علي پيام از اولين داستان نويساني است كه به همراه خيلي از فرهنگيان
مطرح امروز، در دنياي مهاجرت دست به قلم برده و داستان را بدون اينكه
كدام پيشكسوت قهاري راهنمايش باشد، در كنار همنسلان خود ياد گرفته
است.
رادیو صدای آلمان در سلسله "یک آفرینشگر، دو
دیدگاه" به معرفی تعدادی چند از شاعران و نویسندگان معاصر افغانستان می
پردازد. این برنامه به کوشش نعمت حسینی، نویسنده و پژوهشگر افغان تهیه
می گردد. در این سلسله کوشش می شود تا کوتاه به زندگی آفرینشگران
پرداخته شده و آثار آنها توسط دو منتقد بررسی شود. البته رادیو صدای
آلمان پذیرای نقد و نظر سایر منتقدین نیز می باشد
قطعهاي از بهشت، اولين مجموعه داستان علي پيام
است كه در سال 1382 از طرف انتشارات عرفان، تهران، منتشر شده و هشت
داستان كوتاه را در خود جاي داده است. بايد يادآوري نمود كه "قطعهاي
از بهشت" در سال 1383 برنده جايزه يلدا در تهران گرديد. اين نوشته اگر
چند ديرهنگام به نظر ميرسد، اما شايد اين روش درست باشد كه ميتوان يك
اثر هنري را در هر زماني نقد و تحليل كرد و از آن حرفي به ميان آورد.
البته اثر هنري هم بايد اين امكان را به همراه داشته باشد و به عبارتي،
تاريخ مصرف نداشته باشد؛ كه قطعا مجموعهي پيش روي ما از اين قبيل
نيست.
علي پيام از اولين داستان نويساني است كه به
همراه خيلي از دوستان هنرمند خودش و فرهنگيان مطرح امروز ما، در دنياي
مهاجرت دست به قلم برده و داستان را بدون اينكه كدام پيشكسوت قهاري
راهنمايش باشد، در كنار همنسلان خود ياد گرفته و دردها و گفتمانهاي
اجتماعي خودش را در قالب فرم داستاني ارائه داده است.
قطعهاي از بهشت درست است كه اولين مجموعه
داستان علي پيام است، اما همه داستانهاي كوتاه ايشان را در بر نگرفته
است و در حقيقت گزينشي است از بسياري داستانهايي كه در تاريخ داستان
نويسي خودش نوشته است.
با تمام اين كم و كيفي كه ذكرش آمد، ميشود از
چند زاويه نگاهي به سوي قطعهاي از بهشت انداخت:
1. طرح و درونمايه،
2. شكل و ساختار،
3. بومي گرايي،
4. مسأله گويش.
طرحها و درونمايه
در قسمت درونمايهي مجموعه داستان قطعهاي از
بهشت، شايد قبل از اينكه ديدهباشي، اين تصور پيش بيايد كه حرفي از
جنس زمانهاش را در ميان كشيده و آن حرف نيست مگر حكايت جنگ و
دربهدريهايي كه جامعه و نسل امروز ما از آن رنجها بردهاند. ولي
وقتي كه مروري بر اين داستانها داشته باشي، فهميده ميشود كه حرف از
جنس زمانه هست ولي نه آنچنان كه فكرش ميرفت؛ يعني در سطح لايههاي
بيروني، بلكه در قطعهاي از بهشت، لايههاي پنهان اجتماعي رخ
مينمايد؛ لايههاي پنهاني كه ميتواند در هر جامعه و نسلي قابل تكرار
و ايجاد باشد.
به عبارتي؛ در قطعهاي از بهشت، نويسنده هم
فرزند زمانهاش هست و هم فرزند زمانهاش نيست. نيست از اين روي كه علي
پيام از نسل جنگ به حساب ميآيد؛ نسلي كه با تمام مشكلات انقلاب
افغانستان دست و پنجه نرم نموده و به گونهاي پيامدهاي آن كابوس
دهشتناك را به دوش كشيده است. لذا در اين گيرودار اين انتظار زياد كلان
به نظر نميرسد كه حرفي از اين جنس در قطعهاي از بهشت زده شده باشد و
روزنهاي باشد رو به تحولات اجتماعي و سياسيي كه دامنگير مردم
زمانهاش شده است. اما وقتي قطعهاي از بهشت را ميگردي، هيچ رد پايي
از اين تحولات به چشم نميآيد و انسانها و كاركترهايي كه در قطعهاي
از بهشت نفس ميكشند و كنش و واكنش دارند، فارغ از همهي اين اوضاع و
احوالاند؛ گويي در سرزمينشان هيچ تحولي رخ نداده است.
فرزند زمانهاش هست از آن روي كه بالاخره انسان
هنرمند در ساحت كلان فكري و اجتماعي نفس ميكشد و لايههاي مختلف
اجتماعي را مينگرد. از سوي ديگر، هنرمندان به شكل همساني فكر نميكنند
و هركسي به دردي دل ميبازند و بيان آن را ضرورت گفتاري و نوشتاري خودش
قرار ميدهند ولو دور از انتظار نگاه بيروني ديگران باشد. از اين روي
است كه علي پيام در قطعهاي از بهشت بيشتر نگاه دروني به اوضاع و
احوال اجتماعي نموده تا نگاه بيروني؛ طبق معمول و مطابق انتظار.
علی پیام، نویسنده مجموعه داستان «قطعه ای از
بهشت»
به هر تقدير، در مجموعهي قطعهاي از بهشت هم به
زندگي شهري و هم به زندگي روستايي و قبيلهاي پرداخت ميگردد. مثلا
دغدغه و مشكلات دانشجويي كه به سر كلاس درس نميرسد. نه ماشين گيرش
ميآيد و نه با دوچرخه موفق ميشود مدت چند روزي به دانشگاه برود، در
داستان "دوچرخه". زندگي پير مرد عريضه نويس پيش محكمه حكومتي كه ماشين
مدرن و انسان جديدي جاي او را ميگيرد و يك چرخشي نسلي و كاريي نسلا
بعد نسلٍ و يا همان آلترناتيف اتفاق ميافتد، در "عريضه نويس پير".
همچنين مردي مدرني كه با دوست دخترش اداي فيلسوفها را در ميآورد و به
دنبال انسان كامل ميگردد و در ميدان شهر معركه ميگيرد تا توسط پوليس
دستگير ميشود، داستان "ديوژن".
از اين سه داستان مجموعه كه بگذريم ديگر با
درونمايهي يكدستي روبهروييم و دغدغهها، كنش و واكنشهايي كه از جنس
زندگي روستايي و اتفاقاتي افتاده در آن هست. مثل پسري كه ميخواهد فضاي
وهمآلود باغي در روستا را، عليرغم ممانعت پدر و مادرش، كشف نمايد، و
در آخر هم كشف ميكند، داستان "باغ". دال، كاركتري كه عشق گاو بر سر
دارد و روزي صاحب گاو ميشود، اما پيش از آن هم و حالا بازهم اداي گاو
را از خودش در ميآورد و در آخر مردم ده جمع شده گاوش را ميكشند ولي
باز هم "دال" پوست گاو مرده را ميپوشد و بوووو ميزند، داستان "دال".
نازل كربلايي كه زمين فرضي بهشتي را به مردم ميفروشد و از اين راه
پولي به جيب ميزند، داستان "قطعهاي از بهشت". سگ زرد ضامن ميميرد و
او را سر تپهاي برده خاك ميكند و فردايش آوازه مياندازد كه مزاري
كشف نموده، مردم هجوم آورده آن را زيارت ميكنند، و اين نيز باعث سوء
استفاده از عقايد مردم ميگردد، "مكان مقدس"، و عشق سوداگري كه در عبور
و مرور مكررش از دياري، عاشق دختر ضامن ميگردد، داستان "سوداگر دوره
گرد".
آنچه كه درونمايهي قطعهاي از بهشت، به شكل
نظاممند، به جز در بعضي از داستانها، مطرح نموده است، نگاه
اعتراضآميز نسبت به سنت و زندگي روستايي هست. سنت و زندگي روستايي نه
از آن روي كه بنفسه زشت و مشكلآفرين است، بلكه از اين جهت كه در
اينگونهاي از زندگي انسانهاي شيادي يافت ميشوند كه از عقيده و
سادگي ديگر انسانها سود ميجويند. طرح اين فكر و اعتراض به اين شيادي،
در داستانهايي همچون "قطعهاي از بهشت" و "مكان مقدس" به خوبي بيان
شده است؛ زياني كه در اين دامنه فرهنگي، خود نويسنده آن را از نزديك حس
كرده و هنرمندانه به خوانندگان انتقال داده است.
ساختار
مجموعه داستان قطعهاي از بهشت نسبت به فرم
داستاني ميتواند از چند ويژگي برخوردار باشد:
الف) همه داستانهاي مجموعه قطعهاي از بهشت، از
ساختار همسان و يكدستي برخوردارند. داستانها داراي ساختار پيچيده
نيستند و همهاش به شكل خطي و كلاسيك روايت ميشوند. زمان در داستانها
جابهجا نشده؛ روايت از جايي آغاز ميشود، زماني ميگذرد و در موقعيتي
پايان ميپذيرد. اين گونهاي از روايت نشان ميدهد كه نويسنده زياد در
قيدوبند نوآوريهاي ساختاري نبوده و تلاش نكرده كه راههاي مختلف و
تكنيكهاي مختلفي را و زاويه ديدهاي متفاوتي را تجربه نمايد؛ مثل
بسياري از نويسندگاني كه سعي ميكنند از همه امكانات ساختاري و روايي
بهره ببرند. سعي نويسنده اين بوده كه بعضي از واقعيتهاي طرح شده در
داستانها را با زبان رسا و ساده و با روايت يكدست، به خوانندگانش
ارائه نمايد. اين گونه روايت در داستان، هم ميتواند حسني داشته باشد؛
از اين روي كه خواننده ميتواند به شكل ساده و روان مفاهيم طرح شده در
داستان را بفهمند، خصوص اينكه خوانندگان كشور ما، البته اگر داستان
بخوانند، با ساختار پيچيدهي روايتي آشنايي ندارند و ممكن است روايت
پيچيده گيجكننده باشد.
اما سطح فكر خواننده نميتواند توجيهي براي
نويسنده باشد. نويسنده، به هرحال، اين وظيفه را همواره بر دوشش احساس
مينمايد كه بايد به سمت ساختارهاي نو داستان در حركت باشد و
نوآوريهاي زباني و ساختاري را به ارمغان بياورد تا ادبيات يك سرزمين
در فرايند تكاملي قدم بردارد، ولو خوانندگان در زمانهاي گيج شوند و به
برداشت روشن و آساني نسبت به درونمايه و ساختار داستان دست نيابند.
ب) از لحاظ ساختاري، اگر يك تقسيمبندي كلي
داشته باشيم، ميتوان گفت داستانهاي "دوچرخه" و "ديوژن"، از
داستانهاي معمولي اين مجموعه به حساب ميآيد. در داستان دو چرخه،
روايت بسيار سينهكش و كسل كننده است. اين خاصيت به خاطر عدم تعليق
كوبنده در داستان رخداده است. به عبارتي، نويسنده در اين داستان چيزي
را مهم تلقي نموده كه چندان مهم نيست. يعني به دانشگاه رسيدن ميتواند
امكانپذير باشد، اوج اين مهمنمايي و مشكلتراشي زماني است كه كاركتر
دانشجو با دوچرخه نيز موفق نميشود به دانشگاه برسد و ترافيك آنقدر
سنگين است كه همه گذرگاهها را مسدود نموده است؛ كه اين مشكل را
خوانندهي اثر نميتواند باور نمايد.
علی پیام کیست؟
«قطعهای
از بهشت»، رفتن به جنگ نابالغی
داستان "ديوژن" هم تا حدودي شعاري به نظر
ميآيد، به اين معني كه شخصيت به گونهاي نشان داده نشده كه چنين
حرفهاي كلان فلسفي از دهانش بيرون برآيد و اين حرفها بيشتر تزريقي
به نظر ميآيد. ديگر اينكه شهري كه داستان در آن اتفاق ميافتد بايد
يك شهر غربي باشد نه شرقي، چون مردم در مقابل كردار كاركتر اصلي و دوست
دخترش هيچواكنشي نشان ندادهاند، بلكه تماشا ميكنند و نظريه ميدهند
آنهم بسيار روانشناسانه، جامعهشناسانه و حقوقي. اين كه گفتهآمد،
بيان از ضعف داستان نيست، بلكه ميتواند داستان در چنين شهري اتفاق
بيفتد، اما اينكه كاركترها در آخر به دست پوليس بازداشت ميشوند،
نشان ميدهد كه در يكي از همين شهرهاي شرقي باشد و اين پارادوكس در
اين داستان لاينحل باقي ميماند.
از اين دو داستان مجموعه كه بگذريم، بقيه
داستانهاي قطعهاي از بهشت، از ساختار محكمي برخوردارند. همانگونه كه
گفته شد، اگر چند روايتها خطي پيش رفته است، اما از استحكام روايتي و
نوي برخوردار است و صحنههاي بسيار زندهي داستاني و توصيفاتي نزديك به
واقعيت زندگي اجتماعي به شكل نمايشي در بسياري از داستانها به وجود
آمده است. همين تصاوير و توصيفها ميتواند به عنوان يك شاخصه نويسندگي
براي علي پيام به حساب بيايد و سبكي فردي براي داستانهاي ايشان، كه به
بعضي از نمونههاي آن اشاره ميگردد:
«پير مرد بايسكل را به درخت، آن طرفتر زنجير
كرد. سپس صندوق حلبي را از ترك بايسكل زور زور آورد، كنار ميز و چوكي
كهنه گذاشت. پيت روغن زنگزده را جابهجا كرد و رويش نشست...» (عريضه
نويس پير، 21)، «روي تپه انگار مردم ميخزيدند و ميلوليدند. انگار روي
تپه آدم كاشته بودهاند و رنگهاي سفيد، شيرچايي، الوند، ايشيل و انواع
رنگها...» (مكان مقدس، 88)
ج) از ويژگيهاي ديگر ساختاري اين مجموعه
ميتوان به تعليق موجود در بعضي از داستانها اشاره نمود. تعليق روايتي
در داستان "باغ" بيش از همه خودنمايي ميكند. در داستان باغ پدر و
مادر سلمان، شخصيت اصلي داستان، نميگذارد پسرشان درون باغ رفته از
نزديك ببيند. آنها، بنا بر باور سنتي، فكر ميكنند كه باغ نفرين شده و
طلسم شده است. اگر هركسي آنجا برود به همان نفرين دچار خواهد شد. ولي
"سلمان" شخصيت اصلي داستان، ميخواهد هرطوري شده بايد به باغ رفته آن
را از نزديك ببيند. اين گونه روايت خواننده را پابهپاي خودش پيش
ميبرد. خواننده داستان را دنبال ميكند تا ببيند سلمان داخل باغ
ميرود يا خير؟ و ديگر اينكه در باغ چه چيزي هست كه نبايد آنجا رفت؟
همين تعليق در جايي از داستان "عريضه نويس پير"
نيز آفريده ميشود؛ آنجا كه پير مرد را به اداره ميبرد و مرد پشت
صندلي ميگويد تو با پارتي آمدهاي ولي همه عريضههايت پر از
اشتباهاند و مردمان بسياري را محكوم نمودهاي. اين صحنه طول ميكشد با
تداعيهايي كه پير مرد از صف و نحوهي كارها و قهوهخانه دارد. پير مرد
منتظر ميماند كه چه ميشود. خواننده نيز در اين قسمت پابهپاي شخصيت
پيش ميرود و همين دلهره را دارد كه چه خواهد شد؟
همينگونه است تعليق در داستان "مكان مقدس"؛
آنجا كه نازل كربلاي از حقه ضامن خبر ميشود و ميداند كه اين بنا
"مزار" نيست، بلكه سگش را در آنجا خاك كرده است؛ و اين آگاهياش را به
ضامن گوشزد مينمايد. بعد از آن ضامن نيز دلهره پيدا ميكند كه چه
خواهد شد، از سوي ميداند كه نازل كربلايي زمين دروغين به مردم و به
خودش فروخته است، و از سويي باز نگران است كه نشود همه چيز را به خلق
بگويد و كار را خراب نمايد تا اينكه نازل كربلاي با او همپيمان
ميشود براي سوء استفاد از مردم به بهانه مزار، و بعد ميبينيم كه با
داروغه يكجا شده فايدهها را از چنگ ضامن نيز در ميآورد.
بومي گرايي
ميگويند داستان ميتواند به همان اندازه قابل
طرح در سطح جهاني باشد كه از ويژگيهاي بومي و خصوصيت فرهنگي ملت و
سرزمين خاصي برخوردار باشد. بنابراين ميتوان علي پيام را از
بوميگراهايي برشمرد كه توانسته است به جزئيات فرهنگي خودش توجه خاصي
نشان بدهد، به همان اندازه كه تحولات كلان سياسي و اجتماعي را ناديده
گرفته است.
نويسنده قطعهاي از بهشت، كه خود، زندگي را در
دامن جامعه روستايي و سنتهاي اجتماعي آغاز نموده است توانسته به خوبي
از سوژههاي ناب بومي با درونمايههاي كلان فرهنگي و بار معنوي استفاده
نمايد. از اين روي، مجموعه داستان قطعهاي از بهشت، به جز
داستانهاي دوچرخه، عريضه نويس پير و ديوژن، كه در فضاي شهري اتفاق
ميافتد، بقيه همهاش در فضاي روستا رخ ميدهد؛ از قبيل داستانهاي
دال، باغ، مكان مقدس، سوداگر دورهگرد. از سوي ديگر، نويسنده با توجه
به تسلط كامل نسبت به لهجه و امكانات زباني و ابزاري مناطق مركزي،
توانسته صحنههاي نزديك به واقع و واقعيت زندگي بومي را خلق نمايد و از
تصنع به دور بماند؛ كه ميتوان اين خصوصيت را از نقطه قوتهاي اين
مجموعه به حساب آورد.
مسأله لهجه و تعادلبخشدن به آن
يكي از مشكلات نويسندگان مناطق مركزي افغانستان،
مسأله لهجهي زباني است. در اين مناطق زبان فارسي بسيار با لهجهي
شكسته تلفظ ميشود. نويسندهاي كه برخاسته از اين مناطق باشد و با آن
لهجه زبان را آموخته باشد، يك مقدار مشكل مينمايد كه با لهجه ديگر
داستان بنويسد. از طرف ديگر شخصيتي كه در داستان مطرح ميشود، بايد
همان خصوصيت را دارا باشد كه در واقعيت اجتماعي ميتواند داشته باشد.
از سوي ديگر، نويسنده مركزي نميتواند با آن لهجه داستان بنويسد؛
چونكه براي داستانهايش محدوديت خواننده را به همراه ميآورد. لذا
بهترين راه ممكن اين مينمايد كه حد تعادل را رعايت نمايد، اگرچه
متناقض با تعريف شخصيتپردازي است.
علي پيام در مجموعه داستان قطعهاي از بهشت
توانسته است اين حد تعادل را رعايت نمايد؛ به شكلي كه از سوژههاي بومي
بهره برده است و براي بيان آنها از زبان فارسي رسمي سود جسته است.
البته اين همهي مسأله نيست، ميبينيم كه در داستانهاي اين مجموعه
واژگان و اصطلاحات بسيار بومي، نه ديالوگها، بلكه در اصل متن روايي
داستانها راه يافتهاند؛ كه حتي نسبت به همه خوانندگان حوزه زبان
فارسي نيازمند پاورقي است. واژگاني از قبيل لخشوم (صاف)، پايچينك (تند
تند)، بوغوس (قهر و خشمگين)، بياو نيست، (بي غلّ غش نيست)، قول و
قيصر، (زيرورو)، خونده (صاحب) و....
ولي اين واژگان در بسياري از موارد آنقدر به جا
در ساختار زباني جاي گرفتهاند كه از روي كل صحنه داستاني فهميده
ميشود چي را ميخواهند بگويند. البته اين شكل وقتي قوت بيشتري
ميگرفت كه از مترادفات آنها نيز استفاده ميگرديد.
با آرزوي توفيق بيشتر براي نويسنده.
نویسنده: حسين حيدربيگي
ویراستار: عارف فرهمند
منبع: دویچه وله
|