زندگی

من با شاخه زيتون و سلاح يک جنگجوی آزادی آمده ام...

«مگر نه اين که انقلاب به معنی تحقق بخشيدن به روياها و اميدهاست؟»

 

متن سخنرانی تاريخی ياسر عرفات در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در ۱۳ نوامبر ۱۹۷۴

همنشين بهار

 

وقتی « َعرفات » به مرگ سلام کرد و به ميهمانی خاک رفت، گوئی بخشی از خود ما نيز رفت وخاک شد !
مگر نه اينکه انسان موجودی خاطره گراست و امثال عرفات نيز به مثابه يک راه و يک آغاز، در خاطره بسياری ازما حضور دارند ؟ مگر نه اينکه با رفتن او بسياری از ما در خود فرو رفتيم و مرگ خود يا رهبران و دوستانی را که دوست داريم مجسم نموديم ؟...
درست ۳۰ سال پيش در چنين روزهائی برای اولين بار رهبر يک جنبش آزاديبخش در مجمع عمومی سازمان ملل، از حقانيت و مظلوميت مبارزان راه آزادی سخن گفت و طالبان نفت و دلار را که هنوز «سياست خاموش ساختن کانونهای بحران » را به ُکرسی ننشانده بودند، خلع شعار نمود. در تاريخ سيزدهم نوامبر ۱۹۷۴ عرفات که از سوی اسرائيل و حاميانش متهم به تروريست شده بود، با ديپلماسی انقلابی و منطق و برهان، ُمشت متجاوزان را باز کرد و نشان داد اين ستمگران هستند که شجره طيبه ُمدارا و زيتون صلح را می شکنند، راه گفتگو را می بندند و مسيری جز مبارزه قهرآميز باقی نمی گذارند.
آنروزها انقلاب تا پيروزی و «ثوره ثوره حتی النصر» ِورد زبانها بود و اوضاع جهانی ساز ديگری ميزد و همه چيز، به ساز "گفتمان انقلابی" می رقصيد و می چرخيد.
تکيه بر شور انقلابی، ادبيات ضد بيدادگری، انگشت نهادن بر خوی و خصلت استعمارگری در مواجهه با غرب ِ دو چهره، غربی که از ديدگاه ديگر َمهد ِ َمدنيت و دموکراسی و پيشرفت نيز بود، گفتمان مسلط آن سالها را تشکيل ميداد. کل جهان سرمايه داری به لحاظ اقتصادی شل و َفشل شده و آمريکا بخصوص با تورم و رکود ِ همراه باهم ( استاگفليشن ) دست و پنجه نرم ميکرد. نظم به اصطلاح نوين جهانی پا نگرفته و ديوار برلین ُسر و ُمر و ُ گنده! َسر ِ جايش بود. با وجود اينکه هيئت حاکمه آمريکا، و ُکل دنيای سرمايه داری برای سوار شدن َبر َخر ِ ُمراد و بلعيدن شوروی، دلش را صابون ميزد و دست وپا ميکرد، هنوز تيم "يلتسين ـ گورباچف" شاخ و شانه نکشيده و شوروی کبکش خروس می خواند.
تازه ويتنامی ها آمريکا را َسر جای خودش نشانده بودند و در گوشه و کنار جهان خروش آزاديخواهی بگوش می رسيد. در نيکاراگوئه و سراسر آمريکای لاتين نيز فرياد مرگ بر امپرياليسم شنيده ميشد و امثال ِچه گوارا، کاسترو، ُاورتگا، توماس بورخه و ليلا خالد، الگو بودند و جميله بو پاشا و ابو جهاد و کارلوس و نلسون ماندلا جاذبه داشتند. در تاثير از اين فضا و در چالش با ابتذال دنيای سرمايه داری، هنرمندان، شعراء و نويسندگان مردمی، بهترين فيلمها، نمايشنامه ها، تنديسها، ملودی ها، اشعار، کاريکاتور، سرودها و کتب انقلابی را خلق ميکردند... وجدان آمريکائی های شريف از جنايات و دخالتهای ارتش کشورشان در ويتنام، و پيش تر اندونزی و کامبوج و لائوس و آنگولا و شيلی و يونان و کنگو و گواتمالا و ايران ِ زمان ِ ُمصدق.... جريحه دار بود و نسبت به شعارهائی چون "يانکی برو گم شو " که خلقهای تحت ستم َسر ميدادند، دافعه نداشت. نظائر بوش و بلر يکه تازی نکرده و امثال «فوکومايا» مرگ ِ آرمانخواهی و تئوری پايان تاريخ را َدم نگرفته بودند. در چنين حال و هوائی بود که ابو عمار که در واقع ابو فلسطين بود، شور و خروش رزمندگان راه آزادی را در مجمع عمومی سازمان ملل منعکس نمود.
روزی که خبر رسيد نمايندگان اسرائيل به قول خودشان «به خاطر حضور تروريست ياسرعرفات! در سازمان ملل» قهر کرده و از سالن بيرون رفته اند، زندانيان سياسی در زندان قصر به سوی تلويزيون دويدند تا به سخنرانی رهبر سازمان آزاديبخش فلسطين گوش کنند. شور و شوق همه را فرا گرفته بود. گوئی عرفات که از صهيونيسم و پيوند استعمار و ارتجاع سخن ميگفت حرف دل آنها را ميزد. هنوز هم بعد از ۳۰ سال که از آن پائيز و آن غروب ميگذرد، حرفهای او که البته جمعبندی رهبری سازمان آزاديبخش فلسطين بود، تازگی دارد. ياد شکری (شکرالله پاکنژاد) بخير که بعدها هرگاه صحبت از آن سخنرانی پرشور ميشد، سراسر وجد و سرور شده و اين بخش از سخنان عرفات را تکرار ميکرد که «مگر نه اين که انقلاب به معنی تحقق بخشيدن به روياها و اميدهاست؟»
سخنان ُپرشور ياسر عرفات در سازمان ملل براستی جای تامل دارد.
جز بخش نخست و اندکی از قسمت پايانی، تمام سخنرانی ترجمه شده است. از آنجا که اين روزها به اين سند تاريخی که در مبارزه سازمان آزاديبخش فلسطين جايگاه ويژه ای دارد، بسيار اشاره ميشود و ترجمه اش در دسترس نبود، آنرا به فرزانگان ميهنم هديه ميکنم.
درآدرس زير ميتوان ترجمه انگليسی و فرانسوی سخنرانی عرفات را ديد :
http://history1900s.about.com/gi/dynamic/offsite.htm?site=http%3A%2F%2Fwww.monde-diplomatique.fr%2Ffocus%2Fmideast%2Farafat74-en
متن اصلی سخنان عرفات را که به زبان عربیست، نتوانستم بکمک جستجوگرهائی مثل گوگل پيدا کنم و بانمونه های مکتوب مطابقت کردم.
... أن القضية الفلسطينية تدخل ضمن القضايا العادلة للشعوب التی تعانی من الاستعمار والاضطهاد، واستعرض الممارسات الإسرائيلية العدوانية ضد الشعب الفلسطيني، وناشد ممثلی الحکومات والشعوب مساندة الشعب الفلسطينی فی تقرير مصيره والعودة إلی دياره...
"إننی جئتکم بغصن الزيتون مع بندقية الثائر، فلا تسقطوا الغصن الأخضر من يدي.. الحرب تندلع من فلسطين والسلم يبدأ من فلسطين".


 متن دری


• من با شاخه زيتون و سلاح يک جنگجوی آزادی آمده ام، نگذاريد شاخه زيتون از دستم بيافتد.

به نام خلق فلسطين و رهبری مبارزه ملی، سازمان آزاديبخش فلسطين
..... آقای رئيس، به خاطر دعوت برای شرکت درنشست عمومی سازمان ملل که با شرکت تمامی اعضاء برگزار ميگردد، سپاسگزارم و ازهمه نمايندگان کشورهای عضو که تصميم گرفتند مسئله فلسطين به عنوان موضوعی جداگانه بررسی شود تشکر و قدردانی ميکنم، چرا که براساس اين تصميم بود که قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل مبنی بر دعوت ما و ايراد سخنرانی در برابر آن ُميسر گشت.

ريشه مسئله فلسطين بر ميگردد به سالهای آخر قرن ۱۹. به دورانی که ما آنرا بنا بر شناخت امروز خود « عصر استعمار » يا عصر تشکيل مستعمرات می ناميم، يعنی دقيقا زمانيکه صهيونيسم نيزبا هدف « استيلا بر فلسطين توسط مهاجران اروپائی » به عنوان يک طرح به دنيا ميآيد، َعَلم ميشود وهمانند استعمارگران که آفريقا را به زير سلطه خويش می کشند، تاخت و تاز را آغاز ميکند.
اين دوران عصريست که طی آن استعمار با هجوم از غرب به آفريقا، آسيا و آمريکای لاتين گسترش می يابد... و با بيرحمی تمام به استثمار مردم سه قاره می پردازد، ستم و غارتی که تا همين دوران ما نيز استمرار يافته و نژادگرائی در آفريقای جنوبی و فلسطين شاهد زنده آنست.
صهيونيستها دقيقا همانند استعمارگران و نوکران عوامفريب شان که به ستم و تجاوز خويش رنگ َمدنيت و تمدن ميزدند، به هنگام ُسلطه بر فلسطين، اهداف خود را پوشانده و درلباسی مبدل عرضه ميداشتند. همانگونه که استعمار به مثابه يک نظام و استعمارگران به عنوان وسيله آن، از مذهب، رنگ، نژاد و زبان استفاده مينمودند و برای توجيه استثمار آفريقا و به بندگی کشاندن آنان از طريق ِاعمال تبعيض و ترور، مورد استفاده قرار دادند ــ (‌صهيونيستها نيز) به هنگام غصب فلسطين و بيرون راندن مردم آن از سرزمين ملی خود عينا همين روش ها را به کار گرفتند. يعنی همان گونه که استعمار، رنجبران و استثمار شده گان را به عنوان مواد بی روح برای ساختن و تحقق بخشيدن به مستعمره نشينی مورد استفاده قرار داد، يهوديان استثمارشده نيز در خدمت رهبری صهيونيزم قرار گرفتند. به عبارت ديگر يهوديان اروپا نشين، عملا به ابزارتجاوزرهبران جريان صهيونيستی و به عوامل و عناصر مستعمره نشينی تبديل شده و با تبعيض نژادی خو گرفتند.
(به اصطلاح) الهيات يهود برعليه مردم فلسطين مورد استفاده قرار گرفت. هدف تنها ايجاد ُمستعمره نشين هايی به سبک غربی نبود بلکه در عين حال جداساختن خود يهوديان از سرزمين های گوناگون و در نتيجه بيگانه ساختن آنها با ملت های خود را نيز در مد نظر قرار داشت.

صهيونيزم يک ايدئولوژی امپرياليستی و استعماری است که عميقا ارتجاعی و موافق تبعيض نژادی است و در زمينه عقايد واپسگرايش دقيقا با يهود ستيزی ( آنتی سميتيزم ) هماهنگ است و در تحليل نهايی روی ديگر همان سکه اصلی است. چرا؟ چون پيشنهاد می شود که کسانی که به آيين يهود می پيوندند ميهن اصلی خود را فراموش کنند و به ارض موعود بچسبند. نه اين که با ديگر هموطنان غير يهودی خويش برابر باشند. در واقع اين همان يهود ستيزی است که به شکلی جديد مطرح می شود.
وقتی عنوان می شود که تنها راه حل مسئله يهود اين است که يهوديان خود را از جوامعی که درگذشته بخشی از تاريخ آن را تشکيل می دادند بيگانه شوند، زمانی که اظهار می گردد بايستی از طريق مهاجرت و اسکان اجباری در سرزمين مردمی ديگر ِدين ِ خود را به مسئله يهود ادا کنند! در اين جا دقيقا از همان موضعی پشتيبانی به عمل می آيد که در گذشته از جانب يهودستيزان برعليه قوم يهود اتخاذ می شد.
از اين روست که برای مثال می توان روابط نزديک ميان « سيسيل رود» [
Rhodes] که در جنوب شرقی آفريقا موجب رشد مستعمره نشينی شد و [هرتسل] را که برای فلسطين نقشه های مستعمره نشينی در َسرداشت درک نمود. « هرتسل» که جواز خود را به عنوان يک مستعمره نشين نيک رفتار دريافت کرده بود روی بدين سوی کرد و اين جواز را به حکومت انگليس عرضه نمود با اين اميد که زمينه را برای صدور يک قطعنامه رسمی مبنی بر حمايت از صهيونيست ها مساعد گرداند. صهيونيست ها در برابر اين اقدام، استقرار يک پايگاه امپرياليستی در سرزمين فلسطين را به انگلستان قول دادند. بطوريکه منافع بريتانيا بتواند در يکی از نقاط دقيقا سوق الجيشی تضمين شود.
هجوم يهوديان به فلسطين در سال ۱۸۸۱ آغاز شد. قبل از اين که اولين موج بزرگ مهاجران وارد شوند جمعيت فلسطين که اکثريت آن را مسلمانان و مسيحيان تشکيل می دادند حدود نيم ميليون و جمعيت يهود حدود ۲۰ هزار نفربود و همه مردم هم از آزادی مذهب که از ويژگی های تمدن ماست برخوردار بودند. فلسطين در آن زمان سرزمينی بود سرسبز که اکثريت آن را اعراب تشکيل می دادند که با کار و تلاش و پويايی به غنی سازی فرهنگ بومی خود اشتغال داشتند.
طی سال های ۱۸۸۲ تا ۱۹۱۷ نهضت صهيونيست حدود ۵۰ هزار يهودی اروپايی را در موطن ما اسکان داد. برای انجام اين کار و برای به اصطلاح جوش دادن آن ها به جامعه ما به خدعه و نيرنگ متوسل شدند. قانع شدن انگلستان نسبت به صدور« اعلاميه بالفور» بار ديگر وحدت و همکاری بين صهيونيسم و امپرياليسم را به نمايش گذاشت. به علاوه انگلستان با وعده اعطای آنچه از آن ِ اين کشور نبود ! يعنی سرزمين فلسطين، به جنبش صهيونيستی نشان داد که امپرياليست ها تا چه حد شقاوت پيشه و جبارند.
جامعه ملل که در آن زمان تشکيل شده بود مردم ما را يکه و تنها گذاشت و تعهدات و وعده وعيدهای ويلسون را به هيچ گرفت.
تحت عنوان قيموميت، امپرياليسم انگلستان به طور مستقيم و بيرحمانه بر ما تحميل شد. مراد از سند قيموميت که توسط جامعه ملل هم صادر شد! اين بود که مهاجمان ميخ خود را در سرزمين ما محکم بکوبند و برای تحکيم دستاوردهای خود در وطن ما قلدربازی در آورند. در آستانه صدور اعلاميه بالفور و طی يک دوره سه ساله صهيونيسم با همکاری متحد خود امپرياليسم موفق شد تعداد بازهم بيشتری از يهوديان اروپايی را به سرزمين ما بکشاند و حتی موجب سلب اختيار يهوديان عرب فلسطين از دارايی های خويش گرديد.
در سال ۱۹۴۷ تعداد يهوديان به ۶۰۰ هزار نفر رسيد که در آن هنگام مالک ۶ درصد از زمين های قابل کشت فلسطين بودند.... در نتيجه همکاری ميان قدرت قيم و جريان صهيونيستی و با پشتيبانی برخی از کشورها مجمع عمومی در سالهای اول تأسيس خود توصيه نمود ميهن فلسطينی ما تقسيم و تکه پاره شود! اين توطئه در اثر رفتار مشکوک و اعمال فشارهای شديد در فضايی مسموم تحقق پذيرفت. مجمع عمومی به تقسيم سرزمينی غيرقابل تجزيه به تقسيم چيزی که از لحاط حقوقی حق انجام آن را نداشت پرداخت. اما موضع ما چه بود ؟ موضع ما هنگامی که با آن تصميم زشت به مخالفت برخاستيم با موقعيت مادری که در مقابل ادعای يک نامادری داير بر مالکيت يک فرزند واحد اجازه نداد شاه سليمان فرزندش را به دو نيم تقسيم کند و با جدايی از فرزندش موافقت نمود، قابل مقايسه است.
با اين که قطعنامه مزبور، تقسيم ۵۴ درصد از سرزمين فلسطين را به استعمارگران واگذار کرد ناخشنودی از اين تصميم آنان را به جنگی هولناک برعليه مردم غيرنظامی عرب برانگيخت تا جائی که ۸۱ درصد از کل سرزمين فلسطين را اشغال نموده، يک ميليون عرب را از خانه و کاشانه خود در به در ساختند، به ۵۲۴ شهر و روستای عربی تجاوز نمودند که از آن ميان ۳۸۵ شهر و روستا به کلی ويران و از صفحه روزگار محو شد، صهيونيست ها اماکن مسکونی و مستعمره نشين های خود را برفرازويرانه ها، کشتزارها و باغ های ما بنا کردند، اما باز هم طلبکارانه حرف زور ميزدند.
ريشه مسئله فلسطين در اين جاست که اين مسئله هيچ گونه - هيچ گونه کشمکش ميان دو مذهب و دو ملت نيست. همچنين اين موضوع يک اختلاف مرزی ميان کشورهای هم جوار هم نيست، بلکه مربوط است به خواسته های گروهی از مردم که از زندگی در موطن خويش محروم گشته پراکنده و بی خانمان شده و اکثرا در تبعيد و آوارگی به سر می برند. همين و بس.
اسرائيل با حمايت نيروهای امپرياليستی و استعماری توانست خود را به عنوان عضوی از سازمان ملل قالب کند. علاوه بر اين موفق شد مسئله فلسطين را از دستورجلسه سازمان ملل حذف و با ارائه خواسته ما به صورت آوارگان بيچاره ای که نيازمند خيرات و َمبرات نيکوکارانند و يا مسئله افرادی که محتاجند در سرزمين بيگانه! اسکان يابند، افکار عمومی جهان را منحرف نمايد. اما بازهم اين جرثومه نژاد پرست راضی و خشنود نبود. بر اساس تفکرامپرياليستی ــ استعماری محل اسکان خويش را به پايگاهی برای امپرياليست ها و زرادخانه سلاح ها مبدل ساخت و اين امر آن را توانا ساخت که نقش خود را در به زير سلطه کشاندن مردم عرب... ايفا نمايد.
اسرائيل علاوه بر بسياری از موارد تجاوز که بر عليه کشورهای عربی روا داشت در سالهای ۱۹۵۶ و ۱۹۶۷ به دو جنگ ظالمانه دست يازيده و به اين ترتيب صلح وامنيت جهانی را به بازی گرفته است.
دشمن به دنبال تجاوز صهيونيستی در ژوئن ۱۹۶۷ صحرای سينای مصر را تا کانال سوئز اشغال نمود و علاوه بر همه سرزمين های فلسطينی که در غرب رود اردن واقعند، بلندی های جولان در سوريه را نيز اشغال کرد. رويدادهای مزبور موجب شد که در منطقه ما مشکی تحت عنوان مسئله خاورميانه َسر زبانها بيافتد.
پافشاری دشمن در حفظ و ادامه اشغال غيرقانونی و تحکيم بيشتر آن و آن گاه ايجاد يک پايگاه عملياتی برای نفوذ امپرياليسم جهانی در ميان ملت عرب وضع را سخت وخيم ساختند. تمامی مصوبات شورای امنيت و نيز درخواست های افکار عمومی جهان را دائر بر عقب نشينی از سرزمين هايی که در سال ۱۹۶۷ اشغال گرديد، ناديده انگاشته است و می بينيم که همه کوشش های صلح آميز در سطح جهانی نتوانسته دشمن را از سياست توسعه طلبانه خود باز دارد. از اين رو تنها راه باقی مانده برای ملت های عرب... آماده سازی خويش برای مقاومت در برابر حملات مسلحانه بود تا سرزمين های عربی را آزاد نموده و حقوق مردم فلسطين را پس از اين که همه شيوه های مسالمت آميز با ناکامی روبرو شده از نو احيا کند.
در اين شرايط جنگ چهارم در اکتبر ۱۹۷۳ آغاز شد و برای صهيونيست ها ورشکستگی سياست اشغال، توسعه طلبی و اتکای هرچه تمام تر به قدرت نظامی را به ارمغان آورد. اما دشمن باز هم از تجربيات خود درس نمی گيرد و خود را برای جنگ پنجم آماده نموده، بار ديگر در روابط خود با اعراب با برتری نظامی و سرکوب و تروريسم و سرانجام اشاره مستمر به جنگ را شاخ و شانه می کشد.
برای مردم ما خيلی دردناک است که شاهد تبليغ اين دروغ و افسانه باشند که گويی سرزمين ما بيابانی بوده که با کار و تلاش استعمارگران بيگانه گلستان گشته است ! سرزمينی بوده بدون سکنه که موجوديت استعمار هيچ گونه، هيچ گونه لطمه ای بر هيچ کسی وارد نساخته است ! نه، نه، نه، اين گونه اراجيف بايستی از فزار همين جايگاه افشا شود. دنيا بايستی بداند که فلسطين گهواره يکی ازباستانی ترين فرهنگ ها و تمدن ها بوده است. مردم آن به کار کشاورزی و ساختمان اشتغال داشته و هزاران سال فرهنگ خود را به اقصی نقاط جهان گسترش می داده اند و با ايفای نقش محافظان وفادار اماکن مقدسه همه ِ اديان، برای آزادی عبادات الگويی ايجاد نمودند. من به عنوان فرزند بيت المقدس، ازهمزيستی و اخوت دينی که مظهر شهر مقدس ما قبل از تسليم آن در برابر فاجعه بود، خاطراتی شکوهمند و افتخار آفرين برای خود ومردم خويش محفوظ نگاه داشته ام.
ما اين خط مشی روشن را تا مرحله تأسيس کشور اسرائيل و پراکندگی خود ادامه داديم. اما اين امر ما را در دنبال کردن وظايف انسانی خود در سرزمين فلسطين باز نداشت. فلسطينی ها اجازه نخواهند داد که سرزمين شان به صورت پايگاهی برای تجاوز و يا اردوگاه نژاد پرستان برای نابودی تمدن و فرهنگ و ترقی و صلح در آيد. مردم چاره ای جز اين ندارند که ميراث نياکان خود را با مقاومت در برابر مهاجمان حفظ نموده و با دفاع از سرزمين بومی خود، مليت عربي، فرهنگ و تمدن را پاس داشته، برای تأمين امنيت گاهواره آيين توحيد تلاش نمايند.
در مقابل کافی است تنها به نحو اجمال به برخی از مواضع اسرائيل اشاره کنم :
پشتيبانی از سازمان مخفی در الجزيره، حمايت از استعمارگران مستقر در آفريقا، کنگو، آنگولا، موزامبيک، زيمبابوه، تانزانيا و بالاخره حمايت از ويتنام جنوبی در برابر انقلاب ويتنام. از اين گذشته می توان حمايت هميشگی اسرائيل از امپرياليست ها و نژادپرستان در همه نقاط و موضع سدکننده آن را در... خودداری از دادن رأی موافق در پشتيبانی از استقلال کشورهای آفريقايی و مخالفت با خواسته بسياری از ملل آسيا و آمريکای لاتين و بسياری از کشورهای ديگررا در کنفرانس های مربوط به مواد اوليه، جمعيت، حقوق درياها و تغذيه عنوان نمود. اين ها دلايلی هستند که خصلت ها و ويژگی های دشمنی را که به سرزمين ما چشم طمع دوخته است به معرض نمايش می گذارد. اين واقعيت هاست که مبارزه شرافتمندانه و افتخار آفرين ما را بر عليه استعمار و ارتجاع توجيه می کند. درست در هنگامی که ما از دورنمای آينده دفاع می کنيم صهيونيستها رو به گذشته دارند. دشمن ما حتی دارای يک سابقه طولانی عداوت نسبت به يهوديان محروم نيز هست. چرا ؟ چون در جوهر صهيونيسم نوعی نژاد پرستی ذاتی نسبت به يهوديان شرقی وجود دارد. زمانی که ما با تمام وجود، کشتار يهوديان توسط نازيسم را محکوم می کرديم به نظر می رسيد رهبری صهيونيسم که در آن زمان نيزبيشتر مايل بود در بوق مهاجرت بدمد و پرچم پيش به سوی ارض موعود را بالاتر َبرد خوشحال بود ! چرا ؟ چون از يهودُکشی، برای سرعت بخشيدن به تحقق اهداف خويش و مهاجرت يهود به فلسطين بهره می برد.
اگر مقصود از مهاجرت يهوديان به فلسطين زندگی در کنار ما و بهره مند شدن از همان حقوق و انجام همان وظائف بود که مسئله ای نبود، ما درهای ميهن خويش را تا آنجا که ممکن بود برويشان گشوده بوديم. هزاران ارمنی و چرکسی که هنوز هم مثل خواهر و برادر در ميان ما زندگی ميکنند شاهد اين مدعا هستند، اما وقتی هدف از اين به اصطلاح مهاجرت غصب موطن و دربدر ساختی مردم و تبديل ما به شهروندان درجه دوم باشد، چيزی ست که هيچکس نبايد تقاضای موافقت و تسليم ما را داشته باشد.
بنابراين انقلاب ما از همان آغاز نخست تحت تاثير عوامل نژادی يا مذهبی قرار نداشته، آماج آن نه به يهود به عنوان فرد، بلکه صهيونسم نژادگرا و تجاوز پيشه بوده است. انقلاب ما در معنی اخير، انقلابی برای يهود به عنوان يک انسان نيز، هست. ما تلاش ميکنيم که يهوديان مسيحيان و مسلمانان در برابری با يکديگر زندگی کنند، از حقوق برابر بهره مند باشند و فارغ از تبعيض های نژادی يا مذهبی به وظائف يکسان خويش اشتغال ورزند.ما بين يهوديت و صهيونيسم فرق ميگذاريم، در حاليکه به مخالفت با جنبش استعماری و صهيونيستی ادامه ميدهيم، به آئين يهود احترام می گذاريم.
امروز که حدود يک قرن از ظهور صهيونيسم ميگذرد، می خواهيم نسبت به خطر روزافزون آن برای همه، برای يهوديان جهان برای اعراب و برای صلح جهانی هشدار دهيم، چرا ؟ چون صهيونيسم (با لعاب مذهب ) يهوديان را از سرزمين خود به مهاجرت ترغيب ميکند و مليتی مجعول را به آنان ميدهد.... از مردم و حکومتهای جهان می خواهيم که راسخ و استوار در برابر تلاش صهيونيستها... بايستند و با هر نوع تبعيض مذهبی و نژادی ومربوط به رنگ پوست در مورد هر فرد انسان به شدت مخالفت کنند. اگر در انديشه برخی از مردم جهان در زمينه مسئله مهاجرت يهوديان ابهامی وجود دارد، چرا مردم عرب و فلسطينی بايد تاوانش را بپردازند ؟ برای چی حاميان اين به اصطلاج راه حل ها ! درهای کشور خود را بسويشان نمی گشايند ؟ کسانيکه صلاج می بينند ما را تروريست بنامند، تمايل دارند افکار عمومی جهان را از کشف حقيقت در باره ما و مشاهده حقانيت چهره های ما باز دارند، انها تلاش ميکنند که موضع دفاعی ما را و نيز رفتار جابرانه و تروريسم خود را پنهان کنند.
تفاوت يک انقلابی و يک تروريست در منطق جنگ و مبارزه آنها نهفته است. نميتوان کسانی را که از آرمانهای عادلانه پشتيبانی ميکنند و در راه آزادی و رهائی سرزمين خود به جنگ ظالمان، متجاوزان و استعمارگران ميروند، ترورست ناميد. اگر براستی چنين باشد پس مردم آمريکا در مبارزه خود برای رهائی از ُسلطه بريتانيا ترورسيت هستند !. مقاومت اروپا بر عليه نازيسم تروريسم محسوب ميشود ! مبارزه مردم آسيا، آفريقا و آمريکای لاتين نيز جيزی جزتروريسم نيست ! و بسياری از شما را هم که در همين سالن نشسته ايد، تروريست می خواندند.
اين مبارزه، مبارزه عادلانه و خالصانه ای ست که در منشور سازمان ملل و نيز اعلاميه جهانی حقوق بشرهم از آن با احترام تمام ياد شده است. کسانيکه رودرروی آرمانهای عدالت خواهانه می ايستند، کسانيکه ( شعارهای دروغين را عَلم ميکنند اما در واقع ) با هدف به سلطه کشيدن و غارت ديگران جنگ و خونريزی راه می اندازند، جنايتکاران جنگی محسوب ميشوند و آنها هستند که بايد زير سئوال بروند نه ما، حقانيت آرمان، توجيه کننده حق مبارزه است.
در اسناد رسمی ما تروريسم صهيونيسم که بر عليه مردم فلسطين، برای اخراج آنها از کشورشان و غصب سرزمينشان ِاعمال ميکنند، به ثبت رسيده است. هزاران نفر از مردم ما در شهرها و روستاهای خود قتل عام شدند، دهها هزار نفر به زور اسلحه خانه و کاشانه خويش را رها نمودند، آواره کوه و بيابان شده ، مجبور گشته اند در بيابان سرگردان شده بی آب و غذا از کوه ها بالا روند. هر کس که در سال ۱۹۴۸ شاهد فاجعه ای که برای ساکنان صدها شهر و روستا در حيفا، رام الله، ليدا و جليله روی داده ــ بوده است آن تراژدی را هرگز فراموش نخواهد کرد. البته اختناق عمومی در مخفی نگاه داشتن آن فجايع موفق بوده است. اگر در آن زمان آثار ۳۸۵ شهر و روستای فلسطينی را که ويران و از نقشه زدوده شده پنهان نگاه داشتند انهدام ۱۹ هزار خانه در خلال هفت سال گذشته که به معنی نابودی کامل ۲۰۰ روستای ديگر فلسطين است و تعداد بسيار کسانی که در نتيجه شقاوت زندانبانان اسرائيل معلول و مجروح شدند را نمی توان تحت هيچ سرپوشی پنهان نگاه داشت. تروريسم دشمن صهيونيستی از نفرت تغذيه می کند. نفرتی که حتی شجره صلح، درخت زيتون را نيز در کشور من آماج قرار داده بود. شجره زيتون که مظهری غرور آفرين بود و يادآور نياکان ما و يادبود زنده ای از سرزمين فلسطين بود. چگونه می توان عبارت خانم گلداماير را که ضمن آن ناراحتی خود را از تولد روز افزون فرزندان فلسطين ابراز داشت توصيف کرد ؟ آن ها علنا کودکان و درختان فلسطين را دشمنانی تصور می کنند که بايد قلع و قمع گردد. دهها سال است که صهيونيست ها در برابر رهبران فرهنگي، سياسي، اجتماعی و هنری مردم ما سنگ می اندازند و با ايجاد رعب و وحشت و کشتار مردم ما مشغولند. ميراث فرهنگی و فرهنگ توده ما را به سرقت برده اند. آنها حتی به اماکن مقدسه در بيت المقدس صلح طلب را نيز دست درازی ميکنند. آنها تلاش کرده اند تا با اخراج ساکنان و الحاق شهر، آن را غيرعربی ساخته ويژگی های اسلامی و مسيحی اش را کم رنگ کنند.
بايد آتش سوزی مسجدالاقصی را به ياد بياورم و همچنين تخريب بسياری از آثاری که دارای ويژگی های تاريخی فرهنگی است. بيت المقدس با ارزش های معنوی و تاريخ مذهبی اش شاهدی است برای آينده و دليلی است بر حضور ابدي، تمدن و ارزش های انسانی ما. عجيب نيست که در زير آسمان بيت‌المقدس مشعل سه مذهب درخشيدن گرفت تا نورش بر بشريت پرتو افکن شود و بتواند رنج ها و اميدهای انسانی را منعکس نمايد...
اعراب فلسطينی که در سال ۱۹۴۸ به وسيله صهيونيست ها قلع و قمع نشدند نيز اکنون در موطن خود به شکل آواره زندگی می کنند. قوانين اسرائيل آن ها را شهروند درجه دو می بيند. نه - نه درجه سوم، زيرا يهوديان شرقی شهروندان درجه دوم محسوب می شوند. اعراب مزبور در معرض کليه اشکال تبعيض نژادي، مصادره زمين و دارايی و تروريسم قرار داشته اند. قربانی کشتارهايی نظير کفر قاسم بوده. از روستاهای خود اخراج شده و از حق بازگشت نيز محروم شده اند. چنان که بر ساکنان اکريت و کفر يوم گذشت. مردم ما به مدت ۲۶ سال با حکومت نظامی روزگار گذرانده و بدون اجازه قبلی آنها نمی توانند جا به جا شوند. اين در حالی است که قوانين اسرائيل می گويد هر يهودی در هر جای جهان می تواند به موطن خويش اسرائيل بازگردد و حق شهروندی بگيرد...
پيشينه حاکمان اسرائيل سرشار از عمليات تروريستی و جور و جفايی است که بر عليه مردم ما در صحرای سينا و بلندی های جولان که در محاصره و اشغال بودند مرتکب شده اند. بمباران مدرسه حرالبکر و کارخانه ابوزايل تنها دو نمونه از چنين رفتاری است. انهدام کامل شهر سوری قنيطره يک مورد ديگر از اين تروريزم سازمان يافته دولتی است. اگر اين پيشينه زشت در جنوب لبنان نيز گردآوری شود وقاحت و عظمت آن بی تفاوت ترين مردم را نيز به تأمل وا می دارد. سرزمين های سوخته، بمباران ها، دزدی های دريايي، تخريب صدها خانه، ربودن شهروندان... از جمله اين شاهکارها است. اين ها همه زمينه ای برای منحرف ساختن آب رودخانه لبنانی و تجاوز آشکار به حاکميت لبنان است. آيا نياز است که برای مجمع عمومی قطعنامه های زيادی را که خودش تصويب کرده و تجاوز هايی که اسرائيل بر عليه کشورهای عربی مرتکب شده ، تجاوز هايی که اسرائيل نسبت به حقوق بشر و مواد کنوانسيون ژنو روا داشته،.... يادآوری نمايم ؟ تنها توصيفی که می توان از اين اعمال به عمل آورد اين است که اين رفتار بربريت و تروريسم است و عجيب نيست که نژادپرستان صهيونيست آنقدر گستاخند که مبارزه عادلانه يک خلق را ترور می نامنند. آيا تحريفی از اين بيشرمانه تر وجود دارد؟ ما از کسانی که ميهن مان را غصب کردند و با اتکا به اعمال جنايتکارانه، نژاد پرستان آفريقای جنوبی را نيز رو سفيد کردند از آنها می خواهيم که قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل متحد که خواهان تعليق يک ساله عضويت حکومت آفريقای جنوبی در سازمان ملل گشته بود را مورد نظر قرار دهند. اين است سرنوشت اجتناب ناپذير هر جريان مرتجع و نژاد پرستی که قانون جنگل را می پذيرد. ميهن ديگران را غصب کرده، ستم روا می دارد. مردم ما در ۳۰ سال گذشته، چاره ای نداشتند جز اين که بر عليه اشغال بريتانيا و تهاجم صهيونيست ها که هدف هر دو يک سان بود، به نبرد برخيزند.
شش خيزش مهم و دهها قيام مردمی تدارک ديده شد. بيش از ۳۰ هزار شهيد که در مقام مقايسه نسبي(نسبت به جمعيت) برابر با ۶ ميليون آمريکايی است، در جريان اين امر جان باختند. هنگامی که در سال ۱۹۴۸ تقريبا تمام مردم ما دربدر و آواره شدند بازهم مبارزه برای تعيين سرنوشت اگر چه در دشوار ترين شرايط ادامه يافت. ما در اين راه همه ابزار ها را به کار گرفته و امتحان کرديم... حتی در تبعيد نيز به فرزندان خود آموزش داديم. ما می خواستيم زنده بمانيم. ما زندگی را دوست داشته و داريم. مردم فلسطين هزاران پزشک، حقوق دان، پژوهشگر و معلم تربيت نمودند که فعالانه در رشد کشورهای همسايه مشارکت جستند. آنها از درآمد خويش برای کمک به جوانان و سالمندان و اردوگاه های آوارگان سود جستند. خواهران و برادران جوانشان را آموزش دادند. و در تمام اين مدت در رويای بازگشت به سر بردند. وفاداری به فلسطين و عشق به ميهن هرگز در آنها خاموش نشد. گذشت زمان آنچنان که برخی دلخوش بودند موجب فراموشی شود نيز مؤثر نيافتاد و هنگامی که مردم ما فهميدند که به جامعه بين المللی نمی توان چندان اميد بست. هنگامی که فهميدند تنها از طريق وسايل سياسی حتی يک وجب خاکشان را هم پس نمی دهند و وقتی از در و ديوار جور و جفا ديدند چه چاره ای جز توسل به مبارزه مسلحانه داشتند؟ اين مردم همه سرمايه های مادی و انسانی خويش را به پای اين مبارزه ريختند. با رشادت تمام با تروريسم پليد اسرائيل که هدف آن به انحراف کشيدن مبارزه و متوقف ساختن آن بود به مقابله برخاستند. در دهسال گذشته ما هزاران شهيد و بيشتر و بيشتر مجروح و معلول و زندانی داشته ايم... اينک سال هاست که مردم ما در معرض خسارت و غارت و ويرانی و آوارگی هستند و بهای آن را با خون فرزندان خويش پرداختند. چيزی که هرگز جبران نمی شود.
بار اشغال، آوارگی و ويرانی را به دوش کشيديم اما، اما، اما اين امور موجب انتقام جويی يا کينه و توسل به شيوه های نژادگرايانه دشمن نشد و همچنان ما بر اصول خويش پايدار مانديم و روش حقيقی شناخت دوست از دشمن را از دست نداديم. به همان نسبت که از بابت جناياتی که بر عليه يهوديان روا داشته شده متأسف هستيم تبعيض های زيادی که در رابطه با اعتقادات آنها بر آنان اعمال گرديد نيز برای مان اندوهبار است. من يک عصيانگرم و آزادی آرمان من است. به خوبی می دانم که بسياری از شما که امروز اينجا هستيد روزی دقيقا در همان موضع مقاومتی قرار داشتيد که من امروز در آن هستم. شما نيز روزگاری ناگزير بوديد که روياها را به واقعيت تبديل کنيد. پس شما بايستی در رويای من سهيم باشيد. پس دقيقا من می توانم از شما تقاضای ياری کنم. که رويای خود و رويای مشترک خود را برای آينده ای صلح آميز در سرزمين مقدس فلسطين به واقعيت تابناک مبدل کنيم.
اهوداديف يهودی انقلابی وقتی در مقابل يک دادگان نظامی اسرائيل قرار گرفت گفت: من يک تروريست نيستم تنها جرم من اين است که می گويم بايد در اين سرزمين يک دولت دمکراتيک موجوديت پيدا کند. او اکنون در يکی از زندان های صهيونيست ها در ميان همفکران خود پژمرده و در حال تحليل رفتن است. بهترين آرزوهای قلبی خود را نثار او و يارانش می کنم. امروز در مقابل همان دادگاه ها اسقف کاپوچی روحانی والا مقام کليسا نيز قرار دارد. او ضمن بالا بردن انگشتان خود برای نمايش همان علامت پيروزی که رزمندگان آزادی خواه ما مورد استفاده قرارمی دهند گفت: هدف من اين بوده که همه انسان ها در اين سرزمين، سرزمين صلح با مسالمت زندگی کنم. اين روحانی والا مقام در سرنوشت اندوهناک آهوداديوف سهيم خواهد بود. سلام، سلام ما بر او باد. بنابر اين چرا نبايستی در رويا به سر برده و اميدوار باشيم؟ مگر نه اين که انقلاب به معنی تحقق بخشيدن به روياها و اميدهاست ؟ پس بياييد به هم کمک کنيم تا رويای من به حقيقت بپيوندد. تا همراه مردم خود از آوارگی و تبعيد بازگردم و در فلسطين با اين رزمنده راه آزادی و يارانش و اين کشيش عرب و برادرانش در يک کشور دمکراتيک که مسيحيان، يهوديان و مسلمانان در عدالت، برابري، برادری و پيشرفت به سر خواهند برد زندگی کنيم. از شما می پرسم آيا اين رويای شرافتمندانه مستحق مبارزه من در کنار همه عاشقان آزادی در هر جای جهان نيست؟ چرا که زيباترين بعد اين رويا فلسطينی بودن آن است. رويايی از سرزمين صلح، سرزمين قهرمانی و شهادت و تاريخ.
به ياد بيارويم که يهوديان اروپا و آمريکا به خاطر هدايت مبارزات مربوط به غيرمذهبی کردن حکومت و جدايی دين از سياست معروفيت يافته اند. آنها همچنين به دليل مبارزه خود بر عليه تبعيض مبتنی بر مذهب مشهورند. چگونه آنها می توانند به حمايت خود از رفتار زشت متعصب ترين، تبعيض آميز ترين، اقوام ادامه دهند ؟ در مقام رسمی خودم به عنوان سازمان آزاديبخش فلسطين و رهبر انقلاب فلسطين در مقابل شما اعلام می کنم که هنگامی که در زمينه اميدهای مشترک خود از فلسطين فردا سخن می گويم همه يهوديانی را نيز که اينک در فلسطين زندگی می کنند و زندگی صلح آميز و خالی از تبعيض را می پسندند در شمول اين چشم انداز قرار می دهم. از يهوديان می خواهم همگی از وعده و وعيدهای خيالی که از سوی ايدئولوژی صهيونيستی و حکومت اسرائيل به آنها داده می شود روی برگردانند. اين راه جز خونريزی دائمي، جنگ بی پايان و اسارت چيزی ندارد. از آنها دعوت می کنم از انزوای اخلاقی خود خارج شده و به سوی فضايی باز از انتخاب آزادانه ــ انتخابی جدا از کوشش رهبران آنها مبنی بر الغای نوعی عقده ميسادا ( ياس و َسرخوردگی ) قدم بردارند. ما به آن ها می گوييم که می توانيم که در شرايط يک صلح عادلانه با هم در کشوری دمکراتيک زندگی کنيم. من اينجا در حضور همه شما می گويم که ما ميل نداريم که حتی يک قطره از خون اعراب يا يهود فرق نمی کند بر زمين ريخته شود. به ادامه کشت و کشتار که تنها در صورت استقرار صلح عادلانه مبنی بر حقوق، اميدها و آرزوهای مردم ما پايان خواهد پذيرفت.- هيچ تمايلی نداريم.
از شما خواهش می کنم به مردم ما در مبارزه برای کسب حق تعيين سرنوشت ياری رسانيد. اين همان حقی است که در منشور سازمان ملل متحد مورد احترام قرار گرفته است و بارها و بارها در قطعنامه هايی که جامعه ملل به تصويب رسانده تأييد شده است. همچنين از شما تقاضا می کنم به مردم ما کمک کنيد از تبعيدگاه اجباری خود که به وسيله فشار اسلحه، ظلم و ستم و بيداد به آنها تحميل شده به ميهن خويش بازگرديم... در موطن ملی خود آزادانه و با عزت زندگی کرده و از مزايای زندگی به عنوان ملتی واحد بهره مند شويم. تنها در آن زمان ممکن است خلاقيت فلسطينی به تمامی در خدمت بشريت قرار گيرد. تنها در اين شرايط است که بيت المقدس نقش تاريخی خودش را به عنوان معبدی برای همه اديان ايفا خواهد نمود. از شما تقاضا می کنم، ياری می طلبم که مردم ما را به استقرار حاکميت ملی و مستقل همراهی کنيد. امروز من آمده ام با يک شاخه زيتون در يک دست و تفنگ رزمنده راه آزادی در دست ديگر کاری نکنيد که شاخه زيتون از دست من رها شود. دوباره می گويم نگذاريد شاخه زيتون از دست من به زمين افتد. در فلسطين شعله جنگ زبانه می کشد و در فلسطين است که صلح متولد می گردد.

 

درس هايی از عرفات

 

خط قرمز او حقوق حقه مردم فلسطين، يعنی بازگشت آوارگان به سرزمين مادريشان بود و بس. حقوقی که او بر سر آن اهل معامله و سازش نبود و دوست و دشمنش را بر اساس آن می سنجيد. حقوقی که بعلت رسميت داشتنش در مجامع بين المللی توانست از کرسی سازمان ملل نيز آنرا اعلام کند. تسليم ناپذيری اش بر سر اين حقوق شناخته شده، او را به يکی از مشروع ترين و مردمی ترين رهبران خاورميانه مبدل ساخت

علی سالاری

 

چريک پير، فرمانده توانا، دژ تسخير ناپذير سازمان آزاديبخش فلسطين، درخشنده ترين ستارهً آسمان قدس، سمبل وحدت فلسطينيان، پرچمدار صلح و استقلال فلسطين، افتخار عرب، آبروی انسانيت، و الگويی برای همهً مبارزان خستگی ناپذير، ابوعمار، ياسر عرفات، چشم از جهان فروبست. زندگی عرفات سرشار از درسها و تجارب گرانبها و کم نظيری است که نه در لابلای کتاب و کتابخانه، نه در کلاس درس و دانشگاه و نه در زندگی کمتر کسی از رهبران هم عصر او می توان سراغ گرفت. ای کاش بزودی ای نقيصه برطرف شده و کتاب زندگی نامه اش بهمت همرزمانش تدوين و در اختيار دوستدارانش در سراسر جهان قرارگيرد.

در سالهای اخير مطالعه زندگی برجسته ترين رهبران استقلال و آزادي، از گاندی تا مصدق، از مندلا تا عرفات، و رهبران سوسياليزم از هوشی مين تا کاسترو، توجه زيادی را در مراکز تحقيقی و آموزش عالی بخود جلب کرده است. دوستی که خود دارای سابقه مبارزاتی طولانی در سريلانکا است و پايان نامهً دکترايش را به زندگی رهبر کوبا، فيدل کاسترو اختصاص داده، ويژگی خاص کاسترو را در پيوند بين سوسياليسم و اخلاق، و باصطلاح برخورداری از سرمايهً اخلاقی
Moral Capital می داند. او می گويد کاسترو برخلاف ساير رهبران سياسی مارکسيست – لنينيست های هم عصر خويش، دست به شکنجه و اعدام مخالفين و حتا دشمنان خود نزده و بويژه مثل ساير رهبران سياسی ضدآمريکايی اعم از صدام حسين در عراق و يا آخوندها در ايران، که دستشان به خون مردم خودشان آغشته است، بهانه به دست آمريکا برای مداخلهً مستقيم نداده است.

 به احترام چفيه عرفات، چفيه ای که سمبل تسليم ناپذيری و مقاومت همهً فلسطينيان شد ، در حد توان، سعی خواهم کرد از زاويه ديد او به جايگاه و نقش تاريخی اش نگريسته، ببينيم رمز و راز گذار موفقيت آميز او از نبردهای بی شمار و نابرابر، خونين و مهلک نظامي، سياسي، ايدئولوژيک و مذهبي، طی پنجاه سال مبارزه اش چه بود و چطور توانست از خلقی آواره و بی سرپناه، ملتی سرفراز، مبارز و شکست ناپذير، و اکنون در آستانهً استقلال بسازد. اهم اين ويژگی ها را می توان بصورت زير خلاصه نمود:

1. عرفات عصارهً فرياد مظلوميت و حقوق غصب شدهٌ تمام فلسطينی ها بود. فرياد مظلوميتی که ابر مردی چون او را طلب می کرد تا همانند شير بغرد و خروش خشم مظلوميت مردم خود را بگوش جهانيان برساند. خط قرمز او حقوق حقه مردم فلسطين، يعنی بازگشت آوارگان به سرزمين مادريشان بود و بس. حقوقی که او بر سر آن اهل معامله و سازش نبود و دوست و دشمنش را بر اساس آن می سنجيد. حقوقی که بعلت رسميت داشتنش در مجامع بين المللی توانست از کرسی سازمان ملل نيز آنرا اعلام کند. تسليم ناپذيری اش بر سر اين حقوق شناخته شده، او را به يکی از مشروع ترين و مردمی ترين رهبران خاورميانه مبدل ساخت.

2. عرفات از جمله معدود رهبران آرمانی و انقلابی بود که دستيابی به آرمانی مشروع، فراگير و قابل دسترس را، که همانا برسميت شناختن حق حاکميت ملی و استقلال فلسطينيان است، وجهه همت خود قرار داد. او در پی اهداف آرمانی غير قابل دسترس، توحيدی و غير توحيدي نبود. چنين سمت گيری آرمانی درست و قابل دسترسی توسط عرفات، مخاطبانش را از ميان تمامی فلسطينيان، و نيزدر سراسر جهان، فارغ از وابستگی های قومي، مذهبی و ايدئولوژيک، پيدا ميکرد.
 بايستی بياد داشت که آرمان و هدف مشترک لازمهً تلاش و مبارزهً جمعی است. منتها اين آرمان بايستی اولاً مشروع، ثانيا فراگير
Inclusive (مشترک) و ثالثا قابل دسترس باشد. سياست بدون آرمان مثل زندگی بدون عشق است و فعال سياسی بدون آرمان در موضعگيری های روزمره و تعيين نقاط اشتراک و افتراقش با ساير نيروها دچار مشکل و اشتباه جدی می شود. مصداق چنين آرمان مشروع، فراگير و قابل دسترسی برای ما همانا تحقق دموکراسي، حقوق بشر و حاکميت مردمی است.

3. عرفات برخلاف اکثر رهبران استقلال طلب هم عصر خويش پشت ديوار آهنين جنگ سرد و چهارچوب مبارزهً ايدئولوژيک خاص اين دوران، محصور و محدود نماند. او از معدود رهبرانی بود که بازيچه قرار نگرفت و توانست اين ديوار را بسلامت پشت سرگذارد. در حاليکه تقريبا عموم رهبران هم عصراو در کشورهای در حال توسعه، بويژه در خاورميانه، خود را در چهارچوب مبارزات مکتبی (خميني) و ايدئولوژيک (چپی ها و مجاهدين) و يا ناسيوناليسم عرب (جمال عبدالناصر) و سوسياليزم خاورميانه ای (حافظ اسد، قذافی و صدام حسين) محصور کردند، او با تفوق به ضعف و قوت همهً اين دستگاه های مبارزاتي، همهً ايدئولوژی ها و مذاهب را به خدمت گرفت تا حقانيت و مظلوميت تمامی خلق خود را بگوش تمامی بشريت برساند. برای عرفات اين رويکردهای مبارزاتی مرحله ای و فصلی بودند و او فلسطين را برای همهٌ فصول می خواست.

در يکی از نوشته های قبلی ام آمده بود که اروپايی ها برای حل معضل تسلط يهوديان بر گرانيگاه های اقتصادی و فرهنگی در اروپا دو شيوه را در پيش گرفتند. يکی شيوهً هيتلر و کوره های آدم سوزی بود که بدنبال حذف فيزيکی يهوديان برآمده بود و ديگری شيوه انگليسی ها که می خواست يهوديان و مسلمانان را از درون تهی و مضمحل کرده، عنصر بالندگی را از آنان بطور استراتژيک گرفته و آنرا از ريشه بخشکاند. برای اين منظور با توسل به همان شعار انگليسی "تفرقه بينداز و حکومت کن" به فرقه سازی در ميان پيروان اين دو مذهب، مانند وهابيون در ميان مسلمانان و صهيونيزم در ميان يهوديان، دست زدند. بااين وجود، در حاليکه فلسطين بيش از هر کجای ديگر زمينه مساعد برای آغاز يک جنگ مذهبی بين افراطيون يهودی (صهيونيست ها) و مسلمانان افراطی که از ايرانو جا های دیگر پشتيبانی می شدند را دارا بود؛ ولی با وجود عرفات، همهً تلاش بنيادگرايان مذهبي، بويژه دست اندازی های متحجرين مذهبی ، به سنگ خورد. عرفات همانطور که در سخنرانيش در سازمان ملل تصريح کرده بود، خواهان همزيستی مسالمت آميز پيروان همهً اديان در فلسطين بود.

4. عرفات بدنبال تراشيدن دشمن اصلی نبود، بلکه بدنبال حل مشکل و مسئله اصلی مردمش بود. او جهان را سياه و سفيد نمی ديد و با هيچ کس مرزبندی صد در صدی نداشت. دوست و دشمن او هم در نتيجه صد در صدی نبودند. با مرد صلح اسرائيل در پی صلح و با مرد جنگ اسرائيل اهل سازش نبود. او بدرستی مسئلهً يک فلسطينی ها را "مسئله خاک و زمين" ميدانست که توسط صهيونيست ها غصب شده بود و نه مذهب و يا چيز ديگر. او عادت کرده بود که همه چيز را نسبی ببيند. مذهبيون راست او را متهم به عدم مبارزهً مکتبی از نوع خمينی می کردند و می خواستند فلسطين را به ميدان جنگ زرگری - مذهبی بين يهود و اسلام سوق دهند. مبارزين و مجاهدين چپ مسلمان و غير مسلمان هم او را نقد می کردند که مبارزهً ايدئولوژيک در پيش نمی گيرد؛ دولت های اسرائيل و آمريکا هم او را برای سرکوب مردم خودش زير فشارگذاشته و از او انتظار سرکوب انتفاضه و گروههای اسلامی را داشتند. ولی او بدرستی واقف بود که هريک از اين شقوق، به تضادهای داخلی در صفوف فلسطينيان دامن زده و از قدرت آنها برای احقاق حق اصليشان از اسرائيل می کاهد.

5. عرفات پيوسته به منافع ملی اش اولويت می داد. اين ويژگی از او همان غولی ساخته بود که نه ایران، نه اعراب، نه بلوک شرق، نه آمريکا و نه اسرائيل می توانستند آنرا مورد معامله قرارداده، به خدمت بگيرند ويا ناديده انگارند. اينبود که همهً تيرهای تفرقه افکنانه و سوداگرانه با وجود او به سنگ می خورد. هرکس او را از زاويه فکری و منافع خود نقد کرد. ولی او با بلند نظری توانست خود را به همه تحميل کرده، و وحدت همهً جناح های درون جبههً خلق خود، همان جناح ها که بخون هم تشنه اند و ای بسا برای غلبه بر يکديگر مرزهای منافع ملی را درنورديده و با خارجی ها به معامله و مصالحه می نشينند، را تا روز آخر حفظ کند. بهمين دليل می توان او را از نادر رهبران عرب قرن بيستم دانست که توانست تا آخر روی پای خود، مستقل و مشروع، بايستد و به مردم خود متکی بماند.

6. عرفات پيوسته سرمشقی برای مجاهدين و مبارزين بود. او بود که انتفاضه صدای مظلوميت کودکان و زنان فلسطينی را نه تنها به گوش همهَ مسلمانان بلکه همهً جهانيان رسانيد و اينگونه عرفات ثابت کرد که تا وقتی فلسطينی در خانه اش امنيت نداشته باشد، اسرائيلی ها و حاميانشان نيز طعم امنيت را نخواهند چشيد. اينگونه بود که صلح خاورميانه، نه تنها بمثابه پيش شرط تأمين امنيت منطقه اي، بلکه قدمی اساسی در جهت خلع سلاح استراتژيک تروريسم بين المللی برای غرب و آمريکا مطرح شد.

7. قدرت مانور عرفات در بازی تعادل قوای منطقه ای اگر چه ناديده گرفتنی نبود ولی محدود بود. توان او در تغيير شرايطی که بازيگران اصلی صحنه اش صاحبان سرمايه و سلاح و تکنولوژی بر تر بودند، چندان نمی نمود. هنر او اين بود که نگذارد آن مشعل مقاومت در تلاطم حوادثی که قدرت های بزرگ را مضمحل می کرد و رهبران جهانی را بزير می کشيد، خاموشی پذيرد. بنا براين نقد او بدون شناخت شرايطی که در آن بسر می برد و يا از زبان دشمنانش، خارج از انصاف و دور از داوری عادلانه است. فی المثل در دوران جنگ سرد، حمايت بيدريغ آمريکا و انگليس از اسرائيل او را وادار ساخت که دست ياری به جانب بلوک شرق دراز کند و از اين راه منفذی برای تنفس و استمرار مقاومت بيابد. در دوران جنگ ايران و عراق نيز تنها پس از فتح خرمشهر، آنهم وقتی خمينی و سردمداران حکومت با پادرميانی های او، ساير دولتهای عربی و اروپاييان برای آتش بس پاسخ منفی دادند، و اپوزيسيون ايران قرارداد صلح با عراق را امضا کرد، و ديگر از آن پس ادامهً جنگ خمينی خاسته، هيچ مشروعيت داخلی و بين المللی نداشت، از عراق حمايت کرد. بلاهت صدام در حمله به کويت او را غافلگير و به فلسطينی ها خسارات زيادی وارد کرد. بی شک خطير ترين و سخت ترين دوران حيات مبارزاتی اش بعد از فروپاشی بلوک شرق و بويژه با اشتباه صدام در حمله به کويت آغاز شد. در اين زمان حتی مجاهدين مستقر در عراق نيز که با حملهً صدام به کويت شديدا مخالف بودند، از ضايعات سوء آن بی نصيب نماندند. يادم می آيد که مسعود رجوی می گفت که صدام با اين کارش بزرگ ترين خدمت را به آخوندها کرد. چرا که غرب و آمريکايی که تا آن زمان عراق را در جنگ ياری می رساندند، تا خمينی پيروز آن نباشد، از آن پس عراق را هدف اصلی قرار دادند و اين چرخش بر عمر رژيم بنيادگرای ايران افزود (نقل به مضمون).

8. بی شک، بزرگترين سرمايه يک رهبر مردمی مشروعيت سياسی و سرمايهً اخلاقی اوست. بعد از فروپاشی بلوک شرق و جنگ کويت دشمنان عرفات بهانه و فرصتی يافته بودند تا اين سرمايه را از عرفات دريغ کنند. تند روهای مذهبی يهودی در اسرائيل و گروههای تند روی تحت الحمايه ايران فرصت يافته، برآن بودند تا اتوريته و رهبری را از دست سازمان آزاديبخش فلسطين و شخص عرفات خارج کتند. در چنين شرايطی قرارداد اسلو چنين فرصتی را از تندروهای مذهبی دوطرف دريغ داشت. بی شک اگر ابتکار عمل در جانب فلسطينی ها بدست تندروهای مذهبی تحت حمايت ايران می افتاد، اسرائيل، بدليل تعادل قوای برتر و نيز بدست آوردن بهانهً مبارزه با تروريسم، برندهً اصلی آن بود و در آن صورت زحمات و ثمرات پنجاه سال مبارزهً فلسطينی ها و شخص عرفات برای يک دوران ديگر به محاق می رفت. قرارداد اسلو ابتکار عمل و امکان رهبری را از تند روهای مذهبی دو طرف سلب نمود. اين بود که تند روهای مذهبی يهود در اسرائيل اسحق رابين را ترور کردند و رهبران تندرواسلامی در تهران نيز در پی از ميان برداشتن عرفات برآمدند. بعد از مرگ اسحق رابين و روی کار آمدن دولت تندرو مذهبی در اسرائيل، فلسطين نيز برای برقراری تعادل به وجود تندروهای مذهبی نيازداشت. در حاليکه دولت اسرائيل دست تندروهای مذهبی خود را در گسترش آبادی های يهودی نشين و خراب کردن خانهً فلسطينی ها باز گذاشته بود، ولی از عرفات می خواست تا گروه های تندروی مسلمان را سرکوب کند؛ ولی عرفات با هوشياری به اين در خواست يک طرفه و ناعادلانه تن نداد.

9. عرفات به اين حقيقت واقف بود که حل معضل فلسطين نهايتا سياسی است و نه نظامي. بهمين خاطرمثل بنيادگرايان متحجر ايرانی شعار "مرگ بر اسرائيل و مرگ بر ...تا رفع فتنه از عالم" سرنداد. بلکه معتقد بود مبارزه مسلحانه به فلسطينيان تحميل شده و اگر چه در يک دست سلاح، در دست ديگر شاخه زيتون را آماده داشت تا هر زمان به پروسهً صلح بپيوندد. او واقف بود که بنيادگرايی مذهبی در همه جا وجود دارد ولی قدرت يافتن آنان در اسرائيل و فلسطين بزيان هر دو طرف است. رشد بنيادگرايی در دو طرف در واقع واکنشی عکس العملی (سياسی و نظامي) از پايين جامعه در مقابل ناتوانی رهبران سياسی در بالابوده است. نخبگان فلسطينی و اسرائيلی همانطور که عرفات و رابين ثابت کردند می تواتند، و چه بهتر که هرچه زودتر، با ابتکار عمل سياسی به چرخهً بی پايان خونريزی و خونخواهي، که امروز عالمگير نيز شده است، پايان دهند.

10. اکنون عرفات در خاکی که آنرا طی پنجاه سال چون مردمک چشم خود پاس داشته بود، آرميده است؛ ولی بذری که او کاشت "کمثله حبه انبتت سبع سنابل فی کل سنبله مأئه حبّه" از هر دانه اش هفت خوشه و از هر خوشه صدها دانه روييده اند. بطوريکه امروز نه تنها همرزمانش و جوانان فلسطينی بلکه وجدانهای بيدار بشری در سراسر جهان به آرمان او که همانا احقاق حقوق حقه مردم فلسطين و بر قراری صلحی پايدار و عادلانه در منطقه است، پای می فشرند.

11. بزرگترين چالشی که بعد ازعرفات در مقابل فلسطينی ها قرار دارد، بی شک چالش درونی است و اينکه چطور به پروسه گذار به دموکراسي، که همهً جناح های فلسطينی را بحساب آورد، در درون خود پاسخ دهند. پيوستن به پروسهً گذار به دموکراسی بمفهوم اين نيست که سازمان آزاديبخش فلسطين تشکيلات خود را بهم بريزد و يا منحل کند، بلکه فضای گفتگو، همکاری متقابل و رقابت آزاد برای همهً جناح ها و گروه های فلسطيني، تحت حاکميت قانون فراهم شود. هر گروه کانديد خود را برای رهبری فلسطين به مردم معرفی و مردم خود رهبران آيندهً فلسطين را برای دوره معين برگزينند.

12. افکار عمومی بين المللی گويای آنست که آمريکا در عمليات تروريستی يازده سپتامبر در واقع تاوان حمايت يکجانبه از اسرائيل، بدون توجه به حقوق پايمال شدهً آوارگان و کودکان فلسطينی را می پرداخت. استراتژيستها و کما اينکه افکار عمومی آمريکا و غرب نيز به اين واقعيت پی برده اند که برای تروريستهای القاعده که هواپيماهای مسافربری را به برج های دوقولو کوبيدند و يا در جاهای ديگر شهروندان بی گناه را هدف قرار می دهند، بالاترين موتور محرکه و انگيزهً عمليات انتحاري، استمرار بی عدالتی در جوامع مسلمان، بويژه در فلسطين اشغالی است. بهمين دليل در سياست خاور ميانه ای آمريکا، جا دارد بر پيشبرد صلح خاورميانه بيش از پيش تأکيد شود و اميد است تا با ابتکار عمل همه طرف های درگير، زمينه رشد بنيادگرايان مذهبی و تروريسم در هر دوطرف از ميان برود.

سلام بر عرفات، روزی که در قدس زاده شد، روزی که برای آزادی قدس سلاح و شاخهً زيتون بدست گرفت، و روزی که در آرزوی قدس به ساير رفقايش و رفيق اعلا پيوست. يادش گرامی و راهش تا استقرار صلحی پايدار در خاور ميانه پر رهرو باد!

 

 

یاســر عرفات نماد جنبش مقاومت فلسطین

ياسر عرفات هم برای حاميان و هم منتقدانش مظهر آرمان فلسطينيان بوده است.

از نگاه حاميانش، او تنها کسی بود که می توانست اميدهای فلسطينی ها را زنده و در قلب وجدان بين المللی نگاه دارد.

اما منتقدانش او را تروريستی می ديدند که نتوانست آرزوهای ملتش را برآورده کند.

1924-2004

عرفات برای بسياری از فلسطينی ها  يک گوهر ملی و برای عده ای دیگر يک گرفتاری ملی به حساب می آمد، چرا که از يک طرف اميد آنها به استقلال را زنده می کرد و از طرف ديگر مانعی در راه برقراری دموکراسی و جامعه مدنی برای آنها بود.

گرايش های اوليه راديکال

ياسر عرفات در روز 24 اوت سال 1929 در قاهره، پايتخت مصر، به دنيا آمد. نام اصلی او محمد عبدالرحمان عبدالرئوف عرفات القدوه الحسينی است.

پدرش، يک بازرگان فلسطينی بود که در مصر زندگی می کرد و 20 سال بعد در جريان نخستين جنگ اعراب و اسرائيل درگذشت.

جوانی عرفات آميخته به ابهام است.

ياسر عرفات ادعا می کرد در بيت المقدس به دنيا آمده است اما لهجه مصری اش به راحتی نشان می داد که در قاهره بزرگ شده است.

وی در جوانی هنگامی که در دانشگاهی در مصر تحصيل می کرد به احترام يک قربانی عرب حکومت استعماری بريتانيا در فلسطين، نام ياسر را برای خود برگزيد.

عرفات از همان ابتدا يک فعال قدرتمند در ميان مردم عادی بود. او ابتدا به سوی گروه اخوان المسلمين در مصر گرايش پيدا کرد، اما به زودی به انديشه مبارزه مسلحانه روی آورد تا در جبران آنچه که فلسطينی ها آن را "نکبت سال 1948" توصيف می کنند، بکوشد.

در سال 1948، کشور اسرائيل در بيش از 70 درصد خاک فلسطين که تحت کنترل بريتانيا بود تاسيس شد.

فتح

عرفات در مقطعی پس از سال 1948 جنبش فتح برای آزادی فلسطين را با همکاری چندين تبعيدی ديگر فلسطينی مخفيانه بنيان گذاشت.

عرفات بعدا با افتخار از اين دوره سخن می گفت و اشاره می کرد که برای مسلح کردن افرادش از تفنگ های به جا مانده از جنگ جهانی دوم که در صحرای مصر رها شده بود استفاده کرد.

عرفات همواره رفتاری نمايشی و مبالغه آميز داشت. در سال 1953 نامه ای يک جمله ای برای ژنرال محمد نجيب، نخستين رهبر مصر پس از انقلاب، فرستاد که در آن نوشته بود: "فلسطين را فراموش مکن."

گفته می شد او اين کلمات را با خون خود نوشته بود.

براساس اسناد رسمی، ياسر عرفات در سال 1956 در جريان بحران سوئز و جنگ متعاقب آن ميان اعراب و اسرائيل به عنوان ستوان در ارتش مصر خدمت کرد.

تخصصی که ياسر عرفات در اين مدت در زمينه مواد منفجره و تخريب پيدا کرد او را برای هدايت شاخه نظامی جنبش فتح، موسوم به العاصفه که در سال 1965 آغاز به کار کرده بود آماده ساخت.

وظيفه العاصفه انجام حملات چريکی عليه اسرائيل، عمدتا از خاک اردن، لبنان و غزه بود. غزه در آن زمان تحت کنترل مصر بود.

اسرائيل در سال 1967 شکست کوبنده ای به اعراب تحميل و کرانه باختری و نوار غزه را اشغال کرد. پس از آن فتح تنها نيروی موثری بود که به جنگ با اسرائيل ادامه داد.

نام عرفات در سال 1968 به خاطر دفاع شجاعانه از شهر اردنی کرامه در مقابل نيروهای برتر اسرائيلی زبانزد شد.

واقعه کرامه باعث دلگرمی فلسطينی ها و تقويت جايگاه و بهبود وجهه جنبش ملی آزادی فلسطين در مقايسه با کشورهای عرب شد که در تلاش خود برای رودرويی با اسرائيل شکست خورده بودند.

رئيس سازمان آزاديبخش فلسطين

در سال 1969، عرفات رياست کميته اجرايی سازمان آزاديبخش فلسطين را که چهار سال قبل توسط سازمان کشورهای عرب تاسيس شده بود به عهده گرفت.

سازمان آزاديبخش فلسطين ابتدا در اردن مستقر بود اما جنگجويان اين سازمان در ماه سپتامبر سال 1970 از سوی ملک حسين، پادشاه وقت اردن، اخراج شدند. آن واقعه بعدا سپتامبر سياه لقب گرفت.

عرفات اعضای سازمان آزادی بخش فلسطين را به بيروت، پايتخت لبنان، برد.

در سال های بعد، چريک های فلسطينی از جناح های گوناگون با هواپيماربايی ها، بمبگذاری ها، ترورها و چشمگيرتر از همه ربودن و قتل 11 ورزشکار اسرائيلی در المپيک سال 1972 مونيخ به صدر خبرها راه يافتند.

عرفات از بحث درباره چنين حملاتی خودداری کرد، درحالی که او هميشه تروريسم را به عنوان يک تاکتيک رد کرده است.

اين پرسش که آيا وی شخصا در چنين حملاتی دخالت داشت يا نه، موضوع حدس و گمان است.

سال های انزوا

در سال 1974 عرفات ناگهان با حرکتی نمايشی وارد صحنه ديپلماتيک جهان شد.

وی در سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل به نمايندگان گفت: "من با شاخه زيتون و سلاح يک جنگجوی آزادی آمده ام، نگذاريد شاخه زيتون از دستم بيافتد."

در دهه 1970 فلسطينی ها سرگرم تاسيس "کشوری در کشور ديگر" در خاک لبنان بودند و از آن برای حمله به اسرائيل استفاده می کردند که باعث بی ثباتی لبنان شده بود.

در سال 1982، آريل شارون، وزير دفاع اسرائيل دست به حمله ای جنجال آفرين به لبنان زد تا سازمان آزادی بخش فلسطين را از آنجا اخراج کند.

اين عمليات به اخراج عرفات به تونس در شمال آفريقا، که ميان او و مرزهای اسرائيل فاصله زيادی می انداخت، منجر شد.

تبعيد به تونس آغازگر سال های انزوا برای عرفات بود و او در سال 1987، با بروز شورش های فلسطينی ها يا انتفاضه در کرانه باختری و غزه، درد دوری را بيش از هر زمان حس کرد.

اما يکی از مهارت های بزرگ عرفات در طول چندين دهه احتمالا توانايی او برای بهره برداری از انقلاب فلسطينی ها بود و او توانست مدعی رهبری گروه هايی که با سنگ پرانی اشغال سرزمين خود را به چالش می گرفتند شود، درحالی که سرمنشاء اين جنبش تقريبا هيچ ارتباطی به او نداشت.

جنگ و صلح

عرفات که ظاهرا پرچمدار آرمان فلسطينی ها بود در سال 1991 با ازدواج با سها تاويل، از يک خانواده برجسته مسيحی فلسطينی، جهان را به حيرت افکند. زحوا، دختر عرفات حاصل اين ازدواج است.

او که برای چهار سال بر اسب انتفاضه می راند، در سال 1990 مرتکب خطايی سرنوشت ساز شد و هزينه سنگينی بابت آن پرداخت.

او در بحران کويت از صدام حسين دفاع کرد که باعث شد حمايت از او در کشورهای عربی خليج فارس ناگهان افت کند به طوری که آرمان فلسطينی ها هرگز تا اين اندازه به حاشيه رانده نشده بود. عرفات چاره ای جز صلح با اسرائيل از موضع ضعف نداشت.

در روز 13 سپتامبر 1993، ياسر عرفات و اسحاق رابين، نخست وزير وقت اسرائيل، پس از مذاکرات محرمانه با ميانجيگری ديپلمات های نروژی در محوطه کاخ سفيد ظاهر شدند.

دو طرف "اعلاميه اصول" را امضا کردند که موافقت نامه ای بود که به فلسطينی ها اجازه خودگردانی در نوار غزه و شهر اريحا در کرانه باختری می داد و در مقابل سازمان آزادی بخش فلسطين وجود کشور يهودی را به رسميت می شناخت.

اما مسائل بنيادی همچون ساکنان يهودی در نواحی اشغالی، آينده فلسطينی هايی که در سال 1948 آواره شده بودند و آينده بيت المقدس همچنان بلاتکليف ماند.

هرچند عرفات سال بعد پيروزمندانه به غزه بازگشت، اما فرآيند صلح آکنده از مشکلات بود.

عرفات در حصر خانگی

اسحاق رابين در ماه نوامبر سال 1995 ترور شد و عرفات به عنوان رئيس تشکيلات خودگردان فلسطين برای تعيين نقش خود و ادامه تعهد اسرائيلی ها و فلسطينی ها به آنچه وی "صلح شجاعان" ناميد به تکاپو افتاد.

در سال 2000 آخرين ميخ بر تابوت فرآيند صلح اسلو کوبيده شد.

انتفاضه تازه ای که اکنون عرفات در کانون آن بود در کرانه باختری و نوار غزه زاده شده بود.

در سال 2001 در پی موجی از حملات انتحاری، دولت اسرائيل تحت هدايت دشمن قديمی عرفات، آريل شارون، او را به تحريک ترور در خيابان های اسرائيل متهم کرد و در مقرش در کرانه باختری تحت حصر درآورد.

انفجار خشم فلسطينی هايی که ايمان خود به فرآيند صلح و رهبری عرفات از دست داده بودند به دور بی وقفه خشونت در خاورميانه دامن زد.

بمبگذاری های انتحاری با تلافی جويی سنگين اسرائيلی ها مواجه شد که عرفات را بيش از پيش در مقر فرماندهی اش در رام الله محصور و منزوی ساخت.

عرفات در اين مدت اجازه نداشت از مقر خود در رام الله خارج شود و حصر او تا زمان انتقالش به بيمارستانی در فرانسه ادامه داشت. وی دوازده روز پس از خروج از رام الله در همين بيمارستان درگذشت.

ياسر عرفات برای سه نسل از فلسطينيان نماد جنبش مقاومت و سمبل پيکار برای بازيافت سرزمين ملی و تشکيل دولت مستقل فلسطين بود. اگر نام ياسر عرفات در جنبش فلسطين از مراحل بسيار متفاوت يک مبارزه تاريخی يعنی از مبارزات دانشجوئی در دهه 50، جنبش چريکی در دهه 60، حضور بين المللی در دهه 70، پذيرش اصل گفتگو و مذاکرات سياسی با اسرائيل در دهه 80، و سرانجام امضای پيمان اسلو در دهه 90 عبور می کند و اورا به دريافت مشترک جايزه نوبل صلح با شيمون پرز و اسحاق رابين در سال 1994 می رساند، همه نشانگر نيم قرن تلاش اين مبازر کهنسال و همفکران او برای ارتقای تصور جهان از مسئله ای بنام " آوارگان فلسطيني" تا سطح ضرورت تشکيل يک کشور مستقل فلسطين بوده است.
به جرات می توان گفت که نقطه عطف بزرگ جنبش فلسطين و زندگی سياسی ياسر عرفات در اين راه پر پيچ و خم، درک روح زمانه و جداکردن راه اين جنبش از بنيادگرائی مذهبی ، و تغيير ذهنيت يهوديان ، فلسطينيان، و کشور های عرب منطقه از انواع افراط گرائی يهودی و اسلامی به سمت واقع بينی سياسی نسبت به سرنوشت اين سرزمين مشترک بوده است. ذهنيتی که ابتدا تنها وجود يک ملت و يک دولت اسرائيلی يا فلسطينی را در سرزمين موعود برمی تابيد و بيرون راندن و حذف و نابودی طرف مقابل را درسر می پروراند. اما اکنون اين ذهنيت تا پذيرش اصل ضرورت تشکيل دولت مستقل فلسطين با به رسميت شناختن موجوديت اسرائيل و همزيستی صلح آميز دو ملت و دو دولت فلسطين و اسرائيل تکامل يافته است. همين گام بزرگ تاريخی بود که عليرغم برخی اشتباهات و از دست دادن برخی فرصت های مهم، توانست اميد به صلح در منطقه را زنده سازد و تا موفقيت های بين المللی تعيين کننده ای چون انعقاد قرارداد اسلو و سپس توافق بر سر طرح عملی موسوم به " نقشه راه" به پيش رود.
جای تاسف است که اين دست آوردها از يکسو با تسلط افراطی ترين محافل اسرائيل بر سياست اين کشور طی سال های اخير و کشتار مردم بيگناه و نابود سازی بخش بزرگی از امکانات دولت خودگردان، و از سوی ديگر با بی مهری و فشار افراط گرايان در درون خود جنبش فلسطين مواجه شد و در محاق انزوائی تحميلی فرورفت. شخص ياسر عرفات نيز با حصر دو ساله در مقر فرماندهی خود در رام الله، تا واپسين لحظه های زندگی خويش تحت فشار جسمی و روانی فزاينده قرار گرفت و تلاش او که می توانست صلح و امنيت برای دوملت فلسطين و اسرائيل به همراه بياورد، عقيم ماند .
در گذشت ياسر عرفات ضايعه ای سنگين برای عموم فلسطينيان است و با فقدان اين رهبر پر تجربه و پر سابقه در صحنه سياسی خاورميانه، اکنون مسئوليت همه گرايش های درون جنبش فلسطين در شرايط فوق العاده حساس منطقه ای و بين المللی برای تامين وحدت و هدايت اين جنبش به سوی استقرار صلح و تشکيل دولت مستقل فلسطين، بسی سنگين تر و دشوارتر شده است.
در عين حال روند صلح خاورميانه نه تنها برای دو ملت اسرائيل و فلسطين، بلکه برای تمام کشورهای منطقه و برای صلح بين المللی روندی حياتی و پر اهميت است.