مرده( بحضور والای ما) شرفیاب گردیده، استدعای قبولی امارت و سلطنت و خدمت دین و ملت را از حضور والای ما نموده دست بیعت داده(بیعت) داده نامه ای به این مضمون تقدیم نمودند که :
بسم الله الرحمن الرحیم- الحمد لله و کفا و الصلواه، علی عباد الذین اصطفی- اما بود چون نصب امام از برای اجرای امور و سد ثغور- واجب و ضرور چنانچه حضرت رسول مقبول صلی الله علیه و علی آله و اصحابه و سلم فرموده اند- و من مات و لیس و عنقه بیعت فقدمات میته الی( )
چون خبر وحشت اثر شهادت اعیحضرت شهید مغفور مبرور خلد آرمگاه سراج الملة و الدین به سمع مایان جمعیت پایتخت اسلام رسید لهذا واجب دانستم که از برای پیشبرد امور- و سد ثغور یکی از اولاد- مجاز نیک نهاد امیر مبرور موصوف را برای دفع خیالات فاسده خصوم خارجه( ) به امارت مومنین منصوب ساخته ربقه بیعت او را – بر ذمۀ خود متحتم داریم چون جناب اعلیحضرت امیر المومنین امیر امان الله خان بر اریکه حکومت پایتخت اسلامیه جلوس داشتند عامۀ رعایا و کافۀ برایا و افواج ظفر امواج و صاحب منصبان و صاحب منصبان نظامی و ملکی و اهالی محکمۀ شرعیه و ملکان و کلان شوندگان و علما و مشایخ دست بیعت جناب همایونی را بوسیده بقرار- امر حضرت والای جل و جلاله و سنت سنیۀ حضرت رسالت پناهی(ص) بر خود امیر و الوالامر مقرر داشته در ربقۀ اطاعت او واصل گردیدیم بجهت انسداد و ثغور و جلو گیری خصم داخله و خارجه سر و جان و مال خود ها را بفیدا نمودن حاضر داریم- و هر احدی که در ظاهر و باطن سرآ و علنآ بد اندیشی نماید خداوند تعالی و حضرت رسول مقبول خصم او باشد.
در بیعت خود طوعآ بلا اکراه صادقیم قال الله تبارک و تعالی( اطیعو الله و اطیعو الرسوله و الوالامر منکم) آیه ( ) بر ما واجب و لازم ، بل فرض عین است که در طاعت امیر خود ثابت قدم و راسخ دم باشیم و هستیم و می باشیم اللهم وفقنا آمین یارب العالمین. مکرر آنکه چون در فرصتی( اعلیحضرت) مرحوم مبرور خلد مکین سراج الملة والدین رونق افزای جلال آباد میگردیدند(اعلیحضرت) قدر قدرت پادشاه عادل هالیۀ ما فرزند ارجمند اصیل خود را از جانب خود وکیل و بر ما فرمانروا مقرر داشته بودند بقرار مضامین فوق بر خود امیر گردانید یم به معۀ امیر خود ها سجل نموده تقدیم حضور نموده- و این بار گران خدمت دین و ملت را بر عهدۀ والای ما گذاشتند.چون این امر معظم را برادران دینی مکرم نسبت سنیه دین حضرت ختم المرسلین عمل نموده به بیانات موثر پرغم والم و اظهارات غیرت آور همزمان بودند قبولی آنرا جایز شمردیم- بعد از انجام و اختتام قبولی بیعت از حضور والا آنچه لازمه- درد دل نمودن فی مابین برادران معنوی نطق شده بودند ذریعۀ اشتهارات چهاپی( چاپی) برای برادران دینی باشندۀ دارالسلطنه رسانیده شد. اهالی دارالسلطنه مستدعیات خود را مکرر بدین عبارت نمودند که چون حضرت شهید موضوف بر عموم مایان حقوق پدری دارند و مایان خود را چون ذات خجسته صفات والاقدر چون خون پاک پدر مهربان خودها دانسته تمنا داریم که قطرات خون مایان را – در طلب خون پدر معنوی ما نثار رکاب ظفر اعتساب خویش بفرمایند. تا جان در تن و رمق در بدن داریم ار خون خواهی خون نا حق ریختۀ پدرمعنوی ما نثار رکاب ظفر اعتساب خویش بفرمایند.» چون حضور والای ما حضرت شهید موضوف را بر خود پدر حقیقی و بر عموم خدمتگاران و رعایای دارالسلطنه و دیگر ولایات پدر معنوی دانسته و میدانیم- از گذارشات و حقایقات{ گزارش ها و حقایق} و بیانات و بیعت نامه و خواهش های برادرانه و همدردانۀ اهالی مردانۀ اینولا، مفصل شمایان را آگاهی داده ، موازی( پنجاه) قطعه اشتهار چهاپی{چاپی} از جملۀ اشتهاراتی که برادران دینی دارالسلطنه و دیگر ولایات تقسیم شده بود برای شما نیز فرستاده شد. با ورود فرمان هذا ، فاتحه داری بسیار به وضع درست بقرار سررشتۀ مروجه ینمائید . اشتهارات را تقسیم نموده، در هر روز فاتحه، فرمان هذا را برای اهالی آنولا خوانده بیعت نامه بقرار همین سررشته از آنها حاصل داشته ارسال حضور انور والا میدارند. زیاده الطاف حضور انور والا شامل حال خودها دانید. فقط
امیر امان الله
( امضا)
این مدرک چه از نظر محتوای و مضمون و چه از نظر کار برد واژه ها و کلمات و چه از نظر عبارات آرایی و انشاء، آینۀ تمام نمای منش و کنش یک دربار کلاسیک شرقیست که در آن هر اقدامی چه اخلاقی، چه عاطفی، چه سیاسی، چه آئینی چه مذهبی در استخدام یک مقصد مشخص در می آیند و مجاز و مشروع تلقی می شوند.
کالبد شکافی و تقطیع اجزا و مباحث آن سند، خبر از چند موضوع حساب شده میدهند:
یکی اینکه پادشاهی پدر مرده، بر گلیم عزای والد شهیدش نشسته و بر خود فرض میداند که انتقام خون او را از جنایتکاران بگیرد.
دیگر اینکه پای ملت به عنوان منتقمان اصلی ، برادران ناتنی پادشاه بر سر اقتدار و احیانآ برادران رضاعی امیر وقت به میدان کشانده می شود و از زبان آنها، در خواست میگردد که خون پدر معنوی شان به هدر نرود و قاتل یا قاتلان به اشد مجازات محکوم گردند.
سوم به دلیل اینکه اعلیحضرت امان الله خان در غیاب پدر، در دارالسلطنۀ کابل نیابت داشته است و « پسر اصیل!» پنداشته می شود مبتنی بر آیات قرآنی و شریعت غرای محمدی بیشتر از هر کسی حق دارد که بر اریکۀ سلطنت تکیه زند و بر گزیدۀ خدا خواسته ملت می باشد.
ازکار برد اصطلاح « فرزند اصیل!» بر می آید که انشا کننده یا انشا کنندگان آن متن در گرو احساسات قومی و حتی نژادی بوده اند و شاه جدید را به حساب تیره و تبار مادرش ذیحق تر میدانستند.از اشارات فوق نتیجه می گیریم که صرف نظر از موانع ملموسی که در آینده اسباب ناکامی حکومت مشروطه خواهان دوم را فراهم می کنند ذات و سرشت آن نظام پیشاپیش بحران زا وآسیب پذیر بود و ار صدر تا ذیل هنگام رویا رویی با دشواری با سادگی از « خطوط قرمز!» دیانت میگذشتند و مشروعیت را فدای مصلحت های سیاسی میکردند. اگر تجدد در جلوه ای از جلوه هایش نظام مشروطه را نیز برساند و مشروطه خواهی در بعُد اخلاقی و عاطفی ضامن حد اکثر شفافیت، مدارا و عدالت قضایی و رعایت انصاف در برابر تودۀ مردم باشد نهضت دوران امانی تا رسیدن به مدرنیته محتاج زمان درازی بود.
ادامه دارد
سیاوش:
آقای داکتر اکرم عثمان، دولت امانی که به همت مشروطه خواهان پایه گذاری و تشکیل یافته بود، سیاست های داخلی و خارجی آن روی کدام اصل و اندیشه بنا یافته و از چه نظمی بر خوردار بود؟
داکتر اکرم عثمان:
با توجه به آنچه در بحث های گذشته بیان داشتیم از شواهد و قراین تاریخی بر می آید که دولتی را که نهضت اصلاح طلب و آرمانگرای مشروطه خواهان دوم تشکیل کردندفاقد یک برنامه منسجم در سیاست داخلی و خارجی بود و چنانکه باید، کار نامه هایش اغلب دستخوش عدم انسجام و نظم لازم بوده، گاهی به افراط توجه داشت و گاهی به تفریط و چنان رفتاری ناشی از ترکیب نامتجانس طیف های اعتقادی و سیاسی مختلفی بود که در هیات وزرا و دیگر ارکان قدرت راه یافته بودند.
از سویی مشی مدارا و مساهله در برابر مردم که از الزامات مشروطه خواهی بود شاه و سایر مهره های عمدۀ قدرت را وامیداشت که نرمش و ملایمت را در امور جاری بکار ببندند. چنان منشی اکثرآ عناصر ماجرا جو و مخالف نظام مشروطه را ترغیب میکرد که از فضای بالنسبه باز حاکم در تخریب و بد نام کردن شخص شاه و اراکین مهم دولت سوء استفاده نمایند و با شاخ و پنجه دادن به کاستی های کوچک ، اوضاع را بحرانی و در حال انفجار نشان بدهند و اگر مقامات مسوول تبع طرز ادارۀ رایج و متداول که از دیر گاه در مملکت رایج بود در پی کنترول افسار گسیختگی و بی نظمی می برامدند از چنان شدت عملی کار میگرفتند که سر مویی از استبداد برهنه و استخوانسوز دوران امیر عبدالرحمن خان فرق نمیکرد. بطور مثال به دنبال کشته شدن امیر حبیب الله خان در « گله گوش لغمان» شاه به جای مبادرت به تحقیق و پرس و جوی کامل به سرعت و به اقتضای پس منظر قضیه که به احتمال قریب به یقین خود نیز دخیل ماجرا وحتی طراح آن بود مساله را یکسره می کند و به جای گنهکار یا گنهکاران، بیگناهی را به دیوان قضا می سپارد.
سیاوش:
آقای داکتر، شما از کشته شدن امیر حبیب الله خان یاد کردید. قتل امیر تا حال هم قسمآ در پردۀ از ابهام قرار دارد. میخواهیم در مورد از جناب شما بشنویم.
د.ا .عثمان:
میر غلام محمد غبار مورخ معروف کتاب « افغانستان در مسیر تاریخ» در این باره چنین می نویسد: شب پنجشنته بود و 18 جمادی الاول 1327( مطابق شب 21 فبروری 1919) در ساعت 3 بعد از نصف شب مردی مسلح در حالیکه شاه آرام و بیصدا خفته بود دهن تفنگچه خود را در نهایت خونسردی دربن گوش چپ امیر گذاشته آتش کرد و به سرعت از راهیکه آمده بود بدر رفت...همینکه ضارب از خیمه خارج شد فورآ از طرف شاه علی رضا خان کندک مشر گرفتار گردید ولی دفعتآ افسر عالیرتبه تری پیدا شد و بر رخ عسکر محافظ سیلی سختی کشیده، ضارب را رها کردو به کندک مشر گفت: آرام باشید اعلیحضرت خوابند» (1)
و شادروان میر محمد صدیق فرهنگ در این باب آورده است: اما به موجب اسناد حکومتی هند یک نفر افغان که پس از واقعه از کابل نزد سردار محمد اکبر خان پسر امیر به« رنگون» رفته بود چنین حکایه میکرد که پس از بلند شدن صدای تفنگچه، افسر وظیفه دار شخصی را که پایش به طناب خیمه بند آمده برو خورده بود گرفتار ساخت، اما در این وقت جنرال محمد نادر خان فرارسید بروی افسر مذکور سیلی زد و گفت« امیر صاحب خواب است باید او را آرام گذاشت.» شخص گرفتار شده از فرصت استفاده نمود فرار کرد. افسر مذکور چنانچه بعدآ معلوم شد شاه علیرضا خان کرنیل، پسر سید شاه خان نایب سالار از بیات های غزنی بود که بشرحی که خواهد آمد بدون اثبات جرم اعدام گردید.(2)
در این احوال شهزاده امان الله خان عین الدوله که به نیابت از پدر عهده دار امور در کابل بود اعلام سلطنت کرد در حالیکه کاکایش سردار نصرالله خان نایب السلطنه که در آن مسافرت مخاطره آمیز در رکاب امیر در جلال آباد بود خود را پادشاه خواند اما با اقبال چندانی مقابل نشد.
شادروان فرهنگ در این باب آورده است. غند نظامی موجود در جلال آباد بنام غند دارالسلطنه به رهبری یک نفر از صاحبمنصبان جزء بنام غلام رسول از مردم هرات به طرفداری امان الله خان قیام نموده امام جمعه را وادار ساخت که خطبۀ روز جمعه را بنام امان الله خان بخواند و محمد نادر خان سپه سالار را با برادرانش و محمد حسین مستوفی الممالک و عدۀ دیگر از بزرگان، مقید و محبوس به کابل فرستاد. نایب السلطنه چون اوضاع را چنین دید از مقامش استعفا داد و با سایر سرداران بطرف کابل روان شده سر راست به ارگ رفت و به امان الله خان تسلیم شد.(3)
پیرامون پس منظر مناسبات متشنج امیر امان الله خان و مادرش« سرور سلطان» ملقب به علیا حضرت که در بین زنان امیر حبیب الله خان حیثیت ملکه را داشت مورخ یادشده نوشته است: ملکه مذکور زنی مغرور و جاه طلب و مربوط به خانوادۀ اعیانی« شاه آقاسی خیل» بود اولآ سعی کرد تا زنانی را که مورد توجه امیر قرار میگرفت از بین ببرد چنانچه قرار بعضی شایعات دونفر از کنیزانی را که از امیر باردار شده بودند به قتل رسانیده و چهره یکی دونفر را مسخ کرد. اما این حرمت او موجب لجاجت مزید امیر گردید و در ضمن مناسبات او نه تنها با علیا حضرت ملکه بلکه با پسرش امان الله خان هم به سردی گرائید و این امر به اغلب احتمال در کشته شدن امیر بی تاثیر نبوده است.(4)
در جلسۀ که شاه امان الله به منظور بررسی قتل پدرش تشکیل کرد به گفت شادروان فرهنگ: نه قواعد محاکمۀ اسلامی رعایت میشد و نه برای متهمین مجال دفاع اصولی داده شد. « شاه علی رضا خان» کرنیل به عنوان قاتل امیر به اعدام و نایب السلطنه به عنوان محرک او به حبس ابد محکوم ساخته شدند. تا کنون هیچ سندی که ادعای مذکور را تائید کند ارائه نشده است و مقصد از اعدام شاه علی رضا خان باغلب احتمال پوشاندن هویت حقیقی قاتل بوده است، در حالی که نصر الله خان اگر به واقع در این کار دست داشت شاید تنها نبود. معین السلطنه به حبس در خانه اش محکوم گردید و محمد نادر خان و 21 تن دیگر برائت یافتند. لیکن مستوفی الممالک که قویآ از نایب السلطنه دفاع کرده بود بدون محاکمه بدار آویخته شد.نایب السلطنه بزندان ارگ بازگشت و پس از چندی وفات یافت. عقیدۀ عمومی در آن وقت و تا مدتی پس از آن ، این بود که سردار، در زندان به امر امیر توسط بالش خفه شده بود، اما آقای غبار از قول شجاع الدوله وزیر امنیۀ وقت پارۀ مطالب را در این باره روایت نموده که از آن استنباط می شود که امیر نه تنها به قتل او امر نداده بود بلکه از شنیدن خبر مرگ او سخت متاثر شده اشک از چشمانش سرازیر شد.(5)
سیاوش :
آقای داکتر آیا شما در مورد کدام سندی که تا حال منتشر نشده باشد در اختیار دارید؟
د.ا .عثمان:
بلی، در این راستا سندی منتشر نا شده از مجموعۀ اسناد خانوادگی فامیل عثمان را به نشر می سپارم که گواه زمینه سازی و مقدمه چینی برای راه اندازی محاکمۀ سردار نصرالله خان نایب السلطنه عمومی امیر حبیب الله خان بود.در آن سندکه عنوانی سردار محمد عثمان خان نایب الحکومه مزارشریف و دیگر اراکین دولت رقم رفته بود نخست مطالبی در بارۀ حادثۀ قتل امیر حبیب الله خان سراج المله والدین درج شده بود که با نثر متکلف و منشیانه از سوی شاه جدید مطرح شده بود. به دنبال آن ، مضمون کامل بیعت نامۀ اهالی پایتخت و دیگر مناطق کشور مبنی بر استدعای قبولی مقام سلطنت از سوی امان الله خان آمده بود که به موجب آن رعایا از او میخواهند که به خونخواهی پدر معنوی ملت بر خیزد و مرتکبان چنان جنایتی را به اشد مجازات برساند.
در سطر های پایانی آن سند این عبارات آمده اند: بعد از انجام و اختتام قبولی بیعت از حضور والا آنچه لازمۀ درد دل نمودن فی مابین برادران معنوی نطق شده بود بذریعۀ اشتهارات چهاپی {چاپی} برای برادران دینی باشندۀ دارالسلطنه رسانیده شد اهالی دارالسلطنه مستدعیات خود را مکرر بدین عبارت نمودند که :« چون شهید موصوف بر عموم مایان حقوق پدری دارند و مایان خود ها را چون ذات خجسته صفات والا مقدار پدر مهربان خود ها دانسته ، تمنا داریم که قطرات حون مایان را در طلب خون پدر معنوی ما نثار رکاب ظفرانتساب خویش بفرمایند. تا جان در تن و رمق در بدن داریم از خونخواهی خون ناحق ریختۀ پدر معنوی خود گذشت نداریم.» به فحوای اینکه از خون پدر، فرزند صالح نگذرد، لهذا چون حضور والای ما حضرت شهید موصوف را برخود پدر حقیقی و بر عموم خدمتگاران و رعایای دارالسلطنه و محالات وولایات پدر معنوی دانسته و میدانیم- از گذارشات و حقایقات{ از گزارش ها و حقایق} و بیانات و بیعت نامه و خواهشات برادرانه و همدردانۀ اهالی مردانۀ اینولا، مفصل شمایان را آگاهی داده موازی( پنجاه) قطعه اشتهار چهاپی {چاپی} از جمله اشتهاراتی که بین برادران دینی دارالسلطنه و دیگر ولایات تقسیم شده بود برای شما نیز فرستاده شد، تا با ورود فرمان هذا، فاتحه داری بسیار به وضع درست، بقرار سر رشتۀ مروجه انجام دهید اشتهارات را تقسیم نموده، در هرروز فاتحه، فرمان هذا را برای اهالی آن ولا خواند بیعت نامه بقرار همین سررشته از آنها حاصل داشته ارسال حضور انور والا میدارند.
زیاده الطاف چضور انور والا را شامل حال خودها دانید.
محل امضای( امیر امان الله خان)
تحریردوشنبه22جمادیالاول 1337 هجری
در عقب این سند مهر اعلیحضرت امان الله و مهر کوچکتری ثبت شده و این عبارت به چشم میخورد: صفحۀ 9 فرامین حضور والا.
مفهوم و معنای اصلی مضمون مدرک بالا میرساند که مسالۀ شناخت قاتل امیر حبیب الله خان پدر شاه جدید، در همان زمان نیز سخت در افواه شایع بوده و امان الله خان میکوشیده در مقام خونخواهی، رعیت رانیز در جریان بگذارد و از سوی عامۀ مردم داد خواست هایی مبنی بر افشای هویت قاتل را به نشر برساند.
اگر در آن گیر وگرفت « شاه علی رضا خان»و « مستوفی الممالک محمد حسین خان» به ناحق فدای یک صحنه سازی شده باشند باید گفت که در آن احوال نیز که رویهمرفته شمیم عدل و داد به مشام میرسید، استبدادشرقی در لفاف توطئه و ترفند خود را نشان میداد و تا شفافیت نظام قضایی، زمان زیادی باقی بود.
سیاوش:
آقای داکتر بزرگترین دستاورد نهضت امانی را در چه میتوان جستجو کرد؟
داکتر عثمان:
به باور من بزرگترین دستاورد نهضت امانی را در تدوین قوانین و تاسیس موسسات مدنی که پایه و تهداب یک جامعه بارز و امروزی به شمار میروند جستجو کرد نه در نتایج سیاسی و اجتماعی آن اقدامات، که به اصطلاح« خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود!»
اگر نو آوری های دوره را درتعامل و بر خورد با واقعیت های محیطی و سطح نازل شعور عمومی به بررسی بگیریم به نتیجۀ مایوس کنندۀ میرسیم در صورتیکه آن همه تحول نیز محتاج شجاعت و حتی تهور سیاسی بود و امتیاز تحصیل استقلال سیاسی و آن همه تغییرات مقدماتی را باید با پای جرئت و شهامت حکومت مشروطه خواان دوم برهبری شاه امان الله و محمود طرزی گذاشت.
ادامه دارد
فهرست ماخذ
1- میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، چاپ اول مطبعه دولتی کابل میزان1346، موسسۀ «چاپ کتب »چاپ دوم( پیام مهاجر) ایران-قم-اسد 1359 ش، 741
2- میر محمد صدیق فرهنگ، همان کتاب ص 335
3- همان ، ص 335
4- همان، ص330
5- همان، ص36
6- یک سند منتشر ناشده از مجموعه فرامین عهد امانی
سیاوش:
آقای داکتر در دوسه بحث اخیرشما علل فتور و ضعف حکومت مشروطۀ دوم را که زمینه ساز بحرانهای اقتصادی وسیاسی در مملکت بود بقدر حوصله بحث توضیح کردید و اشارتآ بیان داشتید که گردانندگان امورچنانکه باید « محاکمۀ وضعیت!» نکرده بودند و به سیاستی جامع و متناسب به وضع ژیوپلتیک افغانستان نرسیده بودند. این مساله ایجاب توضیحات بیشتر را میکند.
داکتر اکرم عثمان:
دانشمند شناختۀ افغان جناب فضل غنی مجددی در تالیف جالبش « افغانستان در عهد اعلیحضرت امان الله خان1919-1929» در این باره چنین می نویسد:
« امان الله خان در مبارزه علیه سیاست استعماری انگلستان به مجرد حصول استقلال افغانستان توقف نکرد بلکه در قیام مبارزات مسلمانان جهان علیه انگلستان خصوصآ مسلمانان هندوستان بذل مساعی بخرچ داد. امان الله خان از زعمای مسلمان هندوستان که برای آزادی هندوستان مبارزه می کردند دعوت نمود تا به افغانستان آمده و مبارزه خود را از سر زمین افغانستان علیه دولت انگلستان آغاز کنند. اعلیحضرت امان الله خان تمام سرمایۀ افغانستان را در خدمت مبارزین هندوستان گذاشت و برای ایشان پاسپورت های افغانی تقدیم کرد در اتصالات شان با روسیه و ترکیه و جاپان نقش فعال را بازی نمود.
دولت انگلستان سیاست امان الله خان را مخالف وجود نظامی وسیاسی اش در هند احساس کرد و کوشید تا علیه امان الله خان مبارزه نماید و در سقوط دولتش سرعت بخشید.
دولت انگلستان از مخالفین امان الله خان در هندوستان استقبال نمود و برای مخالفین امان الله خان از بودجه دولت هند معاش مقرر نمود. در انقلاب 1924 دولت انگلستان از سردار عبدالکریم خان استفاده نمود و نامبرده را علیه امان الله خان تقویت نمود.
در ان1928 دولت انگلستان سردار محمد عمر خان را علیه امان الله خان ترغیب نمود. استقبال دولت انگلستان از مخالفین نظام امان الله خان در طول دورۀ حکومتش یکی از مهمترین موضوعات اختلاف بین امان الله خان و دولت انگلستان بود.
امان الله خان از هر موقع برای اظهار عداوتش نسبت به انگلستان استفاده میکرد.
امان الله خان با اینکه کمونیست نبود و روسیه را دوست نداشت لیکن برای اینکه برای سفیر انگلستان کراهیت خود را نشان بدهد در مهمانی های رسمی از سفیر روسیه استقبال پر حرارت میکرد.
دولت انگلستان نیز برای عدم رضایت اش از امان الله خان، حاضر نشد هیات دیپلوماسی افغانستان را بریاست محمد ولی خان، بعد از استقلال افغانستان در لندن استقبال کند ووزیر خارجۀ انگلستان از استقبال هیات افغانی در لندن معذرت خواست. دولت انگلستان حاضر نشد لقب جدید امان الله خان-اعلیحضرت- را رسمآ قبول کند.
سیاسیون وعسکری انگلستان امان الله خان را به صفت شخصی نا مطلوب و خراب می شناختند.
جنرال در راپورش به لندن، راجع به امان الله خان نوشت: Sir.E. Zarrows
امان الله خان کشته خواهد شد. هر چند ما در کشتنش کوشش نکردیم اما یقین است که مرگ او مایۀ تاسف ما نخواهد بود. میدانم که او شخصی بسیار بد است .
از وثایق انگلیسی و راپور های سری کارکنان دولت انگلستان در هند و افغانستان به لندن، اشاره ای واضح در نقش ادارۀ جاسوسی انگلستان در اشتغا ل انقلابات داخلی افغانستان دیده نمی شود لیکن از کراهیت دولت انگلستان نسبت به امان الله خان بر می آید که دیپلوماتهای زیادی اعم از انگلیسی و غیر انگلیسی معتقد اند که در شورش های 1924و 1928، انگلستان اگر مستقیمآ دخالت نکرده باشد غیر مستقیم دخیل قضایا بوده است.
اولین اتهام در نقش ادارۀ جاسوسی انگلستان در انقلابات داخلی افغانستان از هند شروع شد. جراید هندی از نقش ادارۀ جاسوسی انگلستان در انقلابات افغانستان گزارش هایی نشر کردند. آنها نوشتند که « لارنس عربی!» دربین قبایل افغانی در گردش است...سفیر انگلیس در کابل از دولت متبوعش تقاضا کرد، که لارنس را از مرز های افغانستان دور گرداند. چه دیپلوماتهای مقیم کابل و جریدۀ « امان افغان» متفقآ حضور لارنس را در سر حدات افغانستان تائید می کنند.
هکذا جریده« » نوشت که لارنس برای انجام دادن وظایف سری داخل مناطق قبایل افغانی شده است.(1)
سیاوش:
درارتباط به داوری های بالا، چند سوال پاسخ طلب به ذهن میگذرد؟ یکی آیا برای شخصیتی چون شاه امان الله که اس اساس عقاید سیاسی اش را دشمنی با استعمار تشکیل میداد میسر بود که با خصم خونی و دیرین کشورش بریتانیای کبیر خصومت نورزد؟
داکتر عثمان:
شادروان میر محمد صدیق فرهنگ درصفحۀ354 تالیف ارجمند شان« افغانستان در پنج قرن اخیر» این مسالۀ را چنین بر میکشد: در جون 1922 محمد ولی خان از مسافرت دوساله اش در خارج ، به کابل بازگشت و به جای محمود طرزی به عنوان وزیر خارجه مقرر گردید و این اخیر به صفت وزیر مختار به پاریس رفت.
محمد ولی خان به تعقیب از روش محمود طرزی سعی کرد در سیاست خارجی افغانستان توازن لازم را در بین دو همسایه نیرومند حقظ کند. این سیاست از جانب دولت شوروی که در آن هنگام دربرابر حریفان غربی اش ضعیف و ناتوان بود با خوشی تائید گردید، چنانکه دولت مذکور راضی شد که به در خواست افغانستان از تاسیس قونسلگری هایش در قندهار و جلال آباد که انگلستان بر آن اعتراض داشت صرف نظر کند... معذالک نمی توان گفت که ذهن حکومت افغانستان از ناحیۀ شوروی و نیات آن بکلی آسوده بود. این مطلب را شخص شاه در ملاقات محرمانه با « همفریز» وزیر مختار بریتانیه اندکی پس از امضای معاهدۀ فوق ابراز داشته چنین نتیجه گیری کرد که مقصد من به هر نحوی که در ظاهر تعبیر گردد در واقع این است که اگر انگلستان موقع بدهد قدم به قدم به آن نزدیک شوم و تنها مناسبات حسن همجواری را با روسیه حفظ نمایم... اما دولت انگلیس و مقامات هند بریتانوی از مساعی افغانستان برای حفظ توازن بطور شایسته استقبال نکردند....
اگر این ادعای نویسندگان رسمی انگلیس که دولت مذکور می خواست بعد از تصدیق استقلال افغانستان، روابط دوستانه و عادی با این کشور داشته باشد مقرون به حقیقت باشد باید گفت که کارکنان آن دولت در انتخاب اولین مختارشان در کابل، اشتباه بزرگی را مرتکب شدند، زیرا با وصف تاسیس وزارت مختاری افغانستان در لندن واضح بود که به علت تمرکز اداره و صلاحیت در افغانستان می بائیست مسایل سیاسی در کابل بین وزارت خارجۀ افغانستان و وزارت مختاری بریتانیه حل وفصل شود. بنابران حفظ مناسبات نیکو بین دو کشور ایجاب میکرد تا چنان شخصی به عنوان وزیر مختار در کابل تعیین میشد که می توانست این مناسبات را بطور مستقل و مجزا از روحیۀ استعماری عمال آن دولت در هند بررسی نموده بهبود وتقویت آنرا وظیفه اولی و اصلی خود بشمارد. متاسفانه« فرانسیس همفریز» اولین وزیر مختار بریتانیه در کابل از نظر طرز فکر و سوابق خود برای این کار آمادگی نداشت. وی سالیان دراز را در هند سپری نموده و قبل از مقرری در کابل در «اجنسی خیبر» به صفت « پولتیکل اجنت» یا مامور سیاسی اجرای وظیفه میکرد و بحکم اعتیاد ذهن، مسایل مربوط به افغانستان را از نظر سیاست استعماری حکومت هند که چنانچه بار ها در همین تالیف دیدیدیم بر اعمال نفوذ در افغانستان از طریق زور و زر بنا یافته بود بررسی میکرد. بنابرآن چون به کابل آمد به جای آنکه به جلب اعتماد شخص شاه که اداره کندۀ اصلی سیاست خارجی بود و همکاران نزدیک او چون محمود طرزی و محمد ولی خان بپردازد، محرم راز یک تعداد از درباریان محافظه کار که در باطن با سیاست اصلاحات شاه مخالف بودند قرار گرفت و طبیعی است که این وضع نمی توانست با اعادۀ اعتماد بین دو کشور کمک کند.(2)
از فحوای بررسی های شاد روان فرهنگ به دنبال اشارات ممتع بالا بر می آید که به رغم مساعی جمیلۀ وزارت خارجه افغانستان در رعایت خاطرمقامات انگلیسی در کابل ، باز هم وزیر مختار بریتانیه دسا از تفتین بر نمیدارد و میکوشید از راه جذب عناصر محافظه کار دربار که مخالف اصلاحات شاه بودند اوضاع را به زیان استقرار امن و ثبات در افغانستان تغییر بدهد. چانکه قراینی در دست است که در شورش منگل همان طیف محافظه کار دربار که مناسباتی حسنه با همفریز داشتند می کوشیدند. آتش بلوا را تند تر گردانن.
«در مرحله نخست دولت از در مصالحه پیش آمده عده ای از روحانیون از جمله فضل عمر مجددی حضرت شوربازار را برای مباحثه با ملایان و قناعت دادن شورشیان به خوست فرستاد اما نورالمشایخ که درباطن با شورشیان همراه بود ایشان را در خفا تشویق نود و چندی بعد به عنوان حج بیت الله از کشور خارج شده در هند بریتانوی اقامت اختیار کرد و مخالفت خود را با دولت علنی ساخت. درعین حال محمد نادر خان وزیر حربیه از قیادت قوا علیه شورشیان استنکاف نود و از وظیفه اش به عنوان سپه سالار و وزیر حربیه استعفا داد(یا برطرف شد). معروف است که چون امان الله خان در مجلس وزرا رهبری اردو را در جنگ علیه شورشیان به او تفویض کرد، سپه سالار در جواب گفت این وظیفه را به شرطی می پذیرد که دولت از تطبیق قانون جزا و قانون خدمت نظامیمعروف به هشت نفری در سمت جنوبی صرف نظر نموده به او اجازه بدهد که با دادن این امتیاز با شورشیان صلح نماید. شاه در جواب گفت که نمی تواند در یک کشور دوقانون را جاری سازد و اگر او حاضر نیست برای تطبیق نمودن قوانین نافذ در کشور به سمت جنوبی برود باید وظیفه اش را ترک بگوید ووی چنین کرد.
اندکی پس از آن در صحبتی که بین محمد نادر خان و همفریز وزیر مختار انگلستان در وزارت مختاری رخ داد سپه سالار از اصلاحات امان الله خان و روش سیاسی وی بطور عام اتقاد نود و در ضمن اطهار مخالفت با امیر و همکاران نزدیک او چون محمود طرزی تمایل خودش را به اتکای افغانستان به دوستی با بریتانیه ابراز داشت.(3)
اگر موضوع را از زاویۀ دیگر ببینیم باید بگویم که از موضع افغانستان تقرر« همفریز» به حیث وزیر مختار بریتانیه در افغانستان امری نادرست و نا صواب بود ولی از موضع انگلیس وضع فرق میکند. به نظر می آید که طراحان دیپلوماسی آن کشور در محاسبات شان امیر امان الله خان را شخصیتی به شدت ضد استعماری تشخیص داده بودندو یقین داشتند که در صورت تحکیم حکومتش در افغانستان، باز هم برای انگلستان ایجاد درد سر خواهد کرد و از کجا که مخالفت های همفریز در آن برهۀ سیاست رسمی آن امپراتوری نبوده باشد.
به هر رنگ، منطق قضیه حکم می کند که در جدال بین یک ضعیف و یک قوی، جانب ضعیف باید مواظب جانش باشد و از خطر کردن به شدت بپرهیزد. در صورتیکهپادشاه وقت در هر فرصتی به ندای وجدان و پیام قانون گوش میداد- امری که در عرصۀ سیاست کاربرد چندانی نداشت.
پاشنۀ آشیل زمامدار افغانستان یکی ساخت قبیلوی جامعه بود که پای در سنت داشت و پیوسته زمامش بدست رئیس قبیله و روحانیون محل بود . دیگری غضروفی بودن استخوان بندی موسسات سیاسی ، حقوقی و قضایی کشور بود که هنوز بیخ نگرفته بودند و سخت نفوذ پذیر و آسیب پذیر بودند.
پاشنۀ آشیل! انگلیسها در حواشی مرز های افغانستان عرق ملی و عرق مذهبی ساکنان آن مناطق بود که اغلب به سود مرکز تاریخی شان – افغانستان- عمل میکردند اما بعد از تاسیس پاکستان، آ« دو سلاح کار برد سابقش را ندارد و انگیزۀ مذهب که در گذشته بسود افغانستان بود اکنون به سود پاکستان عمل می کند چه به گمان من تاسیس کشوری بربنیاد مذهب، به همین منظور صورت گرفته تا در برابر هند و افغانستان مانند تیغ دو دم! مورد سوء استفاده قرار بگیرد.
ادامه دارد
ما خذ
1- فضل غنی مجددی، افغانستان در عهد اعلیحضرت امان الله خان1919-1929، چاپ 1997، فیرسونت، کالیفورنیا، امریکا صص 295 و 296
2- میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ امریکن سپیدی، هرندن، ویرجنیا 1988، صفحات354و355
3- همان کتاب ص 356
سیاوش:
آقای داکتر ، قبل از اینکه به بیان وبررسی فعالیتها و مبارزات حکومت موقت هندی های استقلال طلب که با اجازۀ دولت افغانستان در کابل تاسیس شده بود بیردازید و نقش فعالین آنرا که در حیات سیاسی ما دخیل بودند برجسته ومشخص کنید؛ بسیار ضرور خواهد بود اگرتماس مختصری به تداخلات تاریخی ،مشترکات ، کنش ها واکنش های فرهنگی و سیاسی هند و افغانستان بگیرید.
داکتر اکرم عثمان:
تردیدی ندارد که هند و افغانستان قبل ازقرن هفدهم بارها تاریخ متداخل داشته اند. به کرات بر یکدیگر تاثیر گذاشته اند و از یکدیگر تاثیر پذیرفته اند. این کنش وواکنش در عرصه های زیادی از جمله عرصه های نظامی ، سیاسی و اجتماعی خود را نمایانده است اما مهمترین جلوۀ آن داد و گرفت در کسترۀ فرهنگ بوده است.
برخی از نظریه پردازان و شخصیت های سیاسی و ادبی هند ، افغانها را به خاطر مشترکات فراوان شان با مردم هند یکی از قبایل مهم سرزمین شان شمرده اندکه « رابیندرنات تاگور» فیلسوف و شاعر بزرگ بنگال و« پندت جواهر لعل نهرو» صدراعظم فقید هندوستان و مولف کتابهای معتبری چون« نگاهی به ناریخ جهان» و « زندگی من» در آن ردیف قرار دارند.
از دو هزار سال وحتی آن پیشتر این دو کشور در تبادل افکار، کالا، هنرها و ایدیولوژی ها با یکدیگر زیسته اند. هندوئیسم، بودیسم از آن طرف به سرزمین ما رخنه کرده اند و «آئین بهی» از اینطرف بر برخی از مظاهر حیات هندیها اثر کرده است.«بودا» و«آشوکا» و«کنیشکا»بزرگمردان تاریخ سازی بودند که در هر دو کشور نقش های پایدار شانرا در زمینه های معماری مجسمه سازی، ابزار سازی و از همه مهمتر اندیشه ای بر جاگذاشته اند که خاطرۀ ایجاد و اعمار استوپه ها، تندیس های بامیان و توسعه و تعمیم دین بودایی در آسیای میانه، بخشهای از ایران کنونی و پسانتر در چین و جنوب شرق آسیا محصول همان توامیت بوده است. حضور چشمگیر سلاله هایی از میهن ما چون غزنوی ها ،غوری ها ، خلجی ها ، ابدالی ها و محمد زایی ها بر بخشهایی از شمال آن نیمقاره یاد آور تقابل بعضآ دردناک طرفین بوده است.
بعد از اشغال هندوستان توسط دولت استعماری بریتانیا و دست اندازی آن غارتگر بر وطن ما دفتر مناسبات متداول افغانستان با هند ورق میخورد و وارد بستر جدیدی می شود که توام با تضریس و تشنج می باشد. مع الوصف مردم هر دو کشور در مقابله با نیروی تازه وارد استعمار گر در مواقع زیادی بر همدیگر تکیه نمدند . و در برابر انگلستان موضع مشترک اتخاذ کرده اند.
داستان تاسیس حکومت موقت آزادیخواهان هند در کابل از همان پس منظر آب میخورد. بدون تردید ما همه به یاد داریم که در ترکیب هیات اعزامی المان وترک دو نفر هندی بنامهای« مولینا برکت الله»و « مهندرا پرتاب» موجود بودند که بعد از عودت دیگر اعضای آن هیات به اوطان شان آن دو نفردر کابل می پایند و مصدر کارها مهمی در عرصه سیاست می شوند.
برای ورود به جزئیات موضوع، محتاج مختصری مقدمه چینی هستیم. چنانکه خبر داریم بعد از انقلاب اکتوبر انگلیسها در نظر داشتند افغانستان را به مثابۀ مرکز فعالیت های شان در آسیای میانه استعمال نمایند. لینن در بیستم ژوئیه 1918 در جلسه مشترک کمیتۀ اجرائیۀ شورای مسکو مرکب از نمایندگان کمیته های کارخانه ها، اتحادیه های صنعتی و کارگران مسکو اعلام می کند:دیروز خبری داشتیم که گویا بعضی از شهر های آسیای میانه در اشغال امپر یالیستهای انگلیسی و شورشیان ضد انقلاب در آمده و این شورشها را دولت بریتانیا به خاطری دامن میزند تا وضعیت نا بسامان و آ شفته اش را در هند و افغانستان به طریق دیگر بپوشاند . بنابران ار مدتها پیش مصمم است نفوذ ش را هر چه بیشتر در افغانستان گسترش دهد تا تکیه گاهی برای حمله بر دولت شوروی در اختیار داشته باشد.(1)
قدر مسلم اینست که این فقط دولت انگلیس نبود که در پی دامن زدن آشوب در داخل افغانستان و آسیای میانه بود بلکه دولت شوروی نیز برای اعمال نفوذ در هندوستان ، برنامه ها ی استراتیژیک داشت چنانکه «لینن» در نقطی به مناسبت دهمین سا لگشت روزنامۀ « پراودا» چنین گفت : هندوستان وچین به غلیان آمده اند. این دو کشور بیش از 700 ملیون جمعیت کرۀ زمین را تشکیل میدهند. در هندوستان و چین سال 1905 نزدیک می شود. بااین تفاوت بارز و عظیم که درسال 1905 انقلاب روسیه( لا اقل د ر ابتدای آن)ممکن بود بطو مجزا روی دهد- یعنی بلا فاصله کشور های دیگر رابه انقلاب نکشاند – اما انقلاب هایی که در چین و هندوستان رشد می کنند هم اکنون به مبارزۀ انقلابی، به جنبش انقلابی و به انقلاب بین المللی کشیده میشوند و دیگرکشیده شده اند.(2)
اما ضلع ثالث قضیه- افغانستان – هم غافل نه نشسته بود. هر چند اسناد موجود در آرشیف ها دولت شووی اجازه نمیدهند که صد در صد معتقد باشیم که پیش از فبروری 1919 دولت وقت افغانستان اقدامی عملی و رسمی برای بر قراری مناسبات سیاسی با دولت شوروی به عمل آورده باشد با آنهم در آرشیف مرکزی دولتی اتحاد شوروی سابق، اسنادی بدون تاریخ به امضای « مولینا برکت الله» وجود دارد که احتمال دارد در بهار 1919 نوشته شده باشند.
از آن مدارک بر می آید که گویا دراوایل فبروری 1919 هیاتی غیر رسمی بریاست« برکت الله» و افسر ترک « کاظم بیک» ازطرف حکومت افغانستان به اتحادشوروی اعزام شده باشد و انجام ماموریت هایرا الزام کرده باشند از فحوای آن اسناد بر می آید که آن هیات در بین خوانین یا امرای سر زمینها« ماورای کسپین» به سود اتحاد شوروی و افغانستان تبلیغات موثری نموده و انگلیس را خطر ناکترین دشمن عالم اسلام معرفی کرده است.
هیات یاد شده در گزارش خود می افزاید که در ژانویه 1919 هنگام ورود به بخارا به آنها خبر رسید که حکومت « خیوا»به ضددولت شوروی قد علم کرده است از اینرو نامه هایی عنوانی « سردار جنید» و« سردار عزیز» از امرای آن ولا میفرستند و توصیه مینمایند که از جنگ علیه بلشویکها دست بکشند چه این انگلیسها هستند که مرتکب جنایاتی جبران نا پذیر علیه مسلمانها شده اند.
در این هنگام حکومت ترکستان در آن آوان توسط بلشویکها با گرایش های سوسیالیستی تشکیل شده بود همراه با هیات اعزامی افغانستان بریاست مولینابرکت الله، هیات حسن نیتی باتحایف و هدایا به « خیوا» و « ماورای کسپین» که مناطق بود و باش ترکمن ها بود اعزام می کند.
در گزارش برکت الله همچنین تصریح شده است که « جنید خان » و « عزیزخان» در دشمنی با دولت شوروی ثابت قدم، جدی و مصراند و « جنید خان» سر انجام از عهد و پیمانیکه با دولت شوروی بسته بود سر می تابد و در بست خودش را در اختیار انگلیسها قرار میدهد.
از نحوۀ اقدامات آن هیات بر می آید که مقامات دولت افغانستان بر آن بودند تا پیشاپیش زمینۀ حسن نیت مسئوولان سیاسی حکومت شوروی را نسبت به خود فراهم آورند و راه های تماس های رسمی دپیلوماتیک را تسطیح نمایند.
سیاوش:
آقای داکتر، آیا این د ید و بازدیدها و تماسها در همین سطح پائین با مسوولان محلی دولت شوروی محدود بود؛ یا با رهبران دست اول دولت نوبنیاد شوروی در مرکز قدرت شان در« مسکو» هم رابطه و تماس وجود داشت؟
د.ا.عثمان:
بلی، هیات سفری به مسکو داشت که به گرمی از ایشان استقبال می شود و در هفتم ماه مه 1919 لینن با مولینا برکت الله ملاقات می کند و در بارۀ مسایل مربوط به افغانستان و هندوستان تبادل نظرمینماید.
برکت الله در گزارش ها یش توضیح کرده است که میکوشد نهضت های ضد استعماری آسیای میانه را با نهضت ضد امپریالیستی افغانستان گره بزند و برای آزای ملتهای منطقه برزمد.
همینطوربرکت الله در 19 ماه مه 1919 از طریق شعبۀ شرقی کمیساری ملی امور خارجی نامه ای به لینن فرستاده و نوشته است: « همینکه به کابل برسم شرایط برای امضای موافقتنامه همکاری و تعاون بین جمهوری روسیه و دولت افغانستان آماده خواهد بود.»
بر طبق نظر « خائیفیس» نویسنده کتاب( روبط دولت شوروی با همسایگان شرقی از 1918تا 1920) اسناد یاد شده در آرشیف ترکستان شوروی، ذخیرۀ 1918 فهرست اول، واحد حفظیۀ 127 از صفحۀ 28 تا 79 وجود دارد.
نتیجتآ از کوشش های برکت الله شخصیت سیاسی – روحانی مسلمان هند بر می آید که حتی در آن عصر و زمان شخصیت های واقعبین و فراخ اندیشی چون برکت الله و مولینا عبیدالله از طیف مذهبی جماعت مسلمان هندوستان سر بالا کردند که از نظرراه و رسم و موضعگیری ها غیر متعارف و بدیع شان، علاقمندان کار سیاسی را در شناخت بهتر جامعه شناسی کشور ما و کشور های پیرامون کمک می کند.
باید روشن کنیم که مقام ریاست حکومت آزادی خواهان هند از آن « مهند راپرتاب» بود، مقام صدارت را مولینا برکت الله بر عهده داشت و پُست وزارت خارجه، به مولینا عبیدالله رسیده بود که گویا بلند نظری، فراخ اندیشی و جوشش ستایش انگیز فرقه های مختلف نحل و ملل نیمقارۀ هند با همدیگر در آن دوران نیمه تاریک می باشد.
شادروان میر غلام محمد غبار در باب علاقۀ هندی ها به افغانستان به حوالۀ یکی از جراید آن کشور مطلبی آورده است که بُعد دیگر مسلمانان هند را به افغانستان نشان میدهد. درصفحۀ 801 کتاب « افغانستان در مسیر تاریخ» چنین می خوانیم: در اپریل 1920« جریدۀ حریت» هند فتوای مولوی عبدالباری خان را منتشر ساخت که بر طبق آن مسلمانانی که با اطمینان ضمیر نمی توانند در هند باشند از این کشور هجرت کرده و به جایی روند که قوانین اسلام و خدمت به اسلام بوجه بهتری میسر باشد. البته این جای مساعد هم افغانستان بود. خصوصآ که شاه امان الله خان در طی نقطی، دروازۀ های افغانستان را بروی سیل مهاجرین هندی باز گذاشت و نظامنامۀ در هشت فقره ترتیب و منتشر ساخت که بر طبق آن در افغانستان برای هر مهاجر مجرد شش جریب و برای هر متاهل هشت جریب زمین زراعتی با تخم زراعتی فی جریب شش سیر گندم و پنج روپیه نقد و تا رسیدن فصل برای هر فرد بالغ پنج سیر آرد خوراکه و برای هر نا بالغ سه سیر آرد داده می شود. زمین هم تا سه سال از تادیۀ مالیات معاف است. و اشخاص مسلکی در خدمت دولتی استخدام می شوند.اما انجمن هندی مهاجرین به این هم قناعت نداشت و پیشنهاد میکرد که یک غند سپاه از اینها تشکیل و جوانان در مدرسۀ حربیه کابل ، و بقیه با حمل و نقل دولت به قطغن منتقل گردند. دولت انگلیس به خوشی راه این مهاجرت را باز گذاشته و مردم به هجرت آغاز کردند. در کاروانهای نخستین آنها « 25هزار» نفر زن و مرد و طفل وپیر داخل افغانستان شدند. و اگر اینها از هجرت پشیمان نشده بودند از زمرۀ تقریبآ صد ملیون مسلمان هندوستان، جمعیت های کثیری به این مملکت رو آورند. آن گاه بائیستی دهقان کشور تمام اراضی خود را در دسترس ایشان گذارد ولی این چنین نشد و تقریبآ تمام مهاجرین که توان آب و هوای و کار افغانستان را نداشتند بر گشتند و آن گاه نشرات « پایونیر» غرض تیره ساختن نظر بین مسلمانان هند و افغانستان به سخن پردازی آغاز نمودند.(3)
در رابطه به رویداد های بالا باید گفت که نفس حن نیت حکومت افغانستان نسبت به هندیهای مهاجرانساندوستانه و کریمانه بود لیکن چنان رفتاری با توان ضعیف بنیۀ مالی کشور ما نمی خواند و از قرینه بر می آمد حکومت هند بریتانوی از خاطری در برابر موج عظیم مهاجرت اتباع مسلمانش به افغانستان ممانعت به عمل نیاورد که میدانست میزبانی از آنها از عهدۀ حکومت افغانستان پوره نخواهد بود و زمینه را برای تبلیغات سوء به ضد زعامت کابل آماده خواهد کرد.
حالا به استناد مطلب مندرج در کتاب« افغانستان در پنج قرن اخیر» توجه می کنیم که فرجام کار و آخرین اقدامات فغالان حکومت موقت آزادی خواهان هند در کابل را بر می کشد: نیدرمایر و رقای او یک یک در ماه می 1916 از افغانستان خارج گردیده با تحمل مشقات زیاد به قوای شان در لیران و عراق ملحق شدند اما رفقای هندی و ترکی آنها در افغانستان باقی ماندند و در تحت حمایت دستۀ مخالف انگلیس به تحریکات شان در هند و سر حد دوام دادند. هندی هایی که اکنون کابل را مرکز عملیات شان قرار داده بودند سعی کردند تا رهبر بزرگ مسلمین هند را که مولانا محمود الحسن آمرمدرسۀ دیوبند بود متقاعد سازند تا هندوستان را دارالحرب اعلان کند و به این صورت جهاد علیه بریتانیا را بر مسلمانان فرض گرداند.مبا حثات فقهی زیاد در بین عالمان دینی هند صورت گرفت اما در پایان کار مولینا از اعلان جهاد خود داری نمود. خودش با عده ای از همراهان عازم مکه گردید و در آن جا غالب بیگ حکمران ترکیه نامه ای بنام« غالب نامه» ترتیب داده توسط یکنفر از همراهان مولینا بنام مولوی سیف الرحمن نزد « حاجی ترنگزایی» از مخالفین انگلیس به سر حد فرستاد.
در عین حال یکنفر دیگر از عالمان مسلمان هند بنام مولانا عبید الله سندهی در کابل به سایر هندیان ملحق گردید. مشارالیه بطور سری به هند مراجعه نمود 15 نفر از محصلین پنجاب را وادار ساخت تا به افغانستان مهاجرت نمایند. اینها یک چندی در سرحد با گروه مجاهدین که از بقایای سید احمد بریلوی بودند بسر برده بعد به افغانستان آمدند و در تحریکات علیه انگلیس سهم گرفتند. هندیان مقیم کابل نقشه ای برای قیام عمومی در هند طرح نمودند که در آن یک عده از مسلمین و هنود هندوستان به حیث رهبران قیام منصوب ووظایف شان معین شد، به اشخاص مذکور وعده دادهشده بود که به مجرد حرکت آنها مردم افغانستان و سر حد وازبک های ترکستان به مدد آنها شتافته، ترکیه و آلمان از عقب جبهه به آنها کمک خواهند کرد.( به استناد مطالبی که ما در مباحث ماقبل بیان داشتیم بعید از احتمال نمی نماید که رابطه ای بین سپاهی مورد نظر « روی» و «موکرجی» مرکب از مردم آسیای میانه و سپاه مورد نظر هندی ها مقیم کابل موجود بوده ، ورنه از پشتیبانی ازبکها و ترکمن های آسیای میانه در آن تذکری نمیرفت) در عین حال طی اعلامیه ای تاسیس حکومتی علنی شد و خبر مربوط آن به دیگر کشور ها ابلاغ شد.
در جولای 1916 مولوی عبیداله سه دستمال زرد ابریشمین را که در آن نامه هایی راجع به مطالب فوق و نقشۀ قیام هند تحریر شده بود به عبدالحق رئیس دستۀ محصلین مهاجر هندی سپرد تا آنرا به یکنفر از رهبران مسلمین در حیدر آباد سند برساند. پارچه های فوق بدست حکومت هند افتاد و آنها از مطالعه آن ، گرفتار خوف شده عدۀ زیادی را در هند زندانی ساختند و بعضی از روحانیون را به قتل رسانیدند....
بعد از ناکامی این نقشه، حکومت موقتی نامه ای با امضای قیصر آلمان بنام نوابان و راجگان هند ترتیب و ارسال نمود اما آنهم بدست انگلیس ها افتاده بدون آنکه تاثیری وارد نماید از بین برده شد... بعد از امضای معاهدۀ دوستی افغانستان و انگلستان، مقامات حکومتی افغانستان به فعالیت انقلابیون هندی خاتمه داد و آنها را از کشور خارج ساخت.(4)
بدین منوال می بینیم که برخی از اقدامات حکومت مشروطه خواهان دوم توام باشتابزدگی و محاسبات غیر دقیق بوده و در تضعیف بنیۀ اقتصادی دولت نقش موثر داشته است.
ادامه دارد
فهرست منابع
1- ولادیمیر الیچ لینن، بیداری آسیا، چاپ اول،مسکو، چاپخانه ادارۀ نشرات زبانهای خارجی، اکتوبر 1967، ص 37
2- همان کتاب ص 21
3- میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، چاپ اول، مطبعۀ دولتی ، میزان1346 ، ص 801
4- میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، صفحات 321،322 و 324، چاپ ویر جینیا، 1988
سیاوش:
آقای داکتر اکرم عثمان، در بخش گذشته دیدیم که انگلیسها از فعالیت سیاسی و نظامی افغانستان در بر انگیختن هندی ها اعم از مسلمان و هندو و تجهیز و تسلیح پشتونهای سرحدات شرقی به شدت ناراضی و نگران بود. دراین رابطه دوتا پرسش مطرح میشود:
اول- اقدامات و برخورد انگلیسها با مساله چگونه بود؟
دوم- کدامین تقابل، نفس بازی بزرگ دو جانبه در قرن نزدهم را تشکیل میداد؟
داکتر اکرم عثمان:
انگلیسها نگرانی خود را در اتمام حجتی معروف به «التیماتوم لارد کرزن» به حکومت نوبنیاد شوروی زنهار دادند که در صورت همدستی عمال آن دولت با حکومت افغانستان ، در اخلال وضعیت امنیتی هندوستان، مناسبات تجارتی شانرا که تازه آغاز شده بود با روسیه به حال تعلیق در خواهند آورد.
چنان اخطاری زعامت مسکو را بی اندازه نگران کرد زیرا که در فرصت انتقال از نظام سابق به نظام جدید و رکود وحشتناک دستگاه های اقتصادی، شوروی ها به شدت محتاج کمکهای کشور های سرمایه داری بودند. و به خاطرفعال کردن چرخهای موسسات تولیدی شان علاج و چاره ای جز کوتاه آمدن و عقب نشینی نداشتند.بنابران تلویحآ افاده می دهند که از بحران فی مابین خواهند کاست.
شایان ذکر است که در آن وقت دولت شوروی با ضرب الاجل صریح تری نیز مقابل بودن وآن اینکه انگلیسها در شکوه نامۀ شان تذکر داده بودند که اگر دولت شوروی در ظرف ده روز « سوریتس» سفیر شانرا که متهم به دخالت در امور هندوستان بود احضار نکند قرارداد تجارتی اخیر الذکر که بین «کراسین» و«سربورت هرن» امضاء شده بود حایز اعتبار نخواهد بود.
مقامات دولت شوروی در رسمیات این تقاضا را رد می کنند ولی عملآ در جریان همان ده روز به ماموریت« سوریتس» در کابل خاتمه میدهند وبه جایش سفیر دیگری می گمارند که نامش«لیونید ستارک » بود.
این عزل و نصب ثابت می کند که به رغم باور های جزمی که بر ذهن رهبران شوروی حاکم بود در عمل شخصیت هایی پله بین! و عملگرا بودند وترجیح میدادند در قدم اول، دولتی قدرتمند در چارچوب مرز های آنوقت کشور شان تاسیس نمایند تا الزام خطر انقلاب پیوستۀ جهانی که از هر نظر ناممکن بود.
سیاوش:
آقای داکتر، در برخورد با مساله انقلاب در سایر کشور های کدام خط اندیشوی یا تفکر حاکم در دستگاه یا هیات رهبری شوروی مطرح بود؟
د.ا.عثمان:
مطلعان تاریخ اتحادشوروی واقفند که در آن وقت دو نظریۀ مطرح و پر طرفدار در هیات رهبری حزب کمونیست در تقابل با یکدیگرقرارگرفته بودند یکی « تیوری انقلاب مستمر جهانی» که از آن «تروتسکی » و طرفدارانش جانبداری میکردند و دیگری« ساختمان سوسیالیزم در داخل یک کشور» که مورد تائید «استالین» و دیگر پراگماتیستها بود. همچنان واقفیم که سیاست مصلحتی و تاکتیکی اقتصادی« نپ!» که عقب نشینی از مواضع صلب، و سختگیرانه قبلی بود و خبر از نوعی مساهله وآزادی های محدود اقتصادی میداد از همان تضاد نظر آب میخورد و گواه پیروزی نظریات پراگماتیست ها بود.
شوروی ها با وجود علاقۀ مفرط به دامن زدن انقلاب سوسیالیستی در چین و هندوستان، در مواقع لازم یکصدوهشتاد درجه عقب می نشستند و چشم شان به شاهین ترازو! بود.
پس منظر قدرت نمایی دوابرقدرت قرن نزدهم از این قرار است که کوتاهترین راه رسیدن روسها به هندوستان از افغانستان میگذشت و در ضمن انگلیسها به خاطر پیشگیری از خطرات احتمالی، می کوشیدند موقعیت شانرا در افغانستان وآسیای میانه مستحکم نمایند و راه نزدیک شدن روسها به افغانستان با تمام قیمت ممکن بگیرند.
نفس بازی بزرگ دوجانبه در قرن نزدهم را همین تقابل تشکیل میداد.
بدین منوال عامل نفوذ خارجی مانند گیره های انبور از دو طرف کشور ما را در تنگنا قرار میدهد.
درآن احوال، عوامل داخلی به عنوان«انتی تز» یا عنصر باز دارنده به مقاومت دست میزد که آمیزه ای از وطندوستی و اسلامدوستی بود. به گمان من چنان مقاومتی اس اساس و سنگ بنای وطنخواهی امروزین ما می باشد ورفته رفته اسباب شکل گیری « وجدان ملی» را بخاطر استیفای « حق حیات ملی» فراهم کرد. این میثاق خود جوش نانوشته، ریشه دارو درونی شده مقدمۀ تاسیس دولت –ملت بود که ما در راه رسیدنش قرارداریم.
به عبارت دیگر نقش حیاتی ودم افزون پتانسیل ملی- مذهبی در مقیاس های نیمه مدرن در جنگهای استقلال طلبانۀ 1838، 1879 و 1919با انگلیسها، خود را نشان داد و به شماری از روشنفکران ما اجازه داد که در زمان امیر حبیب الله خان اندیشۀ مشروطه خواهی را مطرح نمایند. بدینگونه تحت تاثیر عوامل داخلی و خارجی سر انجام دولت های بریتانیای بزرگ و روسیه تزاری بعد از مذاکرات سالهای 1869و1872 توافق مینمایند تا به گونه ای حضور افغانستان را در نقشۀ جغرافیای منطقۀ ما اعتراف نمایند. هرچند چنین توافقی دیر نمی پاید و بعد از مدتی باز طرفین پا از گلیم شان فرار میگذارند
حکومت انگلیس تحت تاثیر صاحبان صنایع آن کشور که نفوذ عمیقی در سمتدهی سیاست خارجی کشور شان داشتند بر آن بودند که انگلستان از طریق توسعۀ مستمرات ، بازار های فروش مصنوعات انگلیسی را توسعه دهد واز «فارورد پالیسی» یا سیاست توسعه جویی کار بگیرد.
همزمان حزب محافظه کار به رهبری« دیزرائیلی»که در خط برنامه های صاحبان صنایع حرکت میکرد به قدرت میرسد و « لاردلاتین» را که به خشونت و شدت عمل شهره می باشد به حیث وایسرای هندوستان میگمارد.نایب السلطنۀ جدید به بهانه حضور« ستالیتوف» فرستادۀ سیاسی حکومت روسیۀ تزاری در دربار امیر شیرعلی خان ، در سال 1878 دستور حمله بر افغانستان را صادر می کند.که شرح عزیمت بی حاصل امیر شیر علی خان بسوی شمال به قصد دریافت کمک از روسیه و رویداد های حاصل از جنگ دوم افغان و انگلیس خارج از موضوع بحث ماست، اما آنچه تذکرش لازم مینماید اینست که حکومت بریتانیا به منظور دفغ خطرات احتمالی از ناحیۀ افغانستان و همسایه نیرومند شمالی آن کشور، سیاست تضعیف افغانستان را پیش می گیردو میکوشد بجای استقرار یک حکومت نیرومند مرکزی، امیر نشین هایی در کابل ، هرات ،قندهاز و مزارشریف بر پا نماید و با هر یک جداگانه معامله کند و کنار بیاید. لیکن مردم افغانستان در جنگ های رویاروی آن ترفند ها را خنثی می کنند و دشمن را ناگزیر می سازند که به سیاست دیگری بیندیشد. بنابرآن بریتانیا پس از تحمیل معاهدات«گندمک» 1879، و «دیورند»1893 که به جدا سازی بخش هایی از سرزمین ما می انجامد به منزوی سازی افغانستان قناعت می کند.
بدین منوال برغم فشار های ذوجوانب از شرق و شمال مملکت ما مردم افغانستان شایستگی حیاتیت و موجودیت شانرا در تاریخ می قبولانند و در دو جناح کوه های هندوکش سنگر می گیرند.
با اینکه قبول موقعیت جدید به ضیاع استقلال خارجی افغانستان می انجامد مع الوصف از تجزیه کامل به صد حوزۀ کوچک که منظور نظر انگلیسها بود نجات میابد.
« اولیور روا» افغانستان شناس فرانسوی از این فعل و انفعالات نتیجۀ دیگری می گیرد. او در کتاب معروفش« افغانستان و اسلام گرایی سیاسی» می نویسد: حکومت امیر کابل را نیروهای امپر یالیستی بیگانه بر قرار ساختند. به دلیل آنکه دولت افغانستان دولتی بود میان دو ابر قدرت متخاصم.
اگر کمکها و اسلحۀ انگلیس- که از 1880/1919 فراوان بود- در اختیار امیر کابل قرار نمی گرفت دولت او نمی توانست خود را بر قبایل تحمیل کند و بر قلمرو ویژۀ خود مسلط شود. خط مرزی عملآ توسط بریتانیایی ها و با توافق روسها ترسیم شده بود. انگلیسها عهد نامۀ گندمک(در مه 1879) و خط مرزی«دیورند» 1893 و روسها موافقتنامه های 1888(آمودریا) و 1895(پامیر ) را بر افغانستان تحمیل کردند. پشتیوانۀ تمام این معاهدات توافق های « سن پطرزبورگ» بود که در سال 1907 میان روس و انگلیس منعقد شده بود. مرز هایی که به این ترتیب تعیین شده بود کاملآ جنبۀ استراتیژیک داشتند و با هیچ محدودیت قومی و تاریخی ارتباط نداشتند.
آن طورکه یک تحلیل گر انگلیسی گفته: « در این باب، اصطلاح مرز علمی چه معنایی دارد؟... غیر ممکن بود که ما بتوانیم در شمال غربی امپراطوری هند، خود مرزی تعیین کنیم که پاسخگوی الزامات قومی، سیاسی و نظامی باشد... یک مرز علمی عبارت است از مرز که از لحاظ استراتیژیکی دارای بهترین موقعیت باشد تا بتوان از آن به عنوان خط دفاعی علیه یورش احتمالی از سوی آسیای مرکزی به مقابله پرداخت.» (1)
از فحوای این مطالب بر می آید که انگلیسها از سر نا گزیری به تثبیت چنان مرز هایی برای حفاظت از مستعمرۀ شان- نیم قارۀ هند- تن در داده و الا اگر مقاومتی از سوی افغانها در بین نمی بود بی میل نبودند که آنرا مانند هندوستان در چارچوب رقبۀ امپراتوری بریتانیا جزئی از مستملکات شان به شمار آورند و «گورنری» برای اداره اش تعیین نمایند.
می بینیم که افغانستان از درون چنان وضعیتی سر بر آورده است و بدون شناخت دقیق جوانب قضیه دشوار بود که به کنه بده بستانهای ابر قدرت های وقت در مورد افغانستان رسید.
از سوی دیگر همان بازی ها چون رشته های درازی امتداد یافته و بر موضعگیری های امیر عبدالرحمن خان ، امیر حبیب الله خان ، شاه امان الله خان و تمام حکومت های مابعد به شمول حکومت فعلی افغانستان سایه اش گسترده است.
در یکی دو بحث ماقبل آوردیم که حکومت مشروطه خواهان دوم به رهبری شاه امان الله و آموزکارش محمود در مرز های شمال و شرق افغانستان با رقبای بسیار نیرومند شان روسیۀ شوروی و هند برتانوی مصاف و زور آزمایی داشتند که از رقابتی نا برابر خبر میداد همچنان به منظور رجوع به ریشه های اختلافات، عقبگردی داشتیم به وضع ژئو پولتیک منطقۀ مورد بحث ما و از کوشش هایی خبر دادیم که سر انجام به مصالحۀ دوابر قدرت انجامید و بر بنیاد معاهدۀ « سن پطرزبورگ 1907» طربین صلاح دیدند که افغانستان از حوزۀ دست اندازی نظامی آنها خارج باشد. انگلیسها به کنترول سیاست خارجی کشور ما بسنده کردند و وعده سپردند که دیگر از اشغال بخش هایی از سر زمین ما پرهیز نمایند و شوروی ها مقابلتآ وعده دادند که جلوتر نیایند و در پشت مرز های که با قرار داد های دو جانبه رسمیت یافته بود اخذ موقع نمایند.
ادامه دارد
فهرست منابع:
اولیور روا – افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی، مترجم ابوالحسن سروقدمقدم، چاپ موسسۀ آستان قدس رضوی سال 1369 ،ص ص .35،24
درمباحث گذشته از نقش کار ساز و موثر محمود طرزی در تبلیغ و تعمیم و ترویج مزایای علم وفن و اهمیت تاسیس موسسات مطبوعاتی جدید و نشر سراج الاخبار و تنویر شاه و شهزاده ها و جلب نظر آنها در کار پشتیبانی از نشر و توسعۀ مظاهر تمدن معاصر و سمت دادن افکار دوشهزادۀ موثر بسوی مشروطه خواهی و استقرار جامعۀ مدنی مطالبی آوردیم که گواه ثقل شخصیت او در تنظیم و تنسیق امور بود، حالا می کوشیم از منظر و زاویۀ دیگر به کار نامه های آن بزرگمرد تاریخ ساز بپردازیم .
سیاوش :
آقای داکتر اکرم عثمان ، اساسی ترین مانع و پارادوکسی که سد راۀ تحقق برنامه های ترقیخواهانۀ محمود طرزی و آموزگارش سید جمال الدین افغانی قرارداشت کدامین بود؟
داکتر اکرم عثمان:
همانطور که اطلاع داریم محمودطرزی در نخستین کابینۀ مشروطه خواهان دوم به قیادت شاه امان الله خان عهده داروزارت امورخارجه گردید.
بدیهی است که او مردی آرمانگرا و هدفمند بود و پیشاپیش برنامه های برای استفاده از قدرت داشت. در پُست یا مقام وزارت خارجه نیز سایق او اجرای تمام و کمال همان برنامه ها بود.
جای گفتن ندارد که او از سویی دلبستۀ احیای عظمت اسلام و فکر دینی بود و از سوی دیگر نظر به عشق مفرطی که به تعالی پیشرفت کشورش داشت می کوشید به تقلید از ممالک اروپایی هر چه زود تر اسباب ووسایل ترقی اجتماعی را در داخل افغانستان فراهم کند.
به گمان ما این همان پرادوکسی بود که تا آخر عمر سد راه پیشوا و آموزگارش سید جمال الدین افغانی هم بود.
از آنجا که رسیدن به چنان موقعیتی بدون کوتاه کردن دست عامل استعمار نا میسر بود طرزی به شدت عنصری ضد استعمار بخصوص استعمار انگلیس بود. از همین جا بعید از احتمال نیست که شاه امان الله به تشویق و ترغیب او در صدد تحصیل استقلال کامل افغانستان از یوغ اسارت استعمار انگلیس بر آمده باشد. ولی با توجه به سلطۀ جهل و تاریک اندیشی و استقرار حکومت های استبدادی و تمدن ستیز در ممالک اسلامی، احیای مدل خلافت اسلامی مطابق صدر اسلام نا ممکن بود.
از همین سبب آن گاه که محمود طرزی بعد از انهدام خلافت اسلامی در ترکیه، در پی تاسیس خلافت اسلامی در افغانستان برهبری شاه امان الله بود با موانع بسیارجدی مقابل شد چه باز سازی و پی افگندن خلافت، نه با منافع انگلستان در منطقۀ ما تطبیق میکرد و نه با منافع دولت نوبنیاد کمونیستی که در آسیای میانه و روسیه استقرار یافته بود.
انگلستان در صورت تاسیس خلافت، هندوستان را معروض با خطر میدید زیرا که کثیری از مسلمانان هند برتانوی بعد از انقراض خلافت عثمانی چشم امید شان به افغانستان بود و شکی در میان نبودکه هنگام اوج گرفتن آن کار زار، اقلیت مسلمان نیم قاره، شاه امان الله را به عنوان بدیلی مناسب برای احراز مقام خلافت میدانستند.
از سوی دیگر عدا ای از آزادیخواهان هند اعم از هندو و مسلمان و کمونیست و ناسیونالیست در افغانستان و اتحاد شوروی جمع شده بودند و در صدر تحریک مردم در داخل هندوستان بودند.
برای توضیح بیشتر باید روشن کنیم که عمدتآ کمونیستها هندی در داخل اتحاد شوروی مشغول فعالیت بودند که از جمله میتوان« آبانی موکرجی» و «روی Roy» را برشمرد.
دولت شوروی به منظور تحبیب و جلب نظر مردم مشرقزمین چندین اعلامیه منتشر کرد که یکی از آن ابلاغیه ها، پیام دولت شوروی خطاب به کلیه زحمتکشان روسیه و شرق در سوم دسامبر 1917 می باشد که در بخشهایی از آن چنین آمده است:
از این پس مذهب وآداب و رسوم شما و سازمانهای ملی و فرهنگی تان آزاد و مصئوون اعلام میگردند. زندگی ملی خود را آزادانه وبلا مانع ترتیب دهید. شما این حق را دارید...این روسیه و دولت انقلابی آن نیست بلکه درندگان امپریالیسم و کسانیکه میهن شما را به مستعمره غارت شدۀ خود مبدل نمودند شما را به انقیاد تهدیدمی کنند.(1)
از آن پس در دومین کنگره کمینترن جهانی منعثدۀ ماه ژوئیه 1920، قطعنامه ای مربوط به مستعمرات را به تصویب رسانید و در جریان مباحثات آن کنگره«مانا بندرانات روی» کمونیست معروف هندی نظر داد: انقلاب موقعی در کشور های اروپایی نتیجه خواهد داد که تدابیر انقلابی در کشور های آسیایی رویدست گرفته شود تا استعمارگرهای اروپایی نتوانند از ممالک مستعمره و نیمه مستعمره آسیایی بهره ببرند.
در دومین کنگره کمینترن« آبانی موکرجی» پیشنهاد کرد که یک مرکز تبلیغاتی در افغانستان تاسیس شود تا ایدیو لوزی کمونیستی را در افغانستان و نیمقارۀ هند تبلیغ کند. اما کنگره ترجیع داد که آن مرکز در تاشکند بوجود بیاید و ریاست آنرا«سکولیکوف» رجل قدرتمند جزب کمونیست روسیه بر عهده بگیرد و «روی» به سمت عضو آن کمیته ایفای وظیفه کند.« روی» در دفترچۀ خاطراتش در این باب نوشته است: هدف تجهیز و گسیل یک نیروی نظامی به هندوستان بود.(2)
«روی» بر آن بودکه آن سپاه از ترکمن ها، افغانها، هندی ها و ازبکها تشکیل شود و از راه افغانستان به هند برتانوی هجوم ببرد.
مقامات مسکو با نقشۀ «روی» موافقت کرد و در اختیارش مقادیر زیاد اسلحه و پول و طلا هندی قرار داد.
مهاجرین هندی در تاشکند حزب کمونیست هندیها را بنیاد گذاشتند.اما آن سپاه هرگز نتوانست کاری در عمل انجام بدهد. مهمترین تا ثیرش تشدید سوء ظن انگلیسها به شوروی ها بود.
در همین راستا« لرد کرزن» وزیر خارجۀ وقت انگلستان در یادداشت هفتم نوامبر 1921 خود به حکومت روسیۀ شوروی،بر تبصرۀ «ژوزف استالین» در باب امضاء قرار داد دوستی آن کشور با افغانستان انتقاد کرد چه استالین گفته بود: معاهدۀ دوستی افغانستان و اتحادشوروی وسیله ای است که از طریق آن میتوان بین هندوستان و کمونیسم بین المللی ارتباط بر قرار کرد.(3)
در این ارتباط بایدخاطر نشان کرد که در آن برهۀ بحرانی شاید صلاح کار دولت نوبنیاد و ضعیف افغانستان رعایت حفظ موازنه در بین دو دولت قدرتمند اتحاد شوروی و انگلستان بوده باشد نه اینکه به مقتضای هیجانات ناسیونالیستی و احساسات مذهبی در عین زمان با طرفین دعوا در گیر شود.
بعید از احتمال نیست که کسانی گمان برند که تقصیر سیاست های حکومت شوروی در کار مداخله در امور هندوستان به ذمۀ مقامات و گردانندگان سیاست خارجی افغانستان نبود اما باکمی دقت متوجه می شویم که افغانستان در آن فرصت بعضآ نه فقط در موازات سیاست شوروی حرکت کرده بلکه در مواردی دخیل مستقیم قضایا نیز بوده است چنانکه« لرد کرزن» در یادداشت یاد شده از پرداخت پول و طلا به افغانستان و ساختن دستگاه تلگراف در هرات قندهار و کابل و اعزام کارشناسان فنی روس به افغانستان بر دولت شوروی خرده گرفته متذکر گردیده بودکه در برخی از این شهر ها اتحاد شوروی بطور قطع منافع اقتصادی نداردبلکه منظورش براه انداختن شورش در هندوستان می باشد. همین طور هنگام امضاء موافقتنامۀ تجارتی بین بریتانیا و دولت شوروی در لندن وزیر تجارت بریتانیا«سربورت هرن» نامه ای به « کراسین» سفیرشوروی در انگلستان سپرد و زنهار داد: بریتانیا عقیده دارد که قرار داد دوستی افغانستان با اتحاد شوروی زمینه را برای مداخلۀ کمونسیتها در هندوستان مساعد ساخته است چنانکه از طریق افغانستان مرتبآ سلاح و پول به اقوام سرحد و انقلابیون هند فرستاده می شود. همچنین« سوریتس» سفیر شوروی با رجال افغانستان ارتباط بر قرار کرده و توسط آنها میخواهد بین قبایل سرحد نفوذ و اقتداری بهم رساند.چنانکه ملاقات او با جنرال محمدنادر خان به همین منظوربود و دعوتی که این جنرال از خوانین سرحد به عمل آورده برحسب نظر « سوریتس» صورت گرفته است.
به همین منوال سفارت «جمال پادشا» در کابل به کوشش اتحادشوروی بر قرار گریده و او به رهبران قبایلی وعده داده که اتحاد شوروی تمام جنگ افزار های مورد نیاز شان را در جنگ با انگلیس در اختیار شان خواهد گذاشت.
افزونتر اینکه « جمال پاشا» ماموریت دارد که تحریکات مذهبی و ناسیونالیستی را به ضد دولت انگلیس دامن بزند.
به علاوه «مهندراپرتاب» در داخل قلمرو هند بریتانوی با شهزاده نشین چترال وباشندگان سطح مرتفع پامیر ، بر علیه دولت انگلیس زد و بند نموده و میخواهد به یاری هواداران آلمان و روس شورش هایی در آن جا ها بر پا کند.
به همین منوال مولانا برکت الله که نخستین سفیر شوروی «براوین» را تا افغانستان همراهی کرده، اکنون با « جمال پاشا»، « آچاری موکرجی» و« عبدالرب» در ارتباط دوستانه و بسیار نزدیک است و با شبکه های ضد انگلیسی« موکرجی»در مسکو و « روی» در تاشکند مناسبات نزدیکی بر قرار کرده است.
افزون براین دولت شوروی سعی میورزد که تشکیلات انقلابی«روی» را که از هندیان ضد بریتانیا بوجود آمده به کابل منتقل کند و برای آموزش انقلابیون هندی در افغانستان چاپخانه ای در کابل دایر نماید.
همچنان اتحادشوروی در تلاش است تا مبلغینش را به نیمقاره بفرستد تا هندیها را تعلیمات کمونیستی بدهند.
نظر به دلایل فوق، دولت بریتانیا به خود حق میدهد که در مورد ادعاهای دوستانۀ شوروی هنگام امضای قرار داد تجارتی شک و تردید بخود راه دهد و از دولت شوروی تقاضا کند که هر چه زود تر به این گونه فعالیت ها پایان دهد تا شرایط مندرج در قرار دا تجارتی مورد اجرا قرار بگیرد.(4)
ادامه دارد
فهرست منابع:
1- محمد اکرم عثمان(روابط دیپلوماسی افغانستان با اتحادشوروی از 1917تا1967)،چاپ دانشگاه تهران، سال 1351،ص87
2- ایریش کپور(روسیۀ شوروی و آسیا) چاپ اول، ژینو، دسامبر .1965
3- خائیفیس( مناسبات روسیۀشوروی با همسایگان جنوبی) چاپ اول، مسکو، چاپخانۀ حزب کمونیست 1968ص215
4- وزارت خارجۀ اتحاد شوروی، مناسبات انگلیس و روسیۀ شوروی، چاپ اول، مسکو ، چاپخانه دولتی،ماه می1967،صص8-11
سیاوش:
آقای داکتر عثمان، در مباحث گذشته فرمودید که مشروطه خواهان اول نخستین کسانی بودند که آشکارا یا به تلویح؛ حرکت پرکاروارتاریخ . جامعۀ ما را زیر سوال بردند و با استبدادی مقابل شدند که پیوسته باز تولید میشد و به شکل اجتناب نا پذیر و درهم تنیده با مناسبات اجتماعی ما ضرورت حضور و وجوبش را مطرح میکرد. آیا این یگانه عامل و عنصر در زمینه بود؟
داکتراکرم عثمان:
در قرن نزدهم ضریب عامل یا عوامل استعمار امپراتوری های انگلیس و روسیۀ تزاری نیز به آن افزوده شد و کار بیرونرفت از آن دایرۀ خبیثه را مشکلتر کرد.
از آن پس عنصر یا عناصر استعمار خارجی یا غربی مبدل به عامل عمده شد و اکثرآ ظرفیت های مردم ما را برای رسیدن به جامعۀ مدنی برباد داد.
حکومت های موروثی برهبری امرای خود کامه که تاب مقاومت در مقابل قدرت های تازه نفس و مجهز با قابلیت های تکنولوژی مدرن و جنگ افزار های جدید را نداشتند رفته رفته راه معامله را با آنها پیش گرفتند و به زمامدارهای بیگانه پرور و دست نشانده تبدیل شدند. این وضع در کشور های دور و نزدیک افغانستان نیز جاری و طاری بود.
در هندوستان حکمرانان بومی آن سرمین از جمله رنجیت سنگ که بر بخشهایی از پنجاب و سرزمینهای شمال غربی هند اعمال قدرت میکردو آخرین زمامدار دودمان کورگانی درآن کشور سر انجام دربرابر نیروهای انگلیسی بزانو درآمدند و درایران سلاطین بسیار ضعیف قاجار گاهی جانب روس را میگرفتند و گاهی انگلیس را. در حقیقت آن سرزمین به حوزه نفوذ دو امپراتوری استعماری تبدیل شده بود و هر قدمی را که در جهت ابراز ارادۀ ملی و اجرای یک سیاست مستقل و مغایر با منافع آن دو ابر قدرت بر میداشت با فشار فزیکی یا سیاسی آن دو عامل باز دارنده مقابل میشد.
خلفای عثمانی نیز راه زوال و انقراض می پیمودند و روز تا روز در برابر رقبای غربی عقب نشینی میکردند.بخصوص این روند بعد از جنگ اول جهانی، شدت اختیار کردو امپراتوری عثمانی متصرفاتش را در خاور میانۀ عربی و شمال افریقا از دست داد.
اگر از دید نظری به مساله نگاه کنیم این نظام اندیشه ای غربی بود که اصالت و فعلیت اش را در قیاس با نظامات متصلب شرقی نشان داد.
صرف نظر از پهلو های منفی این انسدادو اختناق سیاسی، از جهاتی نفوذ افکار غربی در خاور زمین که حامل افکار دموکراتیک و لیبرالیستی بود آگاهی های ارجداری به روشنفکران و تحول طلبان ممالک استعمارزده و اسیر عفریت استبداد داد که تحصیلش از مبانی ادبیات سیاسی خودی میسر نبود. همان بود که نهضت های دامنه دار مشروطه خواهی وآزادی خواهی در شماری از کشور های آسیایی، افریقایی و امریکای لاتین پا گرفت که تبعاتش در افغانستان نیز، خود را در صدر و ذیل جامعه نشان داد و در عهد امارت امیر حبیب الله سراج الملۃ والدین منجر به تطبیق رفورمهای اصلاحی در سطح تعلیم وتربیه تدویر و تاسیس مکاتب، احداث صنایع ماشینی و ترویج آداب و رسوم اشرافیت غربی در سطح بالای جامعه شد.
همچنین این امیرهمان گونه که قبلآ آوردیم به تبعیدی های پدرش اجازه داد که به وطن برگردند مال و ملک غصب شدۀ شانرا تصاحب نمایند.
از آنجا که استوار کردن چنان رویداد هایی بر اسناد ثقه، تاریخ را مستدل تر می سازد. من در این جا یکی از آن سند ها را ارائه می کنم که گواه حسن رفتار امیر وقت با افغانهایی می باشد که در زمان امرای ما قبل بخصوص در زمان امارت امیر عبدالرحمن خان ناگزیر به فرار از افغانستان شده بود. در یکی از آن اسناد تا هنوز چاپ ناشده، چنین آمده است:
عالیجاه هان، صداقت نشانان و باج کران و مستحفظان ارض راه{شاید عرض راه باشد.} واضح خاطر باد. در این وقت عالیجاه عزیزی نشان سردار محمد عثمان خان به معۀ دونفر ملازم خود و پنچ نفر فراری ها از پا دریا در اینولا آمده بودند و از آنجا عازم و روانۀ کابل شده، شرفیاب حضور انور می شوند، نام نویس اسامی و ده راس اسپکه با خود دارند در حاشیۀ فرمان هذا جزو داده شده، لهذا از برای شمایان امر و ارشاد می شود که اسامی مذکور را در ارض {عرض} راه مزاحم نمی شوید و باج و خراج اسپان سواری شانرا نیز مطالبه ندارید و در هر منزل که توقف میورزند جای درست برای شان بدهید و آنچه که خوراکه به کار شان شود نیز رسانده به قرار نرخ روز پول نقد بازیافت بدارید.
مورخۀ 6 شهر شعبان المعظم 1318
محل مُهر امیر حبیب الله سراج الملۃ والدین
همچنان در فرمان شماره دوم آمده است:
جزء نفری فراری ها که به واسطۀ محمد عثمان خان ولد سردار محمد عمر خان از پا دریا بدولت خدا دادآمده اند.
متعلقه خود محمد عثمانخان و محمد سرور خان مع خدمتکاران که بعضی غیر فراری می باشند و از کابل همرا، در سمرقند رفته اند. هویت کسانیکه که عمدتآ از سمرقند در راه بازگشت به افغانستان بودند درمتن ارائه شده است.
در ذیل سند یاد شده،متن فرمان امیروقت با این عبارات آمده است:
حاکمان و مستحفظان ارض راه دارالسلطنۀ کابل را واضح خاطر باد
در این وقت اسامی نفری فوق حسب الفرمان والا، از پاردریا مراجعت به دولت خداداد نمود داخل مزار شریف شده روبراه دارالسلطنه می باشند و بعضی شان یکراس اسپ سواری با خود دارند، لهذا از برای شمایان امر و ارشاد می شودکه در هر منزل که برسند و آنچه خرچ و خوراکه به کار داشته باشند از قرار نرخ روز پول نقد گرفته برای شان بدهید و در ارض راه مزاحم و غرض دار نشده واکدار باشید که با آسودگی شرفیاب حضور والا شوند.
فقط تحریر 25 شهر ربیع الثانی 1318
{هجری قمری}
محل مُهر امیر وقت
از فحوای فرامین بالا بر می آید که کثیری از دیوانیان، اقشار منسوب به اشرافیت وابستۀ ارباب اقتدار و حتی مردم عادی چه به اجبار و چه به اختیار از ترس جان وطن را ترک گفته بودند و به موجب سیاست مدارا و مساهلهُ امیر وقت که در پی تحبیب رعایا و جبران مافات ظالمانۀ پدرش بود به اوطان شان بر میگردند و با رفتار بالنسبه ملایم حاکم وقت مقابل می شوند. البته اتخاذ چنین سلوکی نه به معنای تغییر ماهیت استبدادی بود که نهادینه و عرفی شده بود. همانطورکه در مباحث گذشته گفتیم که حسن سلوک این یا آن زمامدار بدون پشتوانۀ باور فلسفی و امتساس درونی آن توسط اکثریت مردم راه به جایی نمیبرد، چه فاقد ضمانت اجرا می باشد و اگر گاه دیگر، آن زمامدار خوش رفتار مو دماغ باشد بی هیچ مانعی بد رفتار می شود و احدی جلوش را گرفته نمی تواند، ار همین سبب فضای ذهنی یک دوره را نمیتوان بر اساس منش و کنش یک پادشاه توصیف کرد و بر بنیاد آن به شناخت تاریخی رسید. ولی باید اذعان کرد که پیشامد مقطعی و موسمی یک فرمانروا نیز آثار معینی بر جای میگذارد و نباید از اهمیت گذاری ان چشم پوشید.
یکی دیگر از کار نامه های بالنسبه مثبت امیر حبیب الله سراج الملۃ والدین مهارت او در اتخاذ سیاست بیطرفی در برابر جوانب درگیر در جریان جنگ جهانی اول بود. چنانکه واقفیم در گرماگرم آن جنگ هیئاتی به سر کردگی «فون هنستیگ» ،« نیدر مایر» و« کاظم بیک» به نمایندگی از امپراتور آلمان و خلافت عثمانی به افغانستان آمدند و به اعتبار معرفی نامه هایی که از رهبران شان آورده بودند کوشیدند افغانستان را به جانبداری از قطب محور وارد جنگ نمایند و جبهۀ جدیدی از سمت مرز های شرقی افغانستان علیه بریتانیا باز نمایند، اما امیر با عنوان کردن شرایط سنگینی مبنی بر دریافت سلاح و گسیل تعداد زیاد سرباز از سوی آلمان و ترکیه به افغانستان، بر سر دست آن فرستاده ها سنگ گرانی گذاشت که آنها به هیچ روی قادر به اجابتش نبودند و سر انجام آن هیئات دست خالی افغانستان را ترک گفت.
از آنجا که نقش علامه محمود طرزی در دوره های سلطنت امیر حبیب الله و اعلیحضرت امان الله خان چشمگیر بوده و تداوم داشته است ناگزیر بررسی ما نیز نوعی آمد و شد بین آن دو دوره بوده و ناچار بوده ایم همزمان کارنامه های محمود طرزی را در هر دو زمانه پی بگیریم.
چنانکه میدانیم محمود طرزی مدت زمانی از محضر سید جمال الدین افغانی فیض برده و تحت تاثیر تلامیذ سید، سخت به وحدت جهان اسلام و احیای مجد و عظمت مسلمین معتقد بوده است از همین جا چنین آرمانی را هم در جریدۀ سراج الاخبار دنبال میکره و هم هنگامیکه در عهد شاه امان الله به وزارت خارجه رسید چنان هدفی را محور سیاست خارجی افغانستان قرار داد که زمینه ساز ماجرا های بزرگی بود. بنابران ، در گفتمان بعدی آن مبحث را به تفصیل باز خواهیم کرد.
ادامه دارد
سیاوش:
آقای داکتر ،آیا تعلق خاطر شما به نهضت مشروطه خواهی به سبب تعلق آن نهضت به عقلانیت و ایجاد جامعۀ مدنیست ؟
د.ا عثمان:
بلی ، تعلق من به همان خاطر است ؛ چنانچه در مباحث گذشته آوردیم که کند وکاو های ما، مبتنی بر سیر تحول افکار خواهد بود تا بیان رویداد هایی که از بطن آن افکار به دنیا می آیند و ارزش گذرا و مقطعی دارند.
در این جا ایجاب می کند که روشن کنیم مراد ما از کار برد اصطلاح دوره بندی افکار در مباحث گذشته نوعی دوره بندی متصلب نیست که بر بنیاد دترمینیسم تاریخ، آمد وشد شان حتمی و الزامی باشد بلکه منظور ما زاد و ولد اندیشۀ سیاسیست که تحت تاثیر عوامل متعددی شکل میگیرند و همیشه مهُر ونشان ویژگی های بومی شانرا با خود حمل می نمایند.
به دنبال بحث گذشته که با همراهی دانشمند گرانمایه محترم محمود نجفی پژوهشگر یونیورستی برلین فراهم شده بود اینک به اقتضای گفتار حاضر، به جایگاه اندیشه ای، سیاسی و ادبی علامه محمود طرزی می پردازیم که در برهۀ گذار از مشروطیت اول به دوم در نقش هایی ماندگار و کارسازی ظاهر شد.
چنانکه واقفیم محمود طرزی بعد از یک دورۀ طولانی تبعید در شام و ترکیه با استفاده از فرمان عفو امیر حبیب الله خان که تمام تبعیدی های دوران امیر عبدالرحمن خان را به عودت به وطن دعوت کرده بود{به سال 1902} به وطن برگشت.
دانشنامۀ ادب فارسی در افغانستان در بارۀ او چنین آورده است: محمودخان پسر سردار غلام محمد خان، پسر رحم دل درانی، غزنه 1244ق- استانبول1312ش، شاعر، نویسنده روزنامه نگار، جغرافیادان، مترجم ودولتمرد افغانستانی در خانواده ای ادیب وآزادی خواه زاده شد. پدرش غلام محمد طرزی شاعری توانا و ادیبی آزادیخواه است.در 1299ق، که امیر عبدالرحمن(1298-1319ق) غلام محمد را به هند تبعید کرد، محمود خان با پدر همراه بود. آموزش او پیش از تبعید به کمک دو استاد از قوم پشتون، پدرش و ملا محمد اکرم هوتک آغاز شده بود.وی نخست به اساس متون کلاسیک که اشعار مولوی نخستین آنها بود به فراگیری زبان و ادبیات فارسی و پس از آن به فراگیری دستور زبان عربی و فلسفه پرداخت.طرزی با پدر به کراچی، دمشق، بغداد و استانبول رفت. او در این سالهای دور از میهن، زبان های ترکی و فرانسوی را نیز فراگرفت وبا دانش های نوین، پیشرفت ها وآثار ادبی غرب آشنا شد.(1)
در دمشق سلطان عبدالحمید دوم امپراطور عثمانی به غلام محمد طرزی و خانواده اش اجازۀ اقامت در آنجا را داد. سالهای تبعید که دو دهه طول کشید محمود طرزی در مدارس دمشق و قسطنطنیه با فرهنگ و نهاد های اروپایی تماس حاصل کرد. با جنبش ملی احیاگری عثمانی و دیدگاههای پان اسلامیستی سید جمال الدین افغانی آشنا شد. او همچنین با کار در ادارۀ بلدیۀ عثمانی در دمشق تجارب اجرایی بدست آورد...
او توجه امیر را به ضعف های عمدۀ کشور در زمینه های تعلیم وتربیت، ارتباطات و صنعت جلب کرد و اثرات نا مطلوب انزوای سیاسی، فرهنگی و فکری را خاطر نشان ساخت. طرزی به ریاست دفتر ترجمۀ دربار منصوب شد ووظیفۀ اصلی او این بود که امیر را در جریان حوادثی که در جهان اسلام و اروپا رُخ میداد قرار دهد.
در اثر تلاشهای خستگی ناپذیر طرزی و حمایت عنایت الله خان بزرگترین فرزند امیر ( سرپرست ادارۀ تعلیم وتربیت و چاپخانۀ دربار) افغانستان صاحب نشریه شد. این نشریه با نام فارسی« سراج الاخبار» با حمایت امیر منتشر میشد.
هدف عاجل طرزی آن بود که نشریه ای را که به نظر او یکی از مهمترین ابزار تمدن جدید به شمار میرفت برای افغانستان به ارمغان آورد. او اظهار میداشت که به جز قبایل بدوی و حشی هیچ جامعۀ سازمان یافته ای بدون رسانۀ خبری وجود ندارد. بااین هدف او هم اخبار خارجی و داخلی را منتشر میکرد. این اخبار هم از مطبوعات انگلیسی، اردو، ترکی و عربی و هم از روزنامه ها و مجلات فارسی ترجمه و نقل میشد. او همچنین در مجله اش عکس و طرح می گنجانید البته برای آن آرزو های بلند در سر می پروراند.
سراج الاخبار تحت سر دبیری طرزی از نوگرایی و ناسیونالیزم حمایت میکرد وعهده دارآموزش سیاسی و اجتماعی طبقۀ حاکم افغانستان بود....
در کشوری که تقریبآ نیمی از جمعیت آن به لحاظ قومی افغان(پشتون) نبودند آنان مجبور بودند واژۀ افغان را بر مبنای دین و جغرافیا تعریف کنند وبدین ترتیب به همه غیر افغانها اطمینان خاطر دهند که نوگرایی به تقویت حاکمیت پشتونها بر کشور نخواهد انجامید. وظیفۀ مهم دیگر، متقاعدساختن حبیب الله خان بود که تغییر اجتماعی –اقتصادی افغانستان، مداخله و تسلط خارجی را به بار نمی آورد و به تضعیف سلطنت و خاندان سلطنتی منجر نمی شود.(2)
به قول شادروان میر محمد صدیق فرهنگ مَولف تاریخ ارزشمند « افغانستان در پنج قرن اخیر »: جریدۀ سراج الاخبار زیر ادارۀ منور و ماهرانۀ محمود طرزی به پیمانۀ قابل اعتنا از آزادی انتقاد، بهره مند بود. در ساحۀ سیاست خارجی، جریده، صریحآ با انگلیس و استعمار آن مخالف بود، چنانچه حکومت های هند و روسیه هردو ورود آنرا به کشور های شان ممنوع قرار دادند. انگلیس ها نسبت به لحن ضد انگلیسی آن به امیر شکایت نمودند. معذالک امیر این آزادی را سلب ننمود و این پدیدۀ عجیب را که در یک کشور تحت نفوذ بریتانیه یگانه جریدۀ رسمی بطور پیگیر علیه آن دولت نشرات میکرد دوام داد.(3)
اگر قبول کنیم که امیر حبیب الله خان پادشاه با سوادی بوده و از درجۀ بالای فهم سیاسی بر خورد دار بوده است به خوبی میدانسته که در سراج الاخبار چه نشر میشود. بنابرآن چشم پوشی و تجاهل سیاسی اورا می توان تا حدودی نشانۀ سعۀ صدر و روحیۀ مسالمت جوی او تلقی کرد، هرچند در سالهای پسین حیاتش، دلبستگی او به مدارا و مساهله به شدت نقصان پذیرفت. به هر روی بعد از ازدواج شهزاده عنایت الله معین السلطنه و شهزاده امان اله عین الدوله با دختران محمود طرزی موقف ناشر و گردانندۀ سراج الاخبار تحکیم بیشتر یافت و از قرب و منزلت افزونتردر دربار برخوردارشد.
با اینکه طرزی پیوسته مشغول دادن آگاهی سیاسی و تنویر قشر حلقات استقلال طلب و مشروطه خواه بود مع الوصف باید این برهه از زندگانی او را برهۀ ترصد و انتظار نامید. در آن آوان، طرزی مراقب تیزبین قضایایی است که در گرد و نواح دربار میگذرد. از هر فرصتی در اشاعه و تبلیغ افکارش بهره میبرد ولی در برابر سلطنت همیشه جانب احتیاط را مراعات می کند. به تفاریق در شماره های متعدد جریده اش به هدف خوشنودی خاطر شخصِ اول مملکت، امیر را بزرگترین جانبدار و مشوق ترقی و تمدن در کشور معرفی می کند ووانمود می نماید که تمام برنامه های ترقی خواهانه در ظل حمایت امیر صورت می گیرد.
شایستۀ تذکر است که توضیح دهیم کانونهای قدرت در اطراف امیر، حول چند محور می چرخیدند، محور اول گروه محافظه کار دربار بودکه با تمام قوا از مو سسۀ سلطنت وسنن متداول در مملکت دفاع میکرد. مرز پشتیبانی این گروه از اصلاحات ، محدود به ارادۀ امیر بود. به عبارت دیگر طرفدار حفظ وضع موجود یا Status quo بودند،نه هواخواه تحول اجتماعی و نه علاقمند تحصیل استقلال کامل افغانستان. چشم آن گروه به قاش پیشانی امیر یا شاهین ترازو!بود.
گروه دوم محافظه کاران استقلال طلب به سرکردگی برادر امیر سردار نصرالله خان نائب السلطنه بود که مردی متشرع، کاردان، عنعنه گرا وبه شدت مخالف استعمار انگلیس بود. او شماری از سردار ها ، شعرا وادبا را در حلقۀ خاصش گرد آورده بود و در مواردی هواخواهی شهزاده عنایت الله خان معین السطنه را با خود داشت.
گروه سوم خانوادۀ «مصاحبان»، مرکب از محمد نادر خان و برادرانش- محمد عزیز خان ، محمد هاشم خان، شاه محمود خان و شاه ولی خان بودند. که بعد از سالها اقامت در "دیره دون" هندوستان در کابل اقامت اختیار کرده بودند و از مقربان امیر شمرده می شدند. آنها قسمآ در مدارس هند برتانوی درس خوانده بودند و به مبادی آداب غربی و زندگی مدرن آشنایی داشتند.در صفحۀ 1030 " دانشنامۀ ادب فارسی در افغانستان " چنین میخوانیم:
به گفته داکتر عبدالغنی، انگلیسها به همراه امیر محمد یعقوب خان، نزدیکان او از جمله سردار یحیی خان و پسرانش را نیز به هند بردند و در " دهیره دون" نشیمن دادند و اینان در آن جا بودند تا آنکه عبدالرحمن آنان را به کابل فرا خواند و یحیی خان و فرزندانش در 1319ق/1901 م به کابل باز گشتند و یحیی خان در اوایل دورۀ امیر حبیب الله خان در گذشت" فرزندان و نوادگان سرداریحیی خان که مدت درازی در هند به سر برده بودند و به خانوادۀ " مصاحبان" یا " یحیی خیل" آوازه یافتند. ظاهرآ روابط نیکویی با انگلیسان داشتند. از اینرو، بعد ها در دورۀ امان الله خان(1337ق/ 1297 ش- 1307 ش) بر خلاف محمود طرزی و هوا خواهان او، که مشروطه طلب و ضد انگلیس و متمایل به ترکیه بود، در پیش گرفتن راه پیشرفت از شیوۀ هند انگلیس جانبداری میکردند.(4)
چنانکه بعدآ خواهیم دید قوماندان عمومی محاذات پکتیا سردار محمد نادر خان سپهسالار بود... وقتیکه او در 24 اپریل 1919 وارد شهر گردیز شد و عزم رزم با دولت انگلیس را آشکار نمود در سراسر پکتیا غریو عمومی بر خاست و جنبش مردم شروع شد.(5)
با این اشارۀ مختصر پی میبریم که از شمار برادران مصاحبان محمد نادر خان چه در زمان امارت امیر حبیب الله خان و چه در دوران سلطنت امان الله به مقامات بلند رسید و در شمار رجال درجه یک به حساب آمد.
اما بعد از کشته شدن امیرحبیب الله خان در" کله گوش لغمان " که در سال 1919 اتفاق افتاد ، اوضاع از بیخ تغییر کرد. گروه " مشروطه خواهان دوم " برهبری عملی شاه امان الله و سیاستگزاری های محمود طرزی زمام اختیار کشور را بدست گرفتند. تمام زندانیان سیاسی مخصوصآ هواخواهان نظام مشروطه رها شدند و به مقامات بلند دولتی رسیدند.
سیاوش:
آقای داکتر، از این فعل و انفعالات بر می آید که یک زایش و پیدایش ناپخته همراه با دگرگونی کیفی و بنیادین- هرچند گذرا و کوتاه مدت در جامعۀ به شدت سنتی ما اتفاق افتاده بود .
د.ا.عثمان:
بلی دقیقآ ، ظاهرآ به نظر میرسید که شیره و عصاره ظرفیت ، هوش و خرد یک جامعۀ به گفته شما به شدت سنتی، باستانزده و قرون وسطایی در وجود تنی چند از روشنفکران آرمانگرا جمع شده و زمینۀ تحولی بسیار مهم فراهم آمده است.
در جامعه ای بالنسبه سترون که در طول تاریخ همیشه قبل از موعد مقرر به زایش نشسته و عمدتآ نوزادهایی غضروفی به دنیا آورده است ولادت و پیروزی نهضت مشروطه یک حادثۀ استثنایی ، حیرت انگیز، غیر معمول و خارق عادت روزگار در سر زمین ما بود. بار نخست از صدر تا ذیل دم از حاکمیت قانون و بالا کشیدن ارادۀ مردم، تفکیک قوا و تاسیس جامعۀ مدنی میزند.
دکتور حمیدالله روغ صاحبنظر افغان آن رویداد تاریخی را چنین بر میکشد: " پس از تحصیل استقلال در سال 1919، اندیشۀ استقلال در دو استقامت اصلی به حرکت افتاد.
1. اندیشۀ قانون اساسی
2. بیطرفی عنعنوی"
سیاوش:
پیش از حرکت در آن دو استقامت، لازم می افتد که مختصری در بارۀ جریان به اصطاح پادشاه گردشی! بیاورید که در بطن خود هستۀ بر خورد دو دوران و دو طرز فکر را پرورده بود.
د.ا.عثمان:
همینکه امیر حبیب الله خان به شکل مرموزی در شکار گاه کله گوش لغمان به قتل رسید برادرنش سردار نطرالله خان نایب السطنه که با امیر همسفر بود در جلال آباد خود را پادشاه خواند و موافقت برادر زاده اش عنایت الله خان معین السلطنه و عده ای از سرداران واراکین بلند رتبه را که در رکاب امیر بودند بدست آورد.
اما در کابل شهزاده امان الله عین الدوله که معمولآ در دوران مسافرت های پدر ، از امور سلطنت سر پرستی میکرد بالمقابل اعلان سلطنت کرد.
طوریکه میدانیم امان الله خان در بین روشنفکران نفوذ فراوان داشت و از دیرگاه ، به عنوان شخصیتی کاردان، فعال، دلسوز و مردمدوست شناخته میشد. در طول ماه هایی که پدرش در کابل نمیبود او با دقت و انصاف تمام به عرض و داد مردم میرسید و کفایتش را در کشور داری به اثبات میرسانید.
به گفت مورخ نامدار میر محمد صدیق فرهنگ: شکی نیست که تصرف پایتخت با نیروی نظامی موجود در آن ، وخزینۀ پول و انبار آلات و مهمات حربی این ادعا را از نظر مادی به پیمانۀ کافی تقویت میکرد . اما از نظر روانی و تبلیغات نیز نکاتی در نظر گرفته شد:
1. متهم ساختن نایب السلطنه و همراهان او به شرکت در دسیسۀ قتل و اعلان خونخواهی شاه سابق.
2. اعلان استقلال تام افغانستان به شمول استقلال در مناسبات خارجی.
3. افزایش تنخواه افراد اردو به میزان پنج روپیه در ماه.
این اقدامات که با فعالیت بی سابقه توسط یک عده از جوانان از جمله شجاع الدوله در بین افراد اردو در جلال آباد تبلیغ گردید در رقابت بین کاکا وبرادر زاده، کفۀ این اخیر را سنگین ساخت بطوری که غند نظامی موجود در جلال آباد بنام " غند دارلسلطنه" برهبری یکنفر از صاحب منصبان جزء ، بنام "غلام رسول" از مردم هرات به طرفداری امان الله خان قیام نمود امام جامعه را وادار ساخت که خطبۀ روز جمعه را بنام امان الله خان بخواند. محمد نادر خان سپه سالاررا با برادران و محمد حسین خان مستوفی الممالک و عدۀ دیگر از بزرگان مقید و محبوس به کابل فرستاد.
نایب السلطنه چون اوضاع را چنین دید از مقامش استعفا داد و با سایر سرداران بطرف کابل روانه شده سر راست به ارگ رفت و به امان الله خان تسلیم شد.
امان الله خان که علاوه بر جرئت و فعالیت، دارای استعداد جلب قلوب و افکار هم بود در سیزدهم اپریل نطق با حرارتی در محضر عام ایراد نمود ، طی آن با اعلان استقلال کشور، مردم را به اصلاحات مبنی بر آزادی و مساوات و رفع ظلم و رشوت وسایر قبایح اداری مژده داد.
در عین حال اعلاناتی محتوای برین مطلب در ولایات نیز شایع گردید و چون این مدعیات با آمال باطنی وآرمان های قلبی مردم موافق بود مورد اسقبال عامه قرار گرفت و مردم در همه جا با شاه جدید و روش او اظهار همکاری نمودند. در این کامیابی، همراهی یک تعداد از روحانیون خصوصآ حضرت صاحب شوربازار معروف به شاه آقا که در روز اعلان پادشاهی امان الله خان به تاریخ دوم مارچ به سر او دستار بست نقش عمده داشته است.(6)
از مطالبی که بیان شد به چند نکتۀ مهم پی میبریم، یکی اینکه قطع نظر از جنبه های شکلی جا به جایی قدرت، اختلافات دو جناح رقیب خیلی عمیق تر از آنچه تصور میشد قد علم کرد. بار نخست یک تقابل سیاسی ـ فلسفی با هم به زور آزمایی پرداختند. "نظم مشروعه سلطنتی " مبتنی بر تیوری حاکمیت الهی جایش را به " نظام مشروطه سلطنتی " خالی کرد. اولین بار" قانون اساسی { نظامنامۀ اساسی} دولت امانی در لویه جرگۀ جلال آباد مرکب از 782 تن از نمایندگان ملت و اعضای حکومت تصویب و در لویۀ جرگۀپغمان منعقدۀ سرطان 1303 هـ.ش تصدیق و امضا شدو این اولین قانون اساسی افغانستان است که از 73 ماده و 31 فقره ترتیب شده و در هشتم دلو 1303 در لویه جرگۀ پغمان اصلاح و تعدیل یافت.(7)
در نخستین مادۀ آن " نظامنامۀ اساسی" از رکن رکین عنصر حاکمیت ملی سخن رفته است: " افغانستان در اجرای امور داخلی و خارجی اش کا ملآ آزاد و مستقل است." بدیهی است پیشاپیش میدانیم که در این جا "آزاد" و " مستقل" مترادف یکدیگر به کار نرفته اند بلکه واژۀ "آزاد" در بر گیر آزادی های مدنی اتباع کشور میشود و " مستقل" خبر از اختیارات تام افغانستان در امور بین المللی میدهد و تالیف آن هر دوتمامیت حاکمیت ملی را میرساند.
در مادۀ دوم افزون بر شناسایی دین اسلام به عنوان دین اکثریت مردم افغانستان ، پیروان سایر ادیان چون هندوها و یهودی ها هم از حمایت کامل دولت بر خوردار گردیده اند.
در مادۀ هشتم آمده است: تمام مردمی که در پادشاهی افغانستان سکونت دارند ، بلا تفریق مذهبی و طبقاتی اتباع افغانستان شناخته می شوند.
در مادۀ نهم می خوانیم: تمام مردم افغانستان دارای آزادی فردی اند و از هرگونه تجاوز بر آزادی های فردی دیگران منع می باشند.
مادۀ دهم مشعر است: حریت فردی از هر گونه تعرض و مداخله مصئون است، هیچکس جز به اساس حکم محکمۀ شرعی و نظامات مقننه توقیف یا مجازات نخواهد گردید. برده گی ملغی است، هیچکس نمی تواند دیگران را به صفت برده و غلام استخدام نماید.
در مادۀ یازدهم آزادی مطبوعات، در مادۀ دوزادهم حق انجام فعالیت های اقتصادی چون تاسیس شرکت های صناعتی و زراعتی تضمین شده است. در مادۀ چهاردهم، تعلیم و تربیۀ رایگان اتباع مسلمان و در مادۀ پانزدهم آزادی تعلیم و تدریس پیروان مذاهب دیگر در افغانستان چون هندوها و یهودی ها ضمانت شده است . و درمادۀ شانزدهم کافۀ اتباع افغانستان به حضور شریعت و قوانین دولت دارای حقوق و مسئوولیت های مساوی در برابر دولت اند.
در خور یاد آوریست که " نظامنامۀ اساسی " عهد امانی که نه فقط دستاورد ملموس مشروطه خواهان دوم بلکه بازتاب مستقیم آرمانهای دموکراتیک مشروطه خواهان اول هم بود که آن هدفها را در مرامنامۀ شان درج کرده بودند و در مواردی برایش جان باختند.
در ضمن در آن منشور رویهمرفته ملی کلمۀ« مردم» در یک وثیقۀمعتبر حقوقی، جانشین «رعیت» میشود. باید اعتراف کرد که نویسندگان آن متن با اعتبار و اساسی آگاهانه و شعوری آن جا به جایی اصطلاحات را انجام داده اند.
چنانکه میدانیم لفظ مردم در ادبیات سیاسی ، به درازی عمر علم وسیاست میرسد و ریشه اش تا دوردست های فلسفه سیاسی یونان و حقوق سیاسی روم میرسد. در زمان رنسانس از بار معنایی عمیق تری بر خوردار می شود و سر انجام از انقلاب کبیر فرانسه به بعد لفظ «حاکمیت ملی» را یدک می کشد واغلب در نخستین مادۀ معتبرترین قوانین اساسی کشور های متمدن با این عبارت راه باز می کند: حاکمیت ملی به مردم تعلق دارد! هرچند در نظامنامۀ اساسی مشروطه خواهان دوم، لفظ حاکمیت ملی از چنان جامعیت و کلیتی بر خوردار نیست ولی با توجه به درجۀ احترام بسیار بالای ممثل حاکمیت ملی –شاه امان الله به تودۀ مردم- تلویحآ همان را میرساند.
از محامد دیگر آن سند ماندگار، لغو نظام غیر انسانی بردگی می باشد که جزء مناسبات اجتماعی شده بود و در درازای تاریخ، هزار ها بردۀ خانگی، سرایی و درباری در خدمت سلاطین، زمیندار ها و قدرتمندان جان باختند و تا آن وقت هیچ فرمانروایی جرئت نکرده بود که نسخ و ابطال آن رسم ظالمانه را در قانون بگنجاند. حسن دیگر آن نظامنامۀ اساسی منع شکنجه، زنده به گور کردن، تیل داغ کردن وقین وفانه کردن می باشد.
همچنان استقلال قضا، بر خورداری متهم از گرفتن وکیل مدافع و حق دفاع از خود می باشد که در پیشینۀ مناسبات قضایی افغانستان بی سابقه بود. همچنین علنیت وآزاد بودن محاکمه امتیاز دیگری بود که می توان به پای آن کدُ مدنی حساب کرد.
آزادی های دموکراتیک شهروندی چون آزادی گفتار، آزادی ادای مناسک مذهبی، مصئونیت مسکن، رعایت محرم بودن مراسلات.
تساوی جوانب دعوی-از هر قوم و قبیل- در برابر قانون و محاکم، حق یک سویۀ استخدام در ادارات دولتی و استفادۀ برابر و بدون تبعیض از فرصت ها، از مزایای دیگر نظامنامۀ اساسی بود. مصئونیت ملکیت و آزادی تشبثات خصوصی، اجباری بودن تعلیمات ابتدایی ارزش های دیگری بودند که در آن نظامنامه درج شده بودند.
و اما پهلوی ضعیف آن نظامنامه که با شاهی مشروطه تطبیق نمی نمودند، تمرکز قدرت در دست پادشاه و غیر مسئوول بودن مقام سلطنت می باشد.
همینسان، با دارا بودن چنان اختیاراتی، پادشاه در راس کابینه قرار داشت ودر شرایط غیر مسئوول مقام سلطنت سوء رفتار یا خبط و خطای رئیس شورای وزیران غیر مسئوول(سلطان) هیچ مرجع مسئوول وجود نداشت تا جوابگوی مردم باشد. از همین جا باری عبدالرحمن خان لودین در یکی از نشست های رسمی خطاب به شاه امان الله گفت: اعلیحضرتا! در نظام مشروطه هیچ مقام غیر مسئوول نباید وجود داشته باشد. شرایط ایجاب می کند که شما یک صدراعظم مسئوول را به کار بگمارید تا پاسخگوی خلق و نمایندگان منتخب آنها باشد.
عیب دیگر نظامنامۀ اساسی عهد شاه امان الله عدم تفکیک صلاحیت ها و مسئوولیت های قوای سه گانه ( شورای دولتی، مجلس وزرا و محاکم می باشد.)
بدینگونه آن درد بیدرمان تمرکز قدرت در دست راس حاکمیت که به استبداد دیر پای شرقی می انجامید و مشروعیت نظام حاکم را زیر سوال میبرد تا حدودی باقی میماند، مع الوصف با تدوین و انفاذ «نظام نامۀ اساسی» برج وباروی سلطنت مطلقه درز بر میدارد و این فرَجَ و گشایش را باید محصول جانفشانی مشروطه خواهان دوم تلقی کرد.
در ضمن نقش چشمگیر و تاریخی ایدیو لوگ مشروطه خواهان دوم محمود طرزی و از خود گذری، مدارای سیاسی و عدالتخواهی اعلیحضرت امان الله خان را نباید از یاد برد.
از جانب دیگر ملایمت، نرمخویی و مردمدوستی شاه امان الله در قیاس با حکومت مطلقه و استبداد آهنین پدر کلانش امیر عبدالرحمن خان و رفتار بعضآ بی محاسبۀ پدرش که دستخوش نوسان و عدم استقرار زیادی بود چنان تحسین بر انگیز است که گفتی دیو را با فرشته به سنجش گرفته ایم. برای اثبات مدعا تاریخ را ورق میزنیم و از "سفر نامۀ تحف بخارا" به قلم"میرزا سراج الدین بن حاجی میرزا عبدالروف" که به مناسبتی به حضور امیر عبدالرحمن خان باریاب شده بود نمونه ای می آوریم: در آن روز عده ای از محبوسین بسیار محترم را حضور کرده بودند که امیر صاحب همه را حکم های سخت میکرد. یکی را حکم چشم کندن دیگری را حکم دم توپ، بعضی را حکم کُش میکرد که تمام اهل دربار درآن روزچون بید میلرزیدند. هیچکدام از ما که بندی بودیم روح در جسد نداشتیم...(8)
جناب داکتر رجب علی طاهری شخصیت سر شناس اجتماعی که خود از بزرگان مردم هزاره ست چند سال پیش فرمانی از امیر حبیب الله خان سراج الملۃ والدین را در جریده امید به چاپ سپردند که گواه استمالت آن امیر از مردم بلا رسیده هزاره جات می باشد.
جناب طاهری در معرفی آن فرمان آورده است : همه میدانیم و تاریخ شاهد است که ظلم و ستم امیر عبدالرحمن خان جهت حفظ سلطنت مطلقه آن پادشاه بی پایان بود. نه تنها مردم هزاره بلکه سایر اقوام افغانستان نمک آنرا چشیده اند. اقسام و انواع شکنجه ها را از ملت بیچارۀ افغانستان مضایقه ننموده و تا ختم دورۀ پادشاهی مذکور، توسط خودش و نوکران جبارش دوام داشته است... اما امیر حبیب الله خان تصمیم گرفت که از ظلم و تعدی که به همه اقوام بخصوص به مردم هزاره در سابق رسیده بود، استمالت و دلجویی به عمل آورد وآن عده از مردم هزاره را که غلام و کنیز خودش بودند و هم از نزد اعیان دولت رها نموده اجازه دادند تا به اوطان شان برگردند...هچنان به آن عده از مردم این قوم و دیگراقوام که اکثر به طرف ایران و هندوستان فراری شده بودند،پیام دادند که با آرامش خاطر و اطمینان بوطن خود باز گردند...
بنابرآن روی این احساس فرمان تاریخی 12 رمضان سنه 1322 قمری را عنوانی مردم هزاره جات صادر نمودند.(9)
ادامه دارد
ما خذ
1. دانشنامۀ ادب فارسی در افغانستان، به سر پرستی جسن انوشه، تهران، موسسه فرهنگی و انتشاراتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی 1375،ص 629.
2. وارتن گریگورین، بر گردان حسن رضایی، " محمود طرزی و سراج الاخبار" فصلنامۀ خط سوم شماره 3و4 ،بهار و تابستان 1382 ص 75.
3. میر محمد صدیق فرهنگ،« افغانستان در پنچ قرن اخیر» چاپ امریکن سپیدی، هرندن، ویرجینیا، سال1367 هجری شمسی برابر با 1988 میلادی، ص 327.
4. دانشنامۀ ادب فارسی به سر پرستی حسن انوشه ص 1030.
5. میر غلام محمد غبار- افغانستان در مسیر تاریخ، چاپ دوم(پیام مهاجر) ایران-قم ،اسد 1359 صص763-764.
6. میر محمد صدیق فرهنگ،« افغانستان در پنچ قرن اخیر»، صص335-336.
7. از امان الله تا کرزی- قانون اساسی امان الله خان- انتشارات کاوه، کلن المان، سال 2004، میزان 1382 ه.ش ص 251.
8. میرزا سراج الدین بن حاجی میرزا عبدالروف، سفر نامۀ تحف بخارا، چاپ انتشارات بوعلی تهران1369،ص 209.
9. داکتر رجب علی طاهری، هفتۀ نامۀ امید، شمارۀ 149، چاپ کالیفورنیا- ایالات متحدۀ امریکا ، ص 3.
سیاوش:
آقای داکترعثمان، هستند کسانی که قضاوت را برگردن تاریخ می اندازند ودر بررسی های شان از رویداد های تاریخی عنصر زمان و مکان مفقود است یعنی رویداد ها را دربستر زمانی و مکانی آن به بررسی نمیگیرند و کسانی هم به تحقیقات مجرد تاریخی اکتفا کرده اند. شما در موارد فوق چه نظر دارید؟
د.ا. عثمان:
در جایی خوانده بودم: تاریخ هرگز قضاوت نمیکند بلکه سینه خود را در اختیار ما میگذارد تا آنرا بشگافیم و رویداد های نهفته را بیرون بکشیم. این مائیم که قضاوت می کنیم. این مائیم که سبب قضاوت درست و نادرست می شویم، این مائیم که با چشم تنگ فقط نقطۀ کوچکی را می بینیم و یا با دیدۀ باز پهنۀ وسیعتری را می نگریم تا حقیقت چه باشد.
مردم ما رویداد های تاریخی را مطابق منافغ عاطفی شان به خاطر سپرده اند و تاریخ پهنۀ گسترده ایست برای پنهان شدن{و یا پنهان کردن.}(1)
لجاج و پافشاری بر سر درستی مطلق یک مسالۀ تاریخی، کار یک تاریخ نویس را نه تنها مشکل می کند بلکه قابلیت رهیافت های روشمند و بخردانه را از او می گیرد. توهم ترس از جهان کهنه و بر پا کردن هان جدید شهامت تغییردادن و تغییر کردن را از ما می گیرد و در بر خورد با و قایع تاریخی به جای رجوع به اسناد تاریخی به قرینه سازی های بی پایه متوسل می شویم. چه علاقه مفرط به پیشداوری و آراستن یک مبحث تاریخی متناسب به عرض و طول و چند وچون آن پیشداوری، چنان حقیقت را مُثــله می کند که گفتی این ما هستیم که درون مخدوش و بعضآ بیمار خویش را به جای واقعیت نشانده ایم و به جای تاریخ خود شروع به سخن گفتن و نوشتن کرده ایم.
چنین رفتاری همانند مبتلایان مرض صرع یا "مِرگی" است که از بلندی کوه و ژرفای آب می ترسند و به قضاوت های عندی، پیش ساخته، ساده و قالبی بسنده می کنند.
چنان وضع نا خوشایندی بر مهمترین برهۀ تاریخ معاصر افغانستان که بر آمد و پیدایی نهضت مشروطه خواهیست سایه افگنده است. به استثنای چند چهرۀ ماندگار که کتابهای منصفانه ای از آنها به یادگار مانده است، شمار کثیری از چیز نویسان ما برخورد بیرحمانه ای به مساله داشته اند. برخی بدون ارایۀ کوچکترین سندی،مبارز مظلومی را که به تبع وجدان بیدارش، سالها رنج زندان و شکنجه را به جان خریده است، عامل بیگانه معرفی می کنند. بعضی بی توجه به درجۀ شعور عمومی، از سکوی زمان حاضر به مبارزان سال ها پیش سفارش میدهند که چرا چنین و چنان نکردند و عده ای هم به سبب یک لغزش کوچک بر تمام خدمات بزرگ و صفات جلیل یک شخصیت مشروطه خواه، رزمنده و در خون خفته یک قلم بطلان می گیرند در حالیکه شرط انصاف، جدا کردن مو از خمیر است و بررسی منصفانۀهر رویدادی در ظرف زمان خودش با توجه به قانون نسبیت و علیت.
رسیدن به چنان استنتاج هایی باز هم محتاج کاوش و جستجوی مستمر است. باید تکاپو و تجسس را فزونی بخشید و اسناد مُوثق تری را جانشین مدارک مشکوک یا حدس و گمان های فردی کرد تا رویهمرفته حقیقت نابی دستیاب گردد وآن دریافتها،نسل حاضر و نسل آینده را قطب نما و چراغ راه گردد، ورنه تحقیقات مجرد تاریخی ارزش اجتماعی نخواهند داشت.
سیاوش:
آقای داکتر آیا پیرامون آغازگران، پیش کسوتان یا پس کسوتان نهضت مشروطه ، کارنامه های آنان و سنگ بنای تاریخی آن رستاخیز تاریخی، توافق نظر میان این همه محقق و مورخ و نظریه پرداز فراهم شده است؟
د.ا.عثمان:
در باب تحلیل کارنامه های مشروطه خواهان اول، هنوز توافق نظر جمعی فراهم نشده است. حتی در بارۀ آغاز گران آن نهضت که چه کسانی در کجا ودر چه تاریخی سنگ بنای آن رستاخیز اجتماعی را گذاشتند اختلاف نظر عمیقی وجود دارد. همچنان، همان گونه که در جستار های ماقبل بیان داشتیم ، بعضآ کلی گویی صورت گرفته، بعضآ آن نهضت ملی و میهنی و خود انگیخته باشائبه های ایدیولوژیک توجیه و تفسیر شده است. به هر رنگ در گام نخست بی آنکه اسیر گرایش های متداول قوم گرایی، فرقه پرستی و ایدیو لوژی طلبی شویم میکوشیم به یاری اسناد و شواهد بدست آمده، نظرات محققانۀ بزرگانی چون شادروان میر غلام محمد غبار، پوهاند عبدالحی حبیبی، سید قاسم رشتیا، میر محمد صدیق فرهنگ ، سید مسعود پوهنیار، استاد محمود نجفی، جناب عبدالغنی مجددی، و دیگران را در مورد پیش کسوت یا پس کسوت های نهضت مشروطه و اینکه فضل تقدم رهبری آن جنبش به کی میرسد کنار یکدیگر بگذاریم و استدلال های هریک را بیان کنیم تا در میزان مقایسه، درجه وثوق هر سند آشکار شود.
شایان ذکر است که در این اواخر هموطن دانشور ما جناب محمود نجفی کارمند علمی یونیورسیته برلین در نامه های متعددی من را به قرائت تازه ای از نهضت مشروطه و بنیادگذاران آن توجه دادند که هم بدیع و هم بحث انگیز اند.
جناب آقای محمود نجفی در یکی از محبت نامه های شان به من چنین نوشته اند:
« با سایت آریایی از یک سال به اینطرف آشنا شده ام . تصادفآ در بخش مبارزات مشروطه خواهی، اسمای داکتر عبدالغنی خان و مولوی نجف خان پدر بزرگم و مولوی محمد چراغ خان برادر مهتر آن دو بزرگوار توجه ام را جلب کرد. این نوشته را با اغلاط فراوان یافتم. موضوع را با مدیر مسئوول سایت آقای عزیز جرئت در میان گذاشتم. فرمودند که در مورد باید بنویسم. من هم به حیث نواسۀ شادروان مولوی نجف علی خان و برادر زادۀ مرحوم داکتر عبدالغنی خان دست به قلم برده و در چهار چوب سه مقاله اسناد و صحبت های مستدلی را ارائه کردم .
بی توجه به شهرت طلبی ، بر آن بوده ام که از رویداد های حیرت انگیز و پشت پردۀ تاریخ ما، گرد و غبار ایام را بزدایم و حقایق نا گفته را مدد برسانم.
به مناسبت، پارچه شعری از پدربزرگم مولوی نجف علی خان خطاب به پدرم را درج این نامه میکنم که در حقیقت اندرز و زنهاری به من هم که نواسه اش می باشم شمرده می شود:
نام جد امجد خود را زنده کن باز شمع علم را تابنده کن
خویشتن را صاحب آوازه کن نام آن پیر کهن را تازه کن
زنده کن از علم نام مرده را تازه کن آن آتش افسرده را
بود ذاتش علم پرورعلم دوست هرکه این اوصاف دارد پس نکوست
شادمانم که خداوند(ج) مرا توفیق ادای دَین، عنایت کرد تا آن نصایح را در عمل آویزۀ گوش بکنم.»
همچنین جناب محمود نجفی در یکی از مقالات شان تحت عنوان مرد اجنبی و گمنام تاريخ معاصر افغانستان داکتر محمد عبدالغنی خان چنین آورده اند:
داکتر عبدالغنی و برادر بزرگش مولوی نجف علی خان از جملۀ معلمین خصوصی اعلیحضرت امان الله خان بودند که « اتا لیق» نامیده میشدند.
عبدالغنی به خواست امیر، نام " حبیبیه " را برای نحستین مکتب امروزی ما پیشنهاد کرد که پذیرفته شد. بدین منوال به سال1903 تهداب معارف نوین افغانستان گذاشته شد. او به عنوان مدیر آن مکتب مقرر شد. حدود سیزده مکتب ابتدایی و متوسطه را در ولایات بنیاد و افتتاح کرد.
او عضو جمعیت مشروطه خواهان اول بود و در راَس یکی از حلقه ها بنام " جان نثاران ملت " قرار داشت، وی با مشروطه خواهان زندانی شد و یازده سال بعد در زمان امان الله خان از حبس رها گردید.
آقای نجفی می افزایند: برخی معتقدند که رهبر و رئیس نهضت مشروطه او بوده است. زیرا از تمام کسانیکه به جرم عضویت در جنبش مشروطه زندانی یا اعدام شدند تحت عنوان " فقرۀ عبدالغنی " تحقیقات صورت گرفت. او عضو هیات اعزامی افغانستان بریاست والی علی احمد خان به " راولپندی " بود که مامور بر قراری صلح و تحصیل استقلال کامل افغانستان بود.
گرچه داکتر عبدالغنی خان و فامیلش رنج و درد زیادی را متحمل گریده و قربانی استبداد حبیب الله خان شدند اما افغانستان را مانند زادگاهش گرامی و دوست میداشت...پسرک یازده سالۀ وی بنام عبدالجبار را قطعه قطعه کردند و حکومت وقت برآن جنایت فجیع پرده کشید و تلویحآ ثابت کرد که مستقیم یا غیر مستقیم در آن دخیل بوده است.
داکتر عبدالغنی در پشت میله های زندان داستان شهادت جگر گوشه اش را در قصیدۀ مطولی بیان کرده که بیت هایی از آن از اینقرار است:
در آمد دزد و شحنه بود بیدار در آمد گرگ و چوپان بود هشیار
به خنجر حلق معصومش بریدند بسوی روی معصومش ندیدند
نه ترسیدند کو هردم شهید است یقینآ قاتل اصغر یزید است
چرا فرزند معصومم شب تار شهادت یافت از دست ستمگار
چرا نوشانده شد جام شهادت؟ چرا نگرفته شد از کس شهادت؟
وی شاعر چیره دستی نیز بود و در یکی از شعر هایش ( فریاد مینای مسافر) جنبش مشروطیت افغانستان را با شعری آبدار برشته کشیده است.
او دو جلد کتاب بزبان انگلیسی نوشته که نام نخستین"A review of the political in central Asia " می باشد و عنوان کتاب دومش که در سه جلد نگاشته شده استA Brief " Political History of Afghanistan "خلاصه از تاریخ سیاسی افغانستان میباشد.
همچنان در ایام زندان قران مجید را از عربی به انگلیسی ترجمه نمود که اقدامی بی سابقه بود.
همچنین جناب محمود نجفی در نامۀ دیگری به این هیچمدان موضوع دیگری را بر کشید ه اند که به اقتضای موضوع بخش هایی از آنرا در این جا ذکر بیان میدارم:
« در سال 1909 در یکی از اتاق های بزرگ مکتب حبیبیه واقع باغ مهمانخانه، آخرین جلسه مشروطه خواهان اول دایر گردید. در این جلسه داکتر عبدالغنی خان برنامۀ روشنگرانه نهضت مشروطه را به حضور زعمای نهضت مولوی محمد سرور خان و مولوی نجف علی خان و دیگر رهبران برجستۀ جنبش مشروطیت پیش نمود و پیشنهاد کرد تا بعد از فیصله و تصویب آ« از جانب اکثریت اعضای جمعیت، به شکل عریضه به امیر تقدیم گردد.
در متن این عریضه ذکری از سراج الاخبار نیامده است. محترم مسعود پوهنیار در کتاب شان " ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان" عین همین متن را به اضافۀ کلمۀ (سراج الاخبار) بیان کرده است که نادرست به نظر میرسد. چونکه اولین نشریۀ سراج الاخبار به رهبری هیات تحریر مولوی عبدالروف خان قندهاری و مولوی نجف علی خان در سال 1906 صرف یک شمارۀ آن به نشر رسید. تااینکه نشر دوبارۀ آن بسال 1911 به مدیریت محترم محمود طرزی، دیگر کسی در این فاصلۀ زمانی(1911-1906) از ترس امیر نامی از آن جریده نبرد.
همچنان پوهنیار حضور داکتر عبدالغنی خان و برادرانش را در این اجتماع مهم تاریخی رد میکند در حالیکه چنین ادعایی نیز مقرون به حقیقت به نظر نمیرسد چه سنوات این اسناد با هم تطبیق نمی نمایند... افزونتر اینکه داکتر عبدالغنی خان که خود شاهد و ناظر بلا واسطۀ اوضاع بود در کتابش" نگاهی بر اوضاع سیاسی آسیای میانه"A Review of the political Situation in central Asia. که بزبان انگلیسی در سال 1920 نشر شده چنین می نویسد: تخم آزادی و فکر ضدیت با استبداد و خود کامگی قبل از آنکه ارگان« سراج الاخبارافغانیه» عرض وجود نماید کاشته شده بود.
امیر برنامۀ مسالمت آمیز و روشنفکرانه مرا که قبلا دریافت کرده بود ضربه ای به قدرتش تلقی میکرد. هرچند برنامه با کتمان مقابل شد ولی زندانی شدنم به قوت در خاطره ها باقی بماند. این جا وآنجا همگان از همدیگر می پرسیدند: قانون اساسی چیست؟ داکتر عبدالغنی چه میخواست؟ و قس علیهذا...
جناب محمود نجفی در مقالۀ دیگری تحت عنوان( نگاهی بر جنبش و تحریک مشروطه اول و دوره«امانیه») چنین می نویسد: نهضت مشروطه و آزادی خواهی کشور را می توان نمونۀ دانست از اتجاد همبستگی و برابری ملیت های هندی، ازبک، ترکمن، هزاره، بلوچ، پشتون وتاجیک که همه بروی قران مجید، قلم و شمشیر قسم یاد کرده بودند که تا آخرین قطرۀ خون یار ، برادر و همرزم یکدیگر باشند...
رهبری مشروطیت اول را داکتر عبدالغنی خان بر عهده داشت... در اسناد انتلجنت سرویس انگلیس که دیگر عیان و علنی شده است مدرکی به این مضمون موجود است: توطئه، توسط داکتر عبدالغنی و حزبش براه انداخته شده است که هدف آن تاسیس حکومت پارلمانی است. چون این اقدام تا زمانیکه امیر حبیب الله زنده است غیر قابل حصول می باشد بنآ عبدالغنی و حزبش مصمم به کشیدن امیر از صحنه می باشد.
(Plot was engineered by Doctor Abdul Ghani, whose object was to give parliamentary government to Afghanistan, and as this was unattainable white Amir lived. Abdul Ghani and his party decided that his majesty …must be removed…)
همچنین در ردیف همان اسناد آمده است: داکتر عبدالغنی یک انجمن(سوسایتی) تاسیس کرده است که اعضای آن شبانه در خانۀ داکتر مذکور اجتماع می کنند. در این جا او شروع به تدریس اساسات اقتصاد سیاسی نموده وبه تدریج راجع به مفاد پارلمان در عوض حکومت مطلقه و استبدادی لکچر میدهد. در ظرف شش ماه امیر هیچ اطلاعی از این امر نداشت...»
سند دیگر:« داکتر عبدالغنی چندی قبل یادداشتی به امیر حبیب الله خان اهمیت تعمیم معارف نوین به سبک هند را تذکر داده است، امیردر جواب نوشته که داکتر عبدالغنی، در اجرای آن رهنمودها مخیر است.»
همچنین استاد محمود نجفی در یک مورد مشخص با مورخ بزرگ ومبارز مشروطه خواه شادروان میر غلام محمد غبار همنوا نیست. جریان از اینقرار است که مرحوم غبار در صفحۀ 719" افغانستان در مسیر تاریخ " آورد اند:
امیر حبیب الله به خانواده ها و دوستان مشروطه طلبان مقتول ومحبوس تعرض نکرد. اما آقای نجفی به دلیل کشته شدن عبدالجبار پسر یازده سالۀ داکتر عبدالغنی در زمان امیر حبیب الله خان نظام حاکم را مسوول آن جنایت معرفی میکند که جای بحث دارد و هنوز دقیقآ نمیدانیم که حکومت وقت چرا آن جنایت فجیع را سهل گرفت؟ آیا خود دخیل جنایت بود یا اینکه بخاطر اهمال و غفلت غیر عمد، قضیه را پشت گوش کرده است؟
در پیشانی آن مقالۀ جناب نجفی عکسی از اعلیحضرت امان الله خان چاپ شده که در ذیل آن بقلم پادشاه وقت چنین نوشته شده است:" به طریق یادگار به عزتمند داکتر عبدالغنی خان عطا فرموده شد.22/12/1299ش."
از محتوای آن متن مختصر و تصویر اهدایی بر می آید که داکتر عبدالغنی خان از نظر لطف اعلیحضرت امان الله خان بر خوردار بوده است.
بالمقابل در پاورقی کتاب " ظهور مشروطیت وقربانیان استبداد در افغانستان" تالیف شادروان سید مسعود پوهنیار از قول مرحوم سید قاسم رشتیا چنین آورده است: داکتر غنی شخصی متناقض است. در اسناد محرمانۀ دولت هند برتانوی که مرحوم عبدالوهاب خان طرزی در دهلی مطالعه کرده و در اثر چاپ ناشدۀ خود تذکر داده است که گویا داکتر غنی با دوایر استخباراتی هند برتانوی ارتباط داشت پس چگونه در جملۀ مشروطه خواهان و مشوقین آنها قرار گرفته و خودش هم محبوس شده است. این دو بر داشت، متناقض یکدیگر می باشند. در هر صورت باید این موضوع تذکر داده شود تا افواه ارتباط با انگلیس از افغانها ازاله یابد.
او علاوه کرده است که طرزی موصوف روابط داکتر غنی را با انگلیس ها بعد از مراجعت آخر او ( داکتر غنی) به هند نوشته است نه در دورۀ ماموریتش در افغانستان.(2)
سیاوش :
جناب آقای داکتر آیا چنین پنداشت و حکم منصفانه و عادلانه است؟
د.ا.عثمان:
به پنداشت من ، چنان استدلالی منصفانه به نظر نمیرسد چه در پسین سالهای عمر داکتر غنی که از اعتبار فراوانی به عنوان یک مبارز مشروطه خواه، زندانی سیاسی، شخصیتی اجتماعی و ضد امارت امیر حبیب الله خان بر خوردار بود ناممکن است که به خاطر چند کلدار یا پوند آن همه فضایل را زیر پا کرده باشد.
در ضمن دانشمند گرانمایه پوهاند سید سعدالدین هاشمی که به حق تالیف پر محتوای شان" جنبش مشروطه خواهی در افغانستان" یکی از بهترین کتابها در موضوع بحث ماست در صفحۀ 239 کتاب شان چنین نوشته اند: نویسندۀ این اثر کوشیدم تا سند موثوقی را که عبدالوهاب طرزی به آن اشاره کرده است دریافت کنم ولی سند مندرج فوق در آرشیف اندیا آفس لندن وجود نداشت. تنها در یک سند تذکر رفته که :" داکتر عبدالغنی در اپریل 1919 توسط امان الله خان از زندان رها گردید. در جون 1919 به حیث عضو هیات افغانی در مذاکرات صلح حصه داشت واز پالیسی طرفداری برتانیه حمایت میکرد."(3)
متن انگلیسی آن :
Member of the Afghan peace delegation june1919 and supported the pro-British policy of the peace conference. L-Ps-B220-2(P-14)
از آنجا که دانشمند گرانمایه سید سعد الدین هاشمی در کتاب محققانۀ شان" جنبش مشروطه خواهی در افغانساتن" اسناد مربوط به داکتر عبدالغنی در آرشیف اندیا آفس لندن را با دقت و امانت آورده اند من از خوانندۀ علاقمند میخواهم که بسط و تفصیل این مساله را در آن تالیف بجوید.
ادامه دارد
1. منیر وکیلی، نامۀ آفتاب، شمارۀ 14، چاپ نتروی، سال 1377
2. سید مسعود پوهنیار، ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد، چاپ ، کتابخانۀ سبا، سال 1375، صص 110،111
3. پوهاند سید سعدالدین هاشمی ، جنبش مشروطه خواهی در افغانستان، چاپ شورای فرهنگی افغانستان استوکهلم-سویدن، سال 1310 هـ .ش(2001م) ص 239
سیاوش:
آقای داکتر در مباحث گذشته آوردید که حکومت مشروطه به یک معنی، مقید کردن قدرت زمامدار اقتدارگرا با قید ضوابط قانون است. برخی خوانندگان ما خواستار تفسیر موضوع شده اند.
د.ا.عثمان:
حضور خوانندگان گرانقدر عرض شود که ما در آن مباحث همچنان اشاره کردم که لفظ قانون به تعبیر معاصر آن در فرهنگ سیاسی ما زمینۀ چندانی نداشته و مسبوق به سوابق روشنی نبوده است چه قواعد و قوانینی که در طول سده ها ، ناظم امور بوده اکثرآ بی هیچ ضمانت اجرا جاری بوده و مبتنی بر ارادۀ نیک یا بد امرا و سلاطین بوده است و اگرما نمونه های بالنسبه خوب از دوره هایی به یاد داریم، بیشتر به خاطر منش شخصی شخص فرمانروا بوده که اراده میکرد کارهای بد نکند و رضامندانه برخی از صلاحیت هایش را با موازین دینی، اخلاقی و سنتی محدود نماید. در غیر آن تا جائی که به یاد داریم در تمام نظامنامه ها و قوانین اساسی ما که آنها نیز حاصل پیکار های مردم در یکقرن اخیر بوده است ، پادشاه غیر مسئول و تام الاختیار ، فوق قانون و جامعه قرار داشت و تبعیت از هیچ قاعده ای را التزام نمیکرد.
از سوی دیگر همیشه نظم عمومی به خطر می افتید مگر اینکه حاکم مقتدر و با ضابطه ای بر صریر میبود و از مهمترین شاهرگهای حیات اقتصادی و اجتماعی چون نظام آبیاری مصنوعی و بزرگراه ها محافظت میکرد. و اگر باری چنین نظم آهنینی برهم میخورد، از جانبی تمایل فرار از مرکز شدت میگرفت و از جانب دیگر خطر تجزیه، مملکت را تحدید میکردو بلوا های بی حد ومرز جان ومال مردم را برباد میداد. و همین "پرادوکس" یا تناقض بین دموکراسی( به معنای محدود آن مشروطیت) و انهدام نظم عمومی، چون معضلی لاینحل چهره مینمود. و در ضمن آوردیم که برای رهایی از چنین بن بستی از سدۀ نوزدهم تا حال کوششها و راه های حلی، آزمایش شده که یکی از آنها ، راه حل دینی از طریق اجرای رفورمها بوده است. از آنجا که علامه محمود طرزی دومین سیمای نمادین اندیشه ای بعد از سید جمال الدین افغان در کشور ماست اکنون میکوشیم جایگاه خاص او را به عنوان واسطﺔ العقد و حلقۀ ارتباط نهضت های اسلامی بخاطر ایجاد نظامات امروزی تر به قدر وسع مشخص سازیم و نفوذ افکار وآراء اورا در جنبش مشروطۀ افغانستان نشان بدهیم. اما قبل از اینکه به آن مطلب بپردازیم لازم می افتد که بالصراحه اقرار کنیم که نظام مشروطه پیش از ضابطه های قانونی و اداری و عملیۀ تدوین و انفاذ قانون یک معنای فهم کردنی و دریافتنی است، از همین جا رجوع مجدد به مایه های تعقلی و فلسفی افکار و آثاربنیاد گذاران نهضت مشروطه ما ضرورت مبرم دارد. ما بدون درک عمیق آن سر چشمه ها هرگز به فهم مضمون درونی آن جنبش سیاسی-اجتماعی نمیرسیم و سنت اندیشۀ سیاسی را برای حرکات بعدی استوار کرده نمی توانیم.
سیاوش :
آقای داکتر عثمان ،آیا در تمام درازنای تاریخ،هیچگاه مجال چندانی برای بیان آزاد اندیشه وتفکر و جلوۀ آزاد ارادۀ مردم افغانستان موجود بوده است؟
د.ا.عثمان:
با تاسف چنین مجالی وجود نداشته است نه در افغانستان و نه در سایر کشور های منطقه . تاریخ و جغرافیای ما اغلب با پنچۀ آهنین قدرتمند خودی و بیگانه شکل گرفته است. ملت افغانستان چه در جنگهای آرادی بخش قرن نوزدهم و چه در نهضت ها و جنگهای رهایی بخش قرن حاضر ، با دادن ملیون ها شهید هرگز، سایه سارآزادی را ندیده و شهد استقلال را نچشیده است و پیامد هر پیروزی تاریخی برای رعیت، آغاز دور دیگری از ادبار و سیطرۀ ستم بیگانه و خودی بوده است و این حقیقت به قدری آفتابیست که با هیچ طفره ای نمیتوان انکارش کرد. از این سبب آزادی به عنوان یک مضمون نجات بخشای اجتماعی در فرهنگ سیاسی ما مقام و منزلت لازمش مورد سوء استفاده و سوء استعمال بوده است. بنابرین در افغانستان این آزادی ( البته با تعبیر مسخ و متداول آن) بود که ستم کرده و این حقوق وآزادی های مدنی است که از دسترس مردم دور بوده و به آزادی و رستگاری واقعی منتهی نشده است.(1)
پس تاسیس مشروطست در بخش عمده ای از شرق با استبداد مقابل بوده است که مسامحتآ یا کنایتآ آنرا "ا ستبداد منور" یا "مشروع" نامیده اند. بنابراین بحث ما پر تضریس می شود و به بزرگترین سوال زمانۀ ما بر میخوریم. پرسش این است که مخرج های گذر تاریخی، سیاسی ، اقتصادی و فلسفی شامل حوزۀ جغرافیایی ما به دوران جدید کدام اند و از چه راهی می توان سده های میانه را پشت سر گذاشت؟ دانشمندان چند امتناع و بن بست را بر شمرده اند:
1. بن بست اندیشه ای شامل امتناعهای سیاسی- فلسفی.
2. بن بست اقتصادی، موانع مهمی که مالکیت خصوصی را جلو می گیرد.
3. بن بست سیاسی شامل نبود سنت های دموکراتیک در جوامع ما.
4. بن بست اعتقادی شامل تقابل افکار نظریه پردازان دینی در امر مدرنیسم.
5. بن بست فرهنگی شامل سازگاری و ناسازگاری افکار وآراء مردم با طرز زندگی نوین.
1- پاکزاد کابلی،ضمیر نارسیده ورویداد های اخیر، امید شماره 235
سیاوش:
آ قای داکتر آیا مشروطه خواهان به این نتیجه رسیده بودند که امیر اساسی ترین مانع در برابر افکار و اندیشۀ های ترقیخواهانه و دموکراتیک آنها میباشد؟ و باید امیر را از سر راه برمیداشتند، تا به به اجرای آن برنامه ها و اندیشه ها می پرداختند؟
د.ا.عثمان:
معلوم نیست که مشروطه خواهان در واقع در صدد قتل امیر بودند یا فقط میخواستند افکار جدید را دایر بر اصلاح طرز حکومت در بین مردم شایع نمایند. سرعتی که امیر در اجرای مجازات بکار برد موقع آنرا باقی نگذاشت که حقیقت این موضوع روشن گردد. با اینکه اعدام یکعده اشخاص که روشنفکرترین مردم عصر شان محسوب میشدند آنهم بدون تحقیق و محاکمه اثبات جرم در خور نکوهش و انتقاد می باشد معذلک اگر رفتار عمومی امیر در این قضیه با رفتار سایر زمامداران حکومتهای مطلقه در افغانستان و سایر کشور ها مقایسه شود، بعضی جنبه های بشری در آن مشاهده می شود که بجای خود قابل تذکار است، از آنجمله یکی اینکه تنها به اعدام سران حرکت وآنانی که در دربار صاحب مقام بودند اختصار نموده در مورد سایر متهمین به بند و زندان اکتفا کرد و دیگر آنکه تا جائیکه معلوم شده در موقع تحقیق متهمین از زجر و شکنجه و سایر وسایل غیر انسانی خود داری به عمل آمده و جرم آنها ( اگر جرمی در میان بوده باشد) امر شخصی تلقی گردیده مجازات به افراد خانواده و دوستان شان سرایت ننمود که اینها همه تحولی را نسبت به دوره های سابق ارایه میکرد. قرار روایت آقای غبار امیر حتی فهرست اعضای جمعیت را که به او داده شد تا آخر نخوانده به آتش افگند و گفت« اگر تمام آنرا خوانده بودم عالمی بر باد میرفت.»(1)
از این مختصر یاد کرد چنین بر می آید که حدود نود سال پیش بزرگمردانی با فداکردن نقد جان و مال شان فرهاد وار رخنه رهایی در حصار خارائین تاریخ ایجاد کردند و به خاصر اندیشۀ نو و نظام نو، بنای باشکوه خانۀ نو را بنیاد هشـتند.
سیاوش:
آقای داکتر آنان در آن کشور و شهر آرمانی چه می خواستند؟
د.ا.عثمان:
شاروان استاد حبیبی برنامۀ عمل و نظر وبه گفتۀ امروزیها پلاتفرم یا اصول مرامی سازمان شانرا چنین آورده است:
1. اطاعت به اصول اسلام و تقدیس قرآن عظیم و قبول تما م احکام اسلامی.
2. کوشش مداوم در بدست آوردن حقوق ملی و مشروطه ساختن رژیم حکومت تحت نظر نمایندگان ملت و تامین حاکمیت ملی و حکم قانون.
3. سعی در راه تلقین عامه به درستی امور معاشرت و نکوهش عادات ذمیمه.
4. آشتی و حسن تفاهم بین اقوام و قبایل افغانستان و تحکیم و حدت ملی.
5. سعی در اصلاح ملت از راه صلح وآشتی، نه با دهشت افگنی و استعمال سلاح و زور.
6. تعمیم معارف و مکاتب ووسایل بیداری مردم و مطبوعات.
7. تاسیس مجلس شورای ملی از راه انتخابات آزاد نمایندگان مردم.
8. تحصیل استقلال سیاسی وآزادی افغانستان و گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با دنیای خارج( که در آن وقت امیر افغانستان مکلف بود غیر از دولت بریتانوی با دیگر دولتی، رابطۀ سیاسی نداشته باشد.)
9. تامین اصول مساوات و عدالت اجتماعی.
10. بسط مبانی مدنیت جدید از صنعت و حرفت و ساختن شوارع و بلاد و ابنیه و منابع آب و برق و غیره .
این ده مبدا را ایشان به تعبیر قرآنی« تلک عشرﺓ کامله» می گفته اند.(2)
از این اجمال به چند نکته پی میبریم:
· جمعیت مشروطه خواهان، التقاطی از عناصر مختلف بود که به لایه های بالایی ، میانه و حتی فرودست جامعه مربوط بوده اند.
· از عصبیت های قومی، مذهبی، نژادی و فرقه ای پرهیز میکردند.
· اشکال مبارزات قهرآمیز را رد می نمودند.
· به قدر توان هوادار" رسیونالیزم"(Rationalism) و اصالت عقل بودند و در پرتو چنین انگیزه ای اصلاح جامعه و اذهان را طلب میکردند.
· حتی المقدور مخالف نابرابری های ناشی از جنسیت بودند.
· دین را به عنوان مهمترین عامل تحرک اجتماعی میدانستند و بعضآ مساجد را نیز به مثابۀ پایگاهی برای تاسیس جامعه مدنی و اشاعه افکار جدید به کار میگرفتند.
· آزادی های مدنی از جمله تاسیس احزاب سیاسی ، آزادی اجتماعات، آزادی های قلم و بیان و دیگر حقهای انسانی را مطالبه میکردند.
· و از همه مهمتر اینکه عده ای از شاخص ترین چهره های نهضت مشروطه، روحانیون اصلاح طلب و مبارزه بودند.
· در پی تمامیت استقلال سیاسی افغانستان بودند.
· به باور ها و سنن و عنعنات مردم ارج میگذاشتند و تودۀ مردم را منشا حق و حاکمیت ملی میدانستند.
سیاوش:
آقای داکتر چون موضوع بحث ما رد یابی اشکال مختلف تحول فکری در قالب مقولۀ دموکراسی و مشروطیت است ، وقت آنست تا وارد اصل موضوع شویم.
د.ا.عثمان:
برای ورود به موضوع اصلی بحث ، اول میکوشیم مشروطیت را معنا کنیم و بعد از آن به قدر وسع حد ومرز خواستهای دموکراتیک مشروطه خواهان کشور را مشخص کنیم. سپس می پردازیم به آنتی تز یا تفسیر وضعیت حاکمیت بر سر اقتدار که آزادی های مدنی و تقسیم قدرت را جلو میگرفت.
بعد از آن به نقش و تاثیر تاریخی روحانیت مبارز در افغانستان توجه می کنیم و گرایش هایی را معرفی می نمائیم که با استفاده از سنت و فلسفۀ سیاسی در پی تعمیم مدنیت جدید در افغانستان بودند و مقاومت آن نتایج و حاصل کار مشروطه خواهان را به بررسی می گیریم و میکوشیم بن بستها و امتناع های سیاسی- اجتماعی و اندیشه ای را که در آن عصر مدافع طرز فکر قرون وسطایی بودند به سنجش بگیریم.
بدینگونه در درون چنین کلیشه و مفردات و مقدمه ای، کار را آغاز می کنیم و در قدم نخست به توضیح اشکال گوناگون نظام سلطنتی و از آنجمله سلطنت مشروطه می پردازیم.
تاریخ حقوق سیاسی شاهد شکل گیری اشکال متنوع رژیم های شاهی است که از آن شمار می توان سلطنت مطلقۀ استبدادی، سلطنت انتخابی، سلطنت محدود(Monarchielimite)، سلطنت مشروطه(Monarchie constitutionnelle)، سلطنت مشروطۀ پارلمانی (Monarchie Parlementaire) را نامبرد و از این تعداد به سلطنت مشروطه می پردازیم که منظور نظر مشروطه خواهان ما بود و به موجبش سعی بر آن بود تا بخشی از قدرت دولتی در اختیار پادشاه و قسمتی در اختیار مجمع عمومی ملت، یا در اختیار طبقات ممتاز و متوسط یا در دست مجالس مقننه قرار بگیرد. از همین سبب آنرا سلطنت مقید نیز می نامند که نوعی حد و حصر را نیز التزام می کند.(3)
شکی نیست که اکثر مشروطه خواهان اول در کشور به استناد مواد دوم و پنجم منشور شان برای گذر از سلطنت استبدادی و مطلقه به سلطنت مشروطه، عمدتآ راه های حل مسالمت آمیز را مد نظر داشتند که در مواردی به افراط و اعمال خشونت می انجامید که از آن جمله سوء قصد به جان امیر حبیب اله خان را از سوی عبدالرحمان لودین می توان بر شمرد.
از انجا که نظام های استبدادی در غرب و شرق ماهیتآ باهم متفاوتند و در ضمن در شرق اشکال متفاوت رژیمهای سلطنتی استبدادی به ظهور رسیده است لازم می افتد که به ایجازسلطنت های استبدادی شرقی را در قیاس با رژیم های استبدادی غربی بسنجیم و بعد از آن صور مختلف سلطنت های استبدادی شرقی را مشخص سازیم تا روشن گردد که مشروطه خواهان افغانستان و منطقه با چه نوع قهر و تغلب سیاسی مواجه بوده اند.(4) در این باب تا جائیکه من میدانم، آب و هوا و شرایط سر زمینی و مخصوصآ پهنه وسیع بیابانها که از صحرای افریقا ، از طریق عربستان و ایران و هند و تاتارستان تا مرتفع ترین فلات آسیا دامن خود را گسترانیده اند، سبب پیدایش آبیاری مصنوعی به وسیلۀ کانال ها و موسسات آبیاری شد که پایۀ کشاورزی شرقی را تشکیل میدهد...این ضرورت حاد یعنی لزوم استفاده اقتصادی از آب بوسیله جماعات که در غرب مباشرت آزاد را به سوی همکاری و تعاون داوطلبانه( مانند فلند و ایتالیا) سوق داده است، در شرق وسعت زمینها بیش ازآن حد بوده که همکاری دواطلبانه را ممکن شود، بنابرین ضرورت دخالت« قدرت مرکزی یا حکومت» را ایجاب کرده است.
جوامع باستانی شرقی مبتنی بر نظام وجه تولید آسیایی با نظام اجتماعی یونان تفاوت عظیمی دارد. در جوامع شرقی دو گروه متمایز و مشخص وجود دارند، یک طرف گروه حاکم یعنی دستگاه حکومت قرار دارد که معمولآ دارای منشا ماورا الطبیعه است و در طرف دیگر انبوه مردمان، که رعایای حکومت به شمار می آیند فرعون یا شاه یا سلطان حکومت را موهبتی الهی میداند و در همه حال نشانی از جانب قدرت برتر دارد و اگر فرزند او نباشد دست کم دارای فره ایزدی است... دراین نظام فرمان پادشاه چون فرمان یزدان است...فرمانبرداری و اطاعت رعایا یک وظیفۀ دینی است "ایزدان" و" امثا سپندان" قابل مقایسه با "اهورا مزدا" نیستند و همه جلوه های شان ناشی از ذات " اهورا مزدا" است.
در این جوامع مراجعه به آراء اعضا در امور سیاسی و قضایی محل و موضوع ندارد و اینگونه امور از حقوق اختصاصی فرعون پا شاه است. در این جامعه از دیالوگ اثر نیست زیرا دیالوگ وجود دو فرد مساوی ، آزاد و محترم را ایجاب می کند، دو فردی که در احترامات و حقوق و شخصیت کاملآ مساوی هستند و هدفی جز کشف حقیقت ندارند... در صورتیکه در قلمرو فرعون دیگر دیالوگ نمیتواند بوجود آید زیرا اولآ حقیقت مکشوف است و چیزی برای کشف وجود ندارد، ثانیآ طرقین متساوی الحقوق و محترم، در میان نیست.(5)
باری در مقاله ای آورده بودم که پیامد نود در صد جنبشها چه بر ضد استبداد داخلی و چه علیه استعمار خارجی در کشور ما چنان هرج و مرج و بیداد استخوانسوز بوده است که در هر نوبت عوام الناس به کفن کش قدیم محتاج شده و برای دفع بلا، چشم انتظار قداره بندی تازه نفس بوده تا او را از چنگ دزدان سر گردنه و رهزنان سحر خیز برهاند و حد اقل، دراز دستان بی معیار و بیباک را پوزبند زند.
ادامه دارد
1. میرمحمد صدیق فرهنگ، افغانستاندر پنج قرن اخیر، چاپ امریکن سپیدی، هرندن، ویرجینیا، ایالات متحدۀ امریکا، سال 1988،ص 21
2. عبدالحی حبیبی، جنبش مشروطه در افغانستان ، صص 87،88
3. برای مزید معلومات توجه شود به این مبحث در ترمینولوژی حقوق، تالیف محمد جعفر جعفری لنگرودی چاپ گنج دانش، تهران 1372، صص362،361
4. مراجعه شود به مقالاتی محترم د.ا. عثمان تحت عنوان « چگونگی تحول تاریخ در خاور زمین» در مجلۀ صریر چاپ هالند و مجلۀ آفتاب چاپ ناروی
5. داکتر محمد علی خنجی، « تاریخ ما دو منشا نظر دیاکوف» چاپ کتابخانۀ طهوری، تهران 1358 ، تلخیصی از صفحات 75،74،73،17،16
تا اینجا به مقدمات نهضت مشروطه خواهی به عنوان حسن مطلع تاریخ افغانستان پرداختیم و کوشیدیم علایم و آثار اندیشه های جدیدی را به بحث و کاوش بگیریم که نخستین بار به علل و اسباب انحطاط مزمن، درونی شده و ریشه دار تاریخی ما پرداخته بود. در این باب از فراز و فرود مجاهدت سید جمال الدین افغان یاد کردیم که فضل تقدم آن پیکار ها به او تعلق میگیرد و زودتر از دیگران نه تنها متوجه ادبار مردم وطنش شده بود بلکه مبارزه با استعمار را نیز التزام کرده بود. در ضمن از تاثیر افکار سید بر شماری از رهبران و زمامداران افغانستان و کشور های اسلامی یاد کردیم که نخستین بار خود را با پیکاری آگاهانه و حساب شده مقابل دیدند. علاوتآ نهضت هایی را بر شمردیم که به درجات متفاوت با رهنمود های او به نشو و نما ، و بعضآ به بالندگی رسیدند.گفتنی است که منطق حاکم «بر گفتار یاdiscours »ما اقتضا می کند که تاریخ افغانستان را نه بر بنیاد تغییرات فوقانی و شکلی به بررسی بگیریم بلکه بر بنای تحول ژرفی در اندیشه ها پی بگیریم که به حق « مشروطه خواهی» نام گرفت و محمل های خروج جامعه از «بن بست» را نوید داد.
سیاوش: آقای داکتر با در نظر داشت تفسیر ها و توضیحات شما آیا میشود چنین نتیجه گرفت که دردورنمای دید شما به عنوان هدفی ستراتیژیک ، رسیدن به « مدرنیته» که تاسیس ترویج و کار بست اندیشۀ دوران جدید می باشد قرار دارد، که یکی از الزاماتش تطبیق ارزش های جامعۀ سکولارSecular یا جدایی دین از دولت می که بایستی ضمن حرمت گذاری به معنویات وآئین مسلط بر جامعه ما ، آزادی های سیاسی و مدنی قاطبۀ مردم ما اعم از طیف های چپ و راست و میانۀ ما را تصمین کند .
د.ا.عثمان:
بلی کاملآ همین طور است .، چنان همزیستی ، Tolerance (تحمل) و تساهلی ، انسانی ترین راه حلیست که به همگان مجال بر آمد در حیات سیاسی میدهد و مشروعیت شانرا تضمین میکند.
در غیر آن تمام ایدیولوژی های تمامیت خواه اعم از چپ و راست که در یکی از مقاطع برخورد شان با مسایل جامعه به انحصار قدرت می انجامند نه تنها با نورمهای جوامع باز همخوانی ندارد بلکه زوال شان بعد از چند سال یا چند دهه اجتناب ناپذیر می باشند و این درسیست که رویداد های قرن بیستم به ما آموخته است.
همچنین بایسته است که تغیرات کمی در اذهان و عقول را که باعث پیشرفت ، پسرفت ویا رکود امر مبارزه در نهضت مشروطه خواهی شده اند نیز از نظر دور نداریم چه هر سه مرحلۀ پیکار که شامل مشروطه خواهی اول، دوم و سوم می شوند در قیاس با یکدیگر ، مرتبت و درجۀ شعور سیاسی لایه های روشنفکران را نشان خواهد داد در غیر آن ، شاخص هایی نظیر پادشاه گردشی ها! و یا انتقال شکلی و میکانیکی قدرت از پدر به پسر در سلطنت های موروثی، راه به ژرفای و علت العلل قضایا نخواهد برد. پروسه منسوخ گرفتن بیعت از رعیت هیچ سنخیت و مناسبتی با دموکراسی سیاسی ندارد و کاری جز بازی با ظواهر نمی باشد.
بدیهیست که نقش نهاد سلطنت و دیگر شرکای قدرت در امر کاهش و افزایش و کندی یا پویایی دگرگونی های سیاسی و اجتماعی تاثیر معین خودش را دارد که باید آنرا در ردیف ده ها عامل دیگر ، یکی از عوامل بر شمرد نه اینکه تاریخ را با آن قالب یا زمانبندی کنیم.
بنابران در بررسی تاریخ معاصر افغانستان، دوره بندی مورد نظر ما ، دوره بندی افکار خواهد بود نه تغییرات فوقانی و رو ساختی.
سیاوش:
با توضیحاتی که فرمودید به متن موضوع ما نزدیک میشویم و در این جا لازم است مبتنی بر سر خطهای یاد شده، به چگونگی پیدایی ، قشر بندی و خاستگاه ها فکری مشروطه خواهان اول بپردازید که از نظر اصالت مردمی شفافیت پندار، طهارت رفتار ، استقلال عمل و ناوابستگی شان به قدرت های بیگانه و تعلق و پیوند شان به طیف های فراگیر، تا زمان ما بی نظیر و بی رقیب می باشند.
د.ا.عثمان:
در این ارتباط باید گفت که میر غلام محمد غبار مَولف کتاب حجیم ، دردمندانه و روشنگرانه « افغانستان در مسیر تاریخ» که خود از مشروطه خواهان دوم بود و در جوانی شاهد عینی و ناظر تیز بین رویداد هایی بود که شامل حال مشروطه خواهان اول شده بود و کتاب ارزشمند و محققانۀ « افغانستان در پنچ قرن اخیر » تالیف میر محمد صدیق فرهنگ و اثر گرانسنگ « جنبش مشروطیت در افغانستان» تالیف پوهاند حبیبی .« ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان» نوشتۀ جناب سید مسعود پوهنیار،« افغانستان در عهد اعلحضرت امان الله 1919-1929» پرداختۀ ارجمند جناب فضل غنی مجددی و کتاب بسیار مایۀ « جنبش مشروطه خواهی در افغانستان» تالیف گران ارج پوهاند سید سعدالدین هاشمی ودیگر محققان و پژوهشگران ما چون جناب آئین، جناب علی رضوی، جناب پویا فارابی، جناب نصیر مهرین، جناب سید قاسم رشتیاو جناب داکتر سید مودود پوهنیار که تحقیقات همه جانبه و ذیقیمتی در این باب انجام داده اند نخستین کسانی هستند که در پژوهش های شان چگونگی شکل گیری ، بستر های نشو و نما و کار نامه های جانبازان و مبارزان نهضت های مشروطه خواهی در کشور ما را از زوایای مختلفی روشن کرده اند که سنگ بنای پژوهش های نوین در آن گستره به شمار میروند. باید در بازخوانی و ارج گذاری آن آثار مبارک پیوسته کوشا باشیم. در جریان بیست و چند سال اخیر که مردم ما بدترین اشکال پسرفت اجتماعی را در ضیاع حقوق مدنی و سیاسی تجربه کرده اند و بار دیگر حجاب سیاه سده های میانه بین آنها و دنیای جدید حایل شده است، میزان مقایسه ای فراهم آمده تا ادعا های مدعیان سالهای اخیر مردم دوستی و دین پروری را با رفتار و منش علمبرداران نهضت مشروطه بسنجیم و عیار قضاوتی فراهم آوریم.
شاد روان پوهاند عبدالحی در کتابش آورده است: هنگامیکه« واصف» را به توپ می بستند بر پاره کاغذی نوشت:« در حالیکه به آمنت بالله و ملائکتۀ ...ایمان کامل داشتم به حکم امیر کشته شدم.»
همچنین در دیگر سطر های که استاد حبیبی به دنبال آن حادثۀ غم انگیز که منجر به اعدام مشروطه خواهان از سوی سراج الملت و الدین امیر حبیب الله شده بود چنین میخوانیم:
روزی که شود اذا السما ء انفطرت وندر پی آن اذا النجوم انکدرت
من دامن تو بگـیرم اندر عـرفــا ت گویم : صنما بای ذنب قتـلت
توصیه من به اخلاف این است:
ترک مال و ترک جان و ترک سر در رۀ مشروطه اول منزل است(1)
همچنین در کتاب « ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد» تالیف جناب مسعود پوهنیار از زبان پدر شان مرحوم سید قاسم خان که از دانشمندان و مبارزان طراز اول عصر مشروطه خواهی در افغانستان بود چنین آمده است: مولوی محمد سرورخان واصف زعیم ظهور نهضت مشروطه خواهی به سال 1327 قمری مطابق 1909 در یکی از اتاقهای بزرگ باغ مهمانخانه در ولایت کابل که در آن وقت مکتب حبیبیه آنجا بود تشکیل جلسه داده عدۀ زیادی از مشروطه خواهان در آن گرد آمده بودند. در این جلسه داکتر غنی و برادران سهم نداشتند پیشنهاد تسوید عریضه ای به حضور امیر حبیب اله خان شد که در آن نوشتند : « در بعضی کشور ها مردم به جبر و قوت قاهره حکومت را مجبور می نمایند تا نظام اداری را تابع آرزوها و خواسته های ملت ساخته شکل مشروطه و قانونی بدهد و در برخی ممالک پادشاه روشنفکر به ابتکار خود و یا نیت خیر، قوانین و اصول مشروطیت را در مملکت نافذ می سازد. چون سراج الملت والدین پادشاه عالم و ترقی خواه است، چنانچه مکتب حبیبیه و حربیه و نشر سراج الاخبار و آوردن مطبعۀ عصری و طبع کتب و احداث شوارع و عمارات و غیره از مظاهر لطف و توجه شاهانه در جهت مجد و اعتلای وطن است لذا توقع میرود که مجاری حکومت متبوعۀ ما نیز به توجه شاهانۀ شان بر اساس قوانین مشروطه استوار گردد، تا از احکام خود سرانه و خلاف مقررات اسلامی جلوگیری به عمل آمده مردم در تحت سلطه قانون و نظام مشروطیت به حیات مرفه قرین گردند.» این عریضه توسط غلام محمد خان رسام میمنگی به جلال آبادبرده شده به حضور امیر تقدیم گردید. هرچند آن پادشاه در وهلۀ اول مرام مشروطیت خواهان را چندان به نظر بد ندید، اما شاید بعضی از مفسدان درباری و مرتجعان متملق موضوع را مبالغه آمیز جلوه دادند. لذا امیر، مرام وطنخواهانۀ آن اشخاص ملی وطندوست را بدرستی ادراک ننموده، امر داد تا چهار تن از جوانان آن نهضت را اعدام نمایند، چنانچه دونفر شان فی المجلس به ضرب تفنگچه توسط درباریان به قتل رسیدند.»(2)
وشاد روان میر محمد صدیق فرهنگ دراین باره می آورد: از جملۀ گرفتار شدگان هفت نفر لعل محمد خان، محمد عثمان خان ، جوهر شاه خان ، محمد ایوب خان ، ملا محمد سرور خان، سعداله خان و عبداقیوم خان اعدام شدند، بقیه به زندان ابد محکوم گردیدند. از آنجمله چند تن پیش از مرگ امیر رها گردیدند اما عدۀ بیشتر تا ختم پادشاهی او در زندان ارگ بسر بردند.
ادامه دارد
1. عبد الحی حبیبی، جنبش مشروطه در افغانستان، قم، چاپ اسماعیلیان، سال 1372،ص38
2. سید مسعود پوهنیار، ظهور و سقوط مشروطیت و قربانیاناستبداد در افغانستان، چاپ کتابخانۀ سبا، پیشاور- پاکستان، سال 1375،صص49،50
|
|
سیاوش:
آقای داکتر ، اکنون که حدود صد سال از نهضت مشروطه در افغانستان میگذرد لازم است که برخی از آثار و نتایج آن را بیشتر بسنجیم و جنبه های برجسته و بارز آنرا افزونتر به داوری بگیریم.
داکتر اکرم عثمان:
بلی واقعآ لازم است که ما استنتاجی از مساله داشته باشیم، آنچنانکه در بحث های گذشته بیان داشتیم سید جمال الدین افغان نه تنها در افغانستان بلکه در منطقه ما نخستین کسیست که افکار مشروطه خواهی را در چهار چوب تحدید قدرت سلطنت های مطلقه مطرح کرد و راه علاجش را در تاسیس موسسات مدرن و ترویج علم و فن آن گونه که در مغربزمین مورد استفاده بوده سراغ گرفت ولی آن طور که از آثار و افکار آن بزرگمرد بر می آید سید در ملتقای دو دوران نا سازگار با یگدیگر در پی تلفیق مزایای آن هردو بود که در عرصه های عمل و نظر یگدیگر را نفی میکردند. از سویی عنایتی به نظامهای مردم سالار و مبتنی بر آزادی های مدنی و فردی داشت و از سوی دیگر به فکر احیای مجدد خلافت اسلامی تحت سیطره خلیفه عثمانی بود. اما الگو و مدل آرمانی او طرز حکومتی بود که در زمان خلفای راشدین پا گرفته بود.
تا جایی که من میدانم در آن دستگاه حکومتی عناصری دراداره و تنظیم امور و تـنسیق کار های دفتر ودیوان و گماردن راَس قدرت نقش داشتند که عمدتآ از سرکرده های قبایل و اقوام و سروران صاحب نفوذ قبیلۀ قریش مکه و انصار مدینه تشکیل شده بودند و عوام الناس در لایه های پائینی و میانی جامعه، نقشی در تغییر و تبدیل و انتصاب یا انتخاب زمامدار کل ایفا نمیکردند چه در شورای های قبیله ای مرکب از اشراف قبایل فقط اعیان و سر کرده ها از تودۀ مردم نمایندگی میکردند و اصلآ ادارات انتخابی به گونۀ دموکراسی های یونان و روم نمی توانست مطرح باشند.
چنانکه مطلع هستیم در آن زمان نه تنها در شبه جزیرۀ عربستان بلکه در بیشتر نقاط آسیا و افریقا به دلیل موانع متعدد اقلیمی چون وسعت بیابانهای دشوار گذار ، خشکسالی های پیاپی ، واحه های دور افتاده از همدیگر، محدودیت داد و ستد وآمد و رفت بین آبادی ها ، و وابستگی به اقتصاد طبیعی و قلت شدید آب و محدود بودن راه های مواصلاتی که حضورحاکمیتی اقتدارگرا ومتمرکز را الزامی میکرد اصلآ پدیده ای بنام حکومتهای انتخابی و مبتنی بر ارادۀ آزاد فرد انتخاب کننده را بر نمی تافت زیرا که فرد در جامعه ای عشیره ای وقتی صاحب هویت و شخصیت میشود که عضوی از اعضای قبیله باشد و جایگاهی در سلسله مراتبش حاصل کند ورنه، انسانی بی بیخ و ریشه وپا در هوا به شما خواهد رفت. از همین سبب در چنان نظامی، فرد رانده شده از اجتماعش، نا گزیر است که یوغ حمایت قبیلۀ دیگری را بگردن بگیرد تا موجودیتش به عنوان یکفرد زنده و صاحب حد اقل حقوق رسمیت پیدا کند.
به این صورت در چنان ساختار هایی اصلآ تصور اجرای یک انتخابات دموکراتیک و ایفای نقش یک شهروند وابسته به جامعۀ مردم سالار نا ممکن است.
از همین جا پیچیده ترین معضل فعالیت های نظری و سیاسی سید از آشتی دادن همان دو دنیا سر چشمه میگرفت. از جانبی واقف ستمبارگی امرا و سلاطین دورانش بود و میدانست که از آنها جز خود کا مگی، زنبارگی و غارت مال رعیت و بیت المال بر نمی آید و از جانب دیگر اتحاد و آینده سروری ورفاه مسلمانان را در جبین فراعنۀ فاسدی! چون سلطان عبدالحمید خلیفه عثمانی میدید- کسیکه خود سرکوبگر آزادی های انسانی و غاصب حقوق مردمش بود.
سیاوش:
آقای داکتر، نه فقط سید بلکه سایر نظریه پردازان کشور های اسلامی نیز جز از راه اجتهاد در برخی از مبانی باور های شان قادر نبودند که باب ورود به دوران جدید و مدرنیته را بکشایند و اسباب مطابقت اصول اعتقادی شانرا با حقوق جهانی فراهم کنند. آیا همین طور نبوده است؟
د.ا.عثمان:
بلی کاملآ همینطور بود، به گفت دانشمند گرانمایه محمد جواد بر هانی: سید جمال الدین روشنفکری بود که در فضای اسلامی رشد کرده و با کشور های غربی نیزاز نزدیک آشنا بود، اما هیچگاه جهان اسلام را ترک نکرده و به آن از افق و منظر متجددانه می نگریست و در مقام دفاع از دین اسلام و مسلمانان استعمار زده بود و با مثلث شوم..استعمار ، استبداد و جهل شدیدآ مبارزه میکرد... او در "عروة الوثقی" در مورد استبداد داخلی چنین می نویسد: « ملتی که حل و فصل امور خود را با خود ندارد و با آنها مشورت نمی شود و در مصالح عامه ارادۀ آن ملت بی تاثیر است. واین تابع واحدیست که ارادۀ آن "قانون" و خواست آن وی همان "نظام" است و طوری که میخواهد فرمان میدهد و آنچه را اراده کند انجام میدهد، آن ملت وضع ثابت و سیر منظمی ندارد و نیک بختی و بد بختی را پیهم می بیند. اگر حاکم آن عالم و دور اندیش و خبیربود به مردم راه صلاح و سعادت را نشان میدهد، اما اگر حاکم جاهل و بد طینت و ضعیف الرای و کج طبع باشد ملت را به تباهی سوق میدهد و پرده ای از جهل بر چشمهای آنان می کند و فقر و گرسنگی به بار می آورد و در سلطۀ خود از جادۀ عدل خارج میگردد...در این جا اگردر ملت رمقی مانده باشد افراد خبیر جمع میشوند و برای سرنگونی این شجرۀ خبیثه اقدام می کنند و به جای آن عضو فاسد، نهال مبارک(شجرۀ طیبه) غرس می کنند...به قول سید مبتنی بر آیۀ قرآن مجید خداوند رفاه، عزت، سلطنت، آسایش هیچ قومی را دگر گون نمی سازد مگر اینکه آن قوم آنچه را که در نفوس خود از نور عقل و صحت فکرو اشراق بصیرت دارند تغییر بدهند.»(1)
خلاصه کلام، محمد جواد برهانی، مجموعه برنامه های سیاسی سید را با سه اصل زیرین توضیح میدهد که شایان توجه است:
1. تبدیل حکومت از استبداد به مشروطه و بر قراری قانون به جای رسوم و اوامر.
2. از میان بردن آثار تفرقۀ مذهبی و احیای روح و حدت اسلامی
3. مبارزۀ علنی و بیرحمانه با نفوذ استعماری انگلیس...که دشمن شمارۀ یک اسلام و قران شناخته میشد.
آنچه به عنوان موخرۀ بحث ما مربوط سید جمال الدین افغان میتوان بیان کرد از اینقرارند:
1. سید آغاز گر بزرگی بود که بار نخست برای زودن آثار انحطاط دیر پا در عالم اسلام کمر بست و مبارزۀ مستمری را آغاز کرد.
2. پیروان سید در افغانستان در حدودی سیمای جامعه را تغییر دادند و پیکار شان نیمه تمام ماند.
3. نهضت مشروطه در افغانستان بخاطر سطح نازل شعور عمومی منجر به تجهیز سراسری توده های مردم نشد و به انقلاب مشروطه منتج نگردید.
4. نهضت مشروطه در افغانستان قسمآ فاقد پایگاه اجتماعی و طبقاتی بود و عمدتآ از بالابه پائین حرکت میکرد.
به گفت داکتر محمد جواد طباطبایی:« همین قدر باید این نکتۀ اساسی را از نظر دور نداشت که اندیشۀ بی سیاست و در غیاب آن ، امری ممتنع است، چنانکه در نزد اقوامی که پشتوانه ای از سنت اندیشیدن هرگز بوجود نیامده، تاریج نیز دستخوش وقف و تعطیل شده است . تاریخ افریقا، همۀ اقوام اولیه چین تا آغاز سدۀ حاضر ، به تبع اندیشه ، تاریخ عدمی است و از این میان اگر تنها چین توانسته است از خواب زمستانی دراز آهنگ خود خارج شود به دلیل پیوندی است که با اندیشه و عقلانیت غربی ایجاد کرده است. بویژه در دروان جدید اساس هر تمدنی بر اندیشۀ عقلانی استوار است و این امر جز از مجرای سنتی زنده و زاینده و در تحولی پیوسته و تجدید نظر در مبانی آن با توجه به الزامات دوران جدید ممکن نیست.
ایدیولوژی، به گونه ای که در چهار دهۀ گذشته در ایران سیطره پیدا کرد، جز به بیراهۀ تعطیل اندیشه و از آنجا به بن بست تعطیل تاریخ منتهی نخواهد شد. با تکیه بر سنت اندیشۀ فلسفی از فارابی و ابن سینا تا صدر الدین شیرازی می توان امکانی برای تجدید اندیشه یافت، حتی و به ویژه ، از مجرای نقادی آن، به تجدید اندیشه پرداخت.(2)
1. محمد جواد برهانی، " نقش سید جمال الدین در جنبش اصلاحی افغانستان" مجله سوم، شماره 3و4، ایران-مشهد، چاپ سازمان انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص ص68-69
2. داکتر محمد جواد طباطبایی، ابن خلدون و علوم احتماعی، وضعیت علوم اجتماعی در تمدن اسلامی، چاپ انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،سال 1374، صفحه 369
|
|
سیاوش:
آقای داکتر ،در آخرین بحث ماپیرامون نقش سیاسی و اجتماعی سید جمال ا لدین افغانی در جهان ،خواهش است تا نتایج حاصل از بحث های قبلی را در معنایی که مراد کرده اید بدست دهید.
داکتر اکرم عثمان:
من در سراسر این مباحثه در پی اثبات دونکته بودم، یکی اینکه جغرافیای ذهن و اندیشه سید مقید به جغرافیای سیاسی این یا آن کشور نبود و برغم تعلق عاطفی به وطن مالوفش از نظر گرایش های سیاسی – فلسفی، شخصیتی فرا نژادی، فرا زبانی و فرا فرقه ای بود و پیشاپیش زمانش حرکت میکرد، و دیگر اینکه مضمون آرمانها و مبارزات اونه تنها برای قرن نوزدهم تازگی داشت بلکه امروز نیز از جهاتی طراوت وبوی خوشش را حفظ کرده است.
سید نه تنها از نگاه نظری آثار نظری مهمی بر جای گذاشت بلکه در عمل نیز قدمهای موثری برداشت که در مواری نتیجه بخش بود وراه نزدیک شدن به زمان جدید را کوتاه تر کرد.
هر چند برخی از نهضت ها که از سید سر چشمه گرفتند به درجات متفاوت به آخر نرسیدند و بعضآ منتهی به شکست شدند اما اهمیت تاریخی آن نهضت ها در آن بودکه مفتاح باب انقلابات فراگیر تری شدند و در سالهای مابعد نتایج مشخص به بار آوردند.
از آنجا که در بحث های قبلی به برخی از این نتایج اشاراتی داشته ایم اینک به ترسیم کلی ترین خطوطی بسنده می کنیم که سید طراح و مبتکر آنها بوده است.
در کتاب نهضت مشروطۀ ایران که بر پایۀ اسناد وزارت امور خارجۀ آن کشور با مقدمۀ ابراهیم صفایی به نشر رسیده چنین میخوانیم:
"پیدایش اندیشۀ آزادی خواهی در ایران افزون بر یک قرن و نیم سابقه دارد ولی این حرکت در میان توده ها مردم پس از قتل ناصر الدین شاه شروع شد..."(1) و قاتل ناصر الدین شاه میرزا رضای کر مانی یکی از مریدان سید بود که بعد ازقتل ناصرالدین شاه در باز جویی گفت:" من قدری هستم و معتقدم بی حکم «قدر» برگ از درخت نمی افتد ... کار من به حکم قدر بود و به خیال خودم یک خدمتی به تمام خلایق کرده و ملت را بیدار کرده ام و یک درخت خشک بی ثمری راکه زیرش همه قسم حیوانات موذی و درنده جمع شده بودند از بیخ بر انداختم..."(2)
و در کتاب " زمینه ای خیزش مشروطه" تالیف محمد خاتمی رئیس جمهور کنونی ایران چنین میخوانیم :" با مشاهده سلطۀ استعماربر کشور های اسلامی و برای کوتاه کردن دست آنان، اتحاد دنیای اسلامی سخت مورد توجه قرار داد و عمدتآ تلاش خویش را در راه تحقق این آرزو بکار بست.
سید جمال الدین در ابتداء راه رسیدن به این مقصود را مذاکره با سران کشور ها اسلامی میدانست و بار ها سعی کرد تا به آنان نزدیک شده و ایشان را به تشکل چنین اتحادی بر انگیزد، ولی سر انجام در یافت که چنین امری ممکن نیست و استبداد و استعمار سخت در هم عجین شده اند. او دانست که ماهیت حکومت های استبدادی ، مانع انجام این امر بوده و نمی تواند به کسانی چون ناصر الدین شاه قاجار و سلطان عبدالحمید عثمانی ، امیدوار باشد. از آن پس تمام کوشش خود را برای بیداری و آ گاهی مردم و سوق دادن آنان ، به مبارزه علیه استعمار و استبداد بکار گرفت و این تلاش او بعد ها نتایج نیکویی را نه تنها در ایران بلکه در سایر کشور ها به بار آورد.
محور دیگر کار او مبارزه با استعمار به ویژه با دولت انگلستان که بیش از همه بر مسلمانان تسلط داشت، بود. سید با مشاهده روز افزون نفوذ استعمار انگلیس در کشور های اسلامی اصلی ترین دشمن اسلام و مسلمانان را در آن روزگار ، انگلستان میدانست و به همین دلیل به همۀ ممالک زیر سلطۀ انگلیس مسافرت کرد و چهره افسونگر و ماهیت استعماری و افکار پلید آنرا برای ملل اسلامی آشکار نمود. روشنگری های وی در اکثر ممالک موثر بود و مسلمانان را به حرکت واداشته و از همین رو ، انگلستان او را دشمن شماره یک خود لقب داد. استعمار به خیال خام خود سعی کرد سید را با پول و دادن مقام بخرد و او را برای همیشه ساکت کند، بنابرین همان هنگام که سودانیان به رهبری " محمد احمد عبدالله معروف به "مهدی سودانی" علیه استعمار انگلیس قیام کرده بودند، سید را به لندن دعوت کردند." لرد سالسبور" نخست وزیر وقت انگلیس به او گفت:" ما سر زمین سودان را به شما وامی گذاریم، به شرط آنکه مصالح دولت بریتانیا را در آنجا رعایت کنید" !
سید پاسخ داد: مگر سودان از آن شماست که میخواهید آنرا بمن ببخشید؟"(3)
و این نکته را بخاطری گفتیم که روشن شود سید افغانی در ازای کرسی سلطنت نیز، اهل معامله و سازش نبود، چه رسد به مناصبی در دربارهای افغانستان و ایران و دولت عثمانی. او در مذاکرات سیاسی با مقامات وزارت خارجۀ انگلستان خود را یکتنه حریف و همسنگ آن امپراتوری میدانست و میخواست سیاستهای با اهمیتی را در مقابله با استعمار پیاده کند. به قول محمد خاتمی در همان کتاب"لرد کرومر " به دولت متبوع خود در باره فعالیت های سید در مصر چنین گزارش داده است :"...خاطر اولیای متبوعه ام را متذکر می سازم که اگر انجمن حزب الوطنی ، یک سال دیگر بر قرار باشد و سلسه جنبان امروزۀ آسیای غربی و مرکزی و افریقای شمالی، سید جمال الدین، مرفه الحال و آسوده خاطر در مصر زیست کند، گذشته از اینکه تجارت و سیاست بریتانیا در قاهره بالمّره معدوم میگردد، ترس آن است که سیاست قاطبۀ اروپا از همینۀ این انجمن عجیب، حنثی شده و اثری از او در صفحۀ عالم نماند."(4) و ذکر این نکته بخاطری لازم افتید که مراد سید هر وسیله ای از جمله جریدۀ قانون به دبیری میرزا ملکم خان را به خدمت میگرفت و برای بر انداختن ایادی استعمار بریتانیا از جمله ناصرالدین شاه قاجار جهد میکرد. او در رابطه با فساد در دربار ایران در آن وقت، به آیت الله میرزای شیرازی چنین شکوه میبرد " پیشوای بزرگ، پادشاه ایران سست عنصر و بد سیرت گشته، مشاعرش ضعیف شده، بد رفتاری را پیش گرفته، خودش از ادارۀ کشور و حفظ منافع عمومی عاجز است، لذا زمام کار را بدست مرد پلید بد کردار پستی، یعنی امین السطان داده که در مجامع عمومی به پیامبران بد می گوید، نه فرمان دین را می پذیرد، نه به رَُوسای دینی ارجی میگذارد، به علما بد می گوید و به مرد پرهیزگار تهمت میزند. به سادات بزرگوار توهین مینماید و با وعاظ مثل مردم پست رفتار می کند. از اروپا بر گشته پردۀ شرم را پاره کرده و خود سری را پیش گرفته ، بی پرده باده گساری مینمایند. با کفار دوستی میورزد، با مردم نیکوکار دشمنی می کند، این کار های خصوصی اوست. اما آنچه به زیان مسلمین انجام داده این است که ...."(5)
سپس سید، انگشت انتقاد بر امتیازاتی میگذارد که دول استعماری روس تزاری و انگلیس از دولت ایران گرفته و قبلآ خاطر نشان کردیم که آیت اله شیرازی تحت تاثیر سید، فتوای الغای امتیاز رژه را که به امتیاز تنباکو معروف است صادر کرد که منجر به فسخ آن قرار داد شدوپشتیبانی وسیع مردم را به همراه داشت کوتاه سخن اینکه سید بر عکس داوری ها ی محمودمحمود، باقر مومنی، ابراهیم صفایی و احمد کسروی که او را دستــنگر پادشاهان میدانند هرگز در دام سلاطین مستبد نیفتاد و تا وقتی با آنها مدارا و مماسات کرد که آرمانهایش را کم و بیش لبیک میگفتند، اما همینکه در مقام مخالفت با او بر آمدند یا به سر نوشت ناصر الدین شاه گرفتار گردیدند و یا چون سطان عثمانی متحمل زیانهای فراوان شدند. از سوی دیگر در افغانستان نیز برخی از کوشش های سید بعد از مرگش ثمر داد و شکی نداریم که مشروطه خواهان دوم، بخصوص در سالهای نخستین سلطنت شاه امان اله ، با الهام از نظریات محمود طرزی راه سید را پیمود اند.
گفتنی است فعالیت های سید افغان تنها در رفت و آمد بین دربار ها( آن گونه که شادروان احمد کسروی آورده است) خلاصه نمیشد. او از راه تحکیم تماس با تودۀ مردم که نماینده بارز آن میرزا رضای کرمانی بود، کاخ استبداد ایران را ویران کرد و از طریق تشجیع روحانیان مشروطه طلب و روشنفکران آزادی خواه نهضت های مشروطه خواهی و دموکراتیک را بنیاد هشت و ازاین خواستگاه است که می گوئیم سید کماکان در زمان ما حضور دارد و کار های را که سر کرده بود در بهار های دیگرنیز به شگوفه خواهد نشست.
سید هوادار حکومت قانون و رخنۀ وسیع راه های حل معاصر در درون سنن جامد سیاسی و اداری بودــ مسالۀ که هنوز از نظر فلسفی مشکلش در منطقه ما حل نشده است و رهیافت تناسب منطقی بین سنت و تجدد در سر زمین های به شدت سنتی ما که عنعنه و عرف و عادت و سنن باستانی و قدیمی، جریانهای فکری و رفتاری نیرومندی را تشکیل میدهند حایز اهمیت فراوان است و سید کسی بود که در زمان خودش بیشتر از هر کسی به این مسایل پرداخته به قول عبدالکریم سروش نظریه پرداز ایرانی این سید بود که عنوان کرد: سِر انحطاط ما در چیست جامعه ای که از انحطاط خودش نپرسد قطعآ در انحطاط خواهد ماند. پرسش از انحطاط علامت بیرون آمدن از انحطاط است.(6) اینها همه مباحث بسیار زندۀ زمان مااست و سید بود که اذهان جامد، بتونی و واپسگرای شمار زیادی از تاریک اندیشان را تکان داد و روشن کرد .
سیاوش:
آقای داکتر در این جا دو پرسش میتواند مطرح باشد:
- آیا راه عبور ما به تمدن معاصر از سنت میگذرد؟
- آیا به باز سازی سنت و سازگاری آن با تجدد قادر هستیم؟
د.ا. عثمان:
به گفت دکتور محمد جواد طباطبایی : همین قدر باید این نکتۀ اساسی را از نظر دور نداشت که اندیشۀ بی سنت و در غیاب آن، امری ممتنع است، چنانکه در نزد اقوامی که پشتوانه ای از سنت اندیشیدن هرگز بوجود نیامده، تاریخ نیز دستخوش وقفه و تعطیل شده است.
تاریخ افریقا، همۀ اقوام اولیه و چین تا سدۀ حاضر ، به تبع اندیشه ، تاریخ عدمی است و از این میان اگر تنها چین توانسته است از خواب زمستانی دراز آهنگ خود خارج شود به دلیل پیوندی است که با اندیشه و عقلانیت غربی ایجاد کرده است. بویژه در دروان جدید اساس هر تمدنی بر اندیشۀ عقلانی استوار است و این امر جز از مجرای سنتی زنده و زاینده و در تحولی پیوسته و تجدید نظر در مبانی آن با توجه به الزامات دوران جدید ممکن نیست.(7)
آیا اینها که دانشمندان عنوان کرده اند همه پاسخ یا اینکه سوالهای تازه در لفاف باشد که دانشمندان ما این معضل را بیشتر بشکافند و سر خطهای شفافتری بدست دهند.
ادامه دارد
1- دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، " نهضت مشروطۀ ایران بر پایۀ اسناد وزارت امور خارجه"، واحد نشر اسناد، چاپ اول، سال 1370،ص 4
2- همان کتاب، ص 8
3- محمد خاتمی، زمینه های خیزش مشروطه، نشر موسسۀ فرهنگی پایا،تهران، سال چاپ نامعلوم،ص 37
4- همان ،ص34
5- همان،ص39
6- عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت ،ص79
7- دکتور جواد طباطبایی، ابن خلدون و علوم اجتماعی، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران 1374،ص369.
|
|
سیاوش:
چون ما از نظر اندیشه ای سید را برجسته ترین طلایه دار و سلسله جنبان نهضت مشروطه خواهی هم در افغانستان وهم در جهان اسلام میدانیم لازم می افتد که در بارۀ هویت واقعی او از دیدگاه های مختلف روشنی بیندازیم تا دنبالۀ یک بحث دراز دامن بی توجه به موضعگیری های تعصب آمیز از سر گرفته شود. شناخت و نظر شما در باره سید چیست؟
داکتراکرم عثمان:
جمعی از محققان بر آنند که هویت حقیقی سید و بستگی او به یکی از ملتهای ایران و افغانستان هنوز روشن نیست. برخی بطور قطع او را ایرانی میدانند و برخی بر آنند که در افغان بودن سید شک و شبهه ای وجود ندارد.
شادروان میر محمد صریق فرهنگ بر آنست که : " گمان غالب آن است که سید د رحوالی سال 1838 در درۀ کنر افغانستان تولد شده بعد معلوم نیست به چه علت و در کدام هنگام به خارج مسافرت نمود تا اینکه در موقع جنگ داخلی پسران امیر دوست محمد خان برای چندی به افغانستان برگشت.
اولین اطلاع راجع به رهایش او در کابل از گزارش وکیل حکومت هند بر تانوی موُرخ 31 جنوری 1868 بدست می آید که ترجمه آن اینست: " یک سید استانبولی از چندی به اینطرف در کابل می باشد او میگوید که برای تفریح در ضمن مسافرت های خود به کابل آمده و اکثر از طرف امیر محمد اعظم خان برای مشورۀ خصوصی پذیرفته می شود. علاوتآ امیر برای او محل رهایش در بالا حصار تعیین نموده، بعضی ها میگویند که نمایندۀ کدام حکومت است.
در گزارش بعدی وکیل مذکور (31 جنوری الی 6 فبروری چنین دیده میشود: در حال حاضر سید استانبولی به قدری نزد امر عزیز است که هیحکس در دربار منزلت او را ندارد. او ساعتها با امیر خلوت می کند و بسا اشخاص گمان میکنند که باید نمایندۀ روس باشد.
اندکی بعد از آن در گزارش حاوی حوادث 11الی 20 فبروری 1968 وکیل مذکور اطلاع میدهد که : روابط بیبین امیر و سید استانبولی برهم خورده و امیر خروج او را از افغانستان به سوی بخارا تقاضا نمود است."
در تابستان 1868 شیر علی خان دوباره به کابل دست یافت. گزارش مذکور در این هنگام راجع به سید چنین اشعار میدارد : از روزیکه امیر بکابل باز گشته سید رومی که در بارۀ او در گزارشهای سابق به تفصیل ذکر شده از نظر دوستی با امیر محمد اعظم خان در منزل ذوالفقار خان اقامت داشته مهمان سردار موصوف میباشد. او توسط سردار غلام محمد خان قندهاری به امیر مکتوب فرستاده و در آن ذکر کرده که حالا یک ماه از وعده شما میگذرد اما برایم تا حال کدام وظیفه و کار تعیین نشده ، معلوم میشود که شما مثل محمد اعظم خان وعده خلاف هستید. اگر به من اعتماد ندارید بگوئید . زیرا مهماننوازی به هفته میباشد نه به ماه. او که حاتم طایی نیست." بالاخره در گزارش اول نوامبر 1868 : " سید رومی در گذشته دو نامه خطاب به امیر و سردار محمد اسلم خان حاوی نظریات شخصی اش ارسال نمود. امیر بعد از مطالعه نامه به این نتیجه رسید که این شخص منظوری خاصی دارد و ماندن او در کشور خطر ناک است. بنابرین دوازده تومن سفر خرچ به او داده امر اخراج او را از راه قندهار و هرات به ایران صادر کرد." از گزارش های فوق مطالب زیر بدست می آید:
اول ـــ سید غالبآ در دورۀ امارت محمد اعظم خان به کابل آمده با امیر مذکور چند بار در خلوت ملاقات نموده و شاید نقشه ای راجع به اصلاحات در ادارۀ دولت به او سپرده باشد اما امیر که بدوآ با او گرم گرفته بود بزودی بر او بد گمان گردید و امر اخراج او را به بخارا صادر نمود.
دوم ـــ پیش از آنکه این امر در محل اجرا گذاشته شود محمد اعظم خان سقوط کرد و شیر علی خان دوباره بر تخت کابل دست یافت . وی در ابتدا به سید وعده کار داد اما بعد از آن با تبدیل فکر، او را به ایران اخراج کرد.
سوم ـــ در ایام اقامت خود، سید به سید استانبولی یا رومی شهرت داشت و به عنوان یکنفر خارجی( و حتی نمایندۀ کدام کشور خارجی شناخته می شد نه به عنوان یکنفر از اتباع امیر افغانستان، زیرا اگر چنین نمی بود امکان نداشت که وی دونفر زمامدار را در یک نظام مطلقه و خود کامه به لحنی که دیدیم مخاطب ساخته وعده خلاف بنامد و آنها به اخراج او از کشور اکتفا کنند. اساسآ در آن زمان هیچ فردی از افراد ملت اجازه نداشت تا به پادشاه وقت نامه بنویسد و یا راجع به امور کشور و سیاست باو پیشنهاد بدهد تا چه رسد به انتقاد و اعتراض.
این بود پاره ای نکات راجع به تماس سید با افغانستان و زمامداران آن که تا بدست آمدن معلومات جامع تر در موضوع، باید آنرا به عنوان یک واقعیت تاریخی اما واقعیت مجمل و پر از اسرار قبول کرد. در عین حال امیدواریم تحقیقاتی که در اطراف شرح احوال و زندگی سید در دست اجرا می باشد، با شیوۀ تحقیق علمی بدون عصبیت قومی و ملی دنبال گردیده از روی این فصل از فعالیتها او پرده بردارد و نقش واقعی او را در افغانستان آن عصر روشن سازد (1)
و در کتاب " نیچریه یا مادیگری" تالیفی از تالیفات سید که از سوی دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیه قمُ به نشر رسیده چنین آمده : نامش جمال الدین و مولدش اسد آباد همدان در سه یکزار و دویست و پنجاه و چهار هجری قمری متولد شده و در افواه معروف به افغانی است ، به جهت آنکه چندی در افغانستان وزارت کرده بود.(2)
و محمد علی سفری در کتاب " مشروطه سازان " از زبان ناظم الاسلام مولف " تاریخ بیداری ایرانیان" که یکی از ارادتمندان سید بوده است چنین آورده" نخستین فروزندۀ شرف و جلال و اولین مربی عالم تربیت و کمال، حامل لوای آزادی و حریت و هواخواه استقلال حقوق بشریت، پیشرو آزادی طلبان مملکت عجم و سر سلسله تربیت یافتگان طوایف و امم العالم الربانی و البحر العمدانی السید محمد جمال الدین بن السید صفدر المعروف به افغانی از اول اشخاص مشهور این قرن است که عالم تمدن را با انوار ساطعه علم و فضلیت منور فرمود و سلسله هواخواهان ترقی مقام انسانیت را به پیش اقدمی سر افراز و مفتخر نمود...."(3)
محمود محمود در کتاب "تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی" به حواله "روزنامۀ کاوه" که در سال 1921 در برلین به نشر میرسیده ، در شرح حال سید چنین می نویسد: " یکی از اشخاص معروف و مهم عهد اخیر در مشرق زمین سید جمال الدین معروف به افغانی بود که در نهضت سیاسی ملل مسلمان تاثیر عمده داشته مشارالیه بلاشک یک مرد فوق العاده و صاحب ملکات و خصایل عالیه بوده و مخصوصآ استعداد فطری خطابت و نفوذ در نفوس و قلوب داشته است.تاریخ زندگانی او در اوایل عمرش روشن نیست دو روایت مختلف که هر دو دلایل و قراین قوی دارد در وطن ومولد و منشا اوهست یکی روایت افغانی بودن و در هند بودن و مناسب بزرگ افغانستان را طی کردن و دیگری بودن از اهل اسد آباد همدان و تحصل او در همدان و قزوین و اصفهان و مشهد . آنها که در باب تاریخ زندگی او چیزی نوشته اند در بین این دو روایت مردد بودند، بهر حال این را باید گفت که منشا روایت اول یعنی افغانی بودن ، خود سید بوده و اغلب اشخاص غیر ایرانی که اورا دیده اند از او این طور روایت نموده است... اقرب احتمالات به حقیقت چنان به نظر میرسد که وی اصلآ ایرانی بوده ار اهل اسد آباد و پسر سید صفدر نامی بوده از اهل آن ولایت ولی ظاهرآ در اوایل جوانی خود به کابل هجرت کرده و پس از آن بواسطه جودت ذهن و تندی هوش و استعداد فوق العاده و ترقیات علمی خود در افغانستان به مقامات مهمه رسیده... ترکی دانستن سید و حرف زدن او با آن زبان که به شهادت آنها که حرف زدن او را شنیده اند ترکی عجیبی غیر از عثمانی و شبیه به آذربایجان بوده موید آنست که هجرتش از اسد آباد همدان در صغر سن مثلآ در هفت هشت سالگی نبوده زیرا که در آن صورت شاید ترکی اسد آباد را فراموش میکرد و در خود کابل یا حوالی آن ترکی معمول نیست...وصول سید به مکه در سنه 1273 بوده پس از ورودش به کابل مشارالیه ظاهرآ در خدمت امیر افغانستان دوست محمد خان داخل شده و در جنگی که امیر مزبور با برادر زاده و داماد خود سردار سلطان احمد خان کرد حضور داشت...
سید در تحریر عربی بسیار زبر دست بود واقعآ نوشتهای او خطب صدر اسلام را بخاطر می آورد. در فارسی چه در نوشتن و چه در حرف زدن لهجه و شیوۀ عربی و شاید افغانی داشت و مخصوصآ نوشتن فارسی او نزیدیک است انسان را در ایرانی گری او به شبهه بیندازد.(4)
تا اینجا نظرات کسانی را آوردیم که خواسته اند سید را ایرانی ثابت کنند و حالا به باور کسانی می پردازیم که ضمن اعتقاد به افغان بودن سید ، مقاطعی از زندگی او را در پرده ابهام وانمود کرده اند. از این شمار پژوهشگر شناختۀ ایرانی باقر مومنی است که در کتاب " دین و دولت در عصر مشروطیت" چنین می نگارد: سید جمال الدین افغانی بنا به گفته شرح حال نویسان در شعبان 1254 هجری قمری( اکتوبر-نوامبر 1838عیسوی) بدنیا آمده و در 5 شوال 1314 (9مارس 1897) در سن شصت سالگی درگذشته است...آنچه در مورد جوانی او تا هفده، هژده سالگی نوشته اند مشکوک به نظر میرسد زیرا حتی محل تولد او نیز مورد مناقشه است و از اسد آباد همدان در ایران تا اسد آبادکابل در افغانستان فاصله دارد. گفته اند در دوازده سالگی به عتبات رفته و چهار سال در محضر برخی از مجتهدان شیعۀ نجف درس خوانده ، در هفده سالگی از طریق بوشهر به هندوستان سفر کرده، دوسال بعد از آنجا به مکه رفته و سه سال پس از آن یعنی درسال 1277هجری قمری(1860-1861) اورا در خراسان و سپس در دربار امیر افغان دیده اند، در این زمان حدود 23 سال داشته است ولی هیچ شرح حال نویسی نتوانسته است بطور جدی بر این روایات مهر تائید بگذارد وخود اونیز که ابهام در زندگی خویش را ظاهرآدوست داشته نه تنها مطلبی را روشن نساخته بلکه بر معما افزوده است...از آن به بعد به کوشش شاد روان محمد محیط طبا طبایی شایع می شود که اسناد معتبری از خانۀ امین الضرب دوست سید کشف شده است که نشان میدهد سید بطور قطع ایرانی بوده است.
سپس آقایان استاد ایرج افشار و اصغر مهدوی این اسناد را در مجموعه ای بنام " مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده در بارۀ سید جمال الدین مشهور به افغانی" از سوی دانشگاه تهران (1334) منتشر میکند که گواه اطلاعات جدیدی در باب شرح حال زندگانی سید بود . برغم نظر استاد محمد محیط طباطبایی ، آن دو دانشمند ، در مقدمۀ آن اثر آورده اند که هر چند به موجب این مدارک تردیدی در بارۀ رابطۀ سید با خانواده اش مقیم همدان باقی نمی ماند این سوال پیش می آید که چرا سید خود را (مطابق سند شماره 29) به عنوان یکی از اهالی افغان و کابلی و از سادات کنر معرفی میکرده است.
" من سکنته کابل من اهالی افغان السید جمال الدین من سادات کنر " لوحه 8 ، تصویر 23 درصورتیکه در صحت این نسبت شک نکنیم باید فرض کنیم که خانواده سید بعللی که بر ما مکشوف نیست و شاید روزی کشف شود از افغانستان مهاجرت کرده و در اسد آباد مسکن گزیده اند. (5)
در ضمن افغان بودن سید در آن روزگار در همدان نیز شایع بود و ما سندی در اختیار داریم که یکی از ارادتمندان سید از همدان به پاریس پُست کرده و بسیار صر یح سید را " افغانی" نامیده است.( به تصویر شماره 82 توجه شود) این تصویر را به سببی ارائه کردیم که کسانی معتقدند در آن زمان احدی در همدان سید را افغانی نمی نامیده و نسبت افغان بودن بعدآ به نامش چسپانده شده است.
سر انجام در کتاب " مشروطه سازان" چنین میخوانیم: ابراهیم صفایی که دو جلد کتاب " رهبران مشروطه" را با بیوگرافی سید جمال الدین شروع کرده حدود 25 صفحه کتاب را سید جمال الدین اختصاص داده و از جمله می نویسد:" از پنجاه سال پیش به اینطرف، روی تعصب معدودی از ایرانیان ، سید جمال الدین به " اسد آبادی" معروف شده و دلایل بسیار بر ایرانی بودن او اقامه کرده اند، اما به عقیدۀ من این دلایل پایه و اساس نداشته و نظیر اجتهاد در مقابل نص بوده است."(6)
آخر امر به گفت ناشر کتاب "نیچریه" عطام رمیم سید را پس از کشمکشهای زیاد در آواخر سال 1323 شمسی هجری (1363) قمری بخاک افغان( کابل) انتقال دادند!"(7)
در این زمینه گفتنی است که پیشنهاد انتقال تابوت سید از ترکیه به افغانستان از سوی سردار فیض خان زکریا شاعر و رجل نامدارسیاسی و فرهنگی کشور که در آن وقت سفیر افغانستان در انقره بود عنوان شده که با اعتراض شدید سفارتخانۀ ایران در آنجا مقابل گشته است ، اما دولت ترکیه به اعتبار شدید عمده ترین آثار و اسناد باقیمانده از سید، چون هفته نامۀ العروهّ الوثقی و نیز گواهی شاگردان صاحب نام او چون محمد عبده و غیره که ندیم تمام وقتش بودند و از آنها نوشته هایی در بارۀ موطن سید باقیمانده، افغان بودن سید جمال الدین را مهر تائید میگذارد و در انتقال تابوتش به افغانستان موافقت می کند . گفتنی است که برغم تذکر استاد محمد محیط طباطبایی در مقالات یاد شده که گویا : محمد فیض خان سفیر افغانستان( که البته مراد شان همان سردار فیض محمد خان است) از راه تبانی با مقامات ترک به چنین انتقالی توفیق یافته است..." (8) واقعیت امر این است که سید خود در زمینه اتمام حجت کرده و سند مهمی را در مجموعه اسناد بدست آمده از منزل امین اضرب به یادگار گذاشته است.
از جانب دیگر عده ای معتقد اند که سید بخاطر جلب نظر اعراب، ترکها و افغان ها اقدام به جعل تبار نامه کرده که خود هتک حرمت بیکران به شخصیت آن روشنگر بزرگ است و از چنان آزاده مرد بی ترس بعید مینماید که به خاطر مصلحت سیاسی خود را به ملیت دیگری بچسپاند . در ضمن سید به خاطر تعلق به امت اسلام در موارد بسیار نادر خود را طوسی، استانبولی رومی و غیره نامیده است، اما که پای تعلقش به تیره و تبار خاصی مطرح بوده خود را افغان و از سادات کنر افغانستان ثبت کرده است که ما در تمام دستاویز های مخالفان هرگز مدرکی به این وضاحت سراغ نداریم.
ادامه دارد
1- میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ امریکن سپیدی، هرندن،ویرجینیا، 1367، صص221،222، 223
2- سید جمال الدین، نیچریه یا مادیگری، نشر دفتر انتشارات اسلامی، قم، سال چاپ؟، ص 5
3- محمد علی سفری، مشروطه سازان ، چاپ چاپخانۀ حیدری، تهران 1370، ص 51
4- محمود محمود ، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی، جلد پنجم، چاپ چهارم، نشر اقبال سال چاپ؟، صص4،5،16،17
5- اصغر مهدوی و ایرج افشار، مجموعه اسناد و مدارک چاپ نا شده در بارۀ سید جمال الدین مشهور به افغانی، تهران ، 1342، مقدمه کتاب
6- محمد علی سفری ، مشروطه سازان،ص 51
7- سید جمال الدین اسد آبادی، نیچریه، ص 9
8- حدود 23 سال پیش همزمان با تدویر کنگرۀ بین المللی سید جمال الدین افغانی در کابل و جلال آباد شاد روان استاد محمد طبا طبا یی بر بنیاد مدارک مکشوفه از منزل امین الضرب مقالاتی در جراید معتبر ایران به نشر سپردند که دانشمدان افغانی در همان کنگره به پا سخ پر داختند . آز آنجا که در این محیط توبیا و عنقا دیگر دسترسی به آن پژوهشها نا میسر است من عجالتآ به همین اندک بسنده میکنم باشد بار دیگردست ما به بیخ و ریشه و تبار نامه ها ما بچسپد.
|
|
سیاوش: در مباحث گذشته تذکر دادید که حکومت مشروطه به یک معنی، مقید کردن قدرت زمامدار اقتدارگرا با قید ضوابط قانون است و نیز اشاره کردید که لفظ قانون به تعبیر آن در فرهنگ سیاسی ما زمینۀ چندانی نداشت و مسبوق به سوابق روشنی نبوده است. پس قوانین و قواعد چه وضعیتی داشتند؟
د.ا. عثمان:
قواعد و قوانینی که در طول سده ها، ناظم امور بوده اکثرآ بی هیچ ضمانت اجرا جاری بوده و مبتنی بر ارادۀ نیک یا بد امرا و سلاطین بوده است و اگر ما نمونه های بالنسبه خوب از دوره هایی به یاد داریم، بیشتر به خاطر منش شخصی شخص فرمانروا بوده که اراده میکرد کار های بد نکند و رضامندانه برخی از صلاحیت هایش را با موازین دینی ، اخلاقی و سنتی محدود نماید. در غیر آن تا جائی که به یاد داریم در تمام نظامنامه ها و قوانین اساسی ما که آنها نیز حاصل پیکار های مردم در یکقرن اخیر بوده است پادشاه غیر مسئول و تام الاختیار ، فوق قانون و جامعه قرار داشت و تبعیت از هیچ قاعده ای را التزام نمیکرد.
از سوی دیگر همیشه نظم عمومی به خطر می افتید مگر اینکه حاکم مقتدر و با ضابطه ای بر صریر میبود و از مهمترین شاهرگهای حیات اقتصادی و اجتماعی چون نظام آبیاری مصنوعی و بزرگراه ها محافظت میکرد. واگر باری چنین نظم آهنینی بر هم میخورد ، از جانبی تمایل فرار از مرکز شدت میگرفت و از جانب دیگر خطر تجزیه، مملکت را تحدید میکرد و بلوا های بی حد و مرز جان و مال مردم را بر باد میداد. و همین " پرادوکس " یا تناقص بین دموکراسی ( به معنای محدود آن مشروطیت) و انهدام نظم عمومی چون معضلی لا ینحل چهره مینمود. و در ضمن گفتیم که برای رهایی از چنین بن بستی از سدۀ نوزدهم تا حال کوششها و راه های حلی، آزمایش شده که یکی از آنها ، راه حل دینی از طریق اجرای رفورمها بوده است.
سیاوش: آقای داکتر ،شما از راه حل دینی از طریق رفورمها یادکردید از آنجا که سید جمال الدین نمادین ترین سیمای چنین نهضتی است و نسبت به هر پیش کسوتی فضل تقدم دارد پس لازمست جایگاه خاص او را به عنوان واسطهَ العقد و حلقۀ ارتباط نهضت های اسلامی بخاطر ایجاد نظامات امروزی تر به قدر امکان مشخص سازید و نفوذ افکار وآرا، او را در جنبش مشروطۀ افغانستان نشان بدهید.
د.ا. عثمان:
قبل از اینکه به سید بپردازیم لازم می افتد که پیش زمینۀ نقش تاریخی آن بزرگمرد را در نیمۀ دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در کشور ما روشن سازیم:
در آستانۀ ورود به قرن بیستم تحت تا ثیر عوامل درونی و بیرونی که نسیمش ازهر طرف میوزید نیروهای فعال سیاسی اعم از سنتی و غیر سنتی در پی کسب هویت جدیدی از راه تحصیل استقلال کامل سیاسی کشور و اصلاحات محدود اجتماعی در چهار چوب نظام مسلط سیاسی بودند، ولی از آن میان جناح نوگرای مشروطه خواهان به رهبری مولوی محمد سرور آصف قندهاری رسیدن به چنین هویتی را در رفع سلطه انگلیس بر سیاست خارجی ، دفع سلطه استبداد داخلی که در پوشش نظام شاهی خود کامه عمل میکرد و رفع موانع فرهنگی از جمله سطح بسیار پائین شعور سیاسی عامه مردم میدانستند که داستان قلع و قمع و سرکوب این عده را قبلآ بیان کردیم.
متعاقب عودت علامه محمود طرزی به وطن و وصلت دخترانش با شهزاده عنایت اله معین السلطنه و شهزاده امان اله، گرایش ها اصلاح طلبانه مسیر جدیدی اختیار کرد واو بعنوان ایدیولوگ یا نظریه پرداز در پی طراحی نقشه ها شد که مجری جدی آن نقشه ها دامادش شهزاده امان اله و به احتمال قریب به یقین ملکه سرور سلطان مادر شهزادۀ موصوف بود که با تطبیق آن برنامه ها و حوالۀ ضربتی از بالا، بزودی هم استقلال سیاسی کمایی شد و هم سلطنت مطلقه بر افتاد، و اما چنانکه میدانیم این نهضت با موانع جدی مقابل شد و سر انجام به بن بست رسید. همینطور واقف هستیم که عوامل و فکتور های زیادی در پیروزی های سالهای نهضت امانی دخیل بودند که عمده کردن یکی از آن فکتور ها کار دشواری است. برخی برآنند که مهمترین سبب درخشش آن دولت مستعجل مبنای نظری و اندیشه ای داشت که با توجه به ظرفیت جامعه در سالهای پسین درست بکار نرفت. برای فهم چنین مطلبی بایسته است که آن مبانی نظری و عقیدتی را از سرچسمه هایش پی بگیریم و دریابیم که مراد و مرشد فکری محمود طرزی کی بوده و چه مقاصدی را دنبال میکرده است. در این رابطه مرحوم استاد عبدالحی حبیبی آورده است: محمود در حدود پانزده سالگی و آغاز ایام بلوغ با پدر و خاندان مظلومش به اسوء حال از وطن تبعید گردید و این مظلومیت او به سببی بودکه پدرش با امیر ... اختلاف داشت... محمود چون از وطن فراری شد ، چشمش نخستین باربه آثار مدنیت اروپا مانند راه آهن، چراغ برق، جریده و مطبعه و غیره که به وسیله همان قوۀ استعماری در هند ایجاد شده بود آشنا گردید و از آثار ایام جوانی او معلوم است که از همان وقت آرزو داشت که وطنش نیز از آن مدنیت برخوردار باشد.
در قدم دیگر چون به بغداد و استانبول و دمشق رفت، در آن وقت قلمرو خلافت عثمانی نهایت وسیع بود وآثار مدنیت صنعتی و نهضت ها علمی اروپا هم به این مملکت وسیع رسیده بود، ولی ملتهای ترک و عرب و بالکان که داخل قلمرو خلافت بودند ، در یک نوع استبداد سخیف و قاهر سلطان عبدالحمید خان می سوختند و دسایس دربار ی وکجروی های گماشتگان خلافت و فعالیت های نا روای جواسیس حکومت به درجه ای بود ، که از ممیزات خاص اجتماعی آن دوران به شمار میرفت و " جرجی زیدان" مُورخ و نویسندۀ معروف عرب آنرا در انقلاب عثمانی به نجو مُوثری به تصویر کشیده است.
در آن وقت سید جمال الدین افغانی هموطن محمود طرزی کمر به بیدار ساختن ملل اسلامی از ترک وعرب و ایران وهند بسته و به استانبول آمده است.
محمود طرزی در دیوان پدر قصیده ای در ستایش سید خوانده و پدر و ملا محمد اکرم هوتک بار ها از آن مرد دانشمند و پر شور سخن گفته بودند. در سنه 1314ق(1894م) در جراید خواند که سید از اروپا به استانبول آمده است.
سردار غلام محمد خان فرزند خود محمود را به استانبول فرستاد ، به دستش نامه ای به نام سید جمال الدین داد . محمود رفت و این جوان پر شور افغان با پیشوای آزادیخواهان شرق چندین ماه در استانبول محشور شد و از دم مسیحایی آن مرد گرانمایه، شور و بیداری او افزونتر گردید. وی می نویسد :" علامه سید جمال الدین یک معدن عرفان بود.این هفت ماهه مصاحبت من با او به قدر هفتاد ساله سیاحت در بر دارد... مباحث علمیه، حکمیه، فلسفه، سیاسیه، اجتماعیه و غیره که هر روزه در محفل بزم حضور آن علامۀ دهر جریان میافت، هر کلمه و عبارت آن ، کتابها رساله ها تحریر به کار دارد..."(1)
همچنان خبر داریم که رکن رکین برنامه سید ، یگانگی جهان اسلام تحت لوای خلافت بود- همان کاری که آنرا شافی درد مسلمانان میدانست و معتقد بود که با چنان اتحادی مسلمین قوت می گیرند، بیدار میشوند وبر استعمار خارجی و استبداد داخلی غلبه می کنند. ورهتوشۀ محمود طرزی از سفر به استانبول ، تلمذ همین دو هدف از محضر سید افغان بود.
محمود طرزی در بازگشت به وطن وقتیکه اجازه نشر سراج الاخبار را بدست میاورد عمدتآ همان دو آرمان را در آن جریده باز تاب میدهد وهنگام تقبل پسُت وزرارت امور خارجه افغانستان در سالهای اول سلطنت شاه امان اله مشی سیاسی کشور را بر مبنایش استوار میکند.
از همین جا همینکه خلافت عثمانی را " حزب ترکان جوان" برهبری مصطفی کمال اتاترک سقوط میدهد میدان دیگری برای تعبیر رویا های طرزی پدید می شود و پادشاه افغانستان را شخصیت مناسبی برای تحقق برنامه های مرادش سیدجمال الدین افغانی تشخیص میدهد. ونیز اطلاع داریم که رس رسانی حکومت افغانستان به جنگاوران آسیای میانه به سر کردگی انور بیک و دیگران، منجر به اعتراض و حتی دخالت های گاه و ناگاه نظامی دولت شوروی می شود و پادشاه افغانستان را به اتخاذ شگرد دیگری در سیلست خارجی ترغیب میکند که سر انجام به دوری محمود طرزی از عرصۀ سیاست خارجی افغانستان می انجامد.
در پژوهشواره ای بنام " ما و آسیای میانه " منتشرۀ جریده امید آورده بودم که: آیا شایعۀ بر پایی مجدد خلافت اسلامی برهبری شاه امان اله خان صحت دارد؟- به گواهی برخی از تاریخ نویسان، دولت افغانستان در آن وقت برای جلب نظر مسلمانان هند دراین زمینه اقداماتی کرده که باعکس العمل های مثبت و منفی مواجه بوده است. آیا چنین هدفی واقعآ در ستراتیژی حکومت امانی موجود بوده است وآیا انور بیک با چنین با چنین طرحی موافق بوده است یا نه؟
نظری وجود دارد که به امید برپایی خلافت اسلامی به رهبری شاه امان اله، دولت افغانستان به انور بیک که هم احتمالآ هوادار خلافت بود وهم مدعی تاسیس دولت ترکستان بزرگ، کمک میکرده است.(2)به همه حال مقصد من از این تذکرات نشان دادن نقش پای سید جمال الدین افغانی در نهضت مشروطه خواهی افغانستان است که در عمل سیاسی به سیاستگزاری های مهمی انجامیده است.
ادامه دارد
1- عبدالحی حبیبی، جنبش مشروطیت در افغانستان، چاپ اسماعلیان، قم 1372، صص158،159و160.
2- پاکزادکابلی، ما و آسیای میانه، هفته نامۀ امید، شمارۀ ، سال ، ص 47
سیاوش:
در نخستین بخش این مبحث فرمودید که مشروطه خواهان افغانستان در پی مهار کردن قدرتی نا محدود، تمامیت خواه و مطلقی بودند که مدعی بود از لا هوت سر چشمه می گیرد و احدی حق ندارد اعمالش را زیر سوال ببرد، ممکن است این موضوع را توضیح کنید؟
داکتر اکرم عثمان:
زمینی کردن و ناسوتی کردن چنان هیولا و دیو افسار گسیخته ای فقط با قوانینی بر آمده از ارادۀ اکثریت مردم میسر بود- ضوابطی که تا آن گاه نه تنها جایگاهی در روابط اجتماعی نداشت بلکه به کلی از منش و کنش زمامداران وقت غایب بود.
آنچه بنام ناظم بخش عمومی- گستره اختیارات دولت- تا دیرگاه مروج بود به قول یکی از صاحبنظران عمدتآ در مورد دو وزارتخانه خلاصه میشد:
1. وزارتخانۀ جنگ که مهمترین هدفش غارت همسایه های دور و نزدیک بود.
2. وزارتخانۀ دارایی( مالیه) که بر محور تحصیل مالیات از فرودستترین لایه های جامعه می چر خید.
آنچه در این میان تا حد زیادی لادرک و غایب بود عرضۀ خدمات عام المنفعه به مردم بود که با روحیه و نظرگاه های طبقات فوقانی تطبیق نمیکرد. از همین سبب زمامداران خود کامه نه در راَس که بر فراز ضابطه های عمومی قرار داشتند و هیچگونه نقد و پرس و جویی را از هیچ طرف بر نمی تافتند.
چنان فرمانرواهایی تا پدید شدن عصر مشروطه در افغانستان زمام اختیار مردم را در دست داشتند و حد اکثر نا رضایی رعیت عدالتخواه در شورش ها یا بلوا های بی برنامه ای خلاصه می شد که نتیجه ای جز استبداد مضاعف و سرکوب بیرحمانه ان عصیانها نداشت. از همین جا چنان که گفتیم مشروطه خواهان متناسب به سطح درک شان از فلسفۀ دوران جدید تمام تاریخ وطن شانرا زیر سوال بردند- اقدام خطیر و مهمی که مفتاح باب تمدن جدید بود.
حالا می کوشیم بقدر توان خاطر نشان کنیم که خیزش آن بزرگمردان از جان گذشته تا کجا خود انگیخته، بومی و شعوری بود و تا کجا ملهم از نهضت های روشنفکرانه که در گرد و نواح کشور ما میگذشت. در ضمن به قدرت مبانی اندیشه ای مشروطه خواهی در اروپا را با مشروطه خواهی در افغانستان به مقایسه میگیریم و درجه سازگاری و نا سازگاری شانرا با یگدیگر می سنجیم.
در همین راستا باید خاطر نشان کنم که علیرغم پدید شدن شماری از مظاهر تمدن معاصر چون مدارس، ساختمان های امروزی، شفاخانه ها ، کارخانه های صنایع ماشینی به تجویز حکومت وقت در دهه های اول و دوم قرن بیستم در افغانستان، ما حتی گام نخستین را هم بسوی دنیای جدید نگذاشتیم چه آن همه تلاشها ملاط نا پا یداری بودند که عناصر وابسته به جهان کهنه برروی بقایای از شکل افتاده دورانهای ماقبل کشیده بودند. از همین سبب در حقیقت امر نطفۀ جهان جدید عملآ در درون نهضت مشروطه بسته شد- آنچه از دید فلسفی خبر از تازه شدن و دگرگون شدن ماهوی کیفیت میداد.
از سوی دیگر معدودی از عناصر وابسته به آن نهضت که به اکراه یا تصادف یا انگیزه دیگری ظاهرآ مشروطه خواهی و ضدیت با استبداد را الزام کرده بودند نه فقط درک دقیقی از نظام نوین نداشتند بلکه در برخی از باور های التقاطی و زنگار گرفته می زیستند و بعضآ نقش ستون پنجم را ایفا مینمودند!
در باب علل و اسباب داخلی نهضت مشروطه خواهی در کشور ما، در قید احتیاط می توان ادعا کرد که بصورت عموم سوداگران بازار های داخلی ما، دکانداران سنتی و ساده ای بودند که جدی ترین دغدغه های خاطر شان از مرز سود و زیان معمولی و کاسبانه نمیگذشت و در سیاست هم چشم شان به شاهین ترازو بود!
در آن آوان ما با دریغ، از داشتن طبقه ای به تحرک ، فعلیت و پویایی بورژوازی اروپا نداشتیم که شهر های آزادی نظیر " فلورانس" و " ونیز" را بر پا کردند و در آن جا ها، با احداث ماشین خانه ها ، بانکها و تاسیس تصدی های خصوصی به اندیویدو آلیسم و لیبرالیسم بال و پر بخشیدند و انقلابات سیاسی- اجتماعی را به ثمر رساندند.
به پنداشت من نهضت عدالت طلبی در چهار چوب قوانین موضوعه در دو دهه نخست قرن بیستم در وطن ما فاقد پایگاه فراگیر اقتصادی و مردمی بود و جنبش های روشنفکری در آن سالها، هواهای تازه را از شماری از کشور های اسلامی و غیر اسلامی بومی کشیدند که خود در نیمه راه ترقی خواهی قرار داشتند.
تا جایی که اسناد و مدارک ثقه گواهی میدهند عمدتآ آغازگران نهضت مشروطه بیشتر از هر انگیزه دیگری از جرایدی چون " صور اسرافیل" و " حبل المتین" که بزبان فارسی در کلکته نشر می شد تاثیر پذیرفته اند.
اگر نقش سید جمال الدین افغانی، محمود طرزی و معلمین هندی را که در عصر سراجیه در مکتب حبیبیه تدریس میکردند در جستار های مربوط شان به بررسی بگیریم باید به احتمال قریب به یقین معترف باشیم که جراید یاد شده و شماری از منابع دیگر خارجی که به دربار امیر وقت و آدرس رجال بالارتبه میرسیدند در دست های سوم و چهارم در اختیار غلام بچه های شاه قرار می گرفتند و آنها را در جریان ترقیاتی میگذاشتند که نصیب دولتهای معظم اروپایی شده بودند. چنان آگاهی های ارجداری چشم و گوش حلقات کوچک اطراف دربار را باز میکردند و آنها را ترغیب مینمود که وطن شانرا با ممالک پیشرفته به مقایسه بگیرند و در پی درک موجبات انحطاط وطن خود شان و عالم اسلام برایند.
سیاوش:
آقای داکتر، آیا بورژوازی اروپا اجبارآ و مصنوعآ وارد صحنه تاریخ شده بود. و آیا آن طبقه در مغربزمین ولاتی ناگهانی و پراشوتی داشت که در یک آن از آسمان بزمین نزول کرده باشد؟
داکتر اکرم عثمان:
خیر به هیچ صورت، بورژوازی اروپا در پویه تکامل تدریجی فلسفۀ عقلانی یونان و حقوق موضوعۀ روم و تجارب دولت شهر ها یی که در ختم قرون وسطی گلیم فیودالیسم را بر چیدند پدید شد و با استفاده از تیوری های دانشمدان بزرگی چون لاک، هابس، اسپینوزا، دکارت، هگل و غیره تحکیم یافت در صورتی که روشنفکران بسیاری از کشور های شرقی نظریات طبقۀ بورژوازی را چون لقمه ای آماده در دهان گذاشتند و بر گردۀ مناسبات زمینداری و ما قبل زمینداری و عشیره ای سوار کردند. چنان کوششی نه تنها مشکل تاریخ ما را حل نکرد بلکه به تحلیل های نادرست میدان داد تا به خاطر اثبات معادله ای غلط دست به محاسبات غلط بزنند و مشابهت شکلی را ملاک عمل قرار دهند.
کار برد تیوری های سیاسی و اقتصادی وقتی اصالت و اصابت میابند که در ظرف و زمان تاریخی مشخص و متناسب به موضوع و مضمون آن تیوری ها پیاده شوند در غیر آن کار عبثی می باشد و تاریخیت و موضوعیت شانرا از دست میدهند.
بخوبی میدانیم که عناصر تشکیل دهندۀ کمیته های سری مشروطه خواهان اول را عمدتآ اشرافزاده های حول دربار بودند که به اصطلاح رایج آن زمان" غلام بچه" یاد میشدند. آنها پسران زمیندارهای بزرگ ، خوانین و سرکرده های اقوام و قبایلی بودند که امیر وقت از پدر های شان حساب میبرد و به منظور جلوگیری از بغاوت های احتمالی قوم و قبیل آنها، آن خانزاده ها یا اشرافزاده های اطرافی را گروگان گرفته بود.
در کشاکش بین قدرت مرکز و اطراف، چنان حیله ای از دیرگاه مروج بود و در موارد متعددی، آن نجیب زاده ها به مقامات بلندی میرسیدند و حتی با تصاحب قدرت، سلسلۀ پادشاهی جدیدی را آغاز میکردند که از آن جمله می توان غزنوی ها را در آسیای میانه ومملوک ها را در مصر بر شمرد.
مراد اینکه ما، در ساختار طبقاتی خاور زمین به حد ممیز غیر قابل عبوری بین طبقات بر نمی خوریم و تاریخ این سر زمین ها را نمی توانیم با همان تیوری پنج پله ای تاریخ تعریف و تفسیربکنیم.
خلاصۀ کلام اینکه به دلایل مشخص تاریخی در وطن ما مرز های طبقاتی تا دیرگاه و حتی تادم حاضر نامشخص و غضروفی باقی مانده و مستقلآ هیچ طبقه ای اعم از دهقان، کارگر، اشراف و سرمایه دار چنانکه باید در هیات و ساخت به قوام رسیده ای وجدان سیاسی و اجتماعی اش را بازتاب نداده است. از همین سبب من با آنهای که رسالت نهضت مشروطه در افغانستان را مولود هژمونی و ابتکار عمل بورژوازی ملی وانمود کرده اند موافق نیست.
باری در مقاله ای نوشته بودم که ما گاهی احساسات شخصی خود را بجای یک منطق تاریخی نشانده ایم و کوشیده ایم پیش از هر مساله ای آن مسایلی را بالا بکشیم که طرف توجه خود ما بوده اند...
این سنخ نگرش به حوادث تاریخی، عواقب زیرین را در قبال داشته است.
1. شگاف بین لایه های طبقاتی جامعه بیش از حد واقعی و لازمش معرفی شده است.
2. در دامن زدن هیجانات روشنفکرانه و تحریک عصبیت های فرقه ای، قومی و قبیله ای سخت موثر بوده است.
3. غیر مستقیم تبر ارباب اقتدار را در سر کوب نخستین جوانه های نو طلبی دسته داده است.
قدر مسلم اینست که در آن زمان حلقات روشنفکرانه افغانستان بخاطر دارا بودن پایگاه های شهری با ساکنین روستا ها پیوند ارگانیک نداشتند و در جنگ قدرت بین جناح های درون دربار های امیر حبیب الله و امیر امان الله بالاجبار جانب جناح نو طلب را می گرفتند تا در صورت پیروزی آن جناح، نصیبی ببرند و ترقی خواهی را مدد بر سانند، ولی چنانکه میدانیم هم مشروطه خواهان اول و مشروطه خواهان دوم به علت حرمان از داشتن پایگاه مردمی، با فرجام تلخ و مصیبت بار مقابل شدند. مشروطه خواهان اول یا بدار آویخته شدند، یا لقمۀ توپ گردیند و یا در زندان ها پوسیدند و مشروطه خواهان دوم بشمول شاه امان الله که در سرکردگی نهضت قرار داشت با جهل و عکس العمل خشن نیرو های سنتی و دسایس دولت انگلیس مقابل شدند و یک شکست بزرگ را تجربه کردند.
آن درس عبرت، حقیقت دیگری را روشن کرد وآن اینکه فرض مبرم پیروزی های سیاسی، مطابقت خاستگاه عقیدتی با پایگاه اجتماعیست.
و شرط دیگر کامیابی های سیاسی این است که یک جهانبینی باید در پویه حرکت تاریخ به نضج و پختگی برسد و از پشتوانه فلسفی بر خوردار گردد.
حالا می کوشیم قدری دورتر و ریشه های نو اندیشی را در وطن ما وحوزۀ تاریخی ما بپالیم تا به قدر توان سر چشمه ها روشن گردد.
ادامه دارد
سیاوش:
آقای داکتر ،" وبر" اقتدار و ضعف سلطان شرقی را در چی میدید؟
" وبر" معتقد است که برای سلطان جاه طلب سنتی، این امکان وجود دارد که اقتدار سنتی با فرۀ شخصی درهم آمیزد اما این نیز مشکلات و خطرات خود را داراست. نخست اینکه برای فرمند شدن فرمانروا باید از صفات برجسته ای بر خوردار باشد... هر اضطراری مانند قحطی، شورش و هجوم،پسشگویی ویژه را ایجاب می کنند... در غیر آن امواج حقانیت ممکن است فرو نشیند و از قدرت بیافتند چنان که تاریخ دولت کوب( کودتا ها) های اخیر بیانگر آن می باشد( 14) و دور از احتمال نیست که انگیزه کودتا های متوالی به ظاهر دموکراتیک در ممالک آسیایی از گونه افغانستان ، پاکستان، عراق ، سوریه و غیره جا ها به سبب همین نا همخوانی سیاستهای دو پهلوی زمامدارهای شان بوده باشد که در لفظ مصدق و موُید دموکراسی بوده اند و در عمل بخصوص آنجا که پای انتقال قدرت به مردم فرا میرسیده، شگردی دیگری اختیار میکردند و شاید نا توانی این نظامات در تاسیس جامعه خود ورز و عادل از همین پرادوکس، رفتار و کردار ریشه میگرفته و جمع آن اضداد نتیجه ای نمیداده است.
سیاوش:
آقای داکتر، بسیار مفید خواهد بود اگر لطف کرده دراینجا مثال های روشنی از تاریخ معاصر کشور ما بیاورید.
داکتر اکرم عثمان:
البته چرا نی، معروف است که بعد از سرکوب شورش منگل در زمان سلطنت شاه امان الله، پادشاه تصمیم گرفت شماری از سر کرده های بغاوت از جمله ملا عبدالله( معروف به ملای لنگ) و ملا عبدالرشید را بدون محاکمه اعدام کند و یکی از وزرا، بخاطر اعتبار و مشروعیت یک دولت قانونمدار ، شاه را ترغیب می کند که کار مهاجمان را به دادگاه که مرجع صالح اصدار حکم است احاله نماید اما شاه با خشونت و غضب فراوان میگوید: "مگر نمیدانی که من نواسه امیر عبدالرحمن خان هستم!" و انگاه دستور اعدام بدون محاکمه متهمان را صادر می کند." و نیز طی گزارش طولانی پنج روزه در باغ وزارت خارجه در برابر مامورین و روشناسان پایتخت، از حاضرین که هیچگونه نمایندگی از جانب مردم نداشتند تقاضا می کند تا نظریه او را مبنی بر اجرای وظیفه ریاست وزرا از سوی خودش نیز تصدیق کنند که با مخالفت عبدالرحمن لودین رهبر دسته تند رو جوانان افغان مقابل می شود و لودین صدا میزند:چون شاه غیر مسول میباشد، رئیس الوزرایی مسئول لازم است تا از اعمال خود به ملت جواب بگوید"(12)
در این راستا در کتاب دیگری بنام" دوره امانی" تالیف داکتر اسدالله حبیب چنین میخوانیم:" قانون اساسی امانی تقاضای مشروطه خواهان را بر آورده نمی ساخت. آنان میخواستند که کابینه نزد مجلس شورای ملی مسوول باشد، حال آنکه ماده بیست وپنجم قانون اساسی حکم میکرد که در افغانستان وظیفه اداره حکومت منوط است به هیات وزرا و اداره مستقله در حین اجتماع هیات وزرا، ریاست مجلس را ذات ملوکانه ایفا مینماید..." به این صورت وزرا عملآ تحت ریاست شخص شاه کار میکردماده(6)قانون اساسی از مسئولیت بری بود.
با وصف آنکه در قانون اساسی امانی آزادی فردی ماده(9) و مصئونیت آن از هر گونه تعرض ماده(10) وماده(16) و مصنونیت مسکن ماده(20) و غیره وعده داده شده بود شماری از مشروطه خواهان به آن با نا امیدی می نگریستند. کاکا سید احمد، مبارز آتشین راه مشروطیت به رفقایش میگفت:" طرز حکومتی را که ما و شما میخواستیم نشد. پس بیائید که حکومت جمهوری را پیش بیندازیم.(13)
مقصد از آوردن مثالهای نه اینست که بخواهیم شاَن یک زمامدار تحول طلب، آزادیخواه و بزرگی چون شاه امان الله را نا دیده بگیریم و کوششهایش را در جهت ایجاد جامعه پیشرفته و با آبرو از نظر بیندازیم.
سیاوش :
پس چرا شاه امان را برای مثال آوردن انتخاب کردید ؟
داکتر اکرم عثمان:
این انتخاب به علتی بوده است که او سیمایی نمادین در تاریخ افغانستان است و واقعآ میخواست که جامعه ای دموکرات و عادل بر پا کند، اما سخن ما این است که پیش زمینه چنین تحولی نه در سنت مناسبات اجتماعی ما موجود بود، نه ریشه در اندیشه سیاسی داشت و نه اذهان از جمله ذهنیت شخصی زمامدار، قابلیت هضم و جذب چنین تحولی را داشت. یک نظام خردورز و مبتنی بر عقلانیت معاصر در هر گامی با استبداد و خودکامگی تناقص دارد و این همان چیزی است که پیشینه ذهنیت یک حاکم شرق که در پی تحول از بالا است دفعش می کند و نمی گذارد که در اساسی ترین لحظه های تصمیم ، از لاکش بدر آید، و شاید همین امتناع سرشتی، مهمترین دلیل بن بست عقلی در کشور ما و دیگر کشور های مماثل باشد.
سیاوش:
و اما " کاریز ما" چیست؟ و یک رهبر شرقی در هالۀ چنین مقوله و مفهومی چگونه چهره مینماید؟
داکتر اکرم عثمان:
در کتاب جامعه شناسی ماکس وبر چنین آمده است: مردمان شهر- دولتهای گوناگون چون از ستم خداوندان زمینی به جان آمدند به خدای آسمانی پناه بردند تا شاید به یمن بندگی او از بردگی نا خدایان بگسلند و جان ومال ایل وعیال خود را از خد نگ و نیرنگ آنان برهانند. ولی هنوز پاسی از ابداع این معر وملجا نگذشته بود که خدایگان زمینی ادعا کردند که نظر کرده ، خدا گزیده، خدازاده، خدا سایه یا به طور خلاصه نمایندۀ خدا بر روی زمین هستند واز حقوق بر خوردارند. دیری نپائید که چنین مدعیانی طرفدارانی یافتند و به تبلیغ و تلقین نظریۀ پرستش شخصیت پرداختند. فراعنه مصر( خدای گونه)، امپراتور چین( فرزند آسمان)، شاهان ایران ساسانی ( خدایگان)، خلفای اموی، عباسی ترک...که القاب امیرالمومنین و ضل اله را زیور نام خود می ساختند، از این قماش بوده اند...از آنجا که ذهن انسانی و درونمایۀ آن یعنی باور و اعتقاد، قابل القاء تلقین و تربیت است، به تدریج در طول تاریخ ازنظریۀ خدادادی بودن قدرت، به عنوان یک خاستگاه مقدس چالش ناپذیر در وجدان جمعی مردمان بر خی از جوامع از آنجمله جامعۀ هندی برهمایی جا افتاد و به عنوان بخشی از میراث فرهنگی، از نسلی به نسلی دیگر منتقل شده و در هر انتقالی هر یک از میراث خواران اندیشمند برهانی و ایقانی بدان افزوده و بالیده ترش کرده است....
یکی از باستانی ترین آثار مدون بشری" وداهای برهمایی" هستند. دراین آئین، برهمن ابر مرد از برکت" مانا" یا " کارما: که در جان و جسم او از روز ازل نهاده شده بر دیگرمردمان برتری دارد... در اسطوره های ایرانی " کارما" بصورت " فـّر"ایزدی پدیدار می شود و از صفات ایزدان فــّربخش محسوب میگردد. ازدیدگاه واژه شناسی ترکیبات آنرا در نامهای فریدون، فروردین، فرداد ( فردا) فـرید ،فرنود، فرهود، فرهی می توان یافت... همه زمانی و همه مکانی اندیشۀ کارما پندار فــّر ، قرن بیستم را در بر گرفت و دانشورانی مانند ماکس وبر المانی این نگرش استوره ای- دینی را از تاریخ بر گرفته و به ساحت جامعه شناسی و روانشناسی نیز کشاند."وبر" با تکیه به ویژگی های جسمانی-روانی برخی از شخصیت های اجتماعی و روانشناسی معتقد است که آنان از برکت قدرت جذبۀ خارق العاده ای که دارند می توانند گروهی از عوام را مفتون و مسحور خود ساخته به دگرگونی انقلابی دست بزند. او راز کلیدی این اعجاز
می نامد.Charisma را در نوعی خصیصه و خصلتی میابد که اصطلا حآ آنرا
که قشنگی و حرکات دلپسند Charment و Charme ( در مقابل این اصطلاح عالمانه،
در زبان انگلیسی متداول است. برای مسحور کردن مارکبرا، با Charming معنی میدهد،
نوای نی نیز که واژه لاتین است مورد استعمال دارد.) و ماکس وبر آنرا چنین تعریف می کند : "کیفیت استثنایی شخصی که به نظر میرسد یک قدرت فوق طبیعی، فوق بشری ویا دست کم غیر عادی است که از برکت آن چنین مردی سرنوشت ساز جلوه می کند و بدین دلیل مریدان با هوادارانی گرد او جمع می شوند.(14) . چنین پنداری قرنها در نظام شاهنشاهی هخامنشی و ساسانی در ایران و نظامهای مشابه در کشور های همجوار میهن ما اندر کار بوده است و تداوم قداست شاهان، شهزادگان و سلاطین را تضمین کرده است.از سقوط ساسانیان فراشد تغلبیه یا چیرگی چیره مندان، رهگشا و پاسدارندۀ قدرت و حکومت بوده است و کمترکسی جز بعضی از ایرادبگیران، حقانیت و مقبولیت خود را از شمشیر بر گرفته وبه فــّر، سپرده است. هجوم اقوام صحرا نشین به شهر های متمدن جهان آباد در طی چندین قرن و اتکای آنان بر لبۀ شمشیر در حکومت ، اندیشۀ ایرانشهری فرایزدی را از دایرۀ داعیان حکومت بیرون رانده و در زاویۀ دینوران زردشتی و همگنان آنان در نظام کلیسایی نشاند.(15)
در باره " شاهی آرمانی" که گونۀ دیگری از تاسیس خیالی مدینه فاضله است باور من اینست که از بدو تاسیس موسسه دولت در منطقه ما چنین مدینه ای پا نگرفته و هر چه در باره آثار سیاسی و انسانی آن آمده است همه در جوف اندرز نامه هایی چون " اندرز نامه تنسر" به انوشیروان و غیره باقی مانده است. و متفکران مابعد اندیشه سیاسی چون ابونصر فارابی و خواجه نظام الملک صور آرمانی این مقوله را مطابق شرایط زمان شان تفسیر کرده اند که بیشتر منظور شان هدایت پادشاهان متغلب بوده است. چنانکه میدانیم این اندیشه، گاه سیطره امرای عرب از جمله خلفای عباسی، سلاطین ترک غزنوی و سلجوقی با شریعت آمیخته و کسوت مقتضیات زمانه را به بر کرده است. گفتنی است همان گونه که بر متتبعان و اهل کتاب و پژوهش پوشیده نیست این جریان اندیشه ای رویاروی طرز تفکر" شریعتنامه نویسان" ایستاده و در مواردی افکار یونانی را بازتاب داده است.
سیاوش:
مراد شما از طرح نظریۀ " کاریسمایی" " ماکس وبر" چه بوده است؟
داکتر اکرم عثمان:
مراد آن بوده است که از جانبی لقای بالنسبه جدید چنین بینشی را نشان داده باشیم و از جانب دیگر ظرفیت وسیع آنرا در خط سوء استفاده جباران معاصر چه شرقی و چه غربی نمایانده باشیم. گفتنی است که این نظریه از سوی فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی هانری لوفور و" پارسنز" و "تالکوت" انتقاد شده است که مختصری از داوری های آنها در کتابی بنام " جامعه شناسی ماکس وبر" یا ( جادوزدایی از جهان) تالیف داکتر داور شیخاوندی آمده است.(16)خالی از دلچسپی نیست که نمونه های عملی چنین منش و کنشی را در فعل سیاسی زمامداران یکقرن اخیر افغانستان نشان بدهیم تا روشن شود که در مورد صاحبان فــّر و قدرت مطلق، متعال ما، در عرصه های مختلف چه رویکردی هایی داشته است.
در صفحه 77 سراج التواریخ از خطاب بلندی بالایی یاد شده که انگلیسها در مناقب شاه شجاع آورده اند: " حضور با هرالنوار اعلیحضرت فلک رفعت، قمر طلعت، ناهید بهجت، عطارد فطنت، خورشید مر تبت، بهرام طولت، برجیس سعادت، کیوان منزلت، سکندر خشم، جمشید خدم، قاآن دربان، قیصر پاسبان، ظل ظلیل کردگار جلیل، حامی مراسم معدلت ماجی آثار بدعت الموئید بتائید اله پادشاه شهریار کابل.(17) و با چنین ترفند و مناقبی آن امیر زر خرید را تحمیق کردند و چون بتی برنجی ! بر اورنگ پادشاهی کابل نصب کردند. ویا در کتاب" ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان" چنین میخوانیم پادشاه... معتقد بود که مقام او همپایه پیغمبری است و میگفت:
نزد خرد شاهی و پیغمبری چون دو نگین اند بر انگشتری( کتاب ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد صفحه 42) و پیداست که بر بنیاد چنین نگرشی به حق سلطه و حق حاکمیت، هیچ مخرجی برای تاسیس یک دولت مدرن و مبتنی بر خواست و اراده مردم ممکن نمیشده است.
سیاوش:
آقای داکتر آیا بحث ما بجای نرسیده که باید به مساله ترقی و تجدد بپردازید، خوانندگان "زندگی" مشتاق اند تا بدانند که چگونه ترقی و تجدد در حوزۀ فرهنگی ما جوانه زد و تحول طلبان نخستین ، یا درستر بگوئیم مشروطه خواهان آنرا چگونه قالب میکردند و به قولی مبانی نظری دوران جدید را چطور محک میزدند؟
داکتر اکرم عثمان:
بلی کاملآ ضرور است تا از مفهوم ترقی و تجدد سخن برانیم.همگان میدانند که نظام مشروطه شکلی از اشکال دموکراسی سیاسی است و دموکراسی سیاسی نیز چه از نظر ساخت کلمه وچه از نظر بار سیاسی و معرفتی آن برای ما مشرقزمینی ها وام گرفته ازمغربزمین است که در ظرف و مکان دیگری از یونان باستان تا دم حاضر در اروپا پرورده شده است و مشکل کلی زمان ما همواره آن بوده است که آن مضروف را با شرایط فکری، تاریخی و زیستی خود ما تطبیق بدهیم. داکتر فریدون آدمیت در پیوند معنای تاریخی ترقی با مغربزمین چنین می نویسد: ترقی به مفهوم تاریخی پدیدۀ عظیم سازندۀ ترین تمدن غربی است و بر خورد مشرق و مغرب از مظاهر همان پدیدۀ تاریخی است... فکر ترقی در عصر روشنایی ریشه رواقی داشت، یعنی از عقل و طبعیت بر میخاست. مذهب اصالت تحقیقی یا اصالت علم، فکر ترقی را به بستر تازه ای انداخت- هوشمندانی به جستجوی قانون ترقی بر آمدند و آنرا بر فرض علمی نهادند. ترقی از اصول نو بنیاد جامعه شناسی گردید و با فرض تحول در زیست شناسی پیوستگی یافت... میدانیم مفهوم "تغییر" مانند "تحول" به خودی خود دلالت بر کمال ندارد، ممکن است تکاملی باشد یا نباشد. اما "ترقی" حکایت از " تغییر تکاملی" میکند.(18)
اما سخن ما این است که هنوز هم نزاع و جدل ارباب تحقیق در باره اش ادامه دارد و از مواضع خاص ژئوپولیتیک ما آسان نیست که بگوئیم با استفاده صرف از همان راه هموار و کوبیدۀ غربی می توان این همه کوه وکوتل اندیشه ای ، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را پشت سر گذاشت و به دوران جدید رسید. به فکر ارباب تخصص دراین باره، مشکل ما پیچ وخم و حتی گره های کور اندیشۀ سنتی است که تا همین دم از نظر فلسفی مخرجی برای گذار به جهان جدید نیافته است و تا ما کانال های ارتباط عقلی خود را با بزرگراه های تکامل جهانی نیابیم با صرف خرما خرما گفتن دهان ما شرین نمی شود. دکتور محمد جواد طباطبایی در این باره میگوید: همین قدر باید این نکته اساسی را از نظر دور نداشت که اندیشه بی سنت و در غیاب آن، امری ممتنع است، چنانکه در نزد اقوامی که پشتوانه ای از سنت اندیشیدن هرگز بوجود نیامده، تاریخ دستخوش وقفه و تعطیل شده است. تاریخ افریقا، همه ای اقوام اولیه تا آغاز سدهء حاضر، به تبع اندیشه، تاریخ عدمی است و از این میان اگر تنها چین توانسته است از خواب زمستانی دراز آهنگ خود خارج شود به دلیل پیوندی است که با اندیشه و عقلانیت غربی ایجاد کرده است. بویژه در دوران جدید اساس هر تمدن بر اندیشۀ عقلانی استوار است و این امر جز از مجرای سنتی زاینده و زنده ودر تحولی پیوسته و تجدید نظر در مبانی آن، با توجه به الزامات دوران جدید ممکن نیست.(19) از همین جاست که باید اذعان کرد: تکامل( به معنای افزایش پیچیدگی یا تسلط بر محیط یا تطابق ویا...) یک میل است ونه یک قانون و چون چنین است به آینده تعمیم نمی یابد.
وقوع تکامل مانند دویدن دونده یی است که مستمرآ به سرعتش افزاید. ویا جمعیت کشوری که رشد مداوم داشته باشد. اما هیچکدام از اینها قانون نیستند. بلکه روند هستند. یعنی یک تحول جهت دارند و آیندۀ تحول های جهت دار را نمیتوان از روی گذشته آنها بدست آورد. دوندۀ باد پا ممکن است با ازدیاد سرعت از پا در آید و باد کنکی( پوقانه) که حجمش مستمرآ بیشترمی شود ممکنست در نقطۀ خاصی بشکافد و میل تکاملی نیز ممکن است روزی به پایان بر سد. نمی گوئیم لزومآ چنین می شود، می گوئیم دلیلی در دست نیست که چنین نشود. (20)
سیاوش:
پس تکامل اجتماعی که به ترقی و رفاه اجتماعی منتج می شود چیست؟ و چگونه می توان به صراط المستقیم پا گذاشت؟
داکتر اکرم عثمان :
دکتور فریدون آدمیت به این مساله چنین توجه می کند:
عناصر اصلی اندیشه تغییر و ترقی اجتماعی را میتوان بصورت فشرده چنین آورد. عناصری که هیات واحد مرکبی را تشکیل میدهند، جامعه از دولت متمایز است ، رابطه فرد و دولت بر پایه حق و تکلیف تغییر میابد، مفهوم رعیت جایش را به مفهوم ملت خالی میکند و دیانت در سیاست دخالت ندارد... اما در مشرقزمین فکر ترقی به عنوان ایده یولوژی اجتماعی در نیمۀ دوم سده نوزدهم در ایران و عثمانی و ژاپن نمایان گردید. و اهرم جهش تاریخی تازه ای را بساخت- گرچه نیروی انگیزش و حیطهء ان در سه کشور یکسان نبود... به حقیقت تاریخ تحول فکری و اجتماعی مشرقزمین مبحثی است که به زمان ما در همه کشور های مشرق مورد مطالعه و استقراء واقع شده است- کشور هایی که بنیاد های کهن اجتماعی شان در بر خورد با فرهنگ و مدنیت مغرب تطور یافته اند، دامنه این گونه مطالعات همچنان گسترش و تنوع میابد. دراین عرصه، مورخ، و متفکر سیاسی و جامعه شناس جملگی در کار اند، در جستجوی حقایق و یافتن مبانی و علل آن تحول تاریخی به تامل می پردازند... در اثر توسعه سریع کشور های اروپائی و بازماندگی ملل شرق در قرن 19 برخی به این نتیجه رسیده اند که ملل اروپا فقط از راه " تفکر علمی" درست به آن درجه از تمدن و توانگری رسیده اند.
گذشته از کشور های اسلامی حتی در چین قبل از مائو نیز گروهی از روشنفکران اعتقاد داشتند که هدف اصلی چین و کلید نیکبختی فردا در شناسایی علوم یعنی در بدست آوردن تجربیات علمی اروپاست. حتی در هند آزاداندیشی چون سید احمد خان بهادر از درماندگی و ناتوانی مسلمانان نتیجه میگرفت که راه نجات شرق در گرایش به تمدن و دانش غربی است از این رو در تفسیر خود از انجیل و قران کوشش داشت در محتوای این دو کتاب آسمانی یکنوع هماهنگی و یگانگی بجوید... و تنها به آیات و دستور های استناد کند که به ترویج دانش و فکر علمی یاری رساند... ولی در همه این گفنگو ها هیچکس به این نکته اشاره نمیکرد که منظور از این راه حل علمی چیست؟ آیا فقط به یاری شناسایی علمی میتوان اوضاع و احوال کشوری را دگرگون کرد؟ و اصولآ نقش عالم در این ماجرا کدامست؟ سید جمال الدین اسد آبادی تنها کسی است که این پرسشها را جواب می گوید و اندیشه های اوست که میرزا آقاخان کرمانی را تحت تاثیر قرار داده است. در جوابی که سید جمال به مقالۀ " زمان" میدهد می نویسد :"مذهب اسلام مخالف فکر علمی نیست شاید همه ادیان هر یک به نحوی از علم و پیشرفت علمی جلوگیری میکنند... اگر فکر منطقی از آن یک طبقه بر گزیده است احساس مذهبی از آن ملتی است و تا روزی که بشریت وجود دارد جنگ میان احکام مذهبی و آزاد اندیشی ادامه خواهد داشت." لیکن میرزا آقاخان کرمانی عقل و دین را ناسازگار میداند و میگوید میان این دو قوه تناسب معکوس وجود دارد پس شگفت نیست که درهر هیئت اجتماعی که " قوۀ علم و حکمت زیاده می شود به همان درجه از اعتقادات مذهبی ایشان میکاهد".(ص 127 کتاب اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی). در حالیکه به عقیده سید جمال و یارانش طبقه بر گزیده و روشنفکر می تواند مذهب را سنگر قرار داده و علم را جا گزین خرافات سازد... در راه پیش بردن این هدف یعنی آگاه کردن ملل و دگر گونی اوضاع اجتماعی عالم اگر مهدی گری را نیز پیشه کند راه خلاف نرفته است.چه رسالت اهل قلم رسالتی است مذهبی. سید جمال در سخنرانی خویش در دارالفنون استانبول نقش فیلسوف مذهبی را از نظر شرافت و کار بری با نقش پیامبران یکی میداند و تحت تاثیر عقاید شیخیه میگوید برای تغذیه روح یک ملت یک پیامبر برای قرن های قرن کافیست حال آنکه همان ملت در هر لحظه و هر ساعت به حضور فیلسوف و عالم و اصلاح طلبی که بتواند بشریت را بسوی نیکبختی سوق دهد نیاز دارد.(21)
با چنین در آمدی به موضوع، میرسیم به مبحث بن بست اعتقادی شامل تقابل افکار نظریه پردازان دینی در کار اجرای مدرنیسم و دگرگونی دورانی که عمرش بسر آمده و باید دیگر شود.
به گمان ما این که نقش سید افغانی به عنوان مهمترین متفکر اسلامی در قرن نوزدهم در امر نهضت تجدد خواهی چه بوده و از چه راه هایی میخواسته است با استبداد و استعمار به مقابله بر خیزد، آن حسن مطلعی است که ما را ترغیب می کند با تولا به آثار و افکار آن بزرگمرد تاریخ، مطلب را تا جائیکه مآخذ و امکانات محدود و عقل قاصر ما اجازه میدهد بر کشیم.
13- داکتر اسداله حبیب، دوره امانی، چاپ مطبعه دولتی کابل، سال 1368، ص 11( سخن کاکا سید احمد، از قول شادروان عبدالهادی داوی روایت شده که در نشستی با داکتر حبیب ، اظهار کرده بود.)
14- داکتر داور شیخاوندی، جامعه شناسی ماکس وبر( جادوزدایی از جهان) نشر مرندیز، گناباد، سال 1374، ص37.
15- همان کتای، صص 98،99
16- همان، ص 100
17- محمد حسین طالب قندهاری، نگاهی به دیرز و امروز افغانستان، چاپ پیوند قم، 1362، ص 15
18- دکتور فریدون آدمیت، اندیشه ترقی و حکومت قانون، چاپ چاپخانه سپهر سال2536 شاهنشاهی تهران، صص 13و 14
19- دکتور محمد جواد طباطبایی، ابن خلدون و علوم اجتماعی( وضعیت علوم اجتماعی در تمدن اسلامی) از انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران سال 1374، برای مزید معلتات در باره مبحث سنت رجوع شود به بخش دوم از صفحه 61 تا صفحه 96.
20- دکتور عبدالکریم سروش، نقدی و درآمدی ب تضاد دیالکتیکی، چاپ بهرام ، سال 1373 ،ص 245.
21- دکتور فریدون آدمیت، اندیشه ترقی و حکومت قانون، صص 327،328،329
ادامه دارد
سیاوش:
آقای داکتر، در مباحثه های اخیر استبداد شرقی عمدتآ گرایش به قبول دیوان سالاری است تا تحلیل جامعه پراگنده، آیا همینطور است؟
داکترا کرم عثمان:
"کارل ویتفوگل"(8)در کتاب بحث انگیز خود با نام استبداد شرقی، از نوشته های انگلس در مورد آبیاری برای ایجاد" دولت های آبی"(9) استفاده کرد که در آن حکومت به علت اختیاری که در نظارت و سلطه بر امور حیاتی جامعه دارد قادر به کسب قدرت مطلقه است و نیرویی برتر از جامعه می شود. علاو بر این ویتفوگل مدعی شد که مارکس و انگلس از موضوع دیوانسالاری عدول کرده وآنرا در پرده ابهام قرار دادند تا بلکه ازاین طریق از تهمت انارشیستها مبنی بر اینکه یک طبقه حاکم دیوانی می تواند از درون یک اقتصاد سوسیالیستی متمرکز نیز سر بر آورد در امان بمانند.
این نظریه که استبداد شرقی مبتنی بر دیوان سالاری های متمرکزی است که خدمات عمومی به ویژه سازمان آبیاری های وسیع را اداره می کنند، آشکارا برای تحلیل امپراتوری های مفید است که در آن مستبدان، دیوانسالاران و سازمانهای آبیاری وجود دارندـــ چنین امپراتوری هایی در دوره های معینی در مصر، هند، چین، بین النهرین و ایران دوره های هخامنشی و ساسانی حکومت میکردند. البته این نظریه در تحلیل جوامعی که به رغم وجود مستبدان و دیوانسالاران، سازمان آبیاری گسترده ای ندارند نیز، هرچند کمتر، اما به کار می آید-از نمونه های این جوامع میتوان امپراتوری عثمانی،روسیه تزاری و ایران عصر صفوی را نام برد. اما این نظریه برای تحلیل سلطنت های استبدادی که درآن حکام درامورآبیاری و نظارت بر دیوانسالاری گسترده دخالتی ندارد به کار نمی آید. ایران قرن نوزدهم در دوران سلطنت قاجار از این گونه است. قاجارها نه تنها دیوانسالاری قابل توجهی نداشتند، بلکه بر جامعه ای حکومت میکرد که شیوه آبیاری غیرمتمرکزآن –قنات-باعث تقویت قدرت اجتماعیات و متنفذین محلی در مقابل حکومت مرکزی می شد. برای توضیح چنین شکل هایی از استبداد شرقی باید به جنبه های دیگری غیر از نظریه دیوانسالاری توجه نمائیم.(10) گفتنی است که موارد دوگانه اشکال شیوه های آبیاری متمرکز را در ادوار مختلف تاریخ افغانستان شاهد هستیم که متناسب به درجات قوت و ضعف حاکمیت های بر سر اقتدار از آن دو شکل استفاده صورت گرفته که بالطبع از نظر اقتصاد سیاسی در شکل بندی نظامهای اقتدارگرا و نا متمرکز وابسته به ایلات و اقوام مقتدرموثر بوده است. چون بر کشیدن تفصیلی چنین مهمی محتاج بررسی جداگانه است. برعلاوه دانشمندان دیگری از جمله " ماکس وبر" در مورد بحث ما، دیدگاه کاملآ استثنایی و تا حدودی غیر معمول و کاملآ ابداعی دارد که بدون تذکر از آن، بحث ما کماکان در سایه روشن ابهام خواهد ماند،از ان سبب لازم میدانم مختصری از تاملات او را در این جا ذکر کنم تا حلقه وصلی بین داده های دانشمندان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم فراهم آید .
اودر کتاب بسیارمعروفش " اقتصاد و جامعه"، آنجا که ازجامعه شناسی سیاسی بحث می کند شرح مبسوطی در باره انواع سیادت و سلطه سیاسی داردکه درآن به مبنا های مشروعیت در ساختار های مختلف دولتی اعم از شرقی و غربی، سنتی و معاصر ، فیودالی و پاتریمونیال و "کاریزمایی" پرداخته است که ما با توجه به سمت های این بحث، فقط به استنساخ نکاتی میپردازیم که او در آنها روشمندانه نحوه های عملکرد زمامدارهای سنتی شرقی را بیان کرده است. " وبر" در تشریح دولت پاتریمونیال چنین آورده است: مناسبات پاتریمونیال اساس ساختار های سیاسی را بوجود آورده و از این لحاظ تاثیر تاریخی فوق العاده
عظیم به نظر میرسد که بطور پاتریمونیال توسط فراعنه اداره می شده است. Oikosای داشته اند . بطوری که خواهیم دید ، مصر مانند یک
را حفظ کرده و رومی ها نیز با آن ، همانند یک خالصه عظیم پادشاه رفتار کردند. Oikosدستگاه اداری مصرپیوسته عناصرو خصایص
دولت " اینکاها"Inka و مخصوصآ دولت یسوعیها Jesuitsدر " پاراگوائه" متکی بر کار اجباری بود ولی معمولا املاکی که بطور مستقیم به شکل
" ملک"( Maner)اداره می شوند، تنها بخشی از قلمرو قدرت شاه یا حکمران را تشکیل میدهد. این قلمرو علاوه بر املاک مزبور، شامل مناطقی نیز
می شود که مستقیآ املاک ارباب محسوب نگشته بلکه فقط تحت حاکمیت سیاسی او هستند. با وصف این، قدرت سیاسی در مشرقزمین...و حکمرانان شرق دور نیز قلمرو های بزرگ پاتریمونیال متمرکز بود. قلمرو سیاسی حکمرانان شرق دور در کلیتش به تقریب با یک سیادت ملکی، یکسان است... سلطان پاتریمونیال سعی میکند قدرت بر رعایای سیاسی همیشه به قشون متکی باشد که مختص این هدف تشکیل شده و منافع شان با منافع سرور کاملآ بهم پیوسته باشد.(11)
متعاقب این تفصیل" وبر" روند های تشکیل و تاسیس قشون های از گونه سازمان نظامی تئوکراتیک اعراب را که بر اساس قبایل بوجود آمده بود و جنگجویان مذهبی و غنیمت طلب که فتوحات بزرگی کرده بودند و یا عباسیان که سپاهیانی مرکب از برده های زرخرید-عمدتآ- غلامان ترک را فراهم آوردند و یا مصریان که اردوی شان متکی بر " ممالیک"یا برده های ابتیاع شده بود همه و همه ضامن بقای دولت پاتریمونیال از نوع شرقی آن بود که در بخش های عمده ای از خلافت اسلامی سر انجام قدرت سیاسی را بدست گرفتند، از جمله ممالیک مصر و ترکان غزنوی و غیره که سلاله های قدرتمندی را بنیاد هستند . از توضیحات" ماکس وبر" بر می آید که اول قشربندی بین اقشار اجتماعی رویهمرفته باز بود ویک برده با استفاده از همین امکان می توانست رفته رفته بر صریر قدرت برسد، در حالیکه ما در تاریخ غرب به چنین نمونه های بر نمی خوریم. دیگر مشروعیت از قدرتی سر چشمه میگرفت که به قول" وبر" متکی به " کاریزما" بود. چون چنین اصطلاحی در جامعه شناسی " وبر " جایز اهمیت فراوان است و بحث ما را بیشتر باز می کنند،باشدکه این اشارات پرده از ابهامات زیادی پیرامون نقش شخصیت و قدرت در خاور زمین برگیرد.
او می نویسد: زور همانند کالای نادری است که بسیاری از مردم می کوشند هرچه کمتر تحت زور قرار بگیرند .ممکن است سیاست به عنوان یک پیکار پیگیر بخاطرکسب اقتداربرای خود و پرهیز از پذیرش اقتدار دیگران تحلیل شود...اما قدرت همانند یک " کیک شرینی است که بر حسب سهم بریده شود" در غیر آن می تواند منشاَ صف آرایی افراد باشد بنابرین یکی از معایب شکل سازمانی شخصیت وند( مبتنی بر شخصیت) آن است که نه کارایی دارند و نه به آسانی قابل کنترول می باشند... این معایب سیاسی انگیزه ای برای بالیده شدن نوع دیگر سازمان یعنی: "بروکراسی" گردید. پادشاهان و خان ها از مدتها پیش دریافتند که آنها می توانند از اتلاف اقتدار نه تنها با واداشتن خدمتکاران به جاسوسی یکدیگر( که یک سازمان را به پنهانکاری و باند بازی می کشاند) بلکه به وسیله وضع کردن قوانین کلی جلوگیری کنند." ودستگاه های نظارت بر اجرای قوانین و استخدام کارمندان تمام وقت را در نظر بگیرند. اما در خودر یاد آوری است که دیوانسالاری در شرق نه به خاطر تامین عدالت اداری و انفاذ قوانین عام المنفعه بوده است بلکه پی افگندن چنین نظاماتی به خاطر تحکیم قدرت هر چه بیشتر فرمانروا بوده است که می توانسته در یک آن گلیم آن همه دم و دستگاه را بر چیند و احکام بی بر گشت را جانشین گرداند. مراد ما خالی بودن جایگاه آن قوانینی در بوروکراسی های سابق خاور زمین است که بر مدار عدل و اراده مردم می چرخند و اصول و رفتار دموکراسی را ضمانت می کنند.
8) K.Wittfogel,Orieutal Despotism,( New Haven,1957).تذکراز مولف کتاب
9) Hydroulic States
(10
یرواند آبراهامیان ، مقالاتی در جامعه شناسی ایران، فشرده صفحات 10،11،12 ) در رابطه با" دولت های آبی"ونظریات ویتفوگل،از دیدآقای داکترعثمان،پژوهشیبسیاردقیق وارزشمندیقابلمطالعهاستکه در صفحات73تا 83دائرهَِ المعارف بزرگ اسلامی جلداول،نشر مرکزدائره المعارف بزرگ اسلامی،چاپ تهران ، سال1367 شمسی آمده است.
(11
ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، مترجمین داکتر عباس منوچهری، داکتر مهرداد ترابی نژاد، داکتر مصطفی عمادزاده ، نشر مولی، چاپ اول، سال 1374، صص351،252،353.
(12
میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ امریکن سپیدی، هرندن، ورجینیا1367 برابر با 1988 میلادی، ص 361.
ادامه دارد
سیاوش:
آقای داکتر،بیگمان چنین توجهی بیش از اینکه راه به ریشه ببرد بیشتر عطف به علل و عواملی میشود که بعد از سُلطه استعمار بر خاور زمین پدید شده و از اوایل قرن نوزدهم به بعد اسباب بیداری شعور ووجدان ملل آسیایی و افریقایی را فراهم آورد است،سینه این گفتمان را چگونه میتوان شگافت؟
داکتر اکرم عثمان:
شگافته نمی شود مگر اینکه روند های تحول وDiscourse به عقیده من درون این گفتمان
تکامل اقتصادی- اجتماعی (آسیا-افریقا) را با اروپا بسنجیم و ببینیم که راز تکامل و تعالی مغرب زمین در چه حکمتی نهفته است.
دکتورامیر حسین آریانپور جامعه شناس بزرگ ایرانی این موضوع را در مورد ایران چنین باز می کند:جامعه های اروپایی در طی تاریخ خود به برکت تکامل اقتصادی و رشد طبقات اجتماعی، انقلابات مهمی به خود دیدند و پس از طی مراحله تجانس ابتدایی ، مرحله های برده داری و زمینداری را پُشت سر نهادند و به مرحله سرمایه داری و احیانآ مرحله جامعه داری رسیدند. اماجامعه ما مراحل تکامل را با این نظم و سرعت نگذرانید. مردم ایران در طی سه هزار سال اخیر از مرحله تجانس ابتدایی به مرحله برده داری و زمینداری ارتقا یافتند، ولی در قرن پیش از تحولات بعدی بازماندند. از این گذشته برده داری ایرانی محدودتر از برده داری اروپایی بود، و زمینداری با آن که عناصری از مرحله برده داری را در خود حفظ کرده، به شدت زمینداری اروپایی، رعایا را به املاک زمینداران مقید نگردانید.
برای تبین این تفاوت می توان چنین گفت: اجتماعات ایرانی از دیرباز بر اثر خشونت محیط طبیعی- خشکی اقلیم، کمی آب و دوری آبادی ها از یکدیگر و دشواری ارتباطات . اختلافات انسانی – تنوع نژادی و اقتصادی و زبانی و دینی، ناشی از تاختن ها و کوچیدن های اقوام شبان پیرامون نجد ایران به داخل آن و در نتیجه نابرابری فرهنگی ساکنان ایران وبراثرآن نابرابری فرهنگی( مقابله مخرب فرهنگ کوچ نشینی با فرهنگ شهر نشینی) به خشونت اخلاق و انزواطلبی و همستیزی کشانیده شدند و حکومت هایی که این اجتماعات را گردانیدند، در برابر خشونت داخلی ومزاحمت خارجی شدیدآ به استبداد گرائیدند، و سراسر زندگی اجتماعی را زیر سلطه خود گرفتند. به سبب مداخله استبداد آمیز حکومتها در همه شئون اجتماعی و از آن جمله در فعالیت های تولیدی و نیز به سبب هجومهای مخرب پیاپی چه از داخل و چه ازخارج نجد، تکامل عمومی اجتماعات ایرانی بار ها دچار توقف و حتی سیر قهقرایی شد و تا قرن گذشته( عصر دود مان قاجار) ارتقا از مرحله زمینداری به مرحله سرمایه داری امکان یافت.
در قرن گذشته با تخفیف هجوم های مخرب و به الهام از تمدن اروپایی حرکتی در صناعت ایران پدید آمد، ولی به سبب مداخله مستبدانه حکومتها و مزاحمت عمیق امپریالیزم اروپایی که برای ربودن بازار های کشور های خارجی، صنعتی شدن آن کشور ها را نمی خواست، پیشرفت صناعت وبه تبع آن رشد اقتصادی و تکامل اجتماعی سخت کند شدند.(3)
نظر به اینکه طرح ما به ضرورت در چهارچوب مرزهای فعلی جغرافیایی نمی گنجد و یک حوزه بسیار بزرگ ثقافی و تمدنی را در نظر دارد، لاجرم باید گفت که آثار و نتایج حاصل از دریافت های ما نیز مقید به و ضعیت ژئوپولیتیک موجود نخواهد بود چه مرزها و حد بندی هایی که از قرن نزدهم بدینسو بخاطر مطامع ابر قدرت وقت، اعتبار و رسمیت یافته اند از جانبی محدود های مناسب برای یک بررسی تاریخی نیستند و از جانب دیگر حصر عقلی دارند و در تمام جستار ها بخصوص در مبحث مربوط به گره ها، گسست ها و امتناعهای تفکر سیاسی پای چوبین! استدلال های ما را چوبین تر خواهد کرد.
به همین دلیل وقتی ما خصایص عام یک کشور دیوار به دیوار را به مثابهء یک مدل تاریخی قابل گسترش میدانیم نبایدسوء تعبیر شود و در قالب های تنگ حدود و ثغور موجود که البته پاسخگوی برخی از مشکلات دولت های کنونی منطقه می باشد و در جای خود شان اهمیت دارند به داوری گرفته شوند.
سیاوش:
آقای داکتر تفاوت های اساسی میان استبداد شــرقی و فئودالیزم کدامین اند؟
اکرم عثمان:
دانشمندان معاصرعلم سیاست که علاقمند به مقایسهء ساختار های نظامهای قدرت در گذشته بوده اند، اولین پژوهشگرانی اند که تفاوت اساسی بین فئودالیزم و استبداد شـرقی را به صورت روشمندانه روشن ساختند.آنها نشان دادندکه چگونه( سلطنت های فئودالی اروپا) در بهترین صورت،ازجانب اشرافیت مستقل موروثی و نهاد هایی که سر پرستی املاک غیرمنقول را به عهده داشتند و جوامع شهری با قوانین و حقوق شهروندی ومعافیت ها و مزایای ذاتی شان،محدودشده بودند. واینکه چگونه مستبدین شرق، در بهترین صورت از طریق دیوانسالاری موروثی، حکومت نموده وهیچ مالک خصوصی را توان رقابت با آنها نبوده است، موضوعیست کلیدی که ما را به ماهیت کاملآ متفاوت قدرت فرمانروایان شرقی از جمله افغانستان، ایران و آسیای میانه رهنمون می شود. بنابرین یک پادشاه شرقی در قلمرو و حیطه قدرت اش با هیچ مانع و محدودیتی مقابل نمی شد و هیچ میانجی مستقلی بین آنان و رعایای شان موجود نبود.
متعاقب آن "دیویدهیوم" در این بحث که سلطنت های محدود،قادرند ثبات اجتماعی را با امنیت فردی تلفیق کنند،" ماکیاولی" را برای کشف یکی از حقایق جاویدان سیاسی که هیچ زمان و حادثه ای نمی تواند آنرا تغیر دهد. به تحسین و تائید گرفت. ماکیاولی در مبحث مربوط به خصایل یک شهریار و طرز ادارهء او پی برده بود: یک پادشاه ممکن است به دو طریق متفاوت بر مردمش حکومت کند. او می تواند شیوهء پادشاهان شرق را در پیش گیرد و قدرتش را تا آنجا گسترش دهد که هیچ امتیازی برای رعایایش در نظر نگیرد، مگر آنچه بی واسطه از سوی خود او صادر شده باشد یعنی نه تفوق موروثی ، نه شرافت و ثروت موروثی و در یک کلام ، نه احترامی در بین مردم، مگر آنچه از طریق خواست مشخص او صورت گرفته باشد. در نوع دیگر، پادشاه ممکن است قدرتش را بصورت ملایم تری اعمال کند و مانند دیگر شهریاران اروپایی راه های دیگری برای احترام ( قایل شدن) غیر از لطف و لبخند در نظر آورد.(4)
درسده های مابعد" مونتسکیو" و" هگل" از جمله فلاسفهء برجسته ای بودند که شرق برای شان جذابیت یافت آنان تفاوت های را که " ماکیاولی" و " هیوم" بین نظامهای سیاسی شرق و غرب قایل بودند ، پذیرفتند. اما تحلیل های خود را فراتر برده و تفاوت در نظام شرق و غرب را بر بنیادفرهنگی توجیه کردند. در نزد مونتسکیو، جوامع شرق بر خلاف غربی هیچ "محدودیت" و " واسطه" و " ممنوعیتی " برای حاکمان شان قایل نیستند، زیرا که اس اساس این جوامع یک اصل اساسی است ـــ ترس:" در این جوامع انسان خلق شده است تا از ادارهء مطلق حاکم، کورکورانه اطاعت کند و انگیزه اش ترس است." به عقیده"هگل" جهان شرق در قیاس با جهان ژرمنی، نتوانست طبقه ای با حقوق مستقل ایجاد کند زیرا در مرتبهء تاریخی پایین تری از "شعور به آزادی" قرار داشت:" شرق میدانست و اکنون نیز میداند که تنها یک تن آزاد است،و جهان یونانی و رومی میدانستند که گروهی از افراد آزادند، وجهان ژرمنی نیز میدانند که همه آزادند." (5)
" مارکس" و " انگلس" به عنوان جانیشنان هگل این نظر را که فرهنگ بر چارچوب نهاد های سیاسی اثر میگذارد، در شکل کلی پذیرفتند(6).در این رابطه" ارنست مندل"در اثر خود به نام "شکل گیری اندیشه اقتصادی کارل مارکس" می نویسد که وجود دیوانسالاری فوق العاده عظیم پاسخی است بر این پرسش که چراطبقات مستقل اجتماعی که از قدرت اجتماعی و سیاسی نیز بر خوردار باشد، در جوامع شرقی پدید نیامد.(7) احتمال داردچنین برداشتی از سوی "ارنست مندل" مبتنی بر این نظر دانشمندان اول الذکر باشدکه در" گروندریسه"برفرضیه جامعهءپراگنده بیش از فرضیه" خود کامگی ودیوانی تاکید دارد"اوآورده است:من فکرنمیکنم کسی بتواند برای استبداد آسیایی بنیادی محکم تر از قالب های کوچک سازمانهای اجتماعی که عبارت اند از طوایف، قبایل و دهکده ها تصور کند. این " دنیا های کوچک بسته محلی" با اقتصادی خود بسنده و با "علقه های خونی" که افراد جامعه را به یکدیگر پیوند میزند، اغلب دارای زمینهای اشتراکی و سازمان های خاص پدر سالارانه خود بودند که غالبآ به دلیل وسعت سر زمینه از یکدیگر جدا مانده بودند...
(3
داکتر امیر حسین آریانپور، بن بست تاریخی علوم اجتماعی ، ماهنامهء فردوسی ، تهران ، تیر ماه 1346، ص.2 .
(4
یرواند آبراهامیان ، مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی ایران، مترجم سهیلا ترابی فارسانی ، چاپ فاروس سال1376، صص4و5.
(5
همان، صص 2و3
(6
داکتراکرم عثمان در شماره هفتم صریر سال 1375 چاپ هالند و شماره 18 مجله آفتاب سال 1375 چاپ ناروی نظرات بنیادگذاران " نظریه مادی تاریخ" از جمله مارکس و انگلس را به بررسی گرفته است، خواننده ء علاقمند را به خواندن آن مقاله ها دعوت میکنیم.
(7
یرواند آبراهامیان، مقالاتی در جامعه شناسی ایران، ص 11 ( برای آگاهی هرچه بیشتر از موضوع مولف کتاب فوقکسانی را که در پی معلومات بیشتر هستند به مطالعه کتاب زیر توجه میدهد :،
La Pensee, Nos.114(Jan.-Feb.1964), 121 (July-aug.1965) and 129(Sep-Oct 1966).
درباره " صورتبندی های اقتصادی ماقبل سرمایه داری""(E.Hobsawm)به گفت مولف: معرفی کتاب اریک هابزبام
ادامه دارد
سیاوش:
آقای داکتراکرم عثمان آیا سامان دادن یک جامعه آزاد و آباد و بدون سامان دادن یک نظام جامع، کار ساز و امروزین اندیشه ای که ضامن توجه به الزامات جهان جدید باشد ممکن است؟
داکتر اکرم عثمان:
به پنداشت من خیر، سامان دادن یک جامعه آزاد و آباد و بدون سامان دادن یک نظام جامع، کار ساز و امروزین اندیشه ای که ضامن توجه به الزامات جهان جدید باشد ناممکن است.بنابر آن شماری از روشنفکران ونوا ندیشان مابا عنایت به چنین معضلی طرحهایی برای حال وآیندل جامعه ما ارائه کرده اند که در حقیقت تجدید نظر کلی یا قسمی بر ظوابط سفت و سختی است که در عمل نا توانی و کوتاهی اش را در این بیست و شش سال اخیرتاریخ کشورما نشان داد و به تاریک اندیشان میدان داد که قدم به قدم تحول طلبان را به حاشیه برانند و تمام مجراها و منافذ تنفس سیاسی را ببندند.
من با انگیزه همسویی با تمام کوشندگان راه های تحول و ترقی اجتماعی کوشیده ام که در حاشیه تاملات و پژوهش های بسیار سودمند آنها ، دیدگاه های خود را عنوان و داوری و نقد آزاد آن دانشوران را آرزو نمایم.
به همین منظور مخصوصآ در هشت سال اخیر چه در نامه امید چاپ امریکا ، چه در نامۀ آفتاب نشریه ایرانی های مقیم دنمارک ، چه در نامه صریر که چند سال قبل در هالند نشر میشد و چه در نامه روشنی و آینده و فردا و غیره پژوهش واره هایی چون"چگونگی تحول تاریخ در خاورزمین"، " نهضت مشروطه خواهی در افغانستان" ، "چگونگی احیای قکر دینی در منطقه ما" ، "افغانستان در ملتقاو چنبره بازی بزرگ" و... را به چاپ سپرده که با قبول خوانندگان آن مجله ها مقابل بوده است.
سیاوش:
آقای دکتر شما به عنوان کردن دیدگاه های تان با انگیزه همسویی با تما م کوشندگان راه های تحول و ترقی اجتماعی اشاره کردید، ممکن است مفردات دیدگاه های خویش را برای خواننده گان "زندگی" بر شمارید؟
داکتر اکرم عثمان:
البته چرا نی ، مفردات دیدگاه های من ازاین قرار اند:
1- ایدیولوژیک کردن یک عقیده سیاسی در طیف های چپ و راست باب داوری و نقد آزاد را می بندد و آن طرز تفکر را انتقاد ناپذیر و اطلاح ناپذیر می سازد. حاکمیت های از آن قماش در گذشته و حال سرکوبگر مردم و انعطاف ناپذیر بوده اند.
2- بنابرآن از شمار جهانبینی های امروزی، همانهایی پویا و پایا میمانند که در زمان و مکان شناور اند و اجازه میدهند که هرروزو هر ساعت در بر خورد با حقایق جاری محک بخورند ودر برابر گرما وسرمای روزگار قابلیت قبض و بسط شانرا حفظ نمایند.
3- استوار کردن الزامی میکانیزم های اداره و پیشرفت یک جامعه بر پیشگویی های کاهنامه این یا آن ایدیولوژی و تبعیت شان از مبانی فلسفی ماتریالیسم یا ایدیالیسم ، خود مختاری انسان را زیان میرساند و با نظام غیر دینی( نه الزامآ ضد دین) هماهنگی ندارد.
منطقآ بدیل مطلوب یک حکومت تمامیت خواه دینی، حکومتهای تمامیت خواه دیگری از سنخ استالینی و هیتلری بوده نمی توانند. چنین کاری مصداق آن مثل معروف است که: اززیر باران بر خیزیم و زیر ناوه بنشینیم!
حکومت های نوع دوم نیز حق مشارکت تمام لایه های اجتماعی را فدای حضور اجباری یک طبقه مینمایند.
مشروعیت انواع حکومتها اعم از چپ و راست وقتی تامین میشود که حسن و قبح افکار و رفتار شان ار بوته نقد و داوری آزاد توده مردم بگذرد و در برابرمراجع فوق قوه مجریه پاسخگو باشد.
4- در وضعیت حاضر که ملت ما طعم شرنگ شکلهای مختلف نظامات تمامیت خواه را چشیده است شاید صلاح نباشد که شرط ورود یک جریان چپ سیاسی را اعتقاد لابدی و تعبدی به ماتریالیسم یا ایدالیسم بدانیم و آخرامر با " جوقی از جانوران سیاسی" مقابل شویم که تمام دستاورد تمدن چند هزار ساله ما را بر باد دهند.همان کاری که در چند سال اخیر شاهد ش بودیم.
سیاوش:
آقای داکترشما علت اساسی شکست حاکمیت چپ را در افغانستان در این مسئله می بینید؟
داکتر اکرم عثمان:
تاریخ معاصر افغانستان ثابت میکند که بی توجهی به ارزشهای سنتی مردم خطرات بزرگی را در قبال دارد و زیانش بمراتب بر سودش می چربد. از کجا که یکی از علل شکست حاکمیت چپ در افغانستان سوء استفاده مخالفان داخلی و خارجی از چنین بر چسپی نبوده باشد. روشنفکران ما در این طیف حق تکرار اشتباهات شانرا ندارند.
شاید شایسته ترین راه رسیدن به قدرت سیاسی، استفاده مسالمت آمیز از امکانات یک جامعه لائیک و مدرن باشد تا دامن زدن آشوب بنام پرولتاریا و توجیه ترور دولتی بنام طبقه کارگر.
سیاوش:
عده ای را عقیده برین است که تعداد زیادی ازمامردمان عنعنی هستیم ودر بطن و متن ساختار های قوم و قبیله و دسته های دیروزی زندگی میکنیم واز دموکراسی در عمل بسیار فاصله داریم. یعنی ما بسیارعقب از تاریخ هستیم. در قرن بیست ویکم زندگی میکنیم اما با این قرن ، ایجابات ، تحولات و الزامات آن بیگانه هستیم. خلاصه دیروزما بر امروز ما حاکم است، نظر شما در مورد چیست؟.
داکتر اکرم عثمان:
چه بخواهیم وچه نخواهیم گذشته در ما وجود دارد و جامه دوز تاریخ و روزگار، آن را در گوشت و پوست ما بخیه زده است. با کمی مبالغه، ما مردمی گذشته زده! و گذشته گرا هستیم ودر زمان حاضر نیز در عصر جن وپری و خوابنامه ها، روایات تخدیرکننده و افسانه های خواب آور زندگی می کنیم.
علیرغم ادعا های بلند و نقاب های رنگارنگ امروزی، در آخرین تصفیه های حساب به سهولت، طشت ما از بام می افتد و باز به رگ و اصل ونسب و خیل وختک! خویش بر می گردیم و همان عبا وقبای سابق خود را می پوشیم. از همین جا به گواهی و شهادت من، مخصوصآ در سی چهل سال اخیر بنا به اجبار یا ضرورت یا هر بهانه دیگری، با رهاجامه بدل کردن و جا به جائی موقعیتهای سیاسی و عقیدتی، وآمد وشدمهره های عامل سیاستگرا از موضعی به موضع دیگر صورت گرفته است، به صرافت دیده شده که به دلایل تاریخی و سوخت و ساخت بسیار خاص جامعه باستانزده ما، خط کشیهای تیره ای و تباری وعنعنه ای و سنتی در قیاس با تقسیمات طبقه ای به مراتب پررنگتر درشتروچشمگیر تر بوده و جاذبه وکششی بیشتر داشته است.
اگر چنین فرضی را جدی بگیریم باید درقید احتیاط اذعان کنیم که بحران بیست وچند سال اخیر از تقابل نظریه های معاصر سیاسی- فلسفی با یک جامعه سنتی فلاحتی پدیدآمده است وتا نسبت بین تجدد و سنت رادر کشور ما کشف نکنیم به یقین کامل هیچ یک از هدفهای امروزی را چه در چهار چوب دموکراسی لیبرال و چه درمحدودهء جهان بینی چپ بکرسی نخواهیم نشاند.
با این تمهید کوتاه باید از خود بپرسیم که طی این مدت آیا گندم تر بود یا آسیا کند و یا هردو؟
تا جائی که من دریافته ام شماری از روشنگران ما هوشمندانه یک بعُد بسیار مهم قضیه را که ناشی از برداشت و کاربرد شتابزده ایدیولوژی جناح چپ طبقه کارگر می باشد بسیارنیکو بر کشیده اند که گام بلندی در نقددانش سیاسی به شمار میرود و تردیدی ندارد که جانب دیگر مساله را که مبحث جان سختی مقاومت دیرینسال سنن سیاسی ما در برابر تجددمی باشد هوشمندانه و شجاعانه خواهند شگافت.در موازات چنان کنکاشی من میکوشم به مثابه یک ابجد خوان، تصویری نیمه روشن از این معضل اندیشه بدست دهم تا نظر دیگران چه باشد.
پس به عنوان مدخل یا پیش در آمد پرداختن به مساله، نخست اجمالآ به سیر تطور اندیشه سیاسی و بن بست های آن در منطقه ما می پردازیم و از آن پس در قیاس باتطور فلسفه سیاسی در مغربزمین محاسن و معایبش را بالا می کشیم.
در این باره شایان گفتن است که ما به جامعه ای زمین بسته تعلق داریم و زمین بستگی در رگ و روان ما ریشه دارد. زمین و آب کماکان مهمترین مقولات زندگی اجتماعی ما را تشکیل میدهد و شاید هیچ مساله ای نباشد که به گونه ای با این دو مهمترین مقوله دیروز، امروز و فردای ما تماس نگیرد. مبرمترین تناقض طبعیت و تاریخ حوزۀ جغرافیایی ما را دوبیکرانگی تشکیل میدهند. یکی وفور وبیکرانگی زمین و دیگری قلت ناکرانمند آب –تقابلی اقلیمی و طبیعی که تاریخ اجتماعی و سیاسی ما را دچار محدودیت کرده و برجغرافیای ذهن ما اثری ژرف کرده است.
در منطقه ما هر کشوری به مقتضای اوضاع و احوالش به حل این دو مشکل اقدام کرده و به کرات تجاربی از گونهء شورشها ، سر کوبها و انقلابات اجتماعی را پشت سر گذاشته است. درتاریخ معاصر ایران، انقلاب مشروطه رفورم ارضی محمد رضا شاه و انقلاب سال 1357 برهبری آیت الله خمینی بدون شک بازتاب های مناسباتی بوده اند که عمدتآ از همان سر چشمه ها آب میخورند و هنوز هم ثبات حاکمیت موجود ایران را عزلت دهقانان کم زمین و بی زمین و محرومیت روستائیان آواره ای تهدید میکند که حاشیه نشین شهر ها هستند.
در افغانستان هم که دو رفورم ارضی ناکام را پشت سر گذاشته است چنان در غرقاب معضل زمین و آب دست و پا میزند که بود و نبودش را به خاطر نیم نان و نیم نفس در گرو گذشته است.
کشور ها آسیای میانه که از سکوی یک جامعه فلاحتی با جستی اجباری و بی هنگام بسوی سوسیالیسم پریدند و دو شکل مالکیت دولتی – "کلخوز " و"سوخوز" را تجربه کردند بعد ازانهدام دولت شوروی بار دیگر در پله های نخستین سالهای سدهء بیستم قرار گرفته اند و شاید بزرگترین بازندهء قرن بیستم آنها باشند که از نو به اصلاح غلط خوانیهای تاریخ شان نشسته اند.
امپراتوری عثمانی برای دفع تهاجمات ملل مسیحی اروپا برآن شد تا قوای نظامی اش را با استفاده از فنون جنگی غرب آرایش تازه بدهد، از همین سبب ادارهء تنظیمات را که بیشتر توجه به تجدید سازمان قوای نظامی داشت بوجود آورد.(2).
2
داکتر محسن عزیزی،سیاست خارجی اتحادشوروی، برنامه درس دورهء دکتوری رشته سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، سال
1348
ادامه دارد
سیاوش:
آقای داکتر آیا ارایۀ قرائت نوین از تحول اندیشه تاریخ ما را کمک خواهد کرد تا واقعیت ها را از زیر تاثیرات «نظریه خطی تاریخ» رهایی بخشیم؟
داکتر اکرم عثمان:
در باره تاریخ معاصر افغانستان سخن فراوان رفته است. مورخان داخلی و خارجی از زوایای مختلفی این مهم را برکشیده اند که روایت های متفاوت ازفراز و فرودحوادث سدۀ متلاطم اخیر در کشور ما می باشد.
بزرگمردانی چون ملا فیض محمد هزاره، میر غلام محمد غبار، احمد علی کهزاد، عبدالحی حبیبی، میر محمد صدیق فرهنگ با روغن جان و خون جگر شان تاریخهای پار وپرار ما را رقم زدند که نخستین آگاهی های ارجدار در باب چونی و چرایی رویداد های مهم زندگی سیاسی و اجتماعی ما بودند.
ما با بهره گیری از آن دستنوشته ها، دریافتها و داوری ها رویهمرفته پی بردیم که در کجای تاریخ و جغرافیا قرار داریم و تاریخ راستین ما چه می باشد. اما اتخاذ یک مشی کار ساز بدون تشخیص و تثبیت موضع دقیق ما در پهنه جهان و منطقه میسر نیست و راه به منزل مقصود نخواهیم برد،بنابران و از همین جا در راه رسیدگی به عضویتی بهتر وارگانیکتر باید مراحل تازه ای از درک نظری و شعور سیاسی را تجزیه کنیم و بکوشیم که نظریه های تازه توسعه اجتماعی و شناخت روند های حرکت تاریخ را نیک دریابیم.
متاسفانه در سی سال اخیر کسانی تحت تاثیر«نظریه خطی تاریخ» وهمکاسه کردن اوضاع و احوال تمام کشور ها در ظرف واحدی، در حق واقعیت های تاریخی مرتکب اشتباهات جبران ناپذیر شدند.آنهاخودبه بیراهه رفتند وهم کثیری از روشنفکران هواخواه شانرا به بیراهه بردند. آثار چاپ شده از سوی آنان بیش از توجه به عوامل درونی که اصل و مبنای دگرگونی های اجتماعیست، اسباب وعلل خارجی را مبنا قرار دادند و در آئینۀ دیگران صورت خود را و وطن شانرا تماشا کردند،از جمله نهضت مشروطه خواهی در افغانستان را عمدتآمتاثر از انقلاب اکتبر در روسیه تلقی کردند که خبر از بی خبری، خود کوچک بینی ،ازخودبیگانگی و استحاله در وجود دیگران میداد.
پس بی آنکه اهمیت جنبی عوامل بیرونی را نا دیده بگیریم لازم است بخود بر گردیم و در انبوهه این همه کتاب، رساله و نظریه های تحول اجتماعی سر فصل تاریخ معاصر ما را که باب ورود مقدماتی به دوران جدید است معین کنیم.
من در این زمینه با کسانی همنظر هستم که نهضت مشروطه خواهی در افغانستان را اس اساس جنبش های ملی و مترقی در وطن ما میدانند.و آنرا به عنوان قرائتی نوین از تحول اندیشه تاریخ برسمیت می شناسند.
سیاوش:
آقای داکتر خاستگاه مشروطه خواهان ما در بر گیرنده چه آرمانهای بود؟ در پی مقید و مشروط کردن چه چیزی بودند؟ آیا آنچه را که طلب میکردند موانع اعتقادی و نظری بود یا موانع مرئی و مادی ؟
داکتر اکرم عثمان:
بیگمان پاسخ پرسش اول در متن آن پرسش نهفته است . با این توضیح که قدرتی قاهر، نامحدود، لجام گسیخته، تاریخیت یافته، فعال ما یشا و ناملتزم به هیچ شرطی، پیشگامان آن جنبش را به چالش میخواند که در وجود سلطنتی مطلقه تبلور یافته بود.
از بدو تاَسیس حاکمیت سیاسی در کشور ما یا درستر بگویم در منطقه ما، نظام حاکم، حول این قاعده می گشت:
- تامین امنیت به شرط استقرار حکومت استبدادی.
- برهم خوردن امنیت و نظم و نسق امور به شرط بر انداختن آن حکومت استبدادی.
- تامین مجدد امنیت به شرط احیای آن حکومت استبدادی.
دور باطل تاریخ ما را همین حرف و حدیث مختصر تشکیل میدهد که هم در جغرافیا، هم در روابط معاشی و هم در اعتقادات ماوراء طبیعی ما ریشه داشت و برغم نا رضایی ها و شورش های بی شمار، توده مردم درونش را نشگافته بود و نمیدانست که چگونه افسونش را بزداید.
عقلای قوم در گستره حوزه زندگانی ما ودیگرسر زمینهای اسلامی به قدرتوان کوشیده اند آن حصار هفت لا وبی دریچه را با تیشه و تبر و قلم وقدم بشگافند و راهی به فضای باز و آزاد بکشایند اما بخاطر سلطه مطلق تک اندیشی و تهدید و تخویف شهنه و شیخ راه به منزل مقصود نبردند.
چنان وضعیتی تا نطفه بستن افکار مشروطه خواهی در وطن ما دوام آورد و بی تردید نخستین کسانی که آگاهانه آن فارمول را زیر سوال بردند طلایه داران جنبش مشروطه بودند.از همین سبب تاریخ ما را به دو دوره میتوان تقسیم کرد.
سیاوش:
آقای داکتر فرمودید آن فارمول را طلایه داران جنبش مشروطه زیر سوال بردن ،آیامنظور شما از دروان جدید جوانه زندن اندیشه های نو است؟ این دو دوره که شما از آن یاد کردید کدام اند؟
داکتر اکرم عثمان:
این دو دوره را میتوان چنین تقسیم و نامگذاری کرد:
- دوره پیش ازمشروطه خواهی
- دوره بعد از مشروطه خواهی
قبل از همه لازم می افتد که شمه ای در باره تاریخ و جغرافیای تاریخی و اوضاع و احوال مردمی که در آن بسر میبرند توضیح دهم و به قدر توان در باره محتویات ظرفی سخن برانم که مهمترین مظروفش جوانه زدن اندیشه دوران جدید بود.
مردم ساکن در افغانستان کنونی از چند هزار سال در واحد های مختلف جغرافیایی با هندی ها ، ایرانی ها و باشندگان ماوراءالنهر همزیستی داشته و سر زمینی که این ملل و اقوام در آن بود و باش داشته اند همواره تحت تاثیر حرکات تاریخی ، دستخوش تحول بوده و قدرت سیاسی به اقتضای غلبه اقوام بر یگدیگر از دستی به دستی، از عشیره ای به عشیره ای و از قومی به قومی رسیده است. از همین سبب نه یگانه بلکه مهمترین عامل تاسیس،تشکل و تشکیل حکومتهای سیاسی در حوزه جغرافیایی ما عنصر تهاجم و غلبه نظامی بر یگدیگر بوده است.
از سوی دیگر هیچگاه مجا لی ارادی و دموکراتیک فراهم نشده تا عناصر همخون و همتبار واحد های دلخواه جغرافیایی شانرا تشکیل دهند و کشاکش های مذهبی، زبانی و فرهنگی گریبانگیر شان نباشند.از همین جا ملل مغلوب یا اقوام شکست خورده با عنف و زور یوغ سلطه اقوام غالب را بدوش کشیده و با آنها تر کیب شده اند.
در سده نزدهم وقتیکه پای ابر قدرت های انگلیس و روسیه در منطقه ما باز شد، عوامل نیرومند دیگری به تبع منافع آنها دخیل قضایا شدند و حدود و ثغورممالکی را که از قبل بی قواره و نا منطبق با موازین حقوق بین المللی بودند تغیر دادند و بعد از چانه زدن ها و تعین حوزه های نفوذ، دولت های پو شا لی ! یا میناتوری ! برپا کردند که فقط ظواهر و شکل یک حاکمیت خود مختار را به نمایش میگذاشتند.
بنابران غالب دولتهای گرد و نواح ما و حکومتهای حاکم در افغانستان از اجزای مورد منازعه با یگدیگر تشکیل شده اند و هر یک همینکه سایه سر قدرتمند داخلی و خارجی را دوردیده اند با ارایه قباله های کهنه و نو به جان هم افتاده و بحرانهای مرزی و میانقومی را دامن زده اند.
پس بحران های سیاسی ، اختلافات مرزی، جنگهای منطقه ای، نقاضت های قومی، زبانی و مذهبی در ذات و بافت تاریخ تشکل این دولتها نهفته است و همیشه ضعیف ترینها معروض با خطر تجزیه و حتی انهدام بوده اند. بنابرآن، مطالعه وضعیت سیاسی موجود افغانستان وقتی میسر است که ما در ارتباط با محیط تاریخی، جغرافیایی و ژیوپولیتیک منطقۀ ما در پی شناخت، تابها ، بازتابهای حوادث ناشی از کشورکشایی ها، دخالت ها، تر سالی ها، خشک سالی ها، قحطی ها، کوچیدن ها و آوارگی های بزرگ برائیم که اسباب تشکیل مرز های موجود ما را فراهم کرده اند.
ادامه دارد