ققنوسی برای آواز های متفاوت
حرف مفت اعتماد
مومیاابوجمال
شعلههای آتش فرگوسون خاموش شده ولی خاکستر باقیمانده آن مبیین بیچارگی و درماندگی طبقه سیاسی سیاهپوستان است که قادر نیست معضل نژادپرستی را که مانند نفرینی زندگی سیاهان را تعقیب میکند، حل نماید. وقتی انسان پای سخن سیاستمداران سیاه مینشیند، اینطور به نظر میرسد که آنها فقط لبان خود را حرکت میدهند ولی استدلال سیاستمداران سفیدپوست از دهانشان بیرون میریزد، که فکر دیگری در سر ندارند جز از اینکه دغدغههای جدی انتخابکنندگان خود را در میان انبوهی از عبارات پوچ و میان خالی مدفون سازند.
یک هفته پیش رئیس جمهور کشور باراک اوباما جلسهای را با شرکت سیاستمداران برجسته، نمایندگان پلیس، روحانیون و کنشگران حقوق شهروندی ترتیب داد و از طریق سخنگوی خود اعلام نمود که قصد دارد از هم اکنون به طور جدی مسئله اعمال خشونت پلیس در مناطق سیاهپوستنشین را مورد توجه خود قرار دهد. دسته و گروهکی که آنجا در کاخ سفید جمع شده بود نیز به نوبه خود اظهار نظر کرد که میخواهد « جو اعتماد میان پلیس و شهروندان آفروآمریکائی را مجدداً برقرار سازد».
وقتی که این حرف را شنیدم، سرم به گیج افتاد.«جو اعتماد را مجدداً برقرار کردن» یعنی چه؟ سئوال اینجاست که آیا هرگز اعتمادی وجود داشته؟ تاریخ بی رحمانه و دردناک رابطه بین پلیس و شهروندان سیاهپوست در بهترین شرایط قابل قیاس با رابطه بین گرگ و بره است و اصلاً هیچ ربطی به اعتماد ندارد.
جالبتوجه است که افسران بلندپایه پلیس در این جلسه کاخ سفید شرکت داشتهاند. اما در مناطق سیاهپوست نشین پلیس مستقر نشده که در خدمت مردم محل باشد و از مال و جان آنها حفاظت کند. وظیفه آنها کنترل تحرک سیاهپوستان و منضبط ساختن آنهاست: باید از رفت وآمد آزاد آنها در مناطق سفیدپوستنشین جلوگیری کرد، زیرا که وجود آنها تهدیدی برای جان، مال و رفاه شهروندان سفیدپوست محسوب میگردد. مسئله اصلی اینجاست و نه آن افسانه بیپایه«احیای مجدد اعتماد» بین سیاهان و پلیس.
اصلاً چگونه میتوان بین ظالم و مظلوم اعتماد به وجود آورد؟ دوربینهای تعریفی (که قرار است جزو انیفورم پلیس شود) نیز نخواهد توانست این معضل را حل کند حتا با اینکه موافقین آن اینطور ادعا میکنند. آنقدر فیلمهای ویدئوئی از حملات خشونتبار پلیس وجود دارد که به وضوح نشان میدهد که پلیسهای درگیر چه جنایتهائی روا داشتهاند.
مثلاً فیلمهائی را در نظر بگیریم که نشانمیدهد چگونه رودنی گینگ در ماه مارس ١٩٩١ در لوسآنجلس و یا چندسال قبل از آن دلبرت افریکا در فیلادلفیا بیرحمانه توسط چندین پلیس به شدت زیر مشت و لگد قرار میگیرند. با وجود این دلایل روشن که توسط دوربینهای فیلمبرداری ثبت شده بود، مامورین مزبور بیگناه اعلام شدند ـ در مورد رودنی کینگ توسط یک دادگاه منصفه و در مورد دالبرت افریکا از طرف یک قاضی ـ اینهم از محدودکردن خشونت پلیس از طریق کنترل با دوربین.
چگونه میتوان با نیروهای پلیس مثل نیروهای پلیس شیکاگو که در دسامبر ١٩۶٩ بی هیچ پیامد و مجازاتی کنشگر بلاکپانتر «فِردهمپتون» را در خواب به قتل رساندند، اعتمادسازی کرد؟ چگونه میتوان به نهادی چون پلیس فیلادلفیا که در ماه مه ١٩٨۵ از یک بالگرد، بمبی به محل سکونت متعلق به سازمان «جنبش» Move پرتاب کرد و ۵ کودک و ۶ بزرگسال را به قتل رساند، اعتماد کرد؟ چگونه ممکن است اعتمادی را که هرگز وجود نداشته مجدداً «احیاء کرد» ؟
تا وقتی که سیستم تغییر نکند و دادگاه منصفه عالی پلیسهای سفیدپوست را به دادگاه نکشد و متهم نکند؛ تا وقتی که پلیسهای سفیدپوست، حتا باوجود اثبات این امر که کودکان و نوجوانان سیاهپوست را به قتل رساندهاند در بلوکهای مرگ زندانی نشوند، تا آن وقت پرحرفی در مورد «احیای مجدد اعتماد» چیز دیگری جز حرف مفت زدن نیست.
دنیای جوان