جنبه های پنهان متافیزیک حضور
« METAPHISICS OF PRESENCE »
Jacques Derrida
اثري تحقيقي از كتاب « دانش نامه ي نظريه هاي ادبي معاصر »
مریم حقیقت
به نظر دریدا، واسازی می کوشد تا عملکرد اغلب پنهان آنچه را که او «متافیزیک حضور» می خواند آشکار کند . این اصطلاح به فرضیات سنت فلسفی و متافیزیکی ای اشاره دارد که بر مبنای باور به «حضور» بنیاد نهاده شده است، یعنی بر باور به نقطه ی ارجاع استعلایی و وحدت بخشی استوار است که به تنهایی می تواند نهایت فهمایی و قدرت تمایمت بخش گفتمان خود را تضمین کند. این مرکز می تواند صورت های گوناگونی به خود بگیرد: خدا، حقیقت، اصل (arche) ، و غایت (telos) .مثلا ً به نظر دریدا، مفهوم مدلول فردینان دو سوسور، و یا فقدان قضیه يی که لاکان آن را حقیقت پایه ای اختگی نظام نمادین می داند.، کارکرد یک مرکز متافیزیکی را دارند.
دریدا نشان می دهد که اندیشه و تاریخ همواره ریشه در متافیزیک داشته اند، و در غرب این بدان معناست که تاریخ همیشه نوعی انحراف میان دو حضور قلمداد شده است نوشتار و تفاوت ، همچون فاصله ی میان تبعید از مکان اصلی ای که فرد پس از یک دوره ی تأخیر و سرگردانی به آنجا باز می گردد . در اصطلاح متافیزیک ،هبوط در تاریخ- فرو رفتن در زمان و مکان ودور شدن از حضور اصیل – همواره با هبوط در نظم زبان ونشانه همراه است. ما مقیم این قلمرو هبوطی هستیم، حضور مدلول هموراه غایب است هر چند که وعده و یاد آن هست- ظهور آن تا «پاروسیا» در آخر زمان به تعویق می افتد. دریدا این کلمه ی یونانی را که به معنای «حاضر» یا «حاضر بودن» است ، مترادف با اصطلاح «حضور» به کار می برد؛ این واژه در الاهیات هم معنای خاص خود را دارد و به ظهور یا بازآيی مسیح در «روز داوری» اشاره دارد، و این معنایی است که دریدا به وضوح با آن بازی می کند. او همچنین در کنار ایده ی حاضر بودن و یا ایده ی حضور سوژه در محضر خود در خود آگاه اش ، از مفهوم زمانی حاضر نیز بهره می گیرد؛ همه ی این معانی، به نحوی از انحناء متضمن بی واسطگی آگاهی نسبت به موضوع خود هستند.
متن
« TEXT »
متن ساختاری است متشکل از عناصر معنادار، و از طریق همین متن است که وحدت نسبی این عناصر- وحدتی که می تواند عمیق یا شکننده باشد- متجلی می شود. درنتیجه، متن مشتمل است بر (1) عناصر معنادار، (2) وحدت این عناصر ، و (3) تجلی این وحدت. در معنایی محدودتر، «متن» به واحدهای زبانی محدود می شود ودر معنایی فراخ تر ، هر گروهی از پدیده ها، و حتی کل خود هستی را می توان نوعی متن قلمداد کرد.
از آنجا که کل هستی نوعی متن قلمداد می شود،؛ آن را می توان نوعی «زبان» هم انگاشت؛ این مفهوم از هستی شناسی یونانی- مسیحی حلول لوگوس یا کلام در جهان اخذ می شود. فلسفه ی ژاک دریدا، به تأسی از مارتین هیدگر ، در مقام تأملی بر تاریخ این هستی شناسی سر بر می آورد و پیش نهادش این است که آنچه به کلام محوری تفکر غربی موسوم است، از طریق کارکردی کردن مفاهیم بنیادی آن، واسازی شود. از نظر دریدا ، بیان این که مثلا ً ((«حقیقت» ، «کارکرد» یک سیستم است)) به این معنا که چیزی منطبق با این پدیده ی آرمانی وجود ندارد : آنچه ما حقیقت می نامیم حاصل روابط هم بسته ی نظامی است که به صورت متن درک می شود؛ این حقیقت، به نوبه ی خود و در قالب مفاهیم معنادار نظام، پی آمد هایی در رفتار ، عاطفه و قدرت دارد. با این همه، تعبیر دریدا از متن به مثابه ی نوشتار یا متنی ست، مبتنی بر این فرض است که تمامیت هستی را نظام نقش مند نوشته ها یا اطلاعاتی بینگاریم که قاعدتا ً کلیه ی سطوح هستی را در برمی گیرد. بنابر این ، نوشته ها یا اطلاعات ژنتیکی، زبانی و رایانه ای همگی سویه هایی از این متن فراگیر خواهند بود.
در هر کوششی برای فهم متن این پرسش مطرح می شود که عناصر این کل ساخت مند چگونه و بر اساس کدام وجه هستی باید تعریف شوند؛چرا که این موضوع چیستی فهم ِ ما از زبان را تعیین می کند. در مباحث دوران ما، مفاهیم و برداشت های ساختارگرایانه غالب هستند . زبان شناسی سوسوری که شالوده اش بر پایه ی آوا شناسی بنا شده است، بر این باور است که زبان مشتمل بر نشانه هایی است که بر اساس تفاوت های مادی و غیر منطقی شان مشخص می شوند . افزون بر این، نظام نشانه ها نهادی قراردادی تلقی می شود. نشانه بر خلاف نمایه و شمایل، نسبتی وجودی یا قیاسی با آنچه باز می نمایاند ندارد. تفسیر متن جهان به مثابه ی نظامی از نشانه ها (یا آنگونه که پساساختارگرایان می گویند، نظامی از دال ها)، وجه تجلی چیزها را به ساختار های منحصرا ً انتزاعی یک نظام صوری فراچنگ می آیند. مثلا ً سویه هایی از یک اثر هنری، کنش اجتماعی یا تجربه که در قالب صورت گرایانه ی تحلیل دو گانی نمی گنجند ، نمی توانند خود را تجلی ببخشند. و آنچه می تواند خود را متجلی کند حضور وجودی ندارد وتنها وانموده ای از هستی است. زیرا یک کارکرد ، عنصری شرطی شده و شرطی کننده از یک نظام پیش انگاشته است و هیچ گاه اصالت ندارد: این کارکرد با کارکرد های دیگر ترکیب می شود تا عناصر نظام را به اشکال گوناگون تکرار کند. به این ترتیب، هر رخ داد مفروضی تکرار و بازگویی چیزی است که پیش تر مکتوب شده است.
بر پایه ی نظریه ی ساختارگرایی، زبان به طبیعت بی شکل ، شکل می دهد (رولان بارت، فریدریش نیچه) . بر این اساس، زبان طبیعت را ترسیم می کند و موجب می شود طبیعت در حکم داده ی یک ساختار معین تجلی کند. اشکال متنوع این داده گی ِِ پیش بوده، در قالب انواع رمزگان های فرهنگی زبان نظم می گیرند (بارت) ؛ و این رمز گان ها - در قالب تحولات آتی اندیشه های متأثر از ساختار گرایی- نقش منبع و انباره ی گفتمان را بازی می کنند (میشل فوکو). نشانه ها، رمزگانهایی که نشانه ها را نظام می بخشند و آنها را به گفته هایی در قالب یک فرهنگ بدل می کنند، و گفته هایی که این رمزگان متعلق به آنهایند، سه عنصر تعیین کننده در متن ساختارگرا هستند .
بارت در مقاله ی "از اثر تا متن" رمزگان را به تمامی اشکال و صوری اطلاق می کند که زبان بر واقعیت تحمیل می کند تا پیشاپیش ادراک ما از واقعیت و از خودمان را شکل بخشد. بنابراین مثلاً می توان از رمزگانهای نحوی شکل دستوری جمله، یا از رمزگان های روایی که منطق علی ِ معنایی که بر معنای متعین فرهنگی ای که ما ادراک می کنیم حکم فرما هستند، سخن گفت. تمامی انواع رمزگان کلیشه هستند. پس فرایند تجزیه را بر واقعیت تحمیل می کنند . پس فرآیند تجزیه و تحلیل ادبی شامل شناسایی رمزگان های حاکم بر اثر می شود (رمزگانه های یاد شده و نیز سایر رمزگان). این کار حوزه ی روش شناسانه ای را پی می ریزد که متن ادبی از درون آن زاده می شود . این حوزه مجموعه ای از گفتمان ها را سامان می دهد که کل نظام تحقیق را در بر می گیرد. این نظام شامل گستره ی کتاب شناختی متن، شرایط خاص فنی ، روان شناختی و جامعه شناختی حاکم بر تولید متن می گردد. این نظام، همچنین، نقد و مصرف متن یا دریافت متن را نیز در خود می گنجاند . مثلا ًً اگر در یک طرح تحقیقاتی ، توجه معطوف به شرایط اجتماعی تولید باشد، رمزگان معنایی نقش عمده و برجسته ای در آن خواهد داشت. در نتیجه، فرآورده ی چشم اندازی روش شناختی است؛ چشم اندازی که بر دو فرض میتنی است. یکی اولویت داشتن تاریخی شرایط اجتماعی و دیگری این که گذشته ی تاریخی و هستی خود ما نوعی نظام دلالت گر رمزگان بنیاد است. از آنجا که متن ادبی تابعی از حوزه ی روش شناختی مولد آن است، بنابراین، وجود متن ادبی مبتنی است بر عملکرد آن در حکم جزئی از قدرت (و در این معنا یک ارزش فرهنگی است) در چارچوب همان حوزه ی روش شناختی . مثلا ً با توجه به روش نقد مارکسیستی برای بهره گیری از نظام تحقیق جهت شکل گیری متن، متن در برنامه ی مارکسیستی ادغام می شود و به سلاحی ایدئولوژیک در خدمت نبرد طبقاتی در می آید.
بنابراین از نظر مارکسیسم ، متن ادبی به سان، رمزگان های معنایی در هم تنیده ای پدیدار می شود که سازنده ی آگاهی (طبقاتی ) است . در تقابل با تلقی سنتی از اثر که بیشتر آن را یک شیء می انگارد تا یک کارکرد ؛ امروزه متن ادبی را اساسا ً فاقد هر گونه استقلال ، فاقد هر گونه ویژگی ماندگار وذاتی ای – مانند وحدت صوری اثر- می دانند که بتواند داوری ما مورد متن را توجیه کند. متن کلاسیک منابع ادبی، تأثیرات ژانری و شرایط تاریخی و اجتماعی را در قالب یکپارچه گی چیزی نو، به هم می تند (ظاهرا ًً مانند گیاهی که عوامل تعیین کننده ی وجودش را به نسوج خود بدل می کند)، واین درحالی است که که متن ادبی انسجام خود را از رمزگانهایی می گیرد که آن متن را در کل شبکه ی دلالت ادغام می کنند. در حالی که ثبات و خود بودگیی ِ اثر از مثلا ً تقلید یک ژانر معین- از قبیل غزل یا حماسه- ناشی می شود، ثبات یک متن ناشی از تجزیه و تحلیلی است که اثر را اوراق می کند تا تعامل رمزگان های موجود در آن را کشف کند: رمزگان ها در جریان دگرگونی ِ مدام متنیت ثابت می مانند واین متنیت دگرگون شونده تمایزات متنی و ژانری را که در گستره ی یکپارچه ی دلالت حل می کند؛ گستره ئی که خود سطوح متفاوتی از پیچیدگی را داراست ( پیچیدگی – که نباید آن را با کیفیت خلط کرد- خود در مقام یک ارزش فرهنگی پدیدار می گردد و در نتیجه از عوامل جذابیت متن ادبی است). افزون بر این، خودبودگی ِ خواننده نیز ساختاری از نشانه های رمزگان بنیاد تلقی می گردد ودر نتیجه، خودبودگی منوط می شود به تکرار متنیت. دست کم بر این اساس ، می توان گفت که "بودن" به معنای رابطه ی کمابیش پیچیده ی مجموعه ای از کلیشه ها است.
یکی از مبنای درک رایج و امروزین متن، این فرض است که متن را باید فارغ از سرشت زبانی یا غیر زبانی آن، عنصری کاملا ًً قراردادی در یک نظام دلالتی دانست. این رهیافت متعاقبا ًً به ما نشان می دهد که هر عنصری که در اقتصاد نظام نقش مند نباشد نمی تواند خود را تجلی بخشد از آن جا که بر اساس ساختار گرایی برانیسلاو مالینوفسکی، یکی از کارکردهای اسطوره ، حفظ کارایی نظام اجتماعی است، درنتیجه، حقیقت وجودی و نامستور یک اسطوره – مثلا ً مسیحیت – را نمی توان در چار چوب یک متن مردم شناختی آشکار ساخت یا حتی درک کرد. یعنی مثلا ً یک شعر برای ورود به قلمرو علوم انسانی باید کارکردی از کارکرد های گفتمان های زبان شناختی ، روان شناختی و ایدئولوژیک به حساب آید.
به این ترتیب ، شعر قابل محاسبه می شود و می توان آن را با نظامی علی درآمیخت. پس برداشت امروزین از متن تلویحا ً به نظام منسجمی از مناسبات علت و معلولی اشاره دارد؛ مناسباتی که چیزها خود ، در مقام اجزاء اقتصاد ِ نهادین ِ امر از پیش شناخته شده (امر از میان رفتنی و مصرف شدنی) ، از آن استخراج می گردند . در این برداشت، امر ِ یکه و غیر قابل محاسبه و ناشناخته اساسا ً کنار گذاشته می شود. به این اعتبار، فهم ِ امروزین و شاخص متن متناسب است با فرو کاست فن آورانه ی همه چیز و بازنوشت آنها در اقتصاد پسامدرن تولید و مصرف .