نويسنده
Alexandre COCKBURN
برگردان:
منوچهر
مرزبانيان
نبرد با نژادپرستي، پيکار با جو ايدئولوژي زدۀ جنگ سرد، يا عليه جامعه
شيداي
مصرف: در سحرگاه سال هاي دهه
۱۹۶۰،
گروه هاي تندرو در ايالات متحده رو به فزوني
نهادند. در ميان آنها جنبش «دانشجويان خواستار جامعه مردمسالار» به
موفقيتي دست
يافت که انتظار آن نميرفت. مانيفست آنها که پنجاه سال پيش انتشار يافت،
همچون سند
مرجع «فرهنگ متقابل» ستيهنده آمريکائي جا افتاده است.
ژوئن
۱۹۶۲،
«پورت هورون»
(Port Huron)،
شهرکي در يک ساعتي شمال ديترويت.
«دانشجويان
خواستار جامعه مردمسالار»
(Students for a Democratic Society)،
نخستين
نشست خود را برگزار کردند. اين گروه تندرو، نيروي برکشانندۀ جنبش هاي
معترض سال هاي
دهه
۱۹۶۰
شد: نبرد با نژاد پرستي، شوريدن بر حنگ ويتنام و گسترده تر از آن،
گسلاندن
جوانان از اجماعي که بر سر جنگ سرد پديد آمده بود [در کارنامه اين حنبش
به يادگار
مانده است]. آنروزها پيله اي که مرامي عقيدتي تنيده بود، اذهان را فلج
کرده و
نيروهاي چپگراي آمريکا، اتحاديه هاي کارگري، کليساها و دانشگاه ها را
وادار به
زيستن در وحشت پاک سازي ها به عزم کمونيست زدائي، به سردمداري سناتور
Joseph McCarthey [◘]
ساخته بود. «دانشجويان خواستار جامعه مردمسالار» هنگام نشست خويش
مانيفستي با عنوان کمابيش پرطُمطُراق «بيانيه "پورت هورون"» منتشر
ساختند (۱).
ديباچه اين بيانيه
که «تام هايدن»
((Tom Hayden [¤]
دانشجوئي از دانشگاه ميشيگان
نگاشته بود بر بيداري به ويژه دير هنگام وجدان نسلي اشاره داشت که
برداشت هائي
آخرالزماني
(apocalyptique)
بر آن نقش بسته بود (بندهاي آغازين بيانيه را در پايان
متن ببينيد): در سال
۱۹۶۲،
آسيب هاي ويرانگر
ستيز شرق و غرب، در واقع ديگر مطلب بکر
و تازه اي نبود. پانزده سال از فرمان «هري ترومن» رئيس جمهور ايالات
متحده داير بر
نظامي کردن اقتصاد مي گذشت؛ دوازده سال پيش از آن مربيان نظامي پنتاگون
در هندو چين
پياده شده بودند و هشت سال مي شد که چکمه هاي امپرياليسم آرزوي هرگونه
اصلاحي در
گواتمالا را زير پاشنه هاي خود لگدکوب مي کردند. در سال
۱۹۶۱ «دوايت
آيزنهاور» کاخ
سفيد را با هشداري ترک کرد که همچنان مشهور مانده است: «مابايد مراقب
تصاحب خواسته
يا ناخواسته نفوذي نامقبول به دست مجتمع نظامي– صنعتي باشيم. بيم رشد و
نمو قدرتي
غاصب با ابعادي فاجعه بار براستي وجود دارد و به سماجت برجاي خواهد
ماند.
(...)
بايد هوشيار اين مخاطره (...) نيز باشيم که سياست عمومي کشور در بند
نخبگان علمي و
فن سالار گرفتار آيد (۲).»
از سال
۱۹۵۶
يخ هاي جنگ سرد در دانشگاه «برکلي» در ايالت کاليفرنيا آغاز به ذوب
شدن کردند: دانشجويان در اعتراض به اجبار شرکت در جلسه هاي آموزش نظامي
در پرديس
دانشگاه، دست به اعتصاب غذا زدند. روياروئي تا سال
۱۹۶۲
و تا زماني ادامه يافت که
شوراي اداري دانشگاه سرانجام حق را به شورشيان داد.
Joe Paff
دانشجوي پيشين علوم
سياسي، جو تحميقي را بياد مي آورد که در چرخش سال هاي دهه
۱۹۶۰
بر «برکلي» فرمان مي
راند: «عصر ترکتازي طبقات متوسط بود، با شلوارهائي به رنگ خاکي، سگک
هاي درشت
کمربند و پيراهن هاي تا گلو دکمه خوردۀ مدل آکسفورد که درست به يونيفرم
مي ماندند.
افسران ذخيره مأمور آموزش ما، تمام دانشجويان پسر را وا مي داشتند که
هفته اي يکبار
لباس نظامي بپوشند. (...) دانشگاه، گوئي براي پيشي جستن در محافظه
کاري، تصميم
گرفته بود که دانشجويان نمي بايد در باره موضوعاتي بي ربط با زندگي در
پرديس گفتگو
کنند و لازم است که آنها را از گزند "آشوب برانگيزان بيروني" حفظ کرد.»
در ماه مه
۱۹۶۱ «ملکم
ايکس» را براي برگزاري کنفرانسي دعوت کردند. به روايت
Paff «مديريت
دانشگاه با توضيح آنکه بيم آنست که "ملکم ايکس" دانشجويان را به اسلام
بگرواند با دعوت از وي مخالفت مي کرد. با اينهمه در آخرين لحظه ما
توانستيم او را
بياوريم، اما بدون کوچکترين اعلام عمومي و به تالار کوچکي که فقط صد و
شصت جاي
نشستن داشت. جو الکتريکي حاکم بود. "ملکم ايکس" فوق العاده ترين
سخنراني بود که تا
آنوقت ديده بودم. او زندگي ما را جاودانه دگرگون کرد. وقتي پرسشي از وي
مي کرديد،
همان پرسش را با خيره نگريستن در چشمانتان به تکرار باز مي گفت، سپس به
پاسخ بر مي
آمد. خيلي زود حضار را وحشتي برداشت که پرسش هاي ابلهانه اي از او
بپرسند. سياه
پوستان که همگي کنار هم نشسته بودند، هنگام ترک تالار حتي نگاهي هم به
ما
نيانداختند. يک ماه بعد، نيمي از آنها همان سخنان "ملکم" را از بر، بر
زبان مي
راندند.»
چنين بود که از چند سال پيش از آن پيشنهادهائي که در بيانيه «پورت
هورون»
گنجانده بودند در حلقه محافل چپگراي آمريکائي پخته مي شد و به بار مي
نشست. اما در
ميان خروارها متوني که در آن روزگار انتشار مي يافت، فقط آن متن پر
توان تر از
ديگران، دلهره و نگراني جوانان خرده بورژوائي را بيان مي داشت که عزم
خويش را جزم
کرده بودند تا خويشتن را از «همرنگي با جماعت» مرگبار سال هاي دهه
۱۹۵۰،
رها سازند.
همان «همرنگي با جماعتي» که مثلا، استادان را وا ميداشت که از ترس آنکه
ديگران آنها
را کمونيست بيانگارند در پناه هزار گونه احتياط کاري سر به سلامت برند.
مانيفست «پورت هورون» وحشت از تنهائي و بيگانگي از خويشتن را بيان مي
داشت.
فراتر از اقرار به باورهاي ترقيخواه، محور آن شکوفائي فردي، آرزوي تحقق
بخشيدن به
خويشتن خويش بود –مضموني که آن روزها باب طبع و پسند مردم بود و موفقيت
کتاب هاي
Paul Goodman
روان درمانگر آنارشيست و يکي از مبتکران مکتب
«Gestalt
درماني
[▫]»
حکايت از آن داشت. بي ترديد يکي از مشهورترين آثار نامبرده در ميان
جوانان معترض دو
سوي آقيانوس اطلس، با نام «رشد يافتني پوچ» (۳)
به مبارزان جنبش «دانشجويان خواستار
جامعه مردمسالار» الهام بخشيده بود.
فصلي از آن کتاب با عنوان «جامعه پيشاروي»، تصويري از گروه دانشجوياني
را به دست
مي داد که مأموريتي براي خود باز مي شناختند تا از نوميدي و يأسي پرده
بردارند که
در زير دستمزد آرام بخش طبقه کارگر پنهان بود، و خلا هستي خويش را
بنمايانند که با
شستشوي اتومبيل و گزينش خانه ييلاقي نمودي داشت. گوئي حتي اتحاديه ها
هم به دام
دلمردگي همه گير افتاده بودند: رهبران اين اتحاديه ها که دستنوشته هاي
۱۸۴۴
کارل
مارکس را نخوانده بودند، ناتواني خويش را از تشخيص انواع بي خويشتني و
بيگانگي از
خود مي نماياندند، مهمي که «دانشجويان خواستار جامعه مردمسالار» بدان
همت گماشته
بودند.
با اين حال، بيانيه «پورت هورون» معضل اقتصادي را تنها در چند پاراگراف
سرهم
بندي کرده بود. نويسندگان بيانيه در ديباچه آن آشکارا مي گفتند که
«شماري در ميان
ما در زيست آسوده شان چشم به راه عوايد باز نشستگي خويش اند». در پي آن
آمريکا را
چونان ملت مرفه و ثروتمندي توصيف مي کردند که تعدادي مردم فقير به
حاشيه رانده اي
که روز را باري به شب مي رسانند، خاطرش را برآشفته است. چنين چشم
اندازي امروزه به
اقليمي آرماني (اتوپي) مي ماند. خوشبيني که از آن بيانيه برمي تراويد
نشان از آن
دارد که نويسندگانش، به رغم تذکارهاي نخستين خويش در باره پايان عصر
زرين آمريکائي،
درک درستي از سرشت پر تلاطم سرمايه داري نمي داشتند.
فقدان روشن بيني و هشياري در اين زمينه، در ميان اقتصاد دانان آن عصر
رواجي
بسيار گسترده داشت. هفت سال پس از پيش بيني هاي «پورت هورون»، طبقه
کارگر آمريکائي
–دست
کم، خوشبخت ترين بخش سفيد پوست آن– به قله تاريخي رفاه دست يافت.
بيشترين
ميزان پاداشي که در نظام سرمايه داري به لحاظ حقوق و دستمزد مي توانستي
چشم داشت،
در اتومبيل هاي بزرگ با تزئينات پر زرق و برق، اتومبيل دوم براي همسري
که کار نمي
کرد، دستگاه هاي برقي خانه پرکن، برخورداري از بازنشستگي، پوشش درماني
و بيمه
درماني سالمندان
(Medicare)
تجلي مي يافت. سپس، از آغاز سال هاي دهه
۱۹۷۰،
در پس هر
«
اصلاحاتي» اين کشور نعمت و وفور، به سراشيب فروپاشي بيشتري در مي غلتيد.
بيانيه «پورت هورون»، در بخشي با سرفصل «بديلي در برابر ناتواني»، از
زبدگان
رهائي يافته اي در ميان دانشجويان ياد مي کرد که در ميانه اقيانوسي از
مادي گرائي و
تسليم، مواضعي استراتژيک را بر پهنه تمامي سرزمين از آن خود کرده اند.
چگونه مي
توان اوضاع را تغيير داد؟ «در سراسر کشور چپگرياني فعال در دبيرستان ها
و دانشگاه
ها، مي توانند همپيمانان خويش را بيدار کنند» – اما به راستي اين
«همپيمانان» چه
کساني بودند؟ نويسندگان بيانيه به دقت از آنان
نام نمي برند. اين چپگرايان «مي بايد
احساس ناتواني و بي اعتنائي حاکم را سمت و سو دهند تا مردم بتوانند به
ريشه هاي
اجتماعي و اقتصادي دشواري هاي شخصي خود پي برند. (...) دستيابي به قدرت
سياسي از
بستر همکاري راستيني در گستره محلي، ملي و بين المللي، ميان چپگرائي
جديد جوانان و
جوامع همپيماني مي گذرد که رو به رهائي خويش دارند.»
امروز با نگاهي به گذاري پنجاه ساله مي توان به تصريح ساده انگارانه اي
ريشخند
زد که چيزي آسان تر از «چيرگي بر اتم» و ساختن هزاران نيروگاه هسته اي
براي عرضه
انرژي بيکران و ارزان نمي ديد. اعتقاد بر آنکه ديوار برلين و جنگ سرد
پديده هائي
جاودانه اند نيز به نظر هوشمندي و روشن بيني شاياني نمي نمايد. «صنعتي
کردن جهان»
را هم نويسندگان بيانيه نشاني از «بزرگ منشي» مي پنداشتند و مي گفتند
که ايالات
متحده مي بايد مهربانانه فن آوري خويش را با ديگران قسمت کند.
نبود استمرار و روندي پيوسته
به رغم اين رگه هاي ساه لوحي، مي بايد تأثير بيانيه «پورت هورون» را بر
کهنه
کاران و کارکشتگان چپگراي آمريکائي سنجيد.
Michael Harrington
و
Irving Howe،
دو تن
از نويسندگان ترقيخواه عضو گروه «روشنفکران نيويورک» (۴)،
به باور آنکه خرده گيري
نويسندگان مانيفست از جنگ سرد تهديد شوروي را دست کم گرفته بود با آنان
به مخالفت
برخاستند. اين ستيز و روياروئي ماندگار شد: از يک سو مريدان کارکشته
برتري الگوي
آمريکائي صف کشيده بودند؛ از ديگر سو نسلي در اوج جوش و خروش که در
پايان دهه
۱۹۶۰،
ايالات متحده را به چشم نيروي امپرياليستي مي نگريست که به همان اندازه
اتحاد شوروي
زيانبار بود.
جنبش «دانشجويان خواهان جامعه مردمسالار» در سال
۱۹۶۹
از هم پاشيد، اما نقش آن
به لطف مسئولان پيشيني که همواره مراقب دلسوز تاريخ نگاري خاص خود بوده
اند از غبار
دهه ها گذر کرده و در يادها مانده است، گيريم که آنها نقش خويش را به
گزاف نمايانده
باشند. در اين رهگذر بخت کمتري به جنبش هائي مانند يوزپلنگ هاي سياه
[•] روي آورد:
رهبران اين نهضت سياه پوستان را که پليس به زندان انداخت يا کشت
نتوانستند روايت
نبردهاي خويش را در کتاب هاي تاريخ بنگارند. وانگهي سير حيات حرفه اي
«تام هايدن»
بي ترديد سهمي در بازشناسي کنوني از گذشته جنبش «دانشجويان خواهان
جامعه مردمسالار»
ادا کرده است: در سال
۱۹۶۴
نويسنده بيانيه «پورت هورون» در محله هاي فقيرنشين
«نيوآرک»
در «نيوجرسي» مبارزه مي کرد؛ او چند سال بعد، پيش از پيوستن به حزب
دموکرات و گزينش به نمايندگي مجلس ايالتي کاليفرنيا، همراه با همسرش
«جين فوندا»،
بازيگر سينما، رهسپار هانوي شده بود
...
طي شش ماه گذشته، جنبش اشغال «وال استريت»، اردوگاه هاي خود را تا
برچيده شدن
وحشيانه و خشن آنها به دست پليس در سرتاسر کشور، از «نيويورک» تا
«اوکلاند»،
پراکنده بود. پنجاه سال پس از گردهمائي «پورت هورون»، نمي توان از
فقدان تداوم فکري
و سازماندهي ميان دو دوره اي يکه نخورد که تاريخ اجتماعي آمريکا را رقم
زده اند. نه
فقط نخستين نوشته هاي کارل مارکس، بلکه همچنين انديشمنداني چون «فرانتس
فانون»،
«پائولو
فره ايره» يا «گونار ميردال» [°] به ايده هاي سياسي جنبش «دانشجويان
خواهان
جامعه مردمسالار» الهام بخشيده بودند. اما در جنبش اشغال «وال استريت»
هيچ نشانه اي
از چنين الهاماتي را نمي توان بازيافت، بي ترديد از آنرو که سر برداشتن
اين جنبش به
طور تنگاتنگي به از دست رفتن قدرت نسبي ايالات متحده و زوال چپگرائي
سنتي وابسته
است. در حالي که دانشجويان «پورت هورون» خود را روشنگراني پرتو افکن بر
تيرگي هاي
گسترده خشنودي آمريکائيان از خويش مي پنداشتند، اشغالگران وال استريت
کسوت نمايندگي
۹۹%
مردم کشور را بر خود مي پسندند. ديروز
۱%
از جمعيت کشور پيشروان بودند؛ امروز
آن يک درصد قدرتي است که بايد به زير کشيد.
◘
سناتور جوزف ريموند مک کارتي (۱۹۵۷-
۱۹۰۸)
رئيس کميسيون تفتيش عقايدي بود که
در سال هاي سياه دهه
۱۹۵۰
به آزار و منع و طرد اهالي فرهنگ و هنردر ايالات متحده،
به اتهام وابستگي به انديشه هاي چپ مي پرداخت. (م)
¤ Tom Hayden (۱۹۳۹)،
کنشگر سياسي و اجتماعي سال هاي دهه
۱۹۶۰
در ايالات متحده
که براي احقاق حقوق مدني و در نفي جنگ مي کوشيد. (م)
▫
روشي در درمان روانپريشي و آشوب هاي رفتاري که به واکاوي تجربه هاي
«اينجا و
اينک» و مسئوليت فرد مي پردازد. (م)
•
جنبش
Black Panthers
را آمريکائيان افريقائي تباري در سال
۱۹۶۶
در دفاع از
سياه پوستان عليه دولت ايالات متحده بنياد نهادند. مرام آن احقاق
مساوات واقعي
اقتصادي و اجتماعي و سياسي فارغ از نژاد و جنسيت، به شيوه هاي قهرآميز
بود. (م)
°Frantz Fanon (۱۹۶۱-
۱۹۲۵)
–
روانپزشک و نويسنده انقلابي و استعمار ستيز اهل
مارتينيک، سرزمين ماوراء بحار فرانسه. با دو کتاب «پوست سياه و صورتک
هاي سفيد»
(١٩۵٢)
و «نفرينيان خاک» (١٩۶١)
نامبردار شد؛
Paulo Freire (۱۹۹۷-
۱۹۲۱)
–
آموزگار
برزيلي و نظريه پرداز نامدار تعليم و تربيت که مي گفت آموزش تنها
يادگيري طرز
خواندن واژه ها نيست بلکه خوانش جهان نيز هست که لازمه آن آموختن
وجداني انتقادي
است. او در سال
۱۹۶۴
به دست کودتا گران کشورش به زندان و تبعيد گرفتار آمد؛
Gunnar Myrdal (۱۹۸۷-
۱۸۹۸)
–
سياستمدار، جامعه شناس و اقتصاد دان سوئدي، برنده جايزه نوبل
۱۹۷۴
که به دليل پژوهش هايش در مسائل نژادي در ايالات متحده شهرت يافت. (م)
پي نوشت ها:
۱-
ارجاعي تلويحي به اعلاميه استقلال ايالات متحده.
۲-
سه روز بعد، جان فيترجرالد کندي، هنگام پذيرش زمامداري، ميراث لفظ
پردازانه
سلف خويش را به پاي خود نوشت. اما «مجتمع نظامي – صنعتي»، در مسيري گام
بر نمي داشت
که از ميان برخيزد، بلکه برعکس گسترش هم مي يافت. کندي همّ خود را بر
جبران «تأخير
آمريکا» در زمينه موشک هاي قاره پيما گماشت –تأخيري واهي، زيرا در سال
۱۹۶۰
اتحاد
شوروي فقط چهار فروند از اين نوع موشک ها را در اختيار داشت.
۳-
Growing up absurd،
که در سال
۱۹۶۰
انتشار يافت، طولي نکشيد که يکي از پرفروش
ترين کتاب ها در ايالات متحده شد؛ پيش از آنکه گونه اي موفقيت در چندين
کشور
اروپائي (آلمان - ايتاليا) نصيبش گردد. درعوض اين کتاب در فرانسه هنوز
به چاپ
نرسيده است.
۴-
گروه روشنفکراني که در ميانه قرن بيستم پديد آمد. اينان ماکسيسم و
انتقاد از
اتحاد شوروي را در هم آميختند.
«وجدان
هاي آزردۀ ما»
گزيده هائي از بيانيه «پورت هورون»
«ما
به نسلي تعلق داريم که در گونه اي آسايش پرورش يافت و امروز در دانشگاه
نامنويسي کرده؛ نسلي که با نگراني به جهاني مي نگرد که به او ارث رسيده
است. هنگامي
که ما کودکي بيش نبوديم، ايالات متحده مرفه ترين و نيرومند ترين کشور
جهان بود:
تنها کشوري که به بمب هسته اي دست يافته، همو که از جنگ مدرن رنج و
آسيبي کمتر از
ديگران ديده بود؛ کشوري معمار بناي سازمان ملل متحد که ما مي انديشيديم
وظيفه دارد
نفود و هيبت غرب را بر سرتاسر گيتي بگستراند.
(...)
و آنگاه، در حين بزرگ شدن، راحتي و آسايش ما را رخدادهائي برآشفتند که
بسيار
آزاردهنده تر از آن بودند که ناديده بگيريمشان. زجر مکارانه و خفت آور
انسان به دست
انسان، که نبرد عليه تعصب و تحجري نژادپرست در جنوب از آن پرده بر مي
داشت، بسياري
از ميان ما را بر آن داشت که مهر سکوت را بشکنيم تا به ميدان عمل گام
بگذاريم.
فرمانروائي نفس گير جنگ سرد که بمب هسته اي نماد آن بود، ما را آگاه
ساخت که خود
ما، دوستانمان و ميليون ها تن «انسان ديگر» که وجود انتزاعي آنها به
واسطه دستخوش
خطر بودن مشترکي با ما گره خورده است، هر آني ممکنست جان ببازيم.
(...)
رفته رفته که اين واقعيات و واقعيات ديگر بر ما مي تاختند و وجدان هاي
ما را مي
آزردند و تبديل به مسائلي مي شدند که به سرنوشت ما گره خورده بودند،
چشم هاي خويش
را بر تعارض هاي برآشوبنده اي گشوديم که با سرشت آمريکاي ما درآميخته
است.
(...)
اين احساس راهبر عمل ماست که مبادا ما آخرين نسلي باشيم که از لذت
زيستن
برخورداريم. با اينهمه ما در اقليتيم: اکثريت بزرگ مردم ما تعادل
ناپايدار جامعه و
جهان ما را چونان چرخ و دنده هائي مصون از خطا و جاويدان مي
انگارند.»
|