«نومن» (noemen) و «فنومن» (phenomen)

 ف. ک

 

كانت فيلسوف آلمانى، از دو واژه «فنومن» (phenomen) يعنى آنچه كه از راه تجربه و حس قابل درك است و «نومن» (noumen) يعنى آنچه كه از راه تجربه قابل درك نيست براى اين منظور استفاده مى كند. كانت و پيروانش، معتقد بودند كه ذهن فقط مى تواند، ظواهر و پديده ها (فنومن) را بشناسد و از شناخت نومن ها، ناتوان است. البته از ديدگاه كانت، شناخت نومن ها از طر يق عقل ممكن نيست، اما از طريق اخلاق، امكان پذير است.برخى دانشمندان بر اين ادعايند كه فهميدن و تبيين دقيق جهان با استفاده از روش علمى، ممكن است و روش علمى يعنى مشاهده دقيق و آزمون نظريه ها توسط تجربه. البته آنها اين ادعا را ندارند كه هر چيزى را در معناى مطلق، اثبات مى كنند، بلكه تاكيد دارند كه براساس تجربيات و مشاهدات رايج، هر چيزى را مى توان با درجه خوبى از قطعيت، تبيين كرد.
کانت، بر احکام، از اینجاست که دو ایده‏آلیسم متفاوت، از این دو فیلسوف تولد می‏یابد. ایده‏آلیسم دکارت، یک طرفه است و قائم به سوژه. براین اساس، با رئالیسم هیچ رابطه‏ای ندارد ولی ایده‏آلیسم کانت، دوسویه است و با رئالیسم مرتبط است. زیرا صورت و ماده‏ای که کانت درشناخت مطرح می‏کند این اقتضا را دارد که ایده‏آلیسم او با رئالیسم ارتباط داشته‏باشد، اما دراینجا ایده‏آلیسم کانت، استعلایی است و رئالیسم او، تجربی. به عبارتی روشنتر، کانت می‏آید هم ذهن و هم جهان خارج را به دو بخش تقسیم می‏کند. ذهن از شهود حسی، متأثر می‏شود و ازاین طریق، ماده خام شناسایی فراهم می‏گردد. تا اینجا کار ذهن، یک کار تجربی است، یعنی تجربه است که ذهن را، متأثر می‏کند. ولی ذهن می‏آید و مقولات را، که صبغه فراتجربی دارند بر مواد خام شناسایی، انطباق می‏دهد و بدین نحو، شناخت حاصل می‏گردد. پس این، یک ایده‏آلیسم استعلایی است یعنی ذهن، مجهز به مفاهیم فراتجربی است، که کار اصلی شناخت را برعهده دارند. ازطرف دیگر، کانت جهان خارج را به دو بخش تقسیم می‏کند. یکی نومن و دیگری فنومن. به نظر کانت، فراتر از عالم تجربه، یک واقعیت ناشناخته نفس‏الامری وجود دارد که از آن به ذات معقول یا نومن تعبیر می‏کند. علت این‏که ذهن نمی‏تواند به عرصه عالم نومن قدم نهد، این است که برای شناسایی دو ابزار بیشتر دارد، که حساسیت ودیگری فاهمه است. صرف محسوس‏شدن امری به معنی زمانی بودن آن است، اما امور نفس‏الامری که در قید زمان نیستند، محال است درحساسیت ممثل شوند. مفاهیم محض فاهمه هم تنها و تنها بر شهودات فراهم آمده از تجربه حسی قابل اطلاع‏اند. بنابراین، نومن قابل شناسایی نیست پس شناسایی ما تنها به فنومن تعلق می‏گیرد که دارای حقیقت تجربی است و ذهن درقالب زمان و مکان می‏تواند آن را، شهود نماید. و این همان معنی رئالیسم تجربی است، آنچه که متعلق شناخت ما قرار می‏گیرد، یک عین تجربی محسوس است که قابل شهود حسی است.

به‌نظر كانت قوانین فیزیك نیوتن در عالم خارج، دارای كلیت و ضرورت است. این كلیت و ضرورت البته دارای تقدم و تأخر زمانی است، لذا كانت بحث زمان و تقدم و تأخر زمانی را مطرح می‌كند تا علیت به لحاظ فیزیكی را تبیین كند. لذا چنان‌كه بیان شد مقوله علیت، مانند سایر مقولات آن‌گاه كه بر محتوای تجربه (فنومن، پدیدار) یعنی طبیعت محسوس و بالطبع، امور مشروط، اعمال شود، معرفت‌زا و درعین حال بسیار مفید و لازم است. قوانین فیزیك نیوتنی، حاصل این تلاقی ذهن و عین هستند و لذا واقعی‌اند. اما اگر عقل، از حیطه تجربه فراتر رفته (یعنی به حوزه نومن، شیء فی نفسه)، به‌دنبال كشف امر نامشروط برآید، نه تنها معرفتی حاصل نمی‌شود، بلكه مغالطات فراوانی نیز در این‌جا پدید می‌آیند.

لذا اصل علیت به مثابه راهنمایی می‌تواند عمل كند كه آن‌گاه كه در طبیعت، تغییر معینی روی می‌دهد، ما به‌دنبال علت معینی برویم، اما نقد مشهوری بر تصور كانت از علیت، وارد شده است: كانت آن‌گاه كه از نومن یا شیء فی نفسه سخن می‌گوید، تصدیق می‌كند كه نومن، وجود دارد.

 حال این سؤال مطرح است كه رابطه میان فنومن و نومن چیست؟ پاسخ كانت این است كه نومن، آن است كه فنومن را باعث می‌شود. لذا می‌بینیم كه مفهوم علیت به قبل از فنومن، یعنی به عرصه نومن انتقال یافت، حال آن‌كه كانت علیت را صرفا در حیطه فنومن، قابل اعمال می‌داند. لذا این یك تناقض است. درمجموع می‌توان چنین اظهارنظر كرد كه كانت، نتیجه منطقی مباحث تجربه‌گرایان درباب علیت و به یك معنا نقطه اوج آنهاست.