ایدئولوژی: نیروی پایدار سیاسی
احمد رضا .ط
اگر "ایدئولوژی سیاسی جامعه ای" را مقایسه کنیم با "سیستم روانی و فکری انسان"، شباهتی را که میتوانیم مشاهده کنیم آن است که نیروی فکری انسان، آن را تبدیل به حرکت عمل و یا جنبش میکند: جنبش خشن یا حرکت ملایم. همچنین ایدئولوژی توده ها را بسیج میکند و جنبشی سیاسی بوجود می آورد: جنبش انقلابی یا جنبش تدریجی. حرکت ملایم برای روح و روان و جسم انسان سودمند است، اما جنبش تند و خشن اولین ضربه (روحی و شاید جسمی) را به خود انسان وارد میکند.
--------------------------
اگر "ایدئولوژی سیاسی جامعه ای" را مقایسه کنیم با "سیستم روانی و فکری انسان"، شباهتی را که میتوانیم مشاهده کنیم آن است که نیروی فکری انسان، آن را تبدیل به حرکت عمل و یا جنبش میکند: جنبش خشن یا حرکت ملایم. همچنین ایدئولوژی توده ها را بسیج میکند و جنبشی سیاسی بوجود می آورد: جنبش انقلابی یا جنبش تدریجی.
حرکت ملایم برای روح و روان و جسم انسان سودمند است، اما جنبش تند و خشن اولین ضربه (روحی و شاید جسمی) را به خود انسان وارد میکند.
بنابراین، بعضی از جنبش های تندروی انقلابی سرچشمه گرفته از ایدئولوژی، برای سیستم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی یک جامعه ضررساز و زیانبار هستند.
مجموعه ای از نظریات که "سیستم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی" بر آن تکیه دارد، را میتوان ایدئولوژی خواند.
داریوش آشوری در دانشنامه سیاسی خود مینویسد: "واژه ایدئولوژی نخستین بار در دوران انقلاب فرانسه پدید آمد و دستوت دوتراسی متفکر فرانسوی، نخستین کسی بود که آن را به کار برد. مقصود او از آن <اندیشه شناسی> یا <دانش ایده ها> بود. دانش ایده ها دانشی بود که رسالتی داشت و مقصود از آن خدمت به انسانها و حتی نجات آنان از جهل با رهاندن ذهنهای آنان از پیشداوریها و آماده کردن آنان برای پذیرش فرمانروایی عقل بود... مارکس در برخی از نوشته های جوانیش، بویژه در کتاب <ایدئولوژی آلمانی>، ایدئولوژی را به صورت مفهومی زشت و دشنام گونه به کار میبرد که از آن معنای ناپلئونی آن دور نیست. مارکس در این کتاب ایدئولوژی را به معنای <آگاهی دروغین> به کار میبرد. بدین معنا، ایدئولوژی دسته ای از باورهاست که مردم خود را با آن میفریبند و تصویری نادرست از جهان در ذهن خود می آورند. به نظر او ایدئولوژی دیدگاهی است که مردم بر طبق آن جهان را معنا میکنند و ناگزیر ربطی به واقعیت امور ندارد، بلکه هر ایدئولوژی جهان بینی است بیان کننده ی خواستها و سودهای یکی از طبقات اجتماعی... در هر دوره ای از تاریخ، هر طبقه ی اجتماعی دارای ایدئولوژی یا جهان بینی خاص خویش است. البته مارکس ایدئولوژی را همواره به معنای بد به کار نبرده و گاه آن را چنان به کار میبرد که گویی ایدئولوژی میتواند دربردارنده ی حقیقت نیز باشد. مارکسیستهای سده ی بیستم که معنای بد ایدئولوژی را یکسره دور انداخته اند، از مارکسیسم در مقام ایدئولوژی یاد میکنند و آن را ایدئولوژی طبقه کارگر میدانند."
نکته جالبتر که کارل مارکس به آن اشاره میکند آن است که هر ایدئولوژی با طرحی آرمانی وارد جامعه و فکر مردم میشود و در نهایت به جایی کشیده میشود که خود همان مردم و جامعه را استثمار میکند، و سپس اینکه ایدئولوژی دیگری با طرح آرمانی دیگری، ایدئولوژی اولی را دگرگون کرده و بعنوان جایگزین وارد جامعه و فکر مردم میشود، و دوباره تا حدی پیش میرود که جامعه را دوباره استثمار میکند، این حالت به طور "دایره وار" ادامه پیدا میکند.
اکثر دانشمندان و صاحب نظران مسایل اجتماعی و سیاسی، قرن نوزدهم را عصر ایدئولوژی نامیده اند و معتقدند که در زمان انقلاب فرانسه ایدئولوژی در اروپا مخصوصا در فرانسه مهم محسوب شده است. در هندوستان دهه 1850 دهه مهم ایدئولوژی قلمداد شده است.
مهمترین خصوصیات یک ایدئولوژی عبارتند از:
ایدئولوژی نیرویی سیاسی است که دربردارنده ارزشها و نظرات سیستماتیک سیاسی، اجتماعی، اقتصادی میباشد جهت رسیدن به اهداف سیاسی.
ایدئولوژی توده ها را بسیج کرده، برای فهماندن مردم به حقیقت تلاش کرده، و برای رسیدن به قدرت سیاسی عمل خود را توجیه کرده. به عبارت دیگر، هم میخواهد جهان را تفسیر کند و هم آن را دگرگون کند.
ایدئولوژی معتقد است هر چه را که توضیح میدهد کاملا دقیق و غیر قابل تغییر میباشد. ایدئولوژی فیلتری است که از طریق آن جهان را به نوعی دیگر میتوان مشاهده کرد.
آیا ایدئولوژی "خوب" است یا "بد"، بحثی است حدودا دوصد ساله...!؟
بعضی از دانشمندان بر این باورند که ایدئولوژی دیگر کار ساز نمیباشد، چون که ما دیگر از طریق علوم اجتماعی میتوانیم به راز حقیقت پی ببریم. در سال 1962 "پایان ایدئولوژی" به چاپ رسید. نویسنده این کتاب معروف میگوید: "امروز در کشورهای پیشرفته آمریکای شمالی و اروپای غربی، ایدئولوژی دیگر جایگاهی ندارد، مثلا فاشیسم. همچنین در نقاط دیگر دنیا، ایدئولوژی به تدریج جایگاه خود را از دست میدهد... و در پایان کتاب، نویسنده نتیجه میگیرد که لیبرالیسم آخرین نوع ایدئولوژی است و هر ایدئولوژی جدیدی که وارد صحنه شود در واقع زیر چتر لیبرالیسم قرار میگیرد."
اما، انتقاد گران "پایان ایدئولوژی"، میگویند: "اولا در کشورهای پیشرفته آمریکای شمالی و اروپای غربی، ایدئولوژی هنوز هم کاربرد دارد، بعنوان مثال میتوان از کاپیتالیسم یاد برد. دوما، هر چند که مطالعه علوم اجتماعی حقیقت را نشان میدهد، اما فاقد قدرت بسیج کردن مردم میباشد، در حالیکه ایدئولوژی دارای این فاکتور است. سوما، ایدئولوژی زمانی به پایان میرسد که سیاست مدرن متوقف شود.
بهرحال، نکته اساسی شایان ذکر، آن است که مردم با ایدئولوژی بدنیا مآیند و با آن از دنیا میروند. به نظر من، وجود ایدئولوژی الزامیست. بدون ایدئولوژی زندگی اجتماعی و سیاسی معنا ندارد مخصوصا برای مردم سنتی و مذهبی.
کاربرد ایدئولوژی تنها محدود به جهان سوم و جهان دوم نمیباشد، بلکه در مدرنترین جوامع بشری، ایدئولوژی نقش بسیار مهمی را ایفا میکند و پایانی هم نخواهد داشت.
هر ایدئولوژی، ایدئولوژی دیگری را میآفریند. و در پایان اینکه، هر ایدئولوژی، طبیعتا سیاسی است و اساس و پایه "سیاسی" دارد.