مرگی که پایان دیکتاتوری نخواهد بود
شیر زارعی قنواتی
• اینکه لیبی جدید پول دارد، نفت دارد و از حمایت غرب برخوردار است تنها بخشی از داستان می باشد چرا که این لیبی ملت – دولت مدرن ندارد، زیرساخت لازم جهت نهادسازی ندارد و مهم تر از همه اینکه وحدت نظر برای ایجاد یک حاکمیت دمکراتیک و برقراری انظباط در بین شبه نظامیانی که مدعی پیروزی می باشند را فاقد می باشد ...
روز پنجشنبه ۲۰ اکتبر تاریخ منطقه خاورمیانه و شاخ آفریقا با سقوط شهر "سرت" و کشته شدن سرهنگ "معمر قذافی" و پسرش "معتصم" به دست شورشیان لیبی و با همکاری نزدیک ناتو، شاهد حذف یک دیکتاتور در چارچوب بازی شطرنج دیکتاتورمنشانه از نوع دیگری بود. با توجه به اطلاعاتی که به تدریج از سوی منابع معتبر بین المللی و ویدئوهای آماتور توسط شاهدین عینی منتشر شده است، قذافی و پسرش معتصم ابتدا توسط شورشیان دستگیر شده اند و در کمترین زمان ممکن اجساد تیرخورده ی آنان رویت می شوند. اخبار ضد و نقیض در خصوص چگونگی دستگیری و کشته شدن قذافی با پخش این ویدئوها و اظهارات "نیکلای سارکوزی" مبنی بر اینکه کاروان حامل سرهنگ ابتدا توسط جنگنده های فرانسوی بمباران گردید، تا حدود زیادی نمای تاریک سناریو را به نقطه ی روشن صحنه نمایش کشاند. هم چنین اظهارات متناقض اعضاء و رهبران شورای انتقالی لیبی نیز در این بین نقش مشخصی را ایفاء می کرد که از همان ابتدا حدس زده می شد که این داستان ناگفته های خاص خود را دارد. در یک طرف کارگردانان و بازیگران داخلی و خارجی صحنه شادمان از نقش خود و حاصل گیشه یی این نمایش، هلهله شادی سر می دادند و از طرف دیگر تماشاچیان به فراخور درک خویش از سناریو هر کدام با دست گذاشتن بر ابعادی از صحنه، بعضی هیجان زده و بعضی متوهشانه به عاقبت تاثیر نمایش می اندیشیدند. این رخداد تاریخی و تبعات آن به خصوص عملکرد ناتو فراتر از قطعنامه ۱۹۷٣ شورای امنیت سازمان ملل متحد، تبدیل شهر سرت به زمین سوخته، قتل قذافی و پسرش بعد از اسارت و تناقض گویی های رهبران شورای انتقالی به نوعی بازتولید دیکتاتوری و خشونت در ساخت جدید سیاسی خواهد بود. تجربه یک دهه ی گذشته در منطقه نشان داده است که این رویه همان سیکل معکوس تاریخی می باشد که هرگز به دمکراسی ختم نمی شود. هم چنین با چیدمان قطعات پازل لیبی در طی ۷ ماه گذشته می توان به این نتیجه رسید که با توجه به حضور آلترناتیوی گروه های شبه نظامی اسلامگرا در کنار ساخت قبیله یی این کشور، غرب غولی را از چراغ جادو رها کرده است که در آینده بازگرداندن آن به چراغ همانند مورد افغانستان تقریبا دست یافتنی نخواهد بود. هر چند که به طور رسمی محافل بین المللی تاکنون تحت تاثیر اظهارات تکنوکرات هایی چون "مصطفی عبدالجلیل" رئیس شورای انتقالی و "محمود جبرئیل" نخست وزیر موقت لیبی قرار داشته اند اما داده های میدانی و واقعیات عینی این نکته را اثبات می کند که اسلامگرایانی چون "عبدالحکیم بالحاج" فرمانده نظامی طرابلس و تندروهای شورای نظامی مصراته و بنغازی حرف آخر را می زنند. نحوه قتل معمر قذافی و معتصم نشان می دهد که شبه نظامیان تحت فرماندهی شورای انتقالی در یک اقدام هماهنگ و قبلا برنامه ریزی شده ماموریت داشته اند که مانع از زنده به اسارت گرفتن قذافی و معتصم و بعدا محاکمه عادلانه آنان شوند. این موضوع با توجه به همکاری های نزدیک سرهنگ با رهبران غرب و همدستی بسیاری از رهبران شورای انتقالی با حکومت قذافی در گذشته که می توانست در جریان هرگونه محاکمه علنی بسیاری از ناگفته های پشت پرده را علنی کند، این ظن را بیش از پیش تقویت می کند. شادمانی سقوط و مرگ یک دیکتاتور شاید ساده ترین شکل واکنش به یک رخداد سیاسی – اجتماعی تلقی شود در صورتی که تجربه تغییرات ساختاری در منطقه خاورمیانه و شاخ آفریقا آن هم به صورت مسلحانه و قدر قدرتی شبه نظامیان سلفی و اسلامگرا نشان داده است که "حاشیه" ناخوشایند همواره بر "متن" آرمانی چربش داشته اند. نهادینه شدن دمکراسی و نظام دمکراتیک در لیبی پس از قذافی به جهت داده های عینی نه تنها هیچ چشم انداز مثبتی را به دست نمی دهد که حتی می توان ادعا کرد که حداقل در کوتاه مدت هیچگاه رنگ واقعیت به خود نمی گیرد. حتما اکثر مخاطبان این مطلب تاکنون از دریچه ی دوربین و گزارشات تصویری خبرگزاری های جهانی بارها صحنه های نبرد و حتی نمایشات تصویری شورشیان را مشاهده کرده اند که هم در شکل و شمایل و هم در شعارهای هیستریک خود انسان را به یاد لحظه ورود مجاهدین افغان و در مرحله بعد هجوم شولاپوشان جنبش طالبان به کابل می اندازد. قذافی به این دلیل توسط قطعنامه تنبیهی شورای امنیت قرار گرفت که خشونت بی حدی را در مورد مخالفان خود به کار برد و در محاصره شهر مصراته با توپ، تانک و هواپیما آن را در هم کوبید. حال از این اپیزود به اپیزود شکنجه، قتل و دستگیری خشونت بار حامیان وی، سیاهپوستان آفریقایی بومی و غیربومی ساکن در لیبی و هم چنین ساختمان های ویران شهر سرت توسط شبه نظامیان شورای انتقالی و اذعان ناتو به ۹۶۰۰ مورد بمباران هوایی علیه اهداف نظامی و اقتصادی لیبی اگر بدون جانبداری نگاه شود این واقعیت اثبات می شود که در ادبیات خشونت فقط جای بازیگران عوض شده است. گزارشات رسمی سازمان ملل متحد و کمیساریای حقوق بشر این سازمان قبل و بعد از کشته شدن قذافی مشخص می کند که شکنجه، دستگیری و قتل مخالفان توسط شبه نظامیان شورای انتقالی لیبی دست کمی از عملکرد خونبار رژیم قذافی نداشته است. اگر قذافی به خاطر حضور مخالفان مسلح خود در مصراته این شهر را محاصره و در هم کوبید مخالفان وی نیز به بهانه حضور بازماندگان رژیم قذافی و مقاومت آنان در شهرهای سبها، بنی ولید و سرت همین رویه را در پیش گرفته و سرت را به ویرانه یی تبدیل کردند. دو ماه محاصره کامل سرت و اجازه ندادن به گروه های امداد بین المللی جهت رساندن کمک به غیرنظامیان در این شهر انتقام بسیار شنیع تری نسبت به محاصره مصراته بوده است. قذافی یک دیکتاتور بود اما هرگز از نمایش و هتک حرمت اجساد مخالفان خود استفاده تبلیغاتی نکرد چرا که می دانست هرگونه هتک حرمت انسانی نه تنها موجب اعتبار نمی شود که بازخورد آن در افکارعمومی سندی بر سبعیت و بی اعتباری خویش است در صورتی که هم اکنون جسد وی در یک قصابی در شهر مصراته به بدترین شکل ممکن توسط شبه نظامیان حاکم به یک شوی تبلیغاتی تبدیل شده است. دفاع تلویحی رهبران شورای انتقالی چون محمود جبرئیل مبنی بر اینکه این اقدام برای آن است که مردم می خواهند از مرگ قذافی مطمئن شوند نیز نه تنها از بار مسئولیت آنان نمی کاهد که خود گواهی بر تایید چنین کاری می باشد. تمام گزارشاتی هم که توسط خبرگزاری ها در حد تمسخر و اثبات ترسو بودن قذافی منتشر می شود خلاف نقض بی طرفی در خبررسانی می باشد چرا که وی بر عهد خود بر ماندن در لیبی و مردن در سرزمین خود وفادار ماند. دشمن را بر اساس مستندات و حتی گمان می توان جانی، خائن، دزد و فاسد خطاب کرد اما تحقیر و هتاکی دروغین دشمن بیش از هر چیز ناشی از تایید این واقعیت است که شخصیت "برآمدگان" چندان بهتر از آن "سرآمدگان" نخواهد بود. شورشیان لیبی را به تجربه ۷ ماه گذشته و ترکیب نیروهای درون ساختارهای شبه نظامی و سیاسی آن هرگز نباید در راسته ی انقلابیون دسته بندی کرد به این دلیل ساده که انقلاب تلاشی برای احقاق حق، کسب آزادی، عدالت اجتماعی و تغییر بنیادین ساختار قبلی به مسیر انسانی و عادلانه جدید خواهد بود. تصویر واقعی وضعیت جدید لیبی با نگاه بدون غرض به دو تصویر ضمیمه این مطلب بهتر قابل درک است که در یکی صف مستقبلین خانم "هیلاری کلینتون" وزیر امور خارجه آمریکا قبل از سقوط شهر سرت را نشان می دهد که به صف شدگان بالحاج و هم قطارانش می باشند و دیگری که جسد نیمه عریان قذافی در سردخانه یک قصابی سوژه گرفتن عکس یادگاری می شود. جدا از تمامی مسائل زشت و زیبای کنونی در طی تحولات لیبی، واقعیت این است که صفحه جدیدی در تاریخ این کشور گشوده شده است. با مرگ دیکتاتور و سقوط آخرین سنگرهای مقاومت حامیان قذافی تازه اولین مرحله از این روند پرمخاطره آغاز شده است. بنا به درخواست روسیه، شورای امنیت سازمان ملل متحد قرار است تا با صدور یک قطعنامه وضعیت جنگی در این کشور را پایان یافته تلقی کند و هم چنین بر اساس اظهارات "آندرس فوگ راسموسن" دبیرکل پیمان ناتو ماموریت این سازمان در لیبی به نام "مدافع متحد" در تاریخ ٣۱ اکتبر پایان یافته تلقی می شود. این مرحله دقیقا همان گردنه یی خواهد بود که نشان می دهد میراث داران جدید، اتحاد ناهمجوش خود را چگونه مدیریت می کنند و دورنمای لیبی آزاد در افق چه تصویری را ترسیم می کند. از هم اکنون سازهای ناکوک تکنوکرات های غربگرا و شبه نظامیان اسلامگرا ارکستر سمفونیک کنونی را تبدیل به تکنوازی هم زمان نوازندگانی کرده است که هر یک تنها می خواهند که صدای ساز خود را طنین انداز کنند. اتفاقا شتاب تحولات لیبی آن چنان جهشی است که زمان چندانی برای حدس و گمان لازم نخواهد بود، میراث داران بسیار زودتر از انتظار زیاده خواهانه سهم خود را طلب می کنند. بحران لیبی تازه وارد فاز جدید خود می شود که می توان گفت خداحافظ دیکتاتور مرده، سلام به لیبی بالحاج ها و شبه نظامیان اسلامگرا و اختلافات قبایلی. بسیاری به واسطه نفت لیبی و حضور ناتو در این مناقشه امیدوارند که سیر رویدادها مسیر ناخوشایندی نپیماید اما تجربه عینی و واقعیات میدانی در کفه دیگر این ترازوی گمانه زنی چیز دیگری را نشان می دهد. پاسخ به این سوال که لیبی بعد از دیکتاتوری قذافی به کدام سمت می رود هر چند در دنیای سیاست چندان کار عاقلانه یی نمی باشد ولی به نظر می رسد که هر سمتی که برود حداقل در کوتاه مدت نشانی از دمکراسی نخواهد داشت و پرهزینه خواهد بود. نبرد برآمدگان برای تثبیت قدرت خود به جهت تناقض شورای سیاسی و شورای نظامی با همدیگر که در یکی تکنوکرات ها حرف اول را می زنند و در دیگری سلفی ها، نیروهای قبایلی و اسلامگرایان یک دوگانه ی پارادوکسیکال را شکل می بخشد که تضاد منافع جناح های قدرت کانون محوری آن می باشد. این تصور که قذافی در دوران زمامداری ۴۲ ساله خود با اختلاف افکنی بین قبایل موجب تفرقه ملی می گردید و هم اکنون تمام قبایل حول محور اتحاد و مبارزه راه همزیستی را یافته اند به همان اندازه به دور از واقعیت است که نشناختن بافت قبایلی جهان عرب و به خصوص بادیه نشینان لیبی می توان چنین توهمی را ایجاد کند. در لیبی بعد از سرنگونی "ملک ادریس" همواره یک مبارزه پنهان بین شرق و غرب این کشور وجود داشته است که حتی در دوران قذافی نیز نمود داشت و در بزنگاه تحولات جدید شرقی هایی چون ژنرال "یونس" و عبدالجلیل هوای بنغازی به سرشان زد. بحث های درونی شورا تا آنجا که به بیرون درز کرده است تاکنون حول این موضوع که نیمی از وزارتخانه های کشور به بنغازی منتقل شود خود می تواند نشانه یی از این گسست پنهان باشد که در آینده زخم های آن سر باز خواهد زد. اینکه لیبی جدید پول دارد، نفت دارد و از حمایت غرب برخوردار است تنها بخشی از داستان می باشد چرا که این لیبی ملت – دولت مدرن ندارد، زیرساخت لازم جهت نهادسازی ندارد و مهم تر از همه اینکه وحدت نظر برای ایجاد یک حاکمیت دمکراتیک و برقراری انظباط در بین شبه نظامیانی که مدعی پیروزی می باشند را فاقد می باشد.