ادموند هوسرل بنيانگذار پديدارشناسى
َ
ادموند هوسرل از چهره هاى مهم و تأثيرگذار فلسفى در قرن بيستم و بنيانگذار پديدارشناسى است.
زندگی
هوسرل در سال ۱۸۵۹ در شهر پروسنيتس در موراويا _ كه در آن زمان بخشى از امپراتورى اتريش بود _ به دنيا آمد. اگرچه در خانواده اى يهودى زاده شده بود و مدرسه اى مخصوص يهوديان نيز در آن شهر بود كه پدرش كه به تجارت پوشاك اشتغال داشت اورا در سال ۱۸۶۹ يعنى در ده سالگى به وين فرستاد تا در آنجا تحصيل كلاسيك آلمانى اش را شروع كند. يك سال بعد در ۱۸۷۰ به اولموتس _ كه به منزل پدرى اش نزديك بود _ منتقل شد.
هوسرل در ۱۸۷۶ دوره دبيرستان را به پايان رساند و براى تحصيلات دانشگاهى رهسپار لايپزيك شد.
هوسرل در لايپزيك به مطالعه رياضيات، فيزيك و فلسفه مشغول شد. پس از دو سال، در سال ۱۸۷۸ به برلين رفت تا مطالعات و پژوهش هايش در رياضيات را كامل كند. در ۸۳-۱۸۸۱ تحصيلات دكتراى خود را پى گرفت و دكترايش را با موضوع «نظريه محاسبه متغيرها» دريافت كرد.
درآن زمان ۲۴ ساله بود. در همين زمان شغلى دانشگاهى در برلين پيداكرد. اما در سال ۱۸۸۴ به وين بازگشت و در كلاس هاى درس و سخنرانى هاى فرانتس برنتانو در زمينه فلسفه شركت كرد. در ۱۸۸۶ به هاله رفت و رساله اى در باب مفهوم عدد به رشته تحرير درآورد. هوسرل دراين زمان به مسيحيت گرويد.
و سال بعد با زنى از شهر پروسنيتس كه او هم قبل از پيوند زناشويى از آيين يهود به مسيحيت تغيير دين داده بود ازدواج كرد. آنان صاحب سه فرزند شدند و تا سال ۱۹۰۱ در هاله ماندند. هوسرل در اين سالها نخستين كتاب هاى فلسفى مهمش را به رشته تحرير درآورد.
او در ۱۹۰۱ به دانشگاه گوتينگن پيوست و تا ۱۶ سال در آنجا به تدريس پرداخت. هوسرل طى اين سالها به تدوين و صورتبندى قطعى پديدارشناسى اش اشتغال داشت كه حاصل آنها در كتاب ايده هايى مربوط به يك پديدارشناسى محض و نوعى فلسفه پديدار شناختى بيان شد. نخستين جلد اين كتاب در سال ۱۹۱۳ به چاپ رسيد. چندى بعد شعله هاى جنگ جهانى اول سربرافراشت و محفل علمى هوسرل و همكاران و شاگردانش پراكنده شد. در همين سال ولفگانگ، پسر هوسرل هم از دنيا رفت و هوسرل يك سال درغم و اندوه فرو شد و فعاليت هاى فلسفى و دانشگاهى اش را متوقف كرد. اما در ۱۹۱۶ به فرايبورگ رفت و تا زمان بازنشستگى اش در سال ۱۹۲۸ درآنجا به تدريس پرداخت. هوسرل در سال ۱۹۳۸ از دنيارفت.
اندیشه
هوسرل و فرگه بنيانگذاران دوجريان عمده و اصلى قرن بيستم اند: فرگه از طريق آثارش و تأثيرى كه بر راسل، ويتگنشتاين و ديگران گذاشت الهام بخش جريان موسوم به فلسفه تحليلى شد.
هوسرل نيز به واسطه آثارش و تأثيرش بر هايدگر، سارتر، مرلوپونتى و ديگران جريان معروف به پديدارشناسى را استقرار بخشيد. هوسرل طى سالهاى ۱۹۰۰-۱۸۹۰ علايق فلسفى اش را از رياضيات به منطق و نظريه عام معرفت گسترش داد. تأملات او در اين باب در كتاب تحقيقات فلسفى (۱۹۰۱-۱۹۰۰) او منعكس شد. هوسرل دراين اثر به نقد اصالت روان شناسى (Psychologism) پرداخت. (اصالت روان شناسى همه پديده هاى منطقى مثل قضايا، كليات و اعداد را به حالات يا فعاليت هاى روانى محض فرومى كاهد). هوسرل معتقدبود كه اشيا به نحوه هاى گوناگون برما نمودار مى شوند و اينكه فلسفه بايد به توصيف دقيق اين ظواهر بپردازد.
فلسفه بايد از ساختن نظريه هايى با مقياس بزرگ و دفاع از ايدئولوژى ها خوددارى كند. فلسفه بايد به كار تحليل بپردازد، تحليل و توصيف دقيق ادراك ما از پديده هاى رياضى، موجودات زنده، اشخاص و امور فرهنگى... هوسرل درباره تفكر فلسفى بسيار سخن گفت.
او بين نگرش طبيعى _ يعنى پيوند و اشتغال مستقيم و سرراست ما با اشيا و جهان _ و نگرش پديدار شناختى _يعنى ديدگاه ژرف نگرانه اى كه ما برپايه آن به تحليل فلسفى محتواى امورى مى پردازيم كه ازطريق نگرش طبيعى برايمان حاصل شده است _ تمايز مى گذارد.
وقتى به نگرش پديدار شناختى وارد مى شويم، عمل بيرونى را كنار مى گذاريم يا همه قصدها (intentions) و باورهاى مربوط به نگرش طبيعى را تعليق مى كنيم. اين به معناى ترديد در آنها يا غفلت از آنها نيست فقط به اين معناست كه ما از آنها فاصله مى گيريم و درباره ساختار آنها مى انديشيم. هوسرل اين تعليق را اپوخه پديدار شناسى مى نامد. ما در زندگى انسانى روزمره مان از نگرش طبيعى آغاز مى كنيم و روندى كه در آن به سوى نگرش پديدار شناختى حركت مى كنيم فروكاستن پديدار شناختى نام دارد: يا چرخش از نگرش طبيعى به بررسى دقيق و تأمل در باب قصدها و مصداق هاى آنها.
ما در تحليل هاى پديدار شناختى ژرف خود به توصيف اعمال قصدى گوناگون مى پردازيم اما وجود نفس (ego) را هم به عنوان عاملى در پس اين اعمال كشف مى كنيم. هوسرل ميان نفس يا من روانشناختى _ يعنى نفس به عنوان جزئى از جهان _ و نفس يا من استعلايى _ كه هم جهانى ( a world) دارد و هم تا حدودى ازجهان فراتر است تمايز مى گذارد. او از ابهام و چندگونگى شايان توجه نفس سخن مى گويد كه جزئى از جهان است و درعين حال از آن تعالى مى جويد. نفس يا من استعلايى جداى از افراد نيست بلكه بعدى از وجود هر انسان است. ما هريك، نفسى استعلايى داريم چون همه موجوداتى قصددار و خرده ورز هستيم.
تأثير هوسرل
پيشتر به تأثير هوسرل بويژه بر جريان فلسفى در اروپاى قاره اى (يعنى كشورهاى اروپايى سواى انگلستان) اشاره شد.
درمجموع مى توان گفت تأثير هوسرل در فلسفه در سراسر قرن بيستم بسيار عظيم بوده است. خاصه در اروپاى قاره اى. نظر او راجع به قصديت (intentionality) راهى براى غلبه بر دوگانه انگارى دكارتى ميان ذهن و جهان است.
پژوهش او در باب نشانه ها، نظام هاى صورى (formal) و جزء و كل، در ساختارگرايى و نظريه ادبى ارزشمند بوده است. نظر او راجع به زيست جهان به عنوان راهى براى پيوند دادن علم به صور عامتر فعاليت انسانى مورداستفاده قرار گرفت و تصورات او درباره زمان و هويت شخصى هم درنظريه روانكاوى و اگزيستانسياليسم سودمند بوده است و اخيراً ثابت شده كه آرا و انديشه هاى هوسرل براى محققانى كه در علوم شناختارى و هوش مصنوعى فعاليت مى كنند نيز سودمند افتاده است.
از عقل تا عشق
نخستين كتاب مهم هوسرل يعنى فلسفه حساب (چاپ ۱۸۹۱) را مى توان كاربرد روش فلسفى برنتانو در مسائل بنيادين رياضيات به شمار آورد. كتاب تحقيقات منطقى در ۲ جلد در سالهاى ۱۹۰۱ و ۱۹۰۲ به چاپ رسيد. اولين جلد به ردكردن اصالت روانشناسى شهرت پيداكرد، جريانى كه مى گفت علوم صوريى مانند منطق و حساب بايد بر پايه روانشناسى قرارگيرند. جلد دوم بيانگر آرا و انديشه هايى بود بسيار تأثيرگذار در آنچه بعدها بنيان پديدارشناختى علوم صورى و معرفت شناسى خوانده شد.
فيلسوفان جوان در گوتينگن و مونيخ روش فلسفى مربوط به نخستين حركت پديدارشناختى را برگرفتند اما مأيوس شدند وقتى چرخش استعلايى هوسرل در كتاب مهم بعدى اش يعنى ايده هاى مربوط به يك پديدارشناسى محض و نوعى فلسفه پديدارشناختى كتاب اول (چاپ ۱۹۱۳) را ديدند. پديدارشناسى اكنون معطوف به كاربرد روش اپوخه و تحويل (reduction) استعلايى بود. در سال ۱۹۲۸ هايدگر كتاب گفتارهايى در باب پديدارشناسى زمان آگاهى درونى اثر هوسرل را ويراش و چاپ كرد. يك سال بعد، در ۱۹۲۹ هوسرل منطق صورى و استعلايى را چاپ كرد و در ۱۹۳۱ نيز تأملات دكارتى را - كه حاصل درسگفتارهاى وى در دانشگاه سوربرن در ۱۹۲۹ بود - منتشر ساخت. آخرين اثر او بحران علوم اروپايى و پديدارشناسى استعلايى بود. خود هوسرل تنها دو بخش اول اين اثر را در سال ۱۹۳۶ به انتشار رساند. بخش هاى سوم و نهايى كتاب كه شامل بيش از نيمى از اثر بود براى اين منتشر نشد كه هوسرل مى خواست در آنها بازنگرى كند.
حجم نوشته هاى چاپ شده هوسرل طى دوران زندگى اش در قياس با حجم عظيم دست نوشته هاى چاپ نشده اش نسبتاً كوچك است. هوسرل خود هيچ اثر عمده اى در باره اخلاق يا فلسفه عملى منتشر نكرد. فقط در اين اواخر بود كه كار چاپ درسگفتارها و دست نوشته هاى تحقيقاتى اش راجع به ارزش شناسى (axiology) و اخلاق و نيز نوشته هايش پيرامون توصيف آگاهى عاطفى و ارادى شروع شد. اين نوشته ها نشان مى دهند كه هوسرل زمان و تلاش قابل ملاحظه اى براى شرح و بسط بنيان هاى يك ارزش شناسى و اخلاق پديدارشناسنانه مصروف داشت.
هوسرل، طى اولين سالهايى كه به عنوان مدرس در دانشگاه هاله فعاليت مى كرد منظماً دوره هايى در اخلاق تدريس مى كرد. متأسفانه فقط پاره هاى كوچكى از اين درسگفتارها به شكل دست نوشته باقى مانده است. به همين علت دقيقآً معلوم نيست كه او در اين دوره ها چه درس مى گفته است. بزرگترين اين قطعه نوشته ها مربوط به دوره اى درباب اخلاق وفلسفه حق از يك نيم سال تحصيلى در ۱۸۹۷ است. دراين دست نوشته هاى كم حجم تعلقات و آراءمحورى انديشه اخلاقى هوسرل بيان شده است: رد شكاكيت اخلاقى به واسطه يك اخلاق علمى كه معطوف به پرسش ها و مسائل اساسى اخلاق است. هوسرل اخلاق را چنين تعريف مى كند: «رشته اى علمى كه درباره عالى ترين هدف هاى زندگى كندوكاو مى كند اما از سوى ديگر مى كوشد قواعدى را صورتبندى كند كه فرد را در نيل به يك نظم و نظام خردپسند در رفتار و زيستن معطوف به اين هدف ها يارى مى كند.
گذشته از اين دوره اوليه، سه دوره متفاوت هم وجود دارد كه هوسرل طى آنها به صورت گسترده در ارزش شناسى و اخلاق كار كرده است. از ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۴ سه دوره سخنرانى و تدريس درباره اخلاق و ارزش شناسى ارائه كرد و نوشته هاى تحقيقاتى پرشمارى راجع به تحليل پديدارشناختى و توصيف آگهى عاطفى و ارادى به رشته تحرير درآورد. از ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۵ دوره اى را به تدريس اخلاق پرداخت و سه مقاله درباره اخلاق چاپ كرد و باز دست نوشته هاى تحقيقاتى مفصلى راجع به مباحث مربوط به ارزش شناسى و اخلاق به رشته تحرير درآورد. از ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۵ نيز دست نوشته هايى از خود به جا گذاشت كه در آنها به پرسش هاى اخلاقى در پيوند با ملاحظات متافيزيكى پرداخته بود. هوسرل در دوره اول كار فلسفى اش قوياً تحت تأثير برنتانو بود، اما در دوره بعدى، فيخته بود كه برانديشه اخلاقى او تأثير عمده گذاشت. در مركز نگرش اخلاقى هوسرل مفهوم و كمال مطلوب عقل و يكسان شمردن خير و امر عقلانى قرار دارد. هوسرل اساساً انسان را موجودى عاقل و خردورز مى دانست و زندگى اخلاقى را زندگى اى مى شمرد كه تحت هدايت بصيرت هاى علمى وفلسفى است. اما در نگرش اخلاقى بعدى اش از اين عقل گرايى غالب دور مى شود. او احتمالاً با الهام از ماكس شلر، اينك انسان را موجودى محب مى شمرد تا موجودى صرفاً عاقل و خردورز يا ناطق (animal rationale).
گفتار حاضر عمدتاً بر پايه نوشته اى از اولريش مله تهيه شته است:
Edmund Husserl: from reason to love, in phenomenological
Approaches to Moral philosophy, Kluwer ACADEMIC PUBLISHERS,2002 by Ullrich Melle _ Husserl Archives, Leuven.
اولريش مله به بسيارى از يادداشت ها و دست نوشته هاى تحقيقاتى چاپ نشده هوسرل دسترسى نداشت و به اين ترتيب موفق شد تصويرى از نگرش اخلاقى هوسرل به دست دهد كه در نوشته هاى مربوط به هوسرل چندان يا اصلاً به آن پرداخته نشده است.
يك موضوع مهم در مجموعه سخنرانى هاى هوسرل از سال ،۱۹۲۰ تحليل وجودشناسانه (ontology) روح و برهان بر ضد فروكاستن طبيعى گرايانه (naturalistic reduction) روح به يك پديده طبيعى مكانيكى است. زندگى معنوى، زندگى شخصى است چه به شكل فردى اش باشد و چه در هيأت يك شخصيت اجتماعى از مرتبه اى بالاتر. نگرش اخلاقى بعدى هوسرل خاصه مبتنى بر چنين تحليل وجودشناسانه اى راجع به روح يا زندگى شخصى است.
شخص فقط در صورتى مى تواند يك زندگى اخلاقى شكل دهد كه نگرشى راجع به كل زندگى اش داشته باشد يعنى نگاهى به افق هاى گذشته و آينده اش. اراده اخلاقى يا اراده اى كه ناظر به زندگى و رفتار و نگرش اخلاقى است (ethical will) اراده اى است معطوف به تغييردادن زندگى فرد به طور كلى و صورت و هدفى نو به آن دادن. به همين خاطر هوسرل از «پديده حيرت انگيز خودسازى و جهت بخشى به «من» توسط «من»و نيز از «شگفت انگيزترين تجديد حيات و نوسازى وجود شخص» (self_renewal) سخن مى گويد.
هوسرل در دوره دوم فلسفه اخلاقى اش تحت تأثير فيخته است. هوسرل در سخنرانى هايى كه در سال ۱۹۱۷ براى سربازان زخمى آلمانى ايراد كرد و چنان كه خود تصريح داشت بسيار تحت تأثير نگرش دينى و اخلاقى فيخته بود. هوسرل در اين سخنرانى ها از نگرش فيخته راجع به آرمانهاى حقيقى انسان با ستايش بسيار ياد كرد. او خاطرنشان مى كند كه در متافيزيك و فلسفه دين متأخر فيخته، خدا ديگر برابر با نظام دنياى اخلاق نيست و زندگى دينى نيز ديگر برابر با زندگى اخلاقى نيست. به ديد او زندگى اخلاقى تنها، گامى است به سوى شكوفايى و تحقق تقدير آدمى كه عبارت است از وصال با خداوند. همه زندگى در ژرف ترين بنيان و معنايش عبارت از حيات خداوند است. كل زندگى معطوف به آن است كه سرشار از سرور و سعادت الهى گردد و به رستگارى منتهى شود و زندگى هرچه حقيقى تر باشد از سعادت و بركت و محبت بيشترى بهره دارد.
همه اين موضوعات و تعابير فيخته اى در متافيزيك و نگرش بعدى هوسرل راجع به اخلاق دوباره مطرح مى شود. نوشته هاى اخلاقى مردم پسند فيخته چه بسا حتى الگويى براى مقالات مهم هوسرل در باره «تجديد حيات و نوسازى » كه در سالهاى ۱۹۲۳ و ۱۹۲۴ در نشريه ژاپنى (The Kaizo) به چاپ رسيد بوده است.
اين مقالات بيانگر يك عقل گرايى اخلاقى قاطع (radical) هستند كه در آنها تصورات و مفاهيم كانتى راجع به تسلط عقلى بر خويشتن و نيز راجع به دوگانگى ميان انگيزه هاى غيرعقلى و عملكرد عقلى، نقش محورى دارد. هوسرل در اينجا اخلاق را به صورت «علم مربوط به كل زندگى عملى يك موجود صاحب عقل» تعريف مى كند، زندگى اى كه تحت اشراف عقل قرار دارد و توسط عقل به شكلى منسجم و هماهنگ سامان پيدا مى كند. اخلاق و علم عقل عملى يكى اند. زندگى اخلاقى تحت هدايت و راهنمايى ايده آل عقل است ايده آلى مربوط به كمال. زندگى كامل ، زندگى كاملاً عقلى است زندگى اى كه در نهايت، همه اجزاى آن را مى توان به درستى توجيه كرد.
هوسرل يك مفهوم جديد به توصيف ويژگى هاى زندگى اخلاقى اضافه مى كند: زندگى اخلاقى با تصميم به يك نوسازى قاطع شروع مى شود. هوسرل دراين مورد چنين مى نويسد: «نوسازى انسان - نوسازى فرد و جامعه - موضوع اصلى اخلاق است. زندگى اخلاقى اساساً و به شكل آگاهانه از مفهوم نوسازى (renewal) الهام مى گيرد.» مفهوم نوسازى فرهنگى پس از ويرانى هاى جنگ جهانى اول رواج بسيار يافت. به عقيده هوسرل تصميم به چنين نوسازى اى، تصميم به يك آغاز اساساً نو و يك زندگى نو است كه تحت فرمان عقل قرار دارد. اين نوسازى مستلزم مقابله با انگيزه هاى ضدعقلى، عادتهاى بد، و اهداف و آرمان هاى غلط است. به علاوه، اين نوسازى رويدادى يكه و يكباره نيست بلكه وظيفه اى مستمر است. در واقع اراده معطوف به نوسازى خودش بايد پيوسته مورد تجديد و نوسازى قرار گيرد.
از آنجا كه شخصيت آدمى مرتبط با جامعه است ، اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى از هم جدايى ناپذيرند. دلمشغولى و تعلق خاطر به زندگى اخلاقى شخصى ام، دلمشغولى و تعلق خاطر به زندگى اخلاقى ديگران و به طور كلى جامعه را نيز در بر دارد.
در نظر هوسرل، معرفت حقيقى به امور واقع (Facts) و نيز ارزشها (values) و اهداف، پيش شرط يك زندگى عقلى - اخلاقى است. وظيفه علم و فلسفه - در مقام علم كلى و مستدل - است كه چنين معرفتى را حاصل كنند. از طريق فلسفه است كه افراد و نيز جوامع و فرهنگ هايشان به بالاترين مرحله استقلال و عقلانيت مى رسند. از اين رو مى توان گفت زندگى اخلاقى يك زندگى فلسفى است زندگى اى كه تحت هدايت و راهنمايى بصيرت فلسفى است .
اما مقالات هوسرل در نشريه ژاپنى Kaizo و دست نوشته هاى تحقيقاتى اش در باره اين موضوعات، فقط تصويرى ناكامل و يك بعدى از انديشه اخلاقى متأخر هوسرل به دست مى دهند. موضوع عشق و ارزشهاى عشق تقريباً به طور كامل در آنها غايب است. فقط دريك جا، هوسرل به عشق اشاره مى كند، آنجا كه از يك طبقه خاص ارزشها - كه خاستگاه و انگيزه انتخاب يك كار يا وظيفه اند - سخن مى گويد.
هوسرل ويژگى هايى براى زندگى شخصى برمى شمارد كه يكى از آنها ويژگى يا كيفيت تاريخى است ، بدين معنى كه شخص يك تاريخ و پيشينه دارد. شخص نسبت به تاريخ خود يعنى نسبت به زندگى اش به طور كلى، دلمشغولى دارد. بنابراين پرسش اخلاقى همواره دو بعد دارد: «در اين موقعيت خاص چه بايد بكنم؟» و «چگونه زندگى ام را به كلى دگرگون كنم و آن را تبديل به يك زندگى اخلاقى كنم؟»
تعلق خاطر به زندگى ام، به طور كلى ، از طريق يك اپوخه اخلاقى - به يك تعلق خاطر و دلمشغولى اخلاقى تبديل مى شود. مقصود از اپوخه اخلاقى آن است كه كل زندگى پيشين ام را به اصطلاح ، داخل پرانتز يا بين الهلالين قرار دهم و با نقد كلى آن و بر طبق آرمان هاى اخلاقى ، آن را معطوف و رهسپار به يك نوسازى و تجديدبناى قاطع و اساسى كنم. شخص مى تواند به اين بصيرت برسد كه نخستين زندگى اش نه شادمانه بوده و نه نيك چون زندگى اى غيرمنسجم و پراكنده و بى هدف بوده يا زندگى اى خامدستانه كه تحت سلطه مقبولات رايج محك ناخورده قرار داشته است. او سپس مى تواند به طور جدى تصميم بگيرد كه از آن لحظه به بعد كل زندگى آينده اش را مورد احاطه و بازنگرى قرار دهد، تصميم به در پيش گرفتن زندگى اى كه يكسره با محك هاى نقادانه و انتخاب هاى عقلانى خودش شكل مى گيرد و تعين پيدا مى كند. مقصود، زندگى اى است كه هر تصميم و انتخابى در آن به صورت كامل و قطعى برپايه بصيرت و بينش خود شخص توجيه و تأييد مى شود. اين يك ايده آل يا آرمان است ، آرمانى مربوط به زندگى براساس نگرشى كاملاً خوب، نظرى و اخلاقى و عملى كه به دور از هرگونه تأسف و پشيمانى است. هوسرل، در يكى از دست نوشته هايش در سال ۱۹۳۱ در اين باره چنين مى نويسد: « من (I) بايد قادر باشد كل زندگى اش را به چنان نحوى هدايت و ارزيابى كند كه همه تصميم هايى كه مى گيرد و گرفته است اين ويژگى را داشته باشند كه پيوسته مورد تأييد اراده (the will) قرار گيرند.» اين آرمان كه مربوط به يك زندگى مطلقاً عاقلانه است ، آرمان آن افرادى است كه مطلقاً با خودشان صادق اند و خودشان را در همه اعمالشان حفظ مى كنند. مقصود از «خودشان» در اينجا يك هويت تهى و پاره پاره نيست، مقصود منش و خصلت خودساخته شخص است.
هر شخصى از اعماق شخصيت اش، ارزش هاى مطلق اش، ارزش هاى مربوط به عشق را دريافت مى كند. چنين ارزشى، يك «بايد» مطلق است و «مخالفت پيشه كردن در برابر اين ارزش به معناى غيرحقيقى بودن و گمگشتگى و از ياد بردن خويشتن راستين است.» ما بايد از نداى وجدان خويش تبعيت كنيم. بايد خويشتن اصيل و حقيقى مان (genuine self) را باز شناسيم و حفظش كنيم. بايد با خويشتن راستين مان صادق باشيم، آن «بايد مطلقى» كه از عشق نابمان برمى خيزد.
دو نمونه متفاوتى كه هوسرل در دست نوشته هايش معمولاً براى ارزش هاى شخصى مربوط به عشق مطرح مى كند عبارتند از عشق مادر به فرزندش و كشش پرقدرت به دانشمند شدن يا اهل هنر و سياست شدن. هوسرل خاطرنشان مى كند كه عشق و محبت مادر به فرزندش يك بنيان غريزى دارد كه در آن كشش يا ميل حرفه اى مربوط به دانشمند يا هنرمند يا سياستمدار شدن وجود ندارد. هرچند، يك عشق و محبت كاملاً غريزى مى تواند پيراسته شود و به صورت يك عشق و محبت ناب درآيد.
اكنون، هوسرل ميان دو دسته ارزش تمايز مى نهد: ارزشهاى عينى (objective values) و ارزشهاى عشق. دسته يا نوع اول ارزشها از ويژگى هاى عينى امر عينى يا متعلق خارجى (the object) برمى خيزند. دسته يا نوع دوم، ارزشهايى هستند كه از طريق عشق و محبت فاعل يا سوژه به امر عينى يا ابژه (the object) داده مى شوند. اين عشق، امرى فعال است. هوسرل در جايى آن را «يك تصميم شخصى از قلب فعال» مى خواندو اين نشان كه عشق مورد نظر او در اينجا را ديگر نمى توان يك امر احساسى صرف محسوب كرد بل امرى است كه عنصرى از انتخاب در آن نهفته است.
به ديد هوسرل، ارزشهاى عشق اوليت تام بر ارزشهاى عينى دارند. او در اين باره مى نويسد: «در برابر ارزشى كه مطلقاً ريشه در خود من (I) دارد و از عشق نشأت مى گيرد (به عنوان عشق مطلق)، ارزشهاى عينى هيچ اند.» آيا به اين ترتيب به يك فردگرايى تمام عيار نمى رسيم؟ اولريش مله در اين باره مى نويسد: هوسرل تصديق مى كرد كه« بايد مطلق» (absolute ougt) اگر به صورت مجزا و جداگانه لحاظ شود امرى غيرعقلانى است. بايد مطلق فقط در يك بستر و متن الهياتى واجد معناى عقلانى خويش است. به تعبير خود هوسرل بايد مطلق (يا حكم اخلاقى) «در يك دنياى الهى است كه والاترين و عقلانى ترين معنى اش را واجد است.» نكته اساسى در نگرش هوسرل راجع به دنياى الهى و غايت نهايى زندگى اخلاقى، يك آرمان ارتباطى (communitarian) است. شخص براى آنكه ساخته شود بايد در ارتباط با اشخاص ديگر قرار گيرد. يك فاعل (subject) فقط از طريق اعمال اجتماعى و ارتباطى است كه تبديل به يك شخص (person) مى شود. بنابراين زندگى اخلاقى شخص به طرز جدايى ناپذيرى در زندگى اخلاقى اشخاص ديگر تنيده شده است.
انواع اجتماعات
وظيفه اخلاق صورى (formal ethics) است كه ميان صور و انواع متفاوت جوامع و جمعيت ها تمايز نهد و شكل جامعه و جمعيت اخلاقى (the ethical community) را تعيين كند. هوسرل در دو دست نوشته مهم در سال ۱۹۲۱ راجع به زندگى مشترك، ميان سه شكل اجتماعى يا جمعيت (community) تمايز مى گذارد. ۱- اجتماع و جمعيت عشق، اجتماعى است كه در آن اهداف و تلاشهاى هر فرد آن اجتماع، بخشى از اهداف و تلاشهاى هر عضو ديگر اجتماع است. اجتماع واقعاً اخلاقى عشق اجتماعى است كه همه اعضايش براى تحقق خويشتن حقيقى شان به يكديگر كمك مى كنند. ۲- اجتماع توليد فزاينده (accumulative production) يك اجتماع تاريخى است كه كار هر عضو آن موجب افزايش ذخاير و منابع مشترك مى شود. مثال نخست و اصلى هوسرل در اين موارد، اجتماع زاينده و مولد (generational) دانشمندان است. اجتماع دانشمندان متفاوت با يك اجتماع صرفاً زبانى است چون دانشمندان روابطى سازنده و نزديك با يكديگر دارند و در تعامل با يكديگرند. اما آنچه اين شكل از اجتماع فاقد آن است وجود يك اراده و خواست مشترك آگاهانه است. ۳- اين اراده و خواست مشترك، سازنده سومين شكل اجتماع است كه ويژگى و خصلت شخصيتى ( personality a )از مرتبه اى بالاتر را دارد. اين شخصيت هاى از نوع بالاتر، بيش از مجموعه اى از اعضاى منفرد اجتماع هستند. آنها آرمان اخلاقى و خويشتن حقيقى و آرمانى خودشان را دارند و تحقق مشترك خويشتن حقيقى اجتماع است كه اعضاى اين اجتماع به آن فراخوانده مى شوند. هوسرل اين هر سه شكل اجتماع را شكل اخلاقى اجتماع محسوب مى كند. دومين شكل اجتماع، آشكارا مطابق است با پارادايم يا الگوى كلى توليد (production) كه از ويژگى هاى ديدگاه اخلاقى اوليه هوسرل بوده است. دليل و مبانى منطقى (rationale) اخلاق در نوع دوم اجتماع، توليد حداكثر ارزشهاى عينى اى مانند حقايق علمى يا آثار هنرى است. نگرش اخلاقى بعدى هوسرل را مى توان نقد اين پارادايم يا الگوى توليد دانست. اجتماع عشق به نظر مى رسد ايده آل ارتباطى متعلق به ديدگاه هوسرل راجع به اخلاق معطوف به عشق و ارزشهاى عشق است...
عقل و عشق: در دست نوشته هاى هوسرل _ به عقيده اولريش مله _ تصويرى صريح و نظام مند از ارتباط ميان عشق و عقل و بين اجتماع عشق و اجتماع عقل ارائه نشده است. شايان ذكر است كه در آثار چاپ شده هوسرل گفتار عقل غالب است، در حالى كه گرفتار عشق را تقريباً منحصراً بايد در دست نوشته ها و يادداشت هاى تحقيقاتى او جست وجو كرد. ظاهراً هوسرل بر آن بود كه عقل و عشق يكسان و همانند هستند فقط اگر در بستر كامل يك نظم و نظام جهانى الهى جاى گيرند. تنها از طريق ايمان به خداوند است كه مى توانيم بر هر گونه تعارض ظاهرى ميان نقش عقل و نقش عشق فائق آييم.
يك ايمان عقلى (vernunftglaube) به خدا به بايد مطلق و نگرش اخلاقى انسان معنايى نهايى مى بخشد. فقط به واسطه ايمان به خداوند و در دنيايى كه تحت تدبير و مشيت خدا قرار دارد قادريم در برابر آنچه هوسرل در جايى آن را «ساختار تقدير و مرگ» جهان (the fate-and death- structure) خوانده است ايستادگى كنيم. به مدد ايمان به خدا است كه اين توانايى را پيدا مى كنيم كه رنجها و ناخشنوديها و مصائب اين جهان را تحمل كنيم. در مواجهه با ساختار تقدير و مرگ دنيا، اين پرسش استخوان سوز برمى خيزد كه آيا همه كوششهاى اخلاقى مان در نهايت، گزاف و بيهوده نيست؟ بايد ايمان داشته باشيم كه زندگى مان و جهانى كه در آن به سر مى بريم معنى و هدف دارد و اينكه خواست اخلاقى ما واجد ارزش و اهميت است. به تعبير هوسرل «جهان بايد زيبا و نيك باشد، بايد غايتمند باشد. فعاليت انسان بايد تحت هدايت و راهنمايى خدا و در عين حال آزاد و مسؤوليت بردار باشد. فعاليت آزاد و خطاهاى گناه آميز آن و همه اعمال خلاف عقل بايد رو به سوى غايت و هدفى كلى داشته باشد. در اين ميان، هر چيزى بايد كاركردى غايتمند داشته باشد. در چنين شرايطى است كه زندگى انسان در دنيا به عنوان زندگى فعال و پرجنب و جوش، با غايات و اهدافى نهايى، امكان پذير مى شود.» من بايدايمان داشته باشم كه عمل بر طبق نداى اخلاقى، قدرت غلبه بر شر و تقدير كور را دارد، چون خدا با ما است.
ايمان به خدا، شرط نيل به كمال حقيقى و خويشتن اصيل و حفظ آن است. اين، ايمانى است كه ضرورت آن، ريشه در انگيزه اى عملى دارد... اين ايمان، خود مؤيد خويش است. هوسرل در اينجا مى گويد: «براى آنكه بتوانم به خودم و به خويشتن حقيقى ام باور داشته باشم و باور داشته باشم كه به طرف آن سير مى كنم، بايد به خدا ايمان داشته باشم. با اين كار، هدايت و راهنمايى خدا و عنايت او را در زندگى ام مى بينم.» آخرين كلامى كه اولريش مله در توضيح ديدگاه هوسرل بيان مى كند چنين است: فقط آنگاه كه خود را آفريده هاى خدا و جهان را تحت هدايت و تدبير او بدانيم خواهيم توانست به عالى ترين خير و نيكى برسيم كه همانا زندگى سعادتمندانه است، زندگى اى در شكوفايى ناب و نهايى كه به رستگارى منتهى مى شود.