حسن اخلاق، پژوهشگر فلسفه

 
 

 ابتذال دموکراسی در اعجاز افغانی

یان کوبیش فرستاده ویژه سازمان ملل در افغانستان در کنفرانس خبری مشترک با حامد کرزی و جان کری، موفقیت کری در حل مشکلات افغانها را کاری "اعجازآمیز" خواند. اما این اعجازِ مدرن در افغانستان مانند عمومِ پدیده های مدرن در این کشور بی محتوا و تقلبی است؛ آمیزه ای ناسازگار از معاملۀ عرفی با رویۀ قدسی، تبارگرایی و جهاد، تکنیک و قمار.

در نتیجه، به نظر می رسد که می تواند مسکنی برای دردهای فراوان حاضر باشد ولی به یقین گامی به سوی ارزش های مدرن برنمی دارد. به همان اندازه که این آمیزه، غیر واضح است گمراه گر هم است؛ ظاهرا بازنده ای میان بازیگرانش ندارد، ولی در واقع مردمی که در این بازی شرکت جسته بودند به عظمتِ شرکتِ خود باختند. زیرا دموکراسی، به رسمیت شناختن فرد و حق تعیین سرنوشت برای وی است.

در جامعه ای که فردیت، معنایی ندارد، "رای" نمی تواند شکل گیرد و در نتیجه، انتخابات به آسانی می تواند به منفعتِ اشخاص، تبدیل شود. هنگامی که این منفعت، تامین گردد به راحتی شعارِ "قطعه قطعه شدن" یا "شرکت سهامی" فراموش می شود و ملتی که صغیر نگاه داشته شده و سالهاست آموخته است که با شادیهای اندک احساس بزرگی نماید، ارضاء می شود و احساس عیدی می کند. برخی از ویژگی های این جامعه را می توان بگونۀ زیر برشمرد:

۱) آشفتگی در زبان

زبان هم خانۀ وجود است و هم آئینۀ آن. یعنی آغاز، پایان و راه هستی است و چیستی آن را بازتاب می دهد. نمی توان از مولوی انتظار داشت که مانند عمر خیام بسراید چنانکه میان فروغ فرخزاد و پروین اعتصامی چنین تفاوتی است. همینطور از ذهن آشفته نمی توان انتظار زبان آراسته داشت، هر چند هزاران آرایش و پیرایش سیاسی بدان پیوسته باشد. چنین است که رئیس جمهور کرزی خود نیز از بیان ربط میان سخنان پیشین و حُسن ختامِ پسینش ناتوان است.

آشفتگی سخنان کرزی در بیانیۀ مشترک با سفیر آمریکا و نمایندۀ خاص سازمان ملل، نه حکایت از آشفتگی زبانی، که روایت از آشفتگی وجود داشت. رئیس جمهور این بیت اقبال لاهوری را خواند که هیچ مناسبت روشنی با سخنان و رخدادهای مرتبط به این بیانیه نداشت: خدا به آن ملتی سروری داد که تقدیرش به دست خویش نوشت.

این آشفتگی تنها بازتابی از حقیقتی دهشناک است که صورت­ کامل آنرا می توان در یادداشت های کارشناسان دو تیم و یادداشت­های روزانۀ اصحاب شبکه های اجتماعی در افغانستان دید. هر دو گروه با برجسته کردنِ واژگانی مرتبط به دموکراسی مانند شفافیت یا قانونمنداری، بطور یکسان بر روح دموکراسی، یعنی آموزش مردم برای انتخاب و تعیینِ سرنوشت، خط چلیپا می کشند؛ هر دو بطور یکسان می خواهند که مردم، خود را فراموش کنند و آنها را برگزینند.

بنابر قولی معروف "کما تکونوا یولی علیکم" (هر طور که شما باشید چنان رهبرانی بر شما مسلط می شوند) می توان دریافت چنین آشفتگی زبانِ رئیس جمهور از آشفتگی حال ملتی بر می خیزد که در دنیای "رای" و "انتخابِ" خود، از "اعجاز" و "انتصابِ" دیگری احساس خوشبختی می کند. در چنین وضعی زبان هم معنای خود را از دست می دهد و به ژاژخوایی درمی ­غلطد. این زبان، دیگر حتی از درکِ بنیاد خود ناتوان است و بدون آنکه مفاهیم مدرن را بازتاب دهد، در انعکاس از مفاهیم ماقبل سنتی نیز گرفتار بی ­معنایی است.

۲) آشفتگی در رفتار

نابسامانی وجودی علاوه بر فقدانِ تعادل زبانی، می تواند رفتار آشفته را نیز بازتاب دهد. در سیستم سیاسی، وزارت خارجه یکی از مهمترین ارکانهایی است که مثال آداب ظریفِ دیپلماسی است. اما در چنین وضعیتی نابسامان، نزاکت­های دیپلوماتیک هم محو می شوند؛ رئیس تشریفات وزارت خارجه، می گوید که نمی تواند "سر" نگاه دارد. قانون که بایستی به عدالت و شفافیتِ وضعیت کمک کند، به "برتری جویی" و "منفعتِ" قانون­ سازان مدد می رساند. چنین است که قوۀ قانونگذاری هم بیکار نمی نشیند و سهمِ خویش را زیر عنوان "قانون مصونیت و حقوق وکلا" نهادینه می سازد تا عقب نماند. همچنین امنیتِ نسبتا خوب دو دوره انتخابات، نوعی ناسازگاری ژرف درونی را هویدا ساخت؛ اینکه اگر دولت بخواهد می تواند بر ناامنی گسترده، علیرغم گستردگی احساسِ ناامنی فائق آید.

می توان صدها مورد از کنش جامعه در حوزه های سیاست، فرهنگ و اجتماع را نیز برشمرد که آشفتگی و در نتیجه بی معنایی رفتار گروه های مختلف را نشان می دهد از تنش در دانشگاه به مناسبت بازی فوتبال گرفته تا موضع­ گیری­های رهبران و نخبگان سیاسی که در فاصلۀ اندک میان مرحله اول و دوم انتخابات رخ داد. تحلیل همۀ این موارد نشان می دهد که نمی توان چنان سازگاری درونی برای این دلایل قائل شد که معنای فرهنگی در گذار از جامعه ای عقب مانده به جامعه ای در حال رشد داشته باشد.

۳) رشد کوتوله ها

گذار از وضعیت توسعه نیافته به دنیای توسعه یافته به میانجی­ هایی نیاز دارد که بتواند دردِ ورود به دنیای جدید را آسان سازد. روشنفکران و جامعۀ مدنی در جوامعی که به پای خود این مسیر را می ­پیمایند، مسئولیتِ همگانی و نهادینه ساختنِ ارزشهای مدرن را برعهده می گیرند. اما در جوامعی که با نیروی بیرونی به جهان جدید پرتاب می شود سوفسطائیان به جای سقراط قدر می یابند و بر صدر می نشینند تا نه شعار ارزشهای انسانی بر زمین بماند و نه تجارت از دست برود. بدون شک چنین جوامعی، دستاوردهایی مثبت خواهد داشت چنانکه در افغانستان پس از طالبان دیده می شود و حامد کرزی در روز تحویل قدرت آنها را شماره خواهد نمود، ولی باید توجه داشت که این دستاوردها بیشتر تاثیراتِ فرعیِ وضعیت جدید است تا نتیجۀ برنامه ریزیِ درست و روشن.

بی تردید، افغانستان دستاوردهایی در آزادی رسانه ها، گسترش آموزش عمومی، افزایش حضور زنان در اجتماع و... دارد ولی آنها بیشتر حاصل تعامل با همکاران بین المللی و شریک­های دارای برنامه ­ریزی است، نه نتیجۀ برنامه روشن و متوازنِ دولتمردان یا حتی جامعۀ مدنی ما. ما چون با شریک هایی روبروئیم که از ما طرح می خواهند سیاهه ای به نام برنامه تهیه می کنیم نه آنکه خود به اهمیت و معنای آن پی برده باشیم. زیرا برنامه در دنیای مدرن نتیجۀ درک و دردِ درست از نابسامانی هاست که سوفسطائیان آنها را لازمه و توجیه­گرِ وجودشان می دانند. زایشِ روزافزای "کارشناس" مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در رسانه های جامعه ای که بر روی دو "نه" ایستاده است (نه به وضعیتی که دیگر وجود ندارد و نه به وضعیتِ مطلوب) جز آشکار شدن بی­ معنایی "کار" و "شناختن" نیست.

نگارنده چندسال پیش، در چنین روزهایی از ماه رمضان به رئیس پارلمان وقت و معاون فعلی رئیس جمهور یونس قانونی، هشدار داد و اکنون آن را علنی تکرار می کند که بی ایمان ساختنِ مردم به ارزشهای مدرن و دموکراسی، هزینۀ سهمگینی است که از فساد حاکم در بین دولتمردان و رهبران سیاسی افغانستان نشات می گیرد.

اکنون به نظر می رسد که باید بار دیگراین خطر بزرگ و فراموش شده یاد آوری شود زیرا هر چند ظهور گرایشات افراطی شبیه به طالبان ضعیف به نظر می رسد ولی نهادینه شدنِ فساد در افغانستان کاملا عیان است. اگر اراده ای برای خروج از "صغارت به تصمیم خویشتن" بوجود نیاید، نمی توان به امروز و فردای افغانستان چندان امید داشت. اما این اراده امری روانشناختانه و اخلاقی نیست تا با تدبیر اصحاب تکنیک و علم حل شود تا چه رسد به کنشِ بازیگرانِ صغیرِ سیاست.

این اراده امری وجودی است که از تامل پبرامون وضعیت حاضر، وضعیت مطلوب، مفهوم توسعه، و نسبت­ سنجی بین این اندیشه ها بدست می آید. به دیگر سخن، توسعه و ترقی همه جانبه امری درون زاست که تنها می تواند بر اساس درک درست صورت گیرد. چیزی که در پیش قراولان سیاسی ما کمتر دیده می شود و به ابتذال دموکراسی می انجامد.