دولت رفاه: گذشته، امروز و آينده
خليل .ک
بخش اول
پيشگفتار
در جهان امروز، رفاه اجتماعى بخشى از زندگى انسان شده است؛ به
طورى كه دانستن فلسفه بنيادى، ساخت و وظايف آن براى اعضاى
جامعه ضروري است. هرچند در قرون گذشته، نهادهاى اجتماعى نظير
خانواده، همسايه، اجتماعات محلى و مذهبى، همواره نقش حياتى و
مهمى را در رفع نابسامانيهاى بشر و تقليل آثار فقر و تنگدستى
در زندگى انسانها داشتند، ولى در جامعه صنعتى امروز، پيچيدگى
مشكلات از يكسو و سستى روابط و مسئوليتهاى متقابل در نهادهاى
اجتماعى فوقالذكر از سويى ديگر، اهميت پيشگيرى و برطرفسازى
ناهنجاريها را بيشتر مطرح ساخته و آنرا به عنوان يكى از
وظايف دولتها تلقى كرده است. وظيفهاى كه پيشتر بر دوش دولتها
نهاده نشده بود ظهور و بروز بحران در جوامع سرمايهدارى و دست
اجبار، دولتهاى اين جوامع را واداشت تا در مسأله رفاه اجتماعى
حضور فعالترى يابند. بحران در اقتصاد سرمايهدارى در طى سالهاى
32 ـ 1929 كه همراه با افزايش بيكارى، سقوط قيمت سهام شركتها،
ورشكستگى، ركود و كاهش در سرمايهگذارى خارجى بود، تحول
عمدهاى را در نظام سرمايهدارى به دنبال آورد و موجب افزايش
دخالت حكومت در اقتصاد و تحول در ساخت دولت گرديد.
حكومتهاى سرمايهدارى غرب يكى پس از ديگرى بهمنظور افزايش
اشتغال و رفع بحران ركود، دست به مداخله اقتصادى زدند. در
آمريكا، دولت روزولت اقدامات گستردهاى را در جهت ايجاد
اشتغال، مساعدت به ورشكستگان، اصلاح نظام بانكى، افزايش
هزينههاى عمومى و مالياتها، وضع قوانين كار، پرداخت مقررى
بيكارى و غيره انجام داد. در انگلستان با به قدرت رسيدن حزب
كارگر در سال 1945 اقداماتى در زمينه ملى كردن صنايع، ايجاد
اشتغال كامل، توزيع عادلانه درآمدها، تأمين خدمات اجتماعى، وضع
مقررى بيكارى، تثبيت قيمتها و غيره انجام گرفت.
جان مينارد كينز ـ اقتصاددان معروف انگليسىـ در كتاب خود تحت
عنوان «نظريه عمومى پول، بهره و اشتغال» (1936) اصول نظرى
اقداماتى را عرضه كرد كه از سال 1930 به بعد توسط حكومتهاى
غربى بهمنظور مبارزه با بحران اقتصادى اتخاذ شده بود. استدلال
اصلى كينز اين بود كه:
اقتصاد سرمايهدارى آزاد، نمىتواند تعادل عرضه و تقاضا را
برقرار كند و از اينرو ذاتاً بىثبات است و از همينرو، دخالت
دولت بهمنظور ايجاد تعادل در اقتصاد ضرورت مىيابد. و
بدينگونه زمينه شكلگيرى دولت رفاه در اغلب كشورهاى جهان از
جمله در اروپاى غربى، اسكانديناوى، نيوزيلند و... فراهم شد و
جنبش سوسيال دموكراسى در اروپا نقش اصلى را در پيشبرد انديشه
دولت رفاه ايفا نمود. اين دولت در پى آن بود تا با دخالت در
امور اقتصادى مجموعهاى گسترده، از مزاياى رفاهى از جمله حفظ
حداقلهاى زندگى، توليد كالاها و خدمات اجتماعى و مستمريهاى
خانوادگى، حمايت از كودكان، معلولان، ناتوانان، پيرسالان و
ايجاد بيمههاى اجتماعى و خدمات تأمين اجتماعى را فراهم آورد و
خود را در برابر رفع بيكارى، بيمارى و پيرى و ساير وقايع
احتمالى و ساير خدمات عمومى مسئول بداند. پس از گذشت چند دهه
از حاكميت بلامنازع دولتهاى رفاه، كمكم برخى آثار سوء
اينگونه دخالتها مشخص گرديد و از قدرت اينگونه دولتها كاسته
و باعث تجديدنظر در ساختار آنها شد.
الف) دولت رفاه و تعاريف آن
براى دستيابى به تعريفى جامع از دولت رفاه ابتدا به تعريف
واژگانى آن پرداخته، آنگاه از نگاه انديشمندان گوناگون بدان
نگريسته، سپس به تعريف اصطلاحى آن در فرهنگهاى اقتصادى و علوم
اجتماعى و سياسى اقدام مىشود.
فرهنگ انگليسى آكسفورد در برابر واژه
welfare
(رفاه) آورده است: «سلامت، خوبى، خوشحالى، راحتى يك شخص يا
گروه». محمدرضا باطنى نيز در فرهنگ انگليسىـ فارسى خود واژه
رفاه را چنين ترجمه نموده است: «خوشبختى، سعادت، رفاه و
بهزيستى». در فرهنگ فارسى معين نيز منظور از رفاه چنين عنوان
شده است: «تن آسانى، آسودگى، آسايش». اما در فرهنگ آكسفورد
دولت رفاه سيستمى ناميده شده كه از شهروندان يك كشور از طرق
گسترش دادن خدمات، مستمريها (كمك هزينه خرج) خانواده و
داروهاى رايگان و سالمندان به وسيله دولت محافظت و مراقبت
مىكند. باطنى نيز مىنويسد: كشورى كه دولت آن عهدهدار تأمين
خدمات رفاهى رايگان براى همه مردم است.
در فرهنگهاى تخصصى علوم اقتصادى وعلوم اجتماعى از دولت رفاه
تعاريف گوناگونى بهعمل آمده كه وجه مشترك همه آنها دخالت دولت
در امور اقتصادى بهمنظور تأمين سعادت و سلامتى كليه اعضاى
جامعه مىباشد.
در برخى از فرهنگهاى اقتصادى آمده است: منظور از دولت رفاه
تأكيد دولت بر تعيين و اجراى اقدامات رفاهى اجتماعى در يك
اقتصاد خصوصى است و اهداف آن عبارتند از: حفظ حداقل سطح زندگى
براى همه اهالى، توليد و عرضه كالاها و خدمات عمومى، كنترل
نوسانات اقتصادى است. اقتصادى خصوصى است كه در آن عمل دولت در
مقياس وسيعى روى كمكهاى اجتماعى تأكيد مىنمايد. اين اصطلاح
درباره دستگاههاى دولتى تأمين اجتماعى در برابر بيكارى،
بيمارى، پيرى و... اينهاست. و جامعترين تفسير موجود از دولت
رفاه آن است كه اين دولت سعى دارد با وضع قوانين مؤثر، رفاه
اجتماعى را ارتقا دهد.
در اين حالت مىتوان تصور كرد كه كليه اقدامات و تصميمات دولت
در چنين جامعهاى، جزيى از چارچوب كشور رفاه را تشكيل مىدهد
كه اين در نهايت مىتواند رفاه اجتماعى را ارتقا دهد. از اين
اصطلاح مىتوان به طور اخص در مورد تخصيص خدمات آموزشى بهداشتى
و مسكن با هزينههاى بسيار اندك و يا حتي بدون هزينه به افراد
جامعه استفاده كرد. اين خدمات مىتواند شامل خدمات در ايام
بازنشستگى، حمايت از كودكان و پرداختهاى انتقالى مالى به
افراد بىبضاعت جامعه نيز بشود. شايان مهر نيز در دايره
المعارف علوم اجتماعى خود آن را مجموعه گستردهاى از مزاياى
رفاهى مىداند كه دولت براى شهروندانش فراهم مىسازد. آشورى
نيز آن را نظام سياسى مىداند كه در آن دولت مسئول حمايت و
پيشبرد ايمنى اجتماعى و بهزيستى شهروندان خود است. چنين دولتى
وظيفه دارد براى همگان «زگهواره تا گور» امكانات پرستارى
درمانى، بيمه بيمارى و بيكارى، بازنشستگى، امانه خانوادگى و
مسكن و مانند آن را فراهم كند.
اين اصطلاح نزد انديشمندان گوناگون نيز تعاريف مختلفى را
دربرداشته، اما همچنان، آن شاكله اصلى حفظ شده است. كنت آن را
دولتى مىداند كه براى شهروندان خود، رشته گستردهاى از خدمات
اجتماعى را برقرار مىكند. آبراهام معتقد است جامعهاى است كه
در آن قدرت دولتى براى تعديل كار عادى، نيروى اقتصادى بهطور
سنجيده بهكار برده مىشود تا توزيع برابر درآمد، حداقل اساسى،
صرفنظر از ارزش بازار كار و دارايى براى همه شهروندان بدست
آورد. مارشال ويژگى اصلى دولت رفاه را فردگرايى شديد و
جمعگرايى آن مىداند. فردگرايى به حق مطلق فرد، براى رسيدن به
رفاه اشاره دارد و جمعگرايى وظيفهاى را بر عهده دولت
مىگذارد تا كل جامعه را كه ممكن است از جمع، خواستههاى فرد
برتر باشد، پيشرفت دهد و حفاظت كند.
هابمن آن را نتيجه وصلت فردگرايى سده نوزدهم با سوسياليسم سده
بيستم توصيف مىكند و پيت تئونس نيز عقيده داشت دولت رفاه شكل
تازهاى از جامعه است كه با دولت ليبرالى كه پيش از آن بوده و
دولت سوسياليستى كه رقـيب آن است فرق دارد. تئونس هم مانند
مارشال دولت رفاه را مخلوطى نيمه سوسياليستى و نيمه ليبراليستى
مىداند. نقيبزاده نيز اعتقاد دارد اين دولتها، دولتهاى
برنامهريزى هستند كه زمينههاى رفاه همه جانبه مردم را فراهم
و از تمركز سرمايه در مراكز و مؤسسات خصوصى جلوگيرى مىكنند،
مگر آنكه چنين تمركزى با سعادت و رفاه مردم منافات نداشته
باشد.
شايد بتوان براى دستيابى به تعريفى نهايى از دولت رفاه به
تعريف جانسون رجوع نمود كه عقيده دارد: دولت به هدف برآوردن
موارد زير به مداخله در امور مىپردازد: فراهم آوردن گسترهاى
وسيع از خدمات اجتماعى براى اكثريت جمعيت، حركت به سوى حفظ
اشتغال كامل، ملى كردن يا تنظيم شمارى از صنايع كليدى، اما
عمده اقتصاد در دست بنگاههاى خصوصى باقى مىماند.
ب) چگونگى شكلگيرى دولت رفاه
مقوله رفاه و رفاه اجتماعى يكى از مباحثى است كه از ديرباز با
زندگى بشر همراه بوده و تلاش افراد، حكومتها، سازمانها و
نهادها جهت رسيدن به اين آرمان بشر همواره مدنظر آنها بوده
است. در اين راستا انديشمندان مختلف نيز همواره در جستجوى آن
بوده و براى رسيدن بدان راههاى گوناگونى پيشنهاد نمودهاند. از
آن هنگام كه سقراط در ميدان اصلى شهر آتن از سعادت نوع بشر و
خير عمومى سخن مىگفت و در اين راستا از مفاهيمى همچون عدالت،
خوشبختى، آسايش و اميد سخن مىگفت تا شاگرد آرمانگرايش
افلاطون بهدنبال طرح مدينه فاضله بهعنوان سياستى اجتماعى
براى رفاه، امنيت و تأمين ايدهآلها بود همگى در جستجوى رفاه و
خوشبختى نوع بشر گشتهاند.
از اين تاريخ به بعد هر طرح آرمانى و اتوپيايى كه به واسطه
فلاسفه، انديشمندان و عالمان و حكيمان ارائه مىشود همواره
نسبتى با بشر، جامعه و حكومت داشته و مىتوان آن را سياستى
اجتماعى در راستاى رسيدن به يك آرمان ايدهآل توصيف كرد. چه
افلاطون كه شهر آرمانى خود را به دست يك حاكم حكيم يا فيلسوف
شاه مىدهد و چه انديشمندان ديگرى چون فارابى، ابنسينا، سنت
اگوستين، تامسمور، هگل و ديگران، همه به نوعى، طرحى از يك
جامعه خوب ارائه دادند. البته در دوران تازه و با ظهور مدرنيته
در غرب، انديشمندانى ظهور كردند كه دغدغه آرمانى مستحكمتر،
پختهتر و درعين حال منسجمترى براى پىريزى يك جامعه خوب و
بسامان داشتند.
افرادى چون هابز، روسو، لاك و ساير فلاسفه سياسى ديگر كه در
رأس آنان انديشمند برجستهاى چون كارل ماركس قرار داشت. با
ظهور اين انديشمندان، دو گفتمان يا الگوي اجتماعى بهوجود آمد
كه يكى از عدم دخالت دولت در امور اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى
دفاع مىكرد و ديگرى از حضور و دخالت پررنگ دولت پشتيبانى
مىكرد. دسته اول به انديشههاى ليبرالى دامن مىزدند كه كسانى
چون جانلاك، ژان ژاك روسو، آدام اسميت، كارل پوپر، فردريش فون
هايك، رابرت نازيك و... در اين دسته جاى مىگيرند و دسته دوم
نيز اساساً از آموزههاى سوسياليستى و ماركسيستى دفاع مىكرد.
پس از بروز بحرانهاى اقتصادى و اجتماعى در دولتهاى ليبرال
كلاسيك و نئوكلاسيك، برخى از انديشمندان علل ظهور و بروز اين
بحرانها را ناشى از هرجومرجى مىدانستند كه در غياب دولت
بهوجود آمده است؛ چرا كه اغلب انديشمندان ليبرال، اعتقادى به
دخالت دولت در امور اقتصادى نداشته و دخالت دولت را سرچشمه
بهوجود آمدن فساد، رانت و كاهش انگيزه و خلاقيت در افراد و
وابستگى مردم به سيستم دولتى مىدانستند و دخالت دولت را منافى
اصول اساسى چون آزادى، رشد خلاقيتهاى فردى مىدانستند.
انديشمندانى كه به انديشه دولت رفاه فكر مىكردند، خود را
وابسته به تفكر ليبراليستى مىدانستند؛ اما چاره را در دخالت
دولت در مسائل بهزيستى جامعه مىدانستند تا تعادلى بين حاكميت
فردگرايى ليبراليستى و جمعگرايى سوسياليستى بيابند. پژوهشگران
براى اعلام نخستين برنامههاى رفاهى را در مقياس گسترده و به
شكلى كه امروزه در اغلب كشورهاى جهان معمول است عرضه كرد، دولت
امپراتورى در دولتهاى تازه ديدگاه مشتركى ندارد. اما به نظر
مىرسد نخستين دولتى كه برنامه رفاه اجتماعى تازه بنياد نهاد،
آلمان به رهبرى بيسمارك بود. او در اوايل دهه 1880 برنامه رفاه
اجتماعى را عرضه كرد كه براساس آن، كارگران در مقابل تصادفها،
بيمارى و پيرى بيمه شدند. در آغاز جنگ جهانى دوم، دولت چرچيل
نيز طرحى را آماده كرد، طرح مذكور دربرگيرنده شش محور اصلى
نيازهاى بشرى شامل بهداشت و درمان، غذا، پوشاك، مسكن، سوخت،
روشنايى و حملونقل بود.
در اين طرح ارائه خدمات بهداشت و درمان رايگان از محل اعتبارات
دولتى پيشبينى شده بود. همچنين حد كفافى براى زندگى مردم،
محاسبه و دولت موظف به تأمين حد كفاف براى همه كسانى كه قادر
به تأمين آن نبودند شده بود. با گسترش انديشههاى مارشال در
اوايل سده 20 و ديدگاههاى او در زمينه اقتصاد اثباتى و اقتصاد
دستورى و اين نظر كه اگر قرار باشد سياست اقتصادى در بهبود
رفاه جامعه مؤثر واقع شود بايست به اقتصاد دستورى و دخالت در
مسائل اقتصادى نيز توجه كرد و خصوصاً نظريات شاگردش جان مينارد
كينز كه به انقلاب كينزى شهرت يافت زمينههاى شكلگيرى دولت
رفاهى به شكل امروزى آن فراهم گرديد. با پيروزى حزب كارگر در
انگلستان زمينههاى عملى عقايد كينزى مهيا شد و با مسافرت كينز
به آمريكا و ديدار با روزولت رييسجمهور وقت ايالات متحده و
تجويز نسخه خود براى دردهاى اقتصادى آمريكا، بيش از پيش گسترش
يافت بهطورى كه عقايد كينز به ساير كشورهاى اروپايى سرايت و
عملاً بهعنوان يگانه راه برونرفت از بحرانهاى اقتصادى تلقى
گرديد كه سراسر اقتصاد جوامع سرمايهدارى را در برگرفته بود.
پ) ويژگيها و كاركردها
آنتونى گيدنز معتقد است: خاستگاههاى ساختارى دولت رفاه
گوناگوناند: نخست، آغازههاى نهادهاى رفاهى را بايد در كوشش
براى ايجاد جامعهاى جست كه در آن كار يا همان كار دستمزدى در
صنعت، نقش اساسى و شاخصى داشته باشد. اقدامهاى رفاهى، بويژه
تأمين اجتماعى، تنها با كسانى سروكار داشتند كه به هر دليلى
نمىتوانستند وارد بازار كار شوند.
دوم، دولت رفاه هميشه يك دولت ملى بوده است و اين نوع وابستگى
هيچ تصادفى نيست. بلكه از عوامل پيشبرنده توسعه نظامهاى
رفاهى از سوى مراجع حكومتى، پيشبرد همبستگى ملى بود. هر كسى كه
از دولت رفاه سخن مىگويد از دولت ملى نيز ياد مىكند.
سوم، دولت رفاه از همان آغاز تا اين روزگار، با مديريت مخاطره
سروكار داشته است و در واقع، كوشش براى مديريت مخاطره، بخش
بنيادى آن چيزى بوده كه حكومت عموماً به آن تبديل شده است.
طرحهاى رفاهى صورتى از بيمه اجتماعى بهشمار مىآيند. بيمه به
هر نوع طرح مديريت مخاطره اشاره داردكه در جهت تطبيق با يك
آينده باز شد. هر سه اين عوامل مسائل مهمى را به بار مىآورند.
عامل نخست نه تنها با سرشت كار در جوامع مدرن بلكه به مسائل
بنيادى جنسيت و خانواده ارتباط دارد. عامل دوم از جمله به
تحليل طبقاتى توجه دارد؛ يعنى به تأثيرهاى يكپارچهكننده دولت
رفاه در جهت كاهش اختلافهاى طبقاتى مىپردازد و عامل سوم مضمون
مخاطره خارجى را بهسوى موضوع مخاطره توليد شده سوق مىدهد.
براى دولت رفاه ويژگيهاى فراوانى برشمردهاندكه مىتوان به
مواردى چون ترويج حقوق اجتماعى شهروندى، خلع مشروعيت افكار
مبتنى بر سلسله مراتبى مبتنى بر نژاد و طبقه، مراقبت از
سالخوردگان، ناتوانان، نگهدارى از كودكان و بزرگسالان در خانه،
تأثير مثبت بر زنان و كودكان در مقام كنشگران داراى حق تعيين
سرنوشت و... اشاره نمود. اما به صورت خلاصه مىتوان براى دولت
رفاه ويژگيها و كاركردهاى زير را عنوان نمود:
الف) ويژگيها:
1ـ در دولت رفاه، فرد موقعيت محورى دارد.
2 ـ حداقل سطح زندگى و فرصت را براى شهروندان بىتوجه به نژاد،
عقيده يا رنگ تضمين مىكند.
3 ـ رشته گستردهاى از خدمات اجتماعى را براى شهروندان فراهم
مىآورد.
4ـ توزيع متناسب درآمد را براى همه شهروندان تضمين مىكند.
ب) كاركردها: اما براى دولت رفاه مىتوان كاركردهاى زير را
عنوان كرد:
1ـ كاركردهاى حمايتى: الف) حفظ حاكميت در برابر بىنظمىهاى
داخلى و تجاوز خارجى ب) وضع قانون به خاطر حفظ حاكميت و تقويت
اطاعت و ايجاد شرايط امنيت كامل پ) حفظ نهادهايى مانند خانواده
و مالكيت ت) سازمان دادن به حمل و نقل و ارتباطات، احداث
ساختمانها و حفظ راهها، انجام خدمات پستى در حد كارآمد ث)
تنظيم كار بازارها و بازرسى در وزنها و اندازهها ج) حفظ روابط
ديپلماتيك با كشورهاى ديگر چ) جمعآورى ماليات و مجازات
فراريان از ماليات
2ـ كاركردهاى رفاهى: الف) رشد شخصيت فردى، ب) برخوردارى همه
مردم از آزاديهاى اساسى يعنى آزادى انديشه، آزادى بيان، آزادى
عقيده و آزاديهاى اجتماعى. كه بهصورت كلى مىتوان آنها را در
چند بند خلاصه نمود. 1 ـ بهبودى بهداشت: دولت براى تأمين
بهداشت هم اقدامات پيشگيرانه و نيز درمانى به عمل مىآورد،
جلوگيرى از گسترش بيماريهاى واگير، پاياندادن به استثمار
كارگران با وضع قوانين
2ـ گسترش آموزش و پرورش: دولت رفاه مىكوشد آموزش و پرورش را
در دسترس همگان قرار دهد.
3 ـ امنيت اقتصادى: پايان دادن به تفاوت ميان ثروتمندان و
فقيران، حداقل مواد لازم زندگى
4 ـ خدمات اجتماعى.
ت) نظريهپردازى و نظريهپردازان در دولت رفاه
در زمينه رفاه اجتماعى و دولت رفاه افراد زيادى در موافقت و
مخالفت با آن به نظريهپردازى پرداخته و آرا، و عقايد خود را
در اين زمينه ابراز نمودهاند. جرمى بنتام، ا.سى،پيگو، ويلفردو
پارتو، جان راولز، آلفرد مارشال و جان مينارد كينز از جمله
نظريهپردازانى هستند كه در اين راستا بهطور مفصلترى به بحث
رفاه اجتماعى و دولت رفاه پرداخته و بخصوص مارشال و كينز را
مىتوان نظريهپردازان اصلى اين دولت بهشمار آورد كه پس از
ذكر مختصر آراء نظريهپردازان مذكور بهصورت بسط يافتهترى به
آرا و انديشههاى اين دو خواهيم پرداخت.
«جرمى بنتام» اعتقاد داشت كه ما مجبور نيستيم بحث خود را صرفاً
به رفاه فردى محدود كنيم. براى بنتام، رفاه مترادف با
بهرهمندى يا مطلوبيت بود، كه آن را به منزله خير و خوشبختى و
بنابراين قابل اندازهگيرى تعريف مىكرد، به عبارت ديگر حداكثر
خير و خوشبختى براى حداكثر آحاد مردم. ا.سى. پيگو مىگفت رفاه
اجتماعى به تناسب رونق يا ركود ثروت ملى كه از راه شاخصهايى
چون توليد ناخالص ملى قابل اندازهگيرى است كم يا زياد مىشود.
ويلفردو پارتو استدلال مىكرد: جامعهاى كه قادر باشد دست كم
وضع زندگى يكى از آحاد خود را بهتر سازد، مشروط بر آنكه وضع
هيچكس را بر اثر اين كار بدتر نكند، مىتواند بهعنوان
جامعهاى كه در جريان بهبود شرايط رفاهى خويش است، توصيف نمود.
براى جان راولز جامعهاى كه توزيع منابع در آن عادلانه باشد،
وضع رفاهى بهترى از جامعهاى دارد كه منابع آن به شكل عادلانه
توزيع نمىشود. توزيع عادلانه به اين معناست كه به نفع
محرومترين افراد مطلوب باشد. بدين ترتيب، رفاه اجتماعى مستلزم
حذف نابرابريهاى غيرعادلانه است، نه حذف صرف نابرابرى.پس از
ذكر آرا و نظرياتى پيرامون رفاه اجتماعى و چگونگى توزيع آن، به
ذكر دو چهره شاخصى مىپردازيم كه مىتوان آنها را بنيانگذاران
دولت رفاه ناميد. استاد و شاگردى كه نظريات آنها تحولى عظيم در
اقتصاد نظام سرمايهدارى بهوجود آورد و آرا و عقايد آنها چند
سده بر تارك انديشههاى اقتصادى دنيا قرار داشت و در اين بين
سهم شاگرد (كينز) درخشندهتر از استادش (مارشال) بود.
«آلفرد مارشال» زمانى وارد محفل اقتصادى جهان شد كه مكتب
كلاسيك از نظر اهميت اصول نظرى به حداقل نفوذ خود رسيده بود.
او كتاب «اصول علم اقتصاد» خود را در سال 1890 ميلادى انتشار
داد. پيشتر از انتشار كتاب، انتصاب وى در سال 1885 بهعنوان
استاد اقتصاد در دانشگاه كمبريج انگلستان، اين دانشگاه را در
پرتو تعاليمش به بزرگترين مركز مطالعات اقتصادى كشورهاى
انگليسى زبان تبديل نموده بود. اين مركز توانست اقتصاددانانى
چون آرتور پيگو و جان مينارد كينز را كه در مكتب مارشال پرورش
يافتند، تربيت كند. علم اقتصاد از نظر مارشال عبارت است از
مطالعه انسان در مسير عادى زندگى، اين علم در واقع مطالعه آن
قسمت از جوامع انسانى است كه از ديدگاه اجتماعى رفاه مادى بشر
را تأمين مىكند.
علاقه خاص مارشال براى بهبود و اصلاح زندگى انسان در زمانى
شروع شد كه وى در دانشگاه كمبريج دانشجو بود. اين علاقه در
تمام طول عمر ادامه يافت بهطورى كه اعتقاد پيدا كرد كه علم
اقتصاد صرفاً مطالعه «آنچه هست» نيست بلكه وسيلهاى است براى
خدمت به انسان و بشريت. بنابراين، مارشال مطالعه علم اقتصاد را
در چارچوب «اقتصاد اثباتى» و «اقتصاد دستورى» تحكيم مىكند.
«اقتصاد اثباتى» اولاً كاملاً عينى است و در مورد «آنچه هست»
يا «وجود دارد» و در مورد واقعيت ها گفتگو مىكند و ثانياً به
بررسى روابط علت و معلولى موجود در ميان پديدههاى اقتصادى
مىپردازد. «اقتصاد دستورى» مطالعه تدابيرى است كه «بايد باشد»
يا «به وجود آيد».
از آنجا كه براى كاربرد اقتصاد دستورى هدفهاى مختلف بايد
طبقهبندى و ارزيابى شود و از ميان آنها مناسبترين انتخاب به
عمل آيد، تعيين سياست اقتصادى و دخالت در فعاليتهاى اقتصادى
بهمنظور تغيير مسير آنها، اساساً داراى ماهيت دستورى و ارزشى
است. به نظر مارشال اگر قرار باشد سياست اقتصادى مورد نظر در
بهبود رفاه جامعه مؤثر واقع شود، روشن است كه اين سياست، بايست
در چارچوب واقعيات سيستم اقتصادى موجود (يعنى اقتصاد اثباتى)
طرح شود.
مارشال شهروندى را دربردارنده سه نوع حقوق مىداند: مدنى،
سياسى و اجتماعى. حقوق مدنى عبارتند از: حفظ آزاديهاى فردى،
شامل آزادى شخصى، آزادى بيان، انديشه و عقيده، حق مالكيت شخصى
حق انعقاد قراردادهاى معتبر و حق برخوردارى از عدالت. حقوق
سياسى دربردارنده حق مشاركت در اعمال قدرت سياسى بهعنوان يكى
از اعضاى نهاد برخوردار از اقتدار سياسى و يا بهعنوان يكى از
انتخابكنندگان اعضاى چنين نهادى مىباشد. مارشال معتقد بود كه
حقوق اجتماعى در قرن 20 در شكل مدون خود با ايجاد نهادهاى دولت
رفاه شامل نظام ملى آموزش همگانى و خدمات بهداشتى و اجتماعى
توسعه يافتند.
مارشال مىگويد: مراد من ازعنصر اجتماعى عبارت است از طيف
وسيعى از حقوق كه حق برخوردارى حداقلى از رفاه اقتصادى و
امنيت، تا حق برخوردارى كامل از ميراث اجتماعى و حق زندگى
بهعنوان يك موجود متمدن طبق معيارهاى حاكم بر يك جامعه را
دربر مىگيرد. او حقوق اجتماعى را به اين ايده مرتبط مىداند
كه همه شهروندان بايد قادر به مشاركت در يك زندگى متمدن باشند.
شهروندى در يك جامعه برخوردار از رفاه، صرفاً به حقوق رسمى و
قانونى مرتبط نمىشود بلكه به كالاهاى مادى و امكاناتى كه آنها
براى زندگى اجتماعى از آن برخوردارند نيز ارتباط مىيابد. بر
مبناى اين برداشت، شهروندى و فقر متضاد هم هستند. مارشال عقيده
داشت دولت رفاه به تساوى بين شهروندان منجر خواهد شد. البته
مارشال به هيچوجه مخالف بازار نبود اما سرمايهدارى نامحدود
را نابود كننده جامعه مىدانست.
|