آیا ما، "قیم زحمتکشان" هستیم؟



خسرو صدری


 

در این که من و شما، برخاسته ار طبقه متوسط ، لباس جانبداری از طبقات محروم و فرودست جامعه را به تن کنیم، دو خطربا خود دارد: اول آن که منافع محرومان را نه آن طور که واقعا هست تعبیر و تفسیر نماییم، زیرا تصوری عینی از آن نداریم؛ دوم آن که با توهم جانبداری از محرومین، در مقابل طبقه خود قرار گیریم. آن گونه که ابروی یار درست نکرده، چشم خود را هم کور سازیم ...

 

به نظر من ، در این که من و شما، برخاسته ار طبقه متوسط ، لباس جانبداری از طبقات محروم و فرودست جامعه را به تن کنیم، دو خطربا خود دارد: اول آن که منافع محرومان را نه آن طور که واقعا هست تعبیر و تفسیر نماییم، زیرا تصوری عینی از آن نداریم؛ دوم آن که با توهم جانبداری از محرومین، در مقابل طبقه خود قرار گیریم. آن گونه که ابروی یار درست نکرده، چشم خود را هم کور سازیم.
سردرگمی برخی گروه های "چپ"، در مقابل "جنبش سبز"، که عمدتا مطالبات اقشار میانی جامعه را نمایندگی می کند، به نظر می آید که از همین "عدالت خواهی"، مذهب گونه ناشی می شود.
ما، بدنه اصلی سازمان های چپ، پس از انقلاب، با پذیرش "مارکسیسم"، در واقع، علی رغم روح مارکسیسم، آن را جانشین مذهب قبلی خود ساختیم. این بار لباس "فلسفه علمی" را بر تن تقریبا همه آن کارهایی که در عرصه اجتماع قبلا فکر می کردیم باید "قربتا الی الله" انجام داد، مثل "ایثار"، نمودیم و کمر همت به دفاع از محرومان، بستیم. کاری که سازمان مجاهدین هم، بدون این لباس عوض کردن، مدعی انجامش بود. یادم می آید که مجموعه آثار لنین را مثل قرآن حفظ و"آیات"ش را علیه یکدیگر استفاده می کردیم. غایب بزرگ اما در این میان، خود "زحمتکشان" بودند. صحنه هایی را بخاطر می آورم که روبروی دانشگاه، هواداران گروه های مختلف چپ، برسر حقانیت خود در دفاع از"طبقه کارگر"، جر وبحث می کردند و کارگری هم اگر رد می شد، بی اعتنا، "انگشت در بینی" داشت. تازه اگر نمی آمد جلو فحش دهد که شما چه کاره اید که خودتان را مدافع من می نامید؟ چنین شیوه "مبارزه"ای در سطح رهبران گروه های چپ نیز مرسوم بود وبخش زیادی ازمطالب نشریات آن ها را به خود اختصاص می داد.
در هرصورت روحیه ما، یک روحیه مذهبی باقی مانده بود و این "ایدئولوژی" جدید، بیشتر از آن که عملا، تغییرات در وضع زندگی زحمتکشان را در نظر داشته باشد، خلاء مذهب در وجود خود مارا باید پر می کرد. خود محرومان دراین بین، با حفظ اندیشه های سنتی، حضوری محسوس در میان ما نداشتند.
اگرکسانی بگویند که ما از آن رو از "طبقه کارگر" حمایت می کنیم، که این کار به بهروزی تمام اقشار جامعه منجر می شود (عدالت خواهی منطقی)، آنگاه باید ثابت کنند که اصولا چنین طبقه ای، در جامعه مورد بحث، فیزیکی و روانی وجود دارد. یا این که قرار است ما مادامالعمر به اسم او به سمت بهشت بدویم؟ چنین تلاشی اگر در جهان دوقطبی ده های قبل تا حدودی منطقی می نمود، امروز ولی کاری است عبث. درگذشته، تمایل تاثیرگذاری در نبرد طبقاتی جهانی و جانبداری در درگیری های دو سیستم اجتماعی موجود آن دوران، به نفع "سوسیالیسم"، روشنفکرانی را، علی رغم حضور زحمتکشان بومی، پیرامون احزاب کمونیستی جمع می کرد. چنین احزابی، با تشکل های جانبی علنی و مخفی خود در ارگان های حساس و با بهره گیری از کمک های گوناگون همتایان جهانی شان و از همه مهمتر اتحاد شوروی، آلترناتیو واقعی حاکمیت کشورهای خود به شمار می آمدند. آن ها، با تاکتیک همکاری با دیگر سازمان ها و احزاب ملی و محلی، هدف اصلی را، خارج کردن سیستم از مدار "کشورهای سرمایه داری" و الحاق آن به مدار" سوسیالیسم وقعا موجود"، قرار داده بودند و "انقلاب" هم عمدتا در ادبیات سیاسی، چیزی جز همین شیوه جابجایی قدرت نبود. امری که پس از فروپاشی شوروی، دیگر شاهدش نیستیم و اصطلاح طعنه آمیز "انقلابات رنگی"، درست برعکس انقلابات دوره های قبل، اینجا و آنجا، تصرف حاکمیت توسط دست نشاندگان آمریکا را مدنظر دارد.
در کشورهای صنعتی، هرچند روشنفکران زیادی در جنبش هایی چون "کارزار جهانی سوسیالیسم"(WSF)، با هدف آینده ای بهتر برای خود و فرزندانشان، فعالانه شرکت می کنند و یا حامی احزاب کارگری هستند، ولی بخش اعظم اعضا و هواداران این احزاب و تشکل ها را افراد طبقه مربوطه تشکیل می دهند که منافع روز و نیز استراتژیک خود را پی گیری می نمایند. چنین احزابی می بایست به طور مستمر، سیاست هایشان را با شرایط جدید بین المللی و محلی هماهنگ سازند تا بتواند وظایف خویش را به درستی انجام دهند. وگرنه "حزب طبقه کارگر" به امام زاده ای تبدیل می شود که عده ای سالخورده، به صورت نوستالژیک، به دورش طواف می کنند.