اختراعاتي كه دنيا را متحول كرد

 اديسون

 

مرديكه امتياز2500 اختراع ثبت شده را بدست آورد 
صبح يكي از روزهاي سال 1862 برزگراني كه در مزارع گندم كنار راه آهن ديترويت و پورت هورون كار ميكردند شاهد منظره عجيبي شدند. ترني كه براي بموقع رسيدن بايستگاه بعدي بسرعت در حركت بود سرپيچ ناگهان آتش گرفت.
دود سياهي از يكي ازوا گونهاي باركشي بهوا برخاست صوت خطر كشيده شد، وترن ايستاد. بلافاصله راننده لكوموتيو از جايگاه خود پائين جست و بهمراهي يكي از ماموران آتش گرفته بود دويد. از عقب ترين هم مستحفظين با دو سطل آب ديگر رسيدند و پس از چند دقيقه كوشش آتش را فرو نشاندند. سپس منظره تماشائي تر ديگري نظر را جلب كرد. از درون واگون آتش گرفته اشياء گوناگوني از قبيل زنبيل هاي سبزي، لوله هاي آزمايش، كتاب، باطري برق، بطريهاي عجيب الخلقه، يك جعبه پر از حروف چاپ، بسته هاي روزنامه و بالاخره يك دستگاه كوچك چاپ با تمام اسباب و اثاثيه اش يكي پس از ديگري به بيرون پرتاب گرديده در كنار خط آهن بروي هم انباشته شد و پس از چند لحظه پسر پانزده ساله اي نيز از درون واگون بشدت بروي توده اشياء پرت شد. راننده ترن با صورتي كه از فرط خشم و تقلا چون آتش ميسوخت از واگون پائين جست و بطرف پسرك آمد و در حاليكه مشت محكمي بگوش وي مينواخت فرياد زنان گفت: « اينهم مزد دست آتش زدن ترن». دقيقه بعد ترن بحركت درآمد و توده اشياء عجيب و غريب و پسرك گريان را كه دائماً كوشش را از درد ميماليد پشت سر گذاشت. ممكن بود سر گذشت توماس آلوا اديسون كه رفيقايش او را فقط « آل» ميناميدند بهمين جا ختم شود. 
شايد هركس ديگري بجاي او بود از همانوقت مأيوس و دل شكسته به نزد پدر و مادر خود برميگشت و يا باجبار در دكاني شاگرد يا فروشنده ميشد: اما « آل» باين حرفها از ميدان در نميرفت و دست از كوشش و مجاهدت در نيل بمقاصد بزرگش بر نميداشت، حتي اگر ميدانست كه همان ضريب مشت دردناك گوش چپ او را براي هميشه معيوب خواهد ساخت. اجداد اديسون تا چندين نسل پشت در پشت مردماني انقلابي و سر سخت و متكي بخود بودند. اصل آنها از هلند و بيشتر دريانوردان و ماهيگيراني بودند كه سواحل مملكت شانرا براي افكار بلند و اقدامات وسيع خود تنگ و محدود ميديدند و بهمين جهت به كانادا مهاجرت نموده در شهري بنام « وينا» مسكن گزيدند.
ساموئل اديسون پدر « آل» عاشق مديره مدرسه آن محل شد و او را بعقد خود در آورد و مهمانخانه كوچكي تاسيس نموده بكسب و كار پرداخت. بزودي اطاق ميخواري مهمانخانه اش ميعاد گاه مردمي شد كه با حكومت انگليسها در كانادا مخالف بودند و آرزوي استقلال ميهن خود را در سر ميپروراندند. شبها اين دسته از ياغيان در مهمانخانه ساموئل اديسون اجتماع كرده راجع به تهيه اسلحه و افراد و نقشه حمله بقواي دولتي بحث و مذاكره ميكردند و حتي به سرپرستي سام اديسون و با اجازه مخصوص خانمش در حياط پشتي مدرسه تمرين تير اندازي مينمودند. پس از چندي آتش انقلاب شعله ور گرديد و قشون انقلابيون حمله ور شده تا شهر تورونتو پيشروي كردند ولي در آنجا سربازان دولتي آنها را شكست سختي داده تارومارشان ساختند. سام اديسون فرار كرد و در وسط زمستان از يخ هاي رودخانه سنت كلر عبور نموده بممالك متحده امريكا پناه برد. پس از چندي زنش نيز باو پيوست و هر دو در شهر كوچك ميلان نزديك درياچه اريه مأوا گزيدند. در همين محل بود كه توماس آلوا اديسون در 11 فوريه 1847 پا بعرصه وجود گذاشت.
پسر فاسد 
« آل» در خانه پيش مادرش درسهاي ابتدائي را بسرعت آموخت ولي عشق مفرطي داشت كه دنياي خارج را بشناسد. هر چه در زادگاهش ميلان ديدني بود بدقت مشاهده ووارسي كرد و ضمن اين كنجكاويها يكبار در كانالي افتاد و بار ديگر نزديك بود در ميان انبوه گندم سيلوئي مدفون شود. رونق شهر ميلان بسبب گرمي بازار تجارت آن بود كه بوسيله يك شبكه از كانالهاي قابل كشتي راني انجام ميگرفت. اما در اين هنگام شبكه راه آهن مانند رقيب مقتدري داشت سراسر قاره امريكا را فرا گرفت، وقتي كه اولين خط راه آهن مابين ديترويت وپرت هورون بكار افتاد. سام اديسون تصميم گرفت كه بشهر اخير برود و همواره بزنش ميگفت! « خواهي ديد كه بزودي اين خطوط راه آهن، تجارت و كشتي راني ناحيه ميلان را فلج خواهد ساخت» بالاخره سام تصميم خود را عملي كرد و خانه و كارگاهي براي تجارت غلات در پورت هورون خريداري نمود و با خانواده خود بآنجا كوچ كرد. « آل» كه در اينوقت هفت سال داشت بمدرسه فرستاده شد ولي شاگرد خوبي نبود و بر وفق دلخواه معلماش رفتار نميكرد. بكتاب هاي خود توجهي نداشت و دائماً در كلاس مشغول سئوال كردن از معلم ها يا حرف زدن با شاگردان بود.
پس از يكسال كه از مدرسه رفتن « آل» ميگذشت يكروز بمحض آنكه از مدرسه مراجعت كرد نزد مادرش رفت و پرسيد: مادر جان فاسد يعني چه؟ عجب! نميداني يعني چه؟ فاسد يعني گنديده. مثل تخم مرغ فاسد. بله تخم مرغ گنديده را ميفهمم ولي پسر فاسد يعني چه. خوب! اينهم يعني بچه بدولوس. بسيار خوب مادر، پس پسر غير طبيعي يعني چه؟ غير طبيعي كه ميگويند يعني.... ولي اصلاً تو اينها را از كجا ياد گرفته اي و چرا ميپرسي؟. « آل» با حالتي جدي بمادرش نگاه ميكرد بالاخره گفت: امروز بازرسي بمدرسه مان آمده بود و راجع بشاگردها از معلم سئوالاتي كرد وقتيكه معلم مرا به آقاي بازرس نشان داد با گوشهاي تيزم شنيدم كه راجع بمن گفت « پسري فاسد و غير طبيعي است. بيهوده بمدرسه ميآيد و وقت خود را تلف ميكند».
خانم اديسون از فرط تغير از جا پريد و با صورت خون زده اش فرياد كنان گفت: عجب! راجع بتو اينطور گزارش داد؟ بسيار خوب بايد الساعه برويم پيش معلمت تا من با او صحبت بكنم و حقش را كف دستش بگذارم. وقتي خانم انقلابي بزرگ امريكا با معلم پسرش روبرو شد چنين گفت: ميدانم به بازرس درباره پسرم چه چيزها گفته ايد. ولي بايد آرزو كنيد كه باندازه پسر من هوش داشته باشيد. شما در اشتباه بوده و قدر پسر مرا نشناختنيد. روزي برسد كه دنيا احترام او را بجا بياورد ولي هرگز كسي اسم شما را هم نخواهد برد. بسيار خوب از اين ببعد خودم باودرس ميدهم.
خانم اديس وعده خود را نگهداشت. « آل» باشوق و جديت فراوان نزد مادرش درس خواند و خيلي خوشحال بود از اينكه هميشه حق سئوال داشت. سالها بعد « آل» در دفتر خاطراتش چنين نوشت: « مادرم بود كه مرا پرورش داد. من از همان ايام كودكي تصميم گرفتم كه او را خوشبخت و سرفراز سازم براي اينكه ميديدم تا چه حد نسبت بمن خوشبين و حقيقت گو بود. هدف زندگيم همواره اين بوده است كه بخاطر مادرم زنده باشم و آرزوهاي بزرگ او را عملي سازم. در سراسر عمرم خاطره عزيز وي موجب آسايش خاطر و روشني ضميرم ميباشد.» 

 

 

اولين روزنامه ايكه در قطار راه آهن چاپ شد 
در همان سنين كودكي « آل» شخصاً باغچه سبزي كاري در محوطه پشت منزلشان تشكيل داد و شروع بتوليد انواع سبزيجات نمود. « آل» محصولات خود را بهمسايگان ميفروخت و از اين راه چند دلاري بدست آورد كه نصف آنرا بمادرش داد و بقيه را صرف خريدن كتاب و مواد شيميائي كرد تا براي خود آزمايشهاي علمي كند. اما كم كم « آل» متوجه شد كه مصرف سبزيجات در شهر پورت هورون خيلي بيشتر از آنستكه باغچه وي بتواند تهيه كند. پس بفكر افتاد كه از هر جا ميتواند مقداري بيشتري سبزيجات بدست بياورد و با منفعتي در شهر خود بفروش برساند. پس چه بهتر كه محصولات مورد نياز را از شهر ديترويت خريداري كند كه با راه آهن به پرت هورون مربوط بود و هر روز يك سرويس قطار بين آندو شهر كار ميكرد.
« آل» با شوق تمام نقشه اش را براي والدينش شرح داد و اجازه خواست كه شروع بكار كند و پس از اصرار زياد رضايت ايشان را جلب كرد. باين ترتيب « آل» اديسون دوازده ساله براي اولين بار بقصد خريد سبزيجات تنها بشهر ديترويت مسافرت كرد و با ديدن خيابانهاي پر ازدحام و فعاليت مردم و عبور و مرور آلات نقليه و عمارتهاي بلند و مغازه هاي زيبا معني يك شهر بزرگ و مهم را دريافت. « آل» هر دفعه كه به ديترويت ميآمد با جديت تمام سبزيجات و مال التجاره خود را ميخريد و وقتي با بارسنگين نفس زنان خود را بايستگاه راه آهن ميرساند قطار در شرف حركت بود. پس از چندي جوان با قريحه و فعال ما بفكر افتاد كه باز هم مشغوليات ديگري براي خود پيدا كند و بخصوص ايام بيكاري د ترن را بطريقي پرسازد. « آل» اولاد عضو « باشگاه جوانان ديترويت» شد تا ساعاتي را در كتابخانه آنجا بمطالعه بگذاراند پس از چندي نيز موفق گرديد كه از « شركت راه آهن» نمايندگي فروش روزنامه « نشريه آزاد ديترويت» را بدست آورد و باين ترتيب هم عايدي براي خود تهيه نمود و هم از پرداخت كرايه هر روزه مسافرت خود معاف گرديد. حالا محل اقامت و كار « آل» در گوشه يكي از واگونهاي باركش ترن بين پرت هورون و ديترويت بود كه در آنجا روزنامه ها، سبزيجات، كتابها و داروهاي خود را نگاهداري ميكرد و گاهي هم به تجربيات علمي مي پرداخت. 
جنگ داخلي بين شماليها و جنوبيها در اين وقت بمنتها درجه شدت رسيده بود خبر كشته شدن ژنرال جانستون به ديترويت رسيد. چون « آل» در آن شهر از اين واقعه مطلع شد نزد تلگرافچي ايستگاه راه آهن رفت و از او خواهش كرد تلگرافاً بايستگاههاي سر راه پورت هورون خبر دهد كه ماجراي محاربه شايلو بتفصيل در روزنامه غروب درج خواهد شد، سپس با مدير « نشريه آزاد ديترويت» مذاكره كرد كه اين بار بجاي دويست شماره يكهزار شماره باعتبار بوي بدهد. « آل» در راه بازگشت به منزل كليه روزنامه ها را بفروش رساند در حاليكه در اثر اشتياق و انتظار مردم در هر ايستگاه قيمت روزنامه بالا ميرفت و مردم باصرار ميخريدند.
«آل» از اين راه منفعت خوبي بچنگ آورد و روز بعد از پس انداز خود در شهر ديترويت بقيمت پنجاه دلار يك ماشين چاپ دست دوم خريد و دستگاه را در واگون باركشي نصب كرد و در سن پانزده سالگي اولين شماره روزنامه خود بنام « ويكلي هرالد» را چاپ و منتشر ساخت. « آل» تمام كارهاي روزنامه را خودش انجام ميداد و در آن واحد خبرنگار، مقاله نويس، حروف چين، ناشر، مأمور اعلانات و فروشنده « ويكلي هرالد» بود. اين روزنامه دو صفحه اي هر دفعه در چهار صد شماره چاپ ميشد و حاوي اخبار محلي و شهرهاي كوچك اطراف بود. قيمت هر شماره سه سنت و حق اشتراك ماهيانه هشت سنت بود.
محققاً روزنامه « ويكلي هرالد» اولين و تنها روزنامه ايستكه در يك قطار راه آهن بچاپ رسيده. روزنامه تايمز اين خبر جالب توجه را در يكي از شماره هاي خود نقل كرد و باين ترتيب نام اديسون براي اولين بار در يك روزنامه خارجي ذكر شد. در آنوقت هيچكس پيش بيني نميكرد كه بزودي نام اديس سراسر جهان را خواهد گرفت و براي هميشه در زمره مردان بزرگ دنيا محسوب خواهد شد.
سگ خيلي خيلي دراز 
در همين وضع بود كه واقعه حريق درواگون بار كشي ترن ديترويت پورت هورون اتفاق افتاد. اديسون جوان حالا ديگر خيلي بخود مطمئن بود و شايد همين اطمينان زود رس باعث بعضي بي احتياطي ها ميشد. ترن در ايستگاه بوتيكا كمي بيش از معمول معطل مانده بود و راننده سعي داشت با سرعت بيشتري جبران آن تأخير را بنمايد. در نزديكي ايستگاه كلمنس سر پيچ تندي بعلت حركت شديد ترن يك لوله فسفر از روي ميز آزمايشگاه اديسون غلط خورده بكف واگون افتاد و فوراً آتش گرفت. بقيه اين داستان تأثر انگيز را ديديم كه چگونه جوان لايق و صاحب روزنامه « ويكلي هرالد» روي گنجينه از دست رفته خود افتاد و در حاليكه از درد گوش بخود مي پيچيد سيل اشك بر گونه ها روان ساخت. 

 

 

اما با سپري شدن اين روز تلخ عزم راسخ اديسون بجبران آن شكست همت گماشت. وي دستگاه چاپ را تعمير كرد و مجدداً آنرا در خانه پدري بكار انداخت. ولي اين بار به نصيحت و راهنمائي يكنفر رفيق خبر نگارش نام روزنامه را « كنجكاويهاي پل» گذاشت و مطالب آنرا نيز بكلي عوض كرد. ديگر در آن صحبتي از اخبار و اوضاع زمانه نبود بلكه روزنامه چنانكه اسمش نشان ميدهد بصورت يك نشريه فكاهي و انتقادي در آمد كه در آن بخصوص نقاط ضعيف و هوي هوسهاي بچگانه مردم پولدار و اعيان شهر پورت هورون مورد تمسخر قرار ميگرفت. مردم بيشماري بآن علاقمند شده از خواندنش لذت ميبردند.
اما از طرف ديگر آنها كه طرف ريشخند و نيش روزنامه واقع شده بودند بصدا درآمدند و روزي يكي از تجار معتبر سرزده بخانه اديسون رفت و پس از آنكه « آل» را متهم بافترا و اهانت نسبت باهالي محترم شهر كرد گردن وي را گرفته كشان كشان بكنار رودخانه سنت كلر برد و بدرون آب پرخاش ساخت. با اين ماجرا فعاليت اديسون در عالم روزنامه نگاري خاتمه يافت. در حقيقت سرنوشت ديگري كه بيشتر با آمال و استعدادهاي وي بستگي داشت در انتظارش بود. يكي از روزهاي سال 1862 اديسون در سكوب ايستگاه كلمنس ايستاده جابجا شدن لكوموتيوها و واگون ها را تماشا ميكرد. ناگهان يكي از واگونهاي باري از قطار جدا شد و روي ريل فرعي بسرعت بحركت درآمد. خون در رگهاي اديسون جوان يخ زد زيرا غفلتاً متوجه شد كه طفل كوچكي غافل از دنيا ميان ريلهاي مسير همان واگون نشسته و مشغول بازي با سنگ ريزه ها ميباشد.
در يك لحظه اديسون هر چه دردست داشت رها كرد و چون تيري بطرف طفل جست و بفاصله كسري از يك ثانيه ويرا از مهلكه بدر برد بطوري كه چرخ واگون به پشت پايش اصابت كرد. هنگامي كه نگهبان ايستگاه سراسيمه از دفتر كارش بيرون دويد كودك خردسال خود را صحيح و سالم در آغوش جوان رنگ پريده و مضطرب ديد. هيجان شديد و لكنت زبانش اجازه نميداد هر چه از سپاسگذاري و قدر داني در دل دارد بر زبان آورد و بالاخره اين چند كلمه را ادا كرد: چگونه مي توانم از شما تشكر كنم. آيا چه خدمتي از من بر مي آيد كه براي شما انجام دهم؟ اديسون بوي مهلت زياد نداده گفت: خواهش ميكنم بمن فن٧ مخابره تلگراف را ياد بدهيد كه براي هميشه مرهون شما باشم. البته! اينكه چيزي نيست. با كمال ميل حاضرم. 
صنعت تلگراف كه تازه مورد استفاده قرار گرفته بود تا مدتي توجه خاص اديسون را بسوي خود جلب كرد. فقط 18 سال از تاريخ اولين خط تلگراف آزمايشي كه توسط مخترع آن ساموئل مورس بين دو شهر واشينگتن و با لتيمور احداث شده بود ميگذشت ولي اكنون ديگر هر جا كه خط آهن كشيده ميشد سيم تلگراف هم بهمراه آن داير ميگرديد و دو ارتباط تلگرافي و راه آهن در همه جا لازم و ملزوم يكديگر بودند. حالا در كليه ايستگاههاي راه آهن پست هاي تلگراف نيز داير شده و تلگرافچهاي كار آزموده بر آنها گماشته شده بودند. اديسون از همانوقت كه خبر جنگ شايلو را توسط تلگرافچي شهر ديترويت بايستگاههاي بعدي فرستاد باهميت و قدرت اين اختراع تازه پي برده بود. پس از چندي اديسون در پرت هورون خط تلگرافي كوتاهي ما بين خانه خود و يكي از دوستانش برقرار كرده و پيغامهائي باوي ر٧د و بدل نمود. ولي اديسون الفباي مورس را چيز ناراحتي ميدانست و بعلاوه ميخواست دقيقاً از اسرار قوه مر موزي كه باعث ارتباط تلگرافي ميشد سر در بياورد.
هميشه ضمن صحبت بارفقا ميكرد كه چطور ميشود تا در يكسر سيم شاسي تلگراف را فشار ميدهند در سر ديگر سيم كه بفاصله دوري است دستگاه گيرنده بكار ميافتد. يكروز يكي از مأموران تعمير خطوط تلگراف كه پير مردي اسكاتلندي بود و حرفهاي اديسون را ميشنيد بهترين توضيح را بوي داد. « تصور كنيد يك سگ خيلي خيلي درازي داشته باشيد مثلاً آنقدر دراز كه سرش در اديمبورگ و پايش در لندن باشد خوب واضح است وقتي دم اين سگ را در لندن بكشيد سرش در اديمبورگ واق واق خواهد كرد. تلگراف هم همين طور است!» ...

 

اولين اختراع 
در مدت چهار ماه اديسون با پشت كار خستگي ناپذيري كه بزرگترين صفت وي در زندگي بود سخت فعاليت كرد و هر چه راجع به تلگراف ياد گرفتني بود فرا گرفت. بطوريكه چون بسن 16 سالگي وارد شد رئيس ايستگاه كلمنس او را بعنوان تلگرافچي يكي از خطوط اصلي راه آهن استخدام كرد و در اين هنگام بود كه اديسون اولين اختراع واقعي خود را عملي ساخت گرچه اين اختراع نيز مانند بسياري ديگر در ابتداء مورد توجه واقع نشد. مأموريت اديسون كشيك شبانه در ايستگاه استراتفورد بود و وظيفه اصليش اين بود كه سر هر ساعت علامت (6) را بمركز توزيع ترنها مخابره كند تا بدينوسيله معلوم شود كه در پست خود حاضر و بيدار است. هر شب سر ساعت هاي مقرر علامت (6) از ايستگاه استراتفورد بمركز ميرسيد تا آنكه يكشب براي كار لازمي مركز بايستگاه استراتفورد مخابره كرد و جوابي دريافت نداشت در حاليكه سر هر ساعت مرتباً علائم (6) بمركز مخابره شده و ميشد. كنترل خط براي باز جوئي امر بايستگاه استراتفورد رفت و باطاق اديسون وارد شده مشاهده نمود كه مأمور جوان روي نيمكت بخواب سنگين فرورفته است.
اديسون اولين دستگاه خود كار را بكمك يك ساعت و يك چرخ دو٧ار دندانه دار درست كرده بود. حركت چرخ طوري تنظيم شده بود كه در سر هر ساعت دندانه هاي آن بشاسي تلگراف متصل شده با الفباي مرس علامت (6) را كه عبارت از يك خط و چهار نقطه است بمركز مخابره مينمود. وقتي اين موضوع جالب توجه علني شد نه فقط از استعداد و تيز هوشي اديسون تقديري بعمل نيامد بلكه پس از اندك مدتي به بهانه يك اشتباه جزئي او را از كار اخراج كردند. در مدت پنج سال بعد اديسون بشغل تلگرافچي خطوط راه آهن در شهر هاي مختلف كار كرد و بشرق و غرب امريكا مسافرت نمود و در اثر تمرين زياد و استعداد شخصي يكي از چابكترين تلگرافچي هاي امريكا شد.
هنگاميكه اديسون در شركت« اتحاديه تلگراف غرب» در بوستون كار ميكرد اولين روزي كه شروع بكار كرد همكارانش كه راجع به تند دستي او در تلگراف زدن چيزها شنيده بودند نقشه موذيانه اي براي وي كشيده كاري كردند كه نوبت كشيك اديسون مصادف با كار چابك دست ترين تگرافچي شهر نيويورك شود. وقتي مخابره شروع شد ابتداء تلگرافچي نيويورك شود. وقتي مخابره شروع شد ابتداء تلگرافچي نيويورك آهسته شروع بكار كرد و سپس بسرعت آن افزود و هرچه مهارت داشت بكار برد تا بحداكثر ممكنه تند مخابره كند و گاهي هم عمداً اشتباهاتي ميكرد تا حريف را گيج و مغلوب سازد. اديسون با همان سرعت خبر را تماماً ضبط كرد و حتي اشتباهات طرف را نيز آناً تصحيح كرد. در نتيجه نقشه تلگرافچي ها عقيم ماند و اديسون فاتح از كار درآمد. محل كار اديسون در جاي كثيفي بود. در اطاقهاي آن سوسكهاي بيشماري لانه گذارده بودند. اين وضع اديسون را بفكر اختراع تازه اي انداخت. دو نوار فلزي بر وي ديوار نصب كرده آنها را بسيم مثبت و منفي باطري برق وصل نمود تا سوسكها بمحض برخورد بآنها تلف شوند. اديسون همه وقت با پشت كار حيرت انگيزي بفعاليت هاي علمي و تجربيات خود ادامه ميداد و بعضي اوقات تا بيست ساعت از شبانه روز را بكار ميگذراند و غالباً ميگفت:
« كارم زياد است و عمر كوتاه، بايد عجله كنم.» ضمن آزمايشها انواع صدمات و بليات بسر وي آمد. اسيد باطري برويش ريخت و لباس نو و پوست بدنش را سوزاند، چندين بار برق او را گرفته مصدوم و مجروح ساخت. بالاخره اديسون بكمك يكنفر از مهندس هاي همكارش توانست در كارگاه كوچكي نمونه اختراع تازه اي را بسازد. اين اولين اختراع تازه اي را بسازد. اين اولين اختراع اديسون بود كه رسماً به ثبت رسيد و يكي از 2500 حق اختراعي ميباشد كه وي در طول حياتش از امريكا و ممالك ديگر جهان بدست آورد.
اين عبارت بود از دستگاه ثبت رأي براي استفاده در مجلس عوام و مجلس سنا و يا هر مورد ديگري كه ميبايستي آراء زيادي بطور سريع و مطمئن جمع آوري شود. براي اعلام راي موافق يا مخالف فقط كافي بود كه شخص دكمه اي را فشار دهد. بقيه كارها توسط ماشين انجام ميشد. اديسون نسبت باين دستگاه اميدواري زياد داشت و خيال ميكرد كه دولت و سياستمداران دو دستي آنرا خواهند چسبيد ولي وقتي دستگاه را در واشنگتن مقابل هيئتي از نمايندگان مجلس عوام بمورد آزمايش گذارد دماغش را سخت سوزاندند. رئيس هيئت گفت: آقاي جوان متأسفانه ماشين شما بدرد ما نميخورد. چرا! بدون عيب باين خوبي كار ميكند. صحيح است، ولي عيبش در همين است كه خيلي دقيق و درست كار ميكند چنين دستگاهي هيچ براي كار مجلس مناسب نيست. لابد ميفهميد كه اگر وقتي مجلس در رد و قبول لايحه اي نظري خاص داشته باشد با بكار بردن ماشين دقيق و بيطرف شما چه اشكالاتي پيش خواهد آمد. وقتي اديسون آن هيئت محترم را ترك كرد تصميم گرفته بود كه ديگر تا احتياج و تقاضاي عامه ايجاب نكند بفكر ايجاد هيچ اختراع تازه اي نيفتد.
از يك فنجان چاي بچهل هزار دلار منفعت 
اديسون در سن 22 سالگي با افكار تازه اي تصميم گرفت به نيويورك مسافرت كند، بنابراين در يكي از روزهاي سال 1869 بوستون را ترك نمود و آخرين پول خود را صرف خريد بليط كشتي به نيويورك كرد و چون وارد « وال استريت» مركز تجارت و ثروت شهر نيويورك شد درست يك دلار در جيب داشت. آيا هيچ ميشد تصور كرد كه روزي اين تلگرافچي جوان بتواند آنشهر عظيم را مسخر خود سازد؟ هر كسي مشغول كار خود بود. بناهاي بزرگ سر بفلك كشيده، مغازه هاي مجلل ثروت و اشياء هوس انگيزشان را پيش چشم ها گسترده بودند. در ميان اين احوال اديسون گرسنه پرسه ميزد. و با خود فكر ميكرد چگونه صبحانه اي بچنگ آورد. در جلوي مغازه بزرگي مشاهده كرد كه مردي در مقابل يك رديف فنجانهاي چاي داغ ايستاده به ترتيب از هر كدام جرعه اي مينوشد و طعم آنرا مزه ميكند. اديسون در حاليكه در دل بآنشغل شريف آفرين ميگفت بكار شناس چاي خيره مانده بود.
مرد حال اديسون را دريافت و با اشاره اي او را بدرون مغازه خواند. خواهش ميكنم اين فنجان را بچشيد به بينيد چطور است. تازه براي ما رسيده و محصول هونگ گونگ است. باين ترتيب توماس الوار اديسون اولين چاشت خود را در نيويورك صرف كرد و پس از آن باداره « اتحاديه غربي» رفت و تقاضاي كار كرد ولي شغل خالي براي وي نبود. در خيابانها باميد پيدا كردن يكنفر تلگرافچي براه افتاد. بالاخره با يك تلگرافچي آشنا شد و بوي گفت كه در فن تلگراف و مخابره مهارت دارد و عقب كار ميگردد تلگرافچي نامبرده بوي فهماند كه كاري نميتواند برايش پيدا كند و تنها خدمتي كه درباره وي ميتواند انجام دهد اينستكه در جايگاه توليد برق « شركت گولدانيديكتور» محل خوابي برايش تهيه ديده يكدلار هم دستي بوي قرض دهد. شركت « گولدانيد يكتور» كه توسط آقاي لاز تأسيس شده بود صرافي بزرگي بود كه روي طلا و اسكناس معاملات مهم انجام ميداد و اخيراً در اثر بعضي جريانات مالي و سياسي منافع هنگفت بدست آورده بود. اين شركت سيصد شعبه كوچك داشت كه در اطراف خيابان « وال استريت» پراكنده شده بودند. مركز مبادلات طلا در خود « وال استريت» تحت نظر آقاي لاز قرار داشت براي آنكه در هر وقت نرخ طلا و تغييرات آن از مركز بشعبه هاي اطراف اطلاع داده شود سرويس تلگراف ساده اي ما بين اداره مركزي و شعبات آن برقرار گرديده بود. 
اديسون ضمن خواب شب و پرسه زدن روز در اين محل به سيستم مخابرات تلگرافي آن علاقمند شد و شروع بكنجكاوي و تفحص كرد. اكنون سه روز از ورود او به نيويورك گذشته بود. شبها در جايگاه ماشين برق ميخوابيد و روزها بدنبال كار ميگشت. يكروز غفلتاً دستگاه فرستنده اداره مركزي از كار افتاد و چند دقيقه بعد سيل سيصد نفر فرستادگان سيصد شعبه اطراف بدرون اداره مركزي سرا زير شد. داد و فرياد عجيبي تالار اداره را پر كرد. همه اظهار نگراني ميكردند « ارتباط با مركز قطع شده! شعبه ها تكليف كار خود را نميدانند. بايد زود دستگاههاي مخابره براه بيفتند.» مديراداري بكلي خود را باخته عقلش بجائي نميرسيد. آقاي لاز از اطاقش بيرون آمده علت همهمه و بي نظمي راميپرسيد. در همين موقع اديسون بعجله جمعيت را شكافته در حاليكه وارد ماشين خانه ميشد فرياد زد: « مهلت بدهيد. شايد من بتوانم درستش كنم.» اديسون دست بكار شد و پس از دو ساعت دستگاه مخابره براه افتاد.
آقاي لازاديسون را بدفتر خود خوانده گفت: من سرپرست اداره ام را بيرون كردم و احتياج بيك مشاور فني دارم كه تشكيلات شركت را منظم نگهدارد. آيا حاضريد اين شغل را بپذيريد؟ اديسون از شدت شادي قادر نبود كلمه اي بر زبان راند فقط بعلامت تشكر و قبول سري فرود آورد. باين ترتيب اديسون با حقوق 300 دلار در ماه در شركت « لاز» شروع بكار كرد. اولين اقدام اديسون تهيه خانه مناسبي براي خود بود. سپس يك كارگاه فني تأسيس كرد كه در ساعات فراغت از كار اداري بآزمايشهاي خود ادامه دهد ايندفعه قصد داشت سيستم تلگراف شركت « گولداينديكتور » را بطريقي تكميل سازد كه بدون عيب و در كمال نظم كار كند. يكي از برجسته ترين صفات اديسون مناعت طبع و بي طمعي وي بود بطوريكه با وجود آنكه دائماً در مركز معاملات و طلا كار ميكرد هرگز بفكر نيفتاد كه داخل عمليات تجارتي و بانكي شود، و بازرگانان طماعي را كه سر نوشت و مصالح ملتي را فداي منافع خود ميكردند حيوانات وحشتناكي ميدانست. اديسون پيشه وري بود كه پول را وسيله كار ميدانست نه غايت آن. با اين حال بزودي از هر طرف در ثروت بروي او باز شد. 
آقاي لازبنگاه خود را كلاً به رقيبش ژنرال لفرتس فروخت و رئيس جديد از اديسون خواهش كرد كه بجاي تلگراف معمولي كه خط و نقطه حروف مرس را با صداي تك تك كشيده و كوتاه بگوش مخابره چي ميرساند، سيستم تلگراف مطمئن تر و سهلتري در مؤسسه وي داير سازد و براي انجام اينكار بودجه آزاد در اختيار وي گذاشت. بالنتيجه اديسون سيستم مخابرات جديدي اختراع كرد كه بوسيله آن حروف مرس روي نوار كاغذي ثبت ميشد. اين طريقه جديد باموفقيت تمام در بنگاه آقاي لفرتس مورد آزمايش قرار گرفت و اديسون حق اختراع آنرا بنام خود به ثبت رسانيد. در يكي از روزهاي سال 1870 اديسون بدفتر ژنرال لفرتس دعوت شد اولين صحبت رئيس اين بود: خيال ميكنم موقع آنستكه تكليف اختراع جديد خودتان را معين كنيد. امتياز اختراع خود را بچه مبلغ ميفروشيد؟ اديسون فوراً پيش خود حساب كرد كه اگر بتواند 5000 دلار بدست بياورد معامله خوبي كرده است « ولي 3000 دلار هم عيبي ندارد، به بيم ژنرال قبول خواهد كرد يا با خنده تمسخر آميزي درب خروج را نشان خواهد داد.» بالاخره اديسون با كمال سادگي پرسيد: آقاي لفرتس پيشنهاد خود شما چقدر است! 
آيا موافقيد كه در مقابل حق اختراع شما 40000 دلار تقديم كنم؟. اديسون بعدها در ميان يادداشتهايش نوشت:« با شنيدن آن عدد عجيب چيزي نمانده بود سكته كنم. صدا از گلويم خارج نميشد و پس از زحمت زياد توانستم چند كلمه نامفهوم مبتني بر موافقت خود اظهار كنم.» سه روز بعد اديسون قرارداد را امضاء كرده چكي بمبلغ چهل هزار دلار بدست آورد. در خارج اداره نگاهي بآن انداخت و از خود پرسيد:« معمولاً چك را چكار ميكنند؟» نام بانكي روي آن نوشته شده بود. بآنجا مراجعه كرد و چك را بصندوقدار داد. مرد چيزي گفت كه براي گوش سنگين اديسون نامفهوم ماند و در همانحال چك را بوي رد كرد. اديسون چون دوباره چك را در دست خود ديد سخت ناراحت شد و فوراً پي برد كه ژنرال او را مسخره نموده و با كاغذ پاره اي وعده خوش بوي داده است. واقعاً چطور ممكن بود چنين مبلغ گزافي براي اختراع وي بپردازند. اديسون كاغذ را در جيبش چماله كرد و يكسر بدفتر ژنرال لفرتس رفت و ماجرا را بعصبانيت تمام شرح داد ژنرال لفرتس كه از شدت خنده مجال نداشت اشكهايش را خشك كند تا مدتي بخود مي پيچيد و نميتوانست در مقابل عصبانيت اديسون كلمه اي بر زبان راند. بالاخره خود را جمع آوري كرد و گفت. مي دانيد صندوقدار چه كرد و چه گفت؟ صحت چك را بررسي كرد و آنرا بشما رد كرد كه امضاء كنيد. رسم اين است. دوباره رجوع بفرمائيد. 

 

 

آنشب اديسون از ترس و شوق پولها ناراحت خوابيد. صبح روز بعد بالفرتس مشورت كرد كه چگونه خودش را از شر اسكناسها خلاص كند. آيا ميدانيد حساب جاري در بانكها چيست؟. باين ترتيب تاريخ تسخير نيويورك توسط آقاي توماس آلوا اديسون با صرف يك چاي مجاني آغاز شد و با باز كردن حساب درشتي در بانك خاتمه يافت. اديسون در يكي از نامه ها بپدرش مينويسد: « غصه نخوريد و ابداً زحمت زندگي را بخود هموار نسازيد. براي مادر جان هر چه ميخواهد تهيه كنيد و هر چقدر خرج دارد بحساب من بگذاريد. حالا گرفتاري من خيلي زياد است. در يك كارگاه 18 نفر كارگر دارم و مشغول داير كردن تشكيلات ديگري ميباشم كه به 150 نفر كارمند احتياج دارد. حالا ديگر من بقول شما دمكرات ها در زمره « سرمايه داران شكم گنده» در آمده ام.» اديسون در نامه اش هيچ اشاره اي باين مطلب نكرد كه هر روز 19 تا 20 ساعت كارميكرد و استراحت شبانه اش فقط چرت مختصري در روي يكي از نيمكتهاي كارخانه بود.
در حقيقت سراسر زندگي اديسون در طول نيم قرن بهمين منوال گذشت. ميدان فكرش دائماً محل تاخت و تاز افكار بديع و اختراعات تازه بود. هر مطلب تازه اي نظر او را جلب مينمود و هر اكتشاف مفيدي را مورد آزمايش و تجربه قرار ميداد تا اگر بنفع علم و اجتماع باشد بصورت اختراع نو كارميكرد. در سالهاي بين 1870 و 1875 بيشتر فكرش در اطراف اختراع تلگراف دور ميزد. در آزمايشگاه تازه اش در شهر نيوآرك موفق شد با طريقه جديدي روي يك سيم و در زمان واحد چهار تلگراف مختلف مخابره نمايد. و بعلاوه با بكار بردن دستگاههاي فرستنده و گيرنده خود كار توانست سرعت مخابره را به 3500 كلمه در دقيقه افزايش دهد. سپس بحل مسئله مهم ديگري همت گماشت كه از مدتها قبل فكر او را بخود مشغول كرده بود و عده اي از مخترعان ديگر نيز از چندين سال پيش روي آن كار ميكرند و آن عبارت بود از مخابره تلگرافي باحروف لاتين كه زحمت ضبط حروف مشكل مرس و ترجمه آن بحروف عادي را از ميان بر ميداشت. پيشرفت اديسون در اين راه يكي از خدمات مهمي است كه انجام داده و از آن ببعد صنعت تلگراف باز تكامل يافت تا بصورت متداول و جهاني امروزي درآمد. در آزمايشگاهها كارخانه هاي اديسون جوانان كاردان و متخصصان فني لايقي تربيت شدند و اداره كارهاي علمي و صنعتي را بدست گرقتند. 
يكي از آنها جان ف. آ ت راجع باديسون مينويسد: « جوان ساده اي بود با ظاهر عادي و موي و لباس نامرتب مثل كارگرهاي كارخانجات ولي هر آدم صاحبنظر فوراً ميفهميد كه صفات نوابغ را دارد و درونش پر است.» اما يكروز باراني، بعدازظهر، اديسون در راه منزل بدختري بنام مري ستيل ول برخورد كرد كه بي چتر زير باران مانده بود. اديسون چتر خود را تعارف كرد. اين آشنائي سبب شد كه از آن ببعد سرو وضع اديسون تميز مرتب شود. دختر ضمن صحبت حكايت كرد كه تازه مدرسه اش را تمام كرده و از نشستن در خانه خسته شده است. شكايت داشت كه چه بداست كه دخترها هيچ كاري ندارند بكنند جز اينكه بانتظار شوهري باشند كه زندگي ايشان را تأمين كند. اديسون گفت: چرا خودتان را بكاري مشغول نميكنيد؟ رسم نيست. بدبختانه عيب است كه دختري براي بدست آوردن معاش خود كار كند.
بعلاوه من خياطي خوب بلد نيستم و غير از اينهم و غير از اينهم كاري براي يكدختر پيدا نميشود. بعكس براي دختران مستعد و باهوش كار زياد است. آيا ميل داريد در يك آزمايشگاه مشغول كار شويد. از فيزيك و شيمي چيزي سرتان مي شود. تاحدي. مري ستيل ول در مؤسسه فني اديسون استخدام شد و با لياقت و جديت تمام بعنوان معاون اديسون با وي شروع بكار كرد. اديسون قدر خدمات مري را بجا ميآورد و در كارهاي آزمايشگاه و تجربيات علمي هميشه او را با خود داشت. يكروز ضمن كار اديسون سكه اي از جيبش در آورد و كنار ميز با حروف مرس مخابره كرد: « خيلي در فكر شما بوده ام نقطه آيا حاضر يد با من عروسي كنيد علامت سئوال».
مري كه از خجالت سرخ شده بود جواب فرستاد: « خوشبختي من بسته باين است كه با تو زندگي كنم». فوت مادر عزيز اديسون در 1871 عروسي را بتأخير انداخت. در شب عيد تولد مسيح عيد تولد مسيح سال بعد اديسون كه 24 سال داشت بامري ستيل ول ازدواج كرد. اديسون دنباله فعاليت و تفحص علمي خودر اول نكرد. باز هم ساعات طولاني در كارگاه ميماند و نهارش را ايستاده كنار ميز كار ميخورد و با خواب كوتاهي روي يكي از نميكتها رفع خستگي ميكرد. مري اگرچه از زندگي خانوادگي و شوهرداري چيزي نفهميد ولي از وضع خود بسيار خشنود و راضي بود مانند سابق بهمكاري با اديسون ادامه ميداد. چندي بعد كه ساموئل اديسون پدر هفتاد ساله بديدن پسر و عروسش آمد اول بار ازوي پرسيد! آيا از اختراعات واكتشافات خسته شدي؟ بخدانه! تازه اولش است. حالا عقب محل وسيع و آرامي ميگردم تا در آن جا يك آزمايشگاه مجهز عالي مطابق احتياجاتم بسازم و نظريات جديدم را مورد آزمايش و تحقيق قرار دهم. اينجا نميشود همه كارها را انجام داد. آيا حاضريد كمكي بمن بكنيد؟. البته! اگر كاري از دستم ساخته باشد.
اسب مرا سوار شويد و روزها در اطراف بگرديد شايد زمين يا ملك مناسبي براي منظور من پيدا كنيد. دو هفته بعد ساموئل اديسون پسرش را بمحلي در 25 ميلي نيويورك واقع در ميان تپه ماهورهاي آرام و خرم نيوجرسي برد. پدر جان قشنگي برايم پيدا كردي! اسم اينجا چيست؟ منلوپارك. اديسون شروع بانجام نقشه اش نمود. بانجام نقشه اش نمود. منلوپارك نامي بود كه ميبايستي بعنوان اولين آزمايشگاه مجهز و مدرن شهره آفاق شود. اديسون در نزديكي آن خانه زيبائي براي زندگي خود و فاميلش كه اكنون مركب از چهار نفر شده بود بنا كرد. ماريون و توماس كوچك را خداوند براي تكميل سعادتشان به اديسون و مري عطا فرموده بود اديسون با غرور پدرانه آنها را خط و نقطه ميخواند. در 1876 بياد بود صدمين سال استقلال آمريكا نمايشگاه بزرگي در شهر فيلادلفيا تشكيل شد و در آن آخرين و جالبترين اختراعات بمعرض نمايش گذارده شد. بديهي است كه تلفن « بل» نيز در ميان آنها خود نمائي ميكرد و همان بود كه بيش از هر چيز ديگري نظر اديسون را بسوي خود كشيد و از همانوقت تصميم گرفت به تكميل آن اختراع اقدام كند. دستگاه گوشي و دهني تلفن « بل» هر دو يكجور ساخته شده بود. اديسون بفكر افتاد دستگاه دهني را بطريقي بسازد كه امواج صوت را دقيقتر و كاملتر تبديل به ارتعاشات الكتريكي كند. 
براي اين منظور مواد مختلفي براي دهني جديد بكار برد تا بالاخره گرد زغال و صفحه نازك زغالي را براي دهني مناسب يافت زيرا ذرات زغال با خفيفترين ارتعاش صوت بلرزش درآمده توليد ارتعاشات الكتريكي بسيار دقيقي مينمود يعني به بهترين وجهي وسيله انتقال صوت اصلي ميگرديد. اما گوش دستگاه اديسون بهمان سبك سابق يعني يك صفحه نازك آهني در مجاورت قرقره مغناطيسي ساخته ميشد. اديسون دهني جديد خود را « ميكروفون» ناميد.
گوشهاي امير و بره كوچولوي مري 
ذكر اكثر اختراعات علمي جديد از قديم الايام ضمن افسانه هاي خيالي و آرزوهاي خوش مردم بنحوي آمده است و همين واقعيت ثابت ميكند كه حتي علماء و مخترعاني هم كه سرو كارشان دائماً با محاسبات دقيق و آزمايشهاي علمي است در عين ضمير خويشتن خيالباف و آرزو پرور ميباشند و سعي ميكنند روياهاي شگفت و هوسهاي غير علمي عامه مردم را بلباس عمل و واقعيت در آوردند. از قديم قصه اي بياد داريم كه اميري گوشهاي دراز مانند گوش الاغ داشت و هميشه از خجالت آنها را مخفي نگه ميداشت. روزي نديم محرمش بر اين راز مخوف پي برد ولي طاقت نگهداري آنرا در دل نداشت و بي اختيار ميخواست فرياد بزند و آن را زرا فشاء سازد، اما جرأت نداشت كه بكسي چيزي بگويد، پس كنار رود خانه اي رفت و سر در ميان ني زار كرده فرياد زد: « گوش هاي امير بدر ازي گوشهاي الاغ است.» اين گفته در توي ني ها ميدميدند آن جمله تكرار ميشد. 
فكر ضبط كردن صوت و تكرار آن در هنگام لزوم از قديم در اذهان عامه بود ولي هيچ كاشفي نتوانست « ني جادوئي» را پيدا كند. تا آنكه در 1877 حادثه كوچكي اديسون را بسوي كشف آن رهبري كرد. اديسون روي دستگاه ضبط علائم تلگرافي كار ميكرد و مشغول ساختن عقربه اي بود كه علائم خط و نقطه مرس را روي استوانه مومي ثبت مينمود. در اين موقع چون خواست بيكي از همكارانش چيزي بگويد در اثر ارتعاش حاصله از صداي وي عقربه جستن كرد و انگشتش را خراش كوچكي داد. اديسون دفعتاً دست از كار كشيد و بفكر فرورفت. اگر ارتعاش صوت انسان آنقدر قدرت دارد. پس قطعاً ميشود. آنرا روي صفحه يا استوانه مناسبي ضبط كرد و طبعاً مشكل نخواهد بود كه با دستگاه مخصوص آثار و ارتعاشات مظبوط را مجدداً تبديل باصوات اصلي نمود. يكساعت بعد اديسون بيكي از صنعتگران خود بنام كروسي دستور داده كه دستگاه آزمايشي بشرح زير برايش بسازد. يك استوانه فلزي با دسته گرداننده و يك بوق كه در انتهاي باريكش صفحه حساس و سوزني تعبيه شده باشد. 
روز بعد كروسي در حاليكه باشك و تمسخر دستگاه را باديسون تحويل ميداد در دل ميگفت: « ايندفعه ديگر با اين آلت خشن و مندرس نقشه اش بجائي نخواهد رسيد.» اديسون ورقه اي از حلبي نازك بدور استوانه پيچيد سپس سوزن بوق را بروي آن قرارداد و دسته استوانه را بگردش در آورده مقابل بوق شروع بخواندن اين لالائي معروف كرد! « مري يك بره كوچولو داشت، كه پشمش مثل برف سفيد بود.»... آنگاه دست نگهداشت و سوزن را دوباره بمحل اول روي استوانه برگرداند و دوباره دسته را بحركت در آورده گوش فراداشت. وقتي صداي اديسون از درون بوق دوباره شروع بخواندن لالائي كرد كروسي از ترس بعقب جست و نزديك بود غش كند. حيرت خود اديسون هم چيزي از اين كمتر نبود چنانكه سالها بعد نوشت: « هرگز در ضمن اختراعاتم آنقدر دچار بهت و حيرت نشده بودم كه با آلتي بدوي و در اولين آزمايش خود چنين نتيجه مثبتي بدست آوردم.» 
اديسون ماشين را « فنگراف» نام نهاد ولي در ميان عامه مردم آمريكا بنام « ماشين ناطق» معروف گرديد. شايد كمتر اختراعي تا اين اندازه باعث حيرت عموم شده باشد. از روزي بفردايش نام اديسون شهره آفاق شد. روزنامه هاويرا « جادو گر منلوپارك» لقب دادند. قطارهاي اختصاصي منلو پارك تكافوي سيل تماشاچياني را كه بآزمايشگاه اديسون ميرفتند نداشتند و مؤسسه علمي وي از شدت ازدحام ورم كرده بود. بزودي از اديسون دعوتي بعمل آمد كه به واشنگتن برود و در حضور عده اي از اشخاص مهم و مأموران رسمي اختراع خود را بمعرض آزمايش گذارد. بسياري از بزرگان قوم بعد از آزمايش علني هم بگوش خود اعتماد نكردند و زرنگترهايشان گفتند كه اديسون حقه زده و از توي شكم صداي حرف در ميآورد يا يكنفر همدست متخصص اينكار دارد كه از توي شكم حرف ميزند.
اديسون نقائص دستگاه خود را ميشناخت و از اينكه اختراع خود را قبل از آنكه تكميل شود بعالميان عرضه داشته پشيمان شد. در آن دستگاه بدوي و ناقص با ضبط صدا روي حلبي البته نتيجه حاصل رضايت بخش نبود. صدا خيلي ضعيف شنيده ميشد و بيش از دو سه بار تكرار آن امكان نداشت. در مدت چند ماه بعد سروصدا و اشتياق مردم فرونشست و اختراع « فنگراف» از خاطر عامه محو شد. اديسون نيز مدت دهسال تكميل آنرا پشت گوش انداخت ولي هر وقت بياد آن ميافتاد حس ميكرد كه « فنگراف» اختراع عزيزه ميباشد. يكروز در سال 1888 دوباره اديسون سروقت « فنگراف» رفت. پنج شبانه روز بطور دائم روي آن كار كرد. 
ابتداء بجاي ورقه نازك حلبي استوانه هاي مومي مخصوص ضبط صدا تهيه كرد و دسته گرداننده را تبديل بماشين كوكي نمود و با تكميل فنگراف بار ديگر آنرا سرزبانها انداخت. باين طريق وسيله تازه اي براي تفريح خلق و منبع سرشاري از ثروت براي اديسون بوجود آمد. سپس مخترع ديگري بنام اميل برليز كه نيمي آلماني و نيمي امريكائي بود با تبديل استوانه هاي مومي به صفحه هاي پلاستيكي مستوي اختراع « فنگراف» را بمرحله تكامل امروزي وارد ساخت. معذالك « فنگراف» با همان مشخصات اصلي كه بدست اديسون تهيه شده بود امروزه نيز بنام « اديفون» يا « ديكتافون» در ادارات و تجارتخانه ها مورد استعمال عمومي است.
كسوفي كه روشني تازه آورد 
در سال 1877 بعد از موفقيت موقتي كه اول بار نصيب « فنگراف» شد اديسون تصميم گرفت كه براي نخستين دفعه از كارهاي خود مرخصي بگيرد ولي واضح است كه در ايام كوتاه استراحت هم بكلي تحقيقات و مطالعات علمي خود را كنار نگذاشت. پرفسور باركر استاد دانشگاه پنسيلوانيا از او دعوت نمود كه به همراهي هيئتي از علماء براي مطالعه كسوف به ويومينگ برود. اديسون اين دعوت را بخوشحالي تمام پذيرفت زيرا اين يگانه فرصتي بود كه ميتوانست او را در آزمايش يكي از اختراعات جديدش كمك نمايد. اديسون مشغول ساختن آلت گرما سنجي بود كه با برق كار ميكرد و نام آنرا « تاسيمتر» گذارده بود بعد از كسوف هم قرار بود هئيت علماء دسته جمع براي شكار به كلرادو بروند.

 

 

گردش و تعطيل ماههاي ژوئيه و اوت سال 1878 قرين موفقيت شد. « تاسيمتر» نتيجه رضايت بخش داد. شكار كلرادو شيرين و هيجان انگيز از آب درآمد و علاوه برهمه اينها موفقيت خوبي براي اديسون روي داد. پرفسور باركراورا با خود بشهر آنسونياي كونكتيكوت بردتا اولين دستگاه ديناموي برق زغالي را كه توسط ويليام واليس صنعتكار امريكائي ساخته شده بود بوي نشان دهد. اديسون چراغ برق بدوي واليس را بدقت مشاهده كرد. اين اختراع عبارت بود از يك چهار چوبي كه دو قطعه زغال توسط دو ميله فلزي متحرك در وسط آن نصب شده بود. با اتصال جريان برق در دو ميله فلزي قوسي از شعاع آبي رنگ و مرتعش ميان دو زغال درخشيدن ميگرفت. اين نور بسيار تند و خسته كننده چشم بود و زغالها را بسرعت سوزانده از بين ميبرد. اديسون ساكت و متفكر پيش خود ميگفت! « بله فكر بزرگي است. در طول ازمنه تاريخي بشر آرزو داشته است كه تاريكي شب را بروشني روز تبديل كند.
مشعل، و قير و روغن و نفت و از اوايل قرن نوزدهم گاز زغال سنگ را براي اين منظور بكار برده است. معلوم استكه حالا ديگر نوبت به برق رسيده. اما خيال نميكنم كه روش واليس به نتيجه صحيح و عملي برسد. » سپس اديسون روبه همسفرش پرفسور باركر كرد گفت: اميدوارم بتوانم بهتر از اين چيزي بسازم. باركر با تبسم مشكوكي جواب داد. خيلي از مخترعان اين تصور را كرده و براي ربودن گوي سبقت وارد معركه شده اند ولي بيش از اين موفقيتي بدست نيامده. حرفم را ثابت خواهم كرد. پس از آن اديسون يك دينامو از كارخانه واليس خريداري نموده به منلوپارك مراجعت كرد. خبر اينكه اديسون « جادوگر» توجه خود را بسوي روشنائي برق معطوف ساخته وحشت و غوغائي در ميان مردميكه ثروت خود را در معامله شركتهاي روشنائي گاز گذارده بودند اند اخت. مقالات و حملات شديد شروع شده وعده اي اديسون را شياد و جاهل و گزافه گو خواندند و نوشتند. ولي اديسون چنان بخود مطمئن بود كه بمطبوعات رسماً اطلاع داد تا دو سال ديگر روياي روشنائي برق را بحقيقت در خواهد آورد و مقاله خود را با اين جملات به پايان رسانيد!
« روزي بيايد كه قوه بخار را تبديل به نيروي برق سازيم و با چند كارخانه توليد برق شهر و خانه و خيابان و كارخانجات خود را روشن كنيم. در آنحال با چرخانيدن يك پيچ كوچك اطاقمان با نوري سفيد و بي خطر و ثابت، روشن خواهد شد. نوريكه نه بو دارد و نه دود و نه انجره مضر نور سالميكه هوا را نميسوزاند و سقف و اثاثيه را سياه نمينمايد.» اديسون در پي آن بود كه از اصراف نيروي برق زياد در زغالهاي الكتريكي سيستم واليس جلوگيري نمايد و ماده اي بيابد كه بدون سوختن و از بين رفتن با مقداري كمي نيروي برق مدت زيادي روشنائي دهد. 
كاريكه اديسون و پنجاه نفر صنعتگران و معاونهاي وي در اين راه انجام دادند در تاريخ تحقيقات علمي منحصر بفرداست. اين دسته مردان جدي روزها و شبها متمادي كارخانه را ترك نكردند بنوبت فقط از چهار تا شش ساعت در شبانه روز ميخوابيدند. يكنفر مأمور رسيدگي باين امر بود كه هر كسي در چه ساعاتي حق استراحت دارد و كي بايد از خواب بيدار شده بكار بپردازد. در تمام وقت آزمايشها و تحقيقات بدون انقطاع ادامه داشت. اديسون نيز بنا بعادت بچرت كوتاهي روي يكي از نيمكتها اكتفاء مي كرد. نصف شب غذائي آماده ميشد و همگي شام را بهمراهي آوازهاي دسته جمعي و ساز دهني و گارمون صرف مي كردند. پس از آن دوباره كار شروع ميشد. فكر تازه و مفيد اديسون اين بود كه حباب شيشه اي را بتوسط تلمبه تخليه از هوا خالي كند تا ماده اي كه ميبايستي بقوه برق درون آن بدرخشش درآيد در اكسيژن هوا نسوزد. مسئله مهم و مشكل پيدا كردن ماده مناسبي بود كه در لامپ برق با دوام كافي بسوزد و واجد كليه شرايط لازم ديگر نيز باشد. كاغذ كار بونيزه روشنائي خوبي ميداد ولي فقط چند ثانيه دوام ميآورد. 
پلاتين با مقاومت زيادي كه در مقابل جريان برق دارد از آزمايش خيلي بهتر درآمد ولي قيمت آن بسيار گران تمام ميشد، و اديسون خوب ميدانست كه بايد لامپ هايش بقدري ارزان قيمت باشد كه همه كس بتواند بمقدار كافي ازآن خريداري نمايد. اديسون براي پيدا كردن ماده مطلوب انواع اجسامي را كه در دسترس خود مييافت از قبيل مقوا، پوست نارگيل، قطعات چوب افرا، سلولوئيد، چوب پنبه و حتي ريش قرمز يكنفر از تماشاچيان را كار بو نيزه كرده در حباب خالي از هوا جاي ميداد و جريان برق را بر آن ميگذراند. هيچيك از آزمايشها رضايت بخش نبود و هر نوع لامپ يك عيب و نقصي داشت. اكنون يكسال تمام از وعده صريح وي ميگذشت. چشم درد شديدي شروع بآزارش كرد كه شرح عذاب جهنمي آنرا در دفتر خاطراتش نگاشته است. اما در جريان حال چيزي راجع بآن بزوجه و همكارانش ابراز نكرد.
اشخاصيكه با كمك مالي از او پشتيباني و نگهداري كرده مخارج سنگين آزمايشگاه و عملياتش را تأمين ميكرد خسته و خشمگين شدند. اديسون در ضمن تحقيقات طولاني خود هر چه تمول بدست آورده بود خرج كرد. شبي در ماه اكتبر سال 1879 كنار ميزش نشسته سر بگريبان تفكر فرو برده و سيگار برگش را ميجويد. بدون آنكه توجهي داشته باشد انگشتانش با يكي از دگمه هاي لباسش بازي ميكردند. ناگهان دگمه كنده شد و با قطعه نخي كه بآن آويزان مانده بود كف دستش افتاد. اديسون لحظه اي به نخ دگمه خيره شد سپس دفعتاً از جا برجست و بآزمايشگاه رفت و تكه نخ را جلوي همكارانش انداخته فرياد زد: « آيا تاكنون اينرا امتحان كرده ايم؟ فوراً چند رشته نخ را كار بونيزه كرده درون لامپ مورد آزمايش قرار دهيد.» همه بعجله دست بكار شدند. آخرين تقلاي مأيوسانه مبازران بود. شايد بعد از آن ديگر چاره اي جز عقب نشيني باقي نميماند. رشته هاي نخ را مانند سنجاق زلف تاكرده مدت پنج ساعت درون كوره دود گذاردند، سپس نخ هاي كار بونيزه ظريف را با احتياط تمام بيرون آوردند بسياري از آنها در اثر كوچكترين تصادم يا حركت كرد شده از بين رفت بالاخره يك رشته را درون لامپ تخليه از هوا نصب كرده جريان برق را وصل كردند. نور ملايم زرد رنگي درخشيدن گرفت. اديسون و صنعتگرانش با حالتي سحر زده بر آن خيره شدند.
اولين سئوالي كه در چشمهاي مبهوت ايشان خوانده ميشد اين بود! « يكدفعه؟ يكساعت؟.» لامپ نخي مدت چهل ساعت متداوماً روشن ماند.
مرد و كار مرد 
اين موضوع را بايد هميشه در نظر داشت كه اختراع چيز ديگر و استفاده عملي و تجارتي از آن چيز ديگري است و بهمين دليل بسياري از مخترعان با وجود داشتن افكار بديع و پشت كار بهدف عملي نرسيده اند زيرا از طرفي تجربه تجارتي و معاملاتي نداشته اند و از طرف ديگر ندانسته اند چگونه مصرف و فايده اختراع خود را باطلاع عامه مردم برسانند. اديسون از اين هر دو جهت مردي لايق و كارداني بود. بمحض آنكه توانست لامپي تهيه كند كه مدت پانصد ساعت سوخت دوام داشته و بقيمت ارزان تهيه گردد وارد مذاكره و معامله باصاحبان كارخانجات و تجارتخانه هاي مهم شد. 
ابتداء عده اي از علاقمندان را براي تماشاي چراغ برق به منلوپارك دعوت كرد در شب سال جديد 1880 هزاران هزار تماشاچي از اين موقعيت صدها لامپ درخشان به واردين خير مقدم گفتند. سرمايه داران فوق العاد ه نسبت باختراع چراغ برق اظهار علاقه كردند. اديسون ضمن سخنراني مختصري نظر خود را مبني بر ايجاد يك كارخانه با وسايل كافي براي روشن كردن يك محله بزرگ شهر نيويورك پيشنهاد كرد. دوسال در مبارزه با مشكلات شديد فني و مالي و اداري صرف شد تا اينكه آخر الامر ايستگاه توليد برق آماده گرديد 900 بناي بزرگ شهر نيويورك سيم كشي شد و 14000 لامپ برقي با كليدها و پريزها و وسايل لازم ديگر نصب گرديد. در مورد هر اشكالي كه در كارپيش ميآمد ميآمد ميبايستي بدعت تازه اي شود و با راه يابي و موشكافي هوشمندانه نقائص و معايب از ميان برود. هر چيز و هر كار ميبايستي در تحت نظم و تشكيلات مرتب و جدي درآيد و در موقع حوادث و پيش آمدهاي غير مترقبه بسرعت تصميم هاي مقتضي اتخاذ گردد. همه اينها با اديسون بود.
اين بزرگترين واقعه زندگي اديسون محسوب ميشود. روز افتتاح، آنروز بزرگ چهارم سپتامبر 1882 بود. روزنامه نيويورك هرالد درباره آن مينويسد: « باشاره مخترع مشهور كليد برق وصل شد و آناً هزاران هزار چراغ برق با نور صاف و درخشان صدها بناي عظيم را روشن كردند. تماشا كنيد و عبرت بگيريد كه چگونه « جادوگر علم» غير ممكن را پيش چشم تان آورده. حالا بعوض لرزش نيم روشن چراغ گاز ميتوانيد درخشش ثابت و پاك چراغ برق را داشته باشيد و ساعتها بدون احساس ناراحتي و خستگي از روشني آن برخوردار گرديد.» 
باين ترتيب عصر الكتريسته آغاز شد و اديسون بعنوان بزرگترين نابغه امريكا معروف گرديد. ديگر حالا موهايش خاكستري رنگ شده بود ولي شانه هاي پهن و سينه توانايش حكايت از همان سختكاري و جديت سابق مينمود. اديسون در آن واحد مرد عمل و آرزو بود. بارفقايش ملايم و صبور و با كارگران و همكارانش دقيق و سختگير بود. هيچوقت دغدغه خواب و خورش را بفكر خود راه نميداد، فقط قهوه غليظ و سيگار برگ مردانه را دوست ميداشت.
مردي كه هرگز از كار خسته نميشد و هيچ موفقيتي را بدون كوشش و مجاهدت ميسر نميدانست اين جمله معروف را از خود بيادگار گذاشته: « نبوغ عبارت از 99 درصد عرق بدن و يك درصد الهام روح است.» وقتي پس از 13 سال زندگي زناشوئي خوشبخت مري زوجه اش در اثر تب حصبه بسال 1784 وفات يافت اديسون براي تخفيف آلام بيش از پيش خود را مغروق در كار و فعاليت نمود. دو سال بعد با دختر تحصيل كرده اي بنام مينا ميلر ازدواج كرد و از او نيز صاحب سه اولاد تازه گرديد. رويهم رفته اديسون چهار پسر و دو دختر داشت. در ميان اختراعات بيشماريكه پس از چراغ برق توسط اديسون بصورت عمل درآمد اختراع مهم « عكس متحرك» را بايد نام برد. اديسون در ابتداء آنرا « كينتوسكوپ» خواند و اين همانست كه بعد ها تكميل شده بصورت سينما درآمد. اين خود يكي از موارديست كه نيروي عجيب نبوغ اديسون را آشكار ميسازد زيرا وي از ابتداء امر با دوربين و صنعت عكاسي آشنائي و رابطه اي نداشت ولي در عين حال بمحض آنكه توجه خود را مصروف حل مسئله « عكس متحرك» ساخت از همه اقران پيش افتاد و مقدمه صنعت سينما توگرافي را طرح كرد. فكر« عكس متحرك» و نمايش حركات طبيعت و طبيعي از سالها قبل مغز متفكران و مخترعان را بسوي خود جلب كرده بود. بسياري از بزرگان شروع بآزمايشها كرده سعي مينمودند بوسايل علمي و با آلات مخصوص حركات احوال زندگاني را همچنانكه با چشم در طبيعت مي بينيم ضبط نموده و در مقابل نظرمان مجسم سازند. 
اديسون چون قدم در اين راه گذارد متوجه شد كه بزرگترين مانع همان شيشه عكاسي است كه همواره بعنوان تنها جسم مناسب براي تهيه عكسهاي منفي بكا رميرفت. وقتي اولين فيلم سلولوئيدي وارد بازار صنايع شد اديسون بموفقيت خود اميدوار گرديد و دست بكار ساختن دوربين عكاسي جديدي شد. اين دستگاه با سرعت ثابتي نوار فيلم سلولوئيد را از مقابل ذره بين عكاسي رد ميكرد با اين خصوصيت كه بفواصل معين هر قطعه فيلم مدت عشري از ثانيه در پشت ذره بين متوقف ميماند تا عكس خارج روي آن ثبت گردد سپس رد شده جاي خود را بقطعه فيلم بعدي ميداد. واضح است در حين آنكه قطعه فيلمي درون دستگاه عكاسي صحنه مقابل را روي فيلم مي انداخت و بمحض آنكه قطعه فيلم از پشت ذره بين رد ميشد درب دوربين بسته ميشد تا قطعه فيلم ديگري براي عكس برداري پشت آن حاضر شود كه در آنوقت باز درب دوربين باز شده در مدت كسري از ثانيه عكس جديدي مي گرفت.
البته اين عكسها كه خود به تنهائي ساكن ميبودند جزئيات حركات صحنه خارج را مرتباً يكي پس از ديگري ضبط نموده و هنگام نمايش مجموع حركات حقيقي را نشان ميدادند. حال چون اين حلقه فيلم بتوسط دستگاه نمايش با همان سرعتي كه فيلمبرداري شده نشان داده شود بنظرمان ميآيد كه حركات اشياء و اشخاص بطور مداوم و مثل طبيعت از مقابل چشم مان ميگذرد. علت اين امر آنستكه چشم بشر براي رؤيت هر منظره بايد عشري از ثانيه درنگ نمايد يا بعبارت ديگر تصوير حاصله در كانون حساس چشم عشري از ثانيه باقي ميماند آنگاه تصوير ديگري ميتواند جانشين آن گردد. پس عكسهاي ساكن فيلم نيز كه هر يك در عشري از ثانيه از مقابل نظر ما رد ميشوند در كانون حساس چشم ما پشت سر يكديگر اثر گذارده بنطرمان ميآيد كه حركت مداوم چيزي را تماشا ميكنم و نميتوانم متوجه باشيم كه ناظر يك عده عكسهاي ساكن و مجزا از يكديگر هستيم. 
اما بايد متذكر شويم كه اديسون ضمن اختراع « عكس متحرك» بهيچوجه در فكر بزرگ كردن تصاوير و بكار بردن پرده و فيلم سينما نبود. بعلل نا معلومي اين امكان از نظر موشكاف او مخفي ماند و حقيقتاً اديسون را نميتوان مخترع سينما دانست بلكه مردان بزرگ ديگري در اين راه پيشرفت كردند و اختراع سينما را عملي نمودند كه شرح آن بعداً خواهد آمد. 
در واقع منظور اصلي اديسون از اختراع « عكس متحرك» رونق دادن به تجارت « فنگراف» بود كه از چندي قبل بازارش دچار كسادي گرديده بود. اديسون ميخواست تفريح تازه اي براي مردم تهيه نمايد و « عكس متحرك» را بردستگاه « فنگراف» بيافزايد تا مردم ضمن شنيدن موسيقي مناظري را هم تماشا كنند. اين دستگاه همان « كينتوسكوپ» يا « شهر فرنگ متحرك» است. يك پول خورد در سوراخ ماشين مياندازيد و چشم خود را بدوسوراخ ذره بين گذاشته دسته اي را ميچرخانيد و از مناظره متحرك و موزيك مناسبي عالي كه نواخته ميشود لذت ميبريد.
ناگفته نماند كه اولين فيلمهاي كوتاه چند ثانيه اي از حركات رقاص ها و آكروباتها و كودكان و حيوانات در آزمايشگاه جديد اديسون كه دروست آرنج تأسيس يافته بود ساخته شد. در سالهاي بعد افكار بديع، اختراعات نوظهور، موفقيت ها شكستها يكي از ديگري فرارسيدند در آغاز جنگ جهاني اول اديسون خود و كليه مؤسساتش را در اختيار دولت آمريكا گذارد و چون تجارت مواد داروئي و رنگهائيكه از آلمان وارد ميشد منقطع گرديد اديسون هم خود را صرف توليد آن مواد نمود. چنانكه ذكر شد اديسون مرد معجزه دوره علم و صنعت شناخته شد و در طول حيات علمي خود بدريافت 2500 امتياز اختراع ثبت شده چه از امريكا و چه از ممالك ديگر نائل آمد. اديسون تا آخرين روز حياتش يعني 18 اكتبر سال 1931 دست از كار و جستجو برنداشت. با مرگ وي دوره مخترعان جهاني كه با شخصيت لئوناردو داوينچي آغاز شده بود بپايان رسيد. از آن پس ديگر دوره تخصص شروع شده است و هركس ميتواند فقط در ميدان فن و آمادگي اختصاصي خود تفرس و تحقيق نموده احياناً بكشفياتي موفق گردد.