زندگی

چالشی در شناخت انديشه های زرتشت در گاتها

 

• رابطه انسان و هستی چگالش انديشه زرتشت است. گرانيگاه اين رابطه کاربرد خرد در جهت شناخت موقعيت بشر در ساحت امر عرفی است. اين شناخت از گذر انديشيدن شکل می گيرد و به پرسش نهادن شکل فرادست اين گفتمان است
• چيستانی نظم هستی، تبلور آن در انسان، رابطه نظم و نيک با هم و چگونگی شناختن اين نظم درعين اعتراف به آزادی آدمی از جمله پرسمانهای گفتمان زرتشت است. بنابراين انديشه، خرد تلاش آدمی در شناخت و درک هماهنگی ميان نظم هستی يا طبيعی و نظام بشری است

سهيل کشاورز - کوروش برادری

 

آنچه از پی می آيد تلاش يکی تفسير بر متنی است که خود تلاش يکی تاويل بر متن زندگی بشر در متن هستی بوده است؛ متنی که درعين ناهمزمانی تاريخی معاصر است و پرسمان های اش همچنان ذهن نقاد بشری را به خود مشغول می کند. متنی برخاسته از ضمير انساني، که بانی گذار از عين محوری به ذهن محوری در تاريخ پر فراز و نشيب انديشه بشری است. آنچه خصلت نمای اين متن می نمايد ذهن جوينده و پرسشگری است که شور و شوق دانستن دارد و با ضمير خويش بر آن است طرحی نو از انسان و رابطه اش با همنوع و هستی دراندازد. در اين جستار جهان چون متن، انسان چون تفسيرگر و زيستن چون هنر تاويل قلمداد شده است و گاتها چونان متني، که بر مدار آن اين جستار در چرخش است.

• جستاری در انديشه زرتشت
رابطه انسان و هستی چگالش انديشه زرتشت است. گرانيگاه اين رابطه کاربرد خرد در جهت شناخت موقعيت بشر در ساحت امر عرفی است. اين شناخت از گذر انديشيدن شکل می گيرد و به پرسش نهادن شکل فرادست اين گفتمان است. گفتمان انسان و جهان در انديشه نقش می بندد. فشرده گفتمان کشف «اشا»، يعنی نظم جهان هستي، از مسير «وهومن»، يعنی انديشه نيک، به ياری «مزدا»، يعنی دانش بزرگ، برای رسيدن به «آرميتي», يعنی آرامش و تعادل، از درون «وهوخشترا»، يعنی کردار نيک، است. نظم هستی را انديشه کشف می کند و آرامش و توازن را کردار در انسان می نهد. کانون اين ديدمان (نظريه) مفهوم نظم و نيکی است که چون صورت مثالی می نمايند و قطب نمای انديشه و کنش انسان هستند. گفتمان زرتشت انسجام انديشه و کنش و رسانش است. برنهاده اين گفتمان پذيرش دانش پذيری و دانش گرايی آدمی و در نهايت اعتراف به قوه داوری انسان در برگزيدن است که در سه سپهر جاری و ساری است: سگالش، رسانش، کنش.
سگالش يا انديشيدن: نگاه به ذهنيت انسان دارد و تاکيد بر نقش انديشه در زندگی آدمی است و در حقيقت در مرکزثقل نشاندن انسان و انسان مداری است؛
رسانش يا گفتار: عرصه رابطه ميان- انسانی است و جهات زندگی اجتماعی انسان را مدنظر قرار می دهد؛
کنش: به جنبه عملی و رفتاری انسان، به شيوه زيستن مرکوز است.

آنچه اين سه سپهر را انسجام می بخشد امر نيک است. رمز آدمی و زيست انسانی امر نيک است و رمز هستی نظم است. دانش کشف اين نظم است و دانايی تعريف و بازتعريف امر نيک در يابش( وجدان، درون انگيختگي) است. آماج شناخت نظم هستی و امر نيک در نهايت دست يافتن به بُوِش (شخصيت) متعادل و جامعه بسامان است. رويکرد اين گفتمان به زندگی است. زندگي، در اين ديدمان، تلاش خستگی ناپذير در جهت سازندگی است و انسان هَستيوَری {موجودي} به نيروی دانش آراسته است که به ياری کاربست انديشه و خرد خويش توانايی آن را دارد که در همين جهان با انتخاب نيک هماهنگ با نظم هستی زندگی سعادتمندی را پيشه کند. در پرتوی نيروی انديشيدن است که زرتشت خود برای خود رسالت برمی گزيند در روند شکلگيری روابط آدمی فعالانه شرکت کند. در بيان امروزين، در حوزه عمومی با طرح انديشه بشری خويش گفتمان منسوخ کرپانها را به چالش کشد و آدمی را به کاربرد خرد خويش در امور خويش فراخواند و به روشن نگری دست يازد که همسلفان او قرنها بعد به انسان پيشنهاد کردند: " جسارت کن خرد خويش را بکار بري"!
چيستانی نظم هستي، تبلور آن در انسان، رابطه نظم و نيک با هم و چگونگی شناختن اين نظم درعين اعتراف به آزادی آدمی از جمله پرسمانهای گفتمان زرتشت است. بنابراين انديشه، خرد تلاش آدمی در شناخت و درک هماهنگی ميان نظم هستی يا طبيعی و نظام بشری است. جهان اما، از نگره زرتشت، شيی نيست بلکه نماد يا اشارت به نظم نهفته در هستی است. نظم هستی شناخت پذير است. رابطه انسان و طبيعت به منزله پاره های اين هستی نيز قابل شناخت است. اين رابطه همجنس می نمايد اگر اين برنهاده را پذيرفت که انسان در طبيعت و از طبيعت است و کاربرد ترکيب انسان و طبيعت در معنای رويارويی اجتناب ناپذير، که چاره ای به جز سلطه بر طبيعت نمی شناسد، توهمی بيش نيست. عدم شناخت آدمی به نظم هستی و نياز مزمن او به طبيعت در رفع نيازهای اش، او را به کرنش و قربانی کردن و نيايش وامی دارد و خود را دربست به قدرت کرپانی وامی نهد. بدين سان ناآگاهی اش از چيستانی نظم طبيعت، که با ناآگاهی از مفهوم امر نيک از برای خويشتن همراه است،او را به اوهام و فرمانبرداری سوق می دهد. بدين جهت، آگاهی بر قانون هستی و طبيعت، از ديد زرتشت، مبنای گسست از تسليم به طبيعت و سرآغاز ستيز با ناآگاهی و نماد قدرت بی خردی يعنی کرپانها است. همگونی کردوکار گيتی و آدمی در دوبارگی است که به ترديد ازهم گسيخته می شود. ترديد دوپاره گشتن انديشيدن است که با نظم جهان هستی به ناهماهنگی است. به پرسش کشيدن ترديد روا داشتن است . انديشيدن به ترديد کردن آغاز می کند اما به ترديد کردن پايان نمی گيرد. کار خرد در گذر زمان گذار از اين ترديد است. کشف اين همگونی هماهنگی است.
همپرسی سنگپايه گفتمان زرتشت است که در پرسش شکل می بندد. اين همپرسی در ضمير باطن صورت می گيرد و گفتگويی است درون ذهنی که به گونه فراافکنانه و در چارچوب گفتمان خرد و فاهمه جلوه می نمايد. خرد به عبارتی می تواند بيانگر مزدا، يعنی دانش بزرگ، باشد و فاهمه همان انسان است که بر بستر تجربه خويش دريافته است به شناخت تجربه از طريق تجربه بسنده ندارد و ضمير درونش پرسش هايی را پيش می نهد که در اساس تجربه کردن تامل می کند و در جستجوی امر فراگير است. فرادستی با پرسمان است و در ساحت انديشه حکم ازلی و ابدی نمی نمايد که انسان را نه از آن گريزی است و نه حتا به آن گزيری است، چون در اين صورت اخلاق به معنای آزادی قوه داوری متروک است.
زرتشت چون جستجوگر آغاز می کند. نخست در سنت ها ترديد می کند. با اين ترديد رابطه دانش- قدرت را به چالش می کشد. سپس به جستجوی مبانی انديشه خويش از ترديد و هزارتوی پرسيدن می گذرد. آنگاه مبادی نظری خويش را می پرورد. دو مفهوم نظم و نيک را می سازد. نظم دال بر هستی است و نيک دال بر هماهنگی ميان وجوه مختلف انسان با نظم هستی يا طبيعی است. ديدمان(نظريه) او ديدمان فراگير است. هنوز انسان به تفکيک نمی انديشد و جهان و انسان و طبيعت کليتی را تشکيل می دهند که بر هماهنگی استوار است. هنوز "ديدن" چونان خردورزيدن است و رابطه انسان با طبيعت رابطه سلطه نيست. هنوز تفکيک انسان از طبيعت و تفکيک مبانی ارتباط اجتماعی از نطام گيتی مرسوم نيست. شناخت کيفيت نظام هستی و درک شالوده آن ناگزير در روابط اجتماعی جاری می گردد و بر آن حاکم می شود. تفاوت ميان " بودن" و " بايستن" ناشی از ناسازگاری و دوپاره شدن انديشه است.

اساس " نظم هستي" و "اخلاق انسان" يکی است. نظم و نيک يگانه اند و هماهنگ اند. نارسايی و ناهماهنگی ميان اين دو از انديشه برمی خيزد. شناخت اين ناهمسانی نيز از گذر خرد انجام می گيرد. خرد ملاک و معيار است. معرفت خرد بر خرد از گذار انديشيدن حاصل می شود.
در گفتمان زرتشت "من" به معنای انديشيدن است. تفاوت من و انديشه بی اعتبار است. "من" نمی انديشد بلکه من انديشه هست. جدايی اين دو بازتاب ناهمگونی است. بروز نيک و بد در انديشه است. به همين جهت نيک و بد در ساحت هستی مطرح نيست. در آنجا نظم مطرح است. نيک و بد در ساحت اخلاق جلوه می کند. انديشه تشخيص است. تشخيص، اينهمانی است. جنس انديشه « پی بردن به»، «نايل شدن به» است. به بيانی انديشه در حرکت « به سوي» است، جهت انديشه رو به بيرون از خويش است: به کشف. به همين جهت انديشيدن" به" يا "به سوي" است.اين انديشيدن چونان "ميهمان" است. به سوی کشف نظم هستی است: قانون اشا. اما انديشيدن "در" نيست. اين انديشه "فراخواندن" است، در ذهن آوردن است، انديشيدن چونان "ميزبان" است. انديشيدن ابداع است، آفريننده است: آفريننده نيکی و بدي. در کش و واکش اين دو سنخ انديشيدن انسان را زرتشت معنا می کند.

در ساحت هستی شناسي، خرد آدمی کشفی است.
در ساحت دانش اخلاق و انسان شناسي، ابداعي.
در ساحت کشف، خرد بازگويی است.
در ساحت دانش اخلاق و انسان شناسي، "پنداري".
آنجا "امرواقع" است.
اينجا "امر پندار".
در آنجا اختيار بی معنی است و کاربست اختيار امری ناممکن.
در اينجا اختيار گرانيگاه وجود است و عصاره انسان بودن.
آنجا عرصه "دانش" است و
اينجا محل "دانايي".

به سخنی آنجا قلمرو "علت" است و اينجا قلمرو "دليل". علت با ضرورت در رابطه است و دليل با اختيار در گفت و گو است. نظم " علت" و " دليل" دانش فراگير است که زرتشت بشارت آن است. کشاکش اين رابطه پارادايم انديشه را رقم می زند. مفصل اين کش و واکش اما در انديشه زرتشت اختيار است. در اين فرايند اختيار هايش (پذيرفتن) يا نايش (نفی کردن) امر نيک يعنی هماهنگی با نظم است.
شگفت نيست اگر داو (ادعا) کرد که برهمين بنيان "دانش خرد" درارتباط با "دانش کلان" است که معنا می يابد و انسان درفروکاهيدن اين به آن، امر نيک به نظم، ازطريق اختيار به آرامش و کمال می رسد، که غايت انديشه زرتشت است. ترديدی نيست که هرچه اين شناخت عميق تر باشد رسيدن به اين کمال ساده تر و اين کمال والاتر است. به اين معنا انديشه زرتشت سير و سمت اين جهانی و درون جهانی دارد؛ جهتگيری اش هماهنگی و همگونی با گيتی و طبيعت است و از اين طريق برقراری و پايداری هماهنگی انسان با محيط و تعادل در درون انسان و جامعه انسانی است. زندگی هايش (آری گفتن) است، نفی زندگی مردود است و عدم با اصل نظم متنافر است. رابطه انسان و طبيعت در چارچوب نظم هستی هماهنگی با اين نظم است. و زيستن فرحبخش زندگی آگاهانه در هماهنگی با همنوع و طبيعت است.اين اما امر ذهنی است. فرمان اخلاقی زرتشت استوار بر پندار بودن اخلاق است و نه وجود عينيت اخلاقي. نيک به معنای هماهنگی با نظم هستی اخلاقی است و نه چون به جهت اخلاقی نيک است. به همين جهت نيک و بد، از نظر زرتشت، تراوش خامه بشری است و انديشه (انديشه اخلاقی هم) عرصه اختيار است. انديشه( انديشه اخلاقي) انديشه آزادی است و انسان در انديشه (اخلاق) و تصميم (اخلاقي) مختار است. در طبيعت خير وشر وجود ندارد، رمز طبيعت آزادی نيست، اساس طبيعت نظم است. نيکی و بدی در انديشه بشر است و نه در نهاد بشر. اخلاق ذات نيست. اين نکته بويژه در ريشه يابی واژه دين در "سخن" زرتشت تبلور می يابد. "دين" در اين زبان امر درونی يا وجدان است. مرجع درونی که بشر را هدايت می کند. انديشه (اخلاق)اخلاق امر درونی است که رابطه اش با بيرون را در درون يا از درون تعريف و تعيين می کند. با اينحال کشاکش رابطه ميان هستی و اخلاق به سان ارتباط ميان خرد کشفی و خرد پنداری بر قوت خود پابرجااست. اما شيرازه اين کش و واکش انتخاب است. گويی به همين جهت است که کاربرد خشونت به منزله ابزار شناخت با انديشه زرتشت فرد است و رابطه قدرت خرد و خرد قدرت باژگونه نيست. اين گفتمان خشونت را نکوهيده می داند و پذيرش انديشه نو را به آزادی و خرد قوه داوری موکول می کند. سپهر انديشه عرصه همپرسی و برخورد آرا است و بناگزير کثرت است. در انديشه تامل روااست نه سرکوب.
نظم هستي، در نظام فکری زرتشت، سرمدی است، انسان سپنجی است و زندگی فرگشتی (تحول) بيوقفه است که در شوند آن آدمی دانش خود را از صورت مثالی يا ايده نظم و نيک به فراخور توانش تعريف می کند. نظم در جهان هستی است و نيک هماهنگی بااين نظم در سپهر انسانی است. نيک در انديشه زرتشت هماهنگی است و اخلاق يعنی اين هماهنگی با نظم هستی که هماهنگی با خود نيز هست زيرا انسان پاره ای از هستی است. ترديد تامل در اين هماهنگی است. ترديد به همين جهت ناهماهنگی است يا به پرسش کشيدن اين هماهنگی در انديشه است و انديشه آزاد انديشيدن است. پيروزی بر ترديد آماج شناخت است و برقراری هماهنگی در انديشه و تحقق آن از گذر کنش است. همپرسی يگانه راه رسانش درجهت ترديدزدايی است. پايان ترديد سرآغاز آرامش و تعادل است که در اين جهان امری نسبی است و پايان مطلق ترديد که برابر با هماهنگی مطلق است حوزه رسايی جاودانی است.
در نگرش زرتشت انسان آزاد است، گناه کار نيست. شناخت روندی ممکن و پسنديده است. سعادت در اين زندگی ممکن است و در سايه دانش و تلاش بدست می آيد. گفتمان زرتشت گفتمان " قوم برگزيده" نيست، بلکه انسان است. هماهنگی اساس زندگی است و گيتی از گذر کار و کوشش نقش می گيرد، زندگی حقير و خرد نيست، و پليدی و زشتی در نشناختن است. اگر تاريخ را فرگرد(روند) تحقق ايده گمان کنيم آنگاه زرتشت با بشارت برآسايی (طلوع) سوشيانس ها انجام تاريخ را پيش می نگرد. پايان تاريخ، در نگرش زرتشت، فرادستی دانش است. اين پايان تاريخ در هر حال از جنس ايده پايان تاريخ زمان ما و نسخه برداری های ديگر نيست. می گويند بر سردر معبد دلفی حک شده است: "خودت را بشناس!" براستی اگر زرتشت را معبدی بود بر سردر آن چه بايست نوشته می شد؟