«دولت ها هستند که ملت ها را پدید می آورند، نه ملت ها دولت ها را»

گروه اینترنتی قلب من
 

 

 

نويسنده:Eric HOBSBAWN

تاريخ نگار و نويسنده

ببرگردان:
منوچهر مرزبانيان

«من لفظ "ناسیونالیزم" را به همان معنائی به کار می گیرم که [ارنست] گلنر ([Ernest] Gellner) تعریف کرده است: "[مفهوم] ناسیونالیسم در بنیاد خویش اصلی است که ایجاب می کند وحدت سیاسی و وحدت ملی بر یکدیگر انطباق یابند"(۱).» حال بر این تعریف می افزایم که چنین اصلی مستلزم این معنی نیز هست که وظیفه سیاسی روریتانی ها (Ruritaniens) [ساکنان روریتانی، کشوری تخیلی در اروپای مرکزی] در قبال دولتی که در برگیرنده و نماینده ملت روریتانی است، بر تمام تعهدات همگانی دیگر و در افراطی ترین موارد ممکن (مانند دوران جنگ ها) بر هرگونه تعهدات دیگر از هر قیاس و مرتبه ای که باشند پیشی می گیرد. چنین سرشت و خصیصه ای، ناسیونالیسم مدرن را ناگزیر از تمام اشکال دیگر تعیین هویت ملی یا خویش انگاری با هویت گروهی متمایز می سازد که ما از جنبه های دیگری شاهدیم و بهر حال الزامات کمتری [از وظیفه سیاسی] در بر دارند.

«همانند بیشتر کسانی که به جدّ به این مسئله پرداخته اند، من "ملت" را همچون وجود و ذات بنیادین اجتماعی و یا [مفهومی] تغییر ناپذیر نمی انگارم. ناگزیر [مفهوم] "ملت" منحصرا به دوره ای خاص و از چشم اندازی تاریخی به سده های اخیر تعلق دارد. "ملت" تا جائی جوهر و ذاتی اجتماعی به شمار می آید که به گونه خاصی از دولت سرزمینی مدرن یعنی «دولت – ملت» پیوند خورده باشد. ناگزیر گفتگو از «ملت» و «ملیت»، بدون پیوستن این دو مفهوم به این واقعیت تاریخی نمی تواند معنائی در بر داشته باشد. گذشته از آن من نیز همانند گلنر در باره سهمی که مفاهیم من درآوردی، اختراعی و آفرینش های عمدی به قصد و نیت بخشیدن جنبه اجتماعی به پیدایش ملت ها ادا کرده اند اصرار می ورزم. [گلنر می گوید] "ملت ها که همچون وسیله ای طبیعی، موهبتی الهی انگاشته شوند؛ دسته بندی انسان ها، ملت ها به منزله جلوه ای از تقدیر سیاسی ... ذاتی، چیزی جز افسانه پردازی نیست؛ مرام ناسیونالیسم که گاه فرهنگ های از پیش هستی یافته را بر می گزیند و آنها را به ملت ها مبدل می کند و گاه دست به اختراع ملت می زند و غالبا فرهنگ هائی که پیش از وی موجود بوده اند را رفته رفته می زداید، همه این ها، از واقعیتی حکایت دارد." کوتاه سخن، نیازهای تجزیه و تحلیل، ناسیونالیسم را پیش از ملت ها می نشانند. ملت ها نیستند که دولت ها و ناسیونالیسم را پدید می آورند؛ بلکه برعکس دولت ها هستند که ملت و ناسیونالیسم را هستی می بخشند. (...)

«با پدیده ای دوگانه سرو کار داریم: پدیده ای اساسا صدر ساخته، که می باید همچنین از منظر زیرین جامعه نیز به تحلیل آن پرداخت، یعنی از خاستگاه گمانه ها، آرزوها، نیازها، حسرت روزگاران گذشته و منافع مردمان عادی– که همگی لزوما مصالح ملی نیستند و کمتر از آن هم ناسیونالیستی اند. (...) سه نکنه روشن است. نخست، ایدئولوژی های رسمی دولت ها و جنبش ها نمی گذارند آنچه در ذهن شهروندان می گذرد، گیریم که از صادق ترین هواداران خود آنها باشند، را از پرده بیرون کشید. نکته دوم و امر دقیق تر آنکه، ما فقط می توانیم اذعان کنیم که به چشم اغلب مردم، شناسائی خویش در هویتی ملیهرگاه که وجود داشته باشد– تعین های دیگر ممکن که سازنده هستی اجتماعی فرد است را یا منتفی می سازد و یا همواره برتر از آنها می نشاند. در واقع، تعین به هویت ملی همواره به گونه های دیگر تعین حتی هنگامی که تعین ملی را برتر از تعین های دیگر برشمارند، وابستگی دارد. سوم، شناسائی خویش در هویتی ملی با هر آنچه گمان می رود این مفهوم تلویحا در بر داشته باشد، می تواند با گذر زمان عوض شود و دگرگونی پذیرد، حتی در گذار دوره هائی نسبتا کوتاه

ملت ها و ناسیونالیسم از سال ۱۷۸۰، انتشارات گالیمار، پاریس، ۱۹۹۲.

پی نوشت:

۱- ارنست کلنر (Ernest Gellner)، ملت ها و ناسیونالیسم، انتشارات بلاک ول (B. Blackwell)، آکسفورد، ۱۹۸۳.

 

 

 


 
گروه اینترنتی قلب من