مرديكه امتياز2500 اختراع ثبت شده
را بدست آورد
صبح يكي از روزهاي سال 1862
برزگراني كه در مزارع گندم كنار
راه آهن ديترويت و پورت هورون كار
ميكردند شاهد منظره عجيبي شدند.
ترني كه براي بموقع رسيدن
بايستگاه بعدي بسرعت در حركت بود
سرپيچ ناگهان آتش گرفت.
دود سياهي از يكي ازوا گونهاي
باركشي بهوا برخاست صوت خطر كشيده
شد، وترن ايستاد. بلافاصله راننده
لكوموتيو از جايگاه خود پائين جست
و بهمراهي يكي از ماموران آتش
گرفته بود دويد. از عقب ترين هم
مستحفظين با دو سطل آب ديگر
رسيدند و پس از چند دقيقه كوشش
آتش را فرو نشاندند. سپس منظره
تماشائي تر ديگري نظر را جلب كرد.
از درون واگون آتش گرفته اشياء
گوناگوني از قبيل زنبيل هاي سبزي،
لوله هاي آزمايش، كتاب، باطري
برق، بطريهاي عجيب الخلقه، يك
جعبه پر از حروف چاپ، بسته هاي
روزنامه و بالاخره يك دستگاه كوچك
چاپ با تمام اسباب و اثاثيه اش
يكي پس از ديگري به بيرون پرتاب
گرديده در كنار خط آهن بروي هم
انباشته شد و پس از چند لحظه پسر
پانزده ساله اي نيز از درون واگون
بشدت بروي توده اشياء پرت شد.
راننده ترن با صورتي كه از فرط
خشم و تقلا چون آتش ميسوخت از
واگون پائين جست و بطرف پسرك آمد
و در حاليكه مشت محكمي بگوش وي
مينواخت فرياد زنان گفت: « اينهم
مزد دست آتش زدن ترن». دقيقه بعد
ترن بحركت درآمد و توده اشياء
عجيب و غريب و پسرك گريان را كه
دائماً كوشش را از درد ميماليد
پشت سر گذاشت. ممكن بود سر گذشت
توماس آلوا اديسون كه رفيقايش او
را فقط « آل» ميناميدند بهمين جا
ختم شود.
شايد هركس ديگري بجاي او بود از
همانوقت مأيوس و دل شكسته به نزد
پدر و مادر خود برميگشت و يا
باجبار در دكاني شاگرد يا فروشنده
ميشد: اما « آل» باين حرفها از
ميدان در نميرفت و دست از كوشش و
مجاهدت در نيل بمقاصد بزرگش بر
نميداشت، حتي اگر ميدانست كه همان
ضريب مشت دردناك گوش چپ او را
براي هميشه معيوب خواهد ساخت.
اجداد اديسون تا چندين نسل پشت در
پشت مردماني انقلابي و سر سخت و
متكي بخود بودند. اصل آنها از
هلند و بيشتر دريانوردان و
ماهيگيراني بودند كه سواحل مملكت
شانرا براي افكار بلند و اقدامات
وسيع خود تنگ و محدود ميديدند و
بهمين جهت به كانادا مهاجرت نموده
در شهري بنام « وينا» مسكن
گزيدند.
ساموئل اديسون پدر « آل» عاشق
مديره مدرسه آن محل شد و او را
بعقد خود در آورد و مهمانخانه
كوچكي تاسيس نموده بكسب و كار
پرداخت. بزودي اطاق ميخواري
مهمانخانه اش ميعاد گاه مردمي شد
كه با حكومت انگليسها در كانادا
مخالف بودند و آرزوي استقلال ميهن
خود را در سر ميپروراندند. شبها
اين دسته از ياغيان در مهمانخانه
ساموئل اديسون اجتماع كرده راجع
به تهيه اسلحه و افراد و نقشه
حمله بقواي دولتي بحث و مذاكره
ميكردند و حتي به سرپرستي سام
اديسون و با اجازه مخصوص خانمش در
حياط پشتي مدرسه تمرين تير اندازي
مينمودند. پس از چندي آتش انقلاب
شعله ور گرديد و قشون انقلابيون
حمله ور شده تا شهر تورونتو
پيشروي كردند ولي در آنجا سربازان
دولتي آنها را شكست سختي داده
تارومارشان ساختند. سام اديسون
فرار كرد و در وسط زمستان از يخ
هاي رودخانه سنت كلر عبور نموده
بممالك متحده امريكا پناه برد. پس
از چندي زنش نيز باو پيوست و هر
دو در شهر كوچك ميلان نزديك
درياچه اريه مأوا گزيدند. در همين
محل بود كه توماس آلوا اديسون در
11 فوريه 1847 پا بعرصه وجود
گذاشت.
پسر فاسد
« آل» در خانه پيش مادرش درسهاي
ابتدائي را بسرعت آموخت ولي عشق
مفرطي داشت كه دنياي خارج را
بشناسد. هر چه در زادگاهش ميلان
ديدني بود بدقت مشاهده ووارسي كرد
و ضمن اين كنجكاويها يكبار در
كانالي افتاد و بار ديگر نزديك
بود در ميان انبوه گندم سيلوئي
مدفون شود. رونق شهر ميلان بسبب
گرمي بازار تجارت آن بود كه
بوسيله يك شبكه از كانالهاي قابل
كشتي راني انجام ميگرفت. اما در
اين هنگام شبكه راه آهن مانند
رقيب مقتدري داشت سراسر قاره
امريكا را فرا گرفت، وقتي كه
اولين خط راه آهن مابين ديترويت
وپرت هورون بكار افتاد. سام
اديسون تصميم گرفت كه بشهر اخير
برود و همواره بزنش ميگفت! «
خواهي ديد كه بزودي اين خطوط راه
آهن، تجارت و كشتي راني ناحيه
ميلان را فلج خواهد ساخت» بالاخره
سام تصميم خود را عملي كرد و خانه
و كارگاهي براي تجارت غلات در
پورت هورون خريداري نمود و با
خانواده خود بآنجا كوچ كرد. « آل»
كه در اينوقت هفت سال داشت بمدرسه
فرستاده شد ولي شاگرد خوبي نبود و
بر وفق دلخواه معلماش رفتار
نميكرد. بكتاب هاي خود توجهي
نداشت و دائماً در كلاس مشغول
سئوال كردن از معلم ها يا حرف زدن
با شاگردان بود.
پس از يكسال كه از مدرسه رفتن «
آل» ميگذشت يكروز بمحض آنكه از
مدرسه مراجعت كرد نزد مادرش رفت و
پرسيد: مادر جان فاسد يعني چه؟
عجب! نميداني يعني چه؟ فاسد يعني
گنديده. مثل تخم مرغ فاسد. بله
تخم مرغ گنديده را ميفهمم ولي پسر
فاسد يعني چه. خوب! اينهم يعني
بچه بدولوس. بسيار خوب مادر، پس
پسر غير طبيعي يعني چه؟ غير طبيعي
كه ميگويند يعني.... ولي اصلاً تو
اينها را از كجا ياد گرفته اي و
چرا ميپرسي؟. « آل» با حالتي جدي
بمادرش نگاه ميكرد بالاخره گفت:
امروز بازرسي بمدرسه مان آمده بود
و راجع بشاگردها از معلم سئوالاتي
كرد وقتيكه معلم مرا به آقاي
بازرس نشان داد با گوشهاي تيزم
شنيدم كه راجع بمن گفت « پسري
فاسد و غير طبيعي است. بيهوده
بمدرسه ميآيد و وقت خود را تلف
ميكند».
خانم اديسون از فرط تغير از جا
پريد و با صورت خون زده اش فرياد
كنان گفت: عجب! راجع بتو اينطور
گزارش داد؟ بسيار خوب بايد الساعه
برويم پيش معلمت تا من با او صحبت
بكنم و حقش را كف دستش بگذارم.
وقتي خانم انقلابي بزرگ امريكا با
معلم پسرش روبرو شد چنين گفت:
ميدانم به بازرس درباره پسرم چه
چيزها گفته ايد. ولي بايد آرزو
كنيد كه باندازه پسر من هوش داشته
باشيد. شما در اشتباه بوده و قدر
پسر مرا نشناختنيد. روزي برسد كه
دنيا احترام او را بجا بياورد ولي
هرگز كسي اسم شما را هم نخواهد
برد. بسيار خوب از اين ببعد خودم
باودرس ميدهم.
خانم اديس وعده خود را نگهداشت. «
آل» باشوق و جديت فراوان نزد
مادرش درس خواند و خيلي خوشحال
بود از اينكه هميشه حق سئوال
داشت. سالها بعد « آل» در دفتر
خاطراتش چنين نوشت: « مادرم بود
كه مرا پرورش داد. من از همان
ايام كودكي تصميم گرفتم كه او را
خوشبخت و سرفراز سازم براي اينكه
ميديدم تا چه حد نسبت بمن خوشبين
و حقيقت گو بود. هدف زندگيم
همواره اين بوده است كه بخاطر
مادرم زنده باشم و آرزوهاي بزرگ
او را عملي سازم. در سراسر عمرم
خاطره عزيز وي موجب آسايش خاطر و
روشني ضميرم ميباشد.» |