سیاست، دانش مذاکره

گروه اینترنتی قلب من
 

 

مسعود افتخاری

• در یک مذاکره سیاسی به منظور رسیدن به تفاهم و همکاری، هدف حل و فصل موارد بغرنج، دست نایافتنی و درازمدت نیست. قصد ما این است که ببینیم همین امروز و در چه مواردی با یک جریان سیاسی می توانیم همکاری کنیم. از این رو ساده ترین و ملموس ترین حوزه های فعالیت را ترسیم و روی آنها صحبت کنیم ...

در نوشتار های پیشین، در مورد گفتگو به مثابه ابزار تفاهم بحث شد و به طور اجمالی از ساز و کار یک گفتگوی سازنده نوشتیم. در این قسمت به گفتگوهای سیاسی و الزمات موفقیت آنها می پردازیم.
پیش از ورود به بحث اصلی طرح دو پرسش کاربردی می تواند مسیر ذهن را هموار سازد.
۱- آیا جنبش آزادی خواهای کشور ما فی الواقع سیاسی است؟
۲- اگر پاسخ پرسش نخست مثبت باشد، آیا جنبش آزادی خواهی فاقد سیاست شفاف و روشن است؟
در جوامع تحت سلطه دیکتاتوری، سیاست و فعالیت سیاسی، بستری برای مبارزه، درگیر شدن و بر انداختن است. یعنی اجبارا و بنا به دلایل قابل توضیحی، مبارزه سیاسی در وجه سلبی آن جلوه برجسته تری دارد. این پدیده یک روند تحمیلی است. یعنی از آنجائی که استبداد بستر انتشار اندیشه و فضای دیالوگ آزاد و برخورد بی مانع آراء را مسدود می کند، عملا نمی توان به مذاکره پرداخت و یا پیرامون رفع بحران های سیاسی به گفتگو نشست. نتیجتا، جامعه وارد یک بن بست سیاسی می شود که فاقد راه حل مسالمت آمیز است. این که دیکتاتوری ها مجرای مذاکره و گفتگو را می بندند، دلیل روشنی دارد. مذاکره مستلزم تحمل یک هزینه مشخص و آن هم به رسمیت شناختن موجودیت سیاسی و حقوق مخالفین است. یعنی اگر یک رژیم دیکتاتوری با اپوزیسیون خود به گفتگو بنشیند، به این معناست که به آن اپوزیسیون یک هویت حقوقی و میدانی برای تنفس و مانور می دهد و همزمان می بایست از موجودیت فیزیکی و امنیت شهروندی آن نیز حفاظت کند. در نتیجه چنانچه مذاکره و یا مباحثه موضوعیت جدی و مردم پسند پیدا کند می بایست اپوزیسیون از یک آزادی و امنیت حداقل و امکانات رسانه ای قابل قبول برخوردار باشد. بی تردید هیچ دیکتاتوری از روی میل و اختیار به مخالفین خود فضای فعالیت و گفتگو نمی دهد. از سوی دیگر هرگاه عمر یک دیکتاتوری به درازا بکشد، فضای مسموم استبداد و فرهنگ مرتبط با آن، به تدریج به یک رفتار سیاسی رایج در درون اپوزیسیون هم تبدیل می شود و این ضایعه ای است که بیشتر در دیکتاتوری های درازمدت، بارز می شود یعنی رفتار استبدادی، از حاکمیت به مخالفین آن نیز سرایت می کند و به یک فرهنگ تبدیل می شود.
در جوامع دمکراتیک اما، سیاست دانشی است که بهره گیری از آن، به شناسائی و مدیریت اختلافات، برون رفت از بحران ها، برنامه ریزی و جستجوی راه حل ها منجر می شود. سیاست مجرای همکاری، دیالوگ و رای زنی و علم ادراه امور اجتماعی و سایر فعالیت های حوزه عمومی است. سیاستی که برخاسته از یک فرهنگ دمکراتیک است، میدانی می شود برای رقابت به قصد مشارکت هرچه بیشتر شهروندان. جامعه دمکراتیک و آزاد برای رسیدن به این هدف به تعدد احزاب و تکثر صداها و دیدگاه ها و برخورد آزاد اندیشه ها دامن می زند. چنین سیاستی حیات و بقای خود را در حضور آکتورهای مختلف و در یک پلورالیزم سیاسی می بیند که در آن همزیستی سالم تشکل ها و نیروهای در صحنه، تدوام زندگی سیاسی را تضمین می کند. در عین حال با این که تعدد احزاب و حضور آکتورهای سیاسی گوناگون به مراتب بیشتر است اما تنش ها و آنتاگونیسم سیاسی کمتر است. این که تنش ها بسیار نادر است به این معنا نیست که احزاب و سیاستمداران اختلافات را کاملا نادیده می گیرند و در هر موردی سازش می کنند. نیروهای سیاسی ضمن تاکید بر مواضع خود، در جستجوی مرزهای مشترک برای مذاکره و حل و فصل اختلافات به قصد دست یابی به اتحاد عمل هستند.
در جنبش آزادی خواهی ما با یک وضعیت استثنائی مواجه هستیم. با وجود تداوم دیکتاتوری به مدت بیش از سی سال، هنوز ضرورت برقراری یک دیالوگ فعال و هدفمند به قصد راهگشائی و برون رفت از بن بست کنونی، نتوانسته است خود را به مثابه یک واقعیت، در دستور کار فعالین سیاسی، به ویژه سازمان ها و احزاب  قرار دهد!
دلایل فراوانی این وضعیت را توضیح می دهند. بگذارید اشاره ای اجمالی به عوامل احتمالی آن داشته باشیم و سپس ببینیم چه می توان کرد تا این انجماد به پویائی تبدیل شود.

چرا گفتگوهای سیاسی ما ناکام و بی نتیجه می مانند؟
ریشه ای ترین دلیل را باید در نگاه ما به سیاست و تلقی ما از مخالفین و دگراندیشان سیاسی جستجو نمود. نگاه ما به قدرت سیاسی یادگار تلسط طولانی دیکتاتوری است که به یک بی اعتمادی گسترده دامن زده است. این فضا به نوبه خود به تضعیف باور ما به هرگونه همفکری و همکاری به منظور دست یابی به اقدام مشترک راه برده است. موارد زیر شاخص های روشنی از این دیدگاه و رفتارسیاسی مرتبط با آن هستند:

رقیب یا تهدید سیاسی؟
سیستم دیکتاتوری هر منتقدی را دشمن و یک تهدید فرض می کند. مخالفین دشمنانی هستند که موجودیت آن را تهدید می کنند. مخالفین دیکتاتوری، رقبای سیاسی آن نیستند بلکه کمر خود را بسته اند تا سرنگونش کنند. دیکتاتوری برای بقای خود هر نوع سرکوبی را مشروع می داند. به همین دلیل هم هست که جامعه پلیسی می شود و دستگاه های امنیتی عریض و طویل تأسیس می شوند. در چنین فضائی تلقی عمومی نیروهای درگیراین است که آن یکی در حال توطئه و تخریب و یا متهم ومظنون به انجام آن است. جامعه به دو صف تقسیم می شود که در یک سو طرفداران حاکمیت( خودی ها) و در سوی دیگرمخالفین نظام( غیرخودی ها) قرار دارند. این صف آرائی، جائی برای تنفس، گفتگو، مذاکره و مصالحه باقی نمی گذارد و بنابر این به سرعت به رویاروئی های خشونت آمیز و در همه موارد به جنگ مسلحانه کشیده می شود. این نگاه خصمانه و مملو از کینه، جامعه را به یک درگیری زیان بار و مصیبت آور می کشاند که جان های فراوانی را فدا می کند.
در اپوزیسیون  همین رفتار در رویاروئی نیروهای سیاسی با همدیگر نیز به وضوح مشاهده می شود. نوعی شکاکیت و بی اعتمادی سیاسی حاکم شده است. در این شکاکیت، اصل بر نیات منفی طرفین است. یک نیروی مفروض، سایر آکتورهای سیاسی را اگر نه الزمآ به مثابه دشمن اما یک نوع تهدید تلقی می کند. اگر نیروهای سیاسی مجاور ما، دشمن و یا تهدید باشند، معنایش این است که ما در مقابل آنها یک دیوار بلند دفاعی احداث می کنیم تا از گزند آنها در امان باشیم. این دیوار مانع رفت و آمد، گفتگو، چاره جوئی و یا هرگونه تبادل اندیشه و اطلاعات می شود. و چون میدان دید باز نیست، تاریکی و ابهام بر همه جا حاکم می شود. این تاریکی بار منفی شکاکیت را هرچه بیشتر تقویت می کند. از این رو هر نقدی از سوی مخالفین سیاسی، نه نشانگر دلسوزی و روشنگری که تلاشی درجهت آسیب زدن به ما، محسوب می شود.

نگاه سنتی به سیاست
به نظر می آید که ما در تعریف حوزه کاربرد سیاست مسئله داریم. سیاست مأموریت مشخصی دارد. اهداف آن باید روشن باشند. وظیفه سیاست تحقق یک فلسفه خاص و یا تطبیق واقعیت ها با آرمان ها نیست. حوزه عمل و فلسفه کاربردی سیاست دیدن واقعیت ها، شناسائی و مطالعه آنها و آنگاه تحلیل این واقعیت ها و رسم خطوطی است که به تغییر آنها به سمت یک وضعیت بهتر راه ببرد. یک سیاست موفق، به شدت زمینی و واقعگرا است.
در سی سال گذشته قواعد مبارزه سیاسی نه تنها در کشور ما بلکه در سراسر جهان تغییر یافته و پارادایم های زیادی عوض شده اند. شتاب تحولات بسیار بالاست و نه تنها جنگ سرد و بلوک بندی های سابق از اعتبار افتاده اند بلکه تحولات دنیای عرب نیز بسیاری محاسبات را به هم زده است. اما در جنبش آزادی خواهی ما تغییرات درخوری که همزمان و همگام با این تحولات باشد مشاهده نمی شود. شعارهای کهنه و نسخه های قدیمی بر سر در احزاب همچون بیرق های مقدسی در احتزاز است و گوئی چسبیدن به این باورهای کهنه و عملا بی استفاده، جایگزین خود مبارزه آزادی خواهی و اهداف ناظر بر آن شده است. این که سرخط های ایدئولوژیک و آرمان ها، یک مابه ازاء اجتماعی دارند و می بایست مرتبط با تحولات سیاسی در جامعه باشند، در حاشیه قرار گرفته است.
ما فکر می کنیم که دفاع از یک تئوری و یا باور ایدئولوژیکی می تواند جایگزین خود مبارزه برای رسیدن به اهداف ما شود. از این رو با این که هیچ ارتباط ملموس و روشنی بین شعارهای ما و دردهای واقعی مردم نیست، با این حال به طرح و تدوین این شعارها دل خوش کرده ایم! این نگاه به سیاست یک نیروی سیاسی مفروض را قبل از اینکه با میزان مشخص فعالیت های سیاسی اش محک بزند، آن را با تئوری هایش ارزیابی می کند. به همین سبب، در گفتگوهای سیاسی، کمتر نیروئی از راه و روش تحقق این آرمان ها و تئوری ها حرف می زند. ما کمتر می پرسیم که راه حل عملی یک نیرو برای یک مسئله ( مورد مناقشه) چیست بلکه اغلب می پرسیم: " آیا حزب شما این بند را می پذیرد؟! " دردیالوگ های سیاسی، بحث بر سر این است که کدام نیرو به اندازه کافی شعار می دهد و لیست آرزوهای کدام حزب طولانی تر است و این در حالی است که نسخه های قدیمی ما امروز دیگر کابرد چندانی ندارند. با این همه، هر نیرو خود را محق می داند که لباس داوری پوشیده و به دیگران در انقلابی گری و یا مبارزه برای رسیدن به این اهداف مبهم نمره بدهد و تعیین صلاحیت کند. بی تردید این رویکرد نه جدی است و نه سیاسی و در عمل، نه تنها به یک همگرائی سیاسی بلکه به حل هیچ معضل مشخصی نیز کمک نمی کند.

ترس از دیگران و یا ضعف خودباوری؟
ما در مرز گذاشتن، فاصله گرفتن و فرار از هم، استعداد بیشتری داریم تا جستجوی مشترکات، شناسائی شباهت ها و تلاش برای همزیستی سیاسی. این مشکل صرفا یک بی تجربگی سیاسی و یا دگماتیزم اعتقادی نیست، بلکه ریشه این همگریزی را می بایست در یک نوع خودکم بینی و عدم باور به هویت سیاسی خود جستجو کرد. به باور نگارنده، نبود یک پلاتفرم سیاسی شفاف، مشکلی است که همچون قرار گرفتن بر یک سکوی سست و لرزان، به اعتماد به نفس و جرأت ما برای ورود به یک همکاری و اعتلاف آسیب می زند . ما نمی دانیم دقیقا چه می خواهیم و لذا از این که قد بکشیم و رشد کنیم و به ویژه از حضور در کنار دیگران به شدت می ترسیم. ترس ما از عدم اطمینان به شعارها، برنامه ها و تحلیل های سیاسی خود ما ریشه می گیرد. می ترسیم که برنامه مشخصی نداشته باشیم واین تردیدی در ما ایجاد می کند که با نزدیک شدن دیگران به ما تقویت و تشدید می شود زیرا تصور می کنیم که دیگران، ما را جذب و ذوب خواهند کرد. از منظر رفتارشناسی، باید آن روی سکه این خودکم بینی را در یک حالت دفاعی روانی دید که در شکل یک خودبزرگ بینی، در تنظیم رابطه با همآوردهای سیاسی ما تجلی می یابد.

فقدان پاسخ اجتماعی
در فضای سیاسی دمکراتیک، هر نیروی سیاسی، بیان کننده مطالبات یک جایگاه اجتماعی و برخاسته از این جایگاه است. از این رو هر فعل و انفعال سیاسی به یک واکنش و پاسخ اجتماعی از سوی جمعیت حامی آن نیرو منجر می شود. هر نیرو ناچاراست جوابگوی انتقادات و به خصوص انتظارات مردم باشد. در یک فضای باز و همراه با رقابت سیاسی سالم، برنامه ها و شعارهای نیروها در قیاس با دیگر برنامه ها سنجیده می شوند. در چنین فضائی، نیروها و آکتورهای سیاسی ناگزیرند مسئولیت موضع گیری های سیاسی و گزینش تاکتیک های خود را بپذیرند و به پیامدهای آنها گردن بگذارند. اما متأسفانه در جنبش سیاسی کشور ما، عدم ارتباط با مردم، بخش خارج کشوری این جنبش را، به نوعی لاقیدی و نتیجتا سهل انگاری سیاسی کشانده است. ما از مردم گسسته و به همین دلیل از بازتاب اجتماعی برنامه ها و سیاست های مان در امان مانده ایم. هر نیرو به هر ترتیبی که مایل است رفتار می کند بی آن که بیمی از ریزش حامیان و یا واکنش پایگاه اجتماعی خود داشته باشد. و بی دلیل نیست که در غیبت مردم، نیروهای چندی در حال چانه زنی با رژیم و یا قدرت های بزرگ هستند. در این معادله، جای خالی مردم با روی آوردن به استبداد و یا قدرت های خارجی پر شده است. سیاست در بخش بزرگی از جنبش آزادی خواهی  بی رنگ و فاقد برنامه روشن است به این دلیل که مبنا را مردم و مطالبات آنها قرار نداده است. برای این بخش، قدرت سیاسی به هر قیمت یک هدف شده است و به همین سبب از منظر جامعه شناسی سیاسی( و نه یک رویگرد اخلاقی) بخش تعیین کننده این جنبش، از فقدان مشروعیت مردمی و سیاسی رنج می برد. آن بخش از جنبش آزادی خواهی  که رو به مردم دارد و در این سال های تاریک تداوم استبداد، بر اصول مردمی حاکم بر مبارزه سیاسی پای فشرده است، صدای ضعیفی است که در هیاهوی سودگران قدرت و همدستان استبداد و استعمار، گم می شود.
عوامل فرهنگی و اجتماعی دیگری هم رفتار سیاسی ناموفق جنبش آزادی خواهی  را توضیح می دهند که در این نوشتار مجال ورود به آنها نیست.

قواعد حاکم بر گفتگوهای سیاسی موفق
گفتگو و مذاکرات سیاسی به میزان زیادی از عناصر ضروری یک دیالوگ معمولی که در نوشتارهای قبلی ذکر شدند، پیروی می کنند. در گفتگوهای سیاسی موارد زیر می توانند راهگشا باشند:
فضای حاکم بر گفتگو مهمترین شرط موفقیت آن است

بیان شیرین حقیقت
یک ضرب المثل عربی می گوید:" اگر تیری از حقیقت شلیک می کنی، ابتدا نوک آن را با عسل آغشته کن"
اگر چه پذیرش حقیقت آسان نیست زیرا که "حقیقت تلخ است" با این حال، بیان آن می تواند با ملایمت و شیرینی توأم باشد. در اکثر گفتگوهای سیاسی ما، هرگاه احساس کنیم که حق با ما است، این حرف حق را مثل یک شمشیر تیز دولبه بر فراز سر مخاطب می چرخانیم و به همین دلیل فضائی از بیم و ابهام ایجاد می کنیم. بیان تند و پرخاشگرانه (ولو برای بیان حقیقت) راهبند تفاهم و پذیرش دیدگاهاست و این شیوه بیان بخشی از رفتار ماست که مستلزم باز نگری و تغییر است.

نشان دادن همدردی و تحمل
توجه نمودن به نگاه طرف مذاکره به مسائل و دیدن محذوریت های واقعی او، مستلزم توان درک محدودیت ها و تحمل نارسائی های سیاسی نزد اوست. مدارا و تحمل تفاوت ها بسیار مهم است. اگر تفاوتی نبود مذاکره هم معنی پیدا نمی کرد. تفاوت ها را ببینیم اما تقدیس نکنیم. در ورود به گفتگوها و در ادامه آنها بر مشترکات متمرکز شویم و تفاوت ها را در حاشیه بگذاریم. تفاوت ها الزاما دلیل عدم صلاحیت طرفین برای توافق نیست. تفاوت ها طبیعی و عامل تحول و تکامل هستند.
قبل از آغاز گفتگوی سیاسی در مورد پیچیدگی و کم و کیف مسائل مطرح شده به خوبی آماده شویم
سفر به خردمندی و رسیدن به کیفیتی که توان مدیریت اختلافات سیاسی را در ما ایجاد کند، راهی سخت و طولانی است. این سفر ما را از باورهای ساده در مورد مسائل بغرنج( مورد اختلاف) به درک عمیق تری از آنها رهنمون می شود و سپس ما را به یک سهولت در حل مشکلات که ناشی ازکسب دانش و اطلاعات در مورد طرف گفتگوست هدایت می کند. این دانش که در روند مذاکرات به دست می آید موجب می شود که مسائل مورد اختلاف را بیش از حد بزرگ نکنیم و در عین حال گفتگوها، ژرفای لازم را حفظ کنند. مسائل بزرگ را انسان های بزرگ حل می کنند. هم خود و هم طرف مذاکره را جدی بگیریم. به عبارت دیگر، نه خود و نه طرف مذاکره را دست کم گیریم.

هر سخن جائی و هرنکته مکانی دارد
هنر واقعی در سیاست این نیست که سخن درست را در زمان درست بیان کنیم بلکه پرهیز از بیان کلام نادرست در جائی است که نباید گفته شود. به سناریوی زیر توجه کنید:
شما در حال رفتن به گفتگو با حزبی هستید که می دانید به مسئله ملیت ها در کشور توجه کرده اما برای همزیستی هارمونیک و مسالمت آمیز این ملیت ها برنامه ای ارائه نداده است. حزب شما برای این معضل برنامه دارد. شما می خواهید به این ضعف در حزب رقیب اشاره کنید. دوگزینه زیر پیش روی شماست:
۱- به قصد همگرائی و نزدیکی:
به نظر ما حزب شما توجه تحسین برانگیزی به حقوق ملیت ها دارد. مسئله ملیت ها یکی از گره ای ترین عوامل تنش های سیاسی بوده است. ما تصور می کنیم که اگر توجه بیتشری به تنظیم رابطه اقوام و فرهنگ های مختلف در کشور داشته باشید، پلاتفرم شما چیزی کم نخواهد داشت. با این حال ما میدان های بسیاری برای همکاری می بینیم.
۲- با هدف پائین کشیدن و در موضع ضعف قرار دادن:
حزب شما مسئله ملیت ها را یک برجستگی بی مورد داده است بی آن که به تنظیم رابطه این ملیت ها با همدیگر توجه کرده باشد. در این مورد مشخص، متاسفانه مرز شما با نیروهای ناسیونا لیست تجزیه طلب مخدوش شده است. شما اگر به طور جدی در صدد همکاری با ما هستید نخست می بایست یک بازنگری در پلاتفرم سیاسی تان داشته باشید.
نیازی به توضیح نیست که شیوه بیان دوم، یکسویه، تحقیرآمیز وتوأم با بد بینی است که به یک اتمام حجت ختم می شود. این شیوه بیان، موجب به هم خوردن میز مذاکرات شده و گفتگوها را ناکام می گذارد.
هنر شنیدن و طرح پرسش های اشتیاق برانگیز
پیش از هر چیز تلاش کنیم هنر شنیدن را تمرین کنیم و پرسش های به موقع داشته باشیم: مثلا پرسش هائی ازاین قبیل " مهمترین مورد برای شما چیست؟" و یا " به من کمک کنید موضع شما را بفهمم. لطفا بیتشر توضیح دهید" و یا " اگر شما بودید به این موضوع چگونه می پرداختید. گزینش متفاوت شما چه می توانست باشد؟" و یا " چه تجربه عملی در این مورد دارید و آیا مدرکی برای مطالعه هست؟" و همچنین " آیا پیامد های ناخواسته ای در طرح ما می بینید؟"
شنیدن یعنی فهمیدن و نه صرفا دریافت فیزیکی صدا. فهم دقیق مواضع طرف گفتگو وطرح پرسش های تشریحی و گره گشا، نشان می دهد که شما به گفتگوها، توجه داشته و برعناصرکلیدی تمرکز کرده اید. پرسش های به موقع، اشتیاق مخاطب را برای ادامه گفتگوها بر می انگیزد.

قادر باشید اشتباهات خود و جریانتان را مجاز بدانید و آنها را بپذیرید
نسبی دیدن قضایا، آن روی سکه واقعگرائی سیاسی است. یک فرد یا جریان سیاسی هرگاه که در میدان عمل اجتماعی باشد، بی تردید مرتکب اشتباه خواهد شد. این اشتباهات طبیعی را که در ذات کنش سیاسی نهفته هستند گناهان کبیره ندانیم. هر جریان سیاسی می تواند به آنها دچار شود. اشتباهات را بپذیریم و بیش از حد عمده نکنیم. از سوی دیگر نفی اشتباهات مبرهن ما موجب می شود که ما بر باورهای نادرست که ریشه این اشتباهات هستند، پای بفشریم و چنین اصرار بی موردی، پویائی ما را به یک انجماد سیاسی تبدیل می کند. نپذیرفتن اشتباهات در ذات خود نوعی مجازات کردن خود است. با پذیرفتن اشتباهات مان نسبت به خود بخشنده باشیم. این نگاه به عملکرد خود، موجب تقویت روحیه ملایمت و سازگاری در برخورد با خطاهای طرف مذاکره نیز می شود.

گفتگو از موضع برابر
ما دردیکتاتوری زندگی کرده ایم و به همین سبب، همواره در معرض تحکم، امر و نهی و دریافت احکام ظالمانه و مجازات های غیر عقلانی و حق کشانه بوده ایم. حیات سیاسی ما همزاد و همراه سرکوب، تحقیر و بستن دهان ها و صدا ها بوده است. از بالای سر ما حرف زده اند و کسی ما را به عنوان شهروندان واجد حقوق اجتماعی به بازی نگرفته است. از این رو زمانی که با یک فرد یا جریان سیاسی وارد گفتگو می شویم در یک سرزمین آسیب دیدهِ، آسیب پذیر، دردناک و حساس قدم می گذاریم. ببرهای احساسی خفته و افکار منفی یادگار دوران سرکوب مقابل ما هستند. باید هر کلمه را در ترازوی خرد و احساس سنجید و به شیرین ترین شیوه بیان داشت.
از برخورد یکسویه و به اصطلاح از موضع بالا پرهیز کنیم ولو این که حزب چند هزار نفری ما با یک فرد تنها وارد مذاکره می شود. برخورد توأم با احترام و نزاکت، مختصات اخلاقی و رفتار سیاسی حزب ما را فرا می برد و ارتقاء می دهد. تواضع سیاسی ناشی از توانمندی سیاسی و اعتماد به نفس یک جریان است.

از خوش خلقی و رفتار نرم امتناع نکنیم
نه هنری کیسینجر و نه وینستون چرچیل الگوهای ایدئولوژیکی ما در سیاست هستند اما هنر مذاکره نزد این دو شخصیت مشهور سیاسی، موضوع بررسی های روان شناسی سیاسی و قواعد حاکم بر مذاکرات مهم بوده است. هم کیسنجر و هم چرچیل به شوخی کردن و ذکر مثال های خنده آور( به ویژه در مورد خودشان) مشهور هستند. انعطاف و نرمش در سپردن و گرفتن امتیازات سیاسی، هنر برجسته این دو شخصیت است. چرچیل در یکی از مذاکراتش برای این که ضمن بغرنج دانستن موضع طرف آن را بخشا بپذیرد، به مثالی ازمادر زنش متوسل می شود و فضای تنش آمیز مذاکرات را با خنده حضار به یک جو دوستانه تبدیل می کند. او می گوید:" باور کنید مادر زن من یک کابوس دوست داشتنی است نه به خاطر اخم های مادر زادی و دائمی اش بلکه به خاطر سوپ های شور او که من بیچاره ناچارم هر بار که در منزلش هستم نوش جان و ضمنا از آن تعریف کنم. باور کنید الان دیگر به این سوپ شور معتاد شده ام" وقتی که حاضرین یکسره می خندند، چرچیل تقاضای یک استراحت ده دقیقه ای می کند و در حاشیه جلسه در فضای غیر رسمی تری به مذاکره می پردازد.(
۱)

جای استراتژی و تاکتیک را عوض نکنیم
در یک مذاکره سیاسی به منظور رسیدن به تفاهم و همکاری، هدف حل و فصل موارد بغرنج، دست نایافتنی و درازمدت نیست. قصد ما این است که ببینیم همین امروز و در چه مواردی با یک جریان سیاسی می توانیم همکاری کنیم. از این رو ساده ترین و ملموس ترین حوزه های فعالیت را ترسیم و روی آنها صحبت کنیم. درب ائتلاف ها در کشورهای آزاد و دمکراتیک بر این پاشنه می چرخد. متاسفانه در جنبش آزادی خواهی ما مسائل صد سال آینده مهمتر از بحران های جاری ارزیابی می شوند. با وجود طرح شعاری " همکاری موردی" و " اتحاد مشروط" و ادعاهائی از این قبیل عملا در زمان مذاکره، برمسائل بلند مدت و ایدئولوژیک بیش از یک معضل جاری و مشخص اصرار ورزیده ایم و با غلطیدن در وادی جدل های روشنفکری و بی ارتباط با مشکلات جامعه ما؛ شانس تکوین یک اتحاد پایدار را سوزانده ایم. این یک برخورد غیر سیاسی زیان آور است که سبزی و بی تجربگی کل جنبش آزادی خواهی را به نمایش می گذارد. در این مورد با قدری تفاوت همه ما سهم مشترکی در ایجاد جنین فضائی داریم. فضائی که در آن کمتر کسی خودی است و با کمتر جریانی می شود گفتگو کرد و دقیقا به همین دلیل این جنبش از درون، با خود و از خود بیگانه شده است.

(ادامه این نوشتار به زودی منتشر می شود)

زیر نویس:
۱- این درجه از نرمش و انعطاف در چرجیل که یک افسر بود و سپس وزیر جنگ شد شگفت انگیز نیست. او نویسنده ای توانا و اندیشمندی قابل بود و به همین دلیل موفق به دریافت جایزه نوبل در ادبیات شد. همین پویائی او را به نخست وزیری و مدیریت یک امپراتوری رساند. او عملا از فراز و نشیب های زیادی عبور کرده و دریافته بود که سرانجام هر درگیری یک مذاکره مسالمت آمیز است. دریغا که بسیاری از سران احزاب ما( و بی تردید نه همگی آنها) در اتخاذ مواضع خود تا آنجا انعطاف ناپذیر باشند که حتی یک دیالوگ با رقبای سیاسی خود را هم مجاز ندانند.

 

 

 


 
گروه اینترنتی قلب من