شكاكي ، بخشي از روشنگري است ؟

گروه اینترنتی قلب من
 

 

فيلسوف ،- ميان زنان و وطن !

 

              ديويد  هيوم

  David  Hume 1711 - 1776  

دوستان عزيز، شما تا چند لحظه ديگر، شاهد سخنراني  لاشه يك بيوگرافي غيرخودي ميشويد!. داويد هيوم ، فيلسوف تجربه گراي انگليسي،اسكاتلندي تبار،مينويسد كه درطول 3سالي كه درپاريس،درمهاجرت بود، روزي 2-3بار بياد دوري از وطن مي افتاد ورنج ميبرد. او ولي پيرامون ازدواج گفته بود كه زن ازجمله نيازهاي ضروري زندگي يك مرد نيست!.راديكال بودن هيوم در آته ايست و ضد مسيحي بودنش،چنان قوي بود كه نوشت تمام آثار مذهبي، متافيزيك و اسكولاستيك را كه اززمان يونان تاپايان سدههاي ميانه نوشته شده اند، بايد سوزاند. ازاينطريق او خشم روحانيان و خداشناسان مسيحي را برانگيخت.متافيزيك درنظر او يك فلسفه و روش بيفايده، غيرمنطقي و سفسطه گرايانه بود. او ميگفت انسان ميتواند بدون تهديد يك دادگاه آسماني يا ديني، موجودي اجتماعي و فرهمند باشد، چون غير از آگاهي روشنگرانه، انسان داراي احساسات طبيعي نيز است. هيوم ازطريق مبارزه پيگير وآشتي ناپذير با مكتب متافيزيك، فلسفه تجربي جان لاك را به اوج خود رساند. موضوع مركزي افكار هيوم “تئوري شناخت“ بود. بهترين روش تحقيق درنظر اوبايد تركيبي باشد از  تجربه و مشاهده. باكمك هيوم، فلسفه تجربي انگليس نه تنها به اوج خودرسيد بلكه جرقه اي انقلابي، انساني و تحول گر يافت.اوميگفت، به استثناء رياضيات، هيچ شناختي بدون تكيه بر تجربه، بوجود نخواهد آمد. طبق ادعاي او، فيلسوف واقعي كسي است كه هميشه براساس اصول شك گرايانه قضاوت كند.

درنظر هيوم، هردانش انساني بر اساس تجربه بوجود آمده و تفكر انسان محدود به درك قدرت حواس او است. هيوم بعنوان يكي از نمايندگان فلسفه “تجربه گرايي“ ميخواست باتكيه بر قدرت حواس، به شناخت واقعي برسد. درادامه تجربه گرايي جان لاك مينويسد كه تنها پايه شناخت ،بايد تجربه باشد. وعقل هميشه نوكر حواس نيست، بلكه اغلب ناشي از يك تجربه گرايي بنيادين ميباشد. درنظر او كشف قانون عليت نه تنها براثر عقل،بلكه به علت تجربه هم ممكن است. اومنكر قانون عليت بود . تجربه گرايي و شك گرايي هيوم، تغيير مهمي روي مكتب “مثبت گرايي“ مدرن فرهنگ بورژوازي بجا گذاشت. در طول قرون 19 و 20 ، تجربه گرايي پايه ترقي نوع خاصي فلسفه و علوم تجربي شد.

هيوم ميگفت كه دركنار “يقين تجربه گرايي“ نبايد شك گرايي را نيز فراموش كرد و به عقل نميتوان هميشه اطمينان داشت. او ايدهها را همان تصورات ميدانست كه نتيجه عكسهايي از تجربه ها و حواس ما هستند كه نتيجه آن يك شكاكي ميانه رو است، به اين دليل انسان نميتواند بطور يقين همه چيز را بداند. شك گرايي هيوم متكي به روش تجربه گرايانه اوبود، كه از زمان باستان تا ميانه قرن 18 بي سابقه بود. شك گرايي اودر درجه اول دشمن سرسخت فلسفه متافيزيكي بود كه اززمان يونان دراروپا بعنوان “شبه فلسفه“ رواج يافته بود.براين اساس مورخين سير انديشه، هيوم را  يكي ازنمايندگان روشنگري انگليس ميدانند.چون در اواخر عصر روشنگري، عقلگرايي در رابطه با شناخت انساني نيز دچار مشكلات شده بود، شك گرايي، رونق عجيبي يافت . شك گرايي هم براساس يك رديف از مرامنامه ها بوجود آمد كه نتيجه بحث هاي مهم و مداوم باكون و دكارت براي شناخت و دانش بودند. هيوم مدعي بود كه عادت مهمترين راهنماي انسان در زندگي ميتواند باشد و شك گرايي معتدل ، نه تنها موجب قناعت، رضايت و پرهيزكاري در زندگي، بلكه باعث كاهش دگمها، خرافات و تعصب ميشود.

     هيوم نه تنها يكي ازفيلسوفان بلكه يكي ازمهمترين مورخين، اقتصاددانان و منتقدين ديني زمان خود بود. او به خلق آثار مهمي در زمينه هاي : تئوري شناخت، اخلاق، تاريخ و سياست پرداخت ، ولي مشهوريت اصلي او بدليل مقالاتي پيرامون اخلاق و سياست بود. او دين را يك پديده و جريان وابسته به روان انسان ميدانست كه آن خود نيز متكي به ترس و يا اميد است. شايد بدين دليل هيوم را يكي از پيشگامان مكتب فلسفي “ روانشناسي گرايي “ نيز بشمار مي آورند. او فلسفه را نتيجه انعكاس زندگي روزانه ميدانست و هرنوع خيالپردازي ايده آليستي و متافيزيكي را نفي ميكرد. به اين دليل او نه تنها تجربه گرا بلكه نماينده فلسفه روشنگري نيز است. “ فلسفه عملي “ او نيز ريشه تجربه گرايي دارد. او ميگفت ،امري اخلاقي است كه با طبيعت انسان تضاد نداشته باشد. درنظر او گرچه عقلگرايي مرزها و موانعي دارد و عقل جواب هر پرسشي را نميداند، ولي فلسفه تجربه گرا، فلسفه روشنگري است. درنظر او نه تنها متافيزيك، فلسفه عمل نيست، بلكه علوم تجربي، خرمني از احتمالات هستند. به عقيده او دانستنيهاي روزانه بايد كمكي باشند براي رفع نيازهاي روزمره انسان.

طبق ادعاي مورخين اجتمايي، ازنيمه دوم قرن 18 به بعد، بدليل رفاه نسبي در اسكاتلند، اين بخش از بريتانياي آنزمان، متفكرين زيادي به اروپا ،ازجمله فرانسه، صادر نمود. روشنفكران فرانسوي بيشتر از هموطنان انگليسي هيوم، به شك گرايي و مبارزاتش با مسيحيت علاقمند بودند. هيوم در فرانسه غير از محافل ادبي، فلسفي و روشنگري، با خالقين دائرت المعارفي نيز رابطه اي دوستانه داشت، گرچه دوستي اش مثلا با روسو ؛به سبب بيماري رواني و ماليخوليايي بودن روسو، در اواخر به تيره گي كشيد. روسو بعدها از او عذرخواهي نمود و آنرا نتيجه آب و هواي بد و مه آلود انگليس دانست !.

هيوم ازنظر ادبي، علاقه وافري به آثار ورژيل و سيسرو داشت. او شخصا با ديدرو، ولتر، روسو، و آدام اسميت معاشرت و تردد داشت. بيوگرافي نويسان، زندگي هيوم را شبيه زندگي دو انگليسي متفكر ديگر يعني لاك و هابس قيد نموده اند. هيوم شكايت ميكرد كه در انگليس گروههايي مانند : رياضيدانان، منطق دانان، متافيزيسين ها و الاهياتي ها با او دشمني ميكنند. پيش از نيچه، فيلسوفاني مانند هيوم ، ماكياولي، هابس و اسپينوزا، پيرامون اهميت قدرت و تسخير سياست قلم فرسايي كرده بودند. هيوم تاثير مهمي روي “ انتقاد عقل “ كانت بجا گذاشت. پيش از كانت، تجربه گرايي و عقلگرايي، هر دو مدعي شناخت بودند. كانت موفق شد كه آندو را با هم متحد نمايد. وي اعتراف نمود كه تاثير هيوم موجب شد تا او از زندان دگم هاي فكري بيرون آيد. انتقاد مهم هيوم به قانون عليت، مورد تحسين كانت نيز قرار گرفت. كانت سرانجام موفقيت فلسفي شك گرايي هيوم را زير سئوال برد، و نوشت كه او مانند ناخدايي است كه از ترس طوفان شك گرايي، كشتي لنگرانداخته اش را تكان نميدهد تا آن در ساحل بپوسد. تفكر هيوم از طريق مكتب “ مثبت گرايي“ يا پوزيويتيسم كانت ،تا امروزه روي انديشه غرب موثر مانده است.

ديويد هيوم درسال 1711 در اسكاتلند بدنيا آمد و در سال 1776 درآنجا درگذشت. او 2 ساله بود كه پدرش را از دست داد و در جواني بدليل اتهام آته ايستي و شكاكي،  اجازه نيافت تا در دانشگاه تدريس نمايد. گرچه كليسا او را يك آته ايست ناپاك ناميد ولي هيوم بدليل مهرباني، خوشرويي ، نيكوكاري و طنز، ميان مردم و روشنفكران محبوبيت زيادي داشت. وي قبل از شغلهاي كتابداري، و معلم خصوصي بچه پولدارها، مدتي پرستار يك بيمار رواني مرفه بود كه تعثير ناگوار و تلخي روي او گذاشت. شغل كتابداري باعث شد كه او بدليل دسترسي به منابع عظيم، كتاب 4 جلدي و پرفروش “ تاريخ انگليس“ را بنويسد. هيوم توانست از طريق فروش اين كتاب، سالها زندگي راحتي را بگذراند.

مهمترين آثار او : تحقيقي پيرامون عقل انساني، ديالوگهايي پيرامون دين طبيعي ، و كتاب تاريخ انگليس، هستند. فلسفه او حتا امروزه از نظر اجتماعي، سياسي و تاريخ فرهنگ، قابل توجه مجامع روشنفكري است.

درنظر او اهميت حقيقت تفكر مكانيكي در علوم تجربي به اندازه ارزش “بحث هاي اخلاقي“ ميتواند باشد چون عقل، خلاف احساسات، قادر نيست ما را وادار نمايد كه هميشه اخلاقگرا عمل كنيم. گروهي هم هيوم را بدين دليل فيلسوف ناتوراليست نيز ميدانند، چون درنظر او هر مشكلي را كه عقل نتواند حل نمايد، طبيعت بطور خودكار، ترتيب حل يا نابودي آنرا ميدهد. او مدعي بود كه نه عقل ما، بلكه طبيعت انساني، مارا به سلاح احساسات مناسب و ضروري مجهز كرده است تا نسبت به انسانهاي ديگر رفتاري عادلانه داشته باشيم و هرجا كه عقل به مرز و مانعي برخورد نمايد، احساسات و غرايز انساني براي رفع مشكل وارد ميدان ميشوند. بقول اهل نظر، هيوم خواننده را دوباره بياد آن انداخت كه در جستجوي “يقين عقلگرا“، كه بخش مهم فلسفه مدرن است، باشد، چون آنها آنرا فراموش نموده اند. در نظر هيوم، حرص و كوشش انسان براي رسيدن به قدرت و حاكميت، نه تنها موجب فساد و بي نظمي عشق، بلكه تباهي عقل درميان انسانها را نيز موجب میشود.

 

 

    ع . س. دشت بزرگ

 

 

 


 
گروه اینترنتی قلب من