شایسته مدنی
فوکو در کتاب نظم اشیاء به مطالعهی حوزههای فراموش شده میپردازد. او با دیرینهشناسی برخی موضوعات علوم انسانی، سعی دارد تاریخ دانش غیر- صوری را به نظم بکشد. او سعی کرده است شماری از عناصر را در کنار هم آورده و آنها را با گفتمان فلسفیای که در دورهی زمانی قرن هفدهم تا نوزدهم رواج داشت، مرتبط کند. فوکو مرزها را دوباره ترسیم کرده و اشیاء دور از یکدیگر را به همدیگر نزدیکتر میکند.
آنچه او قصد انجامش را دارد، آشکار کردن نوعی ناخودآگاه مثبت دانش است یعنی سطحی که از آگاهی دانشمند میگریزد. آنچه در تاریخ طبیعی، اقتصاد و دستور زبان دورهی کلاسیک مشترک بود، یقینا در دسترس آگاهی دانشمند نبود. فوکو سعی کرده است این قواعد شکلگیری را که هرگز به طور مستقل صورتبندی نشده و اما در نظریهها، مفاهیم و موضوعات متفاوت پیدا میشوند را با روشهای جداسازی سطحی، به عنوان جایگاه خاص، آشکار کرده و آن را سطح دیرینهشناسی بخواند.
در بخش اقتصاد، فوکو سعی کرده است تا ترکیب دگرگونیهای متناظری را توصیف کند و نوع جدیدی از فلسفه را در آستانهی قرن نوزدهم مشخص نماید. اغلب آسان نیست که تعیین کنیم چه چیزی باعث تغییری ویژه در علم شده است. بنابراین او مسئلهی علیّت را کنار گذاشته و به توصیف خودِ دگرگونیها پرداخته است.
همهی تلاش فوکو این بوده است که گفتمان علمی را نه از دیدگاه افرادی که در حال صحبت کردن هستند و نه از دیدگاه ساختارهای صوری، بلکه از دیدگاه قواعدی بررسی کند که در وجود چنین گفتمانی وارد بازی میشوند.
فوکو میگوید: «در دورهی کلاسیک نه زندگی وجود دارد، نه علمی دربارهی زندگی و نه زبانشناسی تاریخی، اما تاریخ طبیعی و دستور عام وجود دارد و به همین ترتیب، اقتصاد سیاسی حضور ندارد، زیرا در نظم دانش، تولید وجود ندارد» (فوکو، ۱۳۸۹: ۲۹۷).
در واقع مفاهیم پول، قیمت، ارزش، گردش و بازار در قرن هفدهم و هجدهم نه بر اساس آیندهای مبهم، بلکه به عنوان بخشی از آرایش معرفت شناختی کلی و دقیق مورد توجه قرار گرفتند (فوکو، ۱۳۸۹: ۳۰۰).
به گفتهی فوکو، در قرن شانزدهم، تفکر اقتصادی به تمام یا تقریبا به طور کامل به مسئلهی قیمتها و بهترین مادهی پولی محدود شده بود. مسئلهی مادهی پول، به سرشت استاندارد، مسئلهی رابطهی قیمت بین فلزهای مختلف به کار گرفته شده و مسئلهی اختلاف بین وزن (یا ارزش واقعی) سکّهها و ارزش اسمیشان مربوط میشود. اما این دو مجموعه مسائل با یکدیگر مرتبط بودند، زیرا فلز، تا آنجایی که خود ثروت بود، فقط به عنوان یک نشانه، و نشانهای برای اندازهگیری ثروت به کار میرفت. فلز دارای قدرت دلالت بود، زیرا خودش علامتی واقعی بود (فوکو، ۱۳۸۹: ۳۰۲).
فوکو، کارکردهای پول را به عنوان مقیاس مشترک بین کالاها در نظر گرفته و میگوید: دو کارکرد پول، به عنوان مقیاسی مشترک بین کالاها و به عنوان جایگزینی در ساز و کار مبادله، بر واقعیت مادیاش مبتنی است. یک مقیاس ثابت است و تمام افراد در تمام مکانها آن را به عنوان مقیاسی معتبر به رسمیت میشناسند، و این در صورتی است که این مقیاس به عنوان استاندارد دارای واقعیتی نسبت دادنی باشد که بتواند با گوناگونی اشیایی که قرار است اندازهگیری شود، مقایسه گردد. در نتیجه پول حقیقا اندازهگیری نمیکند، مگر واحدش واقعیتی باشد که واقعا وجود دارد، واقعیتی که هر کالایی را بتوان به آن ارجاع داد. در دوران رنسانس دو کارکرد سکّه که مقیاس و جایگزینی است مبتنی است بر سرشت مضاعفِ ویژگی درونیاش و اینکه سکّه گرانبها بود.
فوکو از قابلیت پول برای اندازهگیری کالاها سخن به میان آورده و دربارهی دلایل استاندارد تلقی شدن پولهای فلزی در مبادلات میگوید: برای اینکه قلمرو ثروت بتواند به عنوان موضوعی برای تامل در تفکر کلاسیک شود، باید پیکربندیای که در قرن شانزدهم ایجاد شده بود از میان میرفت. از نظر اقتصاد دانان رنسانس، و درست تا خود داوانزاتی[۱]، قابلیت پول برای اندازهگیری کالاها و نیز مبادله پذیریاش، بر ارزش درونیاش متکی بود:
آنان کاملا آگاه بودند که فلزات گرانبها به غیر از ضرب سکّه، استفادهی کمی داشتند، اما اگر این فلزات به عنوان استاندارد انتخاب شدند، اگر به عنوان ابزارهای مبادله به کار گرفته شدند و اگر در نتیجه به قیمت بالایی فروش رفتند، به این دلیل بوده است که آنها، هم در مقیاس طبیعی اشیاء و هم به خودی خود، بالاتر از هر قیمتی دیگر، دارای قیمتی مطلق و بنیادی بودند که ارزش تمام کالاها می توانست به آن ارجاع شود (فوکو، ۱۳۸۹: ۳۱۰).
فوکو دربارهی دلایل ارزشمند شدن فلز خاص، ضمن اینکه پای نگاه زیباییشناختی را پیش میکشد، از مقیاس بودنش بهعنوان مهمترین رویکرد یاد کرده و میگوید: فلز خاص به خودی خود علامت ثروت بود، درخشندگی پنهانش شاهد کافی بر این امر بود که این فلز در عین حال نوعی حضور پنهانی دارد و مشخصهی دیدنی تمام ثروتهای زمین است. به این دلیل است که فلز خالص قیمتی دارد و به همچنین به این دلایل که فلز خالص مقیاسی برای تمام قیمتها است و از طرفی هم میتوان آن را به هر چیزی که بهایی دارد مبادله کرد، دارای ارزش و قیمت شده است.
در قرن هفدهم کارکرد مبادلهای به عنوان شالودهی اصلی پول بیان شد و با عنوان سوداگری معمول گشت. سوداگری در یک مفصلبندی دقیق، پول را به ابزار بازنمایی و تجزیهی ثروت بدل میکند و برعکس ثروت را به محتوایی تبدیل میکند که با پول بازنمایی میشود. با آمدن سوداگری حلقهی گرانبهایی[۲] شکسته شده و ثروت به هر چیزی که موضوع نیاز و امیال است بدل میشود.
ثروت به عناصری تقسیم میشود که میتوانند از طریق تاثیر متقابل مسکوکاتی که بر آنها دلالت میکنند جایگزین یکدیگر شوند؛ روابط متقابل پول و ثروت در شکل گردش و مبادله تثبیت می شود. اگر این امکان وجود داشت که سوداگری، پول و ثروت را با هم خلط کند، احتمالا به این دلیل بود که پول برای سوداگران، قدرت بازنمایی تمام ثروت ممکن را داشت، و ابزار عام تجربه و بازنمایی ثروت بود، و نیز به این دلیل که پول تمام گستره ی قلمرواش را بدون باقیماندهای میپوشاند، تمام ثروت قابل تبدیل به سکّه بود و به این وسیله بود که ثروت وارد گردش میشد (فوکو، ۱۳۸۹: ۳۱۲ – ۳۱۱).
فوکو بعد از تبیین ارزش پول، منشاء این ارزشداری را نیز اینگونه بیان میکند که: پول ارزشاش را از مادهای بدست نمیآورد که از آن ساخته شده است، بلکه از شکلاش که دارای تصویر یا علامت شاه است بدست میآورد. طلا گرانبهاست زیرا طلا پول است نه برعکس.
پول و حتی فلزی که پول از آن ساخته میشود، ارزش خود را از کارکرد ناباش به عنوان نشانه کسب میکند. این فرآیند دو پیامد دارد: نخست اینکه، ارزش اشیاء دیگر از خود فلز نشات نمیگیرد، دوم اینکه این ارزش، خودش را به تنهایی و بدون ارجاع به سکّه، بر طبق معیارهای سودمندی، لذت یا کمیابی محقق میکند و سپس اشیاء، در ارتباط با یکدیگر کسب ارزش میکنند و فلز صرفا سبب میشود که این ارزش به عنوان نامی که تصویر یا ایدهای بازنمایی شود، اما آن را بنیاد نمیگذارد (فوکو، ۱۳۸۹: ۳۱۳).
چرا طلا و نقره که به ندرت به خودی خود ثروت هستند، قدرت دلالتگری پذیرفتند یا آن را به عهده گرفتند؟ بدون تردید میتوان به خوبی، کالاهای دیگری را برای این منظور به کار گرفت هر چند که این کالا مزخرف و تقلبی باشد. اما ما به این دلیل از طلا و نقره استفاده میکنیم که این دو “کمال خاصی” را به صورت پنهانی در خودشان دارند. نوعی کمال که از سنخ قیمت نیست بلکه به ظرفیت بیپایان این دو فلز برای بازنمایی وابسته است.
این دو فلز، سخت ماندگار و غیرقابل فرسایش هستند. آنها را میتوان به تکههای کوچک تقسیم کرده، و وزن زیادی را در حجم کوچک جای بدهند، آنها را به آسانی میتوان حمل کرده شکافشان داد. تمام این عوامل، طلا و نقره را به وسیلهی ممتازی برای بازنمایی تمام انواع ثروت و برای مقایسههای دقیق بین آنها با استفاده از تجزیه، تبدیل میکند و در این روش است که رابطهی پول با ثروت تعریف میشود.
این رابطه، رابطهای دلبخواهانه است زیرا ارزش درونی فلز نیست که به اشیاء را بهادار میکند، بلکه هر چیزی حتی چیزی که بهایی ندارد، میتواند به عنوان پول عمل کند، اما این چیز، در هر صورت باید خصوصیات ویژهی بازنمایی و ظرفیتهایی برای تجربه داشته باشد که به آن اجازه دهد تا روابط برابری و تفاوت را بین انواع متفاوت ثروت برقرار کند. پس آشکار است که استفاده از طلا و نقره برای این هدف، مبنای قابل توجیهی دارد (فوکو، ۱۳۸۹: ۳۱۴).
باربون میگوید: پول آن چیزی است که انسانها با توجه به نقش یا مهر روی پول و گردش آن و نه به مقدار نقرهی خالص در هر قطعهاش، ارزش تمام چیزهای دیگر را تخمین میزنند (فوکو، ۱۳۸۹: ۳۱۵).
از نظر تفکر کلاسیک در مرحلهی تکوینیاش، پول آن چیزی است که به ثروت مجال میدهد تا بازنمایی شود. بدون چنین نشانههایی، ثروت، راکد و بیفایده و به عبارتی خاموش باقی خواهد ماند؛ در این مرحله، طلا و نقره، پدیدآورندگان تمام آن چیزهایی هستند که انسان میتواند مشتاق آن باشد. اما پول برای ایفای نقش به عنوان بازنمایی، باید خصوصیاتی (فیزیکی و نه اقتصادی) داشته باشد که آن را برای انجام وظایفاش مهیّا ساخته و گرانبها بودنش را رقم بزند.
کیفیت پول به عنوان یک نشانهی عام است که باعث میشود پول به کالایی نادر و با توزیع نابرابر بدل شود: “نرخ و ارزش تحمیل شده بر پول، خاصیت درونی و حقیقیاش است. دقیقا همانگونه که در نظم بازنماییها، نشانههایی که جایگزین آنها میشوند و آنها را تجزیه میکنند باید خودشان بازنمایی باشند، پول هم بیآنکه خود ثروت باشد نمیتواند بر ثروت دلالت کند. اما پول به این دلیل به ثروت بدل میشود که یک نشانه است؛ در حالیکه یک بازنمایی، اول باید بازنمایی شود تا بعدا به یک نشانه بدل شود (فوکو، ۱۳۸۹: ۳۱۶).
روابط بین ثروت و پول، نه بر گرانقیمتی فلز بلکه برگردش و مبادله مبتنی است، وقتی کالاها میتوانند گردش کنند (که این به لطف پول است)، کالاها زیاد میشوند، و ثروت افزایش مییابد؛ وقتی مسکوکات فراوان تر میشوند، به عنوان نتیجهی گردش کالا و موازنهی مطلوب، میتوان کالاهای جدید را وارد کرد و تولید کشاورزی و بهطور کلی تولید را افزایش داد.
ثروت این قدرت را دارد که مبادله شود و خودش را به عناصری تجزیه کند که روابط برابری و نابرابری را امکان پذیر میسازند. ثروت میتواند خودش را با استفاده از آن عناصر، کاملا مقایسهپذیر ثروت که فلزات گرانبها نامیده میشوند، مشخص کند (فوکو، ۱۳۸۹: ۳۲۰).
گفتن این که پول نوعی تعهد است مانند این سخن است که پول بیش از ژتونی نیست که از طرف همه پذیرفته شده است – و از این رو یک افسانهی محض است؛ اما همچنین به این معناست که پول دقیقا ارزش چیزی را دارد که برای آن داده شده است، زیرا پول همچنین میتواند با همان مقدار کالا یا معادلش مبادله شود.
سکّه همیشه میتواند به صاحبش آن چیزی را بازگرداند که به ازای آن مبادله شده بود. پول نوعی حافظهی مادی، نوعی بازنمایی خود – مضاعفساز، نوعی مبادلهی قسطی است. هم چنان که لوتروزنی[۳] می گوید، تجارت که از پول استفاده میکند تا جایی پیشرفت به حساب میآید که نوعی تجارت نابرابر باشد، نوعی عمل که برای مدتی، فاقد آن چیزی است که آن (یعنی این عمل) را جبران میکند، نوعی نیمه – فعالیت که مبادلهی معکوس را مژده میدهد و منتظر آن است، مبادلهای که بر اساس آن تعهد از نو، به محتوای واقعیاش تبدیل میشود (فوکو، ۱۳۸۹: ۳۲۳).
منبع: فوکو، میشل (۱۳۸۹)، نظم اشیاء: دیرینه شناسی علوم انسانی، ترجمه یحیی امامی، انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی
|