از گفت و گو گريزى نيست

نگاهى به انديشه هاى گادامر، فيلسوف گفت و گو

آروين آشنا



«هرچيز كه ما تجربه مى كنيم نه بيشتر از يك تأويل و نه كمتر از آن است. پديده هاى جهان همواره در قالب ارزشهاى ذهنى خودما تأويل مى شوندو اين گونه است كه يگانه جهانى كه مى توان شناخت، جهان تفاوتها يعنى جهان تأويل هاست.» اين گفته اى است از« جووانى واتيمو»، يكى از برجسته ترين انديشندگان روزگار ما كه شاگرد هايدگر و گادامر بوده است و بيشتر در قلمرو هرمنوتيك كار مى كند. در اين جمله ،نقش مايه هميشگى انديشه انديشندگان پهنه هرمنوتيك، يعنى «تأويل» و سهم اساسى آن در تعيين موقعيت هستى در جهان و فهم از اين هستى ، برجسته شده است. هرمنوتيك، هنر يا فن تأويل است كه سرگذشتى طولانى دارد. اما معناى امروزى آن گسترش يافته و در روزگار معاصر يكى از مهم ترين و معتبرترين جريانهاى عمده فكرى و نه فقط فلسفى ، را به اين نام مى شناسند. جريانى كه مباحث آن از پايان سده نوزدهم تاكنون، ديگر تنهابه كار تأويل و تفسير متون كهن كتابهاى مقدس نمى آيند، چرا كه به دست فيلسوفان و انديشندگان بزرگى همچون شلاير ماخر ، نيچه، ديلتاى، هايدگر، گادامر و ريكور به تمامى جنبه هاى پژوهش هاى انسانى تعميم و گسترش يافته اند.
هانس گئورگ گادامر كه از بزرگترين چهره هاى هرمنوتيك مدرن و يكى از مهمترين فيلسوفان قرن بيستم به شمار مى رود، به سال ۱۹۰۰ زاده شد و يكى دو سال پيش، در حالى كه همچنان با جديت به كار فكرى خودمشغول بود، درصدودوسالگى درگذشت.
گادامر در دانشگاه ماربورگ ابتدا زيرنظر «نيكلاى هارتمان» و سپس «مارتين هايدگر»، فلسفه خواند. پايان نامه او در ۱۹۲۸ تحت عنوان اخلاق ديالكتيكى افلاطون به نگارش درآمد و از آن هنگام تا پايان عمر ، كتابها و رسالات و مقاله هاى بسيارى به ويژه در حوزه هرمنوتيك فلسفى نوشته است. معروف ترين و احتمالاً مهم ترين اثر او حقيقت و روش نام دارد كه درسال ۱۹۶۰ منتشر شد. گادامر در اين كتاب مرورى انتقادى بر زيبايى شناسى معاصر و نظريه فهم تاريخى دارد و هرمنوتيك نوينى را بر بنيان هستى شناسى زبان عرضه مى كند.


مرزهاى تأويل


رويكردهاى فلسفى گادامر ، اغلب ميان تفسيرهايى برآثار فيلسوفان ديگر يا ملاحظاتى پيرامون رخدادهاى تاريخى يا فرهنگى تقسيم شده اند. او به طور مشخص، دركار نوشتن رساله هاى فلسفى صرف يا بنيادنهادن اصول نظرى صرف نبوده است. گادامر درباره بسيارى از انديشندگان، فيلسوفان، نويسندگان و شاعران و هنرمندان نظير افلاطون، ارسطو، هولدرلين ، هومبولت، هايدگر ، ريلكه، سلان و همچنين موضوع هايى مانند نقش استادان و كارشناسان در جامعه مدرن ، گسترش الهيات در ماربورگ ، رمانتى سيسم و تأثير آن برفهم هنر، چگونگى برخورد با سنت در دوران تكنولوژى و بسيارى مطالب و مقولات ديگر ،نوشته و درس گفته است و البته ضمن پرداختن به چنين دلمشغولى هاى به ظاهر متفاوتى ، همواره در كار تدوين و ارائه مؤلفه هاى اصلى جهت گيرى فلسفى خويش بوده است. زندگى ، منش و زمينه آثار گادامر ، همگى او راصاحب ديدگاهى جامع نسبت به زمانه اى كه در آن زندگى مى كنيم، مى نمايانند. او بر بنيان دانش جامعى كه طى ساليان و در محضر آموزگاران بزرگ تفكر و نيز در گفت وگو با آنان اندوخته، جايگاه يا موضعى فلسفى بنا كرده است: يك «هرمنوتيك همگانى »، نظريه اى درباره هستى و موقعيت انسانى كه درابعاد وسيعى گسترش يافته است و شايد به همين خاطر پراكنده به نظر برسد. اما اين گونه پراكندگى در كار فلسفيدن در دوران حاضر نامعمول نبوده است - هايدگر و ويتگنشتاين شايدنمونه هاى خوبى باشند - نكته اين جاست كه فلسفه متأخر ، امر مهمى را دريافته است ؛ اين كه انديشه مى تواند تا مرزهاى تأويل پيشروى كند، تا سرحد افق هاى تأويل هاى ممكن. فلسفه دوران اخير - و حتى بخش بزرگ و مهمى از فلسفه انگلوساكسون - ديگر نه بر نظريه اى كه همه حقيقت را بيان مى كند، كه بر تأويل هاى گوناگون از «حقايق گوناگون» تكيه دارد. در نظر گادامر ، نظريه نيز صورتى از كنش انسانى است و نبايد به كنش به مثابه كاربست نظريه نگريست.
از اين رو،هرمنوتيك گادامر در صدد احياى گونه اى فلسفه عملى است تا اساساً فهم فلسفى ما را از كنش يا عمل بهبود بخشد.
گادامر نه تنها همواره اشاره كرده و نشان داده است كه فهم، منش تأويلى دارد، بلكه براين همانى فهم و تأويل نيز تأكيد داشته و با ژرف انديشى هاى بسيار اين نكته را به دستاوردى جدى و فرضى برحق در پژوهش هاى فلسفى بدل ساخته است.
پس كنش فهم استوار و وابسته به تأويل است و به تبع آن، كنش هاى ديگرى كه درپى فهم هريك از آدميان، از آنان سرمى زند، ريشه در تأويل هاى آنان از امور گوناگون دارد. بنابراين، هيچ كنشى را نمى توان به مثابه كنش برتر نگريست، بلكه تنها مى توان درباره دريافت ها، پنداشت ها و كنش ها به گفت وگو پرداخت. گادامر بارها متذكرشده است كه هرمنوتيك او نمى تواند موضعى مطلق باشد، بلكه تنها شايد بتواند راهى ازميان راههاى ممكن بى شمار به «تجربه» نشان دهد و در اين رهگذر بر مكالمه برسر اين راه و تجربه آن تأكيد مى ورزد.


منطق مكالمه


...«مكالمه»، عنصر كليدى هرمنوتيك گادامرى است. او بر اجتناب ناپذيرى مكالمه در تعقيب و دستيابى به حقيقت پافشارى مى كند.
ذهن انسان هيچگاه مجرد و تك نيست، بل همواره درمكالمه با ديگران است، ديگرانى كه چيزها يا كسان غير از او هستند، يك يا بسيارى از هم سخنانى كه او ناگزير از مكالمه با آنان است. گاهى ديگرى به صورت جسمى حاضر است و مكالمه در وضعيت گفتارى قرارمى گيرد، اما گاهى ديگرى يك متن يا يك تصوير است. اين سان مكالمه در وضعيت خواندن جاى مى گيرد، خواه در خواندن چيزى كه نوشته شده، يا درخواندن چيزى كه به تصوير درآمده است.
در هرصورت، هر آنچه گفته يا بيان مى شود، نمى تواند يكسره به منزله چيزى جز پاسخى به گونه اى «پرسش» فهميده شود. هرچه كه بيان مى شود، از اين رو بيان مى شود كه چيزى آن را فرامى خواند: پرسش، فضا را براى بيان گزاره آماده مى سازد و زمينه اى به دست مى دهد. هرگاه زمينه كاملاً مشخص و آشنا باشد - كه بيشتر اوقات چنين نيست - «افق معنايى» پرسش معلوم است. اما درغير اين حالت، بنا به تأويل ها و برداشت هاى ممكن، افق هاى معنايى متفاوتى ساخته و تصورمى شوند كه پاسخ هاى گوناگونى در پى دارند. در رويارويى با متون هم اغلب چنين است. افق هاى معنايى متفاوت ساخته مى شوند، پاسخ هاى متعدد به پرسش هاى متن داده مى شود كه هركدام برمبناى تأويلى خاص به افقى مشخص شكل مى دهند.
مكالمه بين افق معنايى خواننده و افق معنايى متن و بين افق هاى معنايى خوانندگان يا تأويل كنندگان درمى گيرد و فراشد «هم آميزى افق ها» آغاز مى شود. درجريان مكالمه شايد به تدريج افقى ازمعناهاى محتمل مشترك شكل گيرد.
اما به هيچ روى «حرف آخر» دركارنيست و مكالمه همواره مى تواند ادامه يابد. افزون براين مكالمه صرفاً مايه اى براى دربرابرهم قراردادن تأويل ها و پاسخ ها نيست. طرف هاى مكالمه يا هم سخنان، خود را درمكالمه درگير و متعهد مى يابند، چون مكالمه «خويشتن فهمى» يا پيش داورى ها و پيش فهم هاى آنان را مخاطب قرارداده است. اگر قرار بر ادامه مكالمه باشد، گوينده بايد مخاطب و پرسش را جدى بگيرد و همواره بداند كه همه حقيقت نزد خود او نيست، بلكه بخشى از آن نزد مخاطب اوست. بدون ترديد هم سخنان به منزله اجزايى از يك كل بزرگتر در جريان مكالمه درگير مى شوند. موضوع اين نيست - آنگونه كه ما شايد مى انديشيم - كه دو هم سخن صرفاً هستنده هاى مستقلى هستند كه تنها به گونه اى غيرضرورى با دادوستد مكالمه گون خود به يكديگر مرتبط شده باشند. آنان ازجانب اين داد و ستد و امكانات آن به عنوان سخنگويان، انديشندگان و بازيگران تعيين شده و تشخص يافته اند.
مكالمه خود داراى اصالت و جوهريتى است كه به طرفين خود هويت مى بخشد. در واقع اساساً تأويلى درست و قطعى وجودندارد، اما مكالمه ميان هم سخن هاى انسانى يا تأويل گر و متن، هستى راستين دارد و وضعيت بنيادين انديشه و وجود انسانى است. هرگونه گفتار يا تأويلى كه گوينده يا تأويل گر ارائه مى كند، حركتى به سوى شناخت خويش و گسترش آگاهى او نسبت به تجربه هستى خود است.
«تجربه هرمنوتيكى» هستشى كه به انسان مى آموزاند كه همه حقيقت از آن او نيست و همواره به نسبت كيفيت اين تجربه در زندگانى ناقص و ناكامل است... مى آموزاند كه هميشه اسير زبان است و درتمامى مراحل شناخت خويشتن و ديگرى و جهان درمحاصره زبان به سرمى برد.


كمند دائمى زبان


اين درونمايه «زبانى بودگى» هستى عنصر مهم ديگرى درانديشه گادامر است كه نقش تأثير هايدگر را برخود دارد. زبان، چنانكه گادامر به آن مى نگرد، تنها يك ابزار نيست، بل «تجسم انديشه» است. سلسله اى از واژگان و دستگاهى از قواعد دستورى نيست، بلكه قرارگاه فهم هايى است كه درآن جاى گرفته و سكنى گزيده اند. هنگامى كه زبانى را فرامى گيريم - نه فقط به شيوه اى رسمى و صورى، كه به عنوان چيزى كه با آن و درميان آن زندگى و كارمى كنيم نمودهايى ازچيزها را جذب مى كنيم كه آن زبان آنها را دربرگرفته و پرورش داده است.
گادامر اين عبارت رازآميز و معروف را به كار مى برد: «هستى تنها مى تواند در زبان فهميده شود». زبانى كه بر ما مسلط است و درآن زندگى مى كنيم به ما امكان مى دهد كه به چيزها به دليل فهم هاى پيشينى كه به ارث برده ايم راه يابيم و بدين ترتيب به چيزها امكان مى دهد تا با ما به سخن درآيند. دانستن و شناختن هرچه بيشتر زبان و تجربه درآن به مكالمه بيشتر با ديگران، مفاهيم، تجربه ها، تأويل ها و سنت هاى گوناگون راه مى برد و تجربه هرمنوتيكى هستى در جهان، عمق و گسترش مى بخشد.
اين سان،«ساختن هم زمان جهان در زبان، هرگاه كه بخواهيم چيزى به همديگر بگوييم، بازهم ادامه مى يابد. نتيجه، پيدايى مناسبات كنونى ميان انسانهاست. در ابتدا هركس چون دايره اى زبانى است و اين دايره ها با هم برخورد مى كنند و بيش از پيش در هم ادغام مى شوند. زبان، بارى ديگر روى مى نمايد.
ولى همچون هميشه در واژگان و دستور زبان و هرگز از بى پايانى ذاتى گفت وگو كه ميان گوينده و طرف مقابل اش در جريان است، جدا نمى شود.
اين ساخت بنيادين هرمنوتيك است. گفتار اصيل چيزى براى گفتن دارد و متنى بر نشانه هاى ازپيش تعيين شده نيست. بلكه درجست وجوى كلماتى است كه با آنها به ديگرى برسد و اين رسالت عام بشرى است. اما وظيفه خاص عالم الهى نيز هست كه بايد پيامى مكتوب را منتقل كند.» اين مضمون ها و جنبه هاى بارز بسيار ديگر در فلسفه هرمنوتيكى گادامر كه مجال اشاره به آنها نبوده است، مجموعه اى پرمايه را سامان مى دهند كه فلسفه امروزى و تمام شاخه هاى ديگر علوم و دست كم علوم انسانى - به ويژه ادبيات - و پژوهندگان و علاقه مندان آنها ناگزير از تعمق در آن هستند. مجموعه اى كه چون بر «منطق مكالمه» استوار شده مى تواند درمكالمه با مخاطب به بسيارى از افق هاى معنايى، چشم اندازى ژرف تر ببخشد و نيز همواره انگيزه اى باشد براى تلاش در راهيابى به روش ها و دستاوردهاى متفاوت ديگر و به كاربستن آنها. چنانكه گادامر خود در مصاحبه اى گفته است، «هرمنوتيك فلسفى تأملى است درباره طرق استفاده از روش ها، هرمنوتيك فلسفى سعى مى كند نشان دهد كه روشى يكه وجودندارد تا ما را در بهره گيرى عقلانى از روش ها يارى كند...».
روش هاى رسيدن به حقيقت گوناگون و متنوع هستند، همگى استوار به پيش فهم ها و شرايط ديگر تاريخى و زمانى كار مى كنند، اما آنچه كه پيوسته اهميت دارد، «حضور درمكالمه» است.