یادی از خانوادهء  ناظر صفر

 احسان لمر

     در اواخر قرن نزدهم میلادی انگلیسها بر اصل توسعهء امپراطوری شان که آفتاب  در قلمرو آن غروب نکند تلاش داشتند ،درنیم قارهء هند هم  بنام کمپنی هند شرقی و تجارت داخل و آرامانه راجاها  و امیران آنجا را بجان هم  انداخته و یکی بعد دیگر قلمرو شانرا تسخیر نمودند، وهرکجا سری جنبید بدهن توپ بستند. از این جمله محمد اعظم خان یوسفزائی پسرمحمد عظیم خان از خوانین و متنفظین حومهء گلگت چترال هم شامل میباشد. پالیسی تشکیل قوای ایله جاری یا ملیشه اجیر هم یکی از ماهرانه ترین شیوه استراتیژیکی استعمار گران است تا از یک جانب از تلفات  قوا و عسکر خویش جلو گیری نموده، واز جهت دیگر ملتها را بجان هم آنداخته و خویشرا بیغرض جلوه دهند در نتیجه  مطلب و مقصود خویشرا بدست آورند.ملیشه اجیر بنام «گورگه» به قلعه محمد اعظم یوسفزائی که از مبارزین ضد تسلط بریتانیه است حمله نموده  وبعد مقاومت طولانی آنجا را  تسخیر و نامبرده را به توپ پراندند ، " خانم محمد اعظم خان دختر خوردش صدیقه را در بغل انداخته با پسرانش محمد صفر و محمد اصغر همه از راه مخفی عقب قلعه فرار کردند..." 1

     محمد صفر پسر کلان فامیل برای نجات فامیل از گرسنگی و مصیبت که پیشرو داشند به  قلعه برگشت تا زیورات را برای فروش  و زندگی آیندهء مجهول و هم مقداری آذوقه را بردارد که ملیشه ها جز غنایم جنگی او را اسیر گرفتند که بعداً توسط تاجری از دوستان پدرش با پرداخت پول و تحفه ها نجات داده شده وبه افغانستان آورده شد.سردارعبدالرحمن خان ( آنزمان هنوز پادشاه نشده بود) نظر به احترام و شناختی که از پدر محمد صفر خان داشت ویرا تحت حمایه خویش گرفته که  بعد از احراز سلطنت ، ابتدا سرپرست کارخانه ، بعد  مهردار سلطنتی و بعداً  امین الاطلاعات (معادل  وزیر سرحدات ) تعین نمود ، ازین  دوره است که  به ( ناظر صفر) شهرت یافت. نامبرده با دختر ملا محمد یوسف بارکزائی بنام مستوره ازدواج نمود که بقول جمله اعضای فامیل، زن نهایت هوشیار،آگاه، دانشورو با دسپلین بود، ثمره این وصلت  محترمه طاهره مادر آقای بشیر رفیق، محمد اختر ناظر صفر، محمد انور بسمل، محترمه رقیعه مادر کلان مادری آقای داود میر وفامیل شان، محترمه صالحه ، محمد ابراهیم صفا و محمد اسعیل سودا میباشند.

محمد اختر از معتمدین و نزدیکان سردار نصرالله خان برادر امیر بود که بقول غبار از جمع  سر اوسان (  گارد شاهی ) امیر حبیب الله خان بود که از خدمت  طرد شده بود " اما نائب السطنه محمد اختر را در آغوش گرفت و جز مصاحبین خود قرار داد، بعد ها او را درعوض پدرش امین اطلاعات مقرر کرد و امور سرحدات آزاد  افغانستان را در دست او گذاشت" 2

     محمد اختر به این ترتیب اخلاص مند سردار نصر الله خان بود، سرداراز جملهء تاریک اندیش ترین فرد درباریان برادرش بود که این اندیشه وی با منافع بریتانیه توافق داشت گرچند خودش طرفداراستقلال کشوربود. با اعلان سلطنت اعلیحضرت امان الله خان و زندانی شدن کاکایش نائب السلطنه درکابل پروپاگند شدیدی آغازشد که وی در زندان مورد تعذیب و شنکجه قرار گرفته، ملا عماد الدین مرد نهایت مرموز و هزار چهره محمد اختررا تحریک بقتل شاه نمود، و همچنان غلام حیدرسرحدی،عبدالرحیم از فامیل سعد الدین خان قاضی القضات،عبدالله غلام بچه نائب السطنه، محمد امین پسرسردار محمد عمر ضیائی، دلاور  پنجشیری ناظرو دوست شخصی محمد اختر و عدهء دیگر را شامل حلقه ساخت، ملا عمادالدین به حلقه اطلاع داد که فردا پادشاه به پغمان میرود و آنها پل راه را  تخریب و منتظر موتر حامل شاه بودند، در جهت دیگر همین شخص نامهء به اعلیحضرت نوشت وبدست امر الدین یکی از مامورین کوتوالی سپرده و ازتوطعه به رهبری محمد اختر، ساعت ومحل آن اطلاع داده بود، بدین نحو ملا عماد الدین دو رول شریر و شیطانی را همزمان بازی مینماید. امر الدین از مجرمین فراری هند است که مرد فساد پیشه ومخبر بود (مانند محمود سامی بغدادی)  در عهد امانیه با  اینکه حاکم اعلای  پکتیا مقرر شد و با رشوه ستانی  و خیانت  بدولت  امانیه پرداخت این مرد شریر"  بغرض مشتعل ساختن مردم پکتیا درمجامع عام  قانون را جانشین شرعیت معرفی کرده میگـفت حال وقتی شرعیت گذشته و زمان قانون است و همین بود که قیام عمومی بقیادت ملا عبدالله لنگ  در سمت  جنوبی در 1303ش 1924 م برپا شد" 3

    امرالدین  بعداً در خدمت، وهمکاری با حبیب الله کلکانی شامل شده وسرجماعه آشپزخانهء سید حسین نائب السلطنه در شمالی گردید. در دورهء بعدی افتضاح و بد نامی او تا آنجا عالمگیر شده  که  بلاخره نادر خان با  اینکه دربارش مملو از هندیهای خدمتگذار بریتانیه مانند : الله نواز، شاه جی، داکتر الله جویا، مولوی محمد حسین،مولوی ظفر حسن، فقیرمحمد بیطار، ظفر ایبک و ... بود، امر الدین را مجبوراً اعدام نمود.

     بقول از فامیل استاد بسمل در روز اجرای توطعه محمد اختر دوستانش را ظهر مهمان نموده  و بعد از ظهر همه بسوی هدف رفتند، شام همان روز مادر شان آمادگی نان شب را داشت، دستر خوان هموار و همهء فامیل بدور آن حلقه زده و نشسته بودند صرف منتظر  پسر ارشد فامیل محمد اختر بودند که محمد انور بسمل داخل شده اطلاع آورد که  بر علیه اعلیحضرت توطعه  ناکامی صورت گرفته و عاملین گرفتار شده اند، ناظر صفر مرحوم  فوراً می پرسد برادریت کجاست؟ جوابی لادرک مییابند، اینجاست که مادر خانه که  زن نهایت فرزانه و آگاه از رویدادها است صدا میکند که «دسترخوان را جمع کنید که دستر خوان ناظرصفر جمع شد» لحظاتی بعد پلیس و ژاندارم میرسند و متهم را میخواهند ، ناظر صفر جواب میگوید که در خانه نیست اما  فکر میکنم  در کجا خواهد بود،  و با پولیسها بسوی  خانه دلاور « دلو » میروند، وقتی دروازه دق الباب شد اخترجان میپرسد کیست؟ دلاور بجواب میگوید  آغا صاحب هستند، همین لحظه است که صدای شلیک تنفگچه شنیده شد و نامبرده دست به خود کشی زده بود اما  گلوله از پهلوی چشم و پوست سر گذشته بدیوار خورده  بود. پس از تحقیقات مطابق شرایط  وقت در جلسه دربار که شاه هم حضور داشت دایر و اعلیحضرت از متهم سوالاتی مینماید و جواب شدید الحن میشنود، ومیگوید که من اینکاررا کرده بودم حتی بجواب شاه  که اگرآزاد شوی چه میکنی؟ جواب میشنود که باز هم همین کار را خواهم نمود، شاه حکم اعدام را صادر و در لحظه اجرای حکم  چون چشم محمد اخترمجروح بود صدا میکند دلو کجا هستی؟ دلاور جواب میدهد همان گونه که درزندگی وخوشیها درپهلویت و با تو بودم درمرگ هم در پهلویت میباشم، محمد اختر جواب داد که باید چنین میبود. و بدین گونه متهمین مجازات شدند. دارائی ناظر صفر ضبط وانور بسمل خودش مصلحتاً درخواست نمود که زندانی شود ،ولی به دیگر اعضای فامیل آسیبی نرسید. اما در دورهء صدارت هاشم خان فرزندان  صغیر محمد اختر هم  در جمع زندانیان سیاسی این فامیل بوده  حبس دوام را گذشتاندند ویا از مکتب و تحصیل محروم شدند . جناب حیدر اختر نویسنده و محقق نستوه کشور ما از نواسه های مرحوم محمد اختر میباشد.

    محمد انوربسمل در سال 1263 ش ـ 1884 م، در گذر مرادخانی شهرکا بل متولد و در مکتب حبیبیه دورهء سراجیه و استادان سترگ آنجا  درس علوم عصر و مبارزه  برای آزادی و حریت کشور را  آموخت تا در جنبش اول  مشروطه عضویت حاصل نموده  و با آنها زندانی هم شد (1909 م )، در زندان از میر سید قاسم خان عربی و منطق آموخت.

      در دورهء امانیه  ابتدا  بصفت حاکم  جرم  بدخشان ایفای وظیفه  نمود درین زمان که نادر خان رئیس تنظیمه قطغن (معادل امر زون شمال امروزی) بود اخبار اصلاح را  اساس گذاشت و این بیت را با خط جلی در پهلوی عنوان آن نوشت :                  

 وقت آن است که دل و جان همه ایثار کنیم        پی اصلاح وطن کوشش بسیار کنیم

گر چند انتشار این اخبار را هم مانند حصول استقلال ،اشاعه معارف عصری ،تاسیس شورای ملی و غیره از کار  نامه های  دوره نادریه تحمیل کرده بودند اما حقیقت پنهان خواهد شد ولی محو نی.    

     نمونهء از عمق وطندوستی  وسلامتی وجدان این شیفته گان وطن و مرد م را درخاطرات رحیم شیون ضیائی چنین میخوانیم : " یکی ازمسائل موردمناقشه سرحدی بین افغانستان وروسیه شوروی مساله تعلق داشتن جزیره (درقد) بود.

     ... درسال1917 ـ 1918 هنگامی که هیت افغانی که درراس آن محمد انوربسمل فرزند ناظرصفر خان قرارداشت برای پیشبرد این مذاکرات به بخارارفته بود پادشاه بخارا به محمد انوربسمل رشوه یک میلیون تنکه ( واحد پولی آنزمان بخارا  که معادل هرتنکه  سی پول افغا نی میشد .ا. لمر) را در قبال  پذیرش  جزیره درقد  پیشنهاد نمود ، محمد انور بسمل مثل یک فرزند صادق و وطنپرست این پیشنهاد امیر بخارا را با جدیت  رد کرد و اظهار داشت که قرار داد قرار داد است و باید آنرا  مراعا ت نمود."4

     بقول نواسه استاد بسمل در دورهء امانیه گر چند خودش هیچ ارتباطی و آگاهی از توطعهء برادرش نداشت  " اما برای ا ینکه در آینده  کدام سوال مشمئز کننده یا  نظر سوء تبارز نکرده باشد «بسمل » از شاه خواست تا  در ادامهء جزای برادر و ظبط اموال فامیلی شان او را هم حبس نماید. همانا طور لزومی و مصلحتی ، بنابر نزاکت موضوع در سال 1300 شمسی برای بار دوم «بسمل» در قید زندان سیاسی رفت ولی این محبوس گردیدنش نیز چندان زیاد طول نکشید بعد از رهاهی از حبس مدت هفت سال بصفت حاکم در حکومتی های مختلف سمت شمال مقرر شده و در غرب کشور نیز بحیث حاکم سبزوار هرات ایفای وظیفه نمود"5 در زندان دور دوم به تصوف نقشبندیه و چشتیه روی آورد.

 

     درآغا زدوره نا درخان معاون نائب الحکـومگی قطغـن وبدخشان مقررشد. در1310 ش مجله اد بی کابل را  انتشار داد.بعد در دارا لتحریرشاهی بصفت مدیر تقرریا فت درین وقت وی به چله  نشینی در زیارت خواجه قطب الدین بختیار پرداخت، غیابت  دوامدار او در دارالتحریر شاهی نادرخان را مشوش ساخته وی را احضار و زندانی نمود، بعداً استاد ابراهیم صفا و اسمعیل سودا و سر انجام طاهربسمل را زندانی نمودند  یکسال بعد شاه به قتل رسید آنها باقی ماندهء فامیل ناظر صفر یعنی : محمد اسلم بسملزاده، و محمد نعیم بسملزاده متعلم صنف ششم ابتدائیه، همچنان اطفال خورد سال محمد اختر،محمد اکبر و محمد هاشم همه مهمانان!! " دوران طلائی"خانواده نادر خان بودند. تنها زنان و دختران صغیر بجای سرای موتی و سرای بادام در خانهء شان تحت نظارت  بودند.

    

     در اجتماع  صدارت که غرض ابلاغ محکومیت  قاتل نادر خان دایر شده بود محمد غوث نائب سالارو یک ملای عضو جمعیت العلما و بعداً عبدالاحد مایاررئیس شورا، عبدالغنی گردیزی قلعه بیگی خواستار اعدام چهار نفر دیگر هم بودند که عبارتند از محمد انور بسمل، عبدالهادی داوی، محمدسرور  جویا وغلام محمد غبار. درین جریان بازهم فضل احمد مجددی حضرت شوربازار( وزیرعدلیه حکومت محمدهاشم خان) صدا مینماید که:" بجرم کشتن پادشاه اگر اعدام نشوند باید بجرم دهریت اعدام شوند. کفر گفتن میر سید قاسم و دهریت بسمل و داوی و ... را صرف  همین یک منبع کشف نموده و ابراز مینمود و بس.  

      با ختم دورهء صد ارت سردار هاشم، بسمل بعـد از 14 سال زندان آزاد و در وزارت معارف موظف گردید  بعداٌ بریاست مرستون کابل، سپـس در وزارت مالیه تا پست معین آنوزارت رسید و در اخیرعـضو مجلس اعـیان  انـتصاب گرد ید. درسوم جدی 1340  ش ــ مطابق 24 دسمبر 1961  م بعـمـر 76 سا لگی وفات نمود .    

     استاد سترگ محمد ابراهیم صفا در سال 1286 شمسی متولد شد،" صفا در محیطی فرهنگی ـ سیاسی زاده شد و پرورده گشت ازاینرو ویژگیهای فرهنگی و سیاسی  تا پایان عمر سرشت زندگانی او بود. آموزشهای نخستین و آشنایی با زبان عربی را در خرد سالی و نو جوانی پایان برد و در شانزده سالگی برای آموختن فن مخابرات راهی هند شد؛ پس از بازگشت از هند بریتانوی، به کارهای گوناگون اداری دروزارتهای معارف، اقتصاد و خارجه مشغول گشت اما از جایی که اشتیاق شگرفی به فلسفه و ادبیات داشت به این حوزه افزونتر مهر ورزید و آثار و ترجمه هایی پدید آورد.

     یاد گیری زبان انگلیسی، دریچۀ نوینی به روی او گشود تا با اندیشه های فلسفی باختر زمین، آشنایی به هم رساند و او که زبان عربی را نیز میدانست و با یاری این زبان به قلمرو فلسفۀ اسلامی راه یافته بود ؛ پژوهش هایش را در این حوزه ادامه داد و مقالات و نوشتار های ارجمندی را برجای  نهاد که کتاب « تعلیل و استقرا و میتودولوژی » وی گواه راستینی بر چیرگی وی در منطق ارسطویی و روش شناسی است

    صفا با آنکه نزدیک به چهارده سال ( از 26 سالگی  تا 40 سالی ) را  در زندان گذرانده بود با آن هم سی و اند سال دیگر را بیکار ننشست؛ خواند؛ پژوهید؛ نوشت؛ ترجمه کرد و شعر سرود.او روزنامه نگاربود. مترجم بود. متفکر بود و آگاه از منطق و فلسفه و در کنار این همه فضایل، شاعرهم بود."6

     "او از نادربزرگ مردانيست که در گذر زمان بيش از پيش جنبه های مختلف شخصيتش از محاق غفلت و فراموشی بيرون می شود و به درخش آغاز می کند.
دربارهء آن شخصيت وسيع النظرو جليل القدرهر که از هر موضع و مقامی چيزی بنويسد، قلم در دستش ميلرزد، چه او از جانبی شاعری مبتکر، نوآور ، سنت شکن و بسيار صاحب قريحه بود، از جانب ديگر نظريه پرداز و فيلسوفی ژرف انديش و آگاه بر جنبه های گونگون مسايل دورانش بود، از جهت سوم او مبارزی شوريده سر و مشروطه خواه  بود در مقابله با استبداد حاکم ، انواع مظالم را تحمل کرد و پيشاپيش زمانش حرکت کرد.
اکنون که شماری از هموطنان صاحبدل و حقشناس در پی تبجيل و تجليل از کارنامه هايش می باشند بايد از دل و جان به احسنت و آفرين نشست و از اين اقدام انسانی وطنپرستانه و شايسته، قدر دانی نمود.
استاد صفا به تيره و تبار آزادگان تعلق دارد. بزرگان خانوادهء او از آغاز قرن بيستم ، کمر به رزميدن در برابر ديو جهل و ستمگری بستند و هر يک مصدر خدمتی جليل شدند."7

     چون صفا به دور انقلابیون آزاده و نهایت وطنپرست تعلق دارد که درره مشروطیت " ترک جان وترک مال و ترک سر" نموده بر امیر غضبناک جواب دادند "ما نمک این ملت را خورده به آن وفا داریم" " محاسبه ملت با شما شنکجهء ایست ابدی" و یا استاد قاسم افغان سفیر بریتانیه را به نواختن آهنگ مکتب ماست استقلال وا داشت بناعاً صفا هم میسراید که :

 

لیک گر در خواب  باشد  باغبان

گل  نــیابد  از کف  گلچین  امان

پاس  باید  داشت  نه خواب گران

هان عزیزان وقت بیداریست هان

باغ تان گلجوش ودر باز این چرا

اینقدر ها خواب  تان سنگین  چرا

 

     « نوای لاله » یا لالهء آزاد سروده دیگر استا د میباشد که تا نهایت بر مردم ما آشنا است، هر بیت این سروده،هر حرف و کلمه آن پیام حریت و آزاد زیستی و فخر بر استقلال را متبارز میسازد،" لاله  نماد عشق، انقلاب و رستاخیز است و این واژه گاهی به معنای قاموسی خویش و گاهی به معنای رمزی در دستاه تخیل او راه دارد. شعر« لالۀ آزاد» که معروف ترین سرودۀ اوست و سالها شاگردان  مدارس در کتابهای قراأت فارسی مکاتب کشور،خوانده اند و به یاد سپرده اند ؛ نمونۀ درخشانی است از باور وی به آزادی و آزادگی.در این شعر که از صنعت تشخیص بهره گرفته است در واقع به  آدم هایی نظر دارد که همانند لالۀ  آزاد ،« رنگ رخسارۀ شان از خون رگ شان رنگین است»؛ « در بند کسی نیستند» ؛ «آزاده اند» « منت کسی را نمی پذیرند» « آزاده  آمده اند و آزاده  میروند»

 من  لالۀ  آزادم ، خود رویـم  و خود  بویم       

در دشـــت مکان  دارم  هم  فطرت آهــویم

آبــم  نــم  باران است  فارغ  ز  لب  جویم

تنگست  محیط  آنجا  در  باغ   نمی  رویم

ازخون رگ خویشست گر رنگ برخ دارم     

مشاطه  نمیخواهــد  زیبایی  رخســــــــارم

بر ساقــه  خود  ثابت  فارغ  ز  مدد   گارم

نی  در طلب  یارم  نی  در غــم  اغـــیارم

از سعی کسـی  منت  بـر خود نپـذیـرم  من 

قیـد  چمن و گلشـــن  بر خویش نگیرم  من 

 بر فطرت  خود نازم ، وارسته ضمیرم من           

  آزاده  برون  آیــــــم ، آزاده  بمــــیرم من.

    تازه در سایت زیبا و پر غنای خوشه ( www.khosha.org )  جناب یوسف صفا ، پارچه شعری از پدرشانرا یافته اند که در روز بخاک سپاری سید افغان در کابل سروده و در همان محفل قرائت نموده بودند که عنوانش « بر تربت سید » میباشد :

 

هان بنال ای مطرب شیرین نوا                                   چنگ را با چنگ گردان آشنا

پر کن از الحان جان پرور فضا                                  اندرین کهسار باز افکن صدا

حرف ها زن از فراق و از وصال

شرح سوزمن بگو زین هردو حال

اول اندر نغمه حرف عشق زن                                   از دل سوز آشـــــا سر کن سخن

نغمه ها خوان از وفای ممتحن                                   از تپش از درد و داغ از سوختن

وز نگاه گرم و شوق بیشمار

راز ها از پرده ها بیرون برار

بعد از آن از وضع بی پروای یار                                وز غم دوران و جور روزگار

 

شکوه ها بر گــــــوی با آواز تار                                تا برد از سینه صبر از دل قرار

باز گو چون عشق در پایان کار

میکشد عشاق را دود از دما ر

لیک ای گویندۀ شیرین مقال                                      گفت باید عشق اگر دارد کمال

کامیابی باشدش بیشک مآل                                       باز یابد راه تا کوی وصال

همچو عشق سید ما با وطن

یار را یابد ولو سر در کفن

مطرب این هنگامه می دانی که چیست                      این هیا هو در وطن از بهر کیست

از غمست این شور یــــــا از خرمیست                      عشرتست این وضع یا ماتم گریست

ساز غــــــــم داری تو با بانگ طرب

سوگ را آهنگ سور است ای عجب

بلبل پردرد و شوقی در چمن                                   شور می افگند با طـــــــــرز سخن

با نوایی کز دل آید در دهن                                     گرمیی می خـــــواست اندر انجمن

 

لیک وضع سرد گلشن زادگان

یک نفس او را نداد آنجا امان

پر گشاد از باغ با خون جگر                                گشت عمری در چمن ها دربدر

بود بر هر شاخساری نغمه گر                              داشت هرجا ناله سازی ها مگر

عشق گلزار خودش از دل نرفت

این خیال او را زآب و گل نرفت

گرچه جان در حالت غربت سپرد                         تیـــــــر خونین اجل بر سینه خورد

داغ شوق آشیان در خان برد                                از بلای هجــــر افغان گفت و مرد

عاقبت جذب محبت کار داد

خاک او را جا در این گلزار داد

مطرب ای مطرب کنون بر ساز ساز                    نغمه کن هم جانفزا هم جانگداز

راز عشرت کیف غم بی پرده ساز                        باز گو از سوز و ساز عشق راز

گاه با بم نـــــــــاله گه با زیر کن

وصل بعد از مرگ را تصویر کن

 

پرده را سازنده بالا تر بگیــــــر                          نغمه تا آخر شود از سر بگیر

در فغان پهنای دشت و در بگیر                          داستان عشق افسونگر بگیر

 

باز گو از رنج و آرام وفا

قصۀ آغاز و انجـــــام وفا

 

پیش مشت خاک این درد آشنا                                  در نوا بر گــــوی از سوز عزا

حرف زن چون داد جان با وفا                                 دور از آغوشی که بودش مدعا

هم چسان آخر وفا آورد با ر

خاک او را ساخت منظور نگار

باز گو ای سید عالی نشان                                    رهنـــــمای فرقۀ آزادگــــــان

این تو این هم صحنۀ افغاستان                                خاک پاک لاله خیز گلفشان

آن گلستانی که در یادش ترا

ناله سر میبرد تا اوج سما

چشم بگشا بیشۀ شیران نگر                                    کهسار خویش آزادان نگر

آنچه دل میخواستت آنسان نگر                                یک نظر بر چهرۀ یاران نگر

قدر دانان بین که پیش خاک تو

میکنند اکـــــــــرام روح پاک تو

یاد کن روزی که رفتی زین وطن                             با روانی همدم رنج و محن

با دل غم آشیان داغ انجمن                                    با سرشک گرم و آه شعله زن

در غم یاران غافل سوخته

صدق سوداکرده غم اندوخته

یاد کن آنروزها کز بهر دین                                     بر کشیدی دست خویش از آستین

بر زدی دامان به عزم آهنین                                      سر برآوردی از این مینو زمین

هند و مصر از شور تو در ولوله

ترک و ایران را به جانها زلزله

ملک ملک از بهر دین کردی سفر                             از سفر در هر کجا داری اثر

عروه الوثفایت ای صاحب نظر                                از جهادت می دهد مارا خــبـر

آنچه بودت قدر در چشم جهان

باز باید خواند از قول" رنان"

هرکجا  قدر ترا دانسته اند                                      خاصه آن قوم شجاع سر بلند

ملت ترکـــــــان راد ارجمند                                     غم نسازد یارب ایشان را گزتد

خاک شان یک عمر ماوای تو بود

 

در قلوب پاک شان جای تو بود

از تو استبداد را آتش به جان                                   نیچری از منطقت جوید امان

تا نژندی کم کنند اسلامیان                                      در بیان اعجاز کردی در بیان

فکر حریت چه در قوم وچه فرد

بـــــــــود درقول تو ای آزاد مرد

 

سید عــــــــالی نسب ای مرد راست                     هیچ می بینی به چشم اینجا کجاست؟

این همان افغانستان خوش فضاست                       گر بر آری از کفن سر را سزاست

کهسار خود به سامان بنگری

لاله ها هر سو فراوان بنگری

ضمن قطع راه ای صاحب یقین                               دیـــــــــده باشی با نگاه پاک بین

بر کنــــــار کوه و بر روی زمین                            اندر آغوش شرف خلــــوت گزین

هر طرف شیری به خون آغشته یی

از پئ آرادئ خـــــــــــــود کشته یی

بر فراز خاک تو پیک صبا                                   داده باشد بر روانت مژده ها

گفته باشد شمه یی زان ماجرا                                ماجـــــــرای عزم مردان خدا

الله الله گوی در میــــــــدان رزم

بهر حفظ دین و ملت کرده عزم

 

خنده بر لب ذکر حق ورد زمان                              سرمه بر چشمان همچون آهوان

جامه رنگین کرده هریک زیب جان                         روبــــروی خصم بی پروا روان

کـــــــــــــــرده با شمشیر ذکر لااله

روز خود را روشن از دشمن سیاه

سید ای مرد شریف نامدار                                   گرچه رفتی از وطن با جان زار

آرزویت عاقبت آورد بار                                      دیدی آخر اهل این بوم و دیار

جای گیر اندر صف آزادگان

عشق عزت شوق حریت به جان

خواب کن در پای کهسار وطن                                جاگزین بر طرف کهسار وطن

روح خود گردان مددگار وطن                               تا شود با نظم کــــــــــار تروطن

هستئ مارا محیط آیــــــد به موج

موج مستش اوج گیرد اوج اوج

ای جمال الدین زعیم راست باز                              ای ضمیرت آشنای کیف راز

ای به بزم علم صاحب امتیاز                                  در میـــــــان مجمع اهل نیاز

از "صفا "هم عرض تعظیمی پذیر

انــــدک او در شمار بیش گـــــــــیر

 

     امحای کامل وطندوستان و وطن پرستان آزادی خواه کشورما هدف و پلانی برای رضای خاطر استعمارگران بود و بهمین خاطر است که هاشم خان صدراعظم 4250 زندانی سیاسی را در محبس دهمزنگ گرد آورده بود، زندانهای ارگ سرای موتی سرای بادام و زندانهای ولایات، زندانهای روسای استخبارات شان( بگونه مثال رسولخان رئیس استخبارات دورهء صدارت داود خان در منطقه  افشار، جوار مرستون و عقب واکسن سازی و چند صد متری فامیلی های قرغه در زمینهای شخصی اش زندان شخصی داشت) از حساب  بیرون است. در جمع این قربانیان شیفتهء  وطن یکی دیگر محمد اسمعیل سودا خورد  ترین برادر بسمل و صفا هم میباشد این جوان ناکام  بعد از چندین سال مریضی به  عمر 32 سالگی در اثرمریضی تبورکلوزدرعقرب 1317 شمسی در دهمزنگ وفات نمود کتابچهء قسمتی از اشعاراو بنام « بیاض سودا» 63 سال بعد از  وفاتش توسط آقای کلیم الله ناظر ( نواسهء استاد بسمل ) به نشر رسیده است. نمونه کلام آن جوان هر دم شهـید و قـربانی دهشـت و وحشت چنین میباشد :

 

 فاش  شـد  راز نها نی از شکـست   رنگ ما    

 بی  قـراری  ها هـویدا  گـشت از آ هنگ  ما

همـت  عالی  ما  با  مـلک اسـکـندر  نساخـت

 خاکساری ببین  که  خاکستر بود  اورنگ  ما

 شش جهت حسن تویکسربی نقاب افتا ده است

خـیره  افـتا ده است  اما  دیدهء  فـرهـنگ  مـا

قـدر خود درعـشق  بازی ها دو تا  کرد یم  ما

نغـمهء جزعـشق بیرون کی شـود از چنگ ما

با هـمه  بی   التـفاتیـهای او  " ســودا " هــنوز

میکـند  آهـنگ  کویـش  ایـن دل بی  نـنگ  ما

            

 

******************************************************

مآخذ

1 ـ  ـ کلیم الله ناظر ــ

2 ـ غبار ـ افغانستان در مسیر تاریخ ـ جلد اول

3 ـ سید مسعود  پوهنیا ر ـ جنبـش مشروطیـت و قـربانیان استبداد ـ ص 102  چاپ پشاور سال .1375

4 ـ محمد رحیم شیون ضیائی ــ برگهای از تاریخ معا صر وطن ما ــ تـنظیم محترم ولی نوری بخش هفتم سا یت ا فغا ن جرمن، قابل یاد آوریست که قبلاً ا ین اثررا جناب غلا م سخی غیرت ترجمه و محترم عبدالشکور حکم به ادامه چاپ اول درکابل 1978 م درپشاورباردوم در2001 نشرنموده بودند.

5 ـ کلیم الله ناظر.

6 ـ لطیف ناظمی  ـ ابراهیم صفا شاعردرد آشنای تلخکام ـ سایت انترنتی دویچه وله مورخ 5 جولای 2007.

7 ـ  دکتور اکرم عثمان ـ  استاد صفا بزرگمردی با استعدادها و درخششهای کم نظير ـ سایت فردا