آمریکا، ژئوپلتیک سایکس- پیکو و تجزیه خاورمیانه

 

ایالات متحده به این نتیجه رسیده است که گسترش جنگ های داخلی، تبدیل دولت های مقتدر به شبه دولت های ناتوان و تجزیه احتمالی منطقه، بهتر و بیشتر می تواند منافع او را تامین نماید.

مقدمه

منطقه خاورمیانه، جغرافیایی متکثر از هویت های گوناگون قومی، مذهبی و نژادی دارد و خاستگاه ادیان الهی است. این امر در کنار اهمیت ژئوپلتیک و جایگاه انرژی خاورمیانه، اهمیت فوق العاده ای به این منطقه بخشیده است.

از آغاز قرن بیستم و به ویژه پس از جنگ های جهانی اول و دوم، همواره ژئوپلتیک خاورمیانه اهمیتی فوق العاده در سیاست خارجی بریتانیا و پس از آن ایالات متحده آمریکا داشته است. به گونه ای که حتی فرایند دولت- ملت سازی در منطقه، ترسیم مرزهای ملی و ضمانت های امنیتی حفظ حاکمان منطقه، توسط قدرتهای غربی صورت گرفته است.

اما به نظر می رسد در دوران پساجنگ سرد و به ویژه پس از 11 سپتامبر، با گسترش سیاست های هویتی در منطقه، سیاست سرزمینی غرب و ایالات متحده، در قبال کشورهای خاورمیانه دچار تغییر گردیده است. اختلافات قومی، جنگ های داخلی، نزاع های درونی، روندهای تجزیه در مرزهای ساختگی خاورمیانه آغازیدن گرفته است و به نظر می رسد ایالات متحده، تضعیف حاکمیت ها و تغییر مرزها در منطقه را مغایر با اهداف سیاست خارجی خود نمی بیند.

دوران جنگ سرد و الگوی سایکس پیکو

بی تردید شکل سرزمینی در خاورمیانه امروزی، محصول تلاشهای استعماری انگلستان و فرانسه بوده است. چه اینکه خاورمیانه و شمال آفریقا همواره سرزمینی اسلامی و تحت امر خلافت عباسی، فاطمی و نهایتا عثمانی، از هویتی دینی برخوردار بوده است. اما شکست خلافت عثمانی در جنگ جهانی اول و تقسیم سرزمین های تحت امر آن، نظم جدیدی در منطقه ایجاد نموده و باعث گردید هویت های ملی خلق الساعه ای ایجاد گردد.

بر اساس توافق سایکس-پیکو در 1914؛ جغرافیای تازه ای بر اساس نقشه های برنامه ریزی شده استعمار، ایجاد گردید. این درحالی بود که تفاوتی ماهوی میان ملت های جدید عراق، کویت، سوریه اردن و . . . وجود نداشت. معیار ایجاد کشورهای جدید و مرزهای خط کشی شده خاورمیانه، نه پاسخی به ناسیونالیسم مشروع اقوام، بلکه بازتابی از منافع استعماری بود. آنچه واضح است اینکه تقسیم بندی های فوق، بنیاد بحران های قرن بیستم خاورمیانه بوده اند.

مناقشه اعراب و رژیم صهیونیستی، جنگ عراق و کویت، درگیری های مرزی میان عربستان، قطر و امارات، اختلافات و درگیری های مذهبی در عربستان و بحرین و . . . همگی بازتابی از ژئوپلتیک استعماری منطقه خاورمیانه می باشند. تجزیه فلسطین و تاسیس دولت جعلی اسرائیل در 1948 البته نقطه اوج دخالت های استعماری در خاورمیانه بود که برای همیشه تنش و بحران را در خاورمیانه نهادینه نمود.

در دوران جنگ سرد، اقتضای نظام دو قطبی بر این استوار بود که هلالی از کشورهای اسلامی در مرزهای جنوبی اتحاد شوروی قرار داشته باشد. لذا در آن دوران ایالات متحده اساسا موضعی محافظه کارانه و حامی حاکمیت ها و سرزمین بندی سایکس- پیکو داشته و در مقابل شوروی، مشی انقلابی و تجزیه طلبانه را در خاورمیانه پیروی می کرد. 

لذا آمریکا در دوران جنگ سرد تلاش می کرد تا قوام حکومت های عربی را،  بی توجه به پادشاهی و دیکتاتوری بودن آنان، حفظ نماید و از این رهگذر منافع نفتی و اهمیت ژئوپلتیک خاورمیانه را از آن خود نماید.

لذا هر گونه نزاع درونی، و اختلاف قومی- مذهبی - که در ذات خاورمیانه سایکس پیکو نهادینه شده بود- با سرکوب شدید حکومت ها و حمایت آمریکا از دیکتاتوری همراه بود. شاید آخرین کنش های آمریکا در راستای حفظ سرزمین های خاورمیانه، به پاسخ قاطع ائتلاف عربی– آمریکایی به تجاوز صدام علیه کویت باز گردد، چرا که آمریکا حافظ نظم سایکس- پیکو به شمار می رفت.

مورد دیگر به سرکوب انتفاضه شیعیان در عراق 1991 توسط صدام باز می گردد. شیعیان در حالی توسط حکومت بعثی مورد سرکوب وحشیانه قرار گرفتند، که آمریکا در عین توانایی برای مداخله بشردوستانه، وحدت سرزمینی و حاکمیت عراق را بهانه نمود و در نزاع درونی عراق وارد نشد.

11 سپتامبر و طرح خاورمیانه بزرگ

اما پایان جنگ سرد، آغاز تجدید نظر آمریکا در قبال خاورمیانه بود. نئو محافظه‌کاران و تندروهای صهیونیست در کاخ سفید، خواستار تجدید نظر در نقشه استراتژیک خاورمیانه شدند، به گونه ای که که استیلای بیش از پیش آمریکا بر منطقه را فراهم کند.

از قضا اختلافات هویتی و مرزی حاصل از توافق و نظم سایکس- پیکو، بستر مناسبی را برای دخالت های فرامنطقه‌ای نیز فراهم کرد. با اشغال عراق در مارس 2003 توسط آمریکا شبح شکل‌گیری یک سایکس - پیکوی دیگر یا تقسیم مجدد خاورمیانه بر منطقه سایه افکند؛ طرح خاورمیانه بزرگ، نماد تقسیم مجدد خاورمیانه، این بار به شکل آمریکایی بود.

طرح خاورمیانه بزرگ، در بعد ژئوپلتیک تغییر ماهوی در سایکس پیکو ایجاد نمی کرد، بلکه اقتدار سرزمین در کشور های خاورمیانه را منوط به حضور نظامی آمریکا و یا حضور فرهنگی آن در قالب دموکراتیک سازی، می کرد. لذا در دوران خاورمیانه بزرگ، اصل عدم تغییر مرز در خاورمیانه و مخالفت با تجزیه کشورها در دستور کار آمریکا بود.

حمایت آمریکا از منازعات داخلی کشورها نیز گزینشی صورت می گرفت و درست به همین جهت، آمریکا هیچ گاه به جهت شکنندگی درونی کشور سعودی، در زمینه دموکراسی سازی به این کشور فشار وارد ننمود. با اینکه آشکار بود بنیاد تهدید تروریستی در جهان، خاستگاهی جز سعودی ندارد.

اما خیزش بیداری اسلامی، گسترش سیاست های مبتنی بر هویت و بسیاری عوامل دیگر باعث گردید تا ناکامی طرح خاورمیانه بزرگ به سرعت آشکار شود. برخی تحلیل‌گران نیز معتقد بودند، طرح خاورمیانه بزرگ، در حالی به فرسایش هژمونی آمریکا منجر شد که متقابلا باعث تقویت نقش منطقه ای جمهوری اسلامی ایران گردید، این نیز به معنی شکست سیاست های جرج بوش در خاورمیانه بود.

شکست خاورمیانه بزرگ باعث گردید تا آمریکا، ایده حفظ سرزمینی در خاورمیانه و دموکراتیک سازی آن را کنار بگذارد و متقابلا ایده تجزیه به مثابه پایان رسمی تقسیم جغرافیایی بر اساس سایکس پیکو را پیگیری نماید.

آمریکا در حالی که با حضور نظامی نتوانست به اهداف و منافع خود جامع عمل بپوشاند، اینک از خاورمیانه به عنوان "مرد بیمار قرن بیست و یک" نام می برد که یک این همانی میان "خلافت عثمانی مرد بیمار قرن نوزدهم" و لزوم تجزیه و تقسیم مجدد آن می باشد.

تجزیه طلبی و شبه دولت ها در خاورمیانه

بر این مبنا، سیاست خارجی ایالات متحده اینک نسبت به سرزمین محوری در خاورمیانه، موضعی بی تفاوت اتخاذ می کند. بی تفاوت بدین معنی که همانند دوران جنگ سرد، اولویت حفظ کشورهای خاورمیانه بدون توجه به دموکراسی، اختلافات مذهبی، نزاع های قومی در آن کشورها را پیگیری نمی کند. و همانند دوران نومحافظه کاران به ادعای اشاعه دموکراسی به اشغال سرزمینی و حضور نظامی نیز نمی پردازد.

انتظار می رفت به دلیل اینکه عراق پایلوت دموکراسی آمریکایی بوده و ثبات و امنیت در عراق اهمیتی نمادین دارد، و آمریکا به سرعت در برابر تروریسم داعش موضع خصمانه اتخاذ کند. اما این چنین نشد و آمریکا به اختلافات داخلی، حقوق اقلیت اهل سنت و . . . اشاره می کند و دولت عراق را به فرقه گرایی متهم می سازد.

این بدان معنی است که تجزیه عراق یا حداقل تهدید جدی برای تجزیه عراق، دیگر خط قرمز آمریکا نیست. بر همین اساس سیاست خارجی رسمی و قدرت رسانه ای غرب به طور فزاینده ای در این راستا قرار گرفته است که ریشه  ناآرامی فعلی خاورمیانه را جدال شیعه - سنی معرفی نماید.

ارائه این تحلیل از سوی آمریکایی ها، هرچند غیر واقع بینانه و ساده انگارانه است، اما به وضوح آگاهانه انتخاب شده است. چرا که ایالات متحده به این نتیجه رسیده است که نه خاورمیانه اصیل اسلامی و نه خاورمیانه ساختگی سایکس- پیکو، هیچکدام ظرفیت تامین حداکثری منافع آمریکا را ندارند، بلکه گسترش جنگ های داخلی، تبدیل دولت های مقتدر به شبه دولت های ناتوان و تجزیه احتمالی منطقه، بهتر و بیشتر می تواند منافع او را تامین نماید.

ریچارد هاس، عضو شورای روابط خارجی آمریکا در این باره می گوید: « سایکس - پیکوی جدید در صورتی که اجرا شود، آمریکا را از باتلاقی که در عراق گرفتار شده و اکنون تا سوریه امتداد یافته است، نجات می دهد. با قاطعیت می توانیم بگوییم که خاورمیانه قدیم می رود تا از هم گسیخته شود».

لذا باید انتظار داشت آمریکا از هر تنش داخلی کشورهای اسلامی در راستای تحقق اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود استفاده نماید. بررسی تحولات کشورهای اسلامی نشان می دهد که غربی ها برآنند تا طرح تجزیه و ضعف عمومی دولت ها را اجرایی سازند. جالب اینکه در راستای بالکانیزه کردن خاورمیانه، عراق اولین هدف نبوده است.

در سال 2011 روند تقسیم سودان با فشار چندین ساله آمریکا به انجام رسید. جالب اینکه اولین اقدام خارجی سودان جنوبی به رسمیت شناختن رژیم صهیونیستی بود. لیبی نیز مرحله بعدی دومینوی تجزیه طلبی غرب در منطقه بوده است.

این کشور، پس از سقوط قزافی نیز عملا در درگیری های طائفه ای و ادعای خودمختاری میان بخش های شرقی و غربی فرو رفته است. طرح تجزیه سوریه نیز با گسترش فعالیت گروههای تروریستی و ایجاد فشار بر بشار اسد برای تقسیم سوریه به سه کشور؛ سنی، علوی و دروزی پیگیری می شود.

یمن نیز در حالی با ادعای جدی اعلام استقلال استان حضرموت روبروست که القاعده این کشور را به عنوان پایگاهی مناسب برای فعالیت برگزیده است. دولت دست نشانده یمن نیز البته با حمایت عربستان، به نبرد با شیعیان الحوثی مشغول است.

در این لیست طولانی عراق، البته مورد جدیدی در تجزیه طلبی به شمار نمی آید، اما از قضا مهمترین آنان به شمار می رود. و این ترسیم یک خاورمیانه جدید است که مشخصه بارز آن آشوب و نبرد میان نیروهای هویتی و قومیتی است. اما ترسیم این خاورمیانه بی تردید، با منافع کوتاه مدت و بلند مدت واشنگتن همخوانی دارد.

منافع کوتاه مدت:

- رهایی آمریکا از منطقه خاورمیانه که باعث خستگی استراتژیک آمریکا شده است، فرصت بیشتری را برای پرداختن با سایر حوزه های سیاست خارجی آمریکا می دهد.

- حضور آمریکا در منطقه و برقراری توازن میان کشورها و تلاش زایدالوصف آمریکا برای جلوگیری از قدرت یابی ایران، اینک به شکلی بسیار کم هزینه تر با برافروزی جنگ مذهبی در خاورمیانه پیگیری می شود.

- امنیت اسرائیل، در حالی که کشورهای مسلمان در هرج و مرج و آشوب قرار داشته باشند، بهتر تامین می گردد.

- ظرفیت نیروهای افراطی- سلفی با حضور در خاورمیانه و هدف قرار دادن شیعیان، دیگر به سوی غرب و آمریکا سوق نمی یابد.

- امنیت تامین انرژی برای رقبای آمریکا دچار نوسان می شود در حالی که خود آمریکا بسوی بی نیازی از منابع نفت و گاز خاورمیانه حرکت می کند.

منافع بلند مدت:

- جلوگیری از ایجاد یک قطب سیاسی و ژئوپلتیک از کشورهای اسلامی

- دشمن سازی از اسلام به عنوان یک خطر جهانی

- تحکیم ابعاد هژمونی ایالات متحده و کاهش دادن به تهدیدات امنیتی آمریکا

جمع بندی

روند تجزیه طلبی ای که در منطقه وجود دارد، بر محور اختلافات مذهبی، قومی و نژادی جوامع متکثر خاورمیانه و ساختار سیاسی سایکس-پیکو بنا شده است. آمریکا نیز با سابقه حضور دیرپا در خاورمیانه بدین نتیجه رسیده است که بهره گیری از این نزاع های درونی و ایجاد فضای هرج و مرج در خاورمیانه، با منافع راهبردی آمریکا همخوانی بیشتری دارد.

بی عملی آشکار این کشور در قبال حوادث عراق آشکارا نشان دهنده این است که منافع راهبردی آمریکا در خاورمیانه از موضع سنتی سایکس- پیکو در دوران جنگ سرد و موضع خاورمیانه بزرگ در دوران 11 سپتانبر فاصله گرفته است.

هرج مرج در خاورمیانه، امکان ایجاد بدیل هایی چون خاورمیانه اسلامی و مردم سالار را که در تضاد ماهوی با سیاست های آمریکا قرار دارد، را نیز از میان می برد. شاید آمریکا هنوز نسبت به تغییر مرزها در خاورمیانه به تصمیم قطعی نرسیده باشد، ولی بی تردید ایجاد شبه دولت های ناتوان که توانایی کارکردی مطلوبی نداشته و درگیر مشکلات فزاینده داخلی به ویژه جنگ های داخلی هستند، می تواند در راستای منافع آمریکا باشد.