طنز
برف سوگوار
احسان الله سلام
ما گنه کار نیستیم. این ابرهای سیاه بلندپرواز بودند که
غُرغُرزدند و برای مان گفتند:«بیش از این طاقت نفرین و دعای
زمینیان را نداریم، بروید و بر خاک تشنه و سنگ گشنۀ این سرزمین
سوخته ببارید و ببارید تا روی مان سفید شود.»
ما هم از ترس ابرهای افغانی مثل مهاجران هلمندی به هر سو
پراگنده شدیم و تا توانستیم باریدیم، اما دود دل مان را برسر
کوه های سالنگ خالی کردیم. چند روز از اقامت مان نگذشته بود که
یک گله باد بی مغز مثل خیل و ختک محمدگل خان بابا و سپاه
ملاکوردل آخند به جان مان حمله آوردند و اخطار دادند که در
بیست وچهار ساعت از کوه ها کوچ کشی کنیم.
هراندازه هوشدار دادیم، "هوش"اش را قبول کردند اما "دار" اش را
فراموش. کله و پاچه شدیم، صدای غژغژمان را به گوش محافظان
ستاره دارسالنگ پف کردیم، مگر آنان با ارسال تصدیق نامۀ داکتر
به ما فهماندند که از مادر، کر به دنیا آمده اند.
سراسیمه به حضور حضرت عزراییل ایمیل فرستادیم تا حین کوچ کشی
در کارمان مداخله نکنند، اما جوابی نیامد؛ پسانتر دانستیم که
سایت شان هک شده بود.
تلفون را برداشتیم و به ادارۀ مبارزه با حوادث گفتیم :« ما را
کوچ می دهند، اگر کسی سر راه ما آمد و تلف شد، بازچه؟» از آن
طرف صدا آمد:« ما به کوچ کردن شما دخالت نمی کنیم و شما در
مبارزۀ ما چوبک نزنید، شما مرد شوید و کوچ کنید، باز ببینید که
ما چه می کنیم!»
لرزیدیم و پرسیدیم که چه می کنید، در جواب گفتند:«با اجرای
مصاحبه های رسانه یی شما را تقبیح می کنیم.»
بازهم دل مان آرام نگرفت، یک مکتوب عاجل نوشتیم و در آن
یادآورشدیم که از کوچ کشی سال های پیش عبرت بگیرید و مبارزه
تان را آغاز کنید؛ مگربازهم یک جواب یخ شکن فرستادند ودر آن
نوشتند:« قابل توجه برف کوچ محترم، با مراجعه به قانون اساسی و
استراتژی انکشاف ملی، چیزی به نام "عبرت ملی" نیافتیم، بیش از
این مزاحم مبارزۀ ما نشوید....»
بعد از رفت و آمد این همکه پیام ها تازه فهمیدیم که نام اداره
را نادرست نوشته ایم. نام درستش این بود: ادارۀ مُلی مصالحه
با حوادث طبیعی.
فکری به سرمان زد و به وزارت فواید خامه مکتوب فرستادیم تا پیش
از کوچ کشی ما، فایده اش را به مردم برساند، اما یک پاسخ بیست
ورقی برای مان نوشتند که خلصش این بود:« در بودجۀ انکشافی این
وزارت برای برف کوچ، پول داده نشده، مطابق قانون اجراات مقتضی
نمایید....»
از بیچاره گی، ناچار دست به ایزاربند مشاور رئیس جمهور در امور
کوچ دادن و کوچ کردن زدیم، و از پیامد های کوچ کردن مان برایش
قصه کردیم، اما در جواب مان گفت:« بر اساس سیاست خارجی و تفاهم
با جامعۀ جهانی، پیش از وقوع حادثه نمی توانیم اعلامیه
صادرکنیم و یا کنفرانس مطبوعاتی برگزار کنیم. متأسفیم.»
دیگر درها به روی مان بسته شده بودند. کاش پارلمان رخصت نمی
رفت و قانون برف کوچ را به توشیح رئیس جمهور می رساند.
از شما چه پنهان، یک بار به دل مان گذشت که به پلیس و اردوی
ملی پیام بفرستیم و خواهش کنیم که بیایند، قهرمانی کنند و جاده
ها را ببندند، و تا ما کوچ نکرده ایم کسی را اجازۀ رفت و آمد
ندهند. باز فکر کردیم که پلیس و اردوی ما آن قدر
قهرمان هستند که پیش از بروز حادثه قهرمانی نمی کنند.
حالا هیچ کس گنه کار نیست. چون حادثه یی رخ نداد. فقط یک فاجعه
بود. از این لحاظ ادارۀ مبارزه با حادثه را به خدا می سپاریم و
به جای این دولت ـ که پیش از کوچ کشی ما، عقل کشی (به فتح
کاف) کرده بود، از آتـش شرم قطره قطره آب می شویم و به دره ها
سرازیر می شویم.
ما برف های سوگوار به عوض این دستگاه پر کندو کپربی بندو بار،
به رفته گان فردوس برین، به بازمانده گان صبرو استقامت بزرگ
استدعا می کنیم و از همۀ داغداران طلب بخشایش داریم.
پخته پرانک
|