تقدیر تاریخی انسان مدرن

 

 کامران قره گزلى

 

 

http://www.nasour.com/include/thum.php?/media/Image/person/martin-heidegger.jpgشاخصه بنیادین تفکر هیدگر پرسش از شالوده‌ها و بنیادهای متافیزیکی تمدن غرب است.
او در این راه به غرب مدرن بسنده نمی‌کند بلکه این مهم را از دوران افلاطون تا به امروز پی می‌گیرد. با این حال آنچه مبدأ بازاندیشی هیدگر قرار گرفته، مدرنیته و اصول آن است. به همین دلیل، تکنولوژی، علم، روشنگری و عقل(مدرن) از حیطه‌هایی هستند که هیدگر کوشیده تا آنها را به پرسش و واکاوی فلسفی خود قرار دهد. آنچه از پی می‌آید، حوزه علم جدید است که هیدگر در آثار و مقاله‌های متعددی آن را موضوع نقادی و واکاوی خود قرار داده است. به نظر هیدگر علم، تصویری از جهان ارائه می‌دهد که ناشی از گسترش فهم «دازاین» پس از رهایی از جهان‌بینی قرون وسطاست.

 

هیدگر در پی بررسی پرسش «هستی چیست؟» توضیح می‌دهد که تنها از طریق دازاین (Dasein) یا انسان است که می‌توان در باب هستی، پرسشگری کرد و در راه پاسخ بدان گام برداشت. او دازاین را تحلیل می‌کند و با نشان‌دادن حالات یا نحوه‌های وجودی (اگزیستانسیال) او، می‌کوشد راه به سوی فهم هستی بگشاید. هیدگر بیان می‌کند که دازاین، هستی را از افق زمان می‌فهمد و اصلاً خود زمانمند و تاریخمند است؛ همچنین همواره پیش‌فهمی از هستی دارد هرچند کنه آن را نمی‌شناسد.

هیدگر در روش پدیدار‌شناختی خود، رویکردی هرمنوتیک در پیش می‌گیرد و بیان می‌کند که دازاین همواره در «موقعیت» قرار دارد (در موقعیت پرتاب شده است). این موقعیت می‌تواند از یک‌سو درخصوص دازاین منفرد ملاحظه شود و از سوی دیگر درخصوص دازاین جمعی یا دازاینی که در یک «جای تاریخی» قرار دارد. دازاین خویش را در جهانی می‌یابد که از پیش هست و امکانات خاص خود را دارد. این جهان حاوی فهمی از هستی، زبان و نحوه‌ای از تفکر است که ناگزیر جهان دازاین را تشکیل می‌دهد. به بیان هیدگر، دازاین همانا بودن – در – عالم است.

دازاین با هستی مرتبط است، فهمی از هستی دارد و این فهم، سهم بسزایی در رویکردهای گوناگون او در جهان یا بودن – در- عالم او دارد. تفکر نه صرفاً حکم کردن – چنان‌که برخی از فیلسوفان پیشین از جمله کانت می‌پنداشتند – بلکه در بنیاد خود، نسبت یافتن با هستی است. این فهم یا نسبت با هستی، متافیزیک ویژه‌ای را پدید می‌آورد که به نوبه خود نحوه نگریستن به موجودات یا فهم خاصی از موجودات را به ارمغان می‌آورد.

هیدگر معتقد است که فهم یونانیان از هستی موجد متافیزیک خاصی بود. با ظهور افلاطون و به‌ویژه ارسطو، فهم دازاین از هستی منحصر شد به موجود بما هو موجود، و این خود نه‌تنها به تعبیر هیدگر، موجب غفلت از هستی شد بلکه موجودات را در طبقه‌بندی و مفصل‌بندی ویژه‌ای پدیدار کرد که بررسی و مطالعه آنها طبیعت‌شناسی (فیزیک) خاص و متناسبی را اقتضا می‌کرد.

با دکارت، سوژه متفکر در مرکز اندیشه‌‌هایی قرارگرفت که برحسب طرح‌ها و اراده‌های خود، با این اندیشه‌ها ارتباط می‌یافت و می‌توانست جایگاه موجودات را در نسبت با خویش تعبیر کند، آن هم به‌ویژه به طریق ریاضی.

در مقاله «عصر تصویر جهان»، هیدگر بیان می‌کند که متافیزیک یک عصر را پی می‌ریزد. متافیزیک فهمی از موجودات و هستی را به ارمغان می‌آورد که نسبت آدمی (دازاین) را با آنها در حیطه فهم رقم می‌زند. هیدگر معتقد است که متافیزیک دکارت نیز فهم تازه‌ای از موجودات و از این رو، رابطه دازاین با آنها فراهم آورد که برجسته‌ترین پیامد آن، کمّی نگری و اهمیت‌یافتن روش‌شناسی علوم بود. کمّی‌نگری نه تنها به‌کارگیری ریاضیات را به منزله ابزار ضروری می‌ساخت بلکه به بیان دقیق باید گفت که اکنون در بطن فهم تازه دازاین، ریاضیات (شامل جبر، هندسه و مکانیک) مستقر شده بود و به تعبیری، انسان مدرن با رویکردی جدید در باب هستی و موجودات، در این نگرش تازه «مسکن گزیده بود».

هیدگر در «عصر تصویر جهان»
۵ ویژگی را برای پدیدار عصر مدرن برمی‌شمارد که یکی از آنها پدیدار علم جدید است. او این پرسش‌های بنیادین را مطرح می‌کند که «ماهیت علم جدید در چیست؟» و «چه فهمی از موجودات و همچنین از «حقیقت»، اساس آن ماهیت (علم جدید) را فراهم می‌آورند؟». او خاطرنشان می‌کند که اگر موفق شویم به بنیاد متافیزیکی‌ای که اساس علم را به‌عنوان پدیداری مدرن فراهم می‌آورد دست یابیم، آنگاه کل ماهیت عصر مدرن نیز ناگزیر از بطن آن، بنیاد خود را بر ما آشکار خواهد کرد.

هیدگر توضیح می‌دهد که امروز واژه «علم» (
science) اساساً با واژه‌های «doctrina» و «scientia» در قرون وسطا و همچنین با واژه «episteme» در یونان، متفاوت است. علم یونانی دقیق نبود زیرا اساساً ماهیت آن اقتضای دقت را نداشت؛ بنابراین سخن‌گفتن از اینکه علم جدید «دقیق‌تر» از علم کهن است، تعبیر درستی نیست چرا که «دقت» در ماهیت علم جدید (مدرن) است که نهفته است. هیدگر معتقد است که اگر می‌خواهیم ماهیت علم جدید را بفهمیم باید خود را از عادت مقایسه علم جدید و علم کهن یا ملاحظه آنها در پرتو دو درجه ضعیف و قوی پیشرفت رها کنیم.

به اعتقاد هیدگر، ماهیت علم جدید، «پژوهش» (یا تحقیق) است. او می‌پرسد: «پژوهش دربردارنده چیست؟» و بیان می‌کند که هر فرایند پژوهشی نیازمند یک حیطه یا قلمرو است که پژوهش در پهنه آن حرکت می‌کند. طرح یا پروژه، از پیش، زمینه یا حیطه‌ای را که «دانستن» باید از آن رخ بنماید می‌گشاید؛ اما طرح یا پروژه خود برخاسته از یک پیش – فهم از وجود و موجودات است؛ دازاین که بودن – در – عالم است و فهمی از هستی و موجودات دارد، پروژه‌های خود را براساس همین فهم ارائه می‌کند و سامان می‌بخشد.

هیدگر نمونه بارز چنین علم جدیدی را فیزیک ریاضی می‌داند. فیزیک جدید، اشیاء را اجسام متحرک زمانی و مکانی می‌بیند که از طریق اعداد و محاسبه قابل فهم‌اند. اما دقّت فیزیک جدید صرفاً از اعداد و محاسبه ناشی نمی‌شود بلکه هیدگر معتقد است که فهم دازاین از موجودات که قلمروی را گشوده تا پروژه‌ای در بطن آن قرار گیرد، از پیش، مقتضی چنین دقتی بوده است. به بیان دیگر، درکارآوردن جبر و هندسه و محاسبات دقیق ریاضی، خود رهاورد و پیامد دقیق‌‌بینی‌ای بوده است که ناشی از فهم مدرن دازاین از هستی و موجودات است.

خصلت اساسی دیگر پژوهش، روش‌شناسی یا متدلوژی است. روش‌شناسی که باعث می‌شود حیطه‌ای از اعیان برای دازاین پدیدار شوند، در واقع تبیین (
explanation) اعیان یا اشیاء را نیز فراهم می‌کند. تبیین، کارکردی دوگانه دارد؛ چیز ناشناخته را به وسیله چیز شناخته آشکار می‌کند، و همچنین در عین حال آن چیز شناخته را به وسیله آن چیز ناشناخته مورد تحقق (verify) قرار می‌دهد؛ از این رو، می‌توان گفت که تبیین در پژوهش رخ می‌دهد.

هیدگر بیان می‌کند که آزمایش در علوم وقتی آغاز می‌شود که یک قانون به منزله اساسی برای تبیین پدیده‌ها وضع شده باشد. اما این قانون خود در بستر همان طرح بنیادین حیطه اشیاء به ظهور می‌رسد؛ یعنی طرحی که نگرش به اشیاء و امور را فراهم کرده است و بنابراین آزمایش عبارت خواهد بود از پژوهش یا تحقیق در اینکه زنجیره خاصی از رویدادهای قابل اندازه‌گیری و دسته‌بندی، تحت آن قانون قرار می‌گیرند یا نه. نتیجه آزمایش هرچه باشد، ظهور این نحوه نگرش که اشیاء و امور را می‌خواهد تحت مجموعه‌ای از قانون‌های (طبیعی) منسجم و سامان یافته درآورد، رهاورد فهم دازاین از حیطه‌ها یا قلمروها یا -گویی- منطقه‌های وجود است که در دوره مدرن برایش آشکار شده است.

علم جدید بر فهم و نگاهی استوار شده که موجودات را صرفاً در گستره‌ای «عینیت‌یافته» ملاحظه می‌کند و از این رهگذر توسط پژوهش به طبقه‌بندی و اندازه‌گیری آنها می‌پردازد. در این نگرش، حقیقت به منزله «یقین» ناشی از باز نمود ذهنی تعریف شده که به تعبیر اخص، در فلسفه دکارت ظاهر می‌شود.

علم جدید، تصویری از جهان ارائه می‌دهد که ناشی از بسط فهم دازاین پس از رهاشدن از جهان‌بینی قرون وسطاست. هیدگر معتقد است که ماهیت انسان (دازاین) در دوره مدرن، متفاوت با دوره قرون وسطا، دگرگون شده و علم جدید خود هم از جمله پدیدارها و هم از جمله عوامل فراهم‌سازی‌ تصویر جدید است. علم جدید، به اعتقاد هیدگر، با تکنولوژی، پیوندی ذاتی و ژرف دارد و چه‌بسا تکنولوژی مدرن امروز غرب بر علم مدرن آن تقدم وجودی دارد، چرا که فهم متقدم دازاین بر تسلّط بر طبیعت طرّاحی شده و تعلق گرفته است؛ هرچند تکنولوژی مدرن به لحاظ زمانی و تاریخی، دیرتر پدیدار شده باشد.

اگر بحث هیدگر درباره علم و تکنولوژی را با بحث او در باب «تفکر» و «مسکن گزیدن» پیوند دهیم، نتیجه خواهیم گرفت که – به قول وی- «تقدیر تاریخی انسان مدرن» بر این قرار گرفته که در حیطه یا منطقه‌ای از وجود – با همه اقتضائات، لوازم و مسائلش – تفکر خود را درگیر و فروبسته کند و «جایگاه تاریخی‌اش را در رابطه با آن دریابد و بفهمد و در تحلیل نهایی، در این «جا»ی تاریخی «مسکن گزیند».