ناصر فکوهی

سپتامبر در قابِ نمايش

    يازدهم سپتامبر ٢٠٠١ (٢٠ شهريور ١٣٨٠) يادآور حملات تروريستي به برج هاي تجارت جهاني نيويورک، فروپاشي آنها و کشتار هزاران کارمند بي گناه از ده ها مليت مختلف است. يازدهم سپتامبر همچنين، آغاز موج خشونت هاي دولتي- نظامي آمريکا در دوره جديد و بي سابقه اي است که به بهانه «مقابله» با اين حملات و زير لواي «جنگ صليبي جديد» زماني شروع شد که هنوز حتي منشا دقيق حملات معلوم نبود. افغانستان با خاک يکسان شد و با فاصله اي نه چندان طولاني، همين سرنوشت بر سرملت عراق آمد تا پس از مدتي تعداد بيشتري از مردمان خاورميانه و شمال آفريقا، زندگي و آينده خود را براي هميشه نابود شده ببينند و در خاک و خون بغلتند. صدها هزار نفر در فاصله چند سال کشته شدند و ميليون ها نفر آواره شدند. ميليون ها کيلومترمربع سرزمين از مرزهاي چين تا مراکش و تونس، به شکلي سيستماتيک تخريب شدند و به فضاهايي ناامن و ماواي تروريسم بين المللي و تروريسم دولتي خشونت آميز قدرت هاي بزرگ بدل شدند. و در نهايت هيولاي کوچکي که در دهه ١٩٨٠ در مثلث آمريکا، پاکستان و عربستان سعودي ساخته شده بود (القاعده) هيولايي بزرگ و هولناک آفريد که «داعش» نام گرفت و جنايت سازمان يافته، بي رحمي و وحشيگري و هرزگي را به ابعادي باورنکردني رساند. اما يازدهم سپتامبر سواي اين تعميم دادن خشونت هاي نظامي و تروريستي به کل جهان، جنبه مهم ديگري نيز داشت و آن نمايشي کردن اين خشونت ها، «ميزانسن» کشتارها و بي رحمي ها در قاب ها و کليشه هاي هاليوودي بود.

نمايشي» که در طول ١٥ سالي که از يازده سپتامبر مي گذرد امروز به بخشي تفکيک ناپذير و «طبيعي» و «متعارف» از حافظه جمعي جهان شده است؛ از تصاوير هولناک شکنجه زندانيان عرب در زندان ابوغريب و گونتانامو به دست آمريکايي ها، تا گردن بريدن ها، سوزندان ها و شکنجه هايي که تکفيري ها (اغلب جوانان فقرزده و توحش يافته در حاشيه هاي شهرهاي ثروتمند غربي) به صورت زنده روي شبکه هاي اجتماعي قرار مي دادند و مي دهند. امروز اين نمايشي شدن خشونت در حادترين اشکالش بدل به يکي از روايت هاي پسامدرن جهان شده است به شکلي که شايد بتوان از ژانري جديد از نمايش و اجرا سخن گفت که کنشگران و وقايع اش برخلاف نمايش هاي خيالين و مناسکي آدم ها و روابط کاملاواقعي هستند: دردها، نعره ها و اشک ها و بدن هايي حقيقي که مي سوزند و تکه تکه مي شوند و زير ضربات توحش له مي شوند. اما نکته اي ظريف نيز در اين سازوکارگذار از خشونت هاي حقيقي در زمان و مکان، اما ناپيدا و گذرا و غيرقابل مشاهده و بازنمايي اين خشونت و قابليت تکرارشوندگي آن در قالب تصاوير شبکه هاي اينترنتي و تلويزيوني وجود دارد. اينکه اين نمايشي شدن نه فرايندي عمومي و کامل بلکه کاملاگزينشي بوده است. هنوز شبکه اي را سراغ نداريم که توانسته باشد تصاوير گسترده اي در سطح زمين يعني در مقياس واقعي و انساني از هزاران هزار بمبي که آمريکايي ها بر سر مردم اين منطقه ريخته اند به ما ارائه کند، از بدن ها و اندام هاي تکه تکه شده و لاشه هاي خون آلود و تجزيه شدن زنان، مردان و کودکاني که چيزي جزء آن نمي خواستند که يک زندگي آرام و ساده و حتي فقيرانه داشته باشند؛ هنوز شبکه اي وجود ندارد که گردن زدن هاي وحشيانه سعودي ها را در ملاعام به نمايش بگذارد، يا تصويري دقيق و شفاف و مستقيم از اعدام ها در زندان هاي آمريکا به ما نشان دهد و اين در حالي است که تصاوير خشونت هاي داعشي همه رسانه ها را پرکرده اند. منطق خشونت تصويري از اين رو قابل تامل است. خشونت سپتامبر را مي توان گونه اي از نمايشي شدن خشونت دانست که از اين پس به صورتي کاملاحساب شده و گزينشي عاملي براي مشروعيت بخشيدن به خشونت هايي ولو بزرگ تر اما غيرقابل نمايش شده و خواهد شد. از اين روست که مي توان گفت، اگر خون هزاران قرباني يازدهم سپتامبر براي آن ريخته شده باشد که بهانه اي به تروريسم دولتي براي کشتار، بي خانماني و شکنجه و بردگي ميليون ها قرباني در ١٠ سال اخير و مشروعيتي به آنها بدهد -گزاره اي که بسيار به واقعيت نزديک است- مي توان براي همه کساني که عزيزي را در اين حمله از دست دادند دو بار تاسف خورد، يکبار از آن رو که قرباني ماجرائي شدند که نزديکانشان هيچ نقشي در آن نداشتند و بار ديگر از آن رو که با نام و ياد آن قربانيان، سلاح هايي بي رحم مشروعيت يافته ساخته شد تا ميليون ها انسان بي گناه ديگر را به هلاکت برسانند. نمايش سياست، يا سياستِ نمايش، اوجي است در وقاحتي که براي آن پاياني متصور نمي توان شد.


 
 لوموند ديپلوماتيک