تانیا زبیر عاکفی
عید
عید من لحظه دیدار پرستوی سپید
بر سر شاخهء ناجو تر است
عید من پیرهن ایست، به تن عریانی
که ز سرمای زمستان وخیم، هی به خود میلرزد
عید من پاپوش ایست به سرا پنجهء پا های کسی
که هزاران ترک از غصهء دوران دارد
عید من تکهء نان ایست به فرزند یتیم
که هیولای ستم، پدرش را به اسارت برده
عید من لبخند ایست به لب نسل جوان
به لب مادر پیر، به لب کودک امروز که جز غصه ندید
کودکان وطنم
این همان نسل سپیدی که ملحق شده از هر طرف اند
آی انسان زمان
عید ما گشتن گاو و گله و شتر نیست !!!
عید ما قربانیست
عید ما و من و تو
گشتن نفس پلید آدم، گشتن ظلم و جفا
گشتن غارت و جهل و ستم است
عید ما هوشیاریست
آی انسان زمان
بال و پر های پرستو سپید
بشکسته شاید
اما شاخ ناجو
تا به امروز تر است
عید ما در راه است...
عید ما فرخنده!!!
تانیا زبیر عاکفی
11 نوامبر 2011
درود عزیز
|
کودک ام
کودکی دوشیزه نما
بوی شیر از دهنم میاید...
نه! نه دروغ است مگو
مزهء شیر به کامی منی بیچاره نشد
یاد من است، دو پستان عزیز مادر
دو تا بازیچه دستان هوس بازی شد
که خود از جنس نران بود
ولی مرد نبود
کودک ا م
کودکی نافرمانی
که خلاف همه قانون خدا
پسری خواستهء مادر و بابا نشدم
جنس زن بودم و دختر به زمین آمده ام
ناف بی مهر مرا
چو بریدند ز مادر
هوس مرگ مرا
ز خدا خواسته اند
!!!کودک ام...
کودک ام
دخترکی آن طرف ام
که عروسک بازی
رسم دیرینهء ماست
ما عروسان مقوای را
شامل بازی خونین شب عقد و نکاح ننمایم
ما عروسان ده و نو ساله
هدیه سازیم به (مردان چهل سالهء )خود
که عزیز اند به ما......
11 اکتوبر 2012
تانیا
|
|
|
ریشه های هستی
مادر شکوه خانه هفت آسمان تویی
دریا نور در دل صد کهکشان تویی
زیبا تر از تو نیست زنی در خیال من
گویی عروس خاطر من در جهان تویی
مادر قسم به مهر تو، و الفت پدر
او جان ماست، قلب قوی در میان تویی
او واژه های گرم محبت، به لب مدام
سر شار از طراوت عشق نهان تویی
او در غم من است و منم گرم زنده گی
با او تو همدلی و بمن مهربان تویی
او سال ها مربی هر لحظه های من
تو مکتب حضورمن و خوش بیان تویی
او است بهار خاطر من ، نازنین پدر
تو نور خانه، خنده صبح جوان تویی
او را که است جان تو و جان ما به جان
همراه تویی، راه تویی، ره روان تویی
او شاعرانه، در قلمم ریشه می کند
تو عاشقانه بیتی و شعر روان تویی
او نیمه شب به خواب من آید ز روی مهر
گوید عزیز خاطر من، در جهان تویی
تو گفته ای بمن که مخور غصه جهان
دل شاد باش! خنده هر بوستان تویی
مادر تویی زمین پر از حاصل وجود
آری پدر بباغ دلم باغبان تویی
از پخته های دست تو کی سیر می شوم؟
در شهد شکری، و نمک در د هان تویی
شهبانو بهاری و مهرت به جان ما
سوگند! مادرم ز همه جان فشان تویی
بابا به یادت است که در کودکی ما
در گرد تو نشته، گلی در میان تویی
آهنگ می سرودی و تهمینه گرم رقص
ما گرم خنده، پادشه آنزمان تویی
امروزهم شهی تو و فرمانبر تو، ما
فردا هنوز حکمرو این بوستان تویی
بابا! اگر کسی به جهان هست مهربان
تنها تویی به خاطرم، آن مهربان، تویی
****
روزی که مادرتو شدم، دختر گلم
دانستم آن زمان که امید جهان تویی
دانستنم آن زمان که،کجا جای مادر است
در اوج کهکشان، به دل آسمان تویی
دانستم آنزمان که محبت ز والدین
فرزند را چو خون به رگ جان، روان تویی
دانستم آنزمان که منم پاره دلی
از مادر و پدر که خدای جهان تویی
دانستم آن زمان که محبت چه چشمه ایست
در رگ رگ وجود من اکنون روان تویی
****
بابا و مادرم، دو خدایان هستی ام
جانم فدای مهر شما، جان جان تویی
8 می 2011
تانیا زبیر عاکفی
|