سال های سال یکی از مباحثی که در علوم اجتماعی پس از
انتشار کتاب «فرزندان سانچز» اسکار لوئیس مطرح بود مفهوم
«فرهنگ فقر» بود، آنچه لوئیس در این کتاب با روش خاص خود
به پیش نهاده بود مورد اعتراض
اکثریت انسان شناسان و جامعه شناسان قرار گرفت و به طور
خلاصه آن بود که «فقر» مادی به مثابه یک عامل اساسی
اجتماعی ما به ازائی فرهنگی دارد که خود را در مشخصات
فرهنگی افراد فقیر نشان می دهد. مخالفان مفهوم «فرهنگ
فقر»، این مفهوم را، معادل جدید و تا حدی بزک یافته،
برای رویکرد مردم شناسانه قرن نوزدهمی نسبت به فرهنگ های
غیر اروپایی یا فرهنگ های «دیگری» می دانستند یعنی تحقیر
آنچه «غیر خودی» است یا به صورت مستقیم با بی ارزش خواندن
آن و یا به طور غیر مستقیم و «تلطیف یافته» با قرار دادن
آن در موزه و تحسین کردن «عجیب و غریب» بودنش.
با وصف این، در طول چند دهه اخیر برغم آنکه مفاهیم و
رویکردهای خاص گرایانه و به رسمیت شناختن تفاوت فرهنگی
مورد پذیرش گستره بزرگی از متخصصان و اندیشمندان علوم
انسانی و اجتماعی قرار گرفته است، همین متخصصان بر این
نکته نیز تقریبا اجماع دارند که ما در روابط و فرایندهایی
اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی زندگی می کنیم که
فرایندهای عمومی جهانی شدن بر لحظه به لحظه و بر نقطه به
نقطه آن حاکمند و بنابراین بیهوده خواهد بود که تصور کنیم
حتی بتوان به صورت کوتاه مدت در قالب های «جزیره ای» و
«انفرادی» فرهنگ های انسانی را ولو در جوامع کوچک امروزی
مورد مطالعه قرار داد و درباره آنها دست به تحلیل زد. این
همان مفهومی است که عموما در اصطلاحات انسان شناسی جدید به
آن «جهان محلی گرایی»
(glocalization)
گفته می شود یعنی اینکه فرایندهای جهانی شدن را باید به
صورت فرایندهای چند سویه و متقابل دید که تاثیرات پیچیده
ای بر جا می گذارند که لزوما شفاف نبوده و عموما در قالب
های مبهم خود را بروز می دهند و همین امر نیاز به تحلیل
های هر چه عمیق تر و پیچیده تری را نیز بیشتر می کند.
آنچه از این بحث می توان نتیجه گرفت این است که جهانشمولیت
های
(universalism)
فرهنگی ، همچون سایر جهانشمولیت ها و ضوابط و مولفه های
این جهانشمولیت ها امروز بیش از هر زمان دیگری ضرورت
دارد. زیرا بدون آنها امکان رسیدن به روابطی که بتوانند
تفاوت ها را مدیریت کرده و امکان تداوم یافتن آنها را
ایجاد کنند نیست. به عبارت دیگر ما به نتیجه ای تا حدی
متناقض نما می رسیم: اینکه برای حفط تفاوت ها و تکثر
فرهنگی که از عوامل اصلی عنای فرهنگی هستند، نیاز به یافتن
راه ها و فرایدهایی برای جهانشمولیت ها وجود دارد، به
عبارت دیگر مدیریت تفاوت ها و مدیریت جهانشمولیت ها، دو
روی یک سکه اند.
از همین جا می توان به دو مفهوم فرهنگ فقیر و غنی رسید.
اگر در نگاهی خود محور گرایانه
(egocentrist)
و یا دقیق تر بگوئیم اروپا محور گرایانه
(eurocentrist)
که در ابتدای قرن بیستم تا نیمه آن بر قرار بود، این
مفاهیم ظاهرا کاملا روشن بودند و در کمیت ها و کیفیت های
مشخصی تعریف می شدند، این کار امروز به سادگی ممکن نیست.
از یک سو، می توان مولفه های مشخصی را در حوزه کمی و کیفی
برای نمونه در میزان تولید محصولات و خدمات فرهنگی و علمی
و کیفیت آنها تعریف کرد و این محصولات را همچون کتاب،
فیلم، برنامه های نمایشی، دروس و انتشارات دانشگاهی و
غیره طبقه بندی از لحاظ کمی و کیفی طبقه بندی کرد و به
شاخص های قابل اندازه گیری تبدیل کرد. این کاری است که
سازمان ملل سال هاست در قالب شاخص های توسعه انسانی در
حال انجام دادن آن است و بنابراین می توان با ارجاع به
گزارش های سالانه این سازمان در توسعه انسانی، رده هر
کشور را مشخص و با دقت بیشتری در اعداد و ارقام ارائه شده،
نقاط ضعف و قدرت را تشخیص داد. این رویکردی بی شک رویکردی
بسیار مثبت تر و قابل تایید از روندی است که تا کمتر از سه
دهه پیش برای تعیین فقر یا غنای فرهنگ وجود داشت و صرفا
رویکردی ارزشی و خود محور بینانه بود.
با وجود این، به گمان ما نباید خود را به این دستاورد،
یعنی شاخص های توسعه انسانی محدود کنیم و صرفا شاخص های
ساخته شده بر اساس گروهی از جهانشمولیت ها را برای درک از
موقعیت های فرهنگی کافی بدانیم و واقعیت در آن است که
فرهنگ ماهیتی به شدت ترکیبی و پیچیده دارد که در آن
سطوح بسیار خرد با سطوح بسیار کلان در هم آمیخته اند.
بنابراین شاید نیاز به رویکردی افزون بر آن نیز باشد و
این امر بیش از هر چیز باید نگاه ما را به سوی روش شناسی
های جدید ببرد. برای نمونه، زبان و ابزارهای زبان شناختی
ممکن است بتوانند در ساخت چنین شاخص هایی به کار بیاییند.
هم اکنون نیز میزان تولید فرهنگی بنا بر زبان یکی از شاخص
های مهم ارزیابی یک فرهنگ است و گروهی از زبان شناسان
برجسته ابایی از به کار بردن مفهوم «جنگ زبان ها» برای
اشاره به موقعیت های داروینی که امروز میان فرهنگ ها بر
پایه میزان استفاده از زبان ها به وجود آمده ندارند. این
نکته ای است که پیشتر هم به آن پرداخته بودیم، اما نیاز به
تامل بسیار بیشتر و متداومی دارد.
در نهایت اگر خواسته باشیم از بحث کوتاه امروز یک نتیجه
حداقلی و بی شک محدود بگیریم خواهیم گفت که شاید بتوان
گفت فقر و غنای فرهنگی بر اساس فقر و غنای زبانی، چه در
حوزه کمی و چه در حوزه کیفی قابل اندازه گیری باشد. و ما
به ازای عملی این نکته برای ما، تشویق هر چه بیشتر بالا
بردن سطح استفاده زبانی و داشتن یک استراتژی کوتاه و دراز
مدت در این زمینه نه صرفا به مثابه تاکتیک ها و استراتژی
های لازم برای حفظ و تقویت زبان ، بلکه به مثابه سیاست
گزاری های فرهنگی برای تقویت کل یک فرهنگ است که در این
میان استراتژی های ترجمه اصولا پرداختن به مفهوم عمیق
ترجمه و قابلیت ها و مشکلات و مسائل و چشم اندازهای آن
از مهم ترین مواردی است که باید به آنها پرداخت، کاری که
امیدواریم در پاسخ های آتی انجام دهیم.
|