روسپی

 

 

سلام!

روسپی ها فقط تن شان را می فروشند و آن هم اکثر مواقع از روی مجبوریت.

اما خیلی از ما ها ایمان، وجدان، شرافت، عزت و غرور های مان را به لیلام می گذاریم، بدون آنکه هیچگونه مجبوریتی داشته باشیم.

پس هیچ کس را بر کس دیگری فضلیت نیست مگر اینکه عملش صالح باشد.

این گفته ها از زبان یک زن و شاید هم یک روسپی زیباتر به نظر می رسد اما من نه زن استم و نه روسپی.

اشتباهات و غلطی هایم را ببخشید. ادعای شعر گفتن و شاعری ندارم. فقط می خواهم (امیدوارم) گلوی فریادی باشم برای آنانیکه عادت کرده اند فریاد زدن را جرم بدانند.

روسپی

ای مردها!

ای زنها!

ای آدمهای با شرف!

خانه ها تان همیشه آباد

باغ ها تان همیشه سبز و پر از سیب

و آن هنگام که شب،

یک جهنم دیگر،

سیاهی و لجن

و بدبختی هایم،

پا به عرصه وجود می‌گذارند،

کلبه ها تان از نور محبت روشن،

گرم از حرارت عشق

و جبین ها تان از عرق سعادت تر،

و ناز تان باد،

به نام های نیک،

و چهرهای پر از افتخار و غرور

حتی اگر نقاب به چهره زدیده اید

حتی اگر سایه شیطان،

خدای مقدم بشر امروز،

پشت سرتان در حرکت است،

اما چرا از من متنفرید؟

من بار گناهان شما را به دوش می کشم،

من متهم اولی،

مجرم آخری،

و خطاکار ازلی ام،

آنجا که من باشم،

صورت های حیوانی تان،

همیشه پشت نقاب می ماند،

گناه هان تان پوشیده،

نجابت تان پا برجا،

هرزگی های نیمه شب ها و پنهانی تان را

فقط ستاره می بیند،

و من،

و آخر قصه:

شماهنوز شریف و شریف زاده استید،

پاک به دنیا آمده اید،

لابد پاک خواهید مرد

و با غرور،

اما من؟

همان جنس پست و کثیف!

بد به دنیا آمده ام

و بد خواهم مرد.

پس چرا از من متنفرید؟

ای مرد شریف و با آبرو!

ای آنکه غرور شرافتت است

آن حماقت ازلی،

خوی کثیف مردانه،

آن خواص جاهلی،

مذهبت است

خوب است،

عیسی به دین خود،

موسی به دین خود،

ای مرد!

ای غرور زاده،

ترا غرور احمقانه ات،

مقدمتر،

واجب تر،

و اولی تر

از راه بهشت و دوزخ است،

خوب است،

به من چی؟

خدا هیچکس را به گناه پدر و مادرش مجازات نمی‌کند

تو را هزار راه و من را هم راهی،

اما تو از من چرا متنفری؟

از من چرا چهره بر میگردانی؟

چرا نام مرا

پست تر،

زبون تر،

و کثیف تر،

از یک مشت آشغال بی مقدار،

یک لحظه کثافت کاری

نیمه شبهای هم جنسانت،

بر زبان می آوری؟

دیوانه!

من حافظ شرف و عزتت استم،

من با گوشت و پوست و خونم،

شرافت و غرورت را حفظ می کنم،

من به قیمت وجودم!

آنها را،

همجنسان کثیفت را،

آنها که مذهب شان،

هرزگی،

خیانت،

شراب،

سکس،

و زن است،

از تو،

خانه،

شرافت،

و زن و دختر و خواهرت،

که غرور و مایملکت استند

دور نگاه می کنم.

اگر من نباشم؟

آه خدایا اگر من نباشم!

نه دعا کن همیشه باشم!

اگر من نباشم،

آنها به خانه ات هجوم خواهند آورد

آنها،

هم جنسانت،

مثل تو اند نه؟

با شرفت و با غرور،

به زن،

به دختران،

و به خواهران عفیفت

رحم نخواهد کرد

و غرورت را درهم خواهند شکست

زیرا که آنها مذهب شان

هرزگی،

خیانت،

شراب،

سکس،

و زن است،

و دریدن پرده شرافت

آدم های با شرفی مثل تو

پس تو احمق چرا از من متنفری؟

و ای زن شریف و مطهر!

می دانی که این منم که به قیمت و بهای تنم

به قیمت شرافت و عزتم،

(نخند احمق!)

(من هم برای خودم شرافت و عزتی دارم)

نیمه شب ها،

آن هنگام که تو به خواب ناز فرو رفتهای،

آن وقت این منم که:

همچون روح سرگردان،

مثل ته مانده یک بوتل خالی ودکا،

همچون فلتر نیمه سوخته یک سگرت،

بی مصرف،

هیچ و پوچ،

آغوش آن مردانی را،

که وقتی نقاب به چهره می زنند،

یکی مادر،

یکی خواهر،

یکی همشیره،

یکی رعیت،

یکی موکل،

و یکی هم زن (جنس لطیف)

صدایم می زنند،

گرم می کنم

برای شان سرود مجبور بودن،

عشوه بی نانی،

رقص بی سوادی،

و کرشمه غریبی را سر می دهم

تا تو راحت و عفیف بخوابی،

و برای شوهر و فرزندانت،

خواب آینده و سعادت شان را رقم بزنی

و پشت سجاده ات دعا کنی که دخترت

مثل من روسپی نباشد،

این ها همه را میدانستی؟

اگر می دانستی؟

تو چرا از من متنفر استی؟

ای آدم های شریف شهر!

ای زنها و مردها!

از من متنفر نباشید!

پیش از آنکه روسپی باشم،

یک آدم،

یک زن،

یک دختر،

یک خواهر،

یک همسر،

و یک مادرم.

نیمه شب ها،

آن زمان که تنم را می فروشم،

تا برای شکمم نان بخرم،

و کثافات و هرزگی ها را

از خانه های پاک تان دور نگهدارم،

آن زمان که در آغوش پدرانم،

آنها که روزها مرا دخترمی می‌خوانند،

در آغوش برادرانم،

در میان،

بدبختی ها،

بی سوادی،

غربت،

و بی خانمانی ام شناور استم،

قسم به آیه یاس و به گل نیلوفر،

آن زمان!

دعا می کنم که سرنوشت تان سپید،

بخت هاتان بلند،

و اقبال تان سبز باشد،

و هیچ زنی و دختری در خانواده شریف تان،

مثل من روسپی بار نیاید.

 

اشرف فروغ