فلسفه اخلاق
Philosophy of Ethic
فلسفه اخلاق (Philosophy of Ethic) ، رشته اى علمى، فلسفى و نوپاست که تعاریف مختلف و گوناگونى براى آن ارائه شده است. برخى آن را چنین تعریف کردهاند: فلسفه اخلاق، علمى است که به تبیین اصول، مبانى و مبادى علم اخلاق مىپردازد و مبادى تصورى و تصدیقى علم اخلاق و گزارههاى اخلاقى را مورد پردازش قرار مىدهد.
برخى در تعریف آن گفته اند: فلسفه اخلاق، شناخت برترین (Math ethics) است؛ این که خوبى چیست، بدى کدام است، دادگرى چیست و ستمگرى کدام است؟
به تعبیر دیگر، فلسفه اخلاق، علمى است که در آن از چیستى خوبى و بدى و از وظایف و تکالیف اخلاقى و این که این تکالیف براى چه مقصودى باید انجام گیرد و هدف و غایت این وظائف و تکالیف چیست، بحث مىکند.
بنابراین، فلسفه اخلاق، علمى است که از مبادى تصدیقى علم اخلاق به منظور تشخیص معیارهاى خوبى و بدى و به دست آوردن ملاک ارزشى رفتار انسانها بحث مىکند؛ به این معنا که انسان تکالیف و رفتارهاى اخلاقى را براى چه هدف و غایتى باید انجام بدهد یا آن را ترک کند، و هدف و مقصد این رفتارها چیست؟
هدف فلسفه اخلاق، شناخت ملاکهاى خوبى و بدى افعال است تا انسانها رفتارشان را بر اساس آن و با انگیزه و هدفى که از آن دارند بسنجند.
پیشینه تاریخى فلسفه اخلاق
فلسفه اخلاق، از مباحث نسبتاً نو بنیاد در مباحث اخلاقى است که در نیم قرن اخیر به عنوان رشته مستقل توجه دانشمندان علم اخلاق را به خود جلب کرده است. بسیارى بر این باورند که نخستین جوانه آن در سال 1903 م. با انتشار کتاب مبانى اخلاق جورج ادواردمور زده شد. هیچ تردیدى وجود ندارد که این گونه مباحث در لابهلاى کتابهاى فلسفى و اخلاقى وجود داشته و از مهمترین دغدغههاى متفکران در عرصه اخلاق بوده است تا جایى که پیشینه تاریخى این گونه مباحث از زمان سقراط (حدود 399 ـ 470 ق.م.) در باب فرار از زندان و مجازات و زیر پا گذاشتن قانون گرفته، تا «لاک» (1632 ـ 1704) در باب تساهل دینى، هیوم (1711 ـ 1776) در باب خودکشى، جرمى بنتام (1748 ـ 1832) در باب اعلامیه حقوق بشر فرانسه، میل (1806 ـ 1873) در باب تساوى جنسى، نیچه (1844 ـ 1900) در باب مجازات، جان دیویى (1859 ـ 1952) در باب دمکراسى در امریکا، و سارتر (1905 ـ 1980) در باب نسلکشى در ویتنام قابل ردیابى است.
در اسلام، بحث فلسفه اخلاق به طور مستقل و سامان یافته در کنار سایر رشتهها مطرح نبوده و کتاب یا رسالهاى با این عنوان در میان گذشتگان تدوین نیافته است؛ ولى این هرگز به این معنا نیست که مسائل مربوط به «فلسفه اخلاق» در لابه لاى مباحث فلسفى و کلامى یا در میان سایر علوم اسلامى مطرح نشده باشد؛ بلکه بر عکس بسیارى از مهمترین مباحث مربوط به فلسفه اخلاق، در کتابهاى گوناگون فلسفى، کلامى، اعتقادى و اصولى مطرح شده است، مثل «حسن و قبح ذاتى» یا «علم النفس» که در کتابهاى فلسفى درباره عقل علمى و نظرى به طور عمیق و پردامنه، بحث شده یا مباحث الفاظ و تعارض ادله در علم اصول و مباحث مشهورات و قضایاى اخلاقى که درعلم کلام و اصول طرح شده است. در میان روایات نیز مباحث بسیار ارزنده و عمیقى در ارتباط با بحث فلسفه اخلاق به چشم مىخورد.
پژوهش های اخلاق
در علم اخلاق، با سه نوع پژوهش مواجه مىشویم که شناخت آنها ما را در آشنایى با قلمرو مسائل اخلاقى کمک مىکند:
الف) اخلاق توصیفى
اخلاق توصیفى، بیانگر دیدگاهى خاص در زمینه مسائل اخلاقى است که به توصیف نظرگاههاى اخلاقى فرد، ملیت یا مکتب خاص مىپردازد و در این کار از شیوههاى ویژهاى پیروى مىکند، مثلاً مسائل اخلاقى را از دیدگاه اسلام یا مسیحیت بررسى مىکند؛ گزارههایى مانند «عدالت خواهى خوب است»، «دروغگویى بد است»، «کمک به مستمندان وظیفه ماست» و «سقط جنین ناصواب است» بیانگر این توصیف است. اگر چه ممکن است از سوى بعضى از دیدگاههاى فرهنگ غرب، نظرى متناقض با این گزارهها ابراز گردد. هر گزاره اخلاقى را که در صدد توصیف اخلاقى یک فعل انسانى، از نظر یک شخص خاص، یک قوم خاص و یا به طور کلى، از یک دیدگاه خاص است، اخلاق توصیفى مىنامند.
اخلاق توصیفى، بخشى از علوم تجربى است که شباهت زیادى به جامعهشناسى دارد و مىکوشد تا باورهاى اخلاقى فرهنگها را کشف و توصیف کند.
هدف اخلاق توصیفى، آشنایى با نوع رفتار و اخلاق فرد یا جوامعى خاص است. روش پژوهش در این نوع مطالعات اخلاقى، تجربى و نقلى است. براى اثبات گزارههاى اخلاقى از روش نقلى استفاده مىشود، نه از روش استدلالى و عقلى.
مطالعاتى که درباره چگونگى اخلاق و کردار اسکیموها، اقوام بدوى و قبایل وحشى آفریقا و استرالیا یا ادیان مختلف صورت مىگیرد، مربوط به قلمرو اخلاق توصیفى است. گزارههایى مانند «خوردن گوشت مرده پدران در نزد کالاتینها ـ یکى از قبایل هندوستان ـ خوب است»، «کشتن سالمندان در نزد اسکیموها پسندیده است»، و «شراب خوارى در اسلام بد است»، همگى نمونه هایى از اخلاق توصیفىاند.
ب) اخلاق هنجارى
اخلاق دستورى یا اخلاق هنجارى از موضوعاتى است که در حوزه فلسفه اخلاق مورد بحث قرار مىگیرد و امروزه جزو مباحث داغ و پردامنه در حوزههاى معرفتى و تحقیقات فلسفى است.
در اخلاق هنجارى به نفس مسائل اخلاقى، بدون در نظر داشتن آراى یک قوم یا یک مذهب یا یک رأى خاص، توجه مىشود. بدین سان، اخلاق هنجارى به پژوهش هنجارى درباره تعیین اصول و معیار و روشهایى براى تبیین «حسن و قبح»، «درست و نادرست»، «باید و نباید» و امثال آنها ـ بدون در نظر گرفتن عقاید گروهى و دینى و تعلقات قومى و لسانى ـ مىپردازد.
موضوع پژوهش در این گونه مطالعات اخلاقى، افعال اختیارى انسان است. اخلاق هنجارى، که به آن اخلاق دستورى نیز گفته مىشود، در اثبات گزارههاى خود از روش استدلالى و عقلى بهره مىگیرد، نه نقلى و تجربى. اخلاق هنجارى عهدهدار دو گونه بحث در باب گزارههاى اخلاقى است:
1 ـ دفاع فلسفى از احکام ارزشى عام یا الزامات عام مانند «حسن عدل و بایستگى عدالت» و «قبح ظلم و نبایستگى ستم».
2 ـ کوشش در ارائه نظریهاى براى تبیین خوبى و بایستگى یک عمل. مثلاً اگر در نظام اخلاقى گفته شود «عدالت خوب است»، یا «باید عدالت ورزید»، در اخلاق هنجارى از معیار این احکام عام و ادله آنها بحث مىشود و به سؤالات زیر و نظایر آنها پاسخ داده مىشود:
1 ـ سبب درستى «کارهاى درست» چیست؟
2 ـ چگونه مىتوانیم بگوییم کارى درست است؟
3 ـ چرا باید متخلق به اخلاق نیک شد؟
براى پاسخ به این گونه سئوالها، نظریات گوناگونى در طول تاریخ مطالعات اخلاقى بشر ارائه شده است؛ عدهاى اساس خوبى یا بایستگى یک عمل را «خودگروى اخلاقى» دانستهاند، و عدهاى «سودگروى عام» و برخى «نظریه الهى» را مطرح کردهاند. برخى هم «کمال گرایى» را به عنوان بهترین معیار خوبى و بایستگى اعمال اختیارى پیشنهاد دادهاند.
به دیگر تعبیر، در میان پرسشهاى اخلاق هنجارى، این پرسشها دیده مىشود: چه چیزى موجب درستى افعال صواب مىگردد؟ چگونه مىتوانیم بگوییم چیزى درست است و چرا باید به آن متخلق بود؟
معمولاً بیشتر نظریهها به نتیجه گرا ، غایتگرا، غیر نتیجه گرا و وظیفهگرا تقسیم مىشوند.
نتیجه گرایان بر این باورند که اخلاقى بودن یک فعل تنها به وسیله نتایج آن تعیین مىگردد.
نظریههاى وظیفهگرا ـ با تمام تنوعى که دارا هستند ـ ادعا دارند که اخلاقى بودن یک فعل به ماهیت ذاتى، انگیزههاى انجام یا تطابق آن با یک قاعده یا اصل بستگى دارد و اصلاً به نتایج فعل وابسته نیست؛ اگر هم وابستگى در کار باشد به صورت جزیى است.
نظریههاى غایت گرا، در تعیین این که نتایج فعل چیست و چگونه ارزش نتیجه تعیین مىشود، با هم اختلاف دارند، اما تمامى آنها گزارههاى اخلاقى را، به نحوى وابسته به ارزشها تفسیر مىکنند.
یکى از این نظریههاى ارزشى، لذت گروى است؛ نظریهاى که تنها لذت را یک غایت خوب مىداند. به طور کلى، نظریههاى غایت گرا به لذت گروى و غیر لذت گروى تقسیم مىشوند.سودگروى جرمى بنتام و جان استوارت میل یک نظریه لذت گراست؛ از آن جهت که سعادت را غلبه لذت بر الم تفسیر مىکنند.
کانت، با ارائه مفهوم ارزش اخلاقى، عنصر دیگرى را بحث نمود. او اصرار داشت که فعل یک فرد، حتى اگر صواب باشد، تنها در صورتى ارزش اخلاقى دارد که انگیزه او براى فعل فقط انجام کار صواب باشد. پس ارزش اخلاقى بستگى به انگیزه یا نیت فرد دارد، نه به آن چه که در واقع انجام مىدهد.
در نظریه خودگروى توماس هابز، هر فردى همواره بر اساس نفع خویشتن عمل مىکند، وى عقیده دارد که یک عمل تنها در صورتى صواب است که به نفع عامل باشد.
اخلاق مقامى، که اخیراً اهمیت یافته است، ادعا دارد که اخلاقى بودن یک فعل به اوضاع و احوال بستگى دارد، نه به تطبیق یک قانون بر مورد آن. این شکلى از شهود گروى جزء نگر است که با سودگروى و کانت گروى و نظریه دستور الهى در تقابل است.
اصل این نظریه به ارسطو باز مىگردد. او بر این عقیده بود که «تصمیم در یک وضع خاص با ادراک است». همین نظر را مىتوان در آثار راس (شهود گراى غیر طبیعى گرا) و دیویى (طبیعت گرا و نتیجه گرا) نیز یافت.
ج) فرا اخلاق
فرا اخلاق در لغت به معناى «درباره اخلاق» و عبارت است از مطالعه و بررسى تحلیلى درباره گزارههاى اخلاقى.
موضوع این بخش از مطالعات اخلاقى، گزارههاى اخلاقى است که دراخلاق هنجارى عرضه مىشود، و کسى که گزارههاى اخلاقى را از این حیث مورد بحث و کاوش قرار مىدهد نسبت به بطلان یا حقانیت آنها بى طرف است؛ مثلاً گزارههاى «سقط جنین خوب است» یا «سقط جنین بد است»، در نظر او مساوى است. وظیفه او در این قسمت، بررسى معناى «خوب» و «بد» و تحلیل گزاره مورد بحث است.
معروفترین نام براى این بخش از مطالعات، اصطلاح «فرا اخلاق» است که برخى مىگویند نخستین بار در ابتداى قرن بیستم توسط نوپوزیتیویستها در مقابل اخلاق هنجارى به کار گرفته شد.
در فرا اخلاق، معنا و مفهوم گزارههاى اخلاقى مثل خوب، بد، صواب، خطا، وظیفه، عدل، ظلم، باید و نباید و اجزاى آنها، مور بحث و بررسى قرار مىگیرد و ارتباط متقابل آنها مشخص مىشود.
فرا اخلاق همچنین مىکوشد تا ماهیت گزارههاى اخلاقى را تحلیل کند و مشخص نماید که آیا مىتوان آنها را توجیه نمود یا صادق یا کاذب دانست. موضوع نسبتاً برجستهاى که در مباحثات اخیر مطرح گردیده این است که آیا مىتوان «باید» را از «هست» استنتاج نمود و دقیقاً چه ارتباطى بین حقایق و ارزشها وجود دارد.
تمایز بین فرا اخلاق و اخلاق هنجارى، بحثانگیز است. بعضى از نویسندگان این تمایز را ضرورى مىدانند.
در فرا اخلاق، گزارههاى اخلاقى از سه منظر مورد بحث و مطالعه قرار مىگیرد:
1 ـ معنا شناختى
در این بخش، مفاهیم و مفردات گزارههاى اخلاقى، موضوع بحثاند و واژه هایى مانند «خوب»، «بد»، «باید»، «نباید»، «درست» و «نادرست» که در ناحیه محمول یا مسند جملات اخلاقى به کار مىرود، تحلیل و تعریف مىشوند؛ زیرا در غالب گزارههاى اخلاقى، معناى موضوع یا مسندالیه واضح و روشن است، و عناوینى مانند «سقط جنین»، «راست گویى» و... که موضوع احکام اخلاقى قرار مىگیرند نیاز به تعریف و توضیح ندارند.
همچنین واژهها و گزارههاى اخلاقى که ابهام داشته و محتاج به توضیح باشند، مورد بحث معنا شناختى قرار مىگیرند؛ مثل عدل، ظلم، میل، لذت، سعادت و کمال.
2 ـ معرفت شناختى
مباحث اخبارى یا انشایى بودن گزارههاى اخلاقى، نسبى یا مطلق بودن احکام مربوط به مسائل اخلاقى و بررسى جایگاه عقل و استدلال در اخلاق که از جمله مباحث جدّى مربوط به حوزه «فلسفه اخلاق» به حساب مىآیند، به حوزه معرفت شناختى گزارههاى اخلاقى ارتباط پیدا مىکنند. این گونه موضوعات در فرا اخلاق مورد بررسى و موشکافىهاى دقیق قرار مىگیرند.
3 ـ مسائل منطقى
پرسشهایى از قبیل آیا گزارههاى اخلاقى از گزارهها و جملات غیر اخلاقى استنتاج مىشود؟ میان حقایق و ارزشها چه رابطهاى وجود دارد؟ گزارههاى اخلاقى چه نوع پیوند و ارتباطى با یکدیگر دارند؟از سئوالهاى مهم در مسائل فرا اخلاق است. گزارههاى اخلاقى به گونهاى منطقى به یکدیگر مربوط مىشوند.
قلمرو فلسفه اخلاق
حال پرسش این است که آیا فلسفه اخلاق هر نوع پژوهش در حوزه «اخلاق» را شامل مىشود؟ آیا قلمرو فلسفه اخلاق منحصر به مطالعات هنجارى و تحلیلى است؟ آیا فلسفه اخلاق، همان «فرا اخلاق» است؟ در این جا دیدگاههاى متفاوتى وجود دارد:
1 ـ برخى از فیلسوفان و دانشمندان علم اخلاق بر این باورند که فلسفه اخلاق هر سه نوع پژوهش اخلاقى (اخلاق توصیفى، اخلاق هنجارى و فرا اخلاق) را شامل مىشود؛ به این دلیل که کار فلسفه اخلاق در مرحله نخست، عرضه طرح کلى نظریه هنجارى است، اما چون قبل از این که کسى بتواند از نظریه هنجارىاش رضایت کامل داشته باشد، باید به مسائل تحلیلى نیز بپردازد، که این شامل فرا اخلاق نیز مىشود.
اما از آن جا که پارهاى از نظریات روان شناختى و انسان شناختى نیز بر مسائل هنجارى و فرا اخلاقى تأثیر مىگذارد، از این رو نوعى تفکر تجربى یاتوصیفى از دسته اول نیز وارد بحث مىشود. آثار همه عالمان اخلاق پیش از قرن بیستم نیز ترکیبى از اخلاق توصیفى، هنجارى و پارهاى از مسائل فرا اخلاق است. نگاهى گذرا به آثار اخلاقى افلاطون، ارسطو، هیوم، باتلر، کانت، میل و همه عالمان اخلاق در جهان اسلام، این سخن را تأیید مىکند.
2 ـ برخى از فیلسوفان و دانشمندان علم اخلاق بر این باورند که فلسفه اخلاق شامل اخلاق هنجارى و فرا اخلاق است و شامل اخلاق توصیفى نمىشود. استدلال آنان این است که اگر فلسفه اخلاق را جزیى از فلسفه و پژوهش فلسفى وعقلى درباره مسائل اخلاقى بدانیم، نمىتواند شامل اخلاق توصیفى بشود؛ بلکه حداکثر در بردارنده مباحث اخلاق هنجارى و فرا اخلاق خواهد بود، چنانکه بسیارى از فیلسوفان اخلاق بر این عقیدهاند.
3 ـ برخى از فیلسوفان و دانشمندان علم اخلاق، به ویژه فیلسوفان تحلیلى، معتقدند که حوزه فلسفه اخلاق فقط شامل «مباحث فرا اخلاق» است. این گروه از میان سه بحث متفاوت فرا اخلاق: مباحث معنا شناختى، معرفت شناختى و روابط منطقى گزارههاى اخلاقى، بیشتر به جنبه معنا شناختى آنها مىپردازند؛ زیرا اعتقاد دارند مسائل فلسفى تنها از طریق تحلیل زبان و آشکار کردن معناى کلمات حل مىشود. دانشمندانى ماند آر. ام. هیر (1991) چنین دیدگاهى دارند. اینان تمام مسائل روانشناسى و دانش تجربى و هم چنین تمام سئوالات هنجارى درباره آن چه را خوب یا درست است از آن خارج مىکنند. نیز بر این نکته پا فشارى مىکنند که موضوع فلسفه، منحصر در بررسى مفاهیم اخلاقى و درستى یا نادرستى تعریف آنهاست.
مسائل فلسفه اخلاق
پس از بحث اجمالى درباره قلمرو فلسفه اخلاق، لازم است به مسائل و موضوعاتى که فلسفه اخلاق به آنها مىپردازد اشاره گردد تا درباره این گونه مباحث درک روشنتر و بهترى پیدا شود.
فلسفه اخلاق، بررسى و تحلیل عقلانى گزارههاى اخلاقى، تبیین و تحلیل مفاهیم، بررسى معیارها و هدفمندى تبیین مبادى عمل اخلاقى و روشن نمودن رابطه بین اخلاق و دین، اخلاق و اعتقاد و مسائل و موضوعات مشابه است.
در فلسفه اخلاق، بحث مىشود که چه نوع کارى، عمل اخلاقى به شمار مىرود؟ کار اخلاقى و ملاک و معیار عمل اخلاقى چیست؟ ریشه و اساس ارزش اخلاقى چیست؟ چه نوع مفاهیمى، در زمره مفاهیم اخلاقى قرار دارند؟ مبادى و مبانى عمل اخلاقى چیست؟
آیا عمل اخلاقى هدفدار و غایتمند است؟ آیا اخلاق مطلق است یا نسبى؟ چه رابطهاى میان اخلاق و اعتقاد وجود دارد؟ میان دین و اخلاق چه رابطهاى برقرار است؟ چه رابطهاى میان عمل اخلاقى و ثواب و پاداش وجود دارد؟ جایگاه نیت در عمل اخلاقى چیست و چه تأثیرى مىتواند داشته باشد؟ آیا احکام اخلاقى استدلالپذیر است؟ آیا هر جامعهاى باید اخلاق خودش را داشته باشد، یا در همه جوامع باید اخلاق یکسان حاکم باشد؟
به طور کلى، مسائل و موضوعات ذیل از جمله مسائل فلسفه اخلاق به شمار مىرود:
1 ـ پیدایش مفاهیم اخلاقى چگونه است؟ ذهن انسان از چه راهى مىتواند با مفاهیم و گزارههاى اخلاقى آشنایى پیدا کند؟ چگونه مىتوان کاربردهاى اخلاق نیک و واژههایى مانند «صواب»، «خطا»، «خوب»، «بد»، «باید» و «وظیفه» را از کاربردهاى غیر اخلاقى جدا کرد؟
تحلیل و تعریف مفاهیم مربوط به اخلاقیات، مانند «وجدان»، «اراده آزاد»، «قصد»، «انگیزه»، «مسؤلیت» و «عقل» چیست؟ ماهیت مفهوم واقعى این گونه اصطلاحات اخلاقى چیست؟
2 ـ احکام و دستورهاى گزارههاى اخلاقى از کجا نشأت مىگیرد؟ منشأ دستورهاى اخلاقى در طبیعت یا در عقل یا به امر و نهى جامعه تعلق دارد یا به اراده و قانون خداوند؟ بایدها و نبایدهاى اخلاقى چگونه و با چه منشأ و رویکردى باید تحلیل و توجیه بشوند؟
3 ـ آیا اصل در گزارههاى اخلاقى، انشایى است یا اخبارى؟ گزارههاى اخلاقى که به دو صورت قضیه «خبرى» و «انشایى» بیان مىشود، مثل «احسان خوب است»، یا «باید احسان کرد»، «عدالت خوب است» یا «باید عدالت ورزید» کدام یک اصالت دارد؟
4 ـ قصد و نیت چه نقش و جایگاهى در افعال اخلاقى دارد؟ این که مىگوییم «راست گفتن خوب است»، آیا انتساب «خوبى» به «راست گفتن» فقط به این جهت است که «خبر با واقع مطابق باشد» یا قصد و انگیزه شخص نیز دخالت در «خوبى» دارد؟
به دیگر تعبیر، آیا حکم اخلاقى و گزارههاى اخلاقى، به حسن و قبح فعلى اشیاء بستگى دارد یا آن که حسن و قبح فاعلى نیز باید مورد توجه باشد و نقش انگیزه و نیت اشخاص نیز مورد توجه قرار گیرد؟
آیا عمل اخلاقى هدفدار و غایتمند است یا فاقد هدف و غایت است؟
5 ـ آیا در گزارهها و احکام اخلاقى، الزام شرط است؟ در صورتى که الزام شرط باشد، چه طور با اختیار و آزادى انسان قابل جمع است؛ و حال آن که آزادى و انتخاب از جمله شرایط بنیادین و اساسى یک عمل اخلاقى به شمار مىرود؟
6 ـ آیا رابطهاى میان فعل اخلاقى و اجر و پاداش وجود دارد؟ آیا اعمال پسندیده اخلاقى، مستحق مزد و پاداش و اعمال ناپسند و زشت اخلاقى مستحق عقاب و کیفرند؟ آیا باید براى هر کار نیک و پسندیده مزد و پاداش خوب، و براى هر کار زشت و قبیح، کیفر و پاداش بد در نظر گرفته بشود یا این که فعل اخلاقى هیچ گونه ارتباطى با مزد و پاداش و کیفر و عقاب ندارد؟
اگر چنین رابطهاى میان فعل اخلاقى و ثواب و پاداش وجود داشته باشد، آیا لازم است که فاعل هنگام انجام فعل اخلاقى به ثواب و عقاب یا پاداش و کیفر توجه داشته باشد یا چنین توجهى لازم نیست؟ اگر باید توجه داشته باشد، آیا به اخلاقى بودن فعل آسیب وارد مىسازد و از ارزش مثبت آن مىکاهد یا نه؟
7 ـ آیا احکام اخلاقى استدلال پذیرند؟ به فرض استدلالپذیر بودن، آیا همه احکام اخلاقى، اعم از احکام اصلى و احکام فرعى استدلال پذیرند یا آن که احکام اصلى بى نیاز از استدلالند؛ چنان که برخى از شهودگرایان و پیروان نظریه حسّ اخلاقى معتقدند؟ چه امرى یک نوع استدلال را اخلاقى مىکند؛ یعنى تفاوت استدلال اخلاقى و استدلال غیر اخلاقى چیست؟
استدلال اخلاقى چه نوع استدلالى است؛ از نوع برهان است یا از قبیل جدل و سایر اقسام معروف و مشهور استدلال یا آن که نوع خاص و منحصر به فردى از استدلال است؟
8 ـ آیا هر جامعهاى مىبایست نظام اخلاقى خاص خود را داشته باشد یا آن که همه جوامع انسانى باید داراى احکام اخلاقى یکسان و هماهنگ باشند؟ آیا احکام اخلاقى یک جامعه و گروه خاص، در طول تاریخ ثابت اند یا آن که در گذر زمان در دورههاى گوناگون به تناسب رشد و ترقى جامعه و افول و انحطاط جوامع، متغیّر و سیّالند؟
9 ـ از دیگر موضوعات و مسائل فلسفه اخلاق، بررسى جایگاه و ارتباط اخلاق با سایر علوم و معارف بشرى، مانند دین، علم حقوق و قراردادهاى اجتماعى است؛ از قبیل این که علم اخلاق چه نوع رابطهاى با سایر علوم، نظیر کلام، عرفان، علم النفس، فلسفه، علم حقوق و سایر قراردادهاى اجتماعى و سیاسى دارد؟ آیا مىشود احکام اخلاقى را از قضایاى علمى استنتاج و استخراج کرد یا این که اخلاق با سایر علوم بیگانه و بدون ارتباط است؟ نقطه اشتراک و تمایز آنها در چیست؟
10 ـ عمل اخلاقى بر چه اصول و معیارى استوار است؟ فعل اخلاقى بر اساس کدام اصول و معیار قابل توجیه و استدلال است؟
مثلاً، چرا احسان کنیم، عدالت بورزیم و راست بگوییم؟ چرا دروغ بد است و ظلم قبیح است؟ معیار خوبى و بدى، ملاک نیکى و زشتى در گزارههاى اخلاقى چیست؟ آیا یک عمل اخلاقى بر اساس حق و وظیفه، قابل توجیه است؟ معیار اخلاقى بودن یک عمل اخلاقى، رعایت حقوق و وظایف است یا فضایل و رذایل؟ فضایل و رذایل بر چه اساس قابل تحلیل و دست یافتنى است؟ آیا فضائل، واجبات و مستحبّات است و رذائل محرّمات و مکروهات؟ آیا فضائل، حد اعتدال سه قوه شهوت، غضب، و ناطقه (عفت، شجاعت و حکمت) است که از آغاز خلقت در نهاد انسان به ودیعه گذارده شده است یا این که معیار فضائل، فضایل شخصى (تهذیب نفس)، فضایل اجتماعى (رعایت تکالیف و وظایف دینى) است یا این که خوبى و بدى اصول و معیار ثابت ندارد و گزارههاى اخلاقى از امور نسبى و اعتبارى هستند؟ اگر نسبى باشد، آیا خوب و بد مطلق وجود دارد یا خوب و بد آن است که عرف آن را خوب یا بد بداند؟
آیا خوبى و بدى گزارههاى اخلاقى بر اساس عواطف و الهامات قلبى، قابل تحلیل و بررسى است یا نه؛ به این معنا که هر آن چه دل بخواهد خوب است، و هر آن چه دل نخواهد، بد است؟
آیا معیار خوبى و بدى عمل اخلاقى بر معیار نتیجه و پیامد آن قابل تحلیل و توجیه است؛ به این معنا که یک عمل اخلاقى، هنگامى خوب است که اثر و نتیجه آن خوب باشد، و وقتى بد است که نتیجه و اثر آن بد باشد؟
آیا معیار خوبى و درستى کارها، لذت فردى است؛ آن گونه که خودگروان و لذت گرایان مىگویند؟ یاسود و لذت جمعى است؛ آن طور که سودگرایان معتقدند؟ آیا امر و نهى جامعه مىتواند معیار خوبى و بدى باشد؛ آن گونه که دروکیم مىپنداشت؟ آیا ملاک خوبى وبدى کارها امرى خارج از سلایق فردى و تمایلات جمعى است و مربوط به ارتباط آنها باکمال نهایى و سعادت ابدى انسان مىشود؟
شهید مطهرى درباره این که چه کارى، کار اخلاقى به شمار مىرود و معیار اخلاقى بودن یک فعل چیست، مىنویسد: چگونه یک کار انسان «اخلاقى» شمرده مىشود؟ این سؤال در ابتدا ساده به نظر مىرسد، ولى نه تنها ساده نیست بلکه از پیچیدهترین مسائل فلسفى بشر است.
از چند هزار سال پیش تا کنون فلاسفه توافق نظرى بر روى آن پیدا نکردهاند! فرق فعل اخلاقى با دیگر کارها در این است که کارهاى اخلاقى قابل ستایش و تحسین است، و بشر براى آن ارزش والایى قایل است، و بها و ارزش آن از نوع ارزش و قیمت کالا و کار نیست... کارهاى اخلاقى داراى ارزش گرانبهایى است که هرگز در ذهن بشر نمىنگنجد.
تعیین و تحدید این ارزش از مهمترین دغدغههاى فلسفه اخلاق است و به جهت اهمیت آن براى تعیین ملاکهاى خوبى و بدى، مکتبهاى مختلفى پدید آمده است که بررسى آنها از مهمترین مسائل فلسفه اخلاق به شمار مىرود. مهمترین آن نظریات عبارتند از:
1 ـ نظریه نسبیت: عدهاى از دانشمندان معتقدند که خوبى و بدى از امور نسبى و اعتبارىاند و خوب و بد اصلاً وجود ندارد؛ بلکه خوب آن است که عرف جامعه پذیراى آن باشد. مثلاً عملى نزد شخصى مثل زید زشت است، ولى همان عمل نزد شخص دیگرى، مثل عمرو و بکر نیکو است.
2 ـ نظریه لاهوتیون: عدهاى از دانشمندان معتقدند که ما نمىتوانیم خوبى و بدى فضایل اخلاقى را درک کنیم، بلکه محتاج راهنمایى هستیم و این تنها از طریق وحى و الهام انجامپذیر است.
3 ـ نظریه طرفداران اصالت اندیشه: جمعى اذعان دارند که شناخت معناى خوبى و بدى خصلتهاى اخلاقى نیازى به راهنما و مطالعه و تحقیق ندارد؛ زیرا در نهاد هر انسانى نیرویى است که به وسیله آن فضایل و رذایل اخلاقى را درک و به انجام فضایل و دورى از رذایل مبادرت مىنماید؛ یعنى همان طور که حکم مىکنیم گُل بهتر از خار و نور بهتر از ظلمت است، همین طور درک مىکنیم که امانت بهتر از خیانت، و راستى بهتر از دروغ است.
4 ـ نظریه طرفداران اصالت عاطفه: عدهاى از دانشمندان و فلاسفه معتقدند که براى شناسایى و تعیین مفهوم خوبى و بدىِ هر امر اخلاقى، باید عواطف و الهامات قلبى، اساس و مبناى کار قرار بگیرد؛ زیرا دل هیچ گاه خطا نمىکند و فرمان ناروا و ناصواب نمىدهد. پس هر چه را که دل بخواهد خوب است و نخواهد، بد است.
5 ـ نظریه اهل تجربه: جمعى از فلاسفه معتقدند که خوبى و بدى هر عمل اخلاقى را در اثر و نتیجه آن باید جست و جو کرد. پس یک عمل، هنگامى خوب است که اثر و نتیجه آن خوب باشد و وقتى بد است که نتیجه بد داشته باشد. معلوماتى که جنبه غیر حسى دارد، هیچ ارزشى ندارد و این درست نیست که ببینیم مثلاً اندیشه و عقیده مردم درباره فلان عمل اخلاقى چیست، یا عقل و خرد درباره آن چه حکم مىکند، یا دین و مذهب درباره آن چه نظرى دارد؟
کاربرد فلسفه اخلاق
فلسفه اخلاق همواره مورد توجه دانشمندان بوده و نقش بارز آن در زندگى واقعى انسانها براى آنان حقیقتى به شمار مىرفته است. بسیارى از آنان مانند ارسطو تنها سود و فایده اخلاق را در تأثیرگذارى آن بر زندگى انسان خلاصه کرده و معتقد بودند که اخلاق هیچ فایدهاى جز تأثیر سودمند بر شیوه رفتارى و زندگى فرد ندارد.
یکى از زمینه هایى که اخلاق همواره در آن نقش مهمى ایفا نموده، پزشکى است؛ به ویژه در مواردى که با مرگ و زندگى فرد سر و کار دارد. اخیرا در نتیجه علم و فن آورى، تا حدودى زمینههاى جدیدى از پژوهش اخلاقى در بخشهایى از کار پزشکى گشوده شده است.
همچنین در سایر حرفههاى فنى و علمى که ارتباط نزدیک با جامعه دارد مورد توجه واقع شده است. این تحوّل نمایانگر نقش بارز اخلاق و کاربرد آن در زندگى اصحاب فن و حرفه است که باعث رو آورى به تفکر و پژوهش در رفتارها و کردارهاى اخلاقى آنان و الزاماتى اخلاقى گردیده است.
فلسفه اخلاق، نقش بارزى در تمام زوایاى زندگى فردى و اجتماعى انسان دارد، به گونهاى که هیچ کس نمىتواند نقش آن را نادیده بگیرد؛ زیرا فلسفه اخلاق موجب روشن شدن زوایاى تاریک و مبهم فرضیههاى فعل اخلاقى مىشود.
فلسفه اخلاق، پاسخهاى مناسبى براى دهها سئوال برخاسته از گزارههاى اخلاقى جست جو مىکند و پرسشهایى از قبیل چیستى فعل اخلاقى و معیار و ملاک ارزش اخلاقى را روشن مىکند و در پرتو آن مسئولان و متصدیان امور تربیتى و پرورشى، مىتوانند مسیر صحیح و روشهاى مناسبى را با استفاده از ابزار و امکانات مورد نیاز براى تربیت اخلاقى انتخاب کنند. آنان مىتوانند با ایجاد رابطه و به کارگیرى ابزار محبّت و دوستى و عاطفه و عشق، جامعه را گلستان کنند، و با اخلاق در جامعه، زمینههاى تاریک زندگى بشرى را تبدیل به امید و عشق و عاطفه و محبّت سازند.
یکى از کاربردهاى مهم فلسفه اخلاق این است که موجب روشن شدن حقّانیت نظام اخلاقى اسلام مىگردد؛ زیرا در فلسفه اخلاق، آراى نظامهاى گوناگون اخلاقى و مکاتب مختلف مورد تحلیل و بررسى قرار مىگیرد و نقّادى و تحلیل دیدگاههاى گوناگون نظام اخلاقى، سبب آشکار شدن حقیقت و شناسایى درست مکتب اخلاقى اسلام مىگردد و در پرتو آن طالبان حقیقت مىتوانند از سرچشمه زلال کمال و اخلاق اسلامى سیراب گردند.
منابع:
1. فصلنامه فرهنگ جهاد، 1384، شماره 41 – 42، مقاله فلسفه اخلاق، نوشته ناظر حسین زکى