فیشته و
فویرباخ ؛
معلمین مارکس و
هگل
در اینجا اشاره
ای به آثار و
بیوگرافی دو
فیلسوف منتقد دین
مسیح در آلمان
میگردد . یوهان
گوتلب – فیشته
بین سالهای 1762
و 1814 در
خانواده ای فقیر
بدنیا آمد .
فلسفه او آغاز
مکتب ایده آلیسم
آلمانی است .
علاقه و آشنایی
فیشته با رشته
فلسفه ازآنجا
شروع شد که
اوروزی با کتابی
از کانت آشنا
گردید . موفقیت
فلسفی او انزمان
در میان
روشنفکران و اهل
کتاب به آن حد
رسید که در پایان
قرن 18 حق الزحمه
کتابهایش بیشتراز
گوته و شیلر بود
. فیشته آنزمان
نخستین بار یک
مجله برای آموزش
زنان را نیز پایه
گذاشت .
او در جوانی یکی
از مدافعین آتشین
انقلاب فرانسه و
منتقدین حاکمان
استثمارگر و
فئودالهای زورگو
بود . در
جهانبینی فیشته
جوان، میتوان
عناصر آته ایستی
دیالکتیکی یافت .
او میگفت تمام
ادیان فقط درسهای
اخلاقی هستند .
فیشته نخستین
باربه طرح یک
دولت سوسیالیستی
آرمانی پرداخت که
در آن دولت باید
وظیفه هدایت
اقتصاد و تجارت
را بدست گیرد .
اهل نظر،فلسفه
اورا اساس یک
دیالکتیک
ذهنی-عینی تاریخی
میدانند . کتاب »
کوشش برای نقد
وحی ها «ی اورا
مردم بدلیل کیفیت
نطری قوی ، نوشته
و متعلق به کانت
گمان زدند . این
کتابی است که در
آن برای همیشه با
دین مسیحیت تسویه
حساب شده است .
به سبب فعالیتهای
آته ایستی ضد
مسیحی فیشته ،
دانشجویان اشرافی
ارتجاعی دولتی
آنزمان به اذیت و
آزار وی و
خانواده اش
پرداختند . فیشته
چون شلینگ و هگل
میگفت انسان
همیشه در جستجوی
ایده مطلق و عقل
کل بوده ؛ به این
دلیل او تا اخر
عمر نا آرام و
هراسناک به پرسش
و جستجو میپردازد
. فیشته بر اساس
تکیه بر نظرات
کانت یک ایده
الیسم ذهنی
دیالکتیکی را
پایه گذاشت .
اوباتکیه برنظرات
روسو و ایددهای
انقلاب فرانسه
میگفت وظیفه هر
دولتی است که در
درازمدت وجود
دولت رادرآینده
غیرضروری نماید
تا انسان به
آزادی برسد .
امروزه مورخین
فلسفه اورا یکی
از نمایندگان مهم
ایده آلیسم و
فلسفه کلاسیک
آلمان میدانند .
فیشته تعثیر مهمی
روی دو فیلسوف
دیگر یعنی هگل و
شلینگ بجا گذاشت
. فلسفه ذهنی هگل
و نظریه تربیت
انسان نوین مارکس
را نیزناشی از
تعثیر آثار فیشته
روی ایندو
میدانند . امروزه
شکایت و اعلان
جرم دولتی
کلیسایی آنزمان
علیه فیشته را
مانند شکایت از
روشنگری سقراط در
دوره باستان و
شکایت از رشته
فلسفه بطور عام
میدانند .
اودرسال 1808 در
خطابه » پیام به
خلق آلمان » به
حضور ارتش
ناپلئون در آلمان
اعتراض نمود .
لودویگ
فویرباخ میان
سالهای 1872-
1804 در جنوب
آلمان زندگی نمود
. او نه تنها
خالق یک فلسفه
ماتریالیستی بلکه
نظریه پرداز
فلسفه انسانشناسی
نیز است . اورا
به دلیل کتابش »
نظراتی پیرامون
مرگ و زندگی ابدی
» ازدانشگاه
اخراج و ممنوع
القلم نمودند .
اودراین کتاب به
رد نظریه پرواز
روح بعدازمرگ
پرداخت . فویرباخ
را میتوان
فیلسوفی میان
مارکس و هگل
دانست . چون
اودرسن کهولت
وارد حزب سوسیال
دمکرات آلمان شده
بود ، آن حزب
اورا بخاطر
قدردانی از
روشنگری های
ضدارتجاعی و
روشنگرانه اش
سالها تامین مالی
نمود . فویرباخ
درتمام عمر
خودرابا موضوعات
رشته الهیات و
مذهب مسیحیت
مشغول نمود تا با
فلسفه مذهبی
تسویه حساب کند .
مورخین فلسفه
اورا متفکری آته
ایست و خدانشناس
میدانند که به
خدایان و دین
مسیح اعلان جنگ
داد . آثار
اوبعدها یکی از
منابع مهم تئوریک
مارکسیسم لنینیسم
گردید . فویرباخ
بعنوان فیلسوف
ماتریالیست نقش
مهمی در شکل گیری
فلسفه مارکسیسم
داشت . انگلس
میگفت فلسفه او
موجب آزادی فلسفه
از ایده آلیسم
گردید . از
نظرتاریخی
فویرباخ یکی از
مهمترین فیلسوفان
ماتریالیست پیش
از مارکس است .
پیرامون اهمیت
اوباید گفت
زمانیکه در اواسط
قرن 19 در غرب
فلسفه ای غیراز
ایده آلیسم در
آلمان یکه تازی
نمیکرد اوبه نقد
نظرات فیلسوفانی
مانند کانت ، هگل
، و شوپنهاور
پرداخت .
فویرباخ از موضع
انسانشناسی
ماتریالیستی به
انتقاد ریشه ای
از دگمهای مسیحیت
و فلسفه ایده
آلیستی پرداخت .
اوایده آلیسم هگل
را الهیات
راسیونالیستی نام
نهاد وبا تکیه بر
تئوری شناخت
ماتریالیستی آنرا
به نقد کشاند .
در نظر مورخین
چپ، گرچه او
هیچگاه دیالکتیک
را نفهمید و یک
فیلسوف نظری ماند
ولی فلسفه
ماتریالیستی اش
مقدمات روشنگری
انقلاب بورژوایی
درغرب را تهیه
کرد .
فویرباخ نظرات
خودرا فلسفه
آینده گرا نامید
و فکرمیکرد برای
همیشه به پرسشهای
مذهب ، الهیات ،
و فلسفه دینی
جواب داده ولی
دررسانه های
امروزی می بینیم
که انسان پسامدرن
یکباردیگر
پرسشهای بی جواب
خود در باره دین
، خدا ، و نجات
انسان را بر سردر
کلیساها آویزان
کرده . او بجای
مذهب مسیحیت
پیشین ، خالق
نوعی فلسفه
اخلاقی و
انساندوستانه شد
.
مهمترین کتاب
فویرباخ » ماهیت
مسیحیت » نام
داشت . اودرکتاب
» علل عقیده به
خدا » کوشید تا
ریشه و منبع
بوجود آمدن عقیده
به خدایان را شرح
دهد . فویرباخ
کوشید تا
دیالکتیک هگل را
به دیالکتیک
ماتریالیستی
نزدیک کند و بجای
روح مطلق و روح
جهان درفلسفه هگل
، نیروی تولید و
روابط اجتماعی را
عامل مهم مطرح
نماید . اوکوشید
تا درسهای
انقلابی فلسفه
هگل را به میان
جوانان معترض
ببرد . یکی از
این جوانان پرشور
آنزمان کارل
مارکس بود .
فویرباخ میگفت که
فلسفه روح مطلق
هگل یک الهیات
فرضی و حدسی است
یعنی فلسفه ای
تخدیرکننده و نه
بیدارکننده . بر
اساس نظرات
فویرباخ ، انسان
از خودبیگانه ،
طبق تصور و
آرزوهایش ، به
ساختن خدا
میپردازد یعنی
انسان خالق خداست
. خدا یک محصول
خیالی انسان
نیازمند است .
انسان آرزوها و
ایده هایش را
تبدبل به خدای
مورد علاقه اش
میکند .
فویرباخ را
میتوان فیلسوفی
مخالف خدایان از
خود بیگانگی
انسان دانست . او
یقین داشت که
رازهای الهیات را
میتوان درعلم
انسانشناسی کشف
کرد . در نظر
فویرباخ تمام
مذاهب ریشه در
کمبودها و
آرزوهای خود
انسان دارند و
روابط اجتماعی
تاریخی ، تاکنون
مذاهب مناسب خاص
خودرا بوجود
آورده اند .
fichte , johann
1762- 1814
feuerbach ,
ludwig 1804 –
1872
|