ققنوسی برای آواز های متفاوت

پیدایش ملت

 یک مفهوم ودوبیان

 برگردان وگزینش از: دکترنجیب الله مسیر

 

 درباره سرشت ملت دوبیان وجوددارد؛ گفتمان اساسی وتئوری های ویژه درزمینه ملت ودولت ملی نیزدرچارچوب همین دوبیان در مکتب های دوگانه فرانسوی وآلمانی شکل گرفته است.

مکتب نخستین بیانگرماهیت سیاسی ملت بوده و ازچشم انداز تاریخی درآشتی وِستفال وانقلاب فرانسه بازتاب یافته است؛ براساس این دیدگاه ملت دریگانگی با دولت وحاکمیت سیاسی مورد بحث قرارمیگیرد.

مکتب دومی، ملت را درمستوی فرهنگ به بررسی میگیرد. الگوی فرهنگی، چگونگی ساختاری تئوری مکتب آلمانی را دربینش ملی میسازد. Johann Gottfried Herder  ای.گ. هردر را اساسگذار این مکتب میشناسند.

ای.گ. فیخته پیامهای خودرا ازموضع فرهنگ یگانه جرمنی به ملت جرمن میرساند؛ نبود دولت یگانه جرمن ها، درهمین راستا، مانع ادعای موجودیت مشارکت ملی شان نمی گردید.

 تئوری شهروندی پیدایش ملت

 مثلث تاریخیِ جامعه – ملت – دولت ملی ازسوی دانشمندان غربی  بحیث شیمای کلاسیک پیدایش دولت ملی پذیرفته شده است. این شیما برتئوری پیمان اجتماعی استواراست.

براساس نظریات هابس وضعیت نخستین رشد اجتماعی "جنگ همه برضدهمه" میباشد. انسانها برای اینکه زنده بمانند، باهم قرار میگذارند و درپیامد "جامعه" پدیدارمیشود.

برای سرکوب وجلوگیری ازخواسته های سیاه ودشمنی بایکدیگر، دولت را  بوجود میاورند. برای راه اندازی گفتمان با دولت های دیگروتنظیم کارهای خارجی، درشیمای پیدایش دولت، مقوله ی نوی بنام ملت پدیدارمیگردد؛ بکارگیری این مقوله بایددگربودن یک جامعه را ازجامعه دیگربرجسته میساخت.

فرانسوی ها ازنگاه ارزشی فرمول حقوقی  موجودیت دولت را پیداکردند. این شیما درتئوری سوورینیتیت یا خودارادیت بازتاب یافت. پیش ازآن درسده شانزده آنرا (ژان . بودن) حقوق دان فرانسوی فورموله کرد. تصور برآن بود که خودارادیت یا حاکمیت ملی افاده حقوقی تمامیت وبخش ناپذیری دولت – ملت میباشد. به مروززمان این داعیه درقانون اساسی کشورها به گونه مناسب شامل گردید.

این گذارارزشی درواقع گذارازپادشاه به سوی دولت بحیث حامل خود ارادیت شمرده میشود. وفاداری به پادشاه با اندیشه پاتریاتیسم تعویض گردید. شاه ازلحاظ ارزشی فاقد مشروعیت گردید. پندارهای شاهی، تقدس خود را ازدست داد.

(ژ.بودن) در فرانسه وماکیاول درایتالیا زمینه های تئوریک گذارازمشروعیت ازلی – امپراطوری حاکمیت به خودارادیت ملت و حاکمیت ملی را بنا نهادند.

سپس فلاسفه عصرجدید خود ارادیت را ازپادشاه تا سطح شهروندان عادی انتقال دادند. (رنان) با این رویکرد که زندگی ملت همه پرسی هرروزه میباشد، درک خود را درمورد ماهیت دولت ملی روشن ساخت؛ مردمی که حق حاکمیت دولتی را بدست میاورد بنام ملت یاد گردید.

 ملت برطبق شرح مکتب فرانسوی ، بیرون ازدولت نبوده ونمیتواند باشد. ملت بحیث مجموعه ی شهروندان دولت فراخوانده شد. چنین برخورد سبب شد که برپایی دولت فاقد رسالت معنوی گردد. برای تئوری ملت شهروندی مسئله هویت فرهنگی(تمدنی) شهروندان هیچ اهمیتی پیدا نکرد.

 مقوله مردم هم میان تهی گردید. تاریخ بخاطرندارد که دولت بدون قوم دولت سازوجود داشته باشد. درچارچوب برداشت شهروندی ازملت ، مردم درجمع شهروندان متحد منحل گردید. ازلحاظ تاریخی ، ملت شهروندی بحیث میکانیزم سرکوب قومیت منطقوی ومحلی نقش بازی کرد. بارکاربرد ملت شهروندی مسئله شکل گیری گروهی هویت های منطقوی درچارچوب یک دولت واحد حل گردید.

 درپیامد اورتیگو گاست مسئله ملت سازی را اینگونه توضیح داد: ملت را مشارکت طبیعی تباری وزبانی ایجاد نکرده است، بلکه برعکس، دولت ملی درتلاش وگرایش خود بسوی اتحاد، مجبوربود با بسگانگی "تبارها" و"زبانها" مبارزه نماید. تنها، پس ازآنکه این موانع ازسرراه دورشد، یگرنگی نسبی تباری وزبانی که به نوبه ی خود احساس یگانگی را تقویت بخشید، بوجود آمد. رازموفقیت دولت ملی را باید درنقش ویژه ی دولت، پلانها،گرایشات، سخن وسیاست آن جستجوکرد نه درعرصه های بیگانه ای مانند بیولوژِی یا جغرافیا.

دولت ازپروژه های زندگی، کارها وکردارها جدا ناپذیراست. این اندیشه که ملت با رای دهی همه روزه محقق میگردد مارا آزاد ازباید های ازقبل تعیین شده میسازد. همخونی، همزبانی وگذشته مشترک اصول راکد، مرده، وکشنده میباشد. 

اگرملت تنها همین بود درآنصورت به گذشته ارتباط میداشت وکسی را به اوکاری نبود؛ وآن چیزی میبود که بود نه آن چیزی که "میشدنی" است؛   دفاع ازآن معنی نمیداشت اگرمورد تجاوزهم قرارمیگرفت.

مردم فرانسه ازلحاظ تاریخی ازسه جزء شکل گرفته است – جرمنی، رومانی، کلتی(گال). همه ی این مردمان به یک ملت واحد فرانسه ریختند وآمیخته شدندوبرای آن ویژه گی یک اتنوس را دادند.

تا سده 18 یک سوم رعایای پادشاه فرانسه  به لهجه های محلی(پاتووا) سخن میگفتندوحتی درمسایل عادی همدیگررا نمی فهمیدند.

سیاست استحکام هویت ملی فرانسوی ها درتقابل با هویت های تباری واتنیکی –بورگون ها، بریتون ها وپراوانسال ها ....ازسوی دولت فرانسه به گونه هدفمند دردرازای چندین سده براه انداخته شد.

تئوری مدرن ملت – دولت را جامعه شناس وفیلوسوف انگلیسی گلنردرچارچوب ملت سازی پی ریزی نمود.

 پروفیسور دانشگاه کمبریدژرویکرد خودرا دررابطه به ملت این گونه بیان میدارد: « گروه عادی مردم زمانی ملت میشود که اگراعضای این گروه با اطمینان کامل بپذیرند که به اقتضای عضویت خود(هموندی شان، عضویک ملت بودن)، دارای حقوق وتعهدات مشترک دربرابریگدیگرمیباشند. بلی تنها پذیرش متقابل چنین اتحاد آنهارا به ملت تبدیل مینماید نه سایرکیفیت های مشترک».

 براساس اندیشه های گلنر، ملت فرآورده ی کنش دولت میباشد. ملت ها نه درجریان شکل گیری خودبخودی گروه های اتنیکی بلکه به گونه ای، دستاورد تلاش های سیاسی هدفمند حاکمیت بوجود میایند.

 ولی باید گفت که گلنردرتقابل با تئوری خود میپذیرد که "پیش ملتها یا ملت های باالقوه میتواند بدون داشتن دولت خودی وجود داشته باشند. حالتی که ملت وجود دارد ولی دولتی که اورا تاسیس نماید، وجودندارد. اینجاست که گلنربه فکرفرهنگ میافتد.

مثال برجسته آن افغانستان است که کشوری به نام افغانستان وجوددارد،دولتی هم وجود دارد ولی همگان به یکصدا  میگویند که ملتی که این دولت را ساخته باشد وجود ندارد. اقوام وقبایل زیادی درین سرزمین زیست مینماید که باید ملت این دولت را تشکیل بدهند. سوال اساسی این است که این ملت را براساس کدام اشتراکات بوجود بیاورند. آنها یعنی اقوام هریک به زبان خود گپ میزند، ودارای مذاهب گوناگون میباشند.

دولتی که وجود دارد چگونه میتواند  ازبسگانگی قومی به یگانگی ملی بگذرد؟

 تئوری تاریخی – فرهنگی پیدایش ملت

بینش آلمانی ها درمورد ملت متمرکزبرمسئله روح وروان مردمها بوده است.  ملت درچارچوب این تئوری یک مشارکت فرهنگی – روانی پنداشته میشود؛ ومتناسب به آن دولت شکلی ازتبارزروح وروان مردمی میباشد.

اگربرای مکتب فرانسوی شکل گیری ملت با نهادینه سازی اصل شهروندی یگانه مطابقت مینماید، برای مکتب جرمنی درآغازملت بوجود میاید وسپس این ملت دولت را تشکیل میدهد.

به گفته (ک.رنر)،هرملت گرایش جلوگیری ناشدنی برای تشکیل یک اتحادبسته ودولت خودی میداشته باشد

برای  جرمن ها ایده ملت ازراه چنگ زدن وتوسل به ارزش های گذشته شکل گرفته است. گذارازپراگندگی وبی نظمی زمان حاضر را درروآوردن به ارزش های ثابت تاریخ جرمنی میدیدند. جرمن ها به ویژه درگذشته تاریخی عظمت ویگانگی ملی را دریافتند.

اعتراف (او.فون بیسمارک) درمورد آموزگاران بحیث فکتوراساسی پیروزی پروس برفرانسوی ها تصادفی نیست.

نمادهای اسطوره یی ملت جرمن را زیگفرید درمقام یک جنگاوربزرگ و فااوست بحیث یک عالم می ساختند. اگرگذشته برای فرانسوی ها یک خاطره یی ازپارچه پارچه بودن بود، برای جرمن ها نمادی ازیک پارچگی دولتی بود.

 این فورمول که با اتکا به گذشته پرابلم های حال را حل نماییم وآینده را بسازیم بیشتر به نمونه رشد ملی جرمن ها میماند.

 انقلاب فرانسه برای خودآگاهی جرمن ها فراخوان جدی بود. اندیشه ملی جرمن ها تاحدی زیادی بحیث یک انتی تیز ایدیالوژی انقلاب فرانسه بود. دربرابرآرمان های فرانسوی ها مبنی برآزادی وبرابری؛ سنن وآداب، رسوم ونورم های  اجدادی قبایل جرمن قرارداده شد. سرزمین های جرمن ها نه ازلحاظ سیاسی ونه ازلحاظ مذهبی متجانس نبودند.

 جماعت کاتولیک ها ولوتیران ها ازلحاظ شمارقابل مقایسه بود. انجمن های لوتیران ها دربخش های شمالی وشرقی مسلط بودند. کاتولیک ها درغرب، جنوب وشرق کشورباشنده بودند. تفاوت ها ی زبانی بین بایارها، لهجه های جرمن های شمالی وساکسونها چشمگیربود.

 پروپاگند متودیک ارزش های مشترک ملی جرمن ها دردرازای چندین دهه، همان عاملی بود که سبب ازبین رفتن همه موانع برای اتحاد بعدی جرمن ها گردید. موفقیت های (او.فون بیسمارک) درزمینه متحدساختن سرزمین های جرمنی  تهداب ارزشی داشت. تکراربیانیه بیسمارک درمورد سیاست «آهن وخون» اساسات واقعی غیراجباری همگرایی جرمن ها را نفی نمیکند. بی شک که ”آهن وخون" هم بود؛ ولی آنها دربسترمقدماتی فرش شده بودند.

 تلاش درهم آمیختن تئوری های فرانسوی وجرمنی ازسوی (پ.الف. سروکین) صورت گرفته است. اوملت را گروه های جمع شده ی مردم میدانست که دارای زبان مشترک بوده، درسرزمین مشترک زندگی نموده ودارای دولت خود ویا تلاش برای ساختن آن باشند. مهم نه موجودیت دولت، بلکه تلاش های دولتی ماآبانه ملت میباشد.

 رشد امروزه تئوری تاریخی – فرهنگی  پیدایش ملت با آثار (ای.سمیت) پروفیسورمکتب اقتصادی دانشگاه لندن ارتباط دارد. این تیزس که ملت قطعآ فرآورده ی مرحله ی مدرن سازی میباشد، ازآن اوست.

 زمان تشکل ملت دراعماق تاریخ باستان دیده میشود. پیدایش ملت به گونه تئوری سمیت مبنی بررشد قانونمند خودآگاهی اتنیکی میباشد.

پیش ازملت ها،ملیت ها(اقوام) بوده اند. تاجاییکه به مقوله ملت ارتباط میگیرد، سمیت این تعریف را ارایه میکند:

 "ملت شکلی ازتجمع تاریخی مردم است که دارای نام ،سرزمین تاریخی، اسطوره ها وحافظه ی تاریخی مشترک، اقتصاد وفرهنگ یگانه؛ واعضای آن دارای حقوق ومکلفیت های برابرمیباشد".

 تئوری مارکسیستی پیدایش ملت

 مارکسیسم دررابطه به رشد تئوری پیدایش ملت جایگاه ویژه خود را دارد. امروزه مود نیست که به آثارمارکس تمکین شود. ولی باید گفت که مارکس رویکرد مستقلی درزمینه درک سرشت ملت ودولت ملی ارایه کرده است.

 اوبرخلاف مکتب فرانسوی که سیاست را نسبت به تاریخ – فرهنگ آلمانی درمقام نخست میبیند، فکتورهای اقتصادی ملت سازی را پیشترازهمه مطرح میکند. یگانگی اقتصادی تعیین کننده یگانگی ملی است. شکل گیری بازاریگانه یامشترک سدهای پیشین فئودالی را برهم میزند وموجب ایجاد دولت ملی ودرماهیت خود بورژوایی میگردد.

«کارل مارکس وفریدریک انگلس باتوضیح (بازگردانیدن) ماتریالیسم فییرباخ؛ مناسبات متقابل میان ملت های گوناگون را وابسته به آن میداند که تا چه حدهرکدام آن توانسته اند نیروهای مولده ، تقسیم کاروروابط درونی خود را رشد بدهند. این گفته را همه میپذیرند. ولی نه تنها مناسبات یک ملت با ملت های دیگر، بلکه تمام ساختاردرونی خود ملت مربوط به درجه رشد تولید وروابط داخلی وخارجی آن میباشد. 

سطح رشد نیروهای مولده ملت درین اصل که تاچه حدتقسیم کاررشد یافته است، بهترآشکارمیگردد.»

 (ک.کائوتسکی) بر بینش کاملآ اقتصادی مارکسیستی پدیده ملی دومشخصه ی دیگر- زبان مشترک وسرزمین مشترک را افزون کرد.

 سیاست ملی ایرا که شوروی ها پیاده کردند با نظریات اساسگذاران مارکسیسم تفاوت جدی دارد. تعریف مشهوراستالینی ازملت با درک مارکسیستی ملت اختلاف آشکارداشت. استالین درسال 1913 درحالیکه وزیرامورملیت ها بود، ملت را این گونه تعریف نمود: «ملت مشارکت تاریخی وپایدارانسانهاست که براساس زبان ، سرزمین، زندگی اقتصادی وآرایش روانی بازتاب یافته درفرهنگ مشترک؛ بوجود آمده است». 

درین تعریف، اقتصاد نه درمقام نخست بلکه درکنارسایرویژه گی ها قرارگرفته است؛ ویژه گی هایی مانند ارایش روانی وفرهنگ که ازمشخصه ی مارکسیسم نبوده ولی مربوط به مکتب آلمانی پیدایش ملت میباشد، افزون گردیده است.

پسامدرن وساختارشکنی

 مرحله پسامدرن علوم اجتماعی، بازتاب دهنده تئوری های نفی کننده دربیان وتفسیر ملت میباشد. ملت را یک مقوله داستانی وساختارساختگی تعریف کردند.

اندیشه تخیلی بودن انجمن های ملی درچارچوب تئوری های مجازی (ساختاری) (ب. اندرسون) رشد نموده است. ملت بحیث یک انجمن یا اجتماع تخیلی،خودساخته، توهمی، فریبنده وتصوری شناسایی شده است.

به فهم اندرسون مهندسی های ملی باکاربرد«مصنوعات فرهنگی» مانند آثارادبی صورت گرفته است. شکل گیری زبان یگانه نشراتی که حامل فرهنگ یگانه وآموزش معیاری بود، فکتوراساسی پیدایش ملت شمرده میشود.

 دانشمندانی که ماهیت ابزاری ملت را آشکارساخته اند (هابسباوم،....) دررد کردن، تخیلی وشبح بودن ملت یکمقدارپیشترهم گام گذاشته اند. آنها به این باوراند که نخبگان سیاسی ای که ازمنافع گروهای معینی نمایندگی میکنند، از اندیشه ملت بحیث ابزار درمبارزه سیاسی ومدیریت توده ها کارمیگیرند. ازینجا ست که این نتیجه گیری که دولت ملی یکی ازوریانت هایی است که ازسوی حلقات ایدیالوژیک  نخبگان(حتی وریانت توتالیتار) بالای مردم تحمیل میشود، بدست میاید.

درک ابزاری ازملت مبنی برتخیلی بودن ملت وایدیالوژیک بودن دولت ملی به گونه غیرمترقبه ازپشتیبانی حوزه علمی و اکادمیک روسی برخوردارگردید. پیش کسوترین وزبردست ترین عالم درین رابطه اکادمیک تیشکوف میباشد؛ اوبه ویژه، وجودعینی گروه های اتینکی («مرثیه قومی») ای که بحیث روپوش برای تحقق راه اندازی های سیاسی بکارگرفته میشود را نفی میکند.

 به پندارد تیشکوف، توهمی راکه اکادمیسن های مکتبی زیرنام ملت(واژه – اشتباه وواژه – شبح) اختراع کرده اند، نخست باید ازعرصه علم وسپس از میدان سیاست بیرون رانده شود.

 نفی وجود عینی ملت سرراست، درک حاکمیت ملی را ناممکن میسازد. اگر"ملت روسیه" وجود نداشته باشد، پس کی حکمران وفرمانروای روسیه فدراتیف است؟ مردم؟ ولی این مقوله همچنان یک مهندسی واهی است. مجموعه ازشهروندان؟ ولی فهمیده نشد که درچنین حالت براساس چه چیزی اصل تابعیت وشهروند بودن تثبیت میگردد؟

 باتاسف باید گفت که امروزه همه تلاش ها برای اینست که جامعه ای افغانی که باید به سوی یکپارچگی میرفت وبه یک جماعت سیاسی واحد ویگانه تبدیل میشد، بنابرناکامی وعدم تمایل ناسیونالیست های قومی (ازهرقومی که باشند) به یکپارچگی سیاسی درکشور، شعارچندگانگی قومی وبراساس آن تعیین ارارشی وسهمیه بندی قومی سرداده میشود. روشنفکران ما، یا آگاهانه ویا ناآگاهانه با نادانی تمام اقوام را دعوت مینمایند که ازنوسازمان ها ونهادهاییرا ایجادنمایند که آنها را براساس درجه بندی ازقبل تعیین شده براریکه قدرت بنشانند؛ گلوپاره مینمایند که بیایید تا قوم فرامانروا ومعاونانش را انتخاب نماییم. سران اقوام وقبایل که دگرهمه راه ها را دربرابرخود بسته دیده اند وبخاطراینکه بازهم دروجود نهاد ها وارزش های کهنه زنده بمانند، سیاسی سازی اقوام را پیشکش مینمایند وبه اصل برابرحقوقی شهروندی پشت پا میزنند. سران اقوام وقبایل انتخاب مردم نیستند ونمی تواند باشند. آنها به زورزر وتفنگ، سوار برشانه های اقوام به جنگ قدرت میروند. ما باید فرزانگی را ازدست ندهیم ومردم خودرا به راه پیش بسته ای آزمون شده رهنمایی نکنیم.

آیا راهی راکه نادرشاه، برادران، فرزند وبرادرزاده هایش درپیش گرفتند ویک قوم را بحیث قوم دولت سازمطرح وفرمان دادند تا دیگران بدوراین قوم جمع شوند وملتی را بسازند، پیش بسته نیست؟ چه کارنبود که نکردند: خواستند تافرهنگ وحافظه ی تاریخی ای راکه مردم این سرزمین را بدورهم جمع کرده ویکپارچه ساخته بود نابود وبه عوض آن سازمایه های یک هویت جدید را پایه گذاری نمایند، زبانی را که احمدخان ابدالی برای فرمانروایی وپادشاهی برگزیده بود، یعنی زبان فارسی کابلی را اسیرتعصب کور قومی ساختند، ترکیب قومی واجتماعی محلات را تغییردادند، اقوام ومردمان به زعم خود آنها بیگانه را ازحاکمیت راندند، اقتصاد، تجارت وزمینداری را تحت سلطه یک قوم معین قراردادند، ولی با وجود آنهم با قربانی های فراوان این اقوام که باشندگان اصلی این مرزوبوم هستند، توانستند هویت وکرامت خودرا حفظ کنند وتا امروزه که امروزاست درراه مبارزه تثبیتی جانبازی می نمایند.

فراخوان من این است که تاامروزمردمان ما دریک مبارزه تثبیتی مبنی برین که باشندگان اصلی  این کشوراند وهیچ نیرویی نمیتواند آنها ازحاکمیت دورنگهدارد ومانع تعیین سرنوشت شان بدست پاک خودشان شود، قراردارند. ولی باید دانست که جهان وجامعه ما هم درحال دگرگونی است وما ودیگران همه دگرگشت کرده ایم، حالازمان آن رسیده است که ازمبارزه تثبیتی به مبارزه سازندگی بگذریم؛ ما توانستیم تثبیت نماییم که کشورما ازلحاظ قومی ومذهبی ومنطقوی چندگانه است، وهریک ازین گروه ها حق برابردرزمینه ایجاد حاکمیت سیاسی دارد وهیچ تباری وگروهی درین کشوربسگانه نمیتواند به تنهایی  حکومت نمایدوازهمه مهمتراینکه جهانی که حاکمیت وحکمرانی را درافغانستان تمویل مینماید هم این حق را بگونه برابربرای همه مردمان وتبارهای کشورقایل شده اند؛ باید به سوی یکپارچگی ملی باایجاد جماعت سیاسی واحد وفرهنگ سیاسی یگانه مبنی برهمفکری روشنفکران وچیزفهم های جامعه دررابطه به روش های ومیکانیزم های مدیریت دولتی وسیاسی کشوردروجود یک سیستم سیاسی کثرتگرا ومتکی بربسگانگی فرهنگی رهنمایی نماییم. حاکمیت باید براساس مشارکت سیاسی شهروندان باحقوق برابروآزاد ازوابستگی های قومی مذهبی شکل بگیرد. بیش ازین تاکید برآشتی ناپذیری چندگانگی ویگانه سازی این چندگانگی دربسترفرهنگی جلوی برپایی یگانگی ملی وسیاسی را میگیرد؛ واین اصل زرین که بدون یگانگی ملتی، وبدون ملت دولتی وبدون دولت آینده ی وجود نداشته و مردمی که دولت ندارد آینده هم ندارند؛ درحق ماصدق خواهد کرد. فرجام سیاسی سازی قومی به معنی  تجزیه کشورواحد به سرزمین های جداگانه ی قومی و پیوستن آنها به  کشورهای همسایه خواهد بود؛ نخبگان بلندپروازما آستانه نشین همسایگان خواهند گردید.