نقش
و وظیفه چپ دراوضاع
فعلی و آینده جهان
امروز ما چه تصویری از اوضاع جهان را در مقابل خود
داریم ؟ چگونه آنرا با تصویری که از اوضاع حاکم و جاری
در جهان از
۱۹۴۷
تا
۱۹۹۰
داشتیم ، می توانیم مقایسه کنیم . آن زمان کلان سرمایه
داری با مداخلات نظامی ، پیشبرد جنگ سرد ، اعمال
ماکارتیسم و کودتاها علیه کارگران و ملل تحت ستم زندگی
را برای مردم تلخ و ناگوار ساخته و آینده را تیره و
تار مجسم می کرد . ولی در عوض پیروزی شوروی در جنگ دوم
جهانی ، پیروزی کمونیست ها در چین و عروج جنبش های
رهائیبخش استعمارزدائی و ملی درکشورهای سه قاره تصویر
بهتر ، روشنتر و امیدوار کننده تری از زندگی را برای
بشریت زحمتکش ارائه می دادند . در اوضاع حاکم فعلی
یعنی از پایان دوره جنگ سرد به این سو نیز هیئت های
حاکمه نظام جهانی به نمایندگی اولیگوپولی های مالی
بویژه آمریکا ، درست مثل زمان جنگ سرد با تبلیغ "
بازار آزاد " نئولیبرالی ، صدور " دموکراسی " ، حقوق
بشر و " موهبت های " جهانی سازی و با تبلیغ مبارزه
علیه " تروریسم " ( در کشورهای خاورمیانه و آسیای
جنوبی ) و علیه دزدان دریائی ( در سواحل شرقی آفریقا )
و علیه مواد مخدر ( در آمریکای لاتین ) می خواهند
توسعه پایگاه های نظامی ، مداخلات سیاسی و گسترش جنگ
های بی پایان خود را در اذهان جهانیان توجیه سازند .
در عمل نظام جهانی با نظامی سازی روند دهشت انگیز
جهانی گرائی زندگی را بر میلیاردها انسان در اکناف
مختلف جهان تلخ ساخته و با استقرار ضد انقلاب ، تشدید
روند کمپرادورسازی و اشتعال و گسترش جنگ های قومی ،
مذهبی و دینی در کشورهای بویژه در بند پیرامونی
،تصویری تراژیک و دردناک از اوضاع جهان عرضه می کند .
به کلامی دیگر ، نظام جهانی تحت رهبری اولیگوپولی های
انحصاری عمدتا مالی ، جهانی پراز هرج و مرج و
امپراطوری پر از آشوبی را به وجود آورده است که احتمال
دارد که جهان ما را به سوی تخریب محیط زیست و تمدن
بشری سوق داده و شرایط را برای رواج سبعیت و " بشریت
تهی از انسانیت " در سطح کره خاکی مهیا سازد . اما بر
خلاف آن زمان ، در فقدان یک چپ متحد و در نبود یک
همبستگی جهانی بین نیروهای رهائیبخش در این دوره خبر و
نشانی از پیروزی و نوید یک آینده بهتر برای بشریت بطور
مادی دیده و یا شنیده نمی شود . در عوض آنچه را که
امروز شاهد آن هستیم این است که بر خلاف سال های
۱۹۵۰ – ۱۹۷٣
( دوره اوج جنبش های کارگری و ضد استعماری ملی ) اکنون
حتی همان جنبش های انقلابی هم که علیرغم کمبودها و
محدودیت های سیاسی و تاریخی خود نوید بخش و
امیدوارکننده بودند ، در مقابل تهاجم ضد انقلاب-
تضعیف، منحرف و اخته گشته و یا به کلی با سقوط و تلاشی
و تجزیه روبرو شده اند . بطور خلاصه تفاوت بزرگ بین
این دو دوره و مقطع تاریخی این است که در دوره
۱۹۵۰ – ۱۹۷٣
، کلان سرمایه داری در مقابل سه ستون مقاومت قوی قرار
داشت . در حالی که اکنون از آن ستون های مقاومت خبری
نیست و کلان سرمایه داری نظام جهانی این بار بر خلاف
آن زمان بدون مانع جدی و بزرگ عرض اندام کرده و خواهان
گسترش بیشتر سیطره بلامنازع خود بر کلیه کره خاکی است
. مسلما پی آمدهای این وضع در جهان نمی تواند خوش آیند
قربانیان نظام جهانی ( که ٨۰
در صد جمعیت متجاوز از شش و نیم میلیارد نفری جهان
کنونی را تشکیل می دهند ) و چالشگران و نیروهای
رهائیبخش و برابری طلب در جهان باشند . روشن است که
خواست راس نظام بویژه در دوره تعمیق بحران ساختاری
کنونی ، تشدید استثمار ، نابرابری ، میلیتاریزه ساختن
گلوبولیزاسیون سرمایه ، قطبی ساختن جهان ، گسترش جنگ
های " ساخت آمریکا " و ایجاد بحران های سیاسی و
اقتصادی بویژه در کشورهای در بند پیرامونی است . در
سیر تاریخ معاصر این تمایلات نظام تا اندازه ای بوسیله
مقاومت و مبارزات متشکل طبقه کارگر و دیگر قربانیان
سیستم جهانی سرمایه ، مهار گشته و کلان سرمایه داران
اولیگوپولی های انحصاری – مالی مجبور شده اند تا در
مواقعی در مقابل مبارزات کارگری و ملی عقب نشینی کرده
و حتی امتیازاتی نیز بدهند ، ولی امروز بویژه در ده
سال گذشته (
۲۰۰۰ – ۲۰۱۰ )
با فقدان و یا کاهش این مبارزات هم در
کشورهای مسلط مرکز و هم در کشورهای دربند پیرامونی ،
کلان سرمایه داری فرصت یافته که با تشدید سیاست های
نئولیبرالی خصوصی سازی و ضد ملی زائی به نرخ استثمار
کارگران از یک سو و به بعد و عمق تاراج منابع طبیعی و
انسانی در کشورهای در بند پیرامونی از سوی دیگر ( صرفا
جهت انباشت سود بیشتر ) بیافزاید . در پرتو بحران عمیق
ساختاری در نظام جهانی سرمایه ، اگر به آینده دورتری
نظر بیافکنیم ، می توانیم امکان وقوع دو جریان و یا
حالت را در نظر بگیریم . یکم اینکه اوضاع حاکم کنونی
ممکن است که همچنان تا مدتهای زیادی به عمر خود ادامه
داده و حاکمیت سرمایه در اکناف جهان دست نخورده باقی
بماند و با چالشی جدید و جدی روبرو نگردد . دوم اینکه
با رشد جنبش های بویژه کارگری در کشورهای مسلط مرکز و
اوجگیری مجدد جنبش های رهائیبخش در کشورهای در بند
پیرامونی ( " بیداری مجدد جنوب " ) مبارزات نوین تحت
هدایت چالشگران ضد نظام ( که دارای چشم اندازهای
سوسیالیستی هستند ) بر علیه حاکمیت جهانی سرمایه شکل
بگیرند . آنچه که قریب به یقین است این است که ادامه
حاکمیت سرمایه و تشدید روندهای میلیتاریزه سازی و مالی
سازی گلوبولیزاسیون و گسترش جنگ های " بی پایان " ساخت
آمریکا در اکناف جهان هیچ چیزی برای بشریت زحمتکش جهان
جز فلاکت اقتصادی روزافزون، تخریب محیط زیست و سبعیت
اجتماعی به ارمغان نخواهد آورد.
جمعبندی و نتیجه گیری
در نتیجه به نظر نگارنده تنها آلترناتیو در مقابل نظام
جهانی سرمایه (امپریالیسم) و امید انسان برای فردای
بهتر و بهبود زندگی انسانی همانا احیاء مجدد اپوزیسیون
اصیل و مقتدر از چپ دموکراتیک و سکولار با چشم
اندازهای سوسیالیستی است که قادر به قرار گرفتن در راس
جنبش های وسیع کارگری و جنبش های رهائیبخش بخش ملی و
توده ای بوده و مثل گذشته در تاریخ نظام جهانی سرمایه
به عنوان تنها آنتی تز می تواند با مبارزات خود نظام
جهانی را بطور جدی به چالش بطلبد. آیا وقوع این امر ،
یعنی تولد و احیای مجدد اپوزیسیون جدی امکان دارد ؟
جواب به این پرسش مثبت است . درست است که امروز روز
بحران عمیق ساختاری سرمایه جهانی و خرده بحران های
منبعث از آن ، فلاکت اقتصادی و نا امنی های اجتماعی و
خطرات ناشی از تخریب محیط زیست همراه با نا امنی ها ،
آوارگی ها و بی خانمانی ها را برای توده های مردم ببار
آورده ولی مارکسیسم و بررسی تاریخ نشان می دهد که
بحران ها در ضمن شرایطی را ببار می آورند که در تحت
آنها چالشگران ضد نظام با بسیج قربانیان نظام جهانی
فرصت پیدا می کنند که آلترناتیو مترقی خود را بعد از
طرح و تنظیم ( با کمک قربانیان نظام ) جایگزین نظام
جهانی بی ربط و فرتوت سازند . اپوزیسیون و آن بدیلی که
موفق شد در مقابل حاکمیت سرمایه در سطح جهانی با
انقلاب بلشویکی ظهور کرده و با حمایت و همکاری جنبش
های رهائیبخش ملی در کشورهای آسیا در مقابل این حاکمیت
ایستادگی کند ، ریشه هایش در بحران عمیق ساختاری ( که
نظام سرمایه را در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم
در بر گرفته بود ) نهفته بوده و شیوع و گسترش آن در
نقاط مختلف جهان نیز تابعی از آن بحران و پی آمدهای آن
( مثل جنگ جهانی اول ) بوده است . این چالش و یا ستون
مقاومت بعد از پیروزی و گسست پیوند از حاکمیت و سیطره
نظام جهانی سرمایه ( علیرغم کمبودها و محدودیت های
تاریخی و سیاسی خود ) روی زندگی صدها میلیون انسان
تاثیر مثبت و سازنده گذاشت . نه تنها وجود کشور شوراها
به کیفیت و توسعه جنبش های کارگری در اروپا در سال های
بین دو جنگ جهانی کمک های موثری کرد بلکه همراه با چین
و کشورهای عضو کنفرانس باندونگ به عنوان یک اپوزیسیون
جدی سال ها مقابل تهاجمات نظامی و سیاسی نظام سرمایه
مقاومت کرد . تبدیل نشدن آن به یک آلترناتیو پیروز در
مقابل نظام جهانی و تضعیف و شکست آن در مصاف بزرگ در
طول نیمه دوم قرن بیستم به همان اندازه که ناشی از
کمبودها و تناقضات درونی اجزاء آن اپوزیسیون بود به
همان اندازه نیز منتج از قدرت برتر مادی نظام جهانی
سرمایه و اعمال فشار از جانب آن بود . شکست تجربه
سوویتیسم ، تبدیل چین توده ای و جمهوری دموکراتیک
ویتنام به کشورهای سرمایه داری در هر حال نمی توانند
ضربه های نهائی بر پیکر سوسیالیسم باشند . به همان
نسبت افول و فرود جنبش های رهائیبخش ملی نیز دال بر
پایان مبارزات ملی و آغاز " تلاقی تمدن ها " نبوده و
امر احتمال احیای " بیداری مجدد جنوب " در همبستگی با
مبارزات کارگری در کشورهای شمال به قوت خود باقی است .
البته احمقانه است که فکر کنیم شکستی در کار نبوده و
به کمبودها و عقب نشینی ها در تجربه سی سال شوروی (۱۹۹۰-۱۹۶۰
)
و چین توده ای و جنبش های پوپولیستی –
رهائیبخش ملی در دهه های
۵۰
،
۶۰
و
۷۰
کم بها دهیم . ولی احمقانه تر آن خواهد بود که تصور
کنیم با مرگ و نابودی شوروی و تبدیل چین به یک کشور
هار سرمایه داری ، مارکسیسم نیز " مرده " و یا طبقه
کارگر از نفس افتاده است . به همان نسبت باز هم
احمقانه تر خواهد بود که تصور کنیم که با نابودی آرمان
های باندونگ و همبستگی های سه قاره تاریخ مبارزات ملی
به پایان عمر خود رسیده است . تا زمانی که سرمایه
حاکمیت دارد و شرایط وخیم در اقتصاد جهانی حکایت از
فقر فزاینده و ستم طبقاتی بیشتر و بروز بحران های قحطی
و ناامنی و آشوب در جهان می کند ، سوسیالیسم نیز به
عنوان تنها بدیل سرمایه داری واقعا موجود باقی خواهد
ماند . به همان اندازه تا زمانی که منطق حرکت سرمایه (
گلوبولیزاسیون ) در جهت انباشت سود بیشتر رواج دارد ،
به همان اندازه پولاریزاسیون نیز که جهان را به دو بخش
لازم و ملزوم هم ( مرکزی های مسلط ثروتمند و پیرامونی
های دربند فقیر ) تقسیم می کند ، وجود خواهد داشت . در
نتیجه تا زمانی که این شکاف اندازی و قطب سازی وجود
دارد مبارزات رهائیبخش ملی در جهت گسست از محور نظام
سرمایه نیز به قوت خود باقی خواهد ماند . ولی نگارنده
با مارکسیست هائی که معتقدند روند پولاریزاسیون منبعث
از گلوبولیزاسیون سرمایه زمانی به پایان عمر خود می
رسد که سوسیالیسم به عنوان یک بدیل جدی و اصیل جایگزین
سرمایه داری واقعا موجود گردد ، موافقم . زیرا
سوسیالیسم نتیجه منطقی پروسه تاریخی مبارزه قربانیان
اصلی نظام علیه وضع موجود است . به کلامی دیگر
سوسیالیسم در یک مصاف رویاروئی تاریخی و جدی با نظام
جهانی سرمایه در جهت حل تضاد اصلی بین کار و سرمایه و
سپس در لغو هر نوع قطب سازی دیکته شده از سوی سرمایه
پا به عرصه وجود گذاشت و اندیشه ها و پروژه های مربوط
به آن اساسا در نفی اقتصاد سیاسی و فلسفه نظام سرمایه
داری رشد و گسترش یافته است . اکنون که نظام جهانی با
تعرض خود علیه هر نوع برابری طلبی و فقرزدائی در جهان
به صورتی جهانی عمل می کند ، مارکسیست ها و دیگر
نیروهای برابری طلب نیز باید با گشایش جبهه های جهانی
، پروژه خود را به میان قربانیان نظام جهانی سرمایه
برده و آنها را علیه نظام بسیج سازند . اگر چه تا این
اواخر یعنی بیش از برملا گشتن و رسانه ای شدن بحران
عمیق ساختاری نظام سرمایه داری ، ارائه یک پروژه جهانی
برای مصاف و درگیری با نظام جهانی ممکن بود توسط حتی
بعضی از چپ های مارکسیست یک عمل و استراتژی " آرمان
گرایانه " و یا حتی " تخیلی " و غیر قابل وصول تلقی
گردد ولی امروز در بحبوحه بحران ساختاری نظام و پی
آمدهای منبعث از آن گسترش میلیتاریسم و جنگ های ساخت
آمریکا از یک سو و افزایش فلاکت بار بیکاری مزمن هم در
کشورهای شمال و هم در کشورهای جنوب از سوی دیگر فرصت
نوینی به چالشگران نظام داده است که پروژه جهانی خود
را مطرح سازند . اگر چپ متحد جهانی و در راس آن
مارکسیست ها ، پروژه خود را عرضه کنند ، مطمئنا دیگر
نیروهای اجتماعی و سیاسی برابری طلب و رهائیبخش به دور
آن حلقه خواهند زد . در خاتمه باید خاطرنشان ساخت که
تغییر اساسی جهان فقط با رشد و مبارزات قربانیان نظام
جهانی بویژه کارگران و زحمتکشان ، در واحدهای این نظام
( کشورها و مناطق مختلف ) به سرانجام مطلوب و جهانی
بهتر خواهد رسید . بدون تحول نهادی بینشی ، سیاسی و
اجتماعی در سطح کشوری هر نوع بحثی پیرامون مبارزه برای
دگردیسی اساسی و ایجا د و استقرار یک بدیل جدی در
مقابل این نظام در سطح جهانی بی ربط و در بهترین شکلش
یک تمرین نافرجام در سطح آکادمیک خواهد بود . |