قصیده قدرت

قسمت دوم

دکترنجیب الله مسیر

 

 چرا جدایی؟

درگیری های میان قومی -  بسترناسودمند جدایی، همواره برخاسته ازین پنداشت و باوراست که قومی را حقش تلف وکرامتش زیرپاشده و سد های بیشماری را فراراه پویایی فرهنگی اش برپا کرده اند.

جدایی خواهی و یا گسترش گرائی را گروه های قومی خود پخش و حمایت نمیکنند. این نخبگان سیاسی، رهبران جنبش های ملی، احزاب و شخصیت های فرهنگی اند که بر پایهء اهداف خویش جدایی میخواهند. موضع آنان نه با منافع اقوام  یکسان است و نه با حمایت ازتوده ها سازگاری دارد. نخبگان با تفسیر و توجیه، به افسانه های تاریخی میگرایند و آنرا به آگاهی اقوام می رسانند که گویا توسعهء فرهنگی قومش تنها در وجود دولت مستقل ممکن میباشد و بس.

این جاست که "ملت" به داد جدایی خواهان میرسد؛ مفهومی با محتوای جالب وپیرامون پرازتوهم.

نخبگان، گروه قومی را باورمند میسازند که آنها دگر ملت هستند وازهمین لحاظ مانند سایرملت های جهان باید دولت ملی خود را داشته باشند؛ درحالیکه این راخوب میدانند که نه ملتی رامیسازند و نه دولتی را میتوانند برپا کنند. هدف نخبگان درجای دیگراست: دسترسی کامل وآزاد به منابع درآمد – زمین، تجارت، تشبثات خصوصی، کرسی های دولتی، مقامات انتخابی وفرادستی دردولت؛ هدف تکیه برقدرت سیاسی به اعتبارقوم است.             

کاش تاریخ این گواهی را نمیداد که شور بختانه همیشه قوم درخدمت نخبگان و رهبران بوده نه اینکه رهبران درخدمت قوم.

پایان سده ی گذشته به داد ناسیونالیست ها رسید و دنیا را برای شان بهشت برین ساخت؛ بر پایه  تحولات جهان در زمینه قبض و بسط ناسیونالیسم بود که درقصیده قدرت بیت های نوسروده شد:

·      بازنگری دکتورین تعیین سرنوشت درنشرات سیاسی و حقوقی،

·      نقض اصل "تمامیت ارضی" کشورها،

·      بازنگری رادیکال فلسفه سیاسی به نفع مفهوم اتنوفرهنگی "ملت" دربرابرملت شهروندی،  

·      پذیرش جدایی دربرابریکپارچگی،

این وضع به گونه ی پلاتفورم ایدیالوژیک را برای کارنامه های ناسیونالیست های امروزه ساخته است؛ همین وضع یکی از انگیزه های مهم فروپاشی کشورهای که براساس اصل ملی – منطقوی ایجاد شده بودند، را تشکیل میداد.

درفرجام یک ویژه گی دیگرزمان ما – بازگشت به درک اتنوفرهنگی مفهوم "ملت" است. اندیشه پردازان جدایی گرایی قومی با روآوردن به مفهوم "ملت" وتاکید براین که تنها ملت اساس برپایی دولت ها وزندگی فرهنگی و اقتصادی را میسازد، درواقع روی این اصل پافشاری میکنند که بدون دولت ملی حل مسایل مربوط به توسعه اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی "قوم" امکان پذیرنمیباشد. 

به هرحال باید به این پرسش که بنیاد جدایی گرایی را درزمان ما چه چیزها – عوامل بیرونی، سیاست داخلی دولت ها و یا وضع تاریخی میسازد؟ - پاسخ ارایه کرد.

ولی ازآنجایی که هرقوم گذشته خود را ازدیدگاه  واهداف سیاسی – قومی خود به بررسی میگیرد، هررویداد قومی را باید درنفسش بی نذیردانست وگذاشتن علامت تساوی میان درگیری های قومی درگوشه های جداگانه جهان عادلانه نخواهد بود.

ازیک سو عادلانه نخواهد بود که همه پرابلم ها را درکشورهای چندین قومی، دشواری های ملی دانست، ممکن است انگیزه های دیگری هم وجود داشته باشد؛ ازسوی دیگرچندگانگی قومی هرگزبه مفهوم ناگزیری تقابل ودرگیری وآشتی ناپذیری قومی دریک کشورنبوده بلکه تنها میتواند درین رابطه زمینه سازباشد. درگیری های قومی پیامد اند  نه ناگزیری.

افزون برآن تشدید آشتی ناپذیری های قومی برخاسته ازدگرگونی های عینی اجتماعی – فرهنگی و روانی – قومی دریک دولت چندین تباری نمی باشد؛ این مسئله را باید درپیوند با پروسه تشکل، رشد و مبارزه نیروهای گوناگون سیاسی که خود را درنقش نخبگان فرادست سیاسی دیده ودرفکرقدرت درسیاست و منابع دراقتصاد می باشند، بررسی نمود.

تجربه نشان داده است که جدایی خواهی قومی زمانی بوجود میاید که جامعه در بحران مشروعیت دست وپا بزند؛ رقابت نخبگان تکانه اساسی برای بروزدرگیری های قومی میباشد. افزون برآن گروه انسان های آموزش دیده (رهبران افکاراجتماعی) وضع را به گونه ی درمیابند که سیاست ملی حاکمیت دادخواهانه نیست و باید دگرگون شود.

حالا اگربه بررسی سرگذشت جدایی خواهی بپردازیم – خواهیم دید که کرکتر، ابزار، ویژه گیهای تاکتیکی مبارزه و مشارکت جامعه جهانی چگونه دگرگون میشود. سرگذشت جدایی خواهی آنقدرهم دورودرازنیست. جداخواهی قومی یک شیوه رادیکال حل دشواری های است که دریک جامعه چندین قومی درمناسبات بین اکثریت ها واقلیت های قومی وبین محلات و حاکمیت مرکزی وجود داشته، دارد و خواهد داشت.

برای سیاسی سازی قوم به شمول تبارز اندیشه های جدایی خواهی فکتورها وشرایط گوناگون دست بکارمیشود. جدایی خواهی زمانی تبارز میکند که جدایی خواهان درین روند چیزی را ازدست ندهند ولی امتیازی بدست بیاورند.

آیا جدایی خواهی همیشه برای دولت ها یک تهدید است؟ چرا دولت ها طبق معمول جدایی خواهی را بیرحمانه ومستبدانه سرکوب مینمایند؟ چرا راهیابی قانونی، حل سیاسی تضاد میان تلاش برای آزادی وحراست ازتمامیت ارضی، بین طوفان جدایی خواهی و تغییرناپذیریی مرزها غیر موثرمیباشد؟

بی گمان که جدایی خواهی تهدید است، زیرا جدایی خواهان تهدید میکنند که ازپیکردولت یگانه جدا میشوند ودولت مستقل خود را میسازند

واین بدان معنی است که دولت هم بخشی ازقلمرو (یا بخشی از منابع و بیشترینه منابع چشمگیر) خود را ازدست میدهد وهم صاحب همسایه دشمن صفت میشود. ازهمین لحاظ است که دربرابرجدایی خواهی واکنش دولت ها بسیارجدی و وسازش ناپذیر میباشد.اینکه چرا تلاش دولت ها درامرحل قانونی غیرموثرواقع میشود، وابسته به تضاد میان اصول کلیدی حقوق بین الدول است؛ حق ملل درتعیین سرنوشت خویش وتمامیت ارضی کشورها.

ازلحاظ تئوری وانسانی، مسئله حق تعیین سرنوشت قابل درک است – هراتنوس ( مردم، قوم ) حق دارد تا آزادانه رشدنموده وساختاردولتی دلخواه خود را سازمان بدهد. مگردربرپایی ساختارهای مستقل دولتی باید سطح رشد تاریخی اتنوس ها، ویژه گی های تشکل وجابجاشدن آنها، عنعنات ملی شان، کرکترروابط شان با مردمان همسایه ودرفرجام چگونگی اوضاع سیاسی بیرونی وپیرامون آنها، درنظرگرفته شود.

همه سازمایه( عناصر) های یاد شده شرایطی را بوجود میاورند که براساس آن میتوان پیرامون امکان وهدفمندی پیاده کردن اصل تعیین سرنوشت ملی گروه های قومی واتنیکی صحبت نمود.

برداشت وتوضیح نادرست مفهوم "ملت" بالای افکارما تائثرمنفی میگذارد. ملت پیش ازهمه همشهروندی است، تشکل اجتماعی شهروندانی است که دولت را برپا کرده اند.

باچنین پندار، تبارز سازمایه های جدایی خواهی ازسوی هراتنوس وقومی؛ درهرسطحی ازرشد اقتصادی – اجتماعی وفرهنگی ایکه باشد، به یکسو– به سوی فروپاشی دولت بحیث یک ارگانیزم اجتماعی یکپارچه میکشاند.  برای همین است، نخستین گامی را که باید سیاستمداران و دانشمندان بردارند این خواهد بودکه علیه کاربرد واژه "ملت" به مفهوم اتنوفرهنگی آن برپا شوند و پروتست بدهند. درین جا باید با سخنان تیشکوف همنوا شد که میگوید: " ملت یک شعارسیاسی وابزاربسیجی است نه یک مقوله علمی".

عقل سلیم بانگ میزند که توافق نیکی و درگیری بدی است. ولی این نکته ازباب پند است. آنچه امروزدیده میشود به برخورد متمدانه و سازگاربا مناسبات پذیرفته شده بین المللی شباهتی ندارد. اگرچه پارادوکسال است ولی امروزدرجهان نه حق زوراست بلکه زورحق است.

 

قصیده قدرت

قسمت اول

دکترنجیب الله مسیر

 

درین روز ها بازهم تک بیتی ازقصیده ی قدرت، رباعی قومی را درکوره ذوب تاریخ ادبیات سیاسی به استحاله گرفت، این تک بیت همان ساختار نظام فدرال گونه و جابجاکردن نیروی های ائتلاف و ایساف در شمال کشور میباشد. بازهم وحی منزل برای اقتدارگرایان و تمامیت خواهان؛ بازهم مهندسی نو با پیامد های نو برای دیگران.

 اما این بار زیرنام آزادی و خودمختاری! اگرمراد از جنگ باشد و تداوم بحران، جنگ اقوام برسرقدرت توجیه پذیرترین شگرد زمان ماخواهدبودکه باهزینهء کم مراد بزرگ بدست خواهد آمد. نشانه های شهرت و لقمه ی چرب قدرت را درمیدان بگذار و بگو؛ هرقومی به اندازه ی زور خویش ازان بهره بگیرد.

سران قبائل و رهبران قومی مانند درندگان و حشی به تن زخمی"قدرت ملت" حمله ورخواهندشد. آنچه پیش خواهد آمد هرگز پیش بینی نشده است. آنگاه قاعده بازی، گسترش بحران، راهبرد جنگ و حکمیت میدان را نیروی های بیگانه بدوش خواهند گرفت.

نخستین پرسشیکه درین راستا میتواند پیش آید (مطرح شود) آنست که انگیزه این دگرگونی درنظام حقوقی سیاسی کشورچست؟ ساختار جدید مدیریت برای حل کدامین پرابلم ها پیشنهاد میگردد؟ پاسخ باین پرسشها را میتوان در چشم داشت گوناگون سازگار و ناسازگاران ( موافقان و مخالفان ) این پیشکش به بررسی گرفت:

1.ناسازگاران چنین می پندارند که خود مختاری ها گام نخست درراه جدایی خواهی بخشها (مناطق) از پیکیر دولت یگانه بوده که فرجامش خود ارادیت دولتی (دولت مستقل) بخش های خودمختار میباشد.

2.سازگاران  باوردارند که خود مختاری ها منباب توسعه مدیریت، تقسیم قدرت و مهار فروپاشی مملکت، به درگیری های قومی و مذهبی پایان می بخشد و یگانه راه حل برای حفظ یکپارچگی و حراست ازتمامیت ارضی کشور است.

بدینگونه سخن برسر چندپارچگی و یگانگی کشوراست. ناسازگاری با جدایی و سازگاری با یگانگی؛ درحالیکه هردو بیان یک خواست میباشد، دربرابر هم قرارمیگیرند.

برای اینکه گره این معما را بگشائیم، لازم خواهد بود که ابزار یگانه گر و بخش آور ملت و سرزمین را بخوبی بشناسیم و اهمیت مقوله های یگانگی ملی، یکپارچگی سرزمین، خودمختاری، خودگردانی، جدایی خواهی، آزادی و پیمان پیوستن نو فرامرزی را به درستی  بدانیم.

درادبیات سیاسی ماهنوزفهم مناسب ازواژگان ستاندارد وجود ندارد، بازی با واژه ها ومفاهیم برای به کرسی نشاندن بیان سفسطه مابانه آنانیکه؛ نه درپی حقیقت، بلکه درتلاش راندن و کنارزدن حریف اند؛  به ابزار اغوای فیلسوفانه تبدیل شده است.

آنهائی که نمی خواهندقدرت را تقسیم نمایند، "تقسیم" قدرت را جدایی خواهی مینامند، وآنهایی که قدرت می خواهند با ابزار"جدایی خواهی" حریف را تهدید میکنند تا قدرت را تقسیم نماید. بیچاره قوم که  هم درمشارکت و هم درجدائی خواهی ناآگاهانه، ابزارگونه مورد بهره برداری سران قبیله و رهبران قومی قرارمیگیرد، باغریو وغروربه میدان جنگ قومی آورده میشود، تا درتاریخ لقب قوم و قبیله آزاد و قهرمان را بخود بگیرد. اقوام نا دانسته می پندارند و برپایه آن پنداشت میخواهند سران قبائل و رهبران قومی را درنبرد  قدرت به پیروزی وکامرانی برسانند.

"جنگ توصلح وصلح توجنگ است    من بقربانت این چه نیرنگ است؟".

شگفتاکه ازگردش روزگار، هم دزد و هم کدخدا، خدا می گویند!اما این گره ناگشوده ماند و این پرسش پاسخ نیافت که، خدای دزد وکد خدا یکی استhttp://www.tishhouseelectric.com/images/quistion.gifhttp://www.tishhouseelectric.com/images/quistion.gifhttp://www.tishhouseelectric.com/images/quistion.gif