بیا
باهم بهارینه بیندیشیم٢
اگر شمس النهار در غصه ها گم شد
اگر مشروطه بی های های مردم شد
اگر خشـــخاش بجای عطــر گندم شد
بیا چون گریه در کاغذ
گهی نم نم گهی کم کم بیند یشیم
سراسر فصل تنهایی ست
تهی
از بخت و زیبایی ست
دو گل هرگز نمی گنجد به یک گلدان
دو پا هرگز نمی شورد به یک میدان
دو لب بی هم خروشانست
دو گوش ازهم گریزانست
اگر " من " مثل انگورست
اگر " او " مثل انبورست
اگر " تو " مثل زنبورست
اگر " ما " زخم ناسورست
شقایق جان
اگر دروازه ها بالاست
بیا برگ برگ بیا خَم خَم بیندیشیم
نع ،
کما فی سابق
دست های دیگری ، برایم جهنم است
خشخاش نازنین ، شریفتر ز گندم است
چشمان جانشین ،
بهتر ز همنشین ،
تیراژ صد ترانه و قلقل به صدخـُم است
از گفتگوی بنفش
از واژه های غزل
از متنهای سپید میترسانی ام ؟
... ،
اگر می ریزم از غفلت بروی خویش
اگر می پوسم از عقل و صدای پیش
بیا با ترک سر یکدم
به رسم یک مُلا سرور بنام توپ و آن دَم دَم بیندیشیم
نع ،
اصلاً نع *
من از روشنفکران ریشدار میترسم
من از حنجر ه های زخمدار میلرزم
من از قلب های چره دار
می چرخم
یعنی
ترا از میله های پُر
هراسی نیست !
تو از توطیۀ دست های خالی میترسی ؟
ترس ، اکسیژن زندگی گشته است
لرز ،
سرود ملی
ته نشین باش درین سطر کبود
که از ترس دو مجهوله شوی خالی :
http://www.youtube.com/watch?v=9z63UjhB5QA
من ، که اصلن وجود ندارم
اما تو ،
اما او
از یکی بود یکی نبود ، میترسید
از هرچه بود ولی از ما نبود ، میترسید
ازین دغدغه که دوتای ما یکجا نبود ، میترسید
از گفتگوی سیه
از موعظۀ سپید
از تمیز کلمات زراندود ، ...
فهمیده شد ،
اگر قرن کلاسیکی درون بیست و یک مانده
برو در مغز دبلیو های ایستاده
که در ترسهای مجهولی
شوی مصلوب
هنوز نمرده
یک شارجور در شقیقه اش جا مانده
جسد در دهن جوی
توته توته
در لعاب بی سرنشین ته نشین میگردد
اگر تریاک بجای عطر گندم شد
اگر مشروعه بر مشروطه ها گلبانگ مردم شد
اگر رویا
اگر کلکها
سرود ِ پشت انجم شد
بیا تیز تیز
بیا لبریز
گهی غَم غَم گهی بی غم بیندیشیم
حی علی الفلاح
نقشی بر تاج دارلسلطنۀ سنگی
کو خنده که شود تقسیم
کو افغان که شود بی سیم
کو غیرت که شود ترسیم
کو نیلوفر که سوی دست پیر مردی شود تقدیم *
چرا می نازی بر کارطوس دیرمانده
چرا می تازی بر ققنوس تیرخورده
اگر گبری ،
اگر مُسلم
اگر یک مصرع بر سنگی
و یا صد مصرع چون مرسل
بیا جمع جمع بیا رنگ رنگ بیندیشیم
اگر آیینه ها رفتند
اگر خاطره ها خون است
اگر افسانه ها تندیسۀ وحشی
میان جشن مفرد ها
بروی تیغ مخروطی
بیا
بیا
کمی باهم بهارینه بیندیشیم
کمی باهم چو پارینه بیندیشیم
به گلهای سر ِ ِ سینه بیندیشیم
به شبهای پر از خینه بیندیشیم
نع ،
قس علی هذا
اندیشه را گاو خورد
بیاباهم بهارینه نیاندیشیم
که تاراج هر طرف تقدیس می گردد
که غفلت در زمین تکثیر می گردد
که تا صد انقلاب ،
پشیمانتر و بی تولید بروی شاخ هیرغلیف می رقصیم
که تا دیر نشده
بیا باهم انارینه بیاندیشیم
یا باهم مکارینه بیاندیشیم
اگر
اندیشه سُستی کرد
اگر اندیشه هستی کرد
شقایق جان
حقایق جان
بیا درخود
تفاوت را بزن صیقل
بیا باهم مدارا یا مداری را درون خندۀ آدم بیاندیشیم
نع ،
اناری جان
مکاری جان
بیا یک یک
بیا صد صد
بیا با قایق رسوا بروی ِ شر شر ِ شبنم بیاندیشیم
و ؟
می ترسی از تکثر درک
می شرمد از غیاب معنی
ومنی وجود ندارد که بلرزد از کاربرد واژه ...
* نیلوفر . (
شاید) نیلوفری باشد که در { بوف کور } از عرض جویبار به وسیلۀ
سرانگشتانی به پیرمردی در حال تقدیم شدن است و یا ...
* نع. { نَ ع ع } ( ع ص ) مرد سست ( منتهی الارب ) مرد ضعیف (
اقرب الموارد ) با ( پیشوند ) حرف نفی است و یا نعی مشهور
مؤلف زبانلرزه .
محمدشاه فرهود
بیستم مارچ دوهزار و ده
هاگ / هالند |