ـ بررسی اوضاع متلاطم رو به رشد در پرتو بویژه
وقایع زمستان ۲۰۱۵ در
جهان( تهاجمات
مستقیم نظامی راس نظام در سوریه ، اوکرائین ، یمن
، سومالی و…. از
یک سو و گسترش سیاست اسلاموفوبیا در اروپای
آتلانتیک در جهت توجیه ” جنگ
علیه تروریسم ” از
سوی دیگر )به
طور نمایان و دقیق نشان می دهد که اعمال استراتژی
جهانی راس نظام در جهت تسلط نظامی برکره خاکی
برپایه های اشاعه انگاشت و عملکرد ” تلاقی
تمدن ها ” هنوز
هم بعد از گذشت ۲۵ سال
از فروپاشی و تجزیه شوروی و پایان دوره ” جنگ
سرد ” ،
به قوت خود باقی مانده اند .
– در
بخش اول این نوشتار بعد از تشریح اجمالی انگاشت ” تلاقی
تمدن ها ” که
در پراتیک ، عملکرد آن منجر به گسترش بی امنیتی ،
آشوب و بی خانمانی در جهان بویژه در کشورهای دربند
پیرامونی جنوب گشته است ، به بررسی علل شکلگیری و
رشد انگاشت ” تلاقی
تمدن ها ” در
تاریخ اخیر نظام جهانی سرمایه ( امپریالیسم ) می
پردازیم . در
بخش دوم این نوشتار به پیشینه آشوب و بی امنیتی در
حال گسترش و علت العلل اعمال سیاست های برآمده از
انگاشت و عملکرد تلاقی تمدن ها توسط راس نظام با
تاکید و تمرکز بر میلیتاریزه سازی تمام نهادهای
دولتی توسط آن و بالاخره عکس العمل ملت – دولت ها
و نیروهای ضد جهانی گرائی و ضد میلیتاریستی در
سراسر جهان علیه امپراتوری آشوب ، می پردازیم .
انگاشت و عملکرد امپریالیستی تئوری تلاقی تمدن ها
– پیام
اصلی انگاشت و گفتمان تلاقی تمدن ها بر آن است که
تاریخ بشر در عصر بعد از فروپاشی شوروی و پایان
جنگ سرد در سال ۱۹۹۱ دور
محور تلاقی های نه ملی و طبقاتی بلکه دور محور
تلاقی های اجتناب ناپذیر بین مسلمانان کشورهای
جنوب و مسیحیان کشورهای شمال ، خواهد گشت .
به کلامی دیگر از منظر ساموئل هانتیگتن و دیگر
مروجین تلاقی تمدن ها تمام وقایع ۲۵ سال
گذشته مثل واقعه مرموز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ،
جنگ افغانستان ، جنگ عراق ، جنگ های اسرائیل با
فلسطینی ها و لبنانی ها ، جنگ لیبی ، جنگ سوریه ،
جنگ داخلی در یمن ، سومالی ، عروج دولت اسلامی ” داعش ” در
سوریه و عراق ، بسط و گسترش بنیادگرائی های اسلامی
، یهودی گری ، مسیحی ، بودائی ، هندو و…. جملگی
منبعث از تلاقی تمدن ها است و بس .
– در
این میان آنچه که قابل بحث و تامل است این است که
حامیان و طرفداران تلاقی تمدن ها با اینکه به
اصطلاح سکولار بوده و همراه با نو محافظه کاران
قرن حاضر را ” قرن
آمریکا ” پیش
بینی می کنند ولی با تمام بنیاد گرایان دینی –
مذهبی گوناگون در جهان یک مخرج مشترک کیفی و اساسی
و حتی تعیین کننده دارند که توجه به آن حائز اهمیت
است . بنیادگرایان
دینی – مذهبی مثل حامیان تلاقی تمدن ها تمام
مشکلات و مسائل جامعه و انسان را نه از منظر
طبقاتی و ملی بلکه از موضع صرفا فرهنگی دیده و به
این وسیله معلول را بجای علت می گذارند . مضافا
آنها ( هم
بنیادگرایان دینی – مذهبی و هم حامیان تلاقی تمدن
ها ) کلیت
فرهنگ جامعه را یا به سطح دین و مذهب و یا به سطح ” بازار
آزاد نولیبرالی ” تقلیل
می دهند .جای
تعجب نیست که هم حامیان به اصطلاح سکولار(تلاقی
تمدن ها ) و
هم بنیادگرایان دینی – مذهبی از سوی خیلی از
چالشگران ضد نظام جهانی سرمایه داری به نام ” فرهنگ
پرستان تقلیل گرا ” معروف
شده اند . زیرا
بررسی تاریخ ۵۰۰ ساله
سرمایه داری بویژه در ۱۲۰ سال
گذشته ( از
آغاز عصر سرمایه داری انحصاری تا کنون ) و
اوضاع متلاطم رو به رشد در جهان معاصر به شکل
نمایانی نشان می دهند که مسئله اصلی به هیچ وجه
فرهنگ و تفاوت های دینی – مذهبی و یا تباری و
اتنیکی نبوده بلکه امپریالیسم ، تقسیم جهان به دو
بخش کشورهای مرکز مسلط و کشورهای دربند پیرامونی و
در نهایت طبقاتی است .
– برخلاف
بنیادگرایان دینی ( مثل
خامنه ای در ایران ، نتانیاهو در اسرائیل ، محمد
عمر در افغانستان و پاکستان ، دالائی لاما در
کالیفرنیا ، رجب طیب اردوغان در ترکیه ،
نیراندامودی در هندوستان و…..
) از
یک سو و هانتینگتن و بخشی از نئوکان های آمریکائی
از سوی دیگر ، اکثریت عظیمی از چالشگران ضد نظام
سرمایه داری تئوری ، انگاشت و گفتمان تلاقی تمدن
ها را بر اساس شواهد تاریخی رد می کنند . به
نظر این نگارنده نیز جنگ های ۵ قرن
گذشته جوامع بشری جنگ و تلاقی بین تمدن ها نبوده
بلکه جنگ و تلاقی در ” درون
تمدن ها ” بین
فقر و ثروت ، استعمارگران و استعمار شده ها ( و
در تحلیل نهائی بین صاحبان ثروت و توده های محروم
تهی دست = جنگ
طبقاتی ) بوده
اند .
– تشدید
و گسترش تلاطمات و اوضاع رو به رشد آشوب در سرتاسر
جهان بویژه در خاورمیانه بزرگ( مثل
بمباران هوائی سوریه توسط مراکش ، عربستان سعودی ،
امارات عربی و بحرین و … به موازات حمایت نظامی
دولت ایران و حزب الله لبنان از میلیشیای زمینی
عراقی ها علیه داعش در عراق و….
) از
ما چالشگران ضد نظام سرمایه طلب می کند که علت
بنیادی این تلاطمات را با عطف به تاریخ جهان در ۶۰ سال
گذشته ، مورد مداقه و بررسی قرار دهیم .
علت العلل ظهور امپراتوری آشوب
– بعد
از پایان جنگ جهانی دوم آمریکا موقعیت هژمونیکی در
درون نظام جهانی سرمایه داری کسب کرد . تا
آغاز جنگ جهانی اول (
۱۹۱۴) قدرت
هژمونیکی در درون سیستم متعلق به امپراتوری
بریتانیای کبیر بود . در
بحبوحه جنگ جهانی اول ، مرکز مالی – انحصاری جهان
سرمایه داری به تدریج از لندن به نیویورک منتقل
گشته و دلار آمریکائی به عنوان پول بین المللی
بجای پوند انگلیسی نشست . علیرغم
این دو تغییر بزرگ و دیگر تغییرات در آن زمان هنوز
مسئله جابجائی یک قدرت هژمونیکی در درون نظام
جهانی حل نگردید . در
نتیجه در دوره بین دو جنگ جهانی (
۱۹۱۴تا ۱۹۴۵ ) رقابت
های چند بُعدی بین انگلستان و آلمان تازه به دوران
رسیده امپریالیستی بر سر رهبری راس نظام و کسب
مقام و موقعیت هژمونیکی بر جهان به شدت ادامه
یافت .
– ولی
بعد از جنگ جهانی دوم و پایان آن ( نابودی
آلمان فاشیستی و تضعیف نظامی و اقتصادی امپراتوری
انگلستان ) و
عروج آمریکا بر اریکه قدرقدرتی نظامی و اقتصادی به
هیئت حاکمه آمریکا فرصت داد که به کسب موقعیت
هژمونیکی نظام سرمایه داری در جهان نایل آید . شایان
ذکر و قابل توجه است که یک نیرو وقتی بر اریکه
موقعیت و مقام هژمونیکی در جهان سرمایه داری نایل
می گردد قدرت سیطره و تسلط آن در درون سیستم فقط
به قدرت نظامی و تسلیحاتی آن محدود نمی شود . توضیح
اینکه در سال ۱۹۴۵ تولیدات
صنعتی آمریکا ۵۰ در
صد کل تولیدات صنعتی جهان بود مضافا آمریکا در سال
های بلافاصله بعد از پایان جنگ جهانی دوم ( از ۱۹۴۵ تا۱۹۵۵
) نه
تنها در گستره های نظامی و اقتصادی بلکه در عرصه
های هنر ، سینما ، ادبیات ، آموزش و پرورش و…. در
جهان از یک نوع پرستیژ برخوردار بود که در
تاریخ ۵۰۰ ساله
سرمایه داری بی نظیر بود . به
عبارت دیگر قدرت هژمونیکی آمریکا فقط منحصر به
نیروی اتمی – نظامی آن ( که
در وقایع دردناک و فلاکت بار هیروشیما و ناکازاکی
بکار برد ) محدود
نمی گشت . در
آن دوره تاریخی که با زیگ زاگ های خود تا نیمه اول
دهه ۱۹۷۰ ( آغاز
بحران ساختاری نظام جهانی سرمایه داری و فرود
تدریجی آمریکا به عنوان یک قدرت هژمونیکی در جهان
که بالاخره در اواخر سال ۲۰۰۷ و
اوایل ۲۰۰۸ برملا
گشت ) دوام
آورد , راس
نظام برخلاف زمان حاضر نه تنها به عنوان بزرگترین
تولید کننده محصولات مواد غذائی – کشاورزی و صنایع
در جهان معروف بود بلکه حتی به قدرت هژمونیکی خود
در دهه های ۵۰ و ۶۰ میلادی
دو چندان افزود .
– در
اوایل همین دوره پر از اعتبار و پرستیژ همراه با
موقعیت روزافزون هژمونیکی ( در
سال های۱۹۶۰ – ۱۹۴۵ ) هئیت
حاکمه تازه به قله هژمونی رسیده آمریکا بر آن شد
که با جهانی ساختن” دکترین
مونرو ” تبدیل
مناطق استراتژیکی جهان به ” حیاط
های خلوت آمریکا ”
) تسلط
و سیطره نظامی خود را بر کلیه کره خاکی ( هدف
آتی و نهائی امپریالیسم جهانی ) ،
اعمال نماید .
– ولی
این برتری و هژمونی طلبی راس نظام جهانی طولی
نکشید که از سوی سه چالش بزرگ که به سه ستون
مقاومت علیه نظام معروف گشتند در دهه های ۵۰ و ۶۰ به
زیر سئوال کشیده شد . این
سه چالش بزرگ و تاریخساز که عمرشان نزدیک به ۳۵ سال
از ۱۹۵۵ تا ۱۹۹۰طول
کشید و در آن مدت با همکاری و همبستگی بین خود
موفق به عقب نشینی های متعدد نظام و حتی اتخاذ
امتیازات از راس آن گشتند ، عبارت بودند از :
۱ـ عروج اتحاد جماهیر شوروی به مقام یک ابر قدرت
در صحنه بین المللی .
۲ـ عروج جنبش های رهائی بخش ملی و سوسیالیستی در
کشورهای سه قاره ( بخش
پیرامونی نظام.)
۳ـ عروج جنبش های عظیم کارگری در اروپای آتلانتیک ( در
بخش مسلط مرکز نظام)
– با
عطف به گذشته امروز در بررسی دقیق وقایع سیاسی و
اقتصادی عهد این سه چالش بزرگ که منجر به عقب
نشینی راس نظام و به تعویق انداختن برنامه ابر
امپریالیستی اش (جهانی
ساختن دکترین مونرو در مناطق استراتژیکی جهان (گشتند
توجه به چند نکته درک و دانش ما را از اوضاع رو به
رشد پر از تلاطم جهان فعلی ، افرایش می دهند .
– یکم
اینکه در آن دوره تاریخی چین توده ای به مثابه یک
کشور رها شده رو به سوسیالیستی به پلی مستحکم و
مورد اطمینان در جهت رونق و گسترش همبستگی ها و
همکاری های بین المللی بین خلق های سه قاره و جنبش
های متعلق به سه چالش بزرگ تبدیل گشت . دوم
اینکه در درون خود کشورهای مسلط مرکز ، قدرت
اقتصادی راس نظام در پرتو پیشرفت های عظیم اقتصادی
در ژاپن و اروپای آتلانتیک ( آلمان
، فرانسه و…
) ،
به تدریج زیر سئوال قرار گرفت. پروسه
این چالش که بتدریج به رقابت های اقتصادی بین
شرکای نظام تبدیل گشت ، بعد از سال ۱۹۷۳ ( وقتیکه
پیوند بین دلار آمریکا و طلا از هم گسست ) ،
تشدید یافت . با
برملا و رسانه ای تر گشتن بحران مالی – ساختاری کل
نظام در سال ۲۰۰۸ کاملا
مشهود گشت که موقعیت هژمونیکی راس نظام از نیمه
اول دهه ۱۹۷۰ به
این سو در سراشیب فرود قرار گرفته بود .
– اما
اتخاذ و اجرای سیاست های تهاجمی اقتصادی و نظامی
توسط سرکردگان امپریالیسم سه سره ( بویژه
راس نظام ) در
صحنه جهانی با اشاعه بازار آزاد نئولیبرالی در فاز
نوین گلوبالیزاسیون سرمایه ( در
دهه های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰
) باعث
گشت که راس نظام از رشد فرسودگی و افول موقعیت
هژمونیکی خود ، جلوگیری کند . دوعلت
بزرگ در این امر نقش داشتند که در اینجا به طور
اجمالی به آنها ، اشاره می شود .
۱ـ یکم اینکه بعد از عروج فاز جدید گلوبالیزاسیون
در آغاز دهه ۱۹۸۰ در
بحبوحه ریاست جمهوری رونالد ریگان در آمریکا ،
کشورهای سه سره امپریالیستی متحدا به این اجماع
رسیدند که اگر کشوری در بخش های پیرامونی و نیمه
پیرامونی جهان قوانین حاکم بر بازار آزاد
نئولیبرالی را به هر علتی نپذیرد مورد تهاجم نظامی
در جهت تغییر رژیم در آن کشور ، قرار گیرد . این
قوانین حاکم که هنوز هم از سوی نظام جهانی
امپریالیسم بر اکثر دولت – ملت های جهان بویژه در
کشورهای دربند پیرامونی سه قاره و کشورهای نیمه
پیرامونی عمدتا کشورهای اروپای شرقی اعمال می
گردند توسط سه نهاد به اصطلاح بین المللی نظام
جهانی و راس آن آمریکا اعمال می گردند که عبارتند
از : بانک
جهانی ، صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت
جهانی که به ترتیب در بین چالشگران مارکسیست ضد
نظام به نام های ” وزارت
تبلیغات ” ، ” آژانس
پول استعماری ” و ” کلوپ
اقتصادی اولیگوپولی ها ” معروف
شده اند . این
سه نهاد امروز تحت کنترل کامل ” انحصارات
پنجگانه ” اولیگوپولی
های حاکم بر اولیگارشی های سه سره امپریالیسم ، می
خواهند جهان ما را به سوی ” نظم
نوین ” قرن
آمریکا سوق دهند که پی آمد آن رشد و گسترش یک نوع ” امپراتوری
آشوب ” در
جهان گشته است . در
پرتو این شرایط آیا ماهیت تهاجمی و نظامیگرایانه
نظام جهانی به سرکردگی آمریکا که روزانه در اکناف
جهان از طریق اشتعال جنگ های مرئی و نامرئی در حال
افزایش است ، جای تعجب دارد ؟ به هیچوجه نه .
– در
این جا ضروری است که به علت دوم که وقوعش در جهان
در دهه های ۸۰ و ۹۰ قرن
بیستم منجر به جلوگیری از افزایش فرتوتی نظام
جهانی گردید ، اشاره کنیم و آن افول و نابودی سه
چالش ( سه
ستون مقاومت ) در
صحنه جهانی بود . بعد
از تضعیف و اخته گشتن جنبش های کارگری در اروپای
آتلانتیک در دهه ۸۰ قرن
بیستم و به موازات آن ریزش و نابودی جنبش های
رهائی بخش ملی در آسیا و آفریقا و سپس فروپاشی و
تجزیه شوروی در آغاز دهه ۱۹۹۰ ،
راس نظام با تجدید و تشدید تهاجمات امپریالستی و
اشاعه ” جنگ
های بی پایان ” خانمانسوز( از
یوگوسلاوی ، سومالی و …در
نیمه دوم ۱۹۹۰ تا
جنگ های سوریه ، اوکرائین ، یمن و…تاکنون ۲۰۱۵
) تلاش
کرد یک گفتمان نوین امپریالستی را در سراسر جهان و
در انظار عمومی رایج کند . این
گفتمان که در برگیرنده عملکرد های فاز نوین حرکت
سرمایه در فاز فعلی جهانی گرائی ( گلوبالیزاسیون ) است
می خواهد بر مردم جهان این انگاشت را حقنه کند که
دموکراسی برابر با رواج بازار است . به
نظر این نگارنده این انگاشت نه تنها با تجارب و
آموزش های تاریخی سنخیتی ندارد بلکه عملکرد آن در
سی سال گذشته ( از
آغاز اشاعه ” بازار
آزاد” نئولیبرالی در نیمه اول دهه ۱۹۸۰ تا
کنون ) جهان
ما را به سوی آشوب و هرج و مرج و زندگی پر از
فلاکتی سوق داده که در تاریخ ۵۰۰ ساله
گذشته بشر بی نظیر می باشد .
– جای
تعجب نیست که عملکرد انگاشت غیر تاریخی و غیر علمی
، آزادی یعنی قوانین بازار نه تنها باعث پیروزی
سرمایه داری در عصر بعد ازپایان دوره جنگ سرد نشد
بلکه باعث گسترش جنگ ها و نابسامانی های منبعث از
آن و عقب نشینی از دموکراسی بورژوازی حتی در داخل
خود راس نظام در قرن ۲۱م ( که
قرار بود قرن آمریکا باشد ) ،
گشت : آمریکائی
که با داشتن متجاوز از ۳ میلیون
زندانی عمدتا بی گناه و متعلق به اقلیت های نژادی
و ملی ، به اضافه نزدیک به ۱۰ میلیون
بی خانمان و زاغه نشین همراه ۳۰ میلیون
نفر بیکار و نیمه کار و…. ما
را شاهد عروج یک نوع ” مک
کارتیسم نو” می
سازد .
– شایان
توجه و تاکید است که ” مک
کارتیسم نوین ” قرن ۲۱ نیز
مثل مک کارتیسم حاکم در دهه ۵۰ قرن
بیستم فقط محدود به درون جامعه خود نظام ، نگشته و
بلکه در سیاست جهانی آمریکا انعکاس یافته و در
سراسر کشورهای دربند پیرامونی آفریقا ، آسیا و
آمریکای لاتین باعث بی امنیتی ، فلاکت ، در بدری و
بی خانمانی گردیده است . توضیح
اینکه در دوره مک کارتیسم ، هیئت حاکمه آمریکا با
زدن انگ و مارک کمونیستی و برانگیختن مرض ” ترس
و نفرت از کمونیسم ” در
بین مردم عادی در آمریکا ، موفق گشت که نزدیک
به ۲۰۰۰ نویسنده
، فیلمبردار ، کارگردان ، تهیه کننده و هنرپیشگان
سینما را در آمریکا یا واداربه تبعید از خاک
آمریکا ( مثل
چارلی چاپلین ، برتولت برشت و….) و
یا خانه نشین و بیکار ساخته و در نتیجه پایه های
سینما( هنر
هفتم) را
به اتهام کمونیست بودن نابود کرده و سینما و
هالیوود را در خدمت بی قید و شرط راس نظام قرار
دهد . انعکاس
دردناکتر و فلاکت بارتر مک کارتیسم در سیاست خارجی
آمریکای تازه به قله هژمونی رسیده همانا گسترش ترس
و نفرت از کمونیسم و سرنگونی متجاوز از۲۶ رهبر
متعلق به جنبش های رهائی بخش ملی و سوسیالیستی ( از
مصدق و آربنز در ایران و گواتمالا در سال های ۱۹۵۴
– ۱۹۵۳ گرفته
تا مودیبوکیتا و آلنده در مالی و شیلی در سال
های ۱۹۷۳ – ۱۹۶۸ ) به
اتهام کمونیست بودن در کشورهای سه قاره بود.
– امروز
نیز انعکاس سیاست داخلی نظام ( مک
کارتیسم نوین ) در
سیاست جهانی راس نظام همانا گسترش زندان های
متعدد ( از
ابوغریب و بوکا در عراق و گوانتانامو در کوبا
گرفته تا زندان های ” سیا ” در
کشورهای نیمه پیرامونی لهستان ، رومانی ،
بلغارستان و…
) می
باشد .مضافا
مثل زمان مک کارتیسم در دوره جنگ سرد راس نظام با
گسترش اسلاموفوبیا ( ترس
و نفرت از مسلمانان ) تحت
لوای ” مبارزه
بر ضد تروریسم ” تلاش
می کند با نقض مستمر و طلبکارانه هم ضوابط و
قوانین بین المللی ، امنیت جهان را لجام گسیخته و
هدفمند از بین برده و با کشتار میلیون ها مردم
بویژه در کشورهای دربند پیرامونی بر مردم جهان
حقنه کند که انگاشت ” تلاقی
تمدن ها ”
( تلاقی
بین شیعه ها و سنی ها بین مسلمانان و مسیحیان و…
)یک
واقعیت تاریخی است . در
صورتی که بررسی اوضاع پر از تلاطم جهانی به روشنی
نشان می دهد که هدف هم تئوریسین های اصلی انگاشت ” تلاقی
تمدن ها ”
( ساموئل
هانتیگتن ، فوکویا ما و….) و
هم حامیان آنها( بخش
قابل توجهی از نئوکان های درون اولیگارشی ها و
اولیگوپولی های راس نظام سرمایه ) از
ترویج و تبلیغ این تئوری توجیه جنگ های خانمانسوز
مرئی و نامرئی راس نظام از یک سو و اعمال سیاست
های فلاکت بار ریاضت کشی منبعث از پروسه های خصوصی
سازی در سطح جهان از سوی دیگر است .
نتیجه اینکه
– واقعیت
این است که تلاقی عمده در جهان کنونی بر اساس تضاد
بین مرکزهای مسلط شمال( امپریالیسم
سه سره = کشورهای
جی ۷ ) و
بقیه جهان ( پیرامونی
های دربند جنوب = آفریقا
، آسیا ، آمریکای لاتین و اقیانوسیه ) شکل
گرفته و در ۱۲۵ سال
گذشته از دهه ۸۰ قرن
نوزدهم تا کنون ۲۰۱۵ ،
گسترش یافته است . ولی
در مقابل این واقعیت دردناک یعنی ایجاد امپراتوری
آشوب توسط سرمایه داری امپریالیستی ، ما در ضمن
شاهد عروج و گسترش نیروهای عظیم توده ای در سراسر
جهان ( از
شهر کوبانی در کردستان سوریه گرفته تا کشور یونان
در اروپای شرقی و شهر فرگوسن در داخل شکم خود
هیولا ) به
موازات بروز و رشد تضادهای گوناگون در بین مرکزهای
مسلط نظام از یک سو و تلاقی های جدی بین نظام
جهانی و کشورهای در حال عروج از سوی دیگر هستیم که
می توانند حائز اهمیت و منبع امیدواری برای بشریت
زحمتکش جهان باشند .
ـ در بخش دوم این نوشتار بعد از بررسی بروز و
گسترش تضادهای نوین در درون شرکای اصلی نظام جهانی
و توسل بیش از پیش راس نظام به اشتعال ” جنگ
های بی پایان ” ساخت
آمریکا برای حل مشکلات در جهت برون رفت از بحران
عظیم مالی – ساختاری ، بطور اجمالی به چند و چون
بروز آلترناتیو بهتر از سوی نیروها و چالشگران ضد
نظام ، اشاره می کنم . ن. ناظمی
منابع و مآخذ
۱ـ پال سویزی ، ” کم
و بیش درباره جهانی گرائی ” ،
مجله “مانتلی ریویو” ،سپتامبر ۱۹۹۷ .
۲ـ ساموئل هانتینگتن ، ” تلاقی
تمدن ها ” ،
نیویورک ۱۹۹۶٫
۳ـ سمیرامین ، ” به
چالش طلبیدن امپراتوری آشوب ” ،
در سایت” ویکiی
الاهرام “، اکتبر ۲۰۰۲ .
۴ـ انورمحمد ، ” بنگلادش : مدلی
از نئولیبرالیسم ” ،
مجله “مانتلی ریویو “، مارس
رنجبر
|