باز
مهمان
شقاق
شده
شبسال
دگر
ما شاید هنوز در خوابی از جنس پیشا دونکیشوتی
، رویا ها را برای تداوم کابوسهای تازه و سالهای نوین ذخیره
میکنیم ، و یا شاید از درون لاک ها و کابوس ها به نیابت
دونکیشوتی از سلالۀ یابوسواران دیجیتالی ،خویشتن را بروی راز و
رمز نقاشی های آب شده ، لحظه وار افراشته ایم .
ما شاید واژه هایی باشیم برای مصرف شدن مجدد در
شمس النهار ، شایدمقولاتی باشیم برای خط خوردن مجدد در خطوط
سراج الاخبار ،
شاید مصرعی طنز آمیزی باشیم در حدیقه یا هفت
پیکر ،مرثیه ای باشیم در ایلیاد یا هملت ،
ما شاید در آگاهی ِ لحظه و سال مستقر نیستیم،
بل این سال است که در بیگانگی ما پیوسته جاریست.ما سال را
نمیکاویم بل سال است که ما را میکاود ......
شاید صدایی باشیم در حنجرۀ سیمرغ ، سیمرغی که
سالهاست خودرا از قاف و البرز ناپدید ساخته است ، شاید لحنی
باشیم در منقار ققنوس ، ققنوسی که سالهاست خودرا در آتش بی
برگشت آتش زده است.
از اینروست که سال ما تداوم سال های شقایقی و
باروتی است ، سالی است پر از گرسنگی و زمستان ، خالی از فواره
و بهاران .
صدا هایت را دوباره پرسی کن
زبانت را در متن های مؤلد و پر لحن ، بجوشان
نقبی بزن بخویش
از خود به خویش گذر کن
بال سیمرغ را در کوچه های خاموشی و خفاشی آتش
زن
منقار ققنوس را
پیش از سلام به گلهای خشخاش
سمبول زیبایی و صداقت و تفاوت کن
چرا نشسته ای ؟ شاید فکر میکنی که برای دوباره
ایستادن ، به چیز های بیرونی منجمله عصای کلاسیک یا پسا مدرن
ضرورت داری ؟ نه ! برخیز که خودت بهترین متکای درونی خویشتن
خویش هستی ،
بر پهنای خشک خاکستر
بخوان
بیاد بیاور
ترانۀ سبز نیلوفر
هیات تحریر زندگی
|