هفت قاعده برای آغاز داستاننویسی
فقط شروع کنید
مهمترین چیزی که در سالهای رفت و آمد با نویسندگان فراگرفتم این است که مشکل اصلی نویسندگانی که در آغاز راه هستند، استعداد نیست، بلکه اعتماد به نفس است. ممکن است بعدها که اعتماد به کار و تواناییهای نویسنده شکل گرفت، نویسندهی با استعدادتر از همگنانش پیشی بگیرد اما در آغاز راه، استعداد اهمیت چندانی ندارد اگر نویسنده نتواند بر مشکل خودکمبینیاش غلبه کند. قاعدههایی که در ادامه خواهم آورد ممکن است برای نویسندگانی که در آغاز راه نوشتن هستند (و ای بسا برای نویسندگان باتجربه وقتی میخواهند داستانی جدید را آغاز کنند) راهگشا باشد. از آن جایی که همواره اعتقاد داشتم تجربهاندوزی از گذشتگان، سنگ بنای پیشرفت است و قرار نیست همواره چرخ را خودمان اختراع کنیم، مباحثی که در ادامه خواهم آورد، علاوه بر تجربیات شخصیام، بیشتر از کتاب بسیار کاربردی «اگر میتوانید حرف بزنید پس حتما میتواند بنویسید» نوشتهی «ژول سالزمن»، ترجمهی «فرنوش جزینی»، انتشارات امیرکبیر آوردهام. البته بدون شک نظر شخصی خودم را هم دخالت دادهام. ۱- حرف زدن روی کاغذ بهترین راه برای غلبه بر کمالگرایی بیماری کمالگرایی بیماری کمالگرایی یعنی: «باید در نخستین تلاشم این کار را در حد کمال انجام دهم.» اگر قصد دارید وقفهی بزرگی در نوشتنتان به وجود آورید، بر کمالگرایی اصرار بورزید. اگر قصد دارید انگیزهی خلاق را در خود خاموش کنید، بر کمالگرایی اصرار بورزید. اگر میخواهید الباقی عمرتان را بر سر این مسئله که به اندازهی کافی خوب نبودهاید، خود را شکنجه دهید، کمالگرا باشید. اما اگر یک کمالگرا نیستم، نتیجهی کارم نامطلوب و خام نخواهد شد؟ ابدا! مگر قرار است اولین نوشتهتان آخرین نوشتهتان باشد؟ وقتی از این بیماری دوری کنید میوهی شیرین ترس مزمن شروع کردن را به دست میآورید. طفره رفتن کمالگرایی از کار افتادگی را به دنبال دارد که آن هم خود منجر به طفره رفتن میشود. یعنی بهانههایی که منجر به ننوشتن میشود: «بروم سری به ایمیلهایم بزنم.... بروم چایی درست کنم.... چند تا تلفن بزنم و ...» پیشرفت، نه کمال برای رسیدن به نوشتهی بینقص، حتی تلاش هم نکنید. بهتر است شعارتان پیشرفت باشد و نه کمال: «آیا کارم نسبت به قبل بهتر شده؟... آیا نسبت به یک ساعت پیش، یک روز قبل، کمتر وحشتناک است؟ ....اگر جواب مثبت است، حداقل میدانم پیشرفت کردهام. حتی اگر فرسنگها با کمال فاصله داشته باشم» حرف زدن روی کاغذ آیا تا به حال با کسی که لکنت زبان دارد برخورد کردهاید؟ توجه کردهاید برای ادای یک واژه چه تلاشی میکند؟ اغلب از ترس این قضیه زبان را در دهانش حبس میکند. انگار به خودش میگوید: «اگر اشتباه بکنم چه میشود؟ اصلا بهتر است هیچ چیز نگویم.» همین امر دقیقا زمانی صادق است که قصد دارید اولین نسخهی نوشتهتان، کاملترین نسخهی آن باشد. هر چه ایده دارید فراموش میکنید و دست از کار میکشید. در واقع روی کاغذ به لکنت میافتید. پس راه حل چیست؟ فکر کنید شما اصلا نمینویسید بلکه روی کاغذ حرف میزنید. هیچ وقت وقتی با دوستی صمیمی دارید حرف میزنید، لکنت میگیرید؟ آن قدر حرف میزنید تا منظورتان را به بهترین و زیباترین نحو به او برسانید. هر چه بیشتر روی کاغذ حرف بزنید (بدون مکث و تامل برای قضاوت یا نقد) شانس بیشتری برای یک کار با ارزش دارید. بعد میتوانید برگردید و آن را اصلاح و ویرایش کنید. اما بعدا، بعدا که نکتهی اصلی کلامتان را یافتید. کار شما مثل معدنکاوی است که به سختی تلاش میکند و به طور منظم شن و ماسهها را وارسی میکند تا از میان آنها برقِ یک ذرهی کوچک طلا را ببیند. تمرین: کاغذ و قلمی بردارید، یا پشت کامپیوتر بنشینید و به مدت دو دقیقه روی آن فقط حرف بزنید. هر چه در سر دارید. قرار نیست شاهکار باشد یا حتی اصلا معنایی داشته باشد. کاری که باید انجام دهید این است که به سادگی هر چه تمامتر روی کاغذ حرف بزنید. خود را رها سازید بدون این که هیچ گونه انتظاری نسبت به نتیجهی نهایی داشته باشید. به حرف زدن ادامه دهید و ببینید چگونه شما را با خودش میبرد. به خاطر داشته باشید به کارتان به عنوان نوشته فکر نکنید. آنها را حرفهای روی کاغذ بدانید. بعدا به اندازهی کافی وقت برای نگرانی بابت «نوشتن» دارید. ۲- ساکت شو! الان دارم سعی میکنم بنویسم در گوشهای نشستهاید و در حال حرف زدن روی کاغذ هستید که متوجه میشوید تنها نیستید. صدای دیگری در اتاق به گوش میرسد. صدایی که مدام شما را سرزنش میکند و حتی به خاطر سعی در نوشتن شما را تمسخر میکند. به قول یکی از روانشناسان بسیاری از افرادی که معتقدند به هیچ وجه توانایی نوشتن ندارند، در واقع اسیر القائات منفیای هستند که از وجود خودشان نشات میگیرد. القائاتی که مدام به آنها میگوید: «اوه، ببین چه کسی میخواهد بنویسد!» این صدا میتواند صدای یک معلم، والدین، یک دوست و یا حتی یک نویسندهی بزرگ معاصر یا کلاسیک باشد که اکنون به ندای درون خودشان تبدیل شده است. صرفا در گوشهای کز نکنید و از شنیدن این القائات منفی سوءاستفاده نکنید. بهانهای برای جا زدن نتراشید. به آنها بگویید: «ساکت شو! الان دارم سعی میکنم بنویسم.» تمرین: سعی کنید لیستی از تمام افرادی که در نوشتن هیچ کمکی به شما نمیکنند تهیه کنید؛ معلم، برادر و خواهر، دوستان، نویسندگان قدیمی و جدید و ... . هر کسی که تا شما شروع به نوشتن میکنید توی مغزتان با تمسخر میگوید: «اوه، ببین چه کسی میخواهد بنویسد!» لیست که کامل شد بروید و با لذت آن را آتش بزنید. نگذارید افرادی که در نوشتن به شما کمک نمیکنند در اتاق پیش شما باشند. ۳- یک واژه برگزینید، هر واژهای، فرقی نمیکند این همان روش نوشتن بر روی کاغذ است اما با این تفاوت که شما نقطهی آغاز را دارید. تمرین: یک کتاب بردارید، فرقی نمیکند چه کتابی، چشمانتان را ببینید و یک صفحه را باز کنید و همان طور چشم بسته دست روی یک کلمه بگذارید. اصلا مهم نیست چه کلمهای. اگر کلمهای است که اصلا معنایش را نمیدانید، دوباره انتخاب کنید. حالا به مدت دو دقیقه دربارهی همان کلمه بنویسید. دنبال این کلمه بیفتید. اگر تا آخر عمرتان دنبال واژهی مناسب بگردید، آن را پیدا نمیکنید. مناسبترین واژهی دنیا همینی است که الان پیدا کردید. مثال: یک دختر خانم با همین روش کلمهی «کوتاه» را پیدا کرد و این متن را نوشت: «کوتاه، کوتاه، قدم کوتاه، دویدن کوتاه، شلوار کوتاه، هیچی چی ندارم دربارهی کوتاه بگویم. چه اهمیتی داره؟ اصلا کی اهمیت میده. به جز نامزد سابق احمق من. از همان نوجوانی هیچی دربارهی شلوار کوتاه نمیدانستم. زنها و دخترها خیلی دوست دارند تو جوانی شلوار کوتاه بپوشند. درست همون طور که اون دوست داشت من شلوار کوتاه بپوشم. بله، اون دقیقا کسی بود که بی بند و باری را دوست داشت. اون وقت من را متهم به بیوفایی میکرد. چه انتظارات تهوعآوری داشت. من باید زودتر میفهمیدم چه آدم زیادهخواهی بود. عجب کثافتی. چه آدم عوضیای. عجب هرزهای. خیلی خوشحالم که خیلی دیر نفهمیدم. بعد از این که همه چیز بین ما تمام شد توی مراسم تشییع جنازهی مادرم همهی نامههایم را آورد و بهم پس داد. هیچ وقت نمیخواهم به اون روزهای وحشتناک فکر کنم...» به نظر شما از دل همین تمرین، کم کم یک نوشتهی پراحساس و خواندنی شکل نمیگیرد؟ ۴- در مورد آن چه آگاهی دارید، بنویسید معمولا وقتی به کسی میگویید دربارهی آن چه آگاهی داری بنویس، وحشت زده میگوید: «اما چیزهایی که من میدانم، آن قدر جالب نیستند که به درد نوشتن بخورد.» قطعا همین طور است اگر آنها را ننویسید. اما اگر شروع به نوشتن کنید و برای خودتان مهم باشد، متوجه میشوید کم کم برای دیگران هم جالب میشود. درست است که ما داستایفسکی، آلبرت انشتین، وینستون چرچیل و آنجیلینا جولی نیستیم اما ما سرمایهای داریم که هیچ کدام از آنها ندارند؛ خودمان. مثال: «بن همپیر» در یک کارخانه کار میکرد. چه کاری؟ او یک پرچکار بود. یک روز خسته از کار به فکر نوشتن از کارش افتاد. یک سال کار مداوم کرد و در انتها مجموعهای از تجربیات او در کار پرچکاری به نام «داستانهایی از خط تولید» چاپ شد. کار او به عنوان کتاب ماه آمریکا شناخته شد و چهارصدهزار دلار به خاطر حق سینمایی کتاب دریافت کرد. چرا؟ چون هیچ کس تا آن زمان دربارهی زندگی یک پرچکار چیزی نشنیده بود. پس همیشه فکر کنید اگر این موضوع مرا جلب کرد (لزومی ندارد حتما در مورد شغلتان باشد، این موضوع میتواند دربارهی لذت دیوانهوار شما از بستنی خوردن باشد یا علاقهی زیاد شما به باز گذاشتن در یخچال و ایستادن رو به روی آن) پس نظر دیگران را هم جلب خواهد کرد. دو نقل قول: «در تمام نوشتههایم بارها و بارها داستان زندگی شخصیام را گفتهام.» ایزاک باشویس سینگر «راجع به مدارس نوشتم چون همه به مدرسه رفتهاند. دربارهی اتوموبیلها نوشتم چون نیمی از آدمها اتومبیل دارند. دربارهی عشق نوشتم چون غالبا همهی آدمها، حتی اگر الان نیستند یک روزی عاشق بودهاند و به زودی هم خواهند شد.» چاک بری تمرین: یک کاغذ بردارید یا یک صفحهی Word باز کنید و بالای آن بنویسید: «هفتهی گذشته با دوستانم دربارهی چه موضوعاتی حرف زدم.» لیستتان را تا جایی که میتوانید طولانی کنید. هر چه یادتان میآید بنویسد، حتی اگر غیرمعمول باشد. وقتی تمام شد، مورد علاقهترین موضوع برای خودتان را (نه لزوما موضوعی که فکر میکنید برای دیگران جذاب است) انتخاب کنید و بین ۴۰۰ تا ۸۰۰ کلمه دربارهی آن بنویسید. بعد که به اندازهی کافی آن را پرداختید امتحان کنید و به دوستانتان (و چه بهتر حتی به غریبهها) بدهید و بیینید چه قدر برایشان جالب است. قرار نیست شاهکار باشد. همین که توجهشان را اندکی جلب کند، شما موفق بودهاید. ۵- استراق سمع مولد استراق سمع مولد چیست؟ چیزی است که وقتی با توجه به آن چیزی را میشنوید خیالات و تصورات شما را غلغلک میدهد. یعنی گوشهی از یک مکالمه یا صدایی خاص و هر چیزی دیگری که میشنوید که با زیرکی تمام برای استفادههای بعدی به سرعت یادداشت کردهاید. تمرین: ریموند کارور جایی نقل کرده است روزی از یک نفر شنیدم: «این آخرین کریسمسی است که برای ما خرابش میکنی!» بعد، تنها همین یک جمله را آن قدر بسط داد و به امکان به وقوع پیوستناش در متنی فکر کرد که داستانی از آن متولد شد؛ داستان «یک مکالمهی جدی» در طول یک هفته سعی کنید چیزهای جالبی را که مشمول معنای استراق سمع مولد میشود، یادداشت کنید. در پایان هفته حول محور یکی از آنها که بیشتر میپسندید با استفاده از روش فکر کردن روی کاغذ، بین ۴۰۰ تا ۸۰۰ کلمه بنویسید. شاید گسترش یافتهی همین متن، یک داستان کوتاه خوب، یک مقالهی ارزشمند، یک نقد جاندار و یا یک گزارش خیره کننده شود. شاید. ۶- خصوصی نوشتن در مکانهای عمومی «بتهوون» و «استراوینسکی» نتهای موسیقی خود را روی دستمال و منوی غذای رستورانها مینوشتند. «سینگر»، داستانهای کوتاهش را در شیرینی فروشی نزدیک خانهاش مینوشت. «پالین کیل»، مشهورترین منتقد تاریخ سینما، نسخهی اول نقدهایش را در سالن تاریک سینما و هم زمان با نمایش فیلم مینوشت. به قول روانشناسان، در محیط نوعی «وزوز» هست که ذهن شما را شستشو میدهد و موجب تمرکز شما میشود، همراه با آسودگی غریبی که گویی میگوید: «همه چیز به خوبی پیش میرود. شما در دنیا تنها نیستید.» تمرین: وارد یک مکان عمومی شوید. یک زوج را که بیشتر میپسندید، انتخاب کنید. به همه چیزشان دقت کنید؛ رفتار، گفتار، پوشش، حرکات تکرار شونده، چهره و ... . البته بدون آن که جلب توجه کنید. از خودتان بپرسید: «چه نسبتی دارند؟ چه ارتباطی بین آنها وجود دارد؟ آیا تازه با هم آشنا شدهاند؟ چندمین ملاقاتشان است؟ کی و چه طور از هم جدا میشوند؟ و ...» بین ۴۰۰ تا ۸۰۰ کلمه دربارهی آنها بنویسید. اگر دوست داشتید خیلی خیلی بیشتر. ۷- آشنایی زدایی حتما این لطیفه را شنیدهاید که روزی کسی برای دیدن جنگل رفت. وقتی به جنگل رسید گفت: «این قدر این جا درخت هست که جنگل دیده نمیشود.» هیچ چیز مانند یکنواختی، حواس انسان را از خود دور نمیکند. آشناییزدایی در یک متن، حداقل در دو سطح عمل میکند. یکی در نثر و دیگر در ایده. آشنازدایی در نثر جملهی معروفی است که میگوید: «اولین کسی که زیبایی را به ماه تشبیه کرد یک نابغه بود. دومین کسی که زیبایی را به ماه تشبیه کرد...» به این دو جمله دقت کنید: «چهرهاش بسیار جذاب و گیرا بود.» «چهرهاش مثل سکوتِ بعد از برف، نفسگیر بود.» کدام یکی توجه شما را بیشتر جلب کرد؟ تمرین: حدود ۴۰۰ کلمه از یک متن خستهکننده را از هر جایی که میتوانید پیدا کنید. (روزنامههای کیهان و اطلاعات این امکان را به فراوانی در اختیار شما قرار میدهند). حالا سعی کنید با انتخاب فعلها، صفتها و قیدهای جذاب، از این متن آشنازدایی کنید. آشنازدایی در ایده هیچ چیز شما را خستهتر از گفتن خوبیهایِ خوبیها و بدیهایِ بدیها خسته نمیکند. خمیازه، معمولیترین واکنش به ایدههای هزاربار شنیده شده است. اما اگر یک بار وقتی اتفاقی دارید کانالهای تلویزیون را عوض میکنید، ببینید یک نفر دارد دربارهی ضعفهای مفرط زبانی حافظ و یا نیکیهای غیرقابل انکارِ دروغگویی، حرف میزند، بدون درنگ کانال را همان جا نگه میدارید. ممکن است در ادامه بفهمید طرف مزخرف میگوید اما به هر حال او توانسته شما را چند دقیقهای متوجه خود کند. حالا اگر علاوه براین آشنازدایی بتواند شما را قانع هم بکند، ممکن است زندگی شما را عوض کند. تمرین ۱: بین ۴۰۰ تا ۸۰۰ کلمه دربارهی جنایتهای مادران در حق فرزندان بنویسید. همهی سعیتان را بکنید این متن، بچهننهترین افراد را هم قانع کند. تمرین۲: بین ۴۰۰ تا ۸۰۰ کلمه دربارهی خدمات بینظیر «صدام حسین» به ملت ایران بنویسید. همهی سعیتان را بکنید این متن، وطندوستترین ایرانی را هم قانع کند.
محمدحسن شهسواری