دکتر امیرحسین ماحوزی

 
 

مولانا و مفهوم "من"

چکیده

با غور در شعر مولانا به طور مشخص به دو نوع “من” برمی‌خوریم. یک منِ دروغین که تنها تصویر و سایه‌ای از من حقیقی است؛ در برابر منی دیگر که حقیقی است و مفهوم واقعی هستی انسان را تشکیل می‌دهد.

در این مقاله بر آنیم تا ویژگی‌های این دو نوع “من”را برشماریم، شباهت‌ها و تفاوت‌های آن دو را بازیابیم و در نهایت چگونگی گذر از منِ کاذب به من حقیقی را نشان دهیم. در این رهگذر از روان‌شناسی نیز بهره برده‌ایم؛ چه، تجلی آن من دروغین به‌ویژه در نوعی اختلال شخصیت به نام اختلال شخصیت خودشیفته دیده می‌شود. مولانا در برابر چنین رویکردی به جهان ایستادگی می‌کند و تمرکز اصلی خویش را بیش از هر موضوع دیگری بر مبارزه با این حس خودبزرگ‌بینیِ سراب‌گونه می‌نهد. او به انسان برای نیازش به تمجید هشدار می‌دهد و از طریق نشان‌دادن ارزش واقعی انسان به او – از طریق عشق- حس حقارت بشر را که منجر به خودبزرگ‌بینی می‌شود، از او می‌ستاند. او عشق را در جهان بی‌ثبات عاطفی، درمان دردها می‌خواند و رمز چیرگی بر خودبزرگ‌بینی. از سوی دیگر او با رسیدن به حقیقت اصلی خویش، در شوری از وجد و عاطفه، حالتی خداگونه می‌پذیرد که تفکیک آن از ادعایی حاکی از خودشیفتگی محض و تصویر دروغین آن، ضروری است و گاه دشوار. او در اوج تجربیات وجدآسای خویش در سطح فَرامَن، قدرت، دانایی و حضور مطلق می‌یابد. آسیب‌ناپذیر و بی‌نظیر است. نشان‌دادن تفاوت این دو عرصه و دو گونه از حالات شخصیتی که ظاهری یکسان دارند و بیان حساسیت مولانا در نمودن این تفاوت مورد توجه این مقاله قرار گرفته است.

کلید واژه‌ها: مولانا، من، فرامن، هویت، خودشیفتگی، مثنوی، کلیات شمس.

مولانا و مفهوم من

زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم

گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم

هنوز از پس قرن‌ها، پرسش درباره مفهوم “من” پرسش بنیادین بشریت است. این عرصه همان عرصۀ اصلی جنگ بشری است که با زوج‌های متضاد معناییِ هستی / نیستی و راستی/ دروغ پیوند می‌خورد. به‌ راستی آیا تصویری که من از خویشتن خویش دارد، تصویری راستین است یا دروغین؟ به عبارت دیگر آیا ما هستیم یا هستی موهوم ما پرده‌ای است بر هستی حقیقی ما؟ در زمانۀ آشوب‌زده، این هویت بیش از پیش مورد پرسش قرار می‌گیرد. آیا من آنگونه که می‌اندیشم، هستم؟

مولانا به انسان برای نیازش به تمجید هشدار می‌دهد و از طریق نشان‌دادن ارزش واقعی انسان به او – از طریق عشق- حس حقارت بشر را که منجر به خودبزرگ‌بینی می‌شود، از او می‌ستاند. او عشق را در جهان بی‌ثبات عاطفی، درمان دردها می‌خواند و رمز چیرگی بر خودبزرگ‌بینی. از سوی دیگر او با رسیدن به حقیقت اصلی خویش، در شوری از وجد و عاطفه، حالتی خداگونه می‌پذیرد که تفکیک آن از ادعایی حاکی از خودشیفتگی محض و تصویر دروغین آن، ضروری است و گاه دشوار. او در اوج تجربیات وجدآسای خویش در سطح فَرامَن، قدرت، دانایی و حضور مطلق می‌یابد. آسیب‌ناپذیر و بی‌نظیر است.

با غور در شعر مولانا به طور مشخص به دو نوع “من” برمی‌خوریم. یک من دروغین که تنها تصویر و سایه‌ای از من حقیقی است؛ در برابر منی دیگر که حقیقی است و مفهوم واقعی هستی انسان را تشکیل می‌دهد.

به جرات می‌توان گفت مولانا از ابتدای نی‌نامه تا پایان دفتر ششم مثنوی، اصلی‌ترین موضوع خود را شناخت تفاوت میان این دو “من” قرار می‌دهد. انسان تا وقتی که همچون “نی” از منِ مجازی خویش خالی نشود به حقیقت خویش دست نخواهد یافت. این دو “من” به رغم تفاوت بنیادی به طرزی شگفت‌انگیز به یکدیگر شباهت دارند و از این رو سالک، فریفتۀ تصویر پُرنقش من کاذب می‌شود. مولانا –که گویی تمامی آلام بشر را مربوط به این خطا می‌داند- از تمامی نیروهای خویش بهره می‌گیرد تا ما تفاوت این دو را در اعماق بازیابیم و از شباهت ظاهری این دو در سطح و ظاهر گذر کنیم.

بنابراین ابتدا با نگاهی به استورۀ نارسیس به بررسی من کاذب در شخصیت خودشیفته یا نارسیس‌یست می‌پردازیم و آن را با منِ سایه‌وار مولانا مقایسه می‌کنیم. سپس نگاهی به منِ حقیقی مولانا خواهیم افکند و به دنبال آن، شباهت‌ها و تفاوت‌های این دو من را باز خواهیم گفت. در نهایت به روش‌های مبارزۀ مولانا برای رهایی از من سایه‌وار و رسیدن به من برتر پرداخته خواهد شد.

مولانا و من دروغین

مولانا در مثنوی همواره از منی سخن به میان می‌آورد که با منِ اصلی بیگانه است. او در حقیقت تمرکز اصلی خویش را از نخستین پیام‌های نی‌نامه بر رهیدن از خویش و خالی‌شدن از نخوت و ناموس نهاده است. “در واقع تمام مثنوی تفسیری است از تعلیم نی که فنای از خویش را مقدمه‌ای اجتناب‌ناپذیر برای نیل به بقای حق می‌داند.” ( زرین کوب،۱۳۵۷: ۳۰۶) عشق دوای نخوت و ناموس است و بیماری و حجاب خودی را از میان برمی‌دارد. به گفته شمس، همه حجاب‌ها یک حجاب است و جز آن یکی، حجابی نیست. آن حجاب این وجود است. (مقالات، ۱۳۷۷: ۹۹)

عشق، طبیب ریشۀ این بیماری‌هاست. در حقیقت هستی عاشق، توهمی است که سالک را از رسیدن بازمی‌دارد.

جمله معشوق است و عاشق پرده‌ای زنده معشوق است و عاشق مرده‌ای

(مثنوی، ۱: ۳۰)

این بدان معنی است که هویتی که عقل یا ایگو برمی‌سازد، هویتی دروغین و هستی‌ای مجازی است.

ویژگی‌های من دروغین

-سایه‌واری: مهم‌ترین ویژگی این من، خیالی‌بودن آن است. این من سایه یا عکسی از من حقیقی است.

ذهن، ایگو یا خودآگاهی، قالب و عکسی از حقیقت ما نقش می‌کند و ما فریفته آن می‌شویم:

اندرون توست آن طوطی نهان عکس او را دیده تو بر این و آن

می‌برد شادیت را تو شاد از او می‌پذیری ظلم را چون داد از او

( مثنوی، ۱: ۱۹-۱۷۱۸)

جهان توهمی ذهن و خیال، عالمی سایه‌وار برای ما می‌آفریند. ما به دنبال شکار سایه‌های خود، عمر را بی‌مایه از دست می‌دهیم:

ابلهی صیاد آن سایه شود می‌دود چندان که بی‌مایه شود

ترکش عمرش تهی شد عمر رفت از دویدن در شکار سایه تفت

( مثنوی، ۱: ۴۱۸ و ۴۲۱)

این “من” روی پوش و قلب است. تنها پوسته‌ای از حقیقت بر خود دارد، ولی از درون تهی است. این من جنس ما نیست و با ما بیگانه است. این من به‌ویژه با عقل جزئی و نفس مغرور متصل است. این من هم نمودی اجتماعی و هم نمودی استوره‌ای دارد. نمود استوره‌ای آن ابلیس و نمود اجتماعی آن مدعیان دروغین یا ابلیس‌های آدم‌نماست. این من همان عقل بدون عشق در شعر مولاناست. ابلیس به گفته شیمل اصل عقل نیم بین تهی از عشق است.(شیمل، ۱۳۸۲: ۳۵۷) او بود که کبر پیشه کرد و فریفته خود شد و به حقیقت خویش دست نیافت. این خودبزرگ‌بینی او را از درک حقیقت آدم بازداشت. او از آن پس فرزندان آدم را با نشان‌دادن تصویری از حقیقت به کام می‌کشد- چنان که در ابلیس و معاویه می‌بینیم. مبارزۀ مولانا با عقل -که منشأ غرور است – از این رو کاملا بنیادی است. او این غرور را منشا همۀ رذایل دیگر اخلاقی چون آز و خشم می‌داند.

-نیازمندبودن به تایید بیرونی: این من اگر تایید نشود می‌میرد. بدون نگاه‌های تحسین‌آمیز دیگران هستی نمی‌یابد. بنا بر این همواره در پی صید توجه مردمان است. از نظر مولانا کسی که برای صید توجه مردم دام می‌گسترد همچون طاووس، در اصل، من واقعی خویش را در دام افکنده است.

پس تو خود را صید می‌کردی به دام که شدی محبوس و محرومی ز کام

در زمانه صاحب دامی بود هم چو ما احمق که صید خود کند

(مثنوی، ۵ ،۴۰۶-۴۰۷)

-نپذیرفتن ضعف: این من از پذیرفتن ناتوانایی‌های خود می‌هراسد. از این رو ادعای کمال دارد. به این سبب است که به انتقاد حساس است و در برابر آن خشم می‌گیرد.

- زیستن در گذشته یا آینده: هشیاری که ویژگی اصلی عقل جزوی است، از حال می‌گریزد. حال تنها زمانی است که من واقعی در آن حضور می‌یابد. من دروغین به این دلیل از روبروشدن با آن هراسان است؛ از این رو ما را در دو زمان گذشته و آینده زندانی می‌کند.

هست هشیاری ز یاد ما مضی ماضی و مستقبلت پردۀ خدا

(مثنوی، ۱: ۲۲۰۰)

-خودبزرگ‌بینی: منِ کاذب در ذات خود متکبر، پرنخوت و مغرور است. او مغرورانه در پی تسلط بر هستی است؛ برخلاف عشق که در هستی معشوق محو می‌شود و خود را صید می‌داند نه صیاد:

عقل جزوی، عقل را بدنام کرد کام دنیا مرد را بی‌کام کرد

آن ز صیدی، حسن صیادی بدید وین ز صیادی غم صیدی کشید

(مثنوی،۱: ۴۶۳-۴۶۴)

مولانا و من حقیقی

از دیدگاه مولانا انسان با رهایی از خودی در شوری از عشق تولدی نو می‌یابد.

مانند طفلی در شکم من پرورش دارم به خون یک بار زاید آدمی من بارها زاییده‌ام

(کلیات شمس، ۳ :۱۴۴۹۷)

این من از نو زاییده‌شده- که به قول مسیح به ملکوت آسمان‌ها راه می‌یابد- ویژگی‌هایی دارد که به من مطلوب یا ایده‌آل سراب‌گونه ذهن در افراد خودشیفته بسیار نزدیک است.

آسیب‌ناپذیراست، بی‌زمان و بی‌مکان است. حضور کامل در همۀ زمان‌ها و مکان‌ها دارد. دارای قدرت، زیبایی و دانش مطلق است. در مثنوی این حالات را در چهرۀ پیر می‌بینیم و در غزلیات شمس، فرامن مولانا به چنین عرصۀ خداگونه‌ای راه می‌یابد. به گفتۀ پورنامداریان سخنانی که از سوی فرامن یا کمال مطلوب من با ضمیر من بیان می‌شود، سبب ابهام در بسیاری از غزل‌های مولانا می‌شود؛ چه، ادعاهایی به “من” نسبت داده می‌شود که در خور خداست. این نوع سخن‌گفتن فرامن از من یا فرامن، ویژگی خاص سبکی مولاناست. (پورنامداریان، ۱۳۸۰: ۱۷۳ به بعد) چون من خاموش می‌شود، فرامن به سخن درمی‌آید و برعکس:

من خمش کردم ای خدا لیکن بی من از جان من فغان آمد

(کلیات شمس،۳: ۱۵۸۳۳)

من حقیقی نیز نمودی بیرونی و استوره‌ای می‌یابد. چهرۀ بیرونی او – چنان که آمد – پیر است و نمونۀ استوره‌ای آن آدم. “زیرکی ز ابلیس و عشق از آدم است” (مثنوی، د۴، ۱۴۰۲) اما یکسان‌بودن این من روحانی با چهرۀ پیر در مثنوی، در کلیات شمس چهره‌ای دیگر می‌پذیرد. منِ حقیقی در آن‌جا با معشوق است که صورتی یگانه می‌یابد. آن‌گونه که ارواح پاک با یکدیگر یگانه‌اند، من حقیقی انسان‌ها نیز با خود و با معشوق هویتی یکسان می‌پذیرد.

ویژگی‌های من حقیقی

-بی‌زمانی و بی‌مکانی و توانایی حضور در همۀ زمان‌ها و مکان‌ها:

پیرها بیرون از زمان با پدیده‌ها روبرو می‌شوند:

پیش‌تر از خلقت انگورها خورده می‌ها و نموده شورها

در تموز گرم می‌بینند دی در شعاع شمس می‌بینند فی

(مثنوی،۲ :۱۸۰-۱۸۱)

من حقیقی ریشه در ازل دارد:

منم آن جان که دی زادم ز عالم جهان کهنه را بنیاد کردم

(کلیات شمس، ۳ :۱۵۸۳۳)

بودن در همۀ زمان‌ها به این معنی است که من حقیقی انسان از زمان خطی – که در بند گذشته و آینده هست- رهایی می‌یابد. او در زمان حال عرصه‌های ابدیت را تجربه می‌کند.

فکرت از ماضی و مستقبل بود چون از این دو رست مشکل حل شود

(مثنوی، ۲ :۱۷۷)

-دانایی مطلق:

من حقیقی بر همه چیز- به‌ویژه اسرار کائنات- آگاه است:

سر هزار ساله را مستم و فاش می‌کنم خواه ببند دیده را خواه گشا و خوش ببین

(همان، ۴: ۱۹۲۴۸)

عجب نبود اگر ما را ندیدند که ما در مخزن اسرار بودیم

(همان، ۳: ۱۶۰۹۷)

چه نزدیک است جان تو به عالم که هر چیزی که اندیشی بدانم

(همان، ۳: ۱۵۹۵۷)

در مثنوی این ویژگی را در سیمای پیر می‌بینیم:

مطلع بر نقش هر که هست شد پیش از آن کین نفس کل پابست شد

(مثنوی، ۲: ۱۷۳)

در داستان طوطی و بازرگان به طوطی روح – که در حقیقت همان من برتر است – چنین ویژگی‌ای بخشیده شده است؛ او هر آن چه را که بر انسان رقم خورده است، می‌داند:

هر چه روزی داد و ناداد آیدم او ز اول گفته تا یاد آیدم

(مثنوی۱: ۱۷۱۶)

-توانایی مطلق، آفریدن:

من حقیقی توانایی و قدرتی جادویی دارد؛ اوست که می‌آفریند.

زمانی از من آبستن جهانی زمانی چون جهان خلقی بزایم

(کلیات شمس، ۳: ۱۶۰۵۷)

- همه زیبایی‌ها از آن اوست، جز او و جز از طریق او زیبایی و شادی در جهان وجود ندارد. کنترل همه چیز به دست اوست:

ساکنان فلک بخور کنند از صفات خوش معنبر ما

نه بخندند نه بشکفد عالم بی نسیم دم منور ما

ذره‌های هوا پذیرد روح از دم عشق روح‌پرور ما

( همان، ۱: ۲۷۹۲-۲۷۹۴-۵)

در حقیقت در بخشی بزرگ از کلیات شمس شاهد این شور حماسی عاشقی هستیم که بر چرخ چیرگی می‌یابد:

هفت آسمان را بر درم وز هفت اختر بگذرم چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من

(کلیات شمس،۴: ۱۸۹۶۰)

چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم گردون اگر دونی کند، گردون گردان بشکنم

(کلیات شمس، ۳، ۱۴۵۴۶)

در مثنوی پیر‌ها آن چنان بر جهان بیرونی مسلط‌اند که مردمان بر افکارشان؛ گویی جهان یک فکرت ایشان است:

آن عیان نسبت به ایشان فکرت است ور نه خود نسبت به دوران رویت است

(مثنوی۲، ۱۷۶)

-آسیب‌ناپذیری:

زهره دارد حوادث طبعی که بگردد به گرد لشکر ما

(کلیات شمس،۱،۲۷۹۰)

-بی‌نظیری و بودن با فرد بی‌نظیر:

تو میرشکار بی‌نظیری ما نیز شکار بی‌نظیریم

(همان، ۳: ۱۶۵۰۹)

ادامه دارد…