درِ خیری به روی خود واکن
می نشین وانگهی تما شاکن
.....
گر که داری هوایِ زن گیری
گرکه ازجانِ خویشتن سیری
آن روش های کهنه رفته زیاد
خواستگاری غلامی داماد
پشت هم هفته هابه هرخانه
وزدن بهرِ بردگی چانه
شال وانگشتر ومجالسِ چند
دورِ دختر شگفتنِ اسپند
خانچه ها روزِ عیدها بردن
تن به حرفِ خوشویِ خوددادن
نوکرم چاکرم غلامِ توام
گوش برزنگِ صبح وشامِ توام
ازپدرزن زدن دوتاسیلی
دیدنِ زن به صد تِتلّیلی
.....
دگرآن داستان سر آمده است
روشِ تازه وتر آمده است
آنچه اکنون به کار می باید
دختران راشکار می باید
......
عشقها رنگِ دیگری دارد
هرکسی دوست دختری دارد
تلفونهای دستی آمده است
لحظه ی اوجِ مستی آمده است
چندروزی دروغ می باید
قصه ی بی فروغ می باید
عاشقم عاشقِ نگاه توام
ای پری چهره خاکِ راهِ توام
وعده ی ما وتو به رستوران
وندرآنجا نشستن وپیمان
........
حرف مفت وگزاف می باید
خنده ها تابه ناف می باید
سخن از طمطراقِ ویلا گو
گاهی زینجا گهی از آنجا گو
تاشو درامِ پوفها دختر
هرسخن راکه سرکند کن پر
دلِ معشوقه را ازوبَسَتان
آنچنانی که خودشود حیران
باورت نیست امتحانش کن
راهیِ شهرِ آسمانش کن
هی بخند وبگو زهرجایی
بعد ازان کن ازوتمنایی
قلب اورا به حیله کن تسخیر
چون شود رامِ تو به مفتش گیر
کام خود رابگیر وزود بَپر
غنچه ی تازه را بکن پرپر
باچنین حیله ای جوانِ سلیم
به خودت می کنی ورا تسلیم
می شود همسرت به مفت وبه جفت
این روش را کسی برایم گفت
حرف امروزِ مردمان این است
چه کنم گوشت ارکه سنگین است
دلِ وجدان ما سیاه شده
جانِ من چاه عینِ راه شده
مثلِ اهلِ زمانه می باید
درپیِ آب ودانه می باید
ای پسر پشتِ گپ چه می گردی
رخت بسته ازین جهان مردی
حیله منشورِ روزگارشده
فصلِ پاییز نوبهارشده
دلم از غصه محشری دارد
آسمان رنگِ دیگری دارد
پایِ فکرت اگر چه لنگیده
گرکسی راهِ دیگری دیده
پس مرا نیز رهنمایی کن
فکرِ تعمیرِ بی حیایی کن
من که هرچه جهیده ام هرسو
گه شدم چون پلنگ وگه آهو
خود ندیدم ازین روش بهتر
گرتورا شد پیامِ من باور
........
نورالله وثوق
|