تولستوی؛ کالبدشناسی یک نبوغ
عزیز معتضدی
تولستوی در خانه اش- سال 1909
در بیشتر بررسی هایی که در باره تولستوی شده،
می خوانم که فلسفه و ایمانش اصیل نیستند؛ درست است:
زیبایی این اندیشه ها چنان سرمدی است که
هیچ گاه یک نوآوری باب روز جلوه نمی کند.
رومن
رولان
یک قرن پیش در چنین روزهایی از ماه سرد نوامبر، لئون تولستوی
نویسنده بزرگ روسی، همراه کوچکترین دخترش در ایستگاه آستا پوو
از قطار پیاده شد. تولستوی هشتاد دو ساله را که رقیب زبده و
رفیق روزهای شبابش، تورگنیف، به او لقب نویسنده بزرگ روسیه
داده بود، و چخوف در نامه به دوست و همکارش سورین او را
"فراانسان، یک ژوپیتر" توصیف کرده بود، و گورکی جوان می رفت تا
به زودی"خدایگونه" اش بخواند، مستقیم به اقامتگاه رییس ایستگاه
بردند.
قطار به راهش ادامه داد و مسافر صاحب نام خود را که به دیدار
خواهر دیرنشینش می رفت با تب و لزر بر تختخواب محقر رییس
ایستگاه بر جا گذاشت تا بازپسین نفس های حیاتی سرشار از شور،
افتخار و رنج و شادی را در عزلتگاهی غریب در کشد.
آثار تولستوی، بخصوص دو رمان بزرگ جنگ و صلح و آنا
کارنینای او بارها در سیاهه بزرگترین رمان های تاریخ این
هنر قرار گرفته اند و از چنان قبول خاص و عامی برخوردار شده
اند که مقام و محبوبیتشان را شاید تنها بتوان با دن کیشوت،
اثر یگانه سروانتس، قیاس کرد.
افزون بر این، اگر بخواهیم سیاهه ای از نظر نویسندگان در باره
نویسندگان به دست دهیم، باز هم احتمالأ تولستوی را در صدر می
یابیم، جایی که نویسندگان بزرگی چون توماس مان، رومن رولان،
ویرجینیا وولف، جویس، ناباکف، و کوندرا بر جایگاه رفیع و دور
از دسترس او مهر تأیید زده اند، جایگاهی که همینگوی با واژه ها
و اصطلاح های خاص خود به میدان مشت زنی تشبیه می کند و می گوید
در جایی که تولستوی ایستاده باشد او هرگز پا نمی گذارد و
جایگاهی که مارکز نویسنده صد سال تنهایی، از جنگ و
صلح به عنوان بهترین رمانی که تا کنون نوشته شده یاد می
کند و در حالی که هنر خود را مرهون کافکا، فاکنر و کمی
ویرجینیاوولف می داند به دوست و همکار روزنامه نگار خود،
پلینیو مندوزا، در کتاب گفتگوهایشان می گوید که این اثر آن قدر
بزرگ است که حتی نمی تواند از آن الهام بگیرد.
تولستوی علیه تولستوی
مارکز نویسنده صد سال تنهایی، از جنگ و صلح به عنوان بهترین
رمانی که تا کنون نوشته شده یاد می کند و می گوید که این اثر
آن قدر بزرگ است که حتی نمی تواند از آن الهام بگیرد.
با این همه شاید هیچ نویسنده ای به اندازه تولستوی در تاریخ
ادبیات، علیه شاهکارهای هنری خود طغیان نکرده است. تولستوی که
پس از پایان بردن رمان عظیم جنگ و صلح به گفته خودش
ضرورتی برای "تواضع بیجا" نمی دید و اثرش را همپای ایلیاد
هومر خوانده بود، در نیمه دوم فعالیت هنری و خلاقه اش ارزش این
اثر و شاهکار دیگرش آنا کارنینا را ( آنا کارنینایی که
چخوف - به گفته هانری تروایا، زندگینامه نویس مشهور نویسندگان
روسی- آن را همه جا آنا کارنینای نازنین ما می خواند)
چنان به زیر سؤال برد که همه را مبهوت کرد.
تولستوی نه تنها ارزش هنری این دو اثر بزرگ و شاهکار زندگینامه
وار خود، کودکی، نو باوگی، جوانی، را نفی کرد، بلکه بر
هومر، شکسپیر، گوته، شاعران سمبلیست و پیروان مکتب انحطاط از
بودلر تا مالارمه و ورلن و موریس مترلینگ، و اپراهای واگنر، و
موسیقی بتهوون، و رمانهای امیل زولا چنان تاخت که پژوهشگران
بسیاری حاصل هنر و اندیشه او را به دو دوره قبل و بعد از بحران
یا جنون مذهبی تقسیم کردند؛ هر چند زندگینامه نویس مشهورش رومن
رولان، این تقسیم را چندان برنمی تابد.
"گاه به گاه اندیشه ترحم گریبانش را می گرفت. می خواست کالسکه
اش را بفروشد و پولش را به درماندگان ببخشد، ده یک ثروتش را بر
آنان ایثار کند، و از خدمتکاران چشم بپوشد: "زیرا آنان هم چون
من آدمی اند."
(جوانی، جلد سوم)
رومن رولان با اشاره به فرازهایی از این دست، نطفه افکاری را
که به ظاهر از سال های 1880 به بعد بر تولستوی آشکار شد، در
همان سال های جوانی و آثار نیمه اول زندگی تولستوی و تا قبل از
پنجاه سالگی او می یابد و می نویسد: "در شانزده سالگی از دعا
کردن و کلیسا رفتن دست شست. اما ایمان نمرده بود، فقط سر به
گریبان فرو برده بود."
و ایمان آنگاه که سر از گریبان برداشت، در عین قبول تناقض
آشکار هنر و اندیشه تولستوی، به زعم رولان، نوعی هماهنگی والای
انسانی در ماورای منافع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در آن بود که
حاصل تراوش روحی بزرگ است، آن قدر بزرگ که اگر هرج و مرجی هم
در آن هست نه از سر بینوایی که حاصل همان بزرگی است.
ولادیمیر تولستوی، نتیجه تولستوی، در کنار مجسمه او در مسکو در
آستانه سالروز مرگش
با این همه به نظر می رسد همه تیرهایی که از کمان چنین روح
بزرگی رها شده اند، درست به هدف اصابت نکرده اند.
در داستان سونات کرویتسر (1889) که در اصل نام قطعه ای برای
ویولن و پیانو اثر بتهوون است، همین قطعه در تحریک قهرمان
داستان و قصد او برای به قتل رساندن همسر بی وفای خود مؤثر
است. زن به منزله شیطان استنتاجی است که بعضی منتقدان این
داستان رد آن را در طرح اولیه نویسنده ملهم از کهنداستان های
مشترک مذهبی جسته اند.
در کوپن تقلبی (1904، منتشر شده پس از مرگ نویسنده)، زنی که
آخرین نفسهایش را زیر تیغ مرگبار دزد زندانی فراری می کشد به
نظر بیشتر نگران بادافره آخرت قاتل خویش است، تا آن جا که پند
اخلاقی و بزرگواری روح زن بی گناه در سایه نوعی روحیه خودآزاری
کمرنگ می شود.
دلبستگی به صداقت، سادگی و شفافیت نیز نزد تولستوی به نقد بی
محابای شکسپیر و رجحان رمان کلبه عموتام خانم هریت بیچر
استو به منزله اثری انسانی و مفید برای جامعه در مقابل
نمایشنامه های متصنع، پر زرق و برق، بی فایده و پر ابهام
هملت و شاه لیر و مکبث می انجامد.
اما اگر بخواهیم بار دیگر به گفته رولان برگردیم و نمونه دیگری
از نبوغ هنر تولستوی را تا بازپسین دم حیات مشاهده کنیم شاید
هیچ یک از رمانها و داستانهای متأخرش به اندازه حاجی مراد،
آخری اثری که نوشت و پس از مرگش به چاپ رسید گویا و رسا نباشد.
حاجی مراد
داستان فرمانده مسلمان چچن سرسختی در ارتفاعات داغستان است که
بر سر اختلاف با رقیب بی رحم و حیله گرش، شامل، به ارتش تزار
رو می آورد و بی آن که خود را ملزم به اطاعت کورکورانه از دولت
مرکزی کند، پیشنهاد همکاری برای رسیدن به صلحی عادلانه در
کوهستان می دهد.
افسران بی کفایت و ندانم کار ارتش تزاری که قادر به درک موقعیت
خطیر حاجی مراد نیستند، به رغم استقبال گرم اولیه از او در گام
های بعدی، در حالی که شخص تزار را هم به عنوان یک پیروزی در
جریان مذاکرات خود قرار داده اند، نه تنها کمکی به حاجی مراد
نمی کنند - حتی برای نجات پسر به گروگان گرفته اش توسط شامل
حیله گر و بی رحم که جای او را در کوهستان گرفته - بلکه با
قربانی کردن حاجی مراد در نبردی نابرابر چنان بذر بی اعتمادی
در میان مردم ساده دل کوهستان می پراکنند که امروز بعد از گذشت
بیش از یک قرن هنوز شاهد ناآرامی مسلمان های این منطقه و تضاد
بنیادینشان با سیاست های دولت مرکزی روسیه هستیم.
دلبستگی به صداقت، سادگی و شفافیت نیز نزد تولستوی به نقد بی
محابای شکسپیر و رجحان رمان کلبه عموتام خانم هریت بیچر استو
به منزله اثری انسانی و مفید برای جامعه در مقابل نمایشنامه
های متصنع، پر زرق و برق، بی فایده و پر ابهام هملت و شاه لیر
و مکبث می انجامد.
تولستوی این داستان نه چندان بلند را از روی مشاهدات و تجربه
های سال های جوانی و خدمت در ارتش تزار در جنگ های قفقاز نوشت
و با این که به موضوع احاطه کامل داشت، نوشتن آن به خاطر تحقیق
های همه جانبه ای که در اطراف موضوع کرد حدود هفت سال به درازا
کشید.
نافرمانی مدنی
تولستوی را پیر دیر و مبدع نظریه نافرمانی مدنی هم خوانده اند.
عدم حمایت بی قید و شرطش از انقلاب سال 1805 روسیه به خاطر
خشونت هایی که اینجا و آنجا از سوی توده ها بروز می کرد، و
مغایرت این واکنش ها با آنچه او نامش را "مقاومت پویا" گذاشته
بود، خشم گورکی جوان و پرشور را برانگیخت. تولستوی هم در مقابل
تا آنجا پیش رفت که نزد اطرافیانش از نومیدی خود از نژاد اسلاو
و اصلاح ناپذیری اوضاع سخن گفت. پس از آن به جنبشهای اعتراضی
صلح دوستانه دوخوبرهای قفقاز که از خدمت نظام سرباز می زدند و
به اعتراضهای گرجی ها و جنبشهای مشابه در چین علاقه مند شد، بی
آن که خود را در موضع راهنمایی و ارشاد آنها قرار دهد.
اما خشونت گرجی ها علیه مخالفانشان که به زعم او تفاوتی با
خشونتی که بر خود آنها رفته بود نداشت، و سیل مهاجرت دوخوبرها
و ناراضیان چینی به کانادا و احیاء مالکیت زمین در سرزمین جدید
به دست آنها بار دیگر زبان او را به انتقاد گشود.
تولستوی آن قدر عمر نکرد تا تجلی اندیشه هایش را در چارچوب اصل
نافرمانی مدنی و مقاومت پویا و عدم کاربرد خشونت در قیام مردم
هند به رهبری گاندی ببیند که اگر این فرصت به او دست می داد بی
گمان سخت خشنود می شد.
سروش حبیبی، کاظم انصاری، کریم کشاورز، صادق سرابی، علی اصغر
خبره زاده و علیمحمد حق شناس بعضی از سرشناس ترین مترجمان آثار
و نقد آثار و زندگی تولستوی به زبان فارسی هستند.
توضیح: نقل قول های این متن از کتاب زندگی تولستوی نوشته رومن
رولان ترجمه دکتر علی اصغر خبره زاده است.
|